ترجمه و شرح «مشکوة المصابیح»- جلد اول

کتاب الایمان

کتاب الایمان

فصل اول

۲- [۱] عن عمر بن الخطاب س قال: «بینما نحن عند رسول الله ج ذات یوم، إذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سواد الشعر، لا یرى علیه أثر السفر، ولا یعرفه منا أحد، حتى جلس إلى النبی ج، فأسند ركبتیه إلى ركبتیه، ووضع كفیه على فخذیه، وقال: یا محمد! أخبرنی عن الإسلام. قال: "الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزكاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت إن استطعت إلیه سبیلا". قال: صدقت. فعجبنا له یسأله ویصدقه!. قال: فأخبرنی عن الإیمان. قال:" أن تؤمن بالله، وملائكته، وكتبه، ورسله، والیوم الآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره". قال صدقت. قال: فأخبرنی عن الإحسان. قال: "أن تعبد الله كأنك تراه، فإن لم تكن تراه فإنه یراك". قال: فأخبرنی عن الساعة. قال: "ما المسؤول عنها بأعلم من السائل". قال: فأخبرنی عن أماراتها. قال: "أن تلد الأمة ربتها، وأن ترى الحفاة العراة العالة رعاء الشاء یتطاولون فی البنیان". قال: ثم انطلق، فلبثت ملیّاً، ثم قال لی: "یا عمر! أتدری من السائل؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: فإنه جبریل أتاكم یعلمكم دینكم» رواه مسلم [۷]. ۲- (۱) حضرت عمر س گوید: «ما روزی در محضر پیامبرخدا ج نشسته بودیم که ناگهان مردی با لباس‌های بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانه‌ای از مسافر بودنش به چشم نمی‌خورد و هیچ یک از ما او را نمی‌شناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر ج نشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر ج چسباند و دست‌هایش را روی ران‌های خویش نهاد. آن‌گاه گفت: ای محمد ج از اسلام برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «اسلام آن که شهادت دهی جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد ج پیامبرخداست.نماز فرض را به نحو احسن بجا آوری، زکات واجب را بپردازی، ماه رمضان روزه باشی و در صورت توانایی، حج خانه‌ی خدا بکنی».

[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر ج سؤال می‌کرد و پاسخش را تصدیق می‌نمود. آن‌گاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «ایمان این است که به خدا و فرشتگان و کتاب‌های آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی».

[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی: حالا از احسان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «احسان این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، بدانی که او حتماً تو را می‌بیند».

گفت: از روز قیامت برایم بگو(چه وقتی است)؟ پیامبر ج فرمود: «من در این مورد از تو عالم‌تر و داناتر نیستم.» آن مرد گفت: پس از نشانه‌های قیامت برایم بگو، پیامبر ج فرمود: «وقتی که کنیز، سید و آقایش را بزاید(یعنی وقتی که مادر به صورت کنیز اولادش درآید و اولاد نسبت به مادرشان بی‌ادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند) و پابرهنگان بی‌جامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمان‌های بلند می‌سازند(و با پول و ثروت و مال و منالی که بدست می‌آورند بر دیگران فخر می‌فروشند)».

حضرت عمر س گوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر ج خارج شد و رفت.

من مدت اندکی در نزد پیامبر ج درنگ کردم. پیامبر ج پرسید:«ای عمر! می‌دانی آن سؤال‌کننده چه کسی بود»؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر ج فرمود: «آن مرد جبرئیل بود، آمده بود تا دین‌تان را به شما بیاموزد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

۳ - [۲] ورواه أبو هریرة مع اختلاف، وفیه: «وإذا رأیت الحفاة العراة الصم البكم، ملوك الأرض.فی خمس لا یعلمهن إلا الله. ثم قرأ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ [لقمان: ۳۴] الآیة» متفق علیه [۸].

۳- (۲) همین روایت را حضرت ابوهریره س با اندکی اختلاف چنین روایت کرده است «نشانه‌های قیامت آن است که افراد پابرهنه و بی‌جامه، بینوا و جاهل و نادان و تازه به دوران رسیده را ببینی که (با پول و ثروتی که به دست می‌آورند بر دیگران فخر می‌فروشند و به حق آنان تجاوز می‌نمایند) و (‌ظالمانه) بر مردم حکومت می‌کنند».

پنج چیز است که جز خدا کسی به آنها علم و آگاهی ندارد. آن‌گاه این آیه را تلاوت کرد:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤ [لقمان: ۳۴].

«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژه‌ی خداست، و او است که باران را می‌باراند و مطلع است از آن‌چه در رحم‌های مادران است و هیچ‌کس نمی‌داند فردا چه چیز فرا چنگ می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌داند که در کدام سرزمینی می‌میرد. قطعاً خدا آگاه و با خبر(از موارد مذکور) است». [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند]

شرح: «ایمان و اسلام»: ایمان در لغت به معنای تصدیق‌کردن است. و در شریعت مقدس اسلام به نوعی خاص از تصدیق گفته می‌شود که شامل تصدیق یکتایی و یگانگی خداوند، ملائکه، کتابهای آسمانی، پیامبران الهی، روز آخرت و تقدیر خیر و شر می‌باشد.

ولی اسلام دارای دو معنی است:

اول: اقرار به زبان، خواه اینکه موافق قلب باشد یا خیر(یعنی فقط روی‌آوردن به عمل ظاهر).

دوم: تصدیق با زبان و قلب همراه باانجام فرامین و تسلیم محض در همه‌ی موارد.

«ایمان» به تقدیر: قضا، به معنی علم خداوند به وقوع شیء از ازل و «قدر» به معنی ایجاد آن شئ مطابق با آنچه از ازل خداوند به آن علم داشته است می‌باشد.

و برای مسلمان لازم و ضروری است که ایمان داشته باشد به اینکه خداوند متعال تمام آنچه را که انسان‌ها انجام می‌دهند و تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات است می‌داند و ایجاد تمام این امور مطابق با علم ازلی خداوند است. و ایمان داشته باشد که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمان‌ها و مکان‌ها می‌باشد. و قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند می‌داند که این انسان خوب است یا بد، و می‌داند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب می‌نماید یا راه بدبختی را. و خداوند می‌داند که فلان شخص به اراده و اختیار خود، فلان عمل را در فلان زمان و فلان مکان انجام می‌دهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمی‌نماید چرا که علم خداوند نوری است کاشف، نه قوه‌ای مجبورکننده و اجبارآور، و به هیچ‌وجه این علم ازلی و سابق خداوند بدانچه انسان‌ها در آینده انجام می‌دهند، جبری ایجاد نمی‌کند. و این انسان‌ها هستند که خودشان با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش به چیزی روی می‌آورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند نیز مرادشان را (هرچه می‌باشد خوب یا بد) به اتمام می‌رساند و تحقق می‌بخشد.

پس در مسئله‌ی قضا و قدر هیچ‌گونه رابطه‌ای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی معین، مجبور کند وجود ندارد.

«ان تلدالامة ربتها»: «یعنی زن، آقا و سردار خویش را بزاید» به این معنا که دختری که از زنی متولد می‌شود، پس از رشد و بلوغ بر مادر خود حکفرمایی می‌کند.

احترام به والدین از سوی فرزندان از بین می‌رود و نه تنها فرزندان از مادران خویش اطاعت و فرمانبرداری نمی‌نمایند بلکه در مقام امر و نهی‌کردن به آنها قرار می‌گیرند، چنان‌که امروز شاهد این سخن پیامبر ج در سطح جامعه‌ی انسانی و اسلامی هستیم.

«وان تری الحفاه العراة...»: این بخش از حدیث اشاره به این مطلب دارد که هنگام نزدیک‌شدن قیامت و در آستانه‌ی وقوع آن، چنان حرص و طمعی در جان پابرهنگان بی‌جامه و افراد نادان و جاهل و چوپان و بی‌سواد، ریشه می‌دواند که علیرغم فقر و بینوایی خویش، از هر راه غیر انسانی و نامشروع برای شرکت در رقابت‌های دنیوی و ساختن آسمان‌خراشها بهره می‌گیرند و آن را مایه‌ی افتخار و مباهات خویش قرار می‌دهند و امور حکومتی و منصب‌ها و مقام‌ها نیز به دست همین نااهلان و افراد پست و اوباش می‌افتد.

و در این حال ساعت نابودی و خرابی دنیا و پایان یکباره‌ی آن فرا می‌رسد. چنان‌چه پیامبر ج می‌فرماید

«اذا وسد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة».

«هر گاه کار به غیر اهل آن سپرده شود در انتظار تباهی آن باشید».

«فی خمس لا یعلمهن الا الله»: آری! آگاهی از فرا رسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام می‌دهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند است و دیگران را به آن راهی نیست.

از این آیه به خوبی بر می‌آید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنج‌گانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فی‌المثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئله‌ای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمی‌کند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکان‌پذیر نیست.

همچنین این که باران در چه موقع نازل می‌شود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان می‌بارد؟ جز خدا کسی نمی‌داند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همین‌گونه است.

۴ - [۳] وعن ابن ‌عمر قال: قال رسول الله ج: «بنی الإسلام على خمس: شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزكاة، والحج، وصوم رمضان». متفق علیه [۹].

۴- (۳) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «اسلام بر پنج پایه، استوار و شالوده‌گذاری شده است:

۱- گواهی راستین بر این که خدایی نیست جز خدای یگانه و گواهی به این حقیقت که محمد ج پیامبر و فرستاده‌ی خداست.

۲- بر پاداشتن نماز.

۳- پرداختن زکات و حقوق مالی واجب.

۴- انجام حج (در صورت توانایی مالی و جسمی).

۵- روزه‌داری ماه مبارک رمضان».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: پنج چیزی که در این حدیث ذکر شده‌اند ستون‌های ساختمان دین هستند و تتمه‌ها و مکملات دین، مثل سایر واجبات و مستحبات به عنوان آرایه و زینت ساختمان دین به شمار می‌آیند.

پیامبر ج اصول و قواعد اسلام را بر پایه‌های ساختمان تشبیه کرده است و ساختار معنوی را به ساختار حسی تشبیه نموده است، همچنان‌که برای نگهداشتن و ساختن ساختمان، به عناصر و مواد اولیه نیازمندیم، اسلام نیز دارای موادی مانند تصدیق و عمل و خضوع است و این امور به نوبه‌ی خود اصل و اساس چیزهای دیگرند، مانند: خوش رفتاری با مردم که از ثمرات نماز است.

و در حقیقت در این حدیث وجه تشابه این است که در یک ساختمان حسی اگر چند پایه آن منهدم گردد ساختمان دیگر کامل نخواهد بود و ساختمان معنوی هم بر همین منوال می‌باشد. از این رو پیامبر ج فرموده‌اند:

«الصلوة عمادالدین فمن تركها فقدهدم الدین» [بیهقی].

«نماز ستون دین است و اگر کسی آن را کنار نهد، دین خود را ویران ساخته است».

این قیاس در مورد سایر ارکان دین نیز صادق است.

پس هرکس این پنج رکن را عملی سازد، مسلمان کامل است، همان‌طور که خانه با پایه‌هایش شکل می‌گیرد و کامل می‌گردد، اسلام نیز با ارکان خویش به کمال می‌رسد.

۵ - [۴] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «الإیمان بضع وسبعون شعبة، فأفضلها: قول لا إله إلا الله، وأدناها: إماطة الأذى عن الطریق، والحیاء شعبة من الإیمان» متفق علیه [۱۰].

۵- (۴) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هفتادو چند شعبه دارد که بالاترین و والاترین آنها، گفتن «لااله الا الله» و پائین‌ترینشان، زدودن اذیت از رهگذر مردم است و حیا و آزرم، یکی از شعبه‌های ایمان است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: واژه «بضع» عددهای بین ۳ تا ۹ می‌باشد «بضع وسبعون» یعنی بین ۷۳ تا ۷۹.

در این حدیث «بضع وسبعون» و در حدیثی دیگر «اربع وسبعون» و در برخی روایات «سبعون» ذکر شده است و در حقیقت در میان این روایات منافات و تناقضی وجود ندارد، چرا که منظور از همه این روایات، بیان کثرت است، نه بیان عدد مخصوص.

در محاوره و عرف عرب، معمول و متداول است که عدد «سبعون» (هفتاد) را بیشتر برای کثرت و فراوانی چیزی استعمال می‌کنند، نه برای تعیین عدد خاصی. در قرآن هم عدد هفتاد، به همین معنی، یعنی بیان کثرت استعمال شده است. خداوند در سوره‌ی توبه می‌فرماید:

﴿إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُم [التوبة: ۸۰]. «حتی اگر هفتاد با (و دفعات بسیار) برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمی‌آمرزد».

و بدون شک عدد هفتاد، در این آیه، برای تکثیر است، نه برای تعداد. به عبارت دیگر مفهوم آیه، این است که هر قدر برای منافقان، استغفار کنی، خداوند آنان را نمی‌بخشد درست مانند این که کسی به دیگری می‌گوید اگر صد بار هم اصرار کنی قبول نخواهم کرد مفهوم این سخن، آن نیست که اگر یکصد و یک بار اصرار کنی می‌پذیرم، بلکه منظور این است که مطلقاً نخواهم پذیرفت.

و لذا این حدیث، این مطلب را می‌رساند که برای ایمان اعم از حقوق الله و حقوق بندگان، شعبه‌ها و مراتب مختلفی وجود دارد که تعداد آنها به هزاران خواهد رسید.

«و الحیاء شعبة من الایمـان»: پیامبر ج در پایان حدیث، به خاطر بیان اهمیت و عظمت «شرم و حیا» جداگانه به بیان آن می‌پردازد، چرا که اگر در وجود کسی حیا و شرم از خداوند بود هرگز اوامر و نواحی خدا را هتک نخواهد کرد و هیچ‌گاه به کارهای زشت و پلشت و قبیح ومنکر نزدیک نخواهد شد ولی اگر کسی بی‌حیا شد دست به هر جنایت و معصیت و گناهی خواهد زد.

در حقیقت کسی‌که انجام کار زشتی در ذهنش خطور می‌کند و حیا او را از آن کار باز می‌دارد یاکسی او را دشنام می‌دهد اما شرم او را از مقابله به مثل منع می‌کند، یا به خاطر حیا از نگاه‌کردن به نامحرم، از گفتن سخنان یاوه و بیهوده و... خودداری می‌کند در حقیقت به صفتی نیک و پسندیده متصف شده است چرا که بالاترین درجه‌ی ایمان آن است که انسان، خداوند را حاضر و ناظر برخود و اعمال و گفتار و پندار خویش پندارد و از او شرم کند.

پیامبر ج می‌فرماید: «از خداوند چنان‌که شایسته است شرم کنید. گفتند: ما از خدا شرم می‌کنیم. پیامبر ج فرمود: حیا، این نیست، بلکه هرکه از خدا چنان‌که شایسته است شرم کند، باید سر و اعضای خود را از گناه نگه دارد، شکم و متعلقات آن را از ناروا حفظ کند و مرگ و بلا را به خاطر داشته باشد و هرکه نعیم آن جهان را خواهد، زینت این جهان را ترک کند و هرکه چنین کند، از خدا چنان‌که باید شرم کرده است».

البته نباید حیا را با ناتوانی، زبونی، جبن و حقارت قاطی کرد و تقاعد از مواجهه با گهنکاران و بزهکاران، و عدم نهی آنها از انجام گناه، عدم مطالبه حق خویش و امر به معروف و نهی از منکر نکردن، را به حیا و شرم ربط داد، چرا که این اوصاف از حیا نیست» بلکه در اثر ناتوانی، زبونی، بزدلی، و حقارت است و نمی‌توان نام حیا را برآن اطلاق کرد.

پیامبر اکرم ج، صحابه بزرگوار ش و بزرگان و طلایه‌داران عرصه‌ی دینداری و دین‌مداری، باحیاترین افراد بودند، اما هیچگاه از امر به معروف و نهی از منکر خودداری نمی‌کردند، و در اظهار رأی درست هرگز احساس ناتوانی نمی‌نمودند. و در مقابل منکرات و نابسامانی‌های جامعه، پیوسته سرهایشان بلند بود و اعتراض می‌نمودند و فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی‌کردند و با این وجود با حیاترین مردمان بودند.

۶- [۵] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمهاجر من هجر ما نهى الله عنه". هذا لفظ البخاری. ولمسلم قال: إن رجلاً سأل النبی ج: أی المسلمین خیر؟ قال: من سلم المسلمون من لسانه ویده» [۱۱].

۶- (۵) عبدالله بن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «مسلمان(راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از دست و زبانش ایمن باشند، و مهاجر(راستین و حقیقی) کسی است که از آنچه خداوند نهی نموده دوری کند».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است و در روایت مسلم چنین آمده:] مردی گفت: ای رسول‌خدا ج! کدامیک از اخلاق و خصلت‌های شخص مسلمان، بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: کسی‌که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.

شرح: ذکر دست و زبان در میان سایر اعضا به خاطر این است که اذیت و آزار، اغلب به وسیله‌ی آنها انجام می‌شود، هرچند با اندام‌های دیگر نیز حرام است.

بنابراین مسلمان، ناسزاگو، فحاش، غیبت‌کننده، سخن‌چین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، هتاک، گمراه‌کننده، فتنه‌گر، خائن، مفتری، ستمکار و... نیست، بلکه دست او خیر است و جز خیر انجام نمی‌دهد.

و مهاجر حقیقی طبق این حدیث کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمی‌کند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده، دوری می‌گزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، فجور، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، حسادت و... دوری می‌کند و در بین خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همه اعمال و کردارش در دائره‌ی خیر و وظیفه است.

۷ - [۶] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «لایؤمن أحدكم حتى أكون أحب إلیه من والده وولده والناس أجمعین» متفق علیه [۱۲]. ۷- (۶) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «ایمان هیچ یک از شما کامل نمی‌شود مگر اینکه من به نزد او از پدر و مادر و فرزندانش و همه مردمان محبوب‌تر باشم».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

۸ - [۷] وعن أنس س قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من كن فیه وجد بهن حلاوة الإیمان: من كان الله ورسوله أحب إلیه مما سواهما، ومن أحب عبداً لا یحبه إلا لله،و من یكره أن یعود فی الكفر بعد أن أنقذه الله منه كما یكره أن یلقى فی النار» متفق علیه [۱۳]. ۸- (۷) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه خصلت چنان‌اند که در وجود هرکس که باشد، لذت و حلاوت ایمان را درک خواهد کرد.

نخست آن‌که: خدا و پیامبرش را از هرکس و هرچیز دیگری بیشتر دوست داشته باشد (و دلباخته و شیفته‌ی واقعی و راستین خدا و پیامبر باشد و دلباختگی به زرق و برق زندگی مادی و پیوندهای دوستی و محبت با اقوام و خویشاوندان، و محبت و عشق زن و فرزند، و مال و مقام و خانه و خانواده، هیج‌گاه مانع وی از اجرای حکم خدا و گرایش به سنت‌های پیامبر ج نمی‌شود).

دوم آن‌که: محبت و دوستی و اخوت و برادری او نسبت به اشخاص، تنها به خاطر خدا باشد(و از هرگونه شایبه‌های شخصی و دنیوی پیراسته باشد).

و سوم آن ‌است که از کفر و بی‌دینی و شرک و چند گانه‌پرستی، به همان اندازه بیزار باشد و دوری نماید که از داخل‌شدن به آتش سوزان پرهیز می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: پیامبر ج و پیشوای ملت و دعوت ما، در این حدیث راه و روشی را که انسان مؤمن به وسیله‌ی آن لذت ایمان را در می‌یابد، به ما معرفی کرده است.

پس برنامه‌ای که انسان حلاوت ایمان را به وسیله‌ی آن در می‌یابد، بنابر حدیث مذکور، در سه مرحله متحقق خواهد شد.

مرحله نخست: محبت خالصانه نسبت به خدا و رسول اوست. در این مرحله، اولین چیزی که باید بدانیم آن‌است که چرا باید نسبت به خدا و رسول او محبت خالصانه داشته باشیم؟

در پاسخ باید گفت: زیرا خداوند ، از چندین جهت شایسته‌ی چنین محبت خالصانه است. او یگانه آفریدگار هستی و منشأ حیات و انسان است، تمام نعمت‌های نهان و آشکار بی‌پایانش را به انسان بخشیده، این هستی پهناور و عظیم را به خاطر مصلحت او آفریده و آن را برایش مسخر نموده است، همچنین قواعد و مقررات استوار و برنامه‌های اساسی را برای انسان فرستاده است، تنها اوست که نیاز نیازمندان را برآورده و ضرر و زیان را از بندگان دور می‌سازد و بندگان به او نیازمند بوده و در هر حالی بر او اعتماد و توکل دارند.

او خالق، مالک، رازق، آفریدگار، معبود، قادر، جبار و... است، پس به این جهت باید نسبت به خدا، خالصانه محبت و عشق داشت.

بعد از محبت و دوستی خداوند، ضروری است، انسان مؤمن، محبت ودوستی خود را نسبت به پیامبر اسلام ج، خالصانه گرداند که این شخصیت وارسته نیز از چندین جهت شایان چنین محبتی است.

پیامبر اکرم ج شایان چنین محبتی است، چراکه او کاملترین اشخاص از لغزش و اشتباه است و از گناه و معصیت معصوم می‌باشد.

او شایان چنین محبتی است زیرا اطاعت از او اطاعت از خداوند بوده و سنت او بعد از کلام خداوندی، دومین مرجع و منهج انسان مسلمان است. و هم‌چنین آن شخصیت مبارک ج برای کسانی که خواهان مراتب عالیه‌ی انسانی و خواستار رسیدن به مجد و بزرگواری هستند الگو و راهنما است.

پیامبر اسلام ج، لائق چنین محبتی است، زیرا امانتی را که خداوند به او سپرده بود به بهترین و نیکوترین شیوه، ادا نمود و رسالت خویش را بدون هیچ کم و کاستی ادا و امت اسلامی را در نهایت دلسوزی و شفقت، نصیحت و پند داده است.

براستی وجود مبارکش همچون نورافکنی پرنور، تمام جهان را منور ساخته و برای بشریت مایه هدایت و رحمت شد.

آری! چنین پیامبری ج شایسته است که انسان مسلمان او را از خود، فرزند، پدر، مادر، زن، خانه، خانواده بیشتر دوست داشته باشد و محبتش را به خدا و رسول، با عمل به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های تابناک نبوی و احکام و دستورات اسلامی به منصه ظهور رساند.

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُم [آل عمران: ۳۱].

«بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیامبر، پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید».

مرحله‌ی دوم از عناصری که سبب حلاوت و شیرینی ایمان می‌شود، اخوت و برادری صادقانه نسبت به تمام مؤمنان است.

و اخوت اسلامی نیز هیچ‌گاه خالصانه و استوار و محکم نخواهد شد، مگر اینکه به خاطر خدا و درجهت رضایت او باشد. و این اخوت هیچ‌گاه خالصانه و به خاطر خدا نخواهد بود، مگر اینکه، همراه با ایمان و تقوا باشد. زیرا اخوت بدون ایمان و صداقت و تقوا، غیرممکن است، همچنان‌که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ [الحجرات: ۱۰].

«فقط مؤمنان برادران یکدیگرند».

و پیرامون اینکه صداقت بدون تقوا ممکن نیست، در سوره‌ی زخرف می‌فرماید:

﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ یَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِینَ٦٧ [الزخرف: ۶۷].

«دوستان در آن روز، دشمنان یکدیگر خواهند شد، مگر پرهیزگاران».

پر واضح است، نفسی که بر ایمان و تقوا استوار باشد، به محض برخورد با همنوع و همانند خود نسبت به او احساس نزدیکی و محبت نموده و در همان لحظات اولیه شناخت و دیدار، احساس صفا و صمیمت می‌نماید. اما نفسی که در لجنزار پلیدی‌ها و زشتی‌ها غرق شده و در فساد و گناه ریشه دوانید هرگز امکان ندارد، با نفس دارای ایمان و تقوا رابطه‌ی دوستی برقرار کند، زیرا این دو از نظر ریشه‌ای و روحی از همدیگر جدا و دارای دو مسیر مختلف هستند.

مرحله‌ی سوم، مرحله بیزاری از کفر و اندیشه‌های آن است، براستی هر گاه ایمان به خدا در دل‌ها استقرار یابد و با خون و رگ و قلب‌ها بیامیزد. صاحب چنین ایمانی از هر اندیشه‌ای باطل و منحرف بیزاری جسته و در وجودش چنان احساسی خواهد آفرید که با استفاده از آن می‌تواند حق را از باطل و ایمان را از کفر باز شناسد، و اندیشه‌های منحرف که از غرب آمده و در شرق برافراشته شده را به آسانی از هم تشخیص دهد.

۹ - [۸] وعن العباس بن عبدالمطلب قال: قال رسول الله ج: «ذاق طعم الإیمان من رضی بالله رباً، وبالإسلام دیناً، وبمحمد رسولاً» رواه مسلم [۱۴]. ۹- (۸) عباس بن عبدالمطلب س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس خدای یکتا و یگانه را پروردگار جهانیان، و اسلام را آئین زندگی و محمد ج را، پیامبر فرستاده شده از سوی خدا بداند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح:راضی و خرسندبودن از خداوند به این معنی است که فقط خدا را در همه جا و در همه حال، حاضر و ناظر بداند، و پیوسته در برابر اوامر و فرامین و آموزه‌ها و تعالیم دقیق، عمیق و ژرف او تعالی، مطیع و منقاد باشد. و راضی‌بودن از اسلام و پیامبر ج به این معنا است که به همه‌ی قوانین و دستورات اسلام گردن نهد و همواره سنت‌های روح‌بخش و اوامر تعالی‌آفرین و فرامین تابناک رسول‌خدا و روش و اخلاق و آداب و رفتار او را در زندگی خود پیاده کند و پیوسته آنها را سرلوحه‌ی زندگی خویش قرار دهد. کسی‌که این عقیده را داشته باشد، و با چنین طرز تفکری رو به جلو حرکت کند، براستی لذت و حلاوت ایمان را درک کرده است.

۱۰ - [۹] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «والذی نفس محمد بیده، لایسمع بی أحد من هذه الأمة، یهودی ولا نصرانی، ثم یموت ولم یؤمن بالذی أرسلت به، إلا كان من أصحاب النار» رواه مسلم [۱۵]. ۱۰- (۹) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: سوگند به ذاتی که جان محمد ج در قبضه‌ی قدرت اوست! هر آنکه از این امت، اعم از یهودی و نصرانی، خبر(رسالت و نبوت) مرا بشنود، و به رسالتم ایمان نیاورد و با استمرار کفر به رسالت و دعوت من و بدون توبه‌ی پشیمانی از دنیا رفت، قطعاً از زمره‌ی دوزخیان خواهد بود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح: بعد از بعثت حضرت محمد ج دین و آئین دیگری جز دین ایشان پذیرفته نیست، چون دین ایشان ناسخ همه‌ی ادیان دیگر است، لذا کسی‌که به دین اسلام گردن ننهاده و با این حال از دنیا رفته باشد، در روز قیامت برای وی نجاتی نیست و قطعاً هم رکاب و همدم دوزخیان در آتش سوزان دوزخ خواهد بود.

۱۱ - [۱۰] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ثلاثة لهم أجران: رجل من أهل الكتاب آمن بنبیه وآمن بمحمد، والعبد الـمملوك إذا أدى حق الله وحق موالیه، ورجل كانت عنده أمة یطؤها فأدبها فأحسن تأدیبها، وعلمها فأحسن تعلیمها، ثم أعتقها فتزوجها؛ فله أجران» متفق علیه [۱۶].

۱۱- (۱۰) ابوموسی (اشعری) س گوید: پیامبر ج فرمود: «سه نفر هستند که (درروز رستاخیر) دو پاداش و دو مزد به آنها عنایت می‌شود:

۱- مردی از اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) که به پیامبر خود و به محمد ج ایمان آورده است.

۲- برده‌ای که(با وجود اینکه زیردست و تحت تسلط و فرمان دیگری قرار دارد و از خود هیچ اختیاری ندارد، باز هم) عبادت و پرستش پروردگارش را به نیکویی و به نحو احسن انجام داده و خیرخواه مولا و آقایش نیز باشد.

۳- مردی که دارای کنیزی باشد و او را به خوبی و به نحو احسن تادیب و تربیت نموده، سپس آزادش ساخته و با او ازدواج نموده است. خداوند به پاس این کارش به او دو پاداش عنایت می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند]

۱۲ - [۱۱] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله، ویقیموا الصلاة، ویؤتوا الزكاة. فإذا فعلوا ذلك عصموا منی دماءهم وأموالهم إلا بحق الإسلام وحسابهم على الله» متفق علیه. إلا أن مسلمـاً لـم یذكر: «إلا بحق الإسلام» [۱۷].

۱۲- (۱۱) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «فرمان یافته‌ام که با مردم بجنگنم تا اینکه به وحدانیت و یکتاپرستی خدا و رسالت و پیامبر محمد‌ ج اقرار و اعتراف کنند و نماز را به پای دارند و زکات را بپردازند. و چنانچه این کارها را انجام دهند، خون و مال آنان‌ ـ جز در مواردی که حقوق اسلام اقتضا می‌کند ـ از جانب من محفوظ و مصون است و حساب (نیت و کارهای پنهانی) آنان با خداست».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند، البته عبارت «إلا بحق الاسلام» فقط در روایت بخاری وجود دارد و در روایت مسلم یافت نمی‌شود].

شرح: هرکس شهادتین بگوید و به بندگی و طاعت خداوند متعال اعتراف کند، اوامر و فرامین خداوند را در زندگی خود پیاده نماید و نماز را به پای دارد و زکات بدهد، خون ومالش را محفوظ و مصون داشته است، و اگر این‌ها را با نیتی خالص و درست و از روی اخلاص و عمل و اعتقاد و صداقت انجام دهد، مؤمن راستین و واقعی خواهد بود، اما اگر آنها را همانند یک منافق به جهت تقیه و ترس از شمشیر، انجام دهد، حساب او موکول به خدا می‌شود، چون فقط خداست که از باطن انسان‌ها اطلاع دارد و بندگان خدا نیز موظفند که به ظاهر امور حکم بکنند و هر کسی را دیدند که کلمه‌ گفته و ایمان خود را برای آنها ظاهر و نمایان کرد، آنها موظفند در ظاهر او را مؤمن و مسلمان داشته و از جنگ و پیکار با او خودداری نموده و همانندسایر مسلمانان با وی رفتار کنند و نیت پنهانی او را به خدا موکول کنند.

روایت شده که اسامه بن زید س مردی را که هنگام جنگ به «لا اله الا الله» اقرار کرده بود کشت، و رسول‌خدا ج او را به بدترین وجهی مورد سرزنش قرار داد، و فرمود: آیا بعد از اینکه گفت لا اله الا الله، او را کشتی؟ اسامه گفت: از ترس شمشیر آن را گفت. رسول‌خدا ج فرمود: مگر تو قلب او را شکافتی؟ در بعضی روایات چنین آمده است: «در روز قیامت در برابر لااله الا الله چه خواهی گفت؟ و چه خواهی کرد؟ [بخاری].

از این رو بر اساس این دو حدیث، هر انسانی با اقرار و اعتراف به شهادتین یعنی بر زبان‌آوردن کلمه‌ی توحید و بر پای داشتن نماز و پرداختن زکات، مسلمان می‌گردد و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خدا واگذار نمائیم.

«إلا بحق الاسلام»: منظور این است که اگر شخص، شهادتین بگوید و نماز به پای دارد و زکات بدهد، خون و مالش در امان خواهد بود، مگر اینکه او بعد از پذیرش اسلام، مرتکب چنان جرمی شود که طبق قوانین و فرامین خدا باید مجازات جانی و یا مالی شود مانند: زنا کردن، کشتن ناحق مردم، راهزنی، دزدی، قصاص و غیره که این امور بر اثر گفتن لا اله الا الله و مسلمان شدن نیز از کیفر و مجازات قانونی و شرعی معاف و بخشیده نخواهد شد.

۱۳ - [۱۲] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «من صلى صلاتنا، واستقبل قبلتنا، وأكل ذبیحتنا؛ فذلك الـمسلم الذی له ذمة الله وذمة رسوله، فلا تخفروا الله فی ذمته». رواه البخاری [۱۸].

۱۳- (۱۲) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر کس چون ما نماز به پای دارد و به قبله‌ی ما روی آورد و از حیوان ذبح شده‌ی ما بخورد(وآن را حلال بداند) وی مسلمانی است که در امان خدا و در امان پیامبرخدا ج می‌باشد. پس برای شما نیز زیبنده است که عهد و پیمان خدا را درباره‌ی امان او نشکنید(و چنین کسی را به جرم بی‌دینی و نفاق میازارید، چرا که آنها نیز در رعایت مقررات و قوانین همزیستی مسالمت‌آمیز، و مساوات حقوقی و قضایی همانند یکی از شمایان هستند و تجاوز به خون و مال آنها، حرام و ناجایز می‌باشد)».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است]

۱۴ - [۱۳] وعن أبی هریرة قال: أتى أعرابی النبی ج، فقال: «دُلنی على عمل إذا عملته دخلت الجنة. قال: "تعبد الله ولا تشرك به شیئا، وتقیم الصلاة المكتوبة، وتؤدی الزكاة المفروضة، وتصوم رمضان". قال: والذی نفسی بیده لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه. فلما ولى، قال النبی ج: "من سرّه أن ینظر إلى رجل من أهل الجنة فلینظر إلى هذا» متفق علیه [۱۹].

۱۴- (۱۳) ابوهریره س گوید: مردی روستایی به نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا! به من عمل و عبادتی را نشان بده که اگر آن را انجام دهم وارد بهشت شوم پیامبر ج فرمود: خدا را پرستش کن و هیچ شریک و انبازی را برایش قرار مده، نمازهای واجب را به نحو احسن به پای‌دار و زکات و حقوق مالی واجب را بپرداز و ماه مبارک رمضان را روزه‌دار باش.

آن مرد روستایی گفت: سوگند به آنکه جانم در قبضه‌ی قدرت اوست، این‌ها را انجام می‌دهم و چیزی را بر آنها نمی‌افزایم و چیزی نیز از آنها نمی‌کاهم. وقتی که از حضور پیامبر اکرم ج خارج شد، پیامبر ج (به یاران خویش) فرمود: کسی‌که دوست دارد فردی از بهشتیان را (در این دنیا) ببیند، این مرد را تماشا کند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: منظور از جمله‌ی «لا أزید على هذا شیئا ولا أنقص منه» این است که من در این تعلیم و راهنمایی، کاملاً از اوامر و فرامین شما اطاعت و فرمانبرداری می‌کنم و هیچ‌گونه کمی و بیش از طرف خویش در آن نخواهم کرد «لا أزید علی هذا شیئاً من تلقای نفسی ولا أنقص منه من تلقاء نفسی» و یا اینکه: من پیام شما را عیناً به قوم خویش ابلاغ خواهم کرد و هیچ‌گونه کمی و بیشی از طرف خویش در آن نخواهم نمود و عین کلام شما را به قوم خویش می‌رسانم «لا أزید علی هذا شیئاً ولا أنقص منه فی التبلیغ والارشاد».

۱۵ - [۱۴] وعن سفیان بن عبد الله الثقفی قال: قلت: «یا رسول الله! قل لی فی الإسلام قولاً لا أسأل عنه أحداً بعدك - وفی روایة: غیرك - قال: "قل: آمنت بالله ثم استقم» رواه مسلم [۲۰].

۱۵- (۱۴) سفیان بن عبدالله ثقفی س گوید: به پیامبر ج عرض کردم: «ای رسول خدا ج! درباره‌ی اسلام، مرا سخنی (واضح و ساده) بیاموز که دیگر لازم نباشد جز از خود شما از هیچ‌کس دیگری سؤال کنم. پیامبر ج فرمود: بگو: به خدا ایمان دارم و آن گاه [عملاً بر این گفته‌ی خویش] پایدار و استوار باش».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: خداوند در سوره‌ی فصلت می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی كُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِیَآؤُكُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَكُمۡ فِیهَا مَا تَشۡتَهِیٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ٣١ [فصلت: ۳۰-۳۱].

«کسانی که می‌گویند: پروردگار ما تنها خدا است، و سپس (بر این گفته‌ی خود که اقرار به وحدانیت است می‌ایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان می‌دهند، و بر این راستای خداپرستی تا زنده‌اند)پابرجا و ماندگار می‌مانند (در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان می‌آیند (و بدانان مژده می‌دهند)که نترسید و غنگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که(توسط پیامبران) به شما(مؤمنان) وعده داده می‌شد. (و فرشتگان بدیشان خبر می‌دهند که) ما یاران و یاوران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، و در آخرت برای شما هرچه آرزو کنید هستو و هرچه بخواهید برایتان فراهم است».

در این آیات، سخن از مؤمنانی است که در ایمان‌شان راسخ و پابرجا هستند و خداوند نیز آنها را به خاطر این ایمان محکم و مضبوط و پایدار و استوارشان به هفت پاداش و موهبت بشارت می‌دهد.

نخست می‌فرماید: کسانی که می‌گویند: پروردگار ما، الله است، سپس بر گفته‌ی خود می‌ایستند و کمترین انحرافی پیدا نمی‌کنند و آنچه لازمه‌ی آن است در عمل و گفتار نشان می‌دهند، فرشتگان الهی بر آنان نازل می‌شوند که نترسید و غمگین مباشید. چه تعبیر جامع و جالبی! که در حقیقت همه‌ی نیکی‌ها و صفات برجسته را در بردارد، نخست، دل، به خدا بستن و ایمان محکم بخدا پیداکردن، سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآوردن و در محور آن قرار دادن.

بسیارند کسانی که دم از عشق به الله می‌زنند ولی در عمل استقامت ندارند، افرادی سست و ناتوانند که وقتی در برابر طوفان شهوات قرار می‌گیرند، با ایمان وداع کرده و در عمل، مشرک می‌شوند و هنگامی که منافع‌شان به خطر می‌افتد، همان ایمان ضعیف و مختصر را نیز از دست می‌دهند.

آری، کار انسان به جایی می‌رسد که در پرتو ایمان و استقامت، فرشتگان خداوندی بر او نازل می‌گردند و پیام الهی را که سراسر لطف و رحمت است به او اعلام می‌دارند.

پس از نخستین و دومین بشارت در مورد عدم خوف و حزن که به آن اشاره شده در سومین مرحله می‌گویند: بشارت باد بر شما، به آن بهشتی که به آن وعده داده می‌شدید.

و در چهارمین بشارت می‌افزایند: «ما یاران و مددکاران شما در زندگی دنیا و در آخرت هستیم، هرگز شما را تنها نمی‌گذاریم، در نیکی‌ها به شما کمک می‌کنیم و از لغزش‌ها شما را حفظ می‌نمائیم تا وارد بهشت بشوید.

در پنجمین بشارت می‌گویند: در بهشت برای شما هرچه بخواهید از مواهب و نعمت‌ها فراهم است، و هیچ قید و شرطی در کار نیست.

ششمین بشارت این که نه تنها نعمت‌های مادی و آنچه دلخواه شماست به شما می‌رسد، بلکه آنچه از مواهب معنوی طلب کنید، در اختیار شما است.

و بالاخره در هفتمین و آخرین مژده‌ای که به آنها می‌دهند این است که شما میهمان خدا در بهشت جاویدان او هستید و همه‌ی این نعمت‌ها به عنوان پذیرایی یک میزبان از یک میهمان گرامی از سوی پروردگار غفور و رحیم به شما ارزانی داشته می‌شود.

با دقت در عمق این مفاهیم و عظمت این وعده‌های الهی که به وسیله‌ی فرشتگان به مؤمنان داده می‌شود، روح آدمی به پرواز در می‌آید و تمام وجود او را به‌سوی ایمان و استقامت، جذب می‌کند.

آری در پرتو این فرهنگ و تعلیمات اسلامی، الهی و نبوی بود که اسلام از یک مشت عرب جاهلی، انسان‌هایی نمونه ساخت که از هیچ‌گونه ایثار و فداکاری مضایقه نداشتند و همین‌ها است که امروز می‌تواند الهام‌بخش مسلمانان در راه پیروزی بر همه مشکلات و نابسامانی‌های جامعه باشد.

پس ای مسلمانان! و ای کسانی که دم از عشق به الله می‌زنید! همان‌گونه که خداوند و پیامبر اکرم ج به شما فرمان داده‌اند، بر راه خدا با انجام واجبات و ترک منهیات و اجرای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات شرعی، استقامت و پایداری داشته باشید.

۱۶ - [۱۵] وعن طلحة بن عبید الله قال: «جاء رجل إلى رسول الله ج من أهل نجد، ثائر الرأس، نسمع دوی صوته ولا نفقه ما یقول، حتى دنا من رسول الله ج، فإذا هو یسأل عن الإسلام. فقال رسول الله ج:" خمس صلوات فی الیوم واللیلة". فقال: هل علیّ غیرهن؟ فقال:" لا، إلا أن تطوع". قال رسول الله ج: "وصیام شهر رمضان". قال: هل علی غیره؟ قال: "لا، إلا أن تطوع ". قال: وذكر له رسول الله ج الزكاة، فقال: هل علی غیرها؟ فقال: "لا، إلا أن تطوع". قال: فأدبر الرجل وهو یقول: والله لا أزید على هذا شئ ولا أنقص منه. فقال رسول الله ج:" أفلح الرجل إن صدق» متفق علیه [۲۱].

۱۶- (۱۵) طلحة بن عبید الله ب گوید: «مردی از اهل نجد، با موهایی پراکنده و ژولیده به نزد رسول خدا ج آمد و چون (فاصله‌اش از ما دور بود) فقط صدای بلندش را از دور می‌شندیم و معلوم نبود که چه می‌گوید و چون به پیامبر ج نزدیک شد، از ایشان پرسید: اسلام چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: اسلام آن است (که هر مسلمانی) در هر شبانه روز نمازهای پنجگانه را (که خداوند در هر شب و روز بر او فرض کرده) بر پای دارد.

آن مرد نجدی پرسید: آیا غیر از این پنج نماز در هر شب و روز، نماز دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت نماز اضافی و نافله به جای آوری.

پیامبر ج در ادامه فرمود: روزه‌ی ماه رمضان نیز جزو اسلام و از زمره‌ی فرائض و واجبات دینی است. آن مرد نجدی گفت: آیا غیر از روزه رمضان، روزه‌ی دیگری بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت روزه اضافه و نفلی بگیری.

طلحه س گوید: پیامبر ج در ادامه، زکات و حقوق مالی واجب را برایش بیان کرد. آن مرد نیز گفت: آیا غیر از زکات واجب، زکات دیگری نیز بر من واجب است؟ پیامبر ج فرمود: خیر، مگر اینکه به میل خودت، زکات و خیرات بیشتری بپردازی.

طلحه بن عبیدالله ب گوید: بعد از این گفتگو و سؤال و جواب، آن مرد نجدی ژولیده مو، از حضور پیامبر ج بیرون رفت و در حال رفتن این کلمات و جملات را با خود زمزمه می‌کرد: به خدا سوگند! این‌ها را به نحواحسن انجام می‌دهم و نه چیزی بر آنها می‌افزایم و نه چیزی از آنها می‌کاهم. پیامبر ج نیز چون این سخن را از او شنید، فرمود: چنانچه در سخن و عملش راست باشد، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: در این حدیث، حج که یکی از ارکان اسلام است، بیان نشده است و می‌توان علتش را در دو امر خلاصه نمود:

۱- این واقعه قبل از فرضیت حج بوده است. چرا که حج در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است.

۲- نیز ممکن است که راوی حدیث، این حدیث را مختصر کرده باشد و فقط به ذکر پاره‌ای از مسائل اصولی و محوری دین پرداخته باشد. و از بیان برخی دیگر چشم‌پوشی نموده باشد چنانچه در روایت دیگری از بخاری، به این موضوع اشاره شده است. طلحة بن عبیدالله ب در آن حدیث پس از بیان نماز، روزه و زکات می‌گوید: «فاخبره عن شرائع الاسلام» یعنی پس از آن پیامبر ج،آن مرد نجدی را از دیگر احکام و مسائل اسلام آگاه و مطلع ساخت. و قطعاً حج نیز در «شرائع الاسلام» داخل است.

۱۷ - [۱۶] وعن ابن عباس ب قال: «إن وفد عبد القیس لما أتوا النبی ج؛ قال رسول الله ج: "من القوم؟ - أو: من الوفد؟ -" قالوا: ربیعة. قال: "مرحباً بالقوم - أو: بالوفد - غیر خزایا ولا ندامى". قالوا: یا رسول الله: إنا لا نستطیع أن نأتیك إلا فی الشهر الحرام، وبیننا وبینك هذا الحی من كفار مضر؛ فمرنا بأمر فصل نخبر به من وراءنا وندخل به الجنة، وسألوه عن الأشربة. فأمرهم بأربع، ونهاهم عن أربع: أمرهم بالإیمان بالله وحده، قال: "أتدرون ما الإیمان بالله وحده؟" قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: "شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، وإقام الصلاة، وإیتاء الزكاة، وصیام رمضان، وأن تعطوا من المغنم الخمس".

ونهاهم عن أربع: عن الحنتم، والدُّباء، والنقیر، والمزفّت. وقال: احفظوهن وأخبروا بهن من وراءكم» متفق علیه ولفظه للبخاری [۲۲].

۱۷- (۱۶) عبدالله بن عباس ب گوید: «وقتی که گروهی از طایفه عبدالقیس به نزد پیامبر ج آمدند، پیامبر ج از آنها پرسید: شما از چه طایفه و از چه کسانی هستید؟ گفتند: از قبیله‌ی ربیعه هستیم. پیامبر ج فرمود: خوش آمدید و خیر و خوشی ببینید و از آمدن خویش ذلیل و خوار و سرافکنده و پشیمان نشوید.(چرا که شما با طیب خاطر و بدون جنگ که ارمغان و رهاورد آن خواری و پشیمانی است، مسلمان شده‌اید، پس خوش آمدید و از آمدنتان خیر و خوشی ببینید).

آنها گفتند: ای رسول خدا ج! چون در میان ما و شما، کفار قبیله‌ی«مضر» قرار دارد، و آنها نیز مانع آمدن ما به نزد شما می‌شوند به همین جهت ما به جز ماه‌های حرام نمی‌توانیم همیشه و پیوسته به نزد شما بیائیم، (و از بیانات و تعالیم وآموزه‌های دقیق و عمیق و تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین شما بهره گیریم) بنابراین ما را به مسائل و مطالبی آگاه کن و دستور بده، که مرزهای حق را از باطل مشخص کند، و ما نیز آنها را به کسانی که از طایفه‌ی ما به نزدتان نیامده‌اند، برسانیم، تا همه با پیروی و تأسی از آن اوامر و فرامین، وارد بهشت برین خداوند شویم [ابن عباس س گوید:] طائفه‌ی عبدالقیس در مورد مشروبات نیز از پیامبر ج یکسری سؤال‌هایی کردند. پیامبر ج نیز آنان را به انجام چهار امر (مهم و اساسی) دستور داد و از چهار چیزآنان را برحذرداشت.

پیامبر ج به ایشان دستور داد تا به پروردگار یکتا و یگانه باور داشته باشند و فرمود: آیا می‌دانید، ایمان به پروردگار یگانه یعنی چه؟ گفتند: خدا و رسول از همه عالم‌ترند.

پیامبر ج فرمود: ایمان به پروردگار یکتا و یگانه این است که گواهی راستین بر این دهید که خدایی جز خدای یگانه، سزاوار پرستش و کرنش نیست و گواهی به این حقیقت دهید که محمد ج پیامبر و فرستاده‌ی خداست. نماز را بر پای دارید، زکات و حقوق مالی واجب را پرداخت کنید، در ماه رمضان روزه‌دار باشید، و یک پنجم از اموالی را که به عنوان غنیمت در جهاد و پیکار(با دشمنان و بدخواهان دین مبین اسلام) به دست می‌آورید (به فقرا و مستمندان و یا بیت‌المال مسلمین) بپردازید.

و پیامبر ج نیز ایشان را از نوشیدن شربت‌هایی که در چهار ظرف مخصوص به نامهای «حنتم»، «دباء»، «نقیر» و «مزفت» تهیه می‌شوند، بر حذر داشت.

و در ادامه پیامبر ج فرمود: این اوامر و فرامین و دستورات و تعالیم را به خاطر بسپارید و به کسانی که با شما نیامده‌اند، ابلاغ نمائید، و آنها را از این امور بیاگاهانید».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند، و متن حدیث از بخاری است].

شرح: «إلا فی شهر الحرام»: چهار ماه حرام عبارتند از ماه‌های: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب. سه ماه اول، پشت سر هم و ماه اخیر فرد است، و به قول عرب‌ها سه ماه «سَرد» (یعنی پشت سر هم) و یک ماه «فرد» است.

دلیل اینکه ماه‌های حرام به این ترتیب قرار داده شده، این است: تا زمینه برای برگذاری مناسک حج و عمره به خوبی فراهم شود. آری، ماه ذوالقعده، قبل از شروع ماه‌های حج، حرام قرار داده شده تا مردم در آن از جنگ باز ایستند و زمینه برای سفر حج مساعد وآماده باشد، و ماه ذی الحجه، حرام قرار داده شده تا مردم با امنیت و آرامی خاطر مناسک حج را در آن انجام دهند، بعد از آن، ماه محرم حرام قرار داده شد، تا در آن با ایمنی کامل به سرزمین‌ها و مناطق‌شان برگردند و ماه رجب در وسط سال حرام قرار داده شده، تا در آن با ایمنی تمام، عمره انجام دهند.

به همین جهت برخی از مفسران و دانشوران اسلامی بر این باورند که تحریم جنگ در این چهار ماه از زمان، ابراهیم خلیل می‌باشد، که در عصر جاهلیت عرب نیز به عنوان یک سنت به قوت خود باقی بود، هرچند آنها طبق امیال وهوس‌های خود گاهی جای این ماه‌ها را تغییر می‌دادند. ولی در اسلام همواره ثابت و لایتغیر است.

اما باید دانست که تحریم جنگ در این ماه‌ها در صورتی است که جنگ از ناحیه‌ی دشمن به مسلمانان تحمیل نشود، اما در صورت تحمیل، بدون شک مسلمانان باید به پاخیزند و دست روی دست نگذارند، زیرا احترام ماه حرام از ناحیه‌ی آنان نقض نشده، بلکه از ناحیه‌ی دشمن نقض گردیده است.

«حنتم»: در شروحات کتب حدیث این واژه‌ها به این معنا آمده است: «حنتم»: سبویی است سبز رنگ و روغنی که عرب‌ها، انگور یا خرما یا عسل را در آن قرار می‌دادند تا شربت مورد نظر را تهیه کنند ولی با توجه به خصوصیات این سبو، خیلی سریع، شربت آن به شراب، تبدیل می‌گردید.

«دباء»: کدویی است که مصرف غذایی ندارد، پس از اینکه خشک شد و پوستش سفت و محکم گردید، مقداری از سر آن را که باریک است بر می‌دارند، و تخم‌ها و سایر مواردی را که در داخل آن است بیرون می‌آورند و به صورت یک ظرف محکم در می‌آید. اهل طایف برای تهیه شربت انگور از آن استفاده می‌کردند. این ظرف کدویی نیز به علت خصوصیاتی که دارد، به سرعت، شربت انگور را به شراب تبدیل می‌کند.

«نقیر»: ظرفی است از درخت خرما، با کندن وسط آن به شیوه‌ی مخصوصی ساخته می‌شود و اهل یمامه، برای تهیه شربت خرما از آن استفاده می‌نمودند، ولی شربت آن خیلی زود، به شراب تبدیل می‌گردید.

«مزفت»: ظرفی است قیر اندود شده که محتویات شربت خود را به سرعت به شراب تبدیل می‌کند [۲۳].

اما اینکه چرا پیامبر ج آن جماعت را از تهیه شربت در این ظروف بر حذر داشت، می‌توان برایش دو احتمال بیان کرد:

۱- چون این ظروف محتویات خود راخیلی سریع به شراب تبدیل می‌کنند. پیامبر ج آنها را از تهیه شربت در این ظروف منع کرد، تا مبادا به جای نوشیدن شربت، دچار نوشیدن شراب منفور شوند.

۲- شراب‌خواری و می‌گساری در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت، و به صورت یک بلای عمومی درآمده بود، تا آنجا که بعضی از مورخان می‌گویند: عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه می‌شد: شعر، شراب و جنگ.

پر واضح است: اگر اسلام می‌خواست، بدون رعایت اصول روانی و اجتماعی با این بلای بزرگ عمومی به مبارزه برخیزد، ممکن نبود، که پیروز و موفق از این امر بیرون درآید، لذا از روش تحریم تدریجی وآماده ساختن افکار و اذهان برای ریشه‌کن کردن می‌گساری که به صورت یک عادت ثانوی در رگ و پوست آنها نفوذ کرده بود، استفاده کرد.

به این ترتیب خداوند متعال نخست در بعضی از سوره‌های مکی اشاراتی به زشتی این کار نمود، چنان‌که در آیه‌ی ۶۷ سوره نحل، می‌خوانیم

﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَكَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا [النحل: ۶۷].

«(خداوند) از میوه‌های درختان خرما و انگور (غذای پربرکتی نصیب شما می‌سازد که گاه آن را به صورت زیانباری در می‌آورید و از آن) شراب درست می‌کنید و گاه (رزق پاک و پاکیزه از آن می‌گیرید».

در اینجا «سکر» یعنی مسکر، شرابی را که از انگور و خرما می‌گرفتند درست در مقابل «رزق حسن» قرار داده است، و آن را یک نوشیدنی ناپاک و آلوده برشمرده است، ولی عادت زشت شراب‌خواری از آن ریشه دارتر بود که با این اشاره‌ها ریشه‌کن شود، به علاوه، شراب بخشی از درآمدهای اقتصادی آنها را نیز تامین می‌کرد، لذا هنگامی که مسلمانان به مدینه منتقل شدند، و نخستین حکومت اسلامی تشکیل شد، دومین دستور در زمینه منع شراب‌خواری به صورت قاطع‌تری نازل گشت، تا افکار را برای تحریم نهایی آماده‌تر سازد، در این موقع بود که خداوند این آیه را نازل کرد:

﴿یَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ كَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا [البقرة: ۲۱۹].

«درباره‌ی باده و قمار از تو سؤال می‌کنند، بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است».

در این آیه، ضمن اشاره به منافع اقتصادی مشروبات الکلی برای بعضی از جوامع همانند جامعه‌ی جاهلیت، اهمیت خطرات و زیان‌های بزرگ و مرگبار آن را که به درجات از منافع اقتصادی آن بیشتر است، یادآور می‌شود.

به دنبال این قضیه، خداوند آیه‌ی ۴۳ سوره‌ی نساء را نازل می‌کند:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ... [النساء: ۴۳].

«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که می‌دانید چه می‌گویید...»

و به مسلمانان صریحاً دستور داده شد، که در حال مستی، هرگز نماز نخوانند تا بدانند با خدای خود چه می‌گویند البته مفهوم این آیه آن نبود که در غیر حال نماز، نوشیدن شراب مجاز است، بلکه برنامه، همان برنامه‌ی تحریم تدریجی و مرحله به مرحله بود، و به عبارت دیگر این آیه نسبت به غیر حال نماز، سکوت داشت و صریحاً چیزی نمی‌گفت.

آشنایی مسلمانان با احکام اسلام و آمادگی فکری آنها برای ریشه‌کن ساختن این مفسده‌ی بزرگ اجتماعی که در اعماق وجود آنها نفوذ کرده بود، سبب شد که دستور نهایی با صراحت کامل و بیان قاطع، که حتی بهانه جویان نیز نتوانند به آن ایراد گیرند، نازل گردید و خداوند با تعبیرات گوناگون، تحریم و ممنوعیت این کار را مورد تأکید قرار داد و فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠ [المائدة: ۹۰].

«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان(سنگی که در کنار آنها قربانی می‌کنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت‌آزمایی و غیبگویی به کار می‌برید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان می‌باشند. پس از(این کارهای)پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید».

به همین جهت و بر اساس همین قاعده و اصل، پیامبر ج نیز طائفه‌ی عبدالقیس را از تهیه‌ی شربت در این ظروف برحذر داشت، تا در دل مسلمانان تنفر و انزجار و بیزاری از شراب به طور کامل حاصل شود، و ریشه‌ی فساد از میان آنها جمع گردد. چراکه این ظروف قبل از تحریم شراب، برای نگهداری شراب استعمال می‌شدند، و پیامبر ج با این دستورشان برای اینکه ریشه‌ی شراب‌خواری را از قلوب آنها دور کند، آنها را از استعمال ظروف نیز بر حذرداشت.

۱۸ - [۱۷] وعن عبادة بن الصامت قال: «قال رسول الله ج، وحوله عصابة من أصحابه: "بایعونی على أن لا تشركوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا أولادكم، ولا تأتوا ببهتان تفترونه بین أیدیكم وأرجلكم، ولا تعصوا فی معروف. فمن وفى منكم فأجره على الله، ومن أصاب من ذلك شیئا فعوقب به فی الدنیا؛ فهو كفارة له، ومن أصاب من ذلك شیئا ثم ستره الله علیه فی الدنیا؛ فهو إلى الله: إن شاء عفا عنه، وإن شاء عاقبه" فبایعناه على ذلك» متفق علیه [۲۴].

۱۸- (۱۷) عبادة بن صامت س گوید: «در حالی که گروهی از صحابه ش، پیرامون پیامبر اکرم ج جمع بودند، آن حضرت ج فرمود: بیائید، با من بیعت کنید، مبنی بر اینکه هیچ چیز و هیچ‌کس را با خداوند شریک نگردانید، و دزدی نکنید، و فرزندانتان را نکشید و در ارتباط با فرزندان خودتان و دیگران افترا و بهتان نزنید، و در اوامر متعارف، از من سرپیچی و نافرمانی نکنید، هریک از شماکه به این عهد و پیمان وفا کند، پاداش وی با خداست و هریک از شما که یکی از این موارد را نقض کند و عقوبت خویش را در همین دنیا ببیند، همان کفاره‌ی گناه و خطای اوست، و هرکس که موردی از این معاهده را نقض کند و خداوند بر وی بپوشاند، کارش با خداست. اگر خواهد او را کیفر کند و اگر خواهد از او درگذرد.

عبادة بن صامت س گوید: آن‌گاه بر مبنای همین موارد مذکور، با آن حضرت ج بیعت کردیم».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند]

شرح: «بیعت»: بیعت یک نوع قرارداد و معاهده میان بیعت‌کننده از یکسو، و بیعت‌پذیر از سوی دیگر است و محتوی آن، اطاعت و پیروی و حمایت ودفاع از بیعت‌شونده است.

در حقیقت بیعت از ماده‌ی «بیع» در اصل به معنای دست‌دادن به هنگام قرارداد معامله است و سپس به دست دادن برای پیمان اطاعت، اطلاق شده است. و آن چنین بود که هر گاه کسی می‌خواست به دیگری اعلام وفاداری کند، او را به رسمیت بشناسد، و از فرمانش اطاعت کند، با او بیعت می‌کرد. و شاید اطلاق این کلمه به این معنی از این جهت بود که هریک از دو طرف، تعهدی همچون تعهد دو معامله‌گر، در برابر دیگری می‌کردند. بیعت‌کننده حاضر می‌شد، گاه تا پای مال و گاه تا پای جان و فرزند در راه اطاعت او بایستد و بیعت‌پذیر نیز حمایت و دفاع او را بر عهده می‌گرفت.

قرائن نشان می‌دهد که بیعت از ابداعات مسلمین نبوده، بلکه سنتی بوده که قبل از اسلام، در میان عرب رواج داشته است، و به همین دلیل در آغاز اسلام که طائفه‌ی اوس و خرزج، در موسم حج از مدینه به مکه آمدند، و با پیامبر اسلام ج در عقبه بیعت کردند، برخورد آنها با مسئله‌ی بیعت، برخورد با یک امر آشنا بود، بعد از آن پیامبر گرامی اسلام ج نیز در فرصت‌های مختلف، با مسلمانان تجدید بیعت کرد، که یک مورد آن، «بیعت الرضوان» در حدیبیه بود، و از آن گسترده‌تر، بیعتی بود که بعداز فتح مکه انجام گرفت.

اما درباره‌ی چگونگی بیعت:

بیعت به طور کلی از این قرار بوده که «بیعت‌کننده» دست به دست «بیعت‌پذیر» و بیعت‌شونده می‌داده و با زبان حال، یا قال اعلام اطاعت و وفاداری می‌نمود، و گاه در ضمن بیعت، شرائط و حدودی را برای آن قائل می‌شد، مثلاً بیعت تا پای مال، تا سرحد جان، یا تاسرحد همه چیز، حتی از دست‌دادن زن و فرزند و گاه بیعت تا سرحد عدم فرار و گاه تا سرحد مرگ بود.

پیامبر اسلام ج، بیعت زنان را نیز می‌پذیرفت. اما نه از طریق دست‌دادن، بلکه فقط با سخن‌گفتن. حضرت عایشه ـ ل ـ می‌فرماید: «بیعت رسول خدا ج با زنان فقط با سخن‌گفتن بود، و به خدای سوگند که دست رسول اکرم ج هرگز دست هیچ زنی را لمس نکرد، و چون رسول خدا ج با زنان بیعت می‌کرد، می‌فرمود: «با شما به سخن گفتن بیعت کردم».

همچنین در حدیث شریف به روایت «امیمه بنت رقیه تمیمی» آمده است که فرمود: «... بعد از آن که رسول اکرم ج از ما این شرایط را گرفت، گفتیم: ای رسول‌خدا ج! آیا با ما مصافحه نمی‌کنید؟ فرمود: من با زنان مصافحه نمی‌کنم، بلکه سخن گفتنم با یک زن، سخن گفتنم با صد زن است.

البته نباید فرموش کرد که بیعت، یک نوع عقد لازم از سوی بیعت‌کننده است، که عمل بر طبق آن واجب و ضروری می‌باشد، و بنابراین، مشمول قانون کلی «اوفوا بالعقود» است. از این رو بیعت‌کننده حق فسخ را ندارد، ولی بیعت‌پذیر چنانچه صلاح بداند، می‌تواند، بیعت خود را بر‌دارد و فسخ کند، در این صورت بیعت‌کننده از التزام و عهد خود آزاد می‌گردد.

شأن ورود حدیث: در سال یازدهم بعثت شش تن از جوانان مدینه به نام‌های: اسعدبن زراره (از بنی نجار)»، «عوف بن حارث بن رفاعه (از بنی نجار)»، «راقع بن مالک بن عجلان(از بنی رزیق)»، «قطبه بن عامر بن حدیده (از بنی سلمه)»، «عقبه بن عامر بن نابی(از بنی حرام بن کعب)، «جابربن عبدالله بن رئاب (از بنی‌عبید بن غنم)» ش اسلام آوردند و به رسول خدا ج قول دادند که رسالت ایشان را در میان قوم و قبیله‌ی خویش تبلیغ کنند. به دنبال آن در موسم حج سال بعد، یعنی سال دوازدهم بعثت، دوازده تن از یثربیان نزد آن حضرت ج آمدند، پنج تن از این دوازده تن، همان جوانانی بودند که سال گذشته با پیامبر اکرم ج دیدار کرده بودند، و ششمین نفر که این بار حضور نداشت، «جابربن عبدالله بن رئاب» بود... هفت تن دیگر عبارت بودند از:

«معاذ بن حارث بن عفراء»، «ذكوان بن عبدالقیس»،«عبادة بن صامت»، «یزید بن ثعلبه»، «عباس بن عبادة بن نضله»، «ابوالهیثم بن تیهان»، «عویم بن ساعده» این جماعت در محل عقبه واقع در منی، با رسول خدا ج ملاقات کردند و با ایشان بر مبنای بیعت زنان، یعنی مطابق دستور بیعت با زنان که پس از صلح حدیبیه صادر شده بود، بیعت کردند، چنانچه عبادة بن صامت در این حدیث به موارد این بیعت اشاره کرد.

قابل توجه این که، در حدیث فوق، شش شرط برای بیعت با مردان ذکر شده که آن‌ها باید همه را پذیرا شوند:

۱- ترک هرگونه شرک و بت‌پرستی. و در حقیقت این شرط، اساس و پایه‌ی اسلام و ایمان است.

۲- ترک سرقت

۳- ترک آلودگی به زنا، تاریخ می‌گوید: در عصر جاهلیت، انحراف از جاده‌ی عفت بسیار زیاد بود.

۴- عدم قتل اولاد، اعراب عصر جاهلی، دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعی که به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود. و این اختصاص به دختران داشت. آنها دختران را به این دلیل، زنده به گور می‌کردند که مبادا در آینده در جنگ‌ها به اسارت دشمنان درآید و نوامیس آنها به چنگال بیگانه بیفتد و نوعی دیگر از ترس فقر صورت می‌گرفت. و آن جنبه‌ی عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمی‌کرد. به هر حال اسلام قتل فرزندان را به هر انگیزه‌ای که باشد، چه به انگیزه‌ی ترس از فقر و چه انگیزه‌ی رفع اتهام زنا و.... منع کرده است.

۵- ترک بهتان و افترا. اعراب فرزندان مشکوکی را از سر راه بر می‌داشتند و مدعی می‌شدند که این فرزند از همسرشان است. البته این مورد، هرگونه افترا و بهتان را شامل می‌شود.

۶- نا فرمانی نکردن در برابر دستورات سازنده پیامبر ج.

از نکته‌های جالبی که از بند ششم معاهده می‌توان استفاده کرد این است که اطاعت از پیامبر ج، مقید به «معروف» شده است، با این که پیامبر ج معصوم است و هرگز امر به منکر نمی‌کند، و این نکته، برای تنبیه بر این امر است که فرمان‌بردن از هیچ مخلوقی در نافرمانی خالق جواز ندارد. «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق».

نکته: خاطر نشان می‌شود که در این حدیث به «ارکان نهی» در دین که شش رکن است، تصریح شده است، اما «ارکان امر» ذکر نشده است که آنها نیز شش رکن ذیل است:

ادای کلمه شهادت، نماز، زکات، روزه، حج، و غسل نمودن از جنابت. دلیل عدم ذکر اوامر این است که نهی در همه‌ی فرمان‌ها و همه‌ی احوال دائم و همیشگی است، لذا تنبیه بر امری که دائمی است، موکدتر و مهم‌تر است.

۱۹ - [۱۸] وعن أبی سعید الخدری قال: «خرج رسول الله ج فی أضحى أو فطر إلى المصلى، فمر على النساء، فقال: "یا معشر النساء! تصدقن، فإنی أریتكن أكثر أهل النار"‌. فقلن: وبم یا رسول الله؟ قال: "تكثرن اللعن، وتكفرن العشیر، ما رأیت من ناقصات عقل ودین أذهب للُبّ الرجل الحازم من إحداكن". قلن: ما نقصان دیننا وعقلنا یا رسول الله؟ قال: "ألیس شهادة المرأة مثل نصف شهادة الرجل؟ ". قلن: بلى. قال: "فذلك من نقصان عقلها". قال: "ألیس إذا حاضت المرأة لم‌تصل ولم تصم؟" قلن: بلى. قال: فذلك من نقصان دینها» متفق علیه [۲۵].

۱۹- (۱۸) ابوسعید خدری س گوید: «رسول خدا ج در روز عید قربان، یا عیدفطر، (خانه را) به مقصد عیدگاه ترک کرد و چون بر جمعی از زنان گذشت، فرمود: ای جماعت زنان! (در راه خدا) بخشش و احسان و صدقه و نیکی کنید، چرا که من (در شب معراج) دیدم که بیشتر دوزخیان را شما زنان تشکیل داده‌اید.

زنان گفتند: ای رسول خدا ج! به خاطر چه، اکثریت دوزخیان را ما تشکیل می‌دهیم؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: شما به لعن و نفرین‌کردن دیگران عادت گرفته‌اید و با همسرانتان بدرفتاری می‌نمائید (و از خوبی‌های همسرانتان چشم‌پوشی می‌کنید و منکر آن می‌شوید و با کم‌ترین ناراحتی به او می‌گوئید که من از تو هیچ خیری ندیدم) من هیچ ناقص عقل و دینی را ندیده‌ام که مانند شما، بتواند عقل و هوش مردان دانا و هوشیار را برباید و آنها را تحت سیطره و تسلط خویش درآورد.

زنان پرسیدند: ای رسول خدا ج! نقص عقل و دین ما چیست؟ پیامبر ج فرمود: مگر شهادت یک زن مانند نصف شهادت یک مرد نیست؟ (اشاره به آیه‌ی ۲۸۲ بقره). گفتند: آری، همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانه‌ی نقص عقل زنان است. (رسول خدا ج، درباره‌ی نقص دین زنان فرمود): آیا چنان نیست که زنی که حیض می‌شود، نماز نمی‌خواند و روزه نمی‌گیرد؟ گفتند:آری همین طور است. پیامبر ج فرمود: همین چیز نشانه‌ی نقص دین زنان می‌باشد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث، تحقیر زنان را در بر ندارد، بلکه این نقص و کاستی که حضرت ج بدان اشاره فرموده است، مربوط به تفاوت در توانایی‌هاست، نه تفاوت در اصل وجودی.

پیامبر ج در این حدیث به خصوصیات غریزی زنان اشاره می‌کند و می‌فرماید: آنان از لحاظ فیزیکی و قدرت جسمانی طبعاً از مردان ضعیف‌ترند، ناچارند مشکلات و ناراحتی‌های دوران عادت ماهانه، حاملگی، زایمان، و شیردادن بچه‌ها و مراقبت از کودکان و انجام وظایف منزل را تحمل نمایند و با آنها بسازند.

اگر مرد از نظر عقلی و جسمی به طور نسبی برتر از زن است، زن نیز از نظر مهر و عطوفت که از بارزترین صفات الهی است، برتری نسبی بر مرد دارد. پس عقل و شجاعت مرد با عطوفت و ایثار زن، و منطق و استدلال مرد با هنر و زیبادوستی زن، کامل می‌شود.

پس برتری نسبی عقلی و دینی مرد، دلیل پستی و حقارت زن نیست، آیا یک متخصص فیزیک، ریاضی، یا پزشکی، حق دارد خود را از نظر وجودی برتر و شریف‌تر از یک شاعر یا کارگر... بداند؟ و آیا قرآن نمی‌فرماید:

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ [الحجرات: ۱۳].

«بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا متقی‌ترین شما است».

و اگر به دقت به متن این حدیث بنگریم، معلوم خواهد شد که پیامبر ج در این حدیث به هوشیاری و تسلط تیزهوشی زنان بر مردان نیز اشاره کرده است. پیامبر ج می‌فرماید: با وجود اینکه امکانات زنان برای عبادت و تزکیه‌ی نفس وشرکت در فعالیت‌های اجتماعی و کسب تجربه نسبت به مردان کمتر است، اما مع‌الوصف، دارای چنان تیزهوشی و تسلط فکری هستند که هر زنی به آسانی می‌تواند بر عاقل‌ترین و با اراده‌ترین مردان تسلط پیدا کند.

و پر واضح است که مقصود از این نقص و کاستی، مربوط به تفاوت در توانایی‌ها است، نه تفاوت در اصل وجودی، زیرا هیچ دینی به اندازه‌ی اسلام، نسبت به زن احترام و ارزش قائل نشده است، اسلام زن را به اعتبار اینکه انسان، دختر، همسر، مادر و یکی از اعضای تشکیل‌دهنده‌ی جامعه‌ی بشری است مورد احترام قرار می‌دهد.

اسلام با جامعه‌ی جاهلی به دلیل اینکه با زن برخورد اهانت‌آمیزی داشت، یعنی دختران را زنده به گور می‌کردند، یا زن را همانند کالا و حیوان چهارپا به ارث می‌گذاشتند، سخت در نبرد و اعتراض بوده است.

خداوند در ارتباط با مساوات میان زن و مرد در ادای تکلیف و دینداری و عبادت می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِینَ ٱللَّهَ كَثِیرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا٣٥ [الأحزاب: ۳۵].

«مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان فروتن و زنان فروتن، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر، مردان روزه‌دار و زنان روزه‌دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند و زنانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند، خداوند برای همه‌ی آنان آمرزش و پاداش فراهم ساخته است».

و در مورد مساوات میان مردان و زنان در رفتن به بهشت، خداوند متعال می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥ [آل عمران: ۱۹۵].

«پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخشان داد که من عمل هیچ کسی از شما را که به کار خواسته باشد ـ خواه زن باشد یا مرد ـ ضایع نخواهم کرد. پاره‌ی از شما از پاره‌ی دیگر هستید (و همگی همنوع و همجنس می‌باشید). آنان که هجرت کردند، و از خانه‌های رانده شدند، و در راه من اذیت و آزارشان رساندند، و جنگیدند و کشته شدند، هر آینه گناهانشان را می‌بخشم و به بهشتشان درمی‌آورم. بهشتی که رودخانه‌ها در زیر (درختان)آن روان است.این پاداشی از سوی خدا، (ایشان را است)، و پاداش نیکو تنها نزد خدا است».

و در این که زن هم انسانی است چون مرد و در تکالیف دینی و اجتماعی میان زن و مرد فرقی نیست، قرآن به صراحت می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡكُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِینَ١٨٩ [الأعراف: ۱۸۹].

«او آن کسی است که شما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتفاق می‌افتد که) هنگامی که شوهران با همسران آمیزش جنسی می‌کنند همسران بار سبکی (بنام جنین) برمی‌دارند و به آسانی با آن روزگار را به سر می‌برند اما هنگامی‌که بار آنان سنگین می‌شود، شوهران و همسران خدای خود را فریاد می‌دارند و می‌گویند: اگر فرزند سالم و شایسته‌ای به ما عطا فرمایی از زمره‌ی سپاسگذاران خواهیم بود».

قرآن به صراحت می‌گوید که اعمال انسان‌ها چه زن و چه مرد در پیشگاه خداوند تباه نخواهد شد و همه از یک سرشت و اصل آفریده شده و طبیعتی یکسان دارند می‌فرماید:

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡیِیَنَّهُۥ حَیَوٰةٗ طَیِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٧ [النحل: ۹۷].

«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی می‌بخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد».

﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤ [النساء: ۱۲۴].

«کسی که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد ـ خواه مرد و خواه زن ـ چنان کسانی داخل بهشت شوند،و کمترین ستمی بدانان نشود».

وجود زنانی بزرگوار، چون مریم، آسیه، خدیجه، عایشه، فاطمه، سمیه و... و تجلیل قرآن و سنت از آنان، گواهی صادق بر مقام و جایگاه والای زن در اسلام است.

و فارغ از بُعد انسانی، زن و مرد بُعد دیگری نیز دارند و آن بُعد بشری است، در این بُعد، میان آنان تفاوت‌هایی مشاهده می‌شود که در جایگاه اجتماعی و حقوقی آنان بی‌تاثیر نخواهد بود. این تفاوت‌ها را می‌توان به سه دسته کلی تقسیم کرد:

۱- تفاوت‌های طبیعی که در واقع تفاوت‌های زیستی و روانی هستند.

۲- تفاوت‌های اجتماعی که محصول جامعه‌ی انسانی و رفتارها و مناسبات میان آدمیان است.

۳- تفاوت در پاره‌ای از احکام دینی که ناشی از وحی الهی می‌باشد.

در حقیقت ضرورت تقسیم کار، تقسیم مسئولیت و تنظیم کارکرد طبیعی زن و مرد و رعایت تخصص و وظایف غیرمشترک آنان، موجب چنین تفاوت‌هایی شده است. به هر حال، آنچه مسلم است اسلام در پاره‌ای از موارد حقوق یک‌نواختی را برای زن و مرد در نظر گرفته است و این امر برای پرهیز از تشابه حقوق زنان و مردان بوده است، نه مخالف با تساوی حقوق آنان، چرا که مرد و زن در اسلام از حقوق سیاسی، حقوق مدنی و قانونی، حقوق اجتماعی، حقوق اقتصادی و حقوق فرهنگی یکسانی برخوردارند [۲۶].

چرا شهادت زن، نصف شهادت مرد است؟:

در این رابطه، برخی از مردم دچار گمان و تردیدهایی شده و سؤال‌هایی به ذهنشان خطور می‌کنند و از خود می‌پرسند: چنانچه اسلام به انسانیت و کرامت و مساوات زنان با مردان اعتراف می‌نماید، پس چرا در پاره‌ای از شرایط و احوال مانند: موضوع گواهی دادن، میراث و... مردان را بر زنان برتری داده است؟

در جواب باید گفت: امتیازی که در این موضوع برای مردان مورد توجه قرار گرفته، هیچ‌گاه به معنای ارزش و برتری مرد بر زن نیست، زیرا در پیشگاه خداوند هیچ‌کس را بر دیگری به جز بر اساس و معیار«تقوا» فضیلت و برتری نیست.

و این امتیار و ویژگی نیز در واقع به فطرت و ساختار جسمی و روحی هریک از زن و مرد برمی‌گردد. قرآن کریم شهادت یک مرد را در برابر شهادت دو زن قرار داده است.

همچنین فقهاء معتقدند که در ارتباط با حدود و قصاص شهادت زنان پذیرفته نمی‌شود. اما باید متذکر شد که این تفاوت هیچ‌گاه به خاطر نقص و کمبود شخصیت و کرامت و انسانیت زنان نیست، بلکه به ساختار و فطرت و نوع مسئولیت‌های او ارتباط دارد. زیرا عادتاً زنان کمتر از مردان با مسائل تجاری و معاملات و روابط اجتماعی سروکار دارند و معمولاً اگر دارای همسر و خانه‌دار باشند، کار و مسئولیت‌های شوهرداری و اداره‌ی منزل، ذهن و وقت آنان را پر می‌کند. و چنانچه ازدواج ننموده باشد، غالباً در فکر انتخاب همسر و آینده‌ی خویش است و مسائل تجاری، و معاملات مادی، جایگاه قابل توجهی را در ذهن و اندیشه‌ی او ندارد و چنانچه چیزهایی را بداند به خاطر عدم ممارسه و عدم اهتمام پس از مدتی آن را بدست فراموشی می‌‌سپارد، به همین دلیل خداوند، وام‌دهندگان را راهنمایی می‌فرماید که برای اطمینان از وصول به موقع طلب خود، دو مرد یا یک مرد و دو زن را در مورد مقدار و زمان بازپرداخت وام، شاهد نمایند. و دلیل آن را قرآن این می‌شمارد که:

«تا اگر یکی از آن دو خانم، چیزی را فراموش نمود، و یا دچار اشتباه شد، دیگری موضوع را به او یادآوری کند».

به همین دلیل است که بسیاری از فقها، شهادت خانم‌ها را در امور مربوط به حدود و قصاص جایز نمی‌شمارند، به خاطر آنکه خانم‌ها از عرصه‌ی برخوردها و صحنه‌های جرم و جنایت و تعرض به حیثیت، و اموال مردم دور باشند و با توجه به حالات عاطفی خاصی که زنان دارند، هرگاه با صحنه‌ای از قتل و جنایت روبرو شوند، از ترس و وحشت، چشم‌ها را بر هم می‌نهند و فریادکشان پا به فرار می‌نهند و مشاهده‌ی صحنه برای غالب آنان مشکل و غیر قابل تحمل است که با دقت و روشنی آن گونه صحنه‌ها را به خوبی نگاه کنند و سپس آن را بازگو نمایند.

از طرف دیگر همان فقها، در امور مربوط به خود خانم‌ها مانند: رضاعت، بکارت، ولادت و... شهادت و گواهی یک نفرشان را هم کافی می‌دانند.

۲۰ - [۱۹] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالی: كذّبنی ابن آدم ولم یكن له ذلك، وشتمنی ولم یكن له ذلك؛ فأما تكذیبه إیای، فقوله: لن یعیدنی كما بدأنی، ولیس اول الخلق بأهون علیّ من اعادته. وأما شتمه إیای: فقوله: اتخذ الله ولداً، وأنا الاحد الصمد الذی لم ألد ولم أولد، ولم یكن لی كفواً أحد» [۲۷].

۲۰- (۱۹) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: خدای متعال می‌فرماید: فرزند آدم مرا دشنام می‌دهد و تکذیبم می‌نماید و او را نسزد که دشنامم دهد و تکذیبم کند.

تکذیب او در حق من، گفته‌ی اوست که می‌گوید: خدا قادر نیست مانند نخستین بار، مرا زنده گرداند و در روز رستاخیر مرا بیافریند، حال‌آنکه اعاده‌ی آفرینش از آفرینش آغازین، بر من سهل‌تر و آسان‌تر است.

و دشنام او در حق من، گفته‌ی اوست که می‌گوید: خدا فرزند دارد(و به خداوند مهربان، فرزندی نسبت می‌دهد) حال‌آنکه من، خدای یکتا و یگانه و پروردگار بی‌نیاز و برطرف‌کننده‌ی نیازمندی‌ها هستم، که نه کسی فرزند من است و نه من فرزند کسی هستم و هیچ‌کس هم‌شأن و هم‌کفو من و همتا و همگون من نیست (یعنی خدا گونه‌ای وجود ندارد و کسی شبیه و همسنگ و همبر او نیست)».

۲۱ - [۲۰] وفی روایة عن ابن عباس: «وأما شتمه إیای فقوله: لی ولد، وسبحانی أن اتخذ صاحبة أو ولدا». رواه البخاری [۲۸].

۲۱- (۲۰) و ابن عباس س همین حدیث را چنین روایت می‌کند:«اما دشنام او در حق من، گفته‌ی اوست که می‌گوید، من (خدا) فرزندی دارم. تسبیح و تقدیس و تعظیم و تکریم باد مرا از اینکه همسر و فرزندی برای خود بر‌گیرم.(لذا من صاحب سلطنت جهان و بسی برتر و والاتر از آن چیزهایی هستم که آنها به من نسبت می‌دهند و بر زبان می‌رانند).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].

۲۲ - [۲۱] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «قال الله تعالى: یؤذینی ابن آدم، یسب الدهر، وأنا الدهر، بیدی الأمر، أقلب اللیل والنهار» متفق علیه [۲۹].

۲۲- (۲۱) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «خدای متعال می‌فرماید: فرزند آدم مرا اذیت می‌نماید و به زمانه و روزگار ناسزا می‌گوید، در حقیقت من همان روزگار هستم، چرا که گردش روزگار به خواست حکیمانه و مدبرانه‌ی من است، و من با تدبیر و تقدیر شایسته و بایسته‌ی خویش، شب و روز را می‌چرخانم و به رتق و فتق امور می‌پردازم.(پس هرکس به زمانه ناسزا گوید، گویا به من ناسزا گفته است، چرا که گردش شب و روز به خواست و اراده‌ی من است)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: سه حدیث فوق، جزو احادیث قدسی هستند، هر مطلبی را که پیامبر ج با گفتن «قال الله» به خدا منسوب نماید. «حدیث قدسی» می‌نامند. و علت نامگذاری آن به قدسی این است که چون از ذات مقدس «الله» آمده، از تقدس کامل برخوردار است، لذا صفت قدسی به آن داده‌اند تا به این حدیث از حدیث نبوی، متمایز گردد. البته به حدیث قدسی، «حدیث الهی» و «حدیث ربانی» نیز می‌گویند.

فرق حدیث قدسی، با حدیث نبوی از این قرار است: حدیث نبوی که همان فرموده پیامبر ج است، به صورت مفهوم و معانی از طرف خداوند به پیامبر ج الهام شده و او با عبارت انسانی خویش آن را به دیگران ارائه می‌دهد. اما حدیث قدسی، آن است که خداوند الفاظ آن را مستقیماً (بدون واسطه‌ی جبرئیل) به پیامبر ج القاء می‌کند، اما نه به کیفیت وحی متلو.

اما فرق حدیث قدسی با قرآن عبارت است از:

۱- الفاظ قرآن از جانب خدا و معین و مشخص هستند، ولی در حدیث قدسی، مفاهیم از خدا و الفاظ از رسول خداست.

۲- هر دو وحی خداوندی هستند، با این فرق که وحی قرآنی، مخصوص به آوردن یک فرشته به پیامبر ج به طور ظاهر یا صلصلة الجرس و غیره می‌باشد، اما وحی قدسی عام است، گاهی فرشته القا می‌کند، گاهی در خواب می‌بیند و گاهی هم از ذات الهی مستقیماً القاء می‌شود.

۳- تلاوت قرآن عبادت بوده و موجب ثواب است، اما تلاوت کردن، «حدیث قدسی» عبادت نیست.

۴- از نظر اعتبار، قرآن متواتر و حدیث قدسی، خبر واحد است.

«یسب الدهر وأنا الدهر»: در زندگی، حوادث و بلایا و مشکلات و نابسامانی‌ها برای انسان‌ها پیش می‌آید، و تغییرات روزگار و زمانه بر خلاف میل و خواسته‌ی انسان‌ها اتفاق می‌افتد ولی انسان‌ها عادت دارند که هرگاه روزگار موافق میل آنها نچرخد، آن را مورد سب و دشنام قرار می‌دهند و زمانه را نفرین و لعن می‌کنند، گویا که آنان از روزگار و از خدای روزگار پیمان گرفته‌اند که بر خلاف آنها نوزد و پیوسته موافق میل و خواسته‌ی آنها باشد. آنها نمی‌دانند که روزگار و زمانه مسخر و تحت فرمان کسی است که دگرگونی شب و روز به دست اوست.

در حقیقت خشم بر روزگار، خشم بر کسی است که زمام و اختیار روزگار به دست اوست و تغییرات روزگار در قبضه‌ی قدرت و تصرف خداوند و مطابق حکمت و نظامی است که ابداع نموده است، نه مطیع مخلوق است و نه به میل او رفتار می‌کند.

پس نفرین بر روزگار، در حقیقت و العیاذ بالله نفرین بر آفریدگار و متصرف و چرخاننده‌ی آن است.

۲۳ - [۲۲] وعن أبی موسى الأشعری قال: قال رسول الله ج: «ما أحد أصبر على أذى یسمعه من الله، یدعون له الولد، ثم یعافیهم ویرزقهم» متفق علیه [۳۰].

۲۳- (۲۲) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج فرمود: «هیچ کس در مقابل آزار و اذیت‌ها، از خداوند متعال، شکیباتر و صبورتر نیست، با آنکه بندگان به او فرزند نسبت می‌دهند، باز هم (چنان مهربان و شفیق و چنان شکیبا و صبوراست که حرفشان را نادیده گرفته) و به آنها (با وجود این گستاخی‌ها و بی‌حرمتی‌ها) نعمت عافیت و امنیت عنایت می‌کند و از خوان بی‌کران و بی‌پایانش آنها را روزی می‌دهد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث اشاره به این دارد که بندگان نیز، باید خود را متخلق به اخلاق خداوند کنند و در مقابل مشکلات و مصایب، چالش‌ها و دغدغه‌ها، ناهمواری‌ها و ناملایمات زندگی و آزار و اذیت‌های مردمی، از خود صبر و شکیبایی نشان دهند و به اندک کاری از کوره در نروند و بر نفس خود مسلط باشند.

خداوند موقعی که با بندگان مشرک وچندگانه‌پرست وگستاخ و بی‌چشم‌ورو، این‌گونه برخورد کند، با بندگان مؤمن و موحد و آنانی که اوامرش را امتثال و از نواهی‌اش اجتناب می‌کنند، چگونه برخورد خواهد کرد. براستی خدایی، او را سزاست و حمد و ستایش راستین و حقیقی از آن اوست که پروردگار جهان و جهانیان است.

«یدعون له الولد»: در عهد تاریک جاهلیت، جمعی از مشرکان عرب به خاطر انحطاط فکری و نداشتن هیچ‌گونه علم و دانش، خدا را با خود قیاس می‌کردند و برای او فرزند و گاهی همسر قائل بودند.

از جمله، قبائل «جهینه»، «سلیم»، «خزاعه»، «بنی‌ملیح» و... معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند و بسیاری از مشرکان عرب «جن» را نیز فرزندان خدا می‌پنداشتند و به عبادت و پرستش آنها می‌پرداختند و یا بعضاً همسری از جن، برای پروردگار متعال قائل بودند.

در ایران، در عصر ساسانی نیز، دوگانه‌پرستان، وجود داشتند که معتقد بودند، خدا و شیطان برادرند، خدا خالق نیکی‌ها است و شیطان خالق شرها و بدی‌ها.

در میان اهل کتاب نیز، یهودیان، عزیر را پسر خدا و مسیحیان نیز عیسی را پسر خدا می‌دانند و دچار این عقیده و باور خطرناک و وحشتناک بودند.

براستی چنین کسانی سزاوار آنند که مورد نفرین و لعنت خداوند قرار بگیرند و براستی خداوند منزه و پاک است از آنچه به دروغ و بهتان، از نسبت‌دادن فرزند، برای او تعالی، در وصف می‌آورند.

۲۴ - [۲۳] وعن معاذ س قال: «كنت ردف رسول الله ج على حمار، لیس بینی وبینه الا مؤخرة الرحل، فقال: "یا معاذ! هل تدری ما حق الله على عباده؟ وما حق العباد على الله؟" قلت: الله ورسوله أعلم. قال: "فإن حق الله على العباد أن یعبدوه ولا یشركوا به شیئاً، وحق العباد على الله أن لا یعذب من لا یشرك به شیئاً". فقلت: یا رسول الله! أفلا أبشر به الناس؟ قال: "لا تبشرهم فیتكلوا» متفق علیه [۳۱].

۲۴- (۲۳) معاذبن جبل س گوید: «در حالی که پشت سر پیامبر ج با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصله‌ای جز قسمت آخر رحل (پالان) میان من و ایشان حایل نبود، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! آیا می‌دانی حق خداوند بر بندگانش چیست؟ گفتم: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. پیامبر ج فرمود: حق خدا بر بندگانش آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.

و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمی‌دهند، عذاب و کیفر ندهد.گفتم: ای رسول خدا! آیا مرا اجازه می‌دهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: خیر، این مژده را به آنان مده، چرا که با اتکا و اعتماد بر این مژده، سست می‌شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی می‌کنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود می‌نشینند)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

۲۵ - [۲۴] وعن أنس، أن النبی ج ومعاذ ردیفه على الرحل، قال: «یا معاذ! "قال: لبیك یا رسول الله وسعدیك. قال: "یا معاذ! "قال: لبیك یا رسول الله وسعدیك. قال: "یا معاذ!". قال: لبیك یا رسول الله وسعدیك - ثلاثا - قال: قال: " ما من أحد یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، صدقاً من قلبه إلا حرمه الله على النار" قال: یا رسول الله! أفلا أخبر به الناس فیستبشروا؟ قال: "إذاً یتكلوا". فأخبر بها معاذ عند موته تأثماً» متفق علیه [۳۲].

۲۵- (۲۴) انس س گوید: «در حالی که پیامبر ج و معاذ س باهم بر یک چهارپا سوار شده بودند، پیامبر ج فرمود: ای معاذ! معاذ س گفت: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان شما هستم. (ساعتی راه رفت و) سپس فرمود: ای معاذبن جبل گفتم: بفرما ای رسول خدا! اجابت کردم و گوش به فرمان تو هستم. (سپس ساعتی دیگر راه رفت و) فرمود: ای معاذبن جبل! گفتم: اجابت کردم، گوش به فرمان تو هستم، ای رسول خدا! آنگاه پیامبر ج فرمود: هرکس از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته قلب، به وحدانیت و یگانگی خدا اعتراف کند و شریک و انبازی را برای او قرار ندهد، و به رسالت محمد ج  از جانب خدا، ایمان و باور داشته باشد، خداوند آتش سوزان دوزخ را بر وی حرام می‌کند و از عذاب آن در امانش می‌دارد.

(چون معاذ س این نوید را شنید) گفت: ای رسول خدا! (مرا اجازه می‌دهید) تا این مژده را به مردم بدهم(تا از شنیدن آن شاد و خرسند گردند؟) پیامبر ج فرمود: (این کار را نکن، چرا که مردم با شنیدن این نوید) و با اتکا و اعتماد به آن (از انجام کارهای خیر و مفید) سست و ضعیف می‌شوند.

[انس س گوید]: اما معاذبن جبل س به هنگام مرگ از ترس اینکه مبادا به وسیله‌ی کتمان این حدیث، دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: در دو حدیث بالا، چند مسئله قابل تأمل است:

۱- تواضع و فروتنی پیامبر اکرم ج:

پیامبر ج خودِِِِ تواضع و سادگی و فروتنی و انکسار بود که در مرد کاملی تجلی یافته بود. این تواضع و سادگی از درون جانش برخاسته بود و لذا او مظاهر کاذب ریاست و فرمانروایی و یا تجملات و تکلفاتی را که لازمه‌ی آنهاست و نیز کردار و گفتار عوام‌فریبانه‌ای را که پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد.

پیامبر ج فردی باوقار، جوانمرد، خوش‌خوی و خوش‌برخورد بود، که دورترین و نزدیکترین آنها را، اصحاب و دشمنان و اهل خانواده‌شان را و هیئت‌های نمایندگی شاهان را بدون تصنع و تکلف و از روی حق و با نیتی خیرخواهانه ملاقات می‌کرد.

آری پیامبر ج متواضع‌ترین و ساده‌ترین انسان‌ها بود که از همه‌ی مردم از کبر و غرور و نخوت و خودبزرگ‌بینی و خودمحوری، دورتر بود. خدمتگزار یا کس دیگری را پشت سرخود، بر مرکبی که داشت سوار می‌کرد، بر هر حیوان سواری که برایش ممکن می‌شد، سوار می‌گردید، گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، گاهی بر قاطرخاکستری رنگ و زمانی بر الاغ سوار می‌شد و بعضی اوقات پیاده و پابرهنه راه می‌رفت. این که می‌بینیم پیامبر ج معاذ س را همراه با خود بر شتر یا الاغ سوار می‌کند، چیز عجیب و غریبی نیست، چراکه عادت او بوده است که کسی را پشت سر خود بر الاغش، یا استرش و یا شترش سوار کند ویا با یارانش به نوبت برمرکب سوار شود.

ابن عباس س می‌گوید: پیامبر ج وقتی که به مکه آمد، تنی چند از کودکان خردسال به استقبال او آمدند، و وی یکی را جلوی خود و یکی را عقب خود سوار کرد. و وقتی دیگر پیامبر ج در حالی که داشت پیاده راه می‌رفت، مردی که سوار بر الاغی بود، نزد او آمد و گفت: سوار شو، و خود بر روی الاغ عقب کشید، پیامبر ج فرمود: تو سزاوارتری به این که بر روی الاغ خودت جلو سوار شوی.

جابر س می‌گوید: رسول خدا ج در حرکت عمداً عقب می‌افتاد و افراد عقب‌افتاده را یاری می‌داد تا به همراهانشان برسند، و آنان را پشت سر خود سوار می‌کرد و بر ایشان دعا خیر می‌نمود و هیچ چیز نزد او منفورتر از کبر وخودپسندی نبود.

۲- علت اینکه در این حدیث پیامبر ج سه بار، معاذبن جبل س را خطاب فرمود، این است که پیامبر ج به خاطر برانگیختن ذهن، جلب توجه، بیداری حافظه، نشان‌دادن عظمت مطلب و اهمیت حادثه، این کار را کرد، تا معاذ س سراپا به گفته‌های ایشان گوش فرا دهد وبا تأمل و اندیشه و تعمق و تدبر تمام، بیان ایشان را گوش کند و آنها را به خاطر بسپارد.

۳- حق بنده بر خدا: بنا به این حدیث و احادیث دیگر و آیاتی چون:

﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَیۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ [الروم: ۴۷].

«و همواره یاری مؤمنان بر ما واجب بوده است».

﴿كَذَٰلِكَ حَقًّا عَلَیۡنَا نُنجِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ [یونس: ۱۰۳].

«همین طور ایمان آورندگان (به تو) را (نیز) نجات خواهیم داد واین حقی است بر ما(حقی مسلم و تخلف ناپذیر)».

حق بندگان بر خداوند ثابت می‌شود. البته این حق، حق ایجابی و الزامی نیست، بلکه از باب لطف و اکرام خداوند است.

۴- از جمله‌ی «لا تبشرهم فیتكلوا» یکی دیگر از قواعد اسلامی دانسته می‌شود و آن اینکه باید با مردم، با زبانی که قابل فهم و درک عامه باشد، سخن گفت. فرد مسلمان و دعوتگر و مبلغ، باید متعهد شود که از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات وجملات غریب و نامأنوس جداً پرهیز نماید و دقت و سهولت را در مکالمات به کار ببرد.

از حضرت علی س روایت شده که فرمود:

«حدثو الناس بمـا یعرفون ودعوا ما ینكرون، أتریدون أن یكذب الله ورسوله».

«با مردم به گونه‌ای که در خور فهم آنان است، سخن بگوئید، و آنچه را در توان آنان نیست، ترک کنید، آیا می‌خواهید که خدا و پیامبرش تکذیب شوند»؟

خداوند متعال نیز می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِیُبَیِّنَ لَهُمۡ [إبراهیم: ۴].

«(ای محمد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستاده‌ایم مگر اینکه به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقایق را تبیین و تفهیم کند)».

پس هر عصر و زمانه‌ای، زبان و گویش مخصوص به خود را دارد که آن را متمایز می‌دارد و رویکرد آن را بیان می‌کند، بنابراین، هر کسی‌که بخواهد در این زمانه با مردم سخن بگوید، باید زبان آنان را بفهمد و با زبانی درخور فهم آنان به گفتار بپردازد. البته منظور از زبان، تنها الفاظ و عباراتی نیست که گروهی از انسان‌ها اهداف و مقاصد خود را با آن بیان می‌کنند، بلکه مقصود چیزی عمیق‌تر و گویاتر از آن است، یعنی آنچه که به خصوصیات اندیشه و راه‌های فهم و تفهیم، در ارتباط است.

در این حدیث نیز به همین مطلب اشاره شده است، و به نظر حقیر، منظور از نهی پیامبر ج این بوده که معاذ س برای هرکس و به طور عموم، این مژده را بیان نکند، اما اگر برای خواص، روشنفکران، فرزانگان و خردمندان و روشن‌ضمیران و افراد مورد اعتماد، بیان کند، اشکالی در آن نیست.

۵- از جمله‌ی «صدقاً من قلبه» به وضوح دانسته می‌شود که هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از ته‌ دل، به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت پیامبر ج ایمان و باور داشته باشد، و هیچ‌گونه شک و تردیدی در دل و مغز او نباشد و روی همین حالت بمیرد، قطعاً به بهشت برین خداوندی راه خواهد یافت و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله» و محمد رسول الله «تمام اسلام و همه‌ی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های تابناک خدا و پیامبر را در خود جای داده است. بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص این شهادت را ادا کند در حقیقت، تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است.

۶- «فاخبر بـها معاذ عند موته تأثمـاً»:

در شریعت مقدس اسلام، از کتمان حق نکویش شده است، بنابراین تمام کسانی که احکام خدا و حقایق مورد نیاز مردم را از آنها کتمان کنند، و به خاطر کسب مقام و یا به دست‌آوردن ثروتی، مرتکب این خیانت بزرگ شوند، باید بدانند که حقیقت گرانبهایی را به بهای ناچیزی فروخته‌اند، زیرا حق‌پوشی اگر با تمام دنیا معامله شود، بازهم مرتکب شونده‌ی آن ضرر و زیان کرده است.

در احادیث نبوی، شدیدترین حملات، متوجه دانشمندان کتمان‌کننده‌ی حقایق شده است از جمله پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید:

«من سئل عن علم ثم كتمه الجم یوم القیامة بلجام من نار» [ترمذی]. «هرگاه از دانشمندی چیزی را که می‌داند سؤال کنند و او کتمان نماید، روز قیامت، افساری از آتش بر دهان او می‌زنند».

خود پیامبر ج بر صحابه ش، وظیفه نهاد که سخنانش را به دیگران برسانند اگرچه یک سخن باشد،

«بلغوا عنی ولوآیة» [بخاری]. «سخنان مرا به دیگران برسانید، اگر چه یک جمله باشد».

و نیز یارانش را امر کرد تا احادیثش را به غائبان برسانند:

«الا لیبلغ الشاهد الغائب» [بخاری]. «هان ای مردم! حاضران به غائبان، سخنانم را برسانند».

و پیامبر ج همواره درباره‌ی نقل و روایت به آنها سفارش می‌نمود که سخنان وی را به واسطه‌ی اشخاصی به آیندگان تحویل دهند که دارای فهم زیاد باشند، تا بدین‌وسیله مفهوم و حقیقت سخن باقی بماند،

«نضر الله امرأ سمع منا حدیثاً، فحفظه حتی یبلغه غیره، فرب حامل فقه الی من هوافقه منی، ورب حامل فقه لیس بفقیه» [ترمذی]. «شاداب گرداند خداوند مردی را که حدیثی از ما می‌شنود و آن را حفظ می‌کند، تا به دیگران برساند، چه بسیارند دانشمندانی که دانش را به دانشمندتر از خویش منتقل می‌کنند و چه بسیارند حمل‌کنندگان دانش که دانشمند و فقیه نیستند».

و حضرت معاذ س نیز به هنگام مرگ، از ترس اینکه مبادا به وسیله‌ی کتمان این حدیث دچار گناه شود، آن را برای مردم بازگو نمود.

شاید کسی سؤال کند، وقتی که پیامبر ج معاذ س را از بشارت‌دادن به این حدیث منع کرد، پس چگونه او به خود اجازه داد تا این نوید و مژده را به مردم بدهد؟

در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هرکس و به طور عموم این حدیث را بیان نکند، چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیان‌کردن چنین مژده‌هایی، دچار چالش و دغدغه و سوء‌تفاهم می‌شوند، اما اگر اینگونه مژده‌هایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد، بیان شود، اشکالی درآن نیست.

و نیز ممکن است که معاذ س این حدیث را بعد از اینکه پیامبر ج احادیثی دیگر بدین مضمون، مانند: «من قال لا اله الا الله دخل الجنة» برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.

۲۶ - [۲۵] وعن أبی ذرّ س قال: «أتیت النبی ج، وعلیه ثوب أبیض، وهو نائم، ثم أتیته وقد استیقظف فقال: "ما من عبد قال لا إله إلا الله، ثم مات على ذلك؛ إلا دخل الجنة". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "وإن زنى وإن سرق". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: "و إن زنى وإن سرق ". قلت: وإن زنى وإن سرق؟! قال: " وإن زنى وإن سرق على رغم أنف أبی‌ذر". وكان أبوذر إذا حدث بهذا قال: وإن رغم أنف أبی‌ذر» متفق علیه [۳۳].

۲۶- (۲۶) ابوذر غفاری س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و او را در حالی دیدم که بر روی خویش چادری سفید، کشیده و خوابیده است(چون او را خوابیده یافتم، برگشتم) و پس از لحظه‌ای دوباره به خدمتش آمدم و دیدم که از خواب بیدار شده است. (چون به نزدش رفتم) فرمود: هیچ بنده‌ای نیست که اقرار به لااله‌الا الله و وحدانیت و یگانگی خدا کند و بعد بر این اعتقاد بمیرد مگر اینکه خداوند او را داخل بهشت می‌کند.

ابوذر س گوید: گفتم: ای رسول خدا! اگر چه مرتکب عمل شنیع زنا و دزدی شده باشد؟ پیامبر ج فرمود: (آری) اگرچه زنا و دزدی کند. باز گفتم: اگر چه زنا و دزدی کند؟ فرمود: اگر چه زنا و دزدی کند. بار سوم نیز گفتم: اگرچه زنا و دزدی کند(باز هم داخل بهشت می‌شود)؟ فرمود: به خلاف میل و خواسته ابوذر، اگر چه زنا و دزدی کند.

و خود ابوذر س نیز هرگاه این حدیث را (برای مردم) روایت می‌کرد، می‌گفت: علیرغم میل و خواسته‌ی ابوذر».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: بنابراین حدیث واحادیث دیگر، اهل‌سنت و جماعت معتقدند که مرتکب‌شونده‌ی گناه کبیره، مؤمن است و انجام کبیره او را بی‌ایمان و کافر نمی‌کند، مگر اینکه آن را در حالی که انجام می‌دهد، حلال بداند، یا نهی از آن را در شرع، کوچک و خوار شمارد، یا امر واجبی را که شریعت مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر و کوچک نماید. در این صورت‌ها مرتد و کافر است.

اهل‌سنت و جماعت، بر این دیدگاه و رأی خویش چنین استدلال کرده‌اند:

۱- در حقیقت ایمان عبارت است از تصدیق قلبی، پس هرگاه مؤمن گناهی را انجام دهد، و قلباً ایمانش باقی باشد، از اهل ایمان است.

۲- خداوند خود می‌فرماید که غیر از شرک و کفر، گناهان صغیره و کبیره را برای هرکس که بخواهد می‌بخشد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَكَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن یَشَآءُ [النساء: ۱۱۶].

«بی‌گمان خداوند شرک ورزیدن به خود را (از کسی) نمی‌آمرزد و بلکه پایین‌تر از آن را از هرکس که بخواهد (و صلاح بداند) می‌بخشد».

۳- قرآن کریم قاتل و اولیای مقتول را برادر یکدیگر دانسته است و در آیه‌ی قصاص می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَیۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ [البقرة: ۱۷۸].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! درباره‌ی کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است(و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت، و بلکه): آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیه‌ی برادر (دینی) خود، گذشتی شد (و یکی از صاحبان خون‌بهاء کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خون‌بهاء گردید، از سوی عفوکننده) باید نیک رفتاری شود و(سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت (دیه) با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاستو سهل‌انگاری نباشد)».

قصاص تنها بر قاتلی واجب می‌شود که عمداً کسی را که کشتنش منع شده است، کشته است و با وجود این، خداوند آن‌ها را با عبارت «ای کسانی که ایمان آورده‌اید»، خطاب کرده است.

۴- قرآن مجید، برای دو گروه از مسلمانان که با یکدیگر به جنگ پرداخته‌اند، قائل به ایمان شده است:

﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا [الحجرات: ۹].

«هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید».

ملاحظه می‌کنیم که با وجود جنگ و نبرد میان این دو گروه، باز قرآن، قائل به ایمان آنان شده است، حال آنکه جنگ و پیکار با مسلمانان از گناهان کبیره است.

۵- و خداوند می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا [التحریم: ۸].

«ای مؤمنان! به درگاه خدا برگردید و توبه‌ی خالصانه‌ای بکنید،»

و مسلماً توبه فقط در مورد گناه است، خواه صغیره باشد یا کبیره. و با این وجود، خداوند آنها را با عبارت «یاایها الذین امنوا» مخاطب ساخته است.

۶- به طور صریح، احادیث صحیح و فراوانی از رسول خدا ج به ما رسیده است که آن حضرت ج برای مرتکبین گناهان کبیره از امت خود، شفاعت خواهد کرد.

۷- و از زمان پیامبر ج نیز تا به امروز بر خواندن نماز جنازه بر هر کسی‌که اهل قبله باشد، اگرچه توبه هم نکرده باشد، تمام علما و مسلمانان اجماع دارند، پس اگر آنکه توبه نکرده، کافر باشد، نماز و طلب استغفار برای او جایز نیست. و رسول خدا ج نیز در حدیث بالا، به همین موضوع اشاره کرده است که مرتکب گناه کبیره از دائره‌ی اسلام خارج نمی‌شود.

اما خوارج و معتزله در این زمینه، راهی بر خلاف راه اهل‌سنت و جماعت انتخاب کرده‌اند. خوارج، مرتکب گناه کبیره را کافر می‌دانند و معتزله نیز مرتکب گناه کبیره را نه مؤمن می‌دانند و نه کافر بلکه می‌گویند: این چنین فردی، فاسق است یعنی مابین ایمان و کفر قرار دارد. و چنین استدلال می‌کنند که همه‌ی مسلمانان بر این رأی که مرتکب گناه کبیره فاسق است، اتفاق نظر دارند، اما در اینکه مؤمن است یا کافر، اختلاف نظر دارند. اهل‌سنت می‌گویند: مؤمن است و خوارج گفته‌اند: کافر است و ما وجه اتفاق را گرفته و وجه اختلاف را رها کرده‌ایم و می‌گوئیم مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است.

اما چنان که گفتیم، مذهب اهل‌سنت، بر اساس آیات صریح قرآن و احادیث بی‌شمار و فراوان صحیح نبوی، (از جمله حدیثی که مورد نظر ما است) بر این است که مرتکب گناه کبیره از دائره‌ی اسلام خارج نمی‌گردد و کافر نمی‌شود.

و در این حدیث بیان شده که زناکار و دزد وارد بهشت می‌شوند، یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده می‌شوند و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود، وارد بهشت می‌شوند.

۲۷- [۲۶] وعن عبادة بن الصامت س قال: قال رسول الله ج: «من شهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له وأن محمدا عبده ورسوله، وأن عیسى عبد الله ورسوله وابن أمته وكلمته ألقاها إلى مریم، وروح منه، والجنة حق والنار حق؛ أدخله الله الجنة على ما كان من العمل» متفق علیه [۳۴].

۲۷- (۲۶) عبادة بن صامت س گوید: «هر کس (با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) اقرار نماید که هیچ معبودی جز خداوند سزاوار پرستش نیست و او یگانه و بی‌همتا است و شریک و انبازی ندارد و نیز اعتراف کند که محمد ج بنده و فرستاده‌ی خداست و عیسی بنده و فرستاده‌ی خدا و مصداق کلمه‌ای است که به‌سوی مریم القا شده است و به امر(کن) به وجود آمده است، و عیسی رحمتی است از جانب خدا، و به حقانیت بهشت و دوزخ ایمان داشته باشد خداوند او را داخل بهشت می‌کند، هرچند گناه هم داشته باشد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «و أن عیسی عبدالله ورسوله»: در این جمله پیامبر ج به یکی از مهم‌ترین انحرافات جامعه‌ی مسیحیت یعنی «مسئله‌ی تثلیث» و خدایان سه‌گانه، اشاره کرده و با جمله‌های کوتاه و مستدل آنها را از این انحراف بزرگ برحذر می‌دارد.

نخست برای نفی الوهیت مسیح و ابطال مسئله‌ی تثلیث می‌فرماید: «مسیح بنده‌ی خدا بود. در دومین نکته می‌فرماید «مسیح فقط فرستاده و پیامبرخدا به‌سوی بنی‌اسرائیل است و او نیز همانند دیگر پیامبران از جنس بشراست که برای هدایت و سعادت انسان‌ها از جانب پروردگار جهانیان به رسالت و نبوت مبعوث شده است، و این موقعیت نیز، تناسبی با الوهیت او ندارد.

در سومین نکته می‌فرماید: «و ابن امته وكلمته القاها الی مریم» (عیسی کلمه‌ی خدا بود که به مریم القا شد). در اینجا پیامبر ج صریحاً عیسی را فرزند مریم معرفی می‌کند، تا پاسخی قاطع به مدعیان الوهیت عیسی باشد، زیرا کسی‌که از مادر متولد می‌شود و مشمول تمام تغییرات دوران جنین و تغییرات و تحولات جهان ماده است، چگونه می‌تواند خدا باشد؟ خدایی که ازتمام تغییرات و دگرگونی‌ها برکنار است.

پیامبر ج در این جمله‌ی کوتاه، خاطرنشان می‌سازد که مسیح همچون سایر افراد انسان، در رحم مادر قرار داشت، دوران جنینی را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیرخورد و درآغوش مادر پرورش یافت، یعنی تمام صفات بشری در او بود، چگونه ممکن است چنین کسی‌که مشمول ومحکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است، خداوند ازلی و ابدی باشد. و این خود دلیلی محکم بر ابطال تثلیث و الوهیت مسیح است.

در جمله‌ی بالا از عیسی، تعبیر به «کلمه» شده است و این تعبیر به خاطر آن است که اشاره به مخلوق ‌بودن مسیح کند.

درباره‌ی این که چرا به عیسی ÷ «کلمه» گفته شده، در میان محدثان و مفسران سخن بسیار است، اما بیشتر به نظر می‌رسد که علت آن، همان تولد فوق العاده‌ی مسیح می‌باشد که مشمول ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡ‍ًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ كُن فَیَكُونُ٨٢ [یس: ۸۲] [۳۵]. است. و یا به خاطر این است که قبل از تولد، خداوند بشارت او را در کلامی به مادرش داده بود. و نیز ممکن است علت این تعبیر این باشد که «کلمه» در اصطلاح قرآن به معنی مخلوق به کار می‌رود. مانند:

﴿قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّی لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّی [الکهف: ۱۰۹].

«بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفت و ویژگی‌های) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان می‌گیرد پیش از آنکه (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد».

در این آیه، منظور از کلمات‌ خدا، همان مخلوقات اوست، و از آنجا که مسیح یکی از مخلوقات بزرگ خدا بوده است اطلاق کلمه بر او شده است. زیرا همانطور که کلمات، مخلوق ما است موجودات عالم آفرینش هم مخلوق خدا هستند و نیز همانطور که کلمات، اسرار درون ما را بیان می‌کند، و نشانه‌ای از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز، روشنگر صفات جمال و جلال خدا هستند.

منتها این کلمات باهم تفاوت دارند بعضی بسیار برجسته و بعضی نسبتاً ساده و کوچک‌اند و عیسی ÷ مخصوصاً از نظر آفرینش، علاوه بر مقام رسالت، برجستگی خاصی داشت، چرا که بدون پدر آفریده شد.

پیامبر ج در چهارمین نکته می‌فرماید: «عیسی روحی آفریده شده از طرف خداست».

این تعبیر که در مورد آفرینش آدم ÷ و به یک معنی، آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است، اشاره به عظمت آن روحی است که خدا آفرید و در وجود انسان‌ها عموماً و مسیح و پیامبران خصوصاً قرار داد نسبت ‌دادن روح به‌سوی الله، در اینجا برای تکریم و تشریف است، چنان که اضافت«ناقه» (شتر) و بیت (خانه) به‌سوی حق تعالی در آیه‌ی ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ [الأعراف: ۷۳]. و آیه‌ی ﴿وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ [الحج: ۲۶] [۳۶]. برای تکریم و تشریف «بیت و ناقه» است و گرنه، تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانه‌ها آفریده خدا است و مسیح ÷ را از آن جهت «روح» می‌نامند، چرا که او به اذن خدا مردگان را زنده می‌کرد و مرده‌دلان را نیز به اذن خدا، با انوار حیات‌بخش دین حق، حیات می‌بخشید.

نکته: برخی خواسته‌اند از تعبیر«و روح منه» سوءاستفاده کنند که عیسی جزئی از خداوند بود، و تعبیر «منه» را گواه براین پنداشته‌اند و گفته‌اند در اینجا «منه» مِن جزئیه است.

ولی کسی‌که با لغت و ادبیات عرب آشنا است می‌داند که«مِن» در این‌گونه موارد برای تبعیض نیست، بلکه به اصطلاح «مِن نشویه»، است که بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزی می‌باشد.

به همین جهت در تواریخ می‌خوانیم که «هارون الرشید» پزشکی مسیحی داشت که روزی با «علی بن حسین واقدی» که از دانشمندان اسلام بود، مناظره کرد و گفت: در کتاب آسمانی شما آیه‌ای وجود دارد که مسیح را جزئی از خداوند معرفی کرده، سپس آیه ﴿وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُ [النساء: ۱۷۱]. را تلاوت کرد.

واقدی، بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود:

﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُ [الجاثیة: ۱۳].

«و آنچه که در آسمان‌ها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیه‌ی خود، مسخر شما ساخته است».

و اضافه کرد که اگر کلمه «مِن» جزئیت را برساند، باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزئی از خدا باشند.پزشک مسیحی با شنیدن این سخن، مسلمان شد.

هارون الرشید از این جریان خوشحال شد و به واقدی جایزه قابل ملاحظه‌ای داد [۳۷].

«ادخله الله الجنة علی ما كان من العمل». «خداوند چنین شخصی را وارد بهشت می‌نماید، هرچند گناه هم داشته باشد».

یعنی خداوند کسی را که به زبان و قلب به وحدانیت خدا و رسالت محمد ج و رسالت عیسی ÷ و به حقانیت بهشت و دوزخ اقرار کند، او را وارد بهشت می‌کند هرچند گناه هم داشته باشد. و این هم مذهب اهل‌سنت و جماعت است که غیر اهل شرک از گناهکاران مسلمان، در مشیت آمرزش حق تعالی داخل‌اند واین امر موکول به اراده و مشیت وی است، پس حق تعالی برای هرکس از موحدان که بخواهد می‌آمرزد و لو اینکه هر گناهی را اعم از کبیره یا صغیره مرتکب گردیده و از گناه خویش توبه هم نکرده باشد و هرکه را هم که بخواهد عذاب و کیفر می‌دهد و یا بعد از دیدن عذاب و کیفر خویش، او را بخشیده و به بهشت داخل می‌کند.

۲۸ - [۲۷] وعن عمرو بن العاص قال: أتیت النبی ج، فقلت: ابسط یمینك فلأبایعك، فبسط یمینه، فقبضت یدی، فقال: " ما لك یا عمرو؟" قلت:أردت أن أشترط. فقال:" تشترط ماذا؟ "قلت: أن یغفر لی. قال: " أما علمت یا عمرو! أن الإسلام یهدم ما كان قبله، وأن الهجرة تهدم ما كان قبلها، وأن الحج یهدم، ما كان قبله؟!". رواه مسلم.

والحدیثان المرویان عن أبی هریرة، قال: «قال الله تعالى: أنا أغنی الشركاء عن الشرك". والآخر: "الكبریاء ردائی" سنذكرهما فی باب الریاء والكبر إن شاء الله تعالى» [۳۸].

۲۸- (۲۷) عمروبن عاص س گوید: «به نزد رسول خدا ج رفتم و گفتم: دست‌تان را دراز کنید تا با شما (از روی صداقت و اخلاص بر اسلام) بیعت کنم. پیامبر ج نیز دست راست خویش را دراز فرمود: اما من دستم را کنار کشیدم. پیامبر ج (از کارم تعجب کرد) و پرسید: عمرو! تو را چه شده است؟ (چرا دستت را عقب می‌کشی)؟ گفتم: شرطی دارم فرمود: چه شرطی؟ گفتم: (با شما بیعت می‌کنم، مبنی) بر اینکه (از تمام گناهان و معاصی) آمرزیده شوم. پیامبر ج فرمود: ای عمرو! مگر نمی‌دانی که پذیرش اسلام(البته از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل) تمام گناهان پیشین را محو و نابود می‌کند؟ مگر نمی‌دانی که هجرت (در راه خدا با صداقت و اخلاص) تمام گناهان پیشین را محو و نابود می‌سازد؟ و مگر نمی‌دانی که حج نیز محو کننده‌ی تمام گناهان گذشته می‌باشد؟».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: اسلام زمانی در محو گناهان تاثیر دارد که از روی صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های دقیق و عمیق و سعادت‌بخش و تعالی‌آفرین خداوند و پیامبر اکرم ج باشد چرا که اسلامی که بر مبنای صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل نباشد، هیچ تأثیری در محو و نابودی گناهان ندارد.

و حج، نیز زمانی در محو گناهان تأثیر دارد که شرایط ذیل در آن عمال شود:

۱- توبه و ادای حقوق مردم: یعنی از گناهان گذشته توبه نماید و حقوقی را که از مردم برذمه‌اش باقی است برایشان باز گرداند، زیرا اعمال نیک چه نماز باشد، چه روزه، چه زکات و چه حج و چه... حقوقی را که از مردم برذمه‌اش باقی می‌باشد ساقط نکرده و او را برئ الذمه نمی‌سازد حتی شهید که بالاترین مقام را بعد از انبیای خدا، و صدیقین در نزد خداوند داشته و این شهادتش سبب آمرزش همه‌ی گناهانش گردیده و حتی باعث شفاعتش برای گنهکاران دیگری از اقوام و خویشانش می‌گردد ولی حقوقی را که از مردم بر ذمه‌اش باقی است، ساقط نمی‌کند. پیامبر ج می‌فرماید:

«یغفر للشهید كل ذنب الا الدین» [مسلم]. «برای شهید همه‌ی گناهانش به استثنای قرض بخشیده می‌شود».

۲- اخلاص و صداقت: لازم است که قصد و نیت شخص عازم بیت الله الحرام از این سفر فقط و فقط رضای خداوند باشد و شهرت‌ طلبی‌ها و القاب و صفات ظاهری و خودنمائی‌های ریاکارانه، دخلی در آن نداشته باشد.

۳- نفقه‌ی حلال: بر مسلمان لازم است تا همیشه از حرام دوری جسته و بکوشد که کسب و کار و خرج و خوراکش، از راه مشروع و حلال باشد، و خصوصاً نفقه و زاد و راحله‌ی راه حج، زیرا خرج و خوراک حرام، باعث دوری از خداوند و سبب عدم قبول و اجابت دعا است.

۴- تقوا و پرهیزگاری: باید شخص حاجی بداند که بهترین توشه‌ی سفر حج، تقوا و پرهیزگاری است خداوند در مورد سفر حج می‌فرماید:

﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ [البقرة: ۱۹۷].

«و توشه برگیرید (هم برای سفر حج و هم برای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است».

اینطور حجی با رعایت این گونه شرائطی محو کننده‌ی گناهان است نه هر حجی.

«هجرت»: اسلام می‌گوید: اگر در محیطی به خاطر عواملی نتوانستید آنچه وظیفه دارید انجام دهید به محیط و منطقه‌ی امن دیگری، هجرت نمائید و علت این دستور روشن است زیرا اسلام جنبه‌ی منطقه‌ای ندارد و وابسته و محدود به مکان و محیط معینی نیست.

به این ترتیب علاقه‌های افراطی به محیط تولد و زادگاه و دیگر علائق مختلف از نظر اسلام نمی‌تواند مانع از هجرت مسلمان باشد.

و لذا می‌بینیم که در صدر اسلام همه‌ی این علاقه‌ها به خاطر حفظ و پیشرفت اسلام بریده شد آری هجرت یک حکم مخصوص به زمان پیامبر ج نبوده است، بلکه در هر عصر و زمان و مکانی اگر همان شرائط پیش آید، مسلمان موظف به هجرت است.

اصولاً روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور، از کفر به ایمان، از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست، و اگر هجرتی بر این اساس، بر اساس حفظ و پیشرفت اسلام و بر اساس فرار از ظلمت به نور و از کفر به ایمان و از گناه به اطاعت باشد، براستی چنین هجرتی که از روی صداقت و اخلاص است محو کننده‌ی گناهان و معاصی انسان است.

چرا که مهاجرانی که جسم‌شان هجرت کرده اما در درون و روح خود هجرتی نداشته‌اند در صف مهاجران نیستند و به عکس آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشته‌اند اما دست به هجرت در درون وجود خود زده‌اند در زمره‌ی مهاجرانند.

و الحدیثان المرویان عن ابی هریره قال: «قال الله: انا اغنی الشركاء عن الشرك، والاخر: الكبریاء ردانی سنذكرهما فی باب الریا والكبر، ان شاء الله تعالی».

(در کتاب مصابیح در مبحث کتاب ایمان) دو حدیث به روایت ابو هریره س روایت شده‌اند که ما آنها را به دو باب دیگر کتاب منتقل نموده‌ایم چرا که این دو حدیث به آن دو بیشتر مناسبت دارند.

و آن دو حدیث عبارتند از:

۱- ابو هریره س گوید: خداوند متعال می‌فرماید: من بی‌نیازترین شرکا از شرک می‌باشم [این حدیث را إن شاء الله در باب «ریا» ذکر خواهیم کرد].

۲- حدیث دیگر عبارت است: از ابو هریره س گوید: خداوند متعال می‌فرماید: «توانایی و قدرت ردای من است. [این حدیث را ان شاء الله در باب «کبر و غرور» بیان خواهیم کرد].

شرح: نویسنده‌ی مصابیح این دو حدیث را در مبحث «کتاب ایمان» آورده بود اما نویسنده‌ی مشكاة، به خاطر تناسبی که این دو حدیث به دو باب «ریا» و «کبر» داشت، آنها را بدانجا منتقل نمود.

و حدیث اول را ابن ماجه، با سندی صحیح، کاملاً چنین روایت کرده است:

«ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:

قال الله تعالی: «أنا أغنی الشركاء عن الشرك، فمن عمل لی عملاً أشرك فیه غیری، فانا منه بری وهو للذی أشرك».

«خداوند متعال می‌فرماید: من بی‌نیازترین شرکا از شرک می‌باشم آنکه عملی را برای من انجام دهد و کسی دیگر را در آن با من شریک کند، من از او برائت می‌جویم و آن عمل را به شریکی که به من قرار داده است واگذار می‌کنم».

و حدیث دوم را مسلم، ابوداود، ابن ماجه و امام احمد، به طور کامل چنین روایت کرده‌اند.

ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود:

قال الله تعالی: «الكبریاء ردائی والعظمة إزاری فمن نازعنی واحداً منهما قذفته فی النار». «خدای متعال می‌فرماید: توانایی و قدرت همچو جبه و ردای من است و عظمت و بزرگی، پیراهن من است کسی‌که در هریک از آن دو با من جدال و منازعه نماید او را در آتش می‌اندازم».

[۷]- مسلم ۱/۳۶ /ح۱، ابوداود ۵/۶۹/ ح۴۶۹۵، ابن ماجه ۱/۲۴/ح۶۳، مسند احمد ۱/۵۱. [۸]- بخاری ۱/۱۱۴ / ح۵۰، مسلم ۱/۳۹ / ح ۹. [۹]- بخاری ۱/۴۹ / ح ۸، مسلم ۱/۴۵ / ح ۲۱ -۱۶، نسائی ۸/۱۰۷ / ح ۵۰۰۱، ترمذی ۵/۸ / ح ۲۶۰۹، مسند احمد ۲/۲۶ [۱۰]- مسلم ۱/۶۳ / ح ۵۸، بخاری ۱/۵۱ / ح ۹، ابوداود ۵/۵۵ / ح ۴۶۷۶، نسایی ۸/۱۱۰ / ح ۵۰۰۵، ترمذی ۵/۱۲ / ح ۲۶۱۴، ابن ماجه ۱/۲۲ / ح ۵۷، مسند احمد ۲/۳۷۹. [۱۱]- بخاری ۱/۵۳/ ح/۱۰، مسلم ۱/۶۵ / ح ۶۵-۴۱، ابوداود ۳/۹/ ح ۲۴۸۱، نسائی ۸/۱۰۵/ ح ۴۹۹۶، مسند احمد ۲/۱۸۷. [۱۲]- بخاری ۱/۵۸ / ح ۱۴، مسلم ۱/۶۷ /ح ۶۹ - ۴۴، نسائی ۸/۱۱۴ / ح ۵۰۱۳. [۱۳]- بخاری ۱/۶۰/ح ۱۶، مسلم ۱/۶۶ /ح ۶۷ - ۴۳، نسائی ۸/۹۶ / ح ۴۹۸۸، ترمذی ۵/۱۶/ح ۲۶۴۴، ابن‌ماجه ۲/۱۳۳۸ /ح ۴۰۳۳، مسند احمد ۳/۱۷۲. [۱۴]- مسلم ۱/۶۲ /ح ۵۶ – ۳۴، ترمذی ۵/۱۶ / ح ۲۶۲۳، مسند احمد ۱/۲۰۸. [۱۵]- مسلم ۱/۱۳۴ / ح ۲۴۰ و ۱۵۳. [۱۶]- بخاری ۱/۱۹۰/ ح ۹۷، مسلم ۱/۱۳۴ / ح ۲۴۱ – ۱۵۴، ترمذی ۳/۴۲۴ / ح ۱۱۱۶، دارمی ۲/۲۰۶ /ح ۲۲۴۴، مسند احمد ۴/۴۰۲. [۱۷]- بخاری ۱/۷۵/ ح ۲۵، مسلم ۱/۵۳ / ح۳۶- ۲۲، ابوداود ۳/۱۰۱ / ح ۲۶۴۱، ترمذی ح ۲۶۴۱، نسائی ح ۳۹۷۳، ابن ماجه ح ۷۱، دارمی ح ۲۴۴۶. [۱۸]- بخاری ح ۳۹۱، نسائی ح ۴۹۹۷. [۱۹]- بخاری ح ۱۳۹۷، مسلم ح ۱۵ – ۱۴. [۲۰]- مسلم ح ۶۲ – ۳۸، ترمذی ح ۲۴۱۰، ابن ماجه ح ۳۹۷۲، مسند احمد ۳/۴۱۳. [۲۱]- بخاری ح ۴۶، مسلم ح ۸ – ۱۱، ابوداود ح ۳۹۱، نسائی ح ۴۵۸،مؤطا مالک ح ۹۴، دارمی ح ۱۵۷۸، مسند احمد ۱/۱۶۲. [۲۲]- بخاری ح ۵۳، مسلم ح ۲۴ – ۱۷. [۲۳]- فتح الباری ج ۱ ص ۱۱۰ به نقل از اللؤلؤ و المرجان ج ۱ ص ۳۷. [۲۴]- بخاری ح ۱۸، مسلم ح ۴۱، ترمذی ح ۱۴۳۹، نسائی ح ۴۲۰۵، مسند احمد ۵/۳۱۴. [۲۵]- بخاری ح ۳۰۴، مسلم ح ۱۳۲ – ۷۹، ترمذی ح ۲۶۱۳، ابن ماجه ح ۴۰۰۳. [۲۶]- رجوع کنید به: دورنمای جامعه اسلامی، ترجمه عبدالعزیز سلیمی، صص ۴۹۰ – ۴۹۲. [۲۷]- بخاری ح ۴۹۷۴، نسائی ح ۲۰۷۸. [۲۸]- بخاری ح ۴۴۸۲. [۲۹]- بخاری ح ۴۸۲۶، مسلم ح ۲- ۲۲۴۶، ابوداود ح ۵۲۷۵، مسند احمد ۲/۲۷۲. [۳۰]- بخاری ح ۴۸۲۶، مسلم ح ۲- ۲۲۴۶، ابوداود ح ۵۲۷۵، مسند احمد ۲/۲۷۲. [۳۱]- بخاری ح ۲۸۵۶، مسلم ح ۴۸ – ۳۰، ترمذی ح ۲۶۴۳، ابن ماجه ح ۴۲۹۶. [۳۲]- بخاری ح ۱۲۸، مسلم ح ۵۳ – ۳۲. [۳۳]- بخاری ح ۵۸۲۷، مسلم ح ۱۵۴ – ۹۴ مسند احمد ۵/۱۶۶. [۳۴]- بخاری ح ۳۴۳۵، مسلم ح ۴۶ – ۲۸ نسائی در «فی الیوم و اللیلة» ص ۶۰۳ ح ۱۱۳۰، مسند احمد ۵/۳۱۴ [۳۵]- «هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود». [۳۶]- «و خانه‌ام را برای طواف کنندگان... (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری معنوی دیگر) تمیز و پاکیزه گردان». [۳۷]- تفسیر المنار، ج ۶ ص ۸۴. [۳۸]- مسلم ۱/۴۰۳ /ح۳۳۶

فصل دوم

۲۹ - [۲۸] عن معاذ قال: قلت یا رسول الله: «أخبرنی بعمل یدخلنی الجنة، ویباعدنی من النار. قال: " لقد سألت عن أمر عظیم، وإنه لیسیر على من یسره الله علیه: تعبد الله ولا تشرك به شیئا، وتقیم الصلاة، وتؤتی الزكاة، وتصوم رمضان، وتحج البیت" ثم قال: "ألا أدلك على أبواب الخیر؟ الصوم جنة، والصدقة تطفئ الخطیئة كما یطفئ الماء النار، وصلاة الرجل فی جوف اللیل " قال: ثم تلا: ﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ حتى بلغ ﴿یَعۡلَمُون ثم قال: " ألا أدلك برأس الأمر وعموده وذروة سنامه؟" قلت: بلى یا رسول الله! قال: "رأس الأمر الإسلام، وعموده الصلاة، وذروة سنامه الجهاد". ثم قال: " ألا أخبرك بملاك ذلك كله؟" قلت: بلى یا نبی الله! فأخذ بلسانه فقال: " كف علیك هذا" فقلت: یا نبی الله! وإنا لمؤاخذون بما نتكلم به؟ قال: " ثكلتك أمك یا معاذ! وهل یكب الناس فی النار على وجوههم، أو على مناخرهم، إلا حصائد ألسنتهم؟». رواه أحمد، والترمذی، وابن ماجه [۳۹].

۲۹- (۲۸) معاذبن جبل س گوید: به رسول خدا ج گفتم: «ای رسول خدا! مرا از عملی آگاه ساز که داخل بهشتم سازد و از آتش دوزخ دورم گرداند. پیامبر ج فرمود: براستی از عمل بزرگی پرسیده‌ای که البته برای کسی‌که خداوند انجام آن را برایش آسان و سهل ساخته باشد آسان خواهد بود.

(آن عمل بزرگ و سرنوشت‌ساز این است که) خدا را طوری بندگی و پرستش کنی که هیچ چیز و هیچ‌کس را شریک او نسازی و نماز به پای داری و زکات واجب بپردازی و رمضان را روزه باشی و به حج خانه خدا [در صورت توانایی مالی و جسمی] بروی.

آنگاه فرمود: (ای معاذ)! نمی‌خواهی درهای خیر را به تو نشان دهم؟ (گفتم: چرا ضرور بفرمائید. پیامبر ج فرمود:) روزه نوعی سپر است و صدقه گناه را ـ هم‌چنان که آب، آتش را ـ فرو می‌نشاند، و نماز و نیایش انسان در دل شب (نیز یکی از دریچه‌های خیر می‌باشد).

سپس پیامبر ج در ادامه‌ی سخنانش این آیه را تلاوت فرمود:

﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ١٦ فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٧ [السجدة: ۱۶-۱۷].

«پهلوهایشان از بسترها به دور می‌شود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می‌خوانند و از چیزهائی که بدی‌شان داده‌ایم می‌بخشند هیچ‌کس نمی‌داند در برابر کارهایی که (مؤمنان) انجام می‌دهند چه چیزهای شادی‌آفرین و مسرت‌بخشی برای ایشان پنهان شده است».

بعد فرمود: نمی‌خواهی به تو بگویم که شالوده‌ی دین و ستون آن و اوج اعلای آن کدام است؟ گفتم: چرا، ای پیامبرخدا! فرمود: شالوده‌ی دین اسلام و ستون آن، نماز است و اوج اعلای آن جهاد.

بعد فرمود: (ای معاذ)! نمی‌خواهی، به تو بگویم که سر رشته‌ی تمام این‌ها چیست؟

گفتم: چرا، ای پیامبرخدا. آنگاه پیامبر ج زبان خویش را گرفت و فرمود: این را کنترل کن. گفتم: ای پیامبرخدا! مگر در قبال سخنانمان مؤاخذه می‌شویم؟ پیامبر ج فرمود: معاذ، مادرت به عزایت بنشیند، مگر مردم را چیزی جز دستاورد زبان آنها با چهره ـ یا با سوراخهای بینی ـ بر روی آتش دوزخ می‌اندازند؟».

[این حدیث را احمد، ترمذی، و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «الصوم جنة»: در حقیقت روزه سپری محکم و پولادین در مقابل آتش سوزان دوزخ و سپری محکم در برابر خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شیطانی و سیاه کننده‌ی روی شیطان بدکاره و نا امیدکننده‌ی نفس اماره است.

شخص روزه‌دار در حال روزه با وجود گرسنگی و تشنگی، از غذا و آب و همچنین لذت جنسی و خواهشات نفسانی و تمایلات دنیوی و غرائز شیطانی چشم‌پوشی می‌کند و عملاً ثابت می‌کند که او همچون حیوان در بند اصطبل و علف نیست او می‌تواند زمام نفس سرکش را به دست گیرد و بر هوس‌ها و شهوات خود مسلط گردد.

خداوند روزه را مقرر نموده است، تا انسان به وسیله‌ی آن از سلطه‌ی غرائز و زندان بدن و ماده و معده خویش آزاد شده بر تحریکات شهوانی خود غالب گردیده و بر مظاهر حیوانی خویش حاکم شود و به فرشتگان همانند گردد. بنابراین شگفتی ندارد که روح شخص روزه‌دار اوج گرفته به جهان بالاتر نزدیک شده، دروازه‌ی آسمان را با دعای خویش بکوبد و آن را بگشاید و پروردگار خود را بخواند و پذیرفته شود و خداوند به او بگوید: لبیک بنده من، لبیک!.

«ثكلتك امك»: یعنی مادرت تو را از دست بدهد و در عزایت بنشیند. البته حقیقت دعا، مدنظر پیامبر ج نبوده است، بلکه این از شمار عباراتی می‌باشد که عرب‌ها از روی عادت بر زبان می‌آورند.

«ذروة سنامه»: یعنی بالاترین نقطه آن.

«مناخرهم»: سوراخ‌های بینی.

«الا حصائد السنتهم»: همیشه در امور کارها، علت اساسی، با عوامل جنبی بسیار متفاوت است، در بحث علت و اسباب گناه و تخلفات انسان از جهات عقلی و شرعی و اجتماعی، اگر جستجو و تحقیق شود، زبان به عنوان رکن و ابزار اصلی سبب گناهان شمرده می‌شود: در این صورت لازم است این عضو به نحو مطلوبی مهار و کنترل گردد تا اینکه اعضای دیگر را به فساد و تباهی نکشاند.

چنانچه پیامبر ج می‌فرماید: زبان فرزند آدم، بر تمام اعضای بدن اشراف دارد و هر روز صبح خطاب به همه‌ی جوارح می‌گوید: چگونه صبح کردید؟ همه می‌گویند: ای زبان! اگر ما را به حال خود واگذاری حال ما خوب است. می‌گویند: به خدا قسم ما را رعایت کن! و به او قسم می‌دهند و می‌گویند: به وسیله‌ی اعمال و رفتار تو ثواب می‌بریم و عذاب می‌شویم.

و نیز می‌فرماید: در تمام روزها اعضای بدن در مقابل زبان کفاره می‌دهند و تواضع می‌کنند و می‌گویند:

«ای زبان تو را به خداوند سبحان قسم می‌دهیم از این که با اعمال و سخنان تو عذاب شویم». [ترمذی]

از این حدیث دانسته می‌شود که اگر اعضای دیگر بدن برایشان سختی و ناراحتی پیش آید، به سبب زبان است و همه‌ی اعضای بدن به سبب زبان و اعمال او در خطر و عذاب دنیایی و آخرتی قرار می‌گیرند و همه‌ی اعضای بدن با زبان حال و قال می‌گویند: ای زبان! تجاوز و طغیان را کنار بگذار که دودش به چشم ما می‌رود.

و قدرت و حکومت ستمگرانه زبان به نحوی است که همه‌ی اعضای بدن خود را در خطر می‌بینند و در حقیقت زبان بد، طاغوت کشور تن است.

و عزت و ذلت دنیا و آخرت اعضای بدن به اعمال و رفتار و سخنان زبان بستگی دارد، اگر رستگار و پیروز شویم یا ذلیل و خوار گردیم عاملش زبان است.

لذا انسان، برای پیروزی خود در همه جهات باید اساس اشتباهات و عامل همه‌ی خطاها را سرکوب و کنترل نماید تا در این موارد کمبودها کاهش و ضریب ترقی و رشد بیشتر افزایش یابد.

و بیشتر گناهان انسان که موجب تحقیر، خواری و پستی او در دنیا و آخرت می‌شود از ناحیه‌ی زبان است گناهانی مثل بدگویی از حیثیت و ناموس دیگران، سخن چینی، غیبت، دروغگویی، بهتان و افتراء، بر زبان راندن کلمه‌ی کفر، دیگران را مسخره کردن، به وعده وفا نکردن و... همه از زبان نشأت می‌گیرند.

پس در حقیقت پل رسیدن به کرامت انسانی، حفظ زبان از عصیانگری و طغیانگری است و برای رسیدن به فضیلت‌های عالی بشری، باید زبان را مهار و آزادی بی‌قید و شرط را از او سلب کرد، چرا که اگر عامل بزرگترین خطاها(مثل زبان) ریشه‌کن شود، گناهان کوچک و اشتباهاتی که از آن سرچشمه می‌گیرد، از بین می‌رود.

۳۰ - [۲۹] وعن أبی أمامة قال: قال رسول الله ج: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطى لله، ومنع لله؛ فقد استكمل الإیمان» رواه أبو داود [۴۰].

۳۰- (۲۹) ابو امامه س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».

[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].

۳۱ - [۳۰] ورواه الترمذی عن معاذ بن أنس مع تقدیم وتأخیر، وفیه: «فقد استكمل إیمانه» [۴۱].

۳۱- (۳۰) و نیز امام ترمذی، این حدیث را از معاذ بن انس س، البته با تقدیم و تأخیر بعضی جملات، این طور روایت کرده است: «فقد إستكمل ایمانه» «براستی ایمانش تکمیل شده است».

۳۲ - [۳۱] وعن أبی ذر قال: قال رسول الله ج: «أفضل الأعمال الحب فی الله والبغض فی الله» رواه أبو داود [۴۲].

۳۲ (۳۱) ابوذر س گوید: «پیامبر ج فرمود: برترین و بهترین کارها (بعداز ایمان به خدا) عبارت‌اند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».

[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].

شرح: این سه حدیث، در ترغیب درباره حب، بغض، عطا و منع به خاطر خدا که برخی از مظاهر و معانی اخلاص هستند صحبت می‌کنند.

در این سه حدیث بیان شده است که نباید به رضایت مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روش‌ها به شدت باهم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همه‌ی آنها بیهوده و نابجاست.

و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت می‌کند و می‌فرماید:

﴿وَمِنۡهُم مَّن یَلۡمِزُكَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ یُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ یَسۡخَطُونَ٥٨ [التوبة: ۵۸].

«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی می‌کنند و ایراد می‌گیرند (و نسبت بی‌عدالتی را به تو می‌دهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشه‌ی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود می‌شوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هرچه زودتر خشم می‌گیرند (و اخم و تخم می‌کند)».

آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیه‌ی آن از شایبه‌های شخصی یا دنیوی، یکی از ثمره‌های توحید کامل و به معنای منحصر کردن عبادت و استعانت از پروردگار است که خداوند سبحان در سوره‌ی فاتحه، سوره‌ای که مسلمانان در شبانه ‌روز حداقل هفده بار در روز به وسیله‌ی آن با خدای خود راز و نیاز می‌کنند چنین می‌فرماید:

﴿إِیَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاكَ نَسۡتَعِینُ٥ [الفاتحة: ۵].

«تنها تو را می‌پرستم و تنها از تو یاری می‌طلبیم».

براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بنده‌ی حقیقی خداوند می‌شود نه بنده‌ی هوی و خواسته‌های دیگران و نه بنده‌ی دنیای خود یا دیگران.

با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگی‌های دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد می‌گردد و چنان گام بر می‌دارد که خداوند ، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:

﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُكِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ [الأنعام: ۱۶۲].

«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش می‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌‌اندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان می‌کوشم و در این راه می‌میرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».

۳۳ - [۳۲] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده، والمؤمن من أمنه الناس على دمائهم وأموالهم» رواه الترمذی والنسائی [۴۳].

۳۳- (۳۲) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مسلمان (راستین و حقیقی) کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس امنیت کنند و مؤمن (راستین و حقیقی) کسی است که مردم از سوی وی نسبت به جان و مال خود احساس خطر نکنند.

[این حدیث را ترمذی و نسائی روایت کرده‌اند].

۳۴ - [۳۳] وزاد البیهقی فی "شعب الإیمان" بروایة فضالة: «والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله، والمهاجر من هجر الخطایا والذنوب» [۴۴].

۳۴- (۳۳) علامه بیهقی در «شعب الایمان» نیز حدیث فوق را به روایت «فضاله» روایت کرده و علاوه بر آن این جملات را نیز اضافه کرده است.

«و جهادگر (راستین و حقیقی) کسی است که با نفس (اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات نا جایز دنیوی)، محض رضای خدا و در راه فرمانبرداری از او مبارزه کند و مهاجر (راستین) کسی است که (به هجرت ظاهری اکتفا نمی‌کند بلکه) از هر چیزی که خداوند از گناهان و معاصی نهی فرموده دوری می‌گزیند».

شرح: از این دو حدیث به خوبی دانسته می‌شود که مسلمان و مؤمن حقیقی، هرگز ناسزاگو، فحاش، غیبت‌کننده، سخن ‌چین، دروغگو، فریبکار، دورو، عیبجو، جاسوس، موذی، مضر، مخرب، فتنه‌گر، مکار، گمراه‌کننده، خائن، بهتان‌ زننده، ستمکار، ظالم و... نیست بلکه دست او خیر است و جز خیر برای خود و برای دیگر مسلمانان انجام نمی‌دهد.

«والمجاهد من جاهد نفسه فی طاعة الله»:

در شریعت مقدس اسلام برای جهاد، معانی مختلفی آمده است که این خود دلالت بر معانی عمومی لفظ «جهاد» دارد که نه تنها برای «جنگ و پیکار»، بلکه برای هر امری که تلاشی در آن برای دست‌یابی به مقصود انجام گیرد، به کار می‌رود.

و می‌توان معانی برجسته و مهم جهاد را در چند چیز خلاصه کرد:

۱- جهاد با کفار: البته نه با شمشیر، بلکه با دلیل و حجت.

۲- جهاد با گمراهان و کفار و بدخواهان و دشمنان اسلام به وسیله‌ی شمشیر.

۳- جهاد با شیطان به وسیله‌ی مخالفت او که در هدایت انسان طمع کرده است.

۴- جهاد با نفس اماره و خواهشات ناروای حیوانی،

براستی جهاد با نفس و شیطان؛ مقابله کردن با خواسته‌های آنان و مقاومت در برابر خواهشات این دو دشمن درونی و برونی است. اسلحه‌ی مقابله با این دو دشمن، تزکیه‌ی نفس و تصفیه‌ی درون از ناپاکی‌ها و زشتی‌ها می‌باشد. اگر تزکیه‌ی نفس حاصل شود جنگ با دشمنان ظاهری و خارجی دین، بسیار آسان‌تر خواهد شد پس مشغول‌شدن به آنچه مخالف خواست نفس و شیطان است، جهاد به شمار می‌آید.

و در این حدیث، نیز پیامبر ج به صراحت بیان می‌کند که جهاد با نفس، اساس و پایه‌ی جهاد با دشمن ظاهری است در این جمله، پیامبر ج اهمیت تزکیه‌ی نفس و اصلاح درون را بیان می‌کند که اگر کسی در مبارزه‌ی با نفس و شیطان پیروز شود حضورش در میدان جنگ و پیکار با کفار و مشرکان و تلاشش برای نشر دین به مراتب آسان و راحت و با میل و رغبت و علاقه خواهد بود.

اگر به دقت در این جمله‌ی پیامبر ج بنگریم به خوبی این واقعیت برای ما نمایان خواهد شد که اگر افراد به تزکیه نفس نرسیده باشند و اگر خودسازی نکرده باشند به راحتی در میدان جنگ با دشمنان و بدخواهان اسلام تخلف می‌کنند و توجه‌شان نسبت به غنائم و مادیات معطوف می‌گردد ودر جهاد و اخلاصشان خلل ایجاد می‌گردد.

پس برای رهایی از تمامی این‌ها و مطمئن ‌بودن از حضور خویش در میدان نبرد، نیاز هست که در نبردی مهم و جنگی تمام عیار با دو دشمن درونی و برونی یعنی نفس اماره و شیطان بدکاره پیروز و سربلند بیرون آمده تا بتوان در میادین دیگر به راحتی استفاومت و ثبات را از خود نشان داد.

پس براستی مجاهد راستین و حقیقی کسی است که با نفس اماره و خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز دنیوی و شیطان بدکاره، محض رضای خدا مبارزه نماید.

«والـمهاجر من هجر الخطایا»:

و مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمی‌کند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری می‌گزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری می‌کند.

آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همه‌ی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائره‌ی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفه‌ی خویش می‌گرداند.

هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایه‌ی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.

و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.

و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنابه فرموده‌ی رسول‌ خدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسم‌شان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشته‌اند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشته‌اند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زده‌اند در زمره‌ی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتی‌ها و پلشتی‌ها و مفاسد و منکرات هجرت می‌کنند و مرتکب آنها نمی‌شوند.

۳۵ - [۳۴] وعن أنس س قال: قلّما خطبنا رسول الله ج إلا قال: «لا إیمان لمن لا أمانة له، ولا دین لـمن لا عهد له» رواه البیهقی فی «شعب الإیمان» [۴۵].

۳۵- (۳۴) انس س گوید: خیلی کم پیش می‌آمد که پیامبر ج برای ما ایراد خطبه کند و در آن این نکته را تذکر ندهد: «آن کسی‌که از ویژگی امانت بی‌بهره است ایمان ندارد و هر آنکه عهد و پیمان درستی ندارد دین درستی هم نخواهد داشت».

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].

شرح: در متن حدیث آمده «لا ایمان» و «لادین» و به اتفاق تمام محدثین، در اینجا «نفی وجود» مراد نیست بلکه «نفی‌کمال» مراد است مراد از این حدیث نفی ایمان کامل از اوست یعنی چنین کسی ایمان کامل ندارد.

و یا اینکه من باب تهدید و سخت‌گیری در منع خیانت در امانت و عهدشکنی، است به دلیل حدیث ابوذر س که گوینده‌ی «لا اله الا الله» وارد بهشت می‌شود. و شرح آن گذشت و در آن معین شده که زناکار و دزد وارد بهشت می‌شوند و همان‌طوری‌ که قبلاً بیان شد یا چنین کسانی به فضل و کرم الهی بخشیده می‌شوند یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود داخل بهشت می‌شوند.

در این مبحث بر خود لازم می‌دانم که نکته‌ی مهمی را تذکر دهم و آن این‌که: [۴۶] از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروه‌های فعال اسلامی مؤثر واقع می‌گردد ارائه‌ی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوء‌برداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیده‌ای است که از اصطلاح معینی برداشت کرده‌اند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه می‌شد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانه‌ای اتفاق می‌کردند.

به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کرده‌اند که به هنگام مناظره درباره‌ی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بی‌آنکه نقطه‌ی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.

گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود می‌رسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار می‌پراکنند اما سرانجام معلوم می‌شود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهره‌ای از آن عاید نمی‌شود.

علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کرده‌اند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائه‌ی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آورده‌اند.

از جمله‌ی آن اصطلاحات می‌توان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار می‌رود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام ج واقعیت دارد.

خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِیمٞ٤ [الأنفال: ۲-۴].

«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهای‌شان هراسان می‌گردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده می‌شود بر ایمان‌شان می‌افزاید و بر پروردگار خود توکل می‌کنند آنان کسانی‌اند که نماز را چنانکه باید می‌خوانند و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم می‌بخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».

در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کامل‌ترین درجات رسانده‌اند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دل‌هایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمره‌ی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.

در آیات: ۱ـ۱۰ از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبه‌ای برخوردار شده‌اند.

معنای درست همین است، نه اینکه بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمی‌کنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.

از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا می‌کنیم:

پیامبر ج می‌فرماید:

«هیچ ‌کس در حال ایمان زنا نمی‌کند، خمر نمی‌نوشد، دزدی نمی‌کند». [متفق‌ علیه].

مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از این‌رو، می‌توان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.

اگر در حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که می‌بینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.

رسول‌خدا ج در حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان می‌نوشد. رسول‌خدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]

این حدیث به روشنی و صراحت، نشان می‌دهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشه‌ی ایمان را از دل بر نمی‌کند، چون این شرابخوار علی‌رغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست می‌داشته است.

احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتاب‌های حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب «مشكاة» نیز با بیشتر آنها آشنا می‌شوید) و ما از باب نمونه به ذکر پاره‌ای از آنها می‌پردازیم:

۱- «ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود می‌پسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه]

۲- «سوگند به کسی‌که جانم در دست اوست به بهشت وارد نمی‌شوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]

۳- «به خدا سوگند کسی‌که همسایه‌اش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست». [بخاری]

۴- «آن‌که شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایه‌اش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».

و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمره‌ی همین احادیث است پس نتیجه می‌گیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت می‌کنند و یا عهد را می‌شکنند و یا همسایه را می‌آزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از این‌رو می‌توان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.

[۳۹]- ترمذی ح ۲۶۱۶، این ماجه ح ۱۳۱۴، مسند احمد ۵/۲۳۱. [۴۰]- ابوداود ح ۴۶۸۱. [۴۱]- ترمذی ح ۲۵۲۱، مسند احمد ۳/ ۴۴۰. [۴۲]- ابوداود ح ۴۵۹۹. [۴۳]- ترمذی ح ۲۶۲۷، نسائی ح ۴۹۹۶. [۴۴]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح ۱۱۱۲۲، مسند احمد ۶/ ۲۱. [۴۵]- بیهقی، «شعب الایمان»، ح ۴۳۵۴، مسند احمد ۳ / ۱۵۴. [۴۶]- برای کسب اطلاع بیشتر در این زمینه به «ببیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات» اثر دکتر یوسف قرضاوی ص ۱۲۵ – ۱۳۱ مراجعه شود.

فصل سوم

۳۶ - [۳۵] عن عبادة بن الصامت س قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، حرّم الله علیه النار» رواه مسلم [۴۷].

۳۶- (۳۵) عبادة بن صامت س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «کسی که به زبان و قلب اقرار نماید که هیچ موجودی سزاوار پرستش نیست به جز«الله» (که یگانه و بی‌همتا است و شریک و انبازی ندارد) و همچنین اعتراف نماید که محمد ج فرستاده‌ی خداست، خداوند آتش دوزخ را بر وی حرام می‌کند و او را از آن نجات می‌دهد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

۳۷ - [۳۶] وعن عثمان س قال: قال رسول الله ج: «من مات وهو یعلم أنه لا إله إلا الله دخل الجنة» رواه مسلم [۴۸].

۳۷- (۳۶) عثمان بن عفان ب گوید: پیامبر ج فرمود: «کسی‌که با اعتقاد به وحدانیت و یگانگی خداوند ، چشم از این جهان فرو برد، به بهشت داخل می‌شود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

۳۸ - [۳۷] وعن جابر س قال: قال رسول الله ج: «ثنتان موجبتان. قال رجل: یا رسول الله! ما الـموجبتان؟ قال: "من مات یشرك بالله شیئا دخل النار، ومن مات لا یشرك بالله شیئا دخل الجنة» رواه مسلم [۴۹].

۳۸- (۳۷) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «دو چیز واجب کننده است. مردی (از جای برخاست و) گفت: ای فرستاده‌ی خدا! آن دو چیز واجب کننده چیست؟ پیامبر ج فرمود: کسی‌که با خدا شریک و انبازی قرار دهد، و با این اعتقاد بمیرد داخل آتش دوزخ می‌رود (و شرک و چندگانه‌پرستی‌اش، موجب دخول وی به دوزخ می‌گردد).

و کسی‌که با اقرار به وحدانیت و یگانگی خدای ، چشم از این جهان فرو بست و چیزی یا کسی را با خدا شریک نگرداند، وارد بهشت می‌شود (و همین اقرار و اعترافش به وحدانیت خدا، از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و به شرط تحقق اعمال، موجب دخول وی به بهشت می‌گردد)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

۳۹ - [۳۸] وعن أبی هریرة س قال: «كنا قعوداً حول رسول الله ج ومعنا أبو بكر وعمر ب فی نفرٍ، فقام رسول الله ج من بین أظهرنا، فأبطأ علینا، وخشینا أن یقتطع دوننا، ففزعنا فقمنا، فكنت أول من فزع، فخرجت أبتغی رسول الله ج، حتى أتیت حائطاً للأنصار لبنی النجار، فدرت به، هل أجد له بابا؟ فلم أجد، فإذا ربیع یدخل فی جوف حائط من بئر خارجة - والربیع الجدول - قال: فاحتفزت فدخلت على رسول الله ج. فقال: "أبو هریرة؟" فقلت: نعم یا رسول الله! قال: "ما شأنك؟" قلت: كنت بین أظهرنا فقمت فأبطأت علینا، فخشینا أن تقتطع دوننا، ففزعنا، فكنت أول من فزع، فأتیت هذا الحائط، فاحتفزت كما یحتفز الثعلب، وهؤلاء الناس ورائی. فقال " یا أباهریرة!" وأعطانی نعلیه، فقال: "اذهب بنعلی هاتین، فمن لقیك من وراء هذا الحائط یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه؛ فبشره بالجنة " فكان أول من لقیت عمر فقال: ما هاتان النعلان یا أبا هریرة؟ قلت: هاتان نعلا رسول الله ج بعثنی بهما، من لقیت یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه، بشرته بالجنة، فضرب عمر بین ثدیی، فخررت لاستی. فقال: إرجع یا أبا هریرة! فرجعت إلى رسول الله ج فأجهشت بالبكاء، وركبنی عمر، فإذا هو على أثری، فقال لی رسول الله ج "ما لك یا أبا هریرة؟ "قلت: لقیت عمر فأخبرته بالذی بعثتنی به، فضرب بین ثدیی ضربةً خررت لاستی. فقال: ارجع. فقال له رسول الله ج" یا عمر! ما حملك على ما فعلت؟ "قال: یا رسول الله! بأبی أنت وأمی! أبعثت أبا هریرة بنعلیك! من لقی یشهد أن لا إله إلا الله مستیقناً بها قلبه بشره بالجنة؟ قال:" نعم "قال: فلا تفعل، فإنی أخشى أن یّتكل الناس علیها، فخلّهم یعملون. فقال رسول الله ج" فخلّهم» رواه مسلم [۵۰].

۳۹- (۳۸) ابو هریره س گوید: «همراه با ابویکر س و عمر س و تنی چند از صحابهش، پیرامون پیامبر ج نشسته بودیم، در همین حال پیامبر ج از میان ما برخواست و رفت. مدتی انتظار کشیدیم ولی از پیامبر ج خبری نشد از آن ترسیدیم که نکند پیامبر ج مورد اذیت و آزار دشمنان و کفار قرار گرفته باشد به همین جهت ترسان و لرزان به جستجوی آن حضرت ج پرداختیم. و خود نخستین کسی بودم که از دیرکردن پیامبر ج هراسان شده و به جستجو و تلاش آن حضرت ج از خانه بیرون زدم.

(به جستجو ادامه دادم) تا به بوستانی در محله‌ی بنی‌نجار از انصار رسیدم، بوستان را دیوار بزرگی احاطه کرده بود به طوریکه هرچند تلاش کردم تا دورازه‌ای را بیابم تا از طریق آن وارد بوستان شوم، موفق به این کار نشدم.

(به ناچار فکری دیگر کردم) آخرکار، جوی آبی به نظر رسید که از بیرون بوستان به درون آن می‌آمد با مشکل، از طریق آن جوی به داخل بوستان رفته و پیامبر ج را در آنجا یافتم. پیامبر ج فرمود: ابوهریره! تویی؟ گفتم: آری من هستم. فرمود: تو را چه شده است؟(چرا اینجایی)؟ گفتم: ای رسول‌خدا ج! شما از میان ما برخاستید و رفتید، مدتی انتظار کشیدیم ولی از شما خبری نشد. ترسیدیم که نکند مورد اذیت وآزار دشمنان قرار گرفته باشید، از این جهت برخود ترسیدیم(و به جستجوی شما پرداختیم) و خود نیز نخستین کسی بودم که از تأخیر شما هراسان و نگران شده و به جستجوی شما از خانه بیرون زدم (آنچنان به جستجوی شما ادامه دادم) تا به این بوستان رسیده (واز طریق جوی آبی که از بیرون بوستان به داخل آن می‌آمد) با مشکل و به مانند روباه به داخل بوستان خزیدم. و اینک صحابه و یاران شما، پشت سر من در جستجوی شما هستند.

پیامبر ج پای‌افزار خویش را بیرون کرده و به من داد و فرمود: ای ابوهریره! این پای‌افزار را بردار و برو. و هرکس را یافتی که با صداقت و اخلاص از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار می‌کند، او را به بهشت بشارت بده. (ابو هریره س گوید: از باغ بیرون رفتم) و نخست با حضرت عمر س ملاقات نمودم. عمر س پرسید: ابوهریره این پای‌افزارها چیست؟ گفتم: این پای افزارهای پیامبرخداست، که به من داده تا هرکس را ببینم که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا اقرار می‌کند او را به بهشت مژده و نوید دهم.

ابوهریره س گوید: (عمر س به محض شنیدن این سخن) ضربه‌ای بر سینه‌ام کوفت که بر اثر آن، نقش بر زمین شدم و گفت: برگرد ای ابوهریره. گریان و نالان و افتادن و خیزان به نزد رسول‌خدا ج شتافتم و عمر س نیز پشت سرم به نزد رسول‌خدا ج آمد.(چون پیامبر ج مرا گریان و نالان و افتان و خیزان یافت) پرسید: ابوهریره چه شده؟ گفتم: در راه عمر س را دیدم و پیامی را که شما به من داده‌اید با وی بازگو کردم ولی او ضربه‌ای بر سینه‌ام کوبید که بر اثرآن نقش بر زمین شدم. و نیز به من گفت که به نزد شما باز گردم.

پیامبر ج (رو به عمر کرد و) فرمود: عمر! چرا چنین کردی؟ (و چه چیزی تو را بر آن داشت تا با ابوهریره، چنین برخورد کنی؟) عمر س در پاسخ گفت: ای پیامبرخدا ج! پدر و مادرم فدایت شوند، آیا شما به ابوهریره پای‌افزارهای خویش را داده تا وی به هرکس که با صداقت و اخلاص و از روی عمل و اعتقاد به «لا اله الاالله» و وحدانیت خدا، اعتراف کند مژده‌ی بهشت دهد؟ پیامبر ج فرمود: بلی (من او را چنین دستور دادم) عمر س گفت: ای پیامبرخدا ج! (به نظر من) چنین نکنید (بهتر است) چرا که من می‌ترسم که مردم با اتکاء و اعتماد به این مژده سست شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی نمایند.

پس صلاح در این است که شما آنان را واگذارید تا (بدون هیچ حساسیتی) به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند.

ابوهریره س گوید: پیامبر ج نیز فرمود: خوب است آنان را واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «حائط»: باغ و بوستان.

«ربیع»: جوی یا رود کوچک

«فاحتفزت»: خویشتن را در نشستن در چیدم و جای کمی گرفتم.

«اذهب بنعلی هاتین»: شاید کسی بپرسد که چرا پیامبر ج کفش‌ها و پای‌افزار مبارک خویش را به ابوهریره س داد؟

در جواب باید گفت: چون که پیامبر ج ابوهریره را برای ابلاغ امر مهمی به میان مردم فرستاد صلاح دید تا برای توثیق و اعتماد بر گفته‌ی وی، نشان تأییدی از سوی خویش به وی بدهد و چون غیر از کفش‌های خویش دیگر چیزی در اختیار نداشت به ناچار آنها را از پای درآورده و به ابوهریره س به عنوان علامت توثیق و اعتماد بر گفته‌ی وی به او داد.

و اگر از زاویه و بُعد معنوی به این موضوع نگاه کنیم این طور معلوم می‌شود که دادن کفش‌ها به ابوهریره س اشاره به‌سوی ثبات و استقامت و پایداری و شکیبایی در دین و ایمان دارد. یعنی این نوید و بشارت را کسی سزاوار است که در راه شریعت و دین ثابت قدم، مخلص، صادق، عامل، و کوشا و پایدار باشد همان‌طوری که در روایت دیگر نیز به این موضوع اشاره رفته است:

«قل امنت ثم استقم». «بگو: به خدا ایمان آوردم و بر ایمانم ثابت قدم و پایدارم»

«فضرب عمر بین ثدیی»: اگر نگاهی گذرا به تواریخ، کتب حدیث، و غیره پیرامون سیمای فاروق داشته باشیم،به وضوح مشاهده می‌کنیم که در صحنه‌ی داغ جنگ‌ها و در ستادهای فرماندهی پیامبر ج، حضرت عمر س دست بر قبضهِ‌ی ششمیر برنده‌اش و با همه‌ی قهر و قدرت و هول و هراس و تیزبینی که دارد، سرا پا در قید اطاعت پیامبر ج قرار گرفته است و در نتیجه به او حق می‌دهیم که بعدها کارنامه‌ی خود را در زمان پیامبر ج در این دو جمله خلاصه کرده است:

۱- در خدمت پیامبر ج شمشیری از نیام کشیده بودم که تا او مرا به غلاف نمی‌کشید و از کاری منع نمی‌فرمود، به هر نقطه‌ای نشانم می‌داد نشانه می‌رفتم.

۲- در خدمت پیامبر ج برده و غلام و گاردِ محافظ او بودم.

براستی عمر س از مشاوران نزدیک و محرم‌راز و جانشین و وزیر برحق پیامبر ج بود.

و اگر نگاهی دیگر به تاریخ بیندازیم، حضرت عمر س را در بُعدی دیگر مشاهده می‌نمائیم و این مرتبه نه با شمشیر، بلکه با هوش تیزتر از شمشیر، و نه در صحنه‌های جنگ بلکه در صحنه‌ی تحولات اخلاقی و معضلات روابط اجتماعی، حضرت عمر س را با فکر سراسر فروغ و نبوغ و سراپا در اطاعت پیامبرخدا ج می‌بینیم و مشاهده می‌کنیم که عمر س در زمینه‌ی اصلاح اخلاق مردم و نوع برخورد با کفار و با منافقان، طرح‌هایی را به پیامبر ج پیشنهاد می‌کند و تقاضاهایی را به او عرضه می‌دارد که بعد از مدتی (کم یا زیاد) پاسخ مثبت آنها نه در زمین بلکه از آسمان به صورت وحی بر پیامبر ج فرود می‌آید و به «موافقات عمر س» در میان مسلمانان مشهور می‌شوند.

و در نتیجه از اعماق ضمایر آگاه و روشن، ‌معنای این فرموده‌ی پیامبر ج را درک می‌کنیم که درباره ذکاوت و درایت و تیز بینی و قدرت درک و فراست عمر س می‌فرماید:

«إِنَّهُ قَدْ كَانَ فِیمَا مَضَى قَبْلَكُمْ مِنَ الأُمَمِ مُحَدَّثُونَ، وَإِنَّهُ إِنْ كَانَ فِی أُمَّتِی هَذِهِ مِنْهُمْ، فَإِنَّهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [بخاری و مسلم]

«در ادیان پیشین افرادی وجود داشتند که اهل الهام بوده‌اند و از مسائل نهانی و پشت پرده، طوری بحث کرده‌اند که گویی چیزهایی به آنها گفته شده است واگر در امت من، همچنین کسی وجود داشته باشد همانا عمربن خطاب است».

کتاب‌های معتبرحدیث، تفسیر و تاریخ اسلامی موافقات حضرت عمر س را بیش از بیست فقره روایت کرده‌اند که در حقیقت همین حدیث نیز یکی از موافقات ایشان به شمار می‌آید چرا که در آخر پیامبر ج سخن عمر س را تأیید می‌کند و مهر توافق و تأیید بر آن می‌نهد.

در حقیقت، حضرت عمر س بر اساس گفته‌ها و آموزه‌های خودِ پیامبر ج، ابوهریره س را باز گرداند، چرا که عمر س به خوبی می‌دانست که در مقابل دستور پیامبر ج نباید ایستاد. آیا امکان دارد آن عمری که رسول‌خدا ج درباره‌اش فرمود:

«لوكان بعدی نبی لكان عمر». «اگر بعد از من پیامبری می‌بود، البته او عمر می‌بود».

و نیز فرمود:

«ان الله جعل الحق علی لسان عمر وقلبه». «همانا خداوند متعال کلمه‌ی حق را بر زبان عمر و قلبش قرار داده است».

و در جایی دیگر می‌فرماید:

«ان الشیطان یخاف منك یا عمر». «ای عمر! براستی شیطان از تو می‌ترسد».

و حضرت علی س می‌فرمود:

«ما كنا نبعد أن السكینه تنطق علی لسان عمر».

[هرچهار حدیث از مشکاة باب مناقب عمر س روایت شده است].

«ما یاران پیامبر ج این را بعید نمی‌شمردیم که سکینه و آرامش بر زبان عمر س صحبت می‌کند».

آیا امکان دارد این چنین فردی از جانب خود قانون‌گذاری کند و از جانب خود در میان مردم حکم تعیین کند.

در حقیقت این ممانعت و بازگرداندن ابوهریره س در اصل از روی گفته‌ها و فرموده‌های خود پیامبر ج انجام گرفته است. چنانچه قبلاً در حدیث حضرت معاذ س (حدیث شماره ۲۵) نیز به این موضوع اشاره شده بود، چرا که پیامبر ج شبیه همین بشارت را به حضرت معاذ س داده بود و معاذ س از پیامبر ج خواست تا به وی اجازه دهد تا آن مژده را به مردم بدهد ولی پیامبر ج به وی این اجازه را نداد تا به مردم این مژده را بدهد و دلیل عدم اجازه را چنین بیان کرد که مردم با اتکاء به این مژده سست می‌شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی می‌نمایند.از این جهت حضرت عمر س هم بر مبنای همین فرمایش پیامبر ج مبنی بر عدم مژده دادن به مردم، ابوهریره س را منع نمود پس نتیجه می‌گیریم که این عمل حضرت عمر س، و طرز تفکر وی، بعینه عمل و فکر خود پیامبر ج می‌باشد.

حضرت عمر س نیز با شناختی که از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های دقیق و عمیق و تعالی ‌بخش و سعادت ‌آفرین پیامبر ج داشت به خوبی می‌دانست که اگر نتیجه‌ی منفی و جنبه‌ی خطرناک این بشارت و نوید برای پیامبر ج بیان شود ایشان نیز این اعلام را خلاف مصلحت دانسته و ابوهریره س را از ابلاغ آن بازخواهد داشت.

چنانچه در نهایت امر، رأی پیامبر ج با عمل حضرت عمر س (که بیشتر صورت یک مشوره داشت) موافق می‌گردد و پیامبر ج سخنش را در این زمینه تأیید می‌کند.

و کسی بعد از موافقت رأی پیامبر ج با رأی حضرت عمر س حق ندارد و او را نسزد که درباره وی اهانت و یا اسائه‌ی ادب کند چرا که پیامبر ج در این زمینه او را تأیید نمود و مشوره‌اش را پذیرفت.

در حقیقت چون پیامبر ج غرق دریای بیکران کرم و لطف الهی و احسانات بی‌پایان خداوندی و رحمات نامنت‌های یزدانی بود، این بشارت را به ابوهریره س داد، تا او به مردم ابلاغ کند اما حضرت عمر س، غلبه‌ی رحمت و کرم الهی بر ایشان طاری نبود. و بیشتر به بُعد منفی، که همان ضعف و سستی مسلمانان بود نگاه می‌کرد به همین جهت وقتی این موضوع را با پیامبر ج که غرق رحمت و کرم بیکران الهی بود، مطرح کرد پیامبر اکرم ج سخنش را تأیید نمود و با او موافقت کرد.

۴۰ - [۳۹] عن معاذ بن جبل قال: «قال لی رسول الله ج مفاتیح الجنة شهادة أن لا إله إلا الله» رواه أحمد [۵۱].

۴۰- (۳۹) معاذبن جبل س گوید: «پیامبر ج به من فرمود: گواهی دادن به وحدانیت خدا و اقرار به «لا اله الا الله» کلید بهشت است (البته به شرطی که این اقرار از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد جازم وعمل باشد)».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: در پنج حدیث بالا، به این موضوع اشاره رفته است که هرکس با صداقت و اخلاص و از ته دل به دین اسلام و به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج ایمان آورد قطعاً وارد بهشت خواهد شد. چنانچه قبلاً نیز گفتیم: منظور از این تعبیرها این نیست که به مجرد گواهی‌دادن به وحدانیت خدا، انسان وارد بهشت شود بلکه زمانی شخص مؤمن مصداق بارز این حدیث قرار می‌گیرد که از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و در حقیقت شهادت به «لا اله الا الله ومحمد رسول الله» تمام اسلام و همه‌ی اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های تابناک خدا و پیامبرخدا ج را در خود جای داده است بنابراین هرکس که با صداقت و اخلاص و بدون هیچ شک و تردید این شهادت را ادا کند، در حقیقت تمام اسلام را دین خود قرار داده و خویشتن را نیز ملزم به عمل به احکام و دستورات آن نموده است، و مسلم است که این چنین شخصی، با چنین اعتقادی وارد بهشت می‌شود و لو اینکه پس از رسیدن به کیفر گناهان در جهنم باشد بالاخره روزی از جهنم بیرون آمده و وارد بهشت می‌شود.

۴۱ - [۴۰] عن عثمان س قال: إن رجالاً من أصحاب النبی ج حین توفی حزنوا علیه، حتى كاد بعضهم یوسوس قال عثمان: وكنت منهم، فبینا أنا جالس، مر علی عمر س و سلم، فلم أشعر به، فاشتكی عمر الی أبی‌ بكر ب، ثم أقبلا حتى سلما علی جمیعا، فقال أبو بكر: ما حملك علی أن لا ترد علی أخیك عمر سلامه؟ قلت: ما فعلت. فقال عمر: بلى، والله لقد فعلت.قال: قلت: والله ما شعرت أنك مررت ولا سلمت. قال أبو بكر: صدق عثمان، قد شغلك عن ذلك أمر. فقلت: أجل. قال: ما هو؟ قلت: توفى الله نبیه ج قبل أن نسأله عن نجاة هذا الأمر. قال أبو بكر: قد سألته عن ذلك. فقمت إلیه وقلت له: بأبی أنت وأمی، أنت أحق بها. قال أبو بكر: قلت: یا رسول الله! ما نجاة هذا الأمر؟ فقال رسول الله ج: "من قبل منی الكلمة التی عرضت على عمی فردها؛ فهی له نجاة» رواه أحمد [۵۲].

۴۱- (۴۰) عثمان بن عفان س گوید: «درآن روز که پیامبر س وفات یافت، تنی چند از یاران پیامبر ج بر اثر وفات ایشان بسیار اندوهگین و ناراحت و سراسیمه و حیران شده بودند (و رگبار غم و اندوه بر آنان سرازیر شده و عمق این فاجعه به حدی زیاد بود) که نزدیک بود عده‌ای از آنان در وسوسه و شک و تردید بیفتند (شک و تردید از اینکه بعد از محمد ج دین اسلام نیز باقی نخواهد ماند و شریعت مقدس اسلام با وفات پیامبر ج نیز از میان خواهد رفت).

عثمان س گوید: خودم نیز یکی از کسانی بودم که نزدیک بود دچار این وسوسه‌ی شک و تردید شوم. عثمان س گوید: در همین هنگام که در عالم خود متفکرانه و متحیرانه نشسته بودم عمر س از کنارم گذشت و بر من سلام کرد، اما من متوجه‌ی سلامش نشدم به همین خاطر (عمر س از این برخوردم ناراحت شد و) به نزد ابوبکر صدیق س رفت تا از من گله بگشاید، سپس عمر س همراه با ابوبکر س به نزدم آمدند و بر من سلام کردند (و من نیز جواب سلام هردو را دادم) آنگاه ابوبکر صدیق س گفت: عثمان! چرا جواب سلام برادرت عمر س را ندادی؟ گفتم: چنین کاری را من نکردم (چون عثمان س متوجه‌ی سلام‌کردن عمر س نشده بود به حضرت ابوبکر س چنین گفت) عمر س گفت: بلی! براستی تو چنین کردی و جواب سلام را ندادی. عثمان س گوید: به عمر س گفتم: به خدا سوگند! من متوجه عبور تو و سلام کردنت نشدم.

ابوبکر صدیق س (به عمر س گفت: عثمان راست می‌گوید: براستی عثمان را امری بزرگ به خود مشغول کرده (و متوجه سلام کردنت نشده است).

عثمان س گوید: در تأیید سخن حضرت ابوبکر س گفتم: آری چنین است (براستی کار بزرگی مرا به خود مشغول کرده و خواب و خوراکم را از من گرفته است) ابوبکر س گفت:

آن کار بزرگ که دل و دماغت را به خود مشغول کرده چیست؟ گفتم: خداوند متعال پیامبرش را از دنیا برد پیش از آنکه از وی بپرسم که به چه چیزهایی می‌توانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم. ابوبکر س گفت: (نگران مباش چرا که) من در این زمینه از پیامبر ج پرسیدم. (به محض شنیدن این سخن فوراً) از جایم برخواستم و به ابوبکر صدیق س گفتم: پدر و مادرم فدایت باد براستی تو سزاوار و لایق چنین کارهایی هستی (که پیوسته در کارهای مفید و خیر، پیشقدم و پیشگام و طلایه‌دار و پیشقر اول هستی) آن‌گاه ابوبکر س شروع به بیان کرد و فرمود: به پیامبرخدا ج گفتم: ای رسول‌خدا! طریقه‌ی نجات از آتش دوزخ چیست؟

فرمود: هرکس (از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل) از من کلمه‌ای را که به عمویم پیش کردم (یعنی لا اله الا الله) و او از قبولش استنکاف ورزید، قبول کند و به آن گردن نهد براستی از آتش دوزخ نجات و رهایی می‌یابد (یعنی هرکس از روی صداقت و اخلاص به لا اله الا الله» و وحدایت و یگانگی خدا اقرار کند، از آتش دوزخ نجات خواهد یافت)».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: «عن نجاة هذاالامر»:

این جمله رابه دو صورت می‌توان تفسیر و تعبیر کرد:

۱- طریقه‌ی نجات از آتش دوزخ:

یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که به چه چیزهایی می‌توانیم خویشتن را از آتش سوزان دوزخ نجات دهیم.

۲- طریقه‌ی نجات از وساوس شیطانی، غرائز حیوانی، عشق و محبت دنیوی، پیروی از خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات ناجایز شهوانی و مرتکب‌شدن گناهان و معاصی.

یعنی از پیامبر ج پرسیدیم که طریقه‌ی نجات از امور بالا چیست؟ به چه چیزی می‌توانیم خویشتن را در پناه آن از چنین کارهایی محفوظ و مصون داریم.

پیامبر ج نیز در جواب فرمود: «لا اله الاالله» کلمه‌ای است که هرکس به آن از صدق دل، اعتقاد و باور داشته باشد، و مفاهیم آن را به معنای واقعی کلمه در زندگی خود پیاده کند از آتش دوزخ نجات پیدا کند و همین کلمه است که قلب را تصفیه و باطن انسان را تزکیه و تهذیب نموده و وی را از شر شیاطین انسی و جنی و از شر تمایلات دنیوی و خواهشات نفسانی و غرائز حیوانی و گناهان و معاصی رهایی می‌بخشد و او را نجات می‌دهد.

«الكلمة التی عرضت علی عمی فردها»:

مراد از «عمی» ابوطالب، عموی پیامبر ج می‌باشد.

ابوطالب: یکی از پشتوانه‌ها و پشتیبان‌های پیامبر ج بود و پیوسته با رسول‌خدا ج ابراز همدردی می‌کرد و اجازه نمی‌داد آزاری از سوی مشرکان مکه و قریش به وی برسد که جان وی را تهدید کند، و از پیامبر ج پیوسته دفاع می‌کرد و هر آزار و سختی و مشکلی در راه خشنودی او تحمل می‌نمود و همیشه تلاش داشت تا او را شادمان و خشنود بدارد. در این میان قریش پیوسته این عموی بزرگوار را در تنگنا قرار می‌داد اما او همه‌ی سختگیری‌ها و تنگناها را به جان پذیرا می‌شد تا رفتاری از او سر نزند که برادرزاده‌اش را در مشکل قرار دهد او همه‌ی سرزنش‌های مردم را می‌پذیرفت تا ملامت و سرزنش، متوجه‌ی برادرزاده‌اش نشود.

براستی ابوطالب موضع قابل تقدیری در مقابل پیامبر ج و دعوت اسلامی داشت و مواضع او، موضع کسی بود که از حق حمایت و دفاع می‌کند و در راه آن هر سختی و تنگنایی را پذیرا می‌شود، چرا که او پذیرفت که خود و بنی‌هاشم و بنی‌مطلب (اعم از کافر و مسلم) در محرومیت و تحریم اقتصادی و اجتماعی به سر برند، و در شعب (که به شعب ابوطالب) مشهور شده بود با کمبود مایحتاج زندگی و خوراک روزانه و... مواجه شوند.

ولی در همان‌حالی که ابوطالب کفار و مشرکان قریش را از آزار و اذیت‌دادن پیامبر ج منع می‌کرد و آنها را از توهین و اهانت به او باز می‌داشت خود نیز از اجابت دعوت پیامبر ج در مورد پذیرش اسلام دوری می‌کرد.

بنابر روایاتی که به ما رسیده اهل‌سنت و جماعت بر این باورند که ابوطالب مشرک مُرد و از جهنمیان است، خداوند عذاب جهنم را برای او (به پاس حمایت و دفاع از پیامبر ج سبکتر کرده و وی در آتش کم‌عمق خواهد بود.

«بخاری و مسلم» چنین نقل می‌کنندکه: هنگامی که مرگ ابوطالب نزدیک شد، پیامبر ج بر او وارد گردید، در حالی که ابوجهل و عبدالله بن ابی‌امیه نزد او بودند، پیامبر ج به او فرمود: ای عمو! «لا اله الا الله» بگو که من به وسیله‌ی آن نزد پروردگار برای تو دفاع و شفاعت می‌کنم/ در این هنگام ابوجهل و عبدالله بن ابی‌امیه، رو به ابوطالب کرده و گفتند: تو می‌خواهی از آئین پدرت عبدالمطلب صرف‌نظر کنی؟ ولی پیامبر ج کراراً این پیشنهاد را به او کرد، اما ابوجهل و عبدالله با همان بیان مانع او شدند و آخرین سخنی را که ابوطالب گفت: این بود که بر آئین عبدالمطلب هستم و از گفتن لا اله الا الله خودداری کرد.

در این هنگام پیامبر ج فرمود: من برای تواستغفار خواهم کرد تا زمانی که از آن نهی شوم در این هنگام این آیه نازل گردید.

﴿مَا كَانَ لِلنَّبِیِّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَن یَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِینَ... [التوبة: ۱۱۳].

«پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند».

لازم به تذکر است که ابوطالب در ماه رجب سال دهم بعثت، شش ماه پس از بیرون آمدن از شعب از دنیا رفت و بعضی نیز گفته‌اند که وی در ماه رمضان همان سال، سه روز پیش از وفات خدیجه ـ ل ـ از دنیا رفته است.

۴۲ - [۴۱] عن المقداد انه سمع رسول الله ج یقول: «لا یبقى على ظهر الأرض بیت مدر ولا وبر إلا أدخله الله كلمة الإسلام، بعز عزیز وذل ذلیل، إما یعزهم الله فیجعلهم من أهلها، أو یذلهم فیدینون لها". قلت: فیكون الدین كله لله» رواه أحمد [۵۳].

۴۲- (۴۱) مقداد (پسر عمرو الکندی س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: در سراسر روی زمین خانه‌ای از سنگ و گل یا خیمه‌هایی از کرک و مو (منظور تمام شهرها و روستاها) باقی نمی‌ماند مگر اینکه خداوند اسلام را در آن به عزت و سربلندی بعضی و ذلت و خواری بعضی دیگر وارد می‌کند. پس آنهایی را که خداوند (بدون جنگ و پیکار و اسارت و غیره) مفتخر ومشرف به پذیرش اسلام کند آنها عزیز و گرامی‌اند و آنهایی که از پذیرش اسلام روی گردانند و توفیق نیابند که سعادت اسلام را به آغوش گیرند خداوند ، آنها را ذلیل و خوار و فرومایه و نگونسار می‌نماید ولی آنان با این وجود تابع حکومت اسلامی خواهند شد (و باید برای حفاظت جان و مال خویش جزیه و مالیات سرانه‌ی سالانه بپردازند و مطیع و منقاد سیاست‌های حکومت اسلامی باشند).

مقداد س گوید: (در آن زمان) دین خالصانه فقط از آن خداست (چرا که قدرت و سلطه‌ی ادیان دیگر به زیر می‌آید و اسلام عالمگیر می‌شود و مؤمنان به جز خدا از کسی دیگر نمی‌ترسند و آزادانه و به دستور آئین خویش زیست می‌کنند)».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: در این حدیث پیامبر ج بشارت عالمگیر‌ شدن اسلام را به مسلمانان داده که: روزی فرا خواهد رسید که اقتدار اسلام پهنه‌ی گیتی را فرا گیرد و پرتو فراگیر و روشنی ‌بخش اسلام همه‌ی آفاق را در نوردد و سرزمین‌های تاریک و دیجور را روشنایی بخشد.

آری روزی فرا می‌رسد که اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهری و حکومت و سیاست بر تمام جهان پیروز خواهد شد و همه را تحت‌الشعاع خویش قرار خواهد داد.

براستی منطق نیرومند اسلام و محتوای غنی و پربار آن، ایجاب می‌کند که سرانجام ادیان شرک‌آلود و خرافی را جاروب کند و ادیان آسمانی تحریف یافته را در برابر خود به خضوع وا دارد. و با جاذبه‌ی عمیق خود، دل‌ها را به‌سوی این آئین خالص جذب و جلب نماید چرا که اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه‌ی ادیان و آئین‌های موجود برتری دارد و سرآمد آنها محسوب می‌شود وعلاوه از برتری منطق و استدلال از نظر نفوذ و غلبه‌ی ظاهری و پیروزی نظامی و حکومت و سیاست بر تمام ادیان جهان پیروز خواهد شد.

و علاوه بر مناطق بسیار وسیعی که امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته و هم اکنون بیش از ۶۰ کشور اسلامی با جمعیتی حدود یک و نیم میلیارد نفر زیر پرچم اسلام قرار دارند، زمانی فرا خواهد رسید که همه‌ی جهان رسماً زیر این پرچم قرار می‌گیرد.

و براستی که در زمان خود پیامبر ج و بعد از ایشان در عصر خلفای راشدین ش نیز این وعده در مورد پیروزی مسلمانان تحقق یافت. چنان‌که دین خدا، نه فقط در جزیرة العرب بلکه در کمتر از نیم قرن بر غالب روی زمین پیروز و فاتح گردید به طوری‌که کل قلمرو امپراطوری فارس و بخش بزرگی از قلمرو امپراطوری روم در زیر سیطره‌ی آن درآمد و پرچم این دین مبین در هند و چین و سپس در جنوب آسیا برافراشته شد.

و با مسلط ‌شدن مسلمانان بر جزیرة‌العرب و بعد از آن بر سرزمین‌های مشرق و مغرب، مسلمانان توانستند به راحتی امپراطوری کسراهای فارس و قیصرهای روم را در هم کوبیده و بر دنیای آن روز مسلط شوند و در سایه‌ی خلافت‌های پی در پی، دولت اسلام همچنان نیرومند باقی بمانند و بر اغلب سرزمین‌های جهان حکومت و سیادت کنند.

و بدون هیچ شک و تردیدی، مفهوم این حدیث پیروزی همه جانبه‌ی اسلام (چه از نظر منطق و استدلال و چه از نظر قدرت ظاهری و غلبه‌ی نظامی) بر همه‌ی ادیان مطرح جهان است و معنی این سخن آن است که سرانجام اسلام همه‌ی کره‌ی زمین را فرا خواهد گرفت و بر همه‌ی جهان پیروز خواهد گشت.

چنانچه سرعت پیشرفت اسلام در جهان و موج اسلام‌خواهی آن در اروپا و غرب و به رسمیت شناختن این آئین در کشورهای مختلف اروپایی و نفوذ سریع آن در آمریکا و آفریقا و اسلام آوردن بسیاری از دانشمندان و مانند این‌ها... همگی نشان می‌دهد که اسلام رو به‌سوی عالمگیر‌شدن دوباره، پیش می‌رود و طبق روایات مختلفی که در منابع اسلامی وارد شده است تکامل این برنامه هنگامی خواهد بود که عیسی ÷ و مهدی ÷ ظهور کنند و به برنامه‌ی جهانی‌شدن اسلام باری دیگر تحقق بخشند.

۴۳ – [۴۲] وعن وهب بن منبه، قیل له: «ألیس لا إله إلا الله مفتاح الجنة؟ قال: بلى، ولكن لیس مفتاح إلا وله أسنان، فإن جئت بمفتاح له أسنان فتح لك، وإلا لم یفتح لك». رواه البخاری فی ترجمة باب [۵۴].

۴۳- (۴۲) از وهب بن منبه س نقل شده که کسی از او پرسید: «آیا «لا اله الا الله» کلید بهشت نیست؟ (پس با گفتن لا اله الا الله چه نیازی به عمل است)؟ وی در پاسخ گفت: چرا، (لا اله الا الله، کلید بهشت است اما باید دانست که) هیچ کلیدی خالی از دندانه و شیار نیست، پس اگر تو کلیدی دندانه‌دار و شیاردار آوردی، دروازه را برایت خواهد گشود و در غیر این صورت دروازه را برایت باز نخواهد کرد(و پشت در بسته حیران و ویلان خواهی ماند)».

[این حدیث را بخاری در ترجمه‌ی بابی، روایت کرده و از تعلیقات وی محسوب می‌شود].

شرح: در این روایت، وهب بن مبنه س، کسانی را که از احادیثی از قبیل «مفتاح الجنة لا اله الا الله» سوء‌ استفاده می‌کنند و چنین می‌پندارند که انسان‌ها پس از شهادت به توحید و رسالت و دوری از شرک، هرچند بد عمل و خطاکار باشند، از عذاب الهی محفوظ و مصون می‌مانند و آتش دوزخ به آنها اصابت نخواهد کرد و با شهادت و اعتراف‌کردن به این کلمه وارد بهشت می‌شوند و کلید بهشت را بدست می‌آورند، به شدت محکوم می‌کند و با تشبیهی بلیغ و موجز، به آنها می‌فهماند که درجات عالی بهشت و رسیدن به مراتب عالی و والای خداوندی در آن، جز با عمل ممکن نیست.

درست است که «لا اله الا الله» کلید بهشت است، ولی هر کلید از خود برای بازکردن دروازه، دندانه و شیاری دارد که اگر آن دندانه‌ها کامل و درست بود دروازه را برای انسان خواهد گشود و در غیر این صورت انسان پشت دروازه خواهد ماند چرا که کلید بدون دندانه و شیار، دروازه را باز نخواهد کرد. این چنین نیز، لااله الا الله کلید بهشت است و اعمال (زکات، روزه، نماز، حج، جهاد امر به معروف ونهی از منکر و...) دندانه‌ها و شیارهای آن هستند.

پس کسی‌که می‌خواهد از عذاب الهی و آتش دوزخ محفوظ و مصون بماند و به درجات عالی بهشت و مراتب والای خداوند در آن دست بیابد و مستقیماً کلید بهشت را در دست گیرد و وارد بهشت شود، بر او لازم است که به «لا اله الا الله» و وحدانیت خدا و رسالت پیامبر ج از روی صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل و از صدق دل اعتراف کند و مفهوم صداقت و اخلاص نیز آن است که در عمل پای‌بند به تمام احکام ودستورات خداوندی و اوامر و فرامین نبوی و تعالیم و آموزه‌های شرعی باشد در این صورت است که وعده‌ی نجات و رهایی از آتش دوزخ، حتمی و قطعی خواهد بود.

به هر حال، هر شخص مؤمن که با صداقت و اخلاص و از روی اعتقاد و عمل به دین اسلام ایمان بیاورد و پای‌بند به احکام و مسائل اسلامی باشد، و در هر جا اوامر و فرامین خداوندی را سر لوحه‌ی برنامه‌ی زندگی خویش قرار دهد، حتماً به بهشت خواهد رفت و احیاناً اگر گناهی از او سر زد، و مرتکب گناهی از قبیل دزدی، زنا و... شد یا بنا به فضل و کرم الهی بخشیده می‌شود و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود وارد بهشت می‌شود.

«رابطه ایمان و عمل صالح»: در آیات قرآن، غالباً عمل صالح همراه با «ایمان» به عنوان، لازم و ملزوم یکدیگر آمده است، مثلاً در آیه‌ی ۹۷ سوره نحل می‌خوانیم:

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ [النحل: ۹۷].

«هر کس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مومن باشد».

و در آیات ۹۹ و ۱۰۰ سوره مؤمنون می‌خوانیم:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَكۡتُ [المؤمنون: ۹۹-۱۰۰].

«(کافران به راه غلط خود ادامه می‌دهند)و زمانی که مرگ یکی از آنان فرا می‌رسد، می‌گوید: پرردگارا! مرا (به دنیا) بازگردانید. تا اینکه کار شایسته‌ای بکنم و فرصت‌هائی را که از دست داده‌ام جبران نمایم(هرگز راه بازگشتی وجود ندارد)».

تأسف بدکاران بعد از جدایی از این عالم در این است که چرا عمل صالحی انجام نداده‌اند، و لذا با اصرار زیاد تقاضای بازگشت برای انجام عمل صالح می‌کنند.

و در آیه‌ی ۵۱ سوره مؤمنون آمده است:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا [المؤمنون: ۵۱].

«(به پیغمبران گفته‌ایم تا به پیروان خود برسانند. گفته‌ایم) ای پیغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید».

و آیات بی‌شمار دیگری که در این زمینه وارد شده است که همه حاکی از ارتباط تنگاتنگ میان ایمان و عمل صالح است و براستی همان‌طور که دندانه و شیار برای کلید لازم و ضروری است اعمال صالح و نیک برای ایمان لازم و ضروری است.

چرا که خداوند برای نجات انسان‌ها از آتش سوزان دوزخ و از رسوایی و خسران در روز رستاخیر، و از مشکلات و مصائب و نابسامانی‌ها و ناملایمات زندگی دنیوی و اخروی برنامه‌ی جامعی تنظیم کرده و آن را بر دو اصل مهم و اساسی و محوری و بنیادین خلاصه کرده است:

اصل اول: ایمان به وحدانیت خدا و صفات او، ایمان به قیامت، حساب و کتاب، سزا و جزا، و ایمان به کتب آسمانی و پیامبران الهی است که زیر بنای همه‌ی فعالیت‌های انسان را تشکیل می‌دهد. چرا که تلاش‌های عملی انسان از مبانی فکری و اعتقادی او سرچشمه می‌گیرد نه همچون حیوانات که حرکات‌شان به خاطر انگیزه‌های غریزی است.

و براستی اعمال و کردار انسان تبلوری است از عقاید و افکار او، و به همین دلیل تمام پیامبران الهی قبل از هر چیز، به اصلاح مبانی عقیدتی امت‌ها می‌پرداختند. مخصوصاً با شرک و چندگانه‌پرستی که سرچشمه‌ی انواع رذائل، بدبختی‌ها و پراکندگی‌ها است به مبارزه می‌پرداختند.

اصل دوم: میوه‌ی درخت بارور و پرثمره‌ی ایمان، یعنی «اعمال صالح» است.

اعمال صالح، نه تنها فقط عبادات و نه تنها انفاق فی سبیل الله و نه فقط جهاد در راه خدا، و نه تنها کسب علم و دانش بلکه هر کار شایسته‌ای که وسیله‌ی تکامل نفوس، پرورش اخلاق و پیشرفت جامعه‌ی انسانی در تمام زمینه‌ها شود را شامل می‌شود و حتی کارهای کوچکی، همچون برداشتن یک سنگ مزاحم از سر راه مردم، تا نجات میلیون‌ها میلیون انسان از گمراهی و ضلالت و نشر آئین حق و عدالت در تمام جهان را نیز شامل می‌شود.

و وهب بن منبه، به همه به خوبی فهماند که ایمان همانند چراغی پرنور و پر فروغی است که اگر درون اطاقی روشن شود نه تنها فضای اطاق را نورانی می‌کند بلکه شعاع آن از تمام دریچه‌های اطاق به بیرون می‌افتد و هرکس از خارج بگذرد، به خوبی می‌فهمد که آنجا چراغ پر نوری روشن است.

همین‌گونه، وقتی چراغ ایمان، در سرای قلب انسان، روشن شود نور آن به زبان، چشم، گوش و دست و پای انسان، منعکس می‌شود و حرکات هر کدام از آنها نشان می‌دهد که نوری در قلب است که اشعه‌اش بیرون تافته.

در آیه‌ای خداوند متعال می‌فرماید:

﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِۦ وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٢٣ وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤ [النساء: ۱۲۳-۱۲۴].

«(جزا و پاداش، و فضیلت و برتری) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هرکس که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده می‌شود، و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت(تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند). کسی‌که اعمال شایسته انجام دهد مؤمن باشد – خواه مرد خواه زن – چنان کسانی داخل بهشت شوند، و کم‌ترین ستمی بدانان نشود».

در این دو آیه خداوند یکی از اساسی‌ترین پایه‌های اسلام را بیان کرده است که ارزش وجودی اشخاص و پاداش و کیفر آنها هیچ‌گونه ربطی به ادعاها و آرزوهای آنها ندارد، بلکه تنها بستگی به عمل و ایمان دارد، این اصلی است ثابت، سنتی است تغییر ناپذیر و قانونی است که تمام ملت‌ها در برابر آن یکسان‌اند.

لذا در آیه‌ی نخست، خداوند می‌فرماید:

«جزا و پاداش و فضیلت و برتری، نه به آروزهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است».

آن‌گاه اضافه می‌کند:

«هر کس که کاربدی بکند در برابر آن کیفر داده می‌شود و کسی را جز خدا یار و یاور خود نخواهد یافت».

و بلافاصله می‌فرماید:

«کسی‌که اعمال شایسته انجام دهد و مؤمن باشد، خواه مرد و خواه زن، چنان کسانی داخل بهشت شوند و کمترین ستمی بدانان نشود».

و به این ترتیب خداوند با تعبیری بسیار ساده به اصطلاح «آب پاک»، به روی دست همه ریخت و وابستگی‌های ادعایی، خیالی، اجتماعی، نژادی و مانند آن را نسبت به یک مذهب به تنهایی، بی‌فایده می‌شمرد و اساس را ایمان به مبانی آن مکتب و عمل به برنامه‌های آن معرفی می‌کند.

در جایی دیگر، خداوند متعال، یک اصل کلی دیگر برای تمام مسلمانان بیان می‌کند و آن این‌که: آنهایی که شب و روز دم از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیامبر ج و پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان سلف می‌زنند، اما در عمل کمترین شباهتی به آنها ندارند، مدعیان دروغینی بیش نیستند.

آنها که سر تا پا آلوده‌ی معصیت و گناه‌اند و با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا، ایمان به او و عشق پیامبر ج و ایمان به او می‌دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد، از منطق اسلام به کلی بیگانه‌اند.

و راست گفت خداوند آنجا که فرمود:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣١ [آل عمران: ۳۱].

«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهتان را ببخشاید و خداوند آمرزنده و مهربان است».

در این آیه، خداوند مفهوم ایمان و عشق واقعی را تبیین می‌کند و فرق آن را با ایمان و عشق کاذب و دروغین، روشن می‌سازد و می‌فرماید: که محبت و عشق و علاقه به پروردگار و «لا اله الا الله» تنها یک علاقه‌ی قلبی ضعیف و یک اعتقاد خالی از هرگونه اثر و فایده نیست بلکه باید آثار آن در عمل و کردار انسان منعکس باشد.

کسی که مدعی ایمان و عشق به پروردگار و لا اله الا الله است، نخستین نشانه‌اش این است که از پیامبر ج و فرستاده‌ی او و از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های تابناک او پیروی کند و برای یک ایمان و عشق و محبت اساسی، حتماً آثار عملی دارد، حتماً دارنده‌ی آن را با محبوب پیوند می‌دهد و در مسیر خواست‌های او به تلاش و کوشش پرثمر وا می‌دارد.

و در حقیقت(بنا به گفته‌ی علامه ابن کثیر) این آیه‌ی کریمه، حکمی است علیه کسانی که ادعای محبت و ایمان به خدا را دارند اما در عمل رهرو و پیرو طریقه‌ی محمدی نیستند.

تعصی الا له وأَنتَ تُظهِر حُبَّه
هذا لَعَمرك فی الفِعال بَدیع
لو كان حبّك صادقاً لا طعتَه
ان الـمُحبَّ لـمن یُحبّ مطیع

«نافرمانی پروردگار می‌کنی و با این حال اظهار محبت و عشق به او می‌نمایی، قسم به جانم، این معامله‌ای عجیب و غریب است! اگر محبت تو صادقانه بود اطاعت فرمان او می‌کردی چرا کسی‌که دیگری را دوست می‌دارد از فرمان او پیروی می‌کند».

و براستی اگر مسلمانان امروزی، همین دو اصل اساسی و محوری و کلیدی و بنیادین را در ابعاد مختلف زندگی خویش، اعم از فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، دنیوی و اخروی، و مادی و معنوی، به اجرا دربیاورند، مشکلات و نابسامانی‌های آنها حل می‌شود عقب‌ماندگی‌ها جبران می‌گردد و ضعف‌ها و شکست‌ها به پیروزی مبدل می‌شود و شر اشرار جهان از آنها قطع می‌گردد.

و براستی «لا اله الا الله» کلید بهشت است و اعمال نیک و صالح، دندانه‌های آن کلیداند.

۴۴ - [۴۳] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا أحسن أحدكم إسلامه، فكل حسنة یعملها تكتب بعشر أمثالها إلى سبع مائة ضعف، وكل سیئة یعملها تكتب بمثلها حتی لقی الله». متفق علیه [۵۵].

۴۴- (۴۳) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «آنگاه که یکی از شما، اسلام خویش را نیک گرداند (و به حقیقت مسلمان شود و پایبند دستورات و اوامر شریعت و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزه‌های نبوی باشد) در برابر هر کار نیکی که انجام دهد، ده تا هفتصد برابر آن (البته به تفاوت نوع احسان و شرائط آن) اجر وپاداش برایش نوشته می‌شود و در مقابل، هر گناه و کار بدی که انجام دهد، تنها یک گناه برایش(در نامه‌ی اعمال) نوشته می‌شود. و این قانون خداوندی، تا وقتی که وی از دنیا برود ادامه خواهد داشت (و در سرای آخرت، یا خداوند بنا به فضل و کرم خویش، آن گناه را می‌بخشد و یا بعد از چشاندن کیفر آن عمل، او را وارد بهشت می‌کند)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از این حدیث چند نکته و پیام می‌توان برداشت کرد:

۱- رحمت و لطف بیکران خدای:

یکی از نام‌های خداوند «رحمان و رحیم» است. براستی رحم و کرم و احسان و فیض او، گوشه گوشه‌ی اطراف و اکناف جهان را پر کرده و ذره ذره‌ی دنیا از آن سیراب گشته و آنچه را که در دنیا و کائنات می‌بینیم و مشاهده می‌نماییم همه از آثار و نشانه‌های رحمت بیکران و بی‌پایان وی هستند. اگر رحمت آن، در دنیا نباشد، گویا در دنیا هیچ چیزی وجود ندارد بدین سبب است که ناامیدی و یأس از رحمتش جرم و گناه محسوب می‌شود. خداوند ، بزرگ‌ترین مجرمان و گهنکاران را نوید بخشش داده و مجرمان و نافرمانان را به نام «یا عبادی» (ای بندگانم) خوانده به آنها تسلی خاطر و نوید عفو و گذشت می‌دهد و می‌فرماید:

﴿قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٥٣ [الزمر: ۵۳].

«بگو: ای بندگانم! ای آنان که در معاصی زیاده‌روی هم کرده‌اید، از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید، قطعاً خداوند همه‌ی گناهان را می‌آمرزد، چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است».

از جانب بندگان، هیچ قید و شرطی بر خداوند عاید نشده و نیست، اما خداوند از طرف خود، بر خود رحم و کرم‌کردن را فرض و واجب گردانیده ﴿كَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ [الأنعام: ۱۲]. وبا وجودی که می‌تواند، مجرمین را عذاب دهد، و بر گهنکاران عذاب بفرستد و سیاهکاران و بدکاران را به کیفر اعمال‌شان برساند. ولی باز هم آنها را زیر چتر کرم و مرحمت خویش می‌گیرد و به بنده‌ی خاص خودش، می‌فرماید که به بندگان من سلام و پیام عفو مرا برسان و به آنها که دَر رحمت من برای همیشه برای آنها باز است و پذیرای آنها می‌باشد:

﴿وَإِذَا جَآءَكَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡكُمۡۖ كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنكُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٤ [الأنعام: ۵۴].

«هرگاه مؤمنان به آیات ما، به پیش تو آمدند، بدیشان بگو: درودتان باد، شما را مژده باد که خداوند از روی لطف بر خویشتن رحمت واجب نموده است، که هرکس از شما از روی نادانی، دچار لغزشی شد ولی بعد از آن توبه کرد و اصلاح کرد خداوند عذر تقصیر او را می‌پذیرد چرا که او آمرزگار و مهربان است».

و این هم از الطاف بی‌کران کرم و احسان نامحدودش است که در مقابل یک نیکی ده تا هفتصد برابر، اجر و پاداش عنایت کند، و در مقابلش، در برابر هر بدی و گناه تنها یک گناه به نامه‌ی اعمال شخص مسلمان بنویسد و آن را هم اگر بخواهد می‌بخشد و براستی از کسی‌که دریای لطفش بی‌کران و شعاع فیضش نامحدود است، جز این انتظاری نمی‌توان داشت و از کسی‌که «رحمتش بر غضبش پیشی گرفته، و بندگان را برای رحمت آفریده نه برای خشم و عذاب، غیر از این چشم‌داشتی نیست چه خداوند رحیم و مهربانی و چه پروردگار پرمهر و محبتی.

۲- ده تا هفتصد برابر در مقابل یک کار نیک»: در برخی از روایات اسلامی چنین آمده که خداوند در برابر یک کار نیک «ده برابر» پاداش می‌دهد. در حالی که در آیات و روایات دیگری آمده است که یک کار نیک، پاداشی هفتصد برابر و حتی بیشتر از آن دارد، لذا از این امر دانسته می‌شود که خداوند بر حسب اخلاص افراد مسلمان و صداقت و اعتقاد آنها به چیزی که انجام می‌دهند و بر حسب تفاوت انواع احسان و کارهای نیک و بر حسب شرایط آنها و بر حسب کمیت و کیفیت کارهای نیک از ده تا هفتصد برابر پاداش و نیکی می‌دهد. حتی در آیه‌ای وارد شده که:

﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ [البقرة: ۲۶۱].

«مثل کسانی‌که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هرکه بخواهد آن را چندین برابر نی گرداند».

خداوند در آخر این آیه می‌فرماید: ﴿وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُ یعنی خداوند برای هرکه بخواهد، بر هفتصد برابر هم می‌افزاید، زیرا بخشش خدای را، حَد و حصری نیست، از آن رو که فضلش وسیع و فراگیر بوده و با فضل و احسان مخلوقش غیر قابل مقایسه است و او داناست که چه کسی مستحق این افزون‌بخشی است و چه کسی مستحق آن نمی‌باشد.

۳- البته باید دانست که زمانی خداوند متعال، در مقابل هر کار نیک، ده تا هفتصد پاداش و مزد و در مقابل هر کار بد، کیفری مانند آن برایش می‌نویسد که فرد مسلمان به «إذا احدكم أَحسنَ اسلامه» جامه‌ی عمل بپوشاند و به حقیقت و به معنای واقعی کلمه، مسلمان شود و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل به وحدانیت و یگانی خدا و رسالت پیامبر ج اقرار کند و پیوسته پای‌بند دستورات و احکام دینی و اوامر و فرامین خداوندی و تعالیم و آموزه‌های تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین نبوی باشد و ظاهر و باطن و قلب و فکر خویش را به تعالیم اسلامی و فرمانبرداری و اطاعت از خداوند متعال، مزین و آراسته کرده باشد. در این صورت است که خداوند در مقابل هر نیکی ده تا هفتصد برابر نیکی و حتی بیش از آن به او عنایت می‌کند و در مقابل هر کار بد و زشت، کیفری مانند آن برایش می‌نویسد و حتی اگر بخواهد آن را نیز می‌بخشد.

۴۵ - [۴۴] وعن أبی أمامة، أن رجلاً سأل رسول الله ج: ما الإیمان؟ قال: «إذا سرتك حسنتك، وساءتك سیئتك؛ فأنت مؤمن". قال: یا رسول الله! فما الإثم؟ قال: " إذا حاك فی نفسك شیء فدعه» رواه أحمد [۵۶].

۴۵- (۴۴) ابو امامه س گوید: «مردی از پیامبر ج پرسید: ایمان چیست؟ پیامبر ج فرمود: هنگامی‌که انجام کار نیک، شادمانت ساخت و انجام کار ناشایسته ناراحتت نمود، تو به‌راستی قانون‌گرا و با ایمان هستی.

دو مرتبه آن مرد پرسید: گناه چیست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هنگامی که چیزی به دلت ناخوشایند افتاد، آن را رها کن (چرا که همان کار ناخوشایند، گناه است)».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: «اذا سرتك حسنتك وساءتك سیئتك...»:

در این بخش از حدیث، پیامبر ج با تعبیری بسیار زیبا و با بلاغت و فصاحتی وصف ناپذیر، و با جملاتی بسیار دقیق و شیوا و با واژه‌هایی بس جذاب و دل‌انگیز، نشانه‌های بارز، برجسته و شامخ انسان مسلمان را، به تصویر می‌کشد و می‌فرماید: مؤمن واقعی و راستین کسی است که انجام کار نیک شادمانش سازد و انجام کار بد و ناشایست، ناراحتش کند.

آری، انسان مسلمان، هرگاه که کار نیکی از او سر می‌زند، خوشحال و خرسند از این است که به امری از اوامر و فرامین خدا چنگ زده و کاری کرده که موجب خرسندی و رضایت پروردگار جهانیان شده است و کاری را انجام داده که با آن با نفس اماره و شیطان بدکاره و خواهشات ناروای نفسانی و غرائز طغیانگر حیوانی به مبارزه برخاسنه و آنها را از خویشتن مأیوس و ناامید کرده است. و در حقیقت این چنین عملی، یکی از نتیجه‌ها و ثمره‌های مفید و ارزنده‌ی ایمان است وهرگاه که مرتکب کار منکر و خلاف شرع می‌شود، زمین و آسمان با همه فراخی‌شان بر او تنگ می‌گردد و از خود به تنگ می‌آید و به سبب وحشت و دهشت گناه و معصیت و نافرمانی خدای و اندوه زیاد، سخت تنگدل می‌شود و به خوبی می‌داند که هرگز هیچ پناهی و مأوایی از خدای سبحان جز به‌سوی او ندارد، بنابراین عاجزانه و با خوف و ترس، با خدای خویش چنین راز و نیاز می‌کند و می‌گوید:

«بار خدایا! آن هنگام که تو را معصیت و نافرمانی کردم، و از فرمان تو سرپیچی نمودم و از اوامر و فرامین تو تجاوز و تخطی کردم، نه از این جهت بود که خداوندیت را انکار نمایم ونه بدین خاطر که امر تو را خفیف و سبک شمارم و نه از این نظر که بخواهم خود را در معرض مجازات تو قرار دهم و نه این که وعده‌ی کیفر تو را سبک بشمارم، بلکه خطایی بود که از روی جهالت ونادانی و بی‌خردی و سبکسری از من سر زد، نفس اماره، حق را بر من مشتبه کرد و هوا و هوس بر من چیره شد و شیطان ملعون و پلید مرا وسوسه کرد. خدایا از کرده‌ی خویش پشیمانم و از تو می‌خواهم که مرا ببخشی، چرا که تو تنها پناه و مأوای منی، ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی، مرا به که می‌سپاری؟ پروردگارا! اگر بر من خشم نگرفته باشی، باکی ندارم، پناه می‌برم به نور جمال تو که هر تاریکی و ظلمتی از برابر آن رخت بر می‌بندد و هر کار دنیا و آخرت را اصلاح می‌کند، از این که خشم تو، بر من فرود آید، یا ناخشنودی تو شامل حال من گردد، هرچه خواهی مرا عتاب کن، تا سرانجام از من خشنودی گردی».

آری! انسان مؤمنی که ایمانش به این درجه رسیده باشد و روح و شعور ایمان او زنده و متحرک باشد، با انجام کار نیک خویش، شادمان می‌گردد و با انجام کار بد، از این‌رو به آن رو می‌شود و مضطرب و پریشان و حیران و ویلان و افتان و خیزان و گریان و نالان دست به‌سوی پروردگار خویش بلند می‌کند و از او می‌خواهد تا او را ببخشد و مورد عفو و بخشش و رحمت و لطف بیکران خویش قرار دهد و او را به زیر چتر غفران و گذشت و لطف و مرحمت خویش جای دهد.

«و اذا حاك فی نفسك شیء فدعه»:

در بخش دوم حدیث، پیامبر ج گناه را چنین تعریف می‌کند:«چیزی که بر دل، تردد و خطور نماید و نفس انسان نسبت به انجام آن آسوده و خرسند نباشد، آن گناه است».

پس هر گاه انسان مسلمان، خواست کاری بکند، اگر از انجام آن دلنگران و مضطرب و متردد و دو دل بود، آن را انجام ندهد، بلکه بر انسان مسلمان لازم است که هرگاه خواست کاری را انجام دهد، وجدان، عقل و خرد و ایمان و یقین خویش را داور قرار دهد و به سرانجام آن کار فکر کند و با علماء و دانشوران و فرهیختگان و بزرگان دینی، درباره‌ی آن مشوره کند و خودسرانه، دست به کاری نزند، چرا که در مسیر راهی که انسان به‌سوی پیروزی‌ها می‌رود، همیشه پرتگاه‌ها و بیراهه‌هایی وجود دارد که اگر آنها را به خوبی نبیند و نشناسد، و پرهیز نکند، چنان سقوطی کندکه اثری از او باقی نمی‌ماند.

در این راه، مهم‌ترین مسئله شناخت حق و باطل، شناحت نیک وبد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفید و زیان‌بخش و شناخت عوامل سعادت و یا بدبختی است.

اگر براستی انسان این حقایق را به خوبی شناسد، رسیدن به مقصد برای او آسان است. مشکل این است که در بسیاری از این‌گونه موارد، انسان گرفتار اشتباه می‌شود. باطل را به جای حق می‌پندارد و دشمن را به جای دوست انتخاب می‌کند و بیراهه را جاده‌ی صاف و مستقیم تصور می‌کند. در اینجا دید و درک نیرومند و نورانیت و روشن‌بینی فوق‌العاده‌ای لازم است و این دید و درک نیرومند نیز محصول و ثمره‌ی درخت تنومند تقوا و خداترسی است.

انسانی که تقوا را برگزیند، تشخیص حق از باطل، گناه از طاعت، و نیک از بد، برایش آسان می‌شود چرا که نیروی عقل و خرد انسان با وجودی که برای درک حقایق آماده است ولی پرده‌هایی از حرص، طمع، شهوت، خودبینی، حسد و عشق‌های افراطی به مال، همسر، فرزند، جاه و مقام، مال و منال، همچون دود سیاهی در مقابل دیده‌ی عقل آشکار می‌گردد و به مانند غبار غلیظی فضای اطراف او را می‌پوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکی، انسان چهره‌ی حق و باطل را نمی‌تواند بنگرد.

اما اگر با آب تقوا، این غبار زودوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهره‌ی حق آسان و ساده می‌شود و قلب آدمی نیز همچون آیینه است و وجود هستی پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، اگر این آیینه را زنگار هوا و هوس، تیره و تار کند، نوری در آن منعکس نخواهد شد اما هنگامی که در پرتو تقوا و پرهیزگاری صیقل داده شود، و زنگارها از میان برود، نور خیره‌کننده‌ی آن آفتاب پر فروغ، در آن منعکس می‌گردد و همه جا را روشن می‌سازد.

بنابراین اگر انسان مسلمان، تقوا و پرهیزگاری را به کار بندد، بدون شک، بدون هیچ مشکلی حق را از باطل، نیک را از بد، دوست را از دشمن، مفید را از زیان‌بخش، سعادت را از بدبختی، گناه و معصیت را از اطاعات و فرمانبرداری، تشخیص می‌دهد و براحتی می‌تواند گناه را بشناسد و از آن دست بکشد و براستی که غیر از پیشه‌کردن تقوای الهی نمی‌توان در جوامع امروزی که بر محور هوا و هوس می‌گردد و تمییز حق از باطل و خوب از بد، برای غالب مردم بسیار مشکل شده است گناه را شناخت و از آن کناره گرفت.

و بر تمام مسلمانان لازم است که در راستای این مهم،تقوا و پرهیزگاری الهی را سرلوحه‌ی تمام برنامه‌های زندگی خویش قرار دهند، چرا که بی‌تقوایی، در حقیقت سرچشمه‌ی تمام فقدان‌های تشخیص و یا سوء تشخیص است.

۴۶ - [۴۵] عن عمرو بن عبسة قال: «أتیت رسول الله ج فقلت: یا رسول الله! من معك على هذا الأمر؟ قال: "حر وعبد" قلت: ما الإسلام؟ قال: "طیب الكلام، وإطعام الطعام" قلت: ما الإیمان؟ قال: "الصبر والسماحة" قال: قلت: أی الإسلام أفضل؟ قال: "من سلم المسلمون من لسانه ویده" قلت: أی الإیمان أفضل؟ قال: "خلقٌ حسنٌ "قال: قلت: أی الصلاة أفضل؟ قال:" طول القنوت "قال: قلت: أی الهجرة أفضل؟ قال:" أن تهجر ما كره ربك "قال: فقلت: أی الجهاد أفضل؟ قال:" من عقر جواده وأهریق دمه "قال: قلت: أی الساعات أفضل؟ قال:" جوف اللیل الآخر». رواه أحمد [۵۷].

۴۶- (۴۵) عمرو بن عبسه س گوید: «به نزد پیامبر ج آمدم و گفتم: ای رسول ‌خداج! چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق، و از زمره‌ی پیروان و رهروان تواست؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: هر فرد آزاد و برده‌ای. دو مرتبه گفتم: اسلام چیست؟ فرمود: اسلام (راستین) عبارت است از گفتن سخن نیک و پسندیده و طعام دادن به گرسنگان و بینوایان. پرسیدم: ایمان چیست؟ فرمود: ایمان راستین، عبارت است از بردباری و شکیبایی و بخشش و جوانمردی.

پرسیدم: کدامیک از اخلاق و خصلت‌های اسلام، بهتر و برتر است؟ فرمود: کسی‌که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و احساس خطر نکنند.

گفتم: کدامیک از خصلت‌ها و اخلاق ایمان بهتر و برتر است؟ فرمود: اخلاق نیکو و پسندیده. گفتم: کدام نماز بهتر و برتر است؟ (و از ثواب و پاداش بیشتری برخوردار است؟) فرمود: نمازی که از خشوع و خضوع بیشتری برخوردار باشد.

گفتم: کدام هجرت بهتر و برتر است؟ فرمود: هجرت(راستین) عبارت است از اینکه از هر چیری که خداوند متعال خوشش نمی‌آید، دوری گزینی و آن را (محض رضای خدا و راه فرمانبرداری از او) ترک کنی. گفتم: کدام جهاد بهتر و برتر است؟ فرمود: کسی‌که اسبش(در راه خدا و در راه مبارزه از کیان اسلام و مسلمین) کشته شد و خون خودش نیز ریخته گردد(یعنی کسی‌که با جان و مال، در راه خدا، و در راه دفاع و حمایت از کیان اسلام و مسلمین و قرآن و سنت، با دشمنان و بدخواهان، جنگ و پیکار کند چنین جهادی در نزد خدا، بهترین و برترین جهاد بر شمرده می‌شود).گفتم: ای رسول‌خدا ج! کدام وقت (برای طاعت وعبادت و راز و نیاز) بهتر و برتر است؟ فرمود: حصه‌ی آخر شب(بهترین وقت برای راز و نیاز و طاعت و بندگی کردن خداوند سبحان است)».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: «من معك علی هذا الامر؟ قال:حر وعبد»: بنا به فرموده‌ی قرآن، حضرت محمد ج پیامبر خدا به‌سوی همه مردم بدون هیچ استثنا و تبعیضی است، بنابراین رسول‌خدا ج به سوی همه‌ی بشریت و فراتر از آن به‌سوی کافه‌ی انس و جن فرستاده شده‌اند، نه چون غیرشان از پیامبران که مخصوصاً به‌سوی قوم خود برانیگخته می‌شدند پس آشکارترین مزیت رسالت اسلام این است که این رسالت عام و فراگیر و ابدی و تحریف‌ناپذیر و لایتغیر است.

آیات زیادی بر اصل عمومیت رسالت نبوی ج تأکید گذاشته‌اند. چون:

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡكُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨ [الأعراف: ۱۵۸].

«(ای پیغمبر!) بگو: ای مردم! من فرستاده‌ی خدا به سوی جملگی شما (اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید و زرد و سرخ) هستم. خدایی که ملک آسمان‌ها و زمین از آن او است. جز او معبودی نیست. او است که می‌میراند و زنده می‌گرداند. پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده‌اش، آن پیغمبر درس‌نخوانده ای که ایمان به خدا و به سخن‌هایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید».

﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَكُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا١ [الفرقان: ۱].

«والا مقام و جاوید کسی است که قرآن، (یعنی جداسازنده‌ی حق از باطل)را بر بنده‌ی خود (محمد) نازل کرده است، تا اینکه جهانیان را (بدان) بیم دهد(و آن را به گوش ایشان برساند)».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗا وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢٨ [سبأ: ۲۸].

«ما تو را برای جملگی مردمان فرستاده‌ایم تا مژده رسان(مؤمنان به سعادت ابدی) و بیم‌دهنده(کافران به شقاوت سرمدی) باشی، و لیکن اکثر مردم، (از این معنی) بیخبرند(و همگانی‌بودن نبوت تو را باور نمی‌دارند)».

و این آیات قرآن خطابی عام برای همه مردم است اعم از سرخ و سیاه، عجم و عرب، آزاد و برده، زن و مرد، بزرگ و کوچک، انس و جن و پیر و جوان.

به همین خاطر وقتی «عمروبن عبسه» از پیامبر ج پرسید: چه کسی بر آئین اسلام با تو موافق و پیرو تو است؟ پیامبر ج در جواب فرمود: تمام مردم، اعم از برده و غلام و اشخاص آزاد. و چنانچه در تواریخ می‌خوانیم، نخستین گروهی که دعوت پیامبران را لبیک می‌گفتند: همان گروه محروم، حقیر، کم درآمد و برده وغلام بودند که در نظر مستکبران که مقیاس شخصیت را تنها زر و زور می‌دانستند افراد پست و حقیر به شمار می‌آمدند.

از زمره‌ی افراد آزاد سرشناس و سابقین اولین، می‌توان این افراد را نام برد:

«خدیجه بنت خویلد ـ ل ـ، همسر پیامبر اکرم ج»، «پسر عموی ایشان، علی بن ابی طالب س»، دوست صمیمی ایشان، ابوبکر صدیق س» که در نخستین روز دعوت اسلام آوردند. بعد از این سه نفر می‌توان «عثمان بن عفان س»، «زبیر بن عوام س» «عبدالرحمن بن عوف س»، «سعدبن ابی وقاص س» «طلحه بن عبید اللهس»، را نام برد، این هشت نفر، نخستین پیشتازان و پیشقراولان مسلمین‌اند، که در اسلام آوردن از همگان سبقت گرفتند.

از پس این گروه این افراد را نام برد، «ابو عبیده عامر بن جراح س» مشهور به امین هذه الامه، «ابو سلمة بن عبدالاسد مخزومی س»، همسرش، ام سلمه ـ ل ـ و «ارقم بن ابی الارقم مخزومی س»، «عثمان ابن مظعون س»، «سعیدبن زید عدوی س»، «همسرش ـ ل ـ، فاطمه بنت خطاب ـ ل ـ» خواهر عمر بن الخطاب س»، خباب بن ارت س» «جعفر بن ابی طالب س» همسرش اسماء بنت عمیس ـ ل ـ «خالد بن سعیدبن عاص س» همسرش، امینه بنت خلف ـ ل ـ «برادرش» عمرو بن سعیدبن عاص س» «حاطب بن حارث جُحمی س» همسرش «فاطمه بنت مجلل ـ‌ ل ـ، برادرش» خطاب بن حارث س همسر برادرش فكیهه بنت یسار ـ ل ـ برادرش «معمر بن حارث مطلب بن ازهر زهری س»، همسرش «رمله بنت ابی عوف ـل ـ»، «نعیم بن عبدالله بن نحام عدوی س» اینان همگی از تیره‌ها و طایفه‌های مختلف قبیله‌ی قریش بودند. دیگر سابقین اولین که از غیر قریش در اسلام‌آوردن پیشتاز بودند، عبارتند از:

«عبدالله بن مسعود س»، «مسعود بن ربیعه س» عبدالله بن جحش س، برادرش «ابو احمد بن جحش س» «ام الفضل لبابه كبری بنت حارث هلالیه ـ ل ـ همسر عباس بن عبدالمطلب س و اسماء بنت ابی بكر ـ ل ـ».

این نامبردگان تنها کسانی از افراد آزاد هستند که با عنوان سابقین اولین شهرت یافته‌اند. و از غلامان و برده‌ها که از زمره‌ی سابقین اولین هستند میتوان به:

«زیدبن حارثه س» برده‌ی آزاده شده‌ی پیامبر ج «بلال بن رباح حبشی س»، «صهیب بن سنان رومی س»، «عامربن فهیره س» و از بانوان به «ام ایمن ـ ل ـ»، «بركه حبشیه ـ ل ـ» اشاره کرد.

تمام اینها، تنها کسانی هستند که با عنوان سابقین اولین و مسلمانان پیشتار و پیشتازان و پیشقراولان مسلمین شهرت یافته‌اند و مصادیقی بارز و شاخص در «حُر و عبد» هستند.

«ای الصلواة افضل؟ قال: طول القنوت»:

در شرع مقدس اسلام، قنوت دارای چندین معناست:

۱- پیروی و اطاعت کردن

۲- خضوع و خشوع و تواضع

۳- سکوت

۴- قیام

۵- قرائت

۶- ذکر خدا در حال قیام همراه با خشوع و خضوع

اگر به معنای قیام بنگریم این حدیث مطابق مذهب امام ابوحنیفه است که می‌فرماید: درازی قیام از درازی سجده در نماز بهتر است.

و البته می‌شود بین تمام این اقوال چنین جمع کرد که مفهوم حدیث پیامبر ج این است که: ای مؤمنان در نمازهایتان به خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی تمام بایستید و در هنگام ادای نماز، خیال خانه‌ی دل و ذهن‌تان را از همه‌ی مشاغل دنیا ـ که قلب را از حضور باز می‌دارد ـ خالی کنید و فقط به ذکر و یاد خدای مشغول باشید نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات باحق، بر طبق آنچه که شرع مقدس در نمازها برنامه‌ریزی نموده است سخن دیگری در نماز نگوئید.

اما به طور کلی معنای راجح‌تر به نظر حقیر، همان خضوع و خشوع در نماز است یعنی بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت همان نمازی است که از نظر خضوع و خشوع به حد اعلا رسیده باشد.

چنانکه وقتی خداوند اوصاف و ویژگی‌های مؤمنان را بر می‌شمارد و آنان را می‌ستاید.

قبل از هر چیز، انگشت روی نماز می‌گذارد و می‌فرماید:

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢ [المؤمنون: ۱-۲].

«مسلماً مؤمنان پیروز و رستگارند کسانی‌اند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند».

در اینجا خداوند متعال «اقامه‌ی صلوة» یا الفاظ و واژه‌هایی دیگر را نشانه‌ی مؤمنان نمی‌شمارد بلکه خضوع و خشوع در نماز را از ویژگی‌های آنان می‌شمرد و به این طرف اشاره می‌کند که نماز آنها الفاظ و حرکاتی بی‌روح و فاقد معنا نیست بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پیدا می‌شود که از غیر او جدا می‌گردند و به او می‌پیوندند و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شوند که بر تمام ذرات وجودشان اثر می‌گذارد، خود را ذره‌ای می‌بیند در برابر وجود بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران. لحظات چنین نمازی، هر‌کدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیله‌ای است برای تهذیب روح وجان.

و مسلمانان باید بدانند که نماز تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاک‌شدن از پلیدی‌ها می‌گردد که انسان مسلمان آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد، به طور کامل انجام دهد، چنان‌که می‌دانیم با طمأنیه و تأنی خواندن سوره‌ها و با طمأنیه انجام‌دادن رکوع‌ها و سجده‌ها یکی از واجبات نماز است و خوب‌بودن و مقبول‌شدن نماز به همین چیزها وابسته است.

و باید دانست که [۵۸] خشوع و خضوع بر دو قسم است: ۱ـ خشوع جسمانی ۲ـ خشوع قلبی.

خشوع جسمانی عبارت است از اینکه اندام‌های بدن از حرکت بازایستد، انسان به وسیله‌ی بازی با اندام غافل نماند و روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند و همچون خروس نوک نزند خیلی تند و سریع به رکوع و سجده نپردازد، بلکه همانگونه که خداوند تشریع فرموده است نماز آن را با تمامی ارکان و حد و حدودش ادا نماید، حال همانطور که نماز، نیاز به خشوع بدنی و جسمانی دارد، به خشوع قلبی و روحانی نیاز دارد.

خشوع قلبی به معنای حضور عظمت خداوند در قلب انسان است و آن حاصل نمی‌شود جز اینکه با تأمل و دقت در آن آیات قرآنی که در نماز تلاوت می‌شوند ویادآوری قیامت و یادآوری اینکه شخص نمازگزار در پیشگاه خداوند قرار دارد.

خداوند از شخص نمازگزار روی‌گردان نمی‌شود بلکه خواسته‌هایش را اجابت می‌کند بنابراین لازم است مسلمان نمازگزار توجه داشته باشد که در نماز با خداوند متعال به گفتگو می‌پردازد و باید در هر حرکتی از حرکات نماز، و در هر وقتی از اوقات آن و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد. از این‌رو، نمازگزارانی که تمامی هم و قصد آنان این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، اینگونه نمازخواندن مورد قبول درگاه خداوند متعال نخواهد بود، و این چنین نمازی، سیاه و تاریک به‌سوی آسمان بالا می‌رود و به نمازگزار گفته می‌شود: «ضیعك الله كمـا ضیعتنی» خداوند تو را تباه گرداند، همانگونه که تو مرا تباه گردانیدی. ولی نماز دارای خشوع و ارکان کامل که آهسته و با تواضع و حضور قلب ادا شده باشد مفید و نورانی به آسمان عروج می‌نماید و به صاحبش می‌گوید:

«حفظك الله كمـا حفظتنی». «خداوند تو را محفوظ دارد، همانطور که مرا محفوظ داشتی».

پس بهترین و برترین نماز از نظر کیفیت، همان نمازی است که دارای خشوع و خضوع بیشتری باشد.

«ای الساعات افضل؟ قال: جوف الیل الاخر»:

در حقیقت شب زنده‌داری و سحرخیزی، نزدیک‌ترین و آشناترین راه واصلان به حق و مشتاقان وصال دوست می‌باشد.آنان که به این حقیقت پی برده‌اند، همچون دیوانگان شب را با روز و روز را با شب پیوسته و خواب راحت را چنان فراموش نموده‌اند که بزرگ‌ترین استراحت آنان همان حالت نیایش در تاریکی‌های شب بوده است و تمام روز را لحظه شماری کرده‌اند تا لحظات خلوت با دوست فرا رسد و با بلند‌کردن دست‌های نیاز به بارگاه خالق بی‌نیاز و بستن دست‌های بندگی در محضر پروردگار جهانیان قلب خود را آرامش بخشند.

و براستی نمازشب، یک عبادت بزرگ روحانی و معنوی و تربیتی و اصلاحی است چرا که غوغای زندگی روزانه، از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب می‌کند و فکر آدمی را به وادی‌های گوناگون می‌کشاند به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل در آن بسیار مشکل است اما در دل شب و به هنگام سحر، و فرونشستن غوغای زندگی مادی و ماشینی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصی به انسان دست می‌دهد که کم نظیر و یا در حقیقت بی‌نظیر است.

آری، در محیط آرام و به دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجهی به انسان دست می‌دهد که فوق‌العاده روح پرور و تکامل‌آفرین است.

به همین دلیل دوستان خدا، همیشه از عبادت‌های آخر شب برای تصفیه‌ی روح، حیات قلب، تقویت اراده و تکمیل اخلاص و صداقت، نیرو می‌گرفته‌اند.

در جایی خداوند متعال به بیان صفات برجسته‌ی مؤمنان راستین می‌پردازد و اصول عقیدتی و برنامه‌های عملی آنها را به طور فشرده ضمن دو آیه با ذکر هشت صفت بیان می‌دارد که یکی از آنها این است:

﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ یَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا [السجدة: ۱۶].

«پهلوهایشان از بستر به دور می‌شود (و خواب شیرین را ترک گفته و به عبادت پروردگارشان می‌پردازند و) پروردگار خود را با بیم و امید به فریاد می‌خوانند».

آری! مؤمنان راستین، به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، مقداری از شب را بیدار می‌شوند و در آن هنگام که برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است و شواغل فکری به حداقل می‌رسد و آرامش و خاموشی، همه جا را گرفته و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و خلاصه بهترین شرایط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود می‌آورند و سر بر آستان معشوق می‌سایند وآنچه در دل دارند با او در میان می‌گذارند و با یاد او پیوسته زنده‌اند و پیمانه‌ی قلب خویش را از مهر او لبریز و سرشار دارند.

مؤمنان راستین، خواب خوش را بر خود حرام کرده و به خوش‌تر از آن، که ذکر خدا و قیام و سجود در پیشگاه با عظمت اوست می‌پردازند. پاسی از شب را به مناجات و راز و نیاز با محبوب می‌گذرانند و قلب و جان خود را با یاد و نام او روشن می‌کنند.

و پیامبر ج نیز از این جهت، بهترین اوقات را برای عبادت و بندگی، حصه‌ی آخر شب معرفی می‌کند چرا که در آن حصه از شب، چشم غافلان در خواب است و تمام برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است شواغل فکری به حداقل می‌رسد و آرامش و خاموشی همه جا را فرا می‌گیرد و خطر آلودگی عبادت به ریا و تظاهر کمتر وجود دارد و بهترین شرایط حضور قلب و مناجات با خدا فراهم می‌گردد.

۴۷ - [۴۶] وعن معاذ بن جبل، قال: سمعت رسول الله ج یقول: «من لقی الله لا یشرك به شیئا، ویصلی الخمس، ویصوم رمضان،‌ غفر له". قلت: أفلا أبشرهم یا رسول الله؟ قال:" دعهم یعملوا». رواه أحمد [۵۹].

۴۷- (۴۶) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج شنیدم که فرمود: «هرکس (در روز قیامت) با خداوند متعال چنان ملاقات نماید که(در دنیا) با او چیزی یا کسی را شریک و انباز قرار نداده باشد و به وحدانیت و یگانگی او اقرار کرده باشد و نمازهای پنچ‌گانه را به پای دارد و ماه رمضان را روزه‌دار باشد، گناهان(صغیره‌ی) او بخشیده می‌شوند.

معاذ س می‌گوید: به پیامبر ج گفتم: ای رسول‌خدا! آیا این مژده را به مردم بدهم (تا از شنیدن آن خوشحال شوند؟) پیامبر ج فرمود: (خیر، این مژده را به آنان مده چون با اتکا و اعتماد بر این مژده سست و ضعیف می‌شوند و از انجام کارهای خیر و مفید کوتاهی می‌نمایند، پس) آنها را به حال خودشان واگذار تا به انجام کارهای خیر و مفید بپردازند».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: در این حدیث، زکات و حقوق مالی واجب و حج که هر کدام از آنها یکی از ارکان مهم و اساسی و محوری و بنیادین اسلام به شمار می‌آیند بیان نشده است و علتش را می‌توان در دو امر خلاصه کرد.

۱- ممکن است که ایراد این حدیث پیش از فرض‌شدن زکات و حج باشد، چرا که زکات، بنا به قولی بعد از فرض شدن روزه رمضان سال دوم هجری فرض شد. و حج نیز بنا به اقوال مشهور در سال هشتم و یا نهم هجری فرض شده است [۶۰].

۲- و نیز ممکن است که راوی حدیث، این روایت را مختصر کرده باشد. و فقط به ذکر پاره‌ای از مسائل اصول و محوری دین پرداخته باشد و از بیان برخی دیگر چشم‌پوشی کرده باشد.

«غفر له»: (گناهانش بخشیده می‌شوند) اکثر علما و دانشمندان اسلامی معتقدند که مراد از این جمله بخشیده‌شدن گناهان صغیره است چرا که گناهان کبیره بدون توبه بخشیده نمی‌شوند و هر جایی که به همراه انجام‌دادن این‌گونه اعمال ذکر مغفرت گناهان آمده، منظور از آن فقط بخشوده‌ شدن گناهان صغیره است و از بعضی روایات نیز این نظریه تأئید می‌شود به عنوان مثال در روایتی چنین آمده است:

«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مكفرات لـما بینهن ما لم یغش الكبائر»

به هر حال، حاصل مطلب اینکه هر شخص که مسئولیت، این را به عهده گیرد که از مظاهر شرک و چندگانه‌پرستی و از گناهان کبیره کناره گیرد و تمام فرائض و واجبات را (مانند نماز، روزه، زکات و...) ادا کند و از تمام گناهان کبیره بپرهیزد، خداوند گناهان صغیره او را معاف می‌نماید و از سر تقصیرات و کوتاهی‌های کوچکش بدون توبه می‌گذرد.

و این حدیث، به کسانی‌که از گناهان کبیره (مانند شرک و کفر) پرهیز می‌کنند و فرائض و واجبات خدا (مانند: نماز، روزه، زکات و..). را انجام می‌دهند، بشارت می‌دهد که خداوند گناهان صغیره آنان را می‌بخشد و این پاداشی است که به این‌گونه افراد داده شده است.

«اعتراض»: ممکن است در این‌جا گفته شود که: این حدیث، مردم را به انجام گناهان صغیره، تشویق می‌نماید و می‌گوید: با ترک شرک و چندگانه‌پرستی و انجام اعمال از قبیل نماز، روزه، زکات و غیره، ارتکاب گناهان کوچک، مانعی ندارد. و مردم را به انجام گناه صغیره، تشویق می‌کند زیرا وعده‌ی آمرزش گناهان صغیره در آن داده شده است؟

ولی شک نیست که منظور از این وعده‌ی آمرزش، وعده‌ی بدون قید و شرط نیست، بلکه افرادی را شامل می‌شود که یک نوع شایستگی از خود نشان بدهند و مشیت و خواست خدا همیشه با حکمت الهی توأم است زیرا هرگونه خواست خدا از حکمت او جدانیست. و مسلماً حکمت او اقتضا نمی‌کند که بدون شایستگی کسی را مورد عفو قرار دهد.

و در حقیقت اگر به این حدیث به دقت بنگریم، در می‌یابیم که پرهیز از شرک و چندگانه‌پرستی و انجام اعمال نیک و شایسته از قبیل: نماز و روزه و غیره، یک نوع حالت «تقوای الهی و روحانی» در انسان ایجاد می‌کند که می‌تواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در حقیقت حدیث فوق همانند آیه‌ی ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ [هود: ۱۱۴] می‌باشد.

و در واقع اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک است و این درست به این می‌ماند که می‌گوئیم اگر انسان از مواد سمی خطرناک پرهیز کند، و مزاج سالمی داشته باشد می‌تواند آثار نامطلوب بعضی از غذاهای نامناسب را به واسطه‌ی سلامت مزاج از بین ببرد.

و یا به تعبیر دیگر، بخشش گناهان صغیره یک نوع پاداش معنوی برای تارکان شرک و انجام‌دهندگان اعمال نیک است و این خود اثر تشویق کننده‌ای برای بهتر انجام‌دادن اوامر خدا و اجتناب‌کردن از نواهی اوست.

بنابراین جنبه‌ی تربیتی و سازندگی حدیث به مراتب بیش از سوءاستفاده‌هایی است که ممکن است از آن بشود.

۴۸ - [۴۷] وعن معاذ أنه سأل النبی ج عن أفضل الإیمان. قال: «أن تحب لله، وتبغض لله، وتعمل لسانك فی ذكر الله " قال: وماذا یا رسول الله؟ قال: "وأن تحب للناس ما تحب لنفسك، وتكره لهم ما تكره لنفسك»ز رواه أحمد [۶۱].

۴۸- (۴۷) معاذبن جبل س گوید: از پیامبر ج پرسیدم: «کدام یک از اخلاق و خصلت‌های ایمان بهتر و برتر است؟ پیامبر ج فرمود: بهترین و برترین اخلاق و خصلتهای ایمان، آن است که برای خدا، مهرورزی و برای خدا دشمن داری و زبانت را در یاد و ذکر خدا (پیوسته) به کارگیری.

[معاذ س گوید]: گفتم: دیگر چه؟ ای فرستاده‌ی خدا! فرمود: (یکی دیگر از بهترین خصلت‌های ایمان آن است که) برای مردم چیزی را دوست بداری که برای خودت دوست می‌داری و چیزی را که برای خودت ناخوش می‌داری، برای آنان نیز ناخوش داری».

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

شرح: «و تعمل لسانك فی ذكر الله»: یکی از بهترین خصلت‌های ایمان، که به ایمان،کمال می‌بخشد ذکر و یاد خداست. آری! انسان مؤمن و متدین و آنکه ایمان و یقینش به حد کمال رسیده در تمام حالات خویش چه ایستاده و چه نشسته و چه در حالی که در بستر آرمیده و به پهلو خوابیده، به یاد پدیدآورنده‌ی این نظام و اسرار شگرف آن می‌باشد و همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخش است براستی هر چیری زینتی دارد اما زیبایی زبان در مزین ‌شدن آن به تلاوت و صوت دل‌نشین قرآن و ذکر و یاد خدای نهفته شده است.

چقدر زیباست که انسان برای بیان حق، زبان فصیح و گویایی داشته باشد و با آن آیات الهی را که نشانه‌ی قدرت و عظمت خداوندی است، به طور کامل قدرشناسی نماید و پیوسته در ذکر و یاد خدای باشد.

خداوند سبحان، زبان و دو لب را که وسیله‌ی تعلیم وتعلم و تفهیم و تفهم است از بهترین نعمت‌های خود قرار داد تا در جهت اهداف او به کار گرفته شود و از انسان می‌خواهد که زبان و گفتار، دل و اندیشه وایمان و عمل را در یک جهت و در صف واحد الهی هدایت کند، تا همه برای خدا بگویند و عمل کنند، چرا که اگر آهنگ زبان با رفتار عملی انسان تفاوت کند باید در انتظار خشم و عذاب الهی باشد پس انسان برای نجات از مجازات خداوندی باید وحدت گفتار و اندیشه را پیشه نموده تا سعادت دنیوی و اخروی‌اش تأمین گردد.

و در حقیقت، زبان، نعمت بزرگی از نعمت‌های خداوندی است که باید به وسیله‌ی آن خالق و آفریننده‌ی آن یادگردد. و این یادآوری موجب رشد و ترقی انسان و قدردانی از خالق و آفریننده او می‌باشد.

و ذکر و یاد الهی است که به وسیله‌ی زبان بیان می‌گردد و دل‌های بشر را از گناهان و بدی‌ها باز می‌دارد و به‌سوی خوبی‌ها و نیکی‌ها سوق می‌دهد.

خداوند می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَطۡمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكۡرِ ٱللَّهِۗ أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ٢٨ [الرعد: ۲۸].

«آن کسانی که ایمان می‌آورند و دلهای‌شان با یاد خدا سکون وآرامش پیدا می‌کند، همان دلها با یاد خدا آرام می‌گیرند».

و نیز می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ ذِكۡرٗا كَثِیرٗا٤١ وَسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِیلًا٤٢ [الأحزاب: ۴۱-۴۲].

«ای مؤمنان بسیار خدای را یاد کنید، و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و تقدیس او بپردازید».

در این آیات خداوند ، از تمام انسان‌ها میخواهد تا در همه‌ی احوال و با تمام وجود خویش به یاد خدا باشند و او را از تمام عیب‌ها و نقص‌ها در بی‌نهایت، منزه دانسته، احکام و واجبات، محرمات و مستحبات، مکروهات و تشریع و کتاب او را، همچنان از عیب‌ها و نقص‌ها منزه بدانند خود را به اسم‌ها و صفات نیکوی او متصف کنند تا جلوه‌ی جمال جمیل او گردند.

پس برای انسان مسلمان زیبنده است تا در تمام مراحل به یاد خدا باشد زبانش بگوید، دلش باور کند و در رفتارش جلوه کند و اخلاقش به آن اذکار الهی تربیت گردد.

لذا انسان باید از نعمت بزرگ بیان و زبان که خداوند آن را به انسان عنایت کرده پاسداری و به بهترین صورت در جایگاه‌های مختلف از آن بهره برداری نماید.

نکته: البته باید دانست که ذکر و یاد خدا، بدون تفکر واندیشیدن مفید و مثمرثمر نیست و تنها یادآوری خدا کافی نیست و زمانی این ذکر و یادآوری خدا، ثمرات و فوائد ارزنده و مفیدی خواهد داشت که آمیخته با تفکر و اندیشیدن باشد.

چه بسیارند دانشمندانی که در مطالعات فلکی خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانی، این نظام شگفت‌انگیز را می‌بینند. اما چون به یاد خدا نیستند وعینک توحید بر چشم ندارند و از زاویه‌ی شناسایی مبدأ هستی به آنها نگاه نمی‌کنند از آن نتیجه‌ی لازم و انسانی را نمی‌گیرند. همانند کسی‌که غذائی می‌خورد که تنها جسم او را قوی می‌کند و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثری ندارد.

به همین جهت خداوند در آیه‌ی ۱۹۱ سوره‌ی آل عمران، نخست اشاره به «ذکر» و سپس اشاره به «فکر» می‌کند و می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ [آل عمران: ۱۹۱].

«کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهای‌شان افتاده (و در همه‌ی اوضاع واحوال خود) یاد می‌کنند و درباره‌ی آفرینش (شگفت‌انگیز و دلهره‌انگیز و اسرارآمیز) آسمان‌ها و زمیین می‌اندیشند و نقشه‌ی دلربا و ساختار حیرت‌زای آن، شور و غوغایی در آن برمی‌انگیزد».

پس برای انسان مسلمان نیز لازم و ضروری است که ذکر و یادش، توأم با تفکر و اندیشیدن و تعمق و تدبر باشد.

«و ان تحب للناس ما تحب لنفسك...» یکی دیگر از برترین خصلت‌های ایمان که به ایمان شخص مؤمن کمال می‌بخشد این است که برای مردم چیزی را دوست بدارد که برای خودش دوست می‌دارد و چیزی را که برای خودش ناخوش می‌دارد برای آنان نیز ناخوش دارد.

در این بخش از حدیث، پیامبر اکرم ج یکی دیگر از نشانه‌های کمال ایمان را به زیبائی هرچه تمام و با بلاغت و فصاحتی وصف‌ناپذیر و با جملات و کلمات بلیغ و موجز، نشانه‌ی مؤمن راستین و حقیقی را چنین به تصویر می‌کشد و می‌فرماید: مؤمن راستین آن است که فرد مسلمان خود را عضوی از اعضای جامعه‌ی انسانی و اسلامی به حساب آورد و خود را در سود و زیان جامعه، سهیم و شریک بداند هرگاه فرد دارای چنین احساسی شد دیگران را نیز مانند خود می‌داند و چنان خیرخواه و دلسوز و شفیق و مهربان نسبت به بندگان خدا می‌شود که هر آنچه را که برای خود بخواهد و برای خویشتن بپسندد برای آنان نیز بخواهد به عنوان مثال دوست دارد که خودش شخصی عالم، فرهیخته، ثروتمند، با اخلاق، صالح، شرافتمند، محترم، محبوب، سالم، با ایمان، متدین، راستگو، موفق و... باشد و دارای همسر و فرزندان شایسته و نیک، دوستان، یاران و خویشاوندان مخلص، خانه و باغ مجلل، ماشین خوب، جاه و مقام شایسته، مال و منال بایسته باشد پس باید برای برادر دینی‌اش نیز این‌ها را بخواهد.

اما اگر فرد مسلمان، چیزی را برای خود بخواهد و برای دیگران نخواهد یا نسبت به دیگران حسد ورزد و یا کینه‌توز باشد این اعمالش منافی کمال ایمان و دیگر یکی از خصلت‌های بد و زشت و قبیح و منکر می‌باشد.

و برای انسان مسلمان مناسب است که همه‌ی اوصافی مانند: فقر و فاقه، ذلت و خواری، شکست و انحطاط، بدبیاری و بدشانسی، مریضی و دردمندی و دیگرامورات ناپسند را که برای خود نمی‌پسندد بر دیگران نیز روا نبیند.

اگر انسان مسلمان به این درجه رسید به راستی ایمانش به کمال رسیده و به یکی از بهترین و برترین و بزرگ‌ترین اخلاق و خصلت‌های ایمان دست یافته است.

[۴۷]- مسلم ح ۴۷ – ۲۹، ترمذی ح ۲۶۳۸. [۴۸]- مسلم ح ۴۳ – ۲۶، مسند احمد ۱/ ۶۹. [۴۹]- مسلم ح ۱۵۱ – ۹۳، مسند احمد ۳ / ۳۹۱. [۵۰]- مسلم ح ۵۲ – ۳۱. [۵۱]- مسند احمد ۵/ ۲۴۲. [۵۲]- مسند احمد ح۲۰ در «مسند ابوبکر صدیق». [۵۳]- مسند احمد ۶ /۴. [۵۴]- مسند احمد ۶ /۴. [۵۵]- بخاری ح ۴۲، مسلم ح ۲۰۵ – ۱۲۹. [۵۶]- مسند احمد ۵ / ۲۵۱. [۵۷]- مسند احمد ح ۱۹۹۶۳. [۵۸]- دیدگاه‌های فقهی معاصر، ترجمه: احمد نعمتی، ج ۱ ص ۴۱۴ – ۴۱۵ با تصرف و اختصار [۵۹]- مسند احمد ۵ / ۲۳۲. [۶۰]- «سیرت مصطفی» محمد ادریس کاندهلوی، ج ۲ ص ۲۳۵. [۶۱]- مسند احمد ۵/ ۲۴۷