فصل اول
۷۹ - [۱] عن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " كتب الله مقادیر الخلائق قبل أن یخلق السموات والأرض بخمسین ألف سنة " قال: "وكان عرشه على الماء". رواه مسلم [۱۲۴].
۷۹- (۱) عبدالله بن عمرو س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ تقدیر و سرنوشت تمام آفریدگان و همهی موجودات و مخلوقات را پنجاه هزار سال پیش از آنکه آسمانها و زمین را پدید آورد و عرش او بر آب بود، معین و مقرر داشت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «خمسین الف سنة»: احتمال دارد که تعبیر «پنجاه هزار سال» برای تکثیر باشد نه تعداد، چرا که عربها اینگونه در محاورات و عُرف خویش استعمال میکنند و برای زمان بسیار طولانی و مدید چنین میگویند. پس منظور این است که خداوند ﻷ خیلی خیلی جلوتر از آفرینش آسمانها و زمین، تقدیر تمام موجودات را معین و مقرر فرموده است.
«و كان عرشه علی الماء»: «عرش» در لغت به معنای چیزی است که دارای سقف بوده باشد و گاهی به خود سقف نیز عرش گفته میشود، مانند:
﴿أَوۡ كَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا﴾ [البقرة: ۲۵۹].
«یا(آیا آگاهی از) همچون کسیکه از کنار دهکدهای گذر کرد در حالی که سقف خانهها فرو تپیده بود و...»
و گاهی به معنای تختهای بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان سلیمان میخوانیم که میفرماید: «أَیُّكُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا» و نیز به داربستهایی که برای برپا نگاه داشتن بعضی از درختان میزنند، عرش گفته میشود، همانطور که در قرآن میخوانیم:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَیۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ...﴾ [الأنعام: ۱۴۱].
«خدا است که آفریده است باغهایی را که بر پایه استوار میگردند(و درختانش با قلابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهایی را که چنین نیستند و(نیازی به پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند...)»
ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود و گفته میشود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعهی جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب میشود و کنایه از احاطهی کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین بعد از خلقت آنها است. پس «عرش» مراد تخت سلطنت و تصرف و قدرت کامل خدا است و یا مراد مجموعهی جهان هستی، چرا که تخت قدرت خدا محیط بر همهی جهان است.
«الماء» (آب): شاید مراد از آب، مواد مذاب و آبگونهای باشد که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوق العاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است. چرا که گاهی، آب به هر شئ مایع گفته میشود، مانند: فلزات مایع و امثال آن.
پس ممکن است مراد این حدیث این باشد که جهان هستی و پایهی تخت قدرت خدا، نخست بر این مادهی عظیم آبگونه که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوقالعاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است قرار داشت.
و نیز از این حدیث ثابت میشود که آغاز آفرینش آسمانها و زمین از تودهی گازهای گسترده و عظیمی بوده است و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است.
۸۰ - [۲] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " كل شیء بقدر حتى العجز والكیس ". رواه مسلم [۱۲۵].
۸۰- (۲) ابن عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: هرچیزی در آفرینش بر اساس تقدیر است، حتی ضعف و ناتوانی و زیرکی و هوشمندی انسان».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: چنانچه پیشتر گفتیم، اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود میآیند، دو نوع هستند و نوع اولش آن است که انسان هیچ گونه سهمی یا دخالتی در ایجاد آنها ندارد و این نوع کارها به طور جبری و بدون اختیار واقع میشوند، چرا که در جهان هستی کارهایی وجود دارند که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر خواست و مشیت الهی روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به مورد اجرا گذاشته میشوند، مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند با آنها روبرو میگردند. مانند: خردها و هوش و ذکاوت و یا کودنی و کندفهمی و یا مانند ضعف جسمانی و...، اینها چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و این تنها انگشتان مقتدر «قدر» است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد.
و هیچ یک از این کارها محل بازخواست و محاسبهی الهی قرار نمیگیرد و بر هیچ یک از اینها، کسی مؤاخذه نمیشود و کسی حساب اینها را باز پس نمیدهد.
بدین جهت مردمان باید مواظب باشند و کسانی که فطرتاً و خلقتاً کودن و کندفهم و یا ناقص الخلقه و ضعیف الجسم هستند، نباید عار بدهند و آنها را مورد اهانت قرار دهند، چرا که همهی آنها بر حسب قضا و قدر خداوند ﻷاست.
ملاّ علی قاری به نقل از «مظهر» میگوید:
«انّ من كان عاجزاً وضعیفاً فی الجثة او الرأی والتمییز او ناقص الخلقة، لا تعیره، فإن ذالك بتقدیر الله تعالی وخلقه ایّاه علی هذه الصفة ومن كان كامل العقل، بصیر بالأمور، تامّ الجثة، فهو ایضاً بتقدیر الله تعالی، ولیس ذالك بقوته وقدرته، فإنه لا حول ولا قوة الا بالله».
از این رو، نباید اشخاص تنبل و بیکار، از این حدیث سوءاستفاده نمایند و بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، چرا که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد منافات ندارد و فقط مسلمانان ضعیف و ناتوان هستند که در کارهای خود استدلال به قضا و قدر میکنند و ضعف خود را با آن توجیه مینمایند. ولی مسلمان نیرومند و متدین، معتقد است که خود او قضای الهی است که بازگشت ندارد و قَدَر اوست که شکست ناپذیر است.
در محضر رسولخدا ج مردی بر مرد دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: «حسبی الله» (خدا مرا بس است). پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، اما در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین گردید و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد سرزنش و ملامت پروردگار است، تو باید زیرک و هوشیار باشی و در کارها چاره اندیشی کنی. آنگاه اگر در کاری شکست خوردی بگو: «حسبی الله». [ابوداود]
و باید دانست که به کارگیری اسباب و وسایل، با قدر الهی هیچگونه منافات و تضادی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات به حساب میآیند.
۸۱ - [۳] عن أبی هریرة قال قال رسول الله ج: " احتج آدم وموسى علیهما السلام عند ربهما، فحج آدم موسى، قال موسى: أنت آدم الذی خلقك الله بیده، ونفخ فیك من روحه، وأسجد لك ملائكته، وأسكنك فی جنته، ثم أهبطت الناس بخطیئتك إلى الأرض؟ قال آدم: أنت موسى الذی اصطفاك الله برسالته وبكلامه، وأعطاك الألواح فیها تبیان كل شیء، وقربك نجیا، فبكم وجدت الله كتب التوراة قبل أن أخلق؟ قال موسى: بأربعین عاماً. قال آدم: فهل وجدت فیها (وعصى آدم ربه فغوى)؟
قال: نعم. قال: أفتلومنی على أن عملت عملاً قد كتبه الله علی أن أعمله قبل أن یخلقنی بأربعین سنة؟ " قال رسول الله ج: " فحج آدم موسى ". رواه مسلم [۱۲۶].
۸۱- (۳) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: آدم و موسی ÷ در نزد پروردگار و آفریدگارشان با یکدیگر به محاجّه و خصومت پرداختند. در نتیجه حضرت آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت.
(و اصل قضیه از این قرار است که:) موسی ÷ گفت: تو همان فردی هستی که خداوند ﻷ تو را (بدون پدر و مادر) با قدرت خویش آفرید و از روح متعلق به خود در تو دمید (و برای احترام و بزرگداشت، نه برای عبادت و پرستش) به فرشتگان دستور داد تا در برابرت به سجده افتند و تو را در بهشت خویش اسکان داد، ولی تو با این وجود به ذریعهی لغزش خویش، باعث شدی تا مردم را از بهشت بیرون کنی و همگی را به زمین پائین افکنی!.
حضرت آدم ÷ به موسی ÷ گفت:ای موسی! تو همان فردی هستی که خداوندﻷ تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنش (با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه) بر مردمان (هم عصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان، به تو داده شده بود) برگزید و انتخاب کرد و به تو الواح تورات را عنایت کرد که در آن از هرچیز (که مورد نیاز بنیاسرائیل از نصائح و حکم و احکام و حلال و حرام است) و روشنگر همه چیز (در امر تکالیف دینی و وظایف شرعی ایشان بود) قید شده است. و خداوند متعال تو را برای سخن گفتن به خود نزدیک کرد(البته مراد قرب و منزلت بخشیدن معنوی است). پس به نظر تو، پیش از آنکه من آفریده شوم، به چه مقدار از زمان، تورات نوشته شده بود (یعنی چند سال جلوتر از آفرینش من، تورات نوشته شد)؟ موسی ÷ گفت: چهل سال. آدم ÷ گفت: آیا در تورات این جملات و واژهها را یافتی: «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى؛» و آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و به مقصودش نرسید»؟
موسی ÷ گفت: آری (این جملات را در توراتی که چهل سال، پیش از آفرینش تو نوشته شده یافتهام). آنگاه آدم ÷ گفت: آیا تو مرا به انجام کاری مورد ملامت و سرزنش قرار میدهی که خداوند ﻷآن را به مدت چهل سال، پیش از آفرینش و خلقتم معین و مقرر فرموده است؟
(ابوهریره س گوید: بعد از بیان این داستان) پیامبر ج فرمود: بدینگونه، آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: قبل از توضیح حدیث، دانستن چند نکته لازمی است:
۱- محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ در عالم اسباب و عالم شهود نبوده، بلکه در عالم ارواح بوده است.
۲- محاجه و خصومت آدم و موسی ÷ بعد از ارتکاب لغزش و پس از برداشته شدن تکلیف و مسئولیت بوده است.
۳- محاجهی آدم و موسی ÷ بعد از وقوع لغزش و پس از توبه کردن آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش، اتفاق افتاده است. چراکه پس از ماجرای وسوسهی ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم ÷ متوجه شد که به راستی بر خویشتن ستم کرده و از آن محیط آرام و پرنعمت، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده و در محیط پرزحمت و مشقتبار زمین قرار خواهد گرفت. در اینجا حضرت آدم ÷ به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد. توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت. او به سرعت متوجه وضع خود شد و بهسوی پروردگارش بازگشت؛ ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِ﴾ [البقرة: ۳۷]؛ و خداوند ﻷ کلمات و سخنانی را برای توبه، به آدم ÷ تعلیم داد تا پیوسته بگوید: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: ۲۳].
«(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و)گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیان کاران خواهیم بود».
و از اینجاست که فرق میان عالم اسباب و عالم ارواح دانسته میشود، چرا که توبه و برگشت آدم ÷ و حسرت و ندامتش از خطا در عالم تکلیف بود و محاجه و خصومتش با موسی ÷ در عالم ارواح و رفع تکلیف و مسئولیت بود.
۱- دوران بهشت، یک دوران تعلیماتی برای آدم ÷ محسوب میشد، دوران آشنایی با تکالیف و امر و نهی پروردگار. دوران شناختن دوست از دشمن و دوران دیدن نتیجهی عصیان و مخالفت فرمان خدا و قبول وسوسههای شیطان.
پس از این مقدمهی بسیار کوتاه، میگوییم: نباید کسی ایمان به قضا و قدر را پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده، قرار داده و یا پوششی برای هوسهای سرکش خویش بگرداند و نباید اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، که چنین کاری دلیل بر ناتوانی و فرار از مسئولیت است. و با قبول این نظریه است که اعمال همهی خیانتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند. بنابراین اگر فردی در این دنیا و در عالم اسباب و وسایل و در دنیای تکلیف و مسئولیت، در موقع ارتکاب معصیت، به تقدیر اعتماد کند و خطا و جرم خود را به قضا و قدر نسبت دهد، و عذر عصیان و نافرمانیاش را به ذریعهی تقدیر بیان نماید، و خویشتن را بدینگونه تبرئه نماید، این کارش درست نیست، اما اگر بعد از وقوع حادثه و با وجود حسرت و ندامت و توبه و بازگشت و حسرت بر خطاها و کوتاهیها و به کارگیری اسباب و وسایل و رعایتکردن احتیاط، کسی حوالهی تقدیر کرد اشکالی ندارد. چنانچه ابوداود روایت میکند که:
در محضر رسولخدا ج مردی بر دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: خدا مرا بس است و به او توکل کردم. پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، ولی در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین شد و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد ملامت و سرزنش پروردگار است، تو باید زیرک باشی و در کارها چاره اندیشی کنی، آنگاه اگر در کاری شکست خوردی، بگو: «حسبی الله» خدا مرا بس است. و بگو قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد.
و باید دانست که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد، منافات ندارد و نیابد اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات و کوتاهیهای خود را بر دوش قضا و قدر بگذارند.
اما این داستان محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ بعد از وفات آدم ÷ و بعد از برداشتهشدن تکلیف و در عالم غیب و عالم ارواح و بعد از ارتکاب لغزش و توبه و بازگشت آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش از طرف خداوند صورت گرفته است. چرا که خود حضرت آدم ÷، وقتی که مرتکب خوردن از درخت ممنوعه شد و وقتیکه مکلف بود، عذر لغزش خود را به وسیلهی تقدیر بیان نکرد، بلکه چندین سال بر این لغزش خویش به درگاه خداوند ﻷ نالید و باکلمات ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: ۲۳]. به آستانهی کبریایی خداوند، زاری و تضرع نمود و با حسرت و ندامت و توبه و بازگشت، بهسوی خداوند بازگشت و در آن موقع هیچ وقت بار اشتباه و کوتاهی خویش را بر دوش قضا و قدر نگذاشت و همین کارش دلیل و برهانی محکم بر این مدعا است که در موقع معصیت و در عالم اسباب و وسایل نمیتوان عذر گناه و معصیت را به وسیلهی تقدیر بیان کرد. و محاجه و مخاصمهی آدم و موسی ÷ نیز پس از این مسائل و در عالم ارواح که عالم رفع تکلیف میباشد، رخ داده است.
از اینرو، درست است که انسان پس از اینکه از اسباب و وسایل استفاده کرد و در امورات خود احتیاط را مدنظر گرفت و با چاره اندیشی و زیرکی جلو رفت و... پس از همهی اینها اگر در کاری شکست خورد «حسبی الله» بگوید و همه را از جانب خدا بداند و بگوید: قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد. چنانچه حضرت آدم ÷ نیز همین کار را کرد و با دلیل و برهانی محکم بر حضرت موسی ÷ غلبه یافت.
محمد غزالی مصری پیرامون محاجه و مخاصمه حضرت آدم و موسی ÷ میگوید: «حدیث آدم و موسی ÷ بحثی از جبر و سلب اختیار نمیکند، بلکه آدم ÷ موسی÷ را به سنت الهی متوجه میسازد، چنانکه میگوید: تو خود میدانی که قبل از اینکه آفریده شوم خداوند به فرشتگان گفت:
﴿إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗ﴾ [البقرة: ۳۰].
«من در زمین جانشینی بیافرینم».
پس معلوم است که قبل از به وجود آمدنم، جای من در زمین تعیین شده است و فرشتگان در صف دوستان قرار گرفتهاند و شیطان به عنوان دشمن خود را آماده ساخته است. لذا عمل من سرنوشتی را عوض نکرده است تا مستحق لوم و طعن باشم.
براستی این حدیث بدان اشاره میکند که حضرت موسی ÷ میخواست همهی رنجهای انسانیت را بر حضرت آدم ÷ تحمیل کند و این بار سنگین را بر دوش او اندازد و همهی بدبختیهای فرزندانش را نتیجهی آن میوهخوردن شوم او از آن درخت قلمداد کند و محققاً آدم ÷ در نهایت صداقت از خویشتن دفاع نمود. زیرا بدون شک زندگی بشری، نه نتیجهی طبیعی این گناه و خطای آدم ÷ بود و نه نتیجهی عقلی آن. یعنی طبیعتاً و عقلاً زندگی بشری بر روی زمین، با این کار آدم ÷ رابطهی علت و معلولیت ندارد و چنین نیست که اگر آدم از میوهی آن درخت نمیخورد، فرزندان او در بهشت میماندند. البته ممکن است که آدم ÷ برای این خطای خویش، مورد هر نوع عقاب و کیفر الهی دیگری غیر از این واقع شود. مانند توبیخ و عقاب و ملامت، یا محرومیت موقت از بهشت یا غیر آن. اما اینکه این جهان سرشار از آلام و آمال و اندوهها و آرزوها، نتیجهی این معصیت آدم باشد و به عنوان کیفرآن، فرزندان وی گرفتار این جهان، دنیای خاکی شده باشند، چنین نیست، بلکه زندگی ما در روی کرهی خاکی خود نتیجهی محض تقدیر الهی و قدر اوست که اصلاً به دل آدم ÷ نگذشته و خطور نکرده است و اصلاً جائز نیست که آدم ÷ بر آن مورد عتاب قرار گیرد و از اینجاست که آدم ÷ بر موسی ÷ پیروز شد و حجتش بر او تمام گردید که به فرض صحت، به وی فهمانید که چنین نیست و حضرت موسی ÷ نیز آن را پذیرفت که چنین نیست، اما مسئولیت آدم ÷ در قبال خطای خویش که از آن استغفار نمود به هیچ وجه پیوندی و ارتباطی بدین حدیث ندارد.
محققاً خطای آدم، سبب و عامل شرعی و علت عقلی وجود این جهان خاکی و انتشار و گسترش انسانها در قارههای جهان نیست، که در آنها گرفتار شقاوت شوند و رنج ببرند، هرگز عمل آدم ÷ موجب آن نبود، وقتی که حضرت موسی ÷ چنین تصور کرد، آدم ÷ او را مورد عتاب قرار داد و او را بدان برگشت داد که این جهان قضا و مکتوب و سرنوشت مقدر الهی است، پس برای هیچکس روا نیست که گناه همهی این کارها و رویدادها را بر دوش پدر نخستین تحمیل کند و مسئولیت آن را به گردن او اندازد [۱۲۷].
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾ [طه: ۱۲۱].
«بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد».
علماء و دانشوران اسلامی، داشتن مقام عصمت را برای همهی پیامبران واجب دانستهاند و همهی آنها بر غیرممکن بودن وقوع کفر از پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت اتفاق نظر دارند و همچنین متفق القولند که انبیاء بعد از بعثت نیز از هر گناه (صغیره و کبیره) معصوم هستند و اینکه بعضی گفتهاند که گناه صغیره از آنها سر میزند، نزد جمهور امت صحیح نیست [۱۲۸].
پس به هیچ وجه لایق نیست که از یکی از انبیاء گناهی سر بزند که مخلّ به مروّت و آبروی آنان باشد و آنان را از محل اعتبار ساقط کند.
چرا که پیامبران الگو و سرمشق بشریتاند و اگر از آنها کارهای پست که موجب نفرت مردم است سر بزند و خلاف رضای خدا باشد، اطمینانی بر گفتار و کردارشان باقی نمیماند و مردم به آنها اعتماد نمیکنند و اگر پیامبران مورد اعتماد و اطمینان دیگران قرار نگیرند، جایی برای پذیرش دین و آئین الهی و کتابهای آسمانی و پند و اندرزهای رحمانی باقی نخواهد ماند. بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه میکنند، مقصود گناهی نیست که دیگران انجام میدهند و هرگز این خطاها مربوط به امور اعتقادی و اخلاقی نبوده و چیزهایی نبوده است که زشت و قبیح به شمار آید، بلکه مربوط به کارهای دنیوی و سیاستهای دنیایی امم بوده است که عادتاً و معمولاً دیدگاهها و تقدیر و تخمین و ارزیابی در آن متفاوت است.
و گاهی پیامبران خود را نسبت به حق خداوند مقصر به حساب میآورند، چون آنان عارفتر و داناترین مردم به جلال ذات و عظمت خداوند بر بندگانش بودهاند و میدانستند که امتها هر اندازه تلاش کنند از وفای به حق خدا و بدانچه شایستهی وی است، عاجز و ناتوانند و لذا به قصور خویش اعتراف کردهاند.
«ما عرفناك حق معرفتك وما عبدناك حق عبادتك؛»
«ما آنگونه که شایستهی معرفت توست، ترا نشناختیم و آنگونه که شایستهی پرستش تو است، ترا پرستش نکردیم».
و هرگاه این اندازه را در حق خود گناه و معصیت به حساب آورده باشند، آن را مستلزم استغفار دانستهاند و در پیشگاه خداوند به استغفار پرداختهاند. پس استغفار پیامبران از خطاها و گناهانی نیست که ما مرتکب آن میشویم و آنچه که خلاف آن را به وهم ما القاء میکند، نباید بدان اهمیت داد، زیرا حقیقت آن برتر از افهام و اوهام تودهی مردم است و تفصیل این موضوع را باید از جای دیگر جست [۱۲۹].
حال شاید در ذهن کسی این سؤال ایجاد شود که آیا حضرت آدم ÷ مطابق این حدیث مرتکب معصیتی شد یا خیر؟
در پاسخ به این سؤال میتوان چند جواب داد:
۱- آنچه آدم ÷ مرتکب شد«ترک اولی» و یا به عبارت دیگر «گناه نسبی» بود، نه «گناه مطلق».
گناه مطلق: گناهی است که از هرکس سرزند، گناه است و در خور مجازات (مانند: شرک، کفر، ظلم و ستم و...)
گناه نسبی آن است که گاهی بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب در خور افراد بزرگ نیست، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمتر پردازند. در غیر این صورت «ترک اولی» کردهاند.
فی المثل برای ساختن یک بیمارستان از مردم تقاضای کمک میشود، شخص کارگری مزد یک روزش را که گاه چند تومان بیشتر نیست، میدهد. این عمل نسبت به او ایثار و حسنه است و کاملاً مطلوب. اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها این عمل نسبت به او پسندیده نیست که گاه در خور ملامت، مذمت و نکوهش نیز هست. با این که از نظر اصولی نه تنها کار حرامی نکرده، بلکه ظاهراً مختصر کمکی نیز به کار خیر نموده است.
این همان چیزی است که میگوییم «حسنات الابرار سیئات المقربین» حسنات نیکان، گناهان مقربان است. و نیز این همان چیزی است که به عنوان «ترک اولی» معروف شده است و ما آن را به عنوان «گناه نسبی» یاد میکنیم که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت. چرا که اعمالی که از بزرگان درگاه پروردگار سر میزند، با موقعیت ممتازشان سنجیده میشود و گاهی با مقایسه به آن، کلمه «عصیان» و «ذنب» [گناه] بر آن اطلاق میگردد.
فیالمثل: نمازی که ممکن است از یک فرد عادی، نماز ممتازی باشد، برای اولیاء حق، گناه محسوب شود. زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت، برای آنها شایسته نیست. بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت، غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است و با توجه به موقعیت آنها سنجیده میشود. به همین دلیل، اگر یک «ترک اولی» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار میگیرند.
و نهی آدم ÷ از درخت ممنوعه، نیز یک نهی تحریمی نبود، بلکه نهی از ترک اولی بود، ولی با توجه به موقعیت آدم ÷ با اهمیت تلقی شد و ارتکاب مخالفت با این نهی (هرچند نهی کراهتی بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتی از طرف خدا گردید [۱۳۰].
۱- ممکن است هنگامی که شیطان منافع آن درخت را به اطلاع آدم ÷ رساند و آدم اطمینان حاصل کرد که با خوردن آن درخت برای همیشه در بهشت باقی خواهد ماند، ممنوعیتی را که در بدو آفرینش از خوردن آن درخت به وی توصیه شده بود از یاد برد. قرآن مجید در آیهی «فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[طه: ۱۱۵] این احتمال را تأکید میکند [۱۳۱].
۱- گرچه عصیان در عرف امروزی، معمولاً به معنای گناه میآید، ولی در لغت به معنای خارج شدن از اطلاعت و فرمان است(اعم از اینکه این فرمان، یک فرمان وجوبی باشد یا مستحب) بنابراین به کاررفتن کلمهی عصیان لزوماً به معنی ترک واجب یا ارتکاب جرم نیست. بلکه میتواند ترک یک امر مستحب یا ارتکاب مکروه باشد.
از این گذشته گاهی امر و نهی جنبهی ارشادی دارد، همانند امر و نهی طبیب که میگوید: فلان غذا را نخور که مریض میشوی و از فلان غذای مناسب پرهیز کن. خداوند نیز به آدم ÷ فرموده بود؛ از میوهی درخت ممنوع نخور که اگر بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت و در زمین گرفتار درد و رنج فراوان خواهی شد. او مخالف این فرمان ارشادی کرد و نتیجهاش را نیز دید. پس فرمان خدا یک ارشاد بود، نه فرمان. و به این ترتیب آدم ÷ تنها مخالفت نهی ارشادی کرد، نه عصیان و گناه واقعی. این سخن مخصوصاً با توجه به این که دوران توقف آدم ÷ در بهشت دوران آزمایش بود، نه دوران تکلیف، مفهوم روشنتری به خود میگیرد [۱۳۲].
۱- و یا مراد از سرپیچی در اینجا این باشد که خداوند خواسته است که این واقعه پیش آید، تا فرزندان آدم راه توبه و رجوع بهسوی خداوند را بعد از گناه یاد بگیرند. همانطور که پدرشان از گناه برگشت و توبه نمود و طلب بخشش کرد تا او را از شیطان که به او فرمان داد به آدم ÷ سجده کند، اما سرپیچی کرد و بر گناهش اصرار ورزید، متمایز و جدا سازد تا وسیلهای برای مقایسه بین آدم ÷ و ابلیس باشد و از آن دو عبرت بگیریم و برترین آن دو را به عنوان سرمشق برگزینیم [۱۳۳].
۸۲ - [۴] عن عبد الله بن مسعود قال: حدثنا رسول الله ج وهو الصادق المصدوق: " إن خلق أحدكم یجمع فی بطن أمه أربعین یوماً نطفة، ثم یكون علقة مثل ذلك، ثم یكون مضغة مثل ذلك، ثم یبعث الله الیه ملكاً بأربع كلمات: فیكتب عمله، وأجله ورزقه، وشقی أو سعید، ثم ینفخ فیه الروح، فوالذی لا إله غیره إن أحدكم لیعمل بعمل أهل الجنة حتى ما یكون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الكتاب، فیعمل بعمل أهل النار فیدخلها. وإن أحدكم لیعمل بعمل أهل النار حتى ما یكون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الكتاب، فیعمل بعمل أهل الجنة فیدخلها ". متفق علیه [۱۳۴].
۸۲- (۴) عبدالله بن مسعود س میگوید: «پیامبر اکرم ج که تمام گفتههایش بر مبنای صداقت و واقعیت و مورد تأیید و تصدیق خداوند ﻷ است، فرمود: براستی هریک از شما در شکم مادر خود چهل روز نطفهای است، آنگاه همان مدت به صورت خونی بسته در میآید، سپس همان مدت به صورت پاره گوشتی میگردد، از پی آن خدا، فرشتهای بهسوی او بر میانگیزد و او را به چهار سخن فرمان میدهد و میگوید: کارکرد، رزق و روزی، هنگامهی مرگ و نیکبختی یا بدبختی او را رقم بزن و پس از این مرحله است که روح بر پیکر او دمیده میشود.
سوگند به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، گاهی چنین میشود که یکی از شما عمل بهشتیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و بهشت فقط به اندازهی یک ذراع باقی است، ولی ناگاه نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده فرا میرسد و وی در آخر عمر کاری خلاف امر خداوند ﻷ انجام میدهد و به عمل دوزخیان دست مییازد که بر اثر آن وارد دوزخ میشود.
و گاهی نیز چنین میشود که یکی از شما عمل دوزخیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و دوزخ فقط به اندازهی یک ذراع فاصله است، ولی نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده، فرا میرسد و وی در آخر عمر عمل بهشتیان را که موجب رضای خداست انجام میدهد و داخل بهشت میشود«.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «إن أحدكم یجمع خلقه...»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج مراحل مختلف آفرینش انسان از آغاز تا نفخ روح در رحم مادر را بیان کرده است. و در حقیقت همین جا در بحث از مراحل تطور جنینی انسان است که هر فرد عاقلی، با یک معجزهی علمی دیگر از صاحب رسالت ج روبرو میشود و به خوبی میداند که سخن گفتن پیامبر ج از این مراحل مختلف جنین، در آن روز که نه علم جنین شناسی بوجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه زندهای است بر این که محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق پروردگار جهان و جهانیان است و محمد ج شخصیتی است که گفتههایش از جهان وحی و ماوراء طبیعت سرچشمه میگیرد.
در این حدیث، پیامبر ج از مراحل مختلف آفرینش انسان سخن میگوید و میفرماید:
«انسان از آب جهندهای به نام نطفه بیرون میآید. نطفهای که از موجودات زندهی ذره بینی اسرارانگیزی تشکیل یافته که در مرد «اسپرم» و در زن«اوول» نامیده میشود. این موجودات ذرهبینی شناور، به قدری کوچکاند که در نطفهی مرد ممکن است میلیونها اسپرم وجود داشته باشد.
پیامبر ج در توصیف مرحلهی دیگر از مراحل تطور، چنین میفرماید:
«همین که نطفه در رحم زن قرار گرفت، در مسیر تطور خویش به خون بسته یا (علقه) تبدیل میشود».
پروفسور «کیت مور» که خود یکی از مشهورترین دانشمندان جهان در علم جنینشناسی و رئیس اتحادیهی دانشمندان جنینشناس آمریکا و کانادا است، میگوید: «وقتی جنین در شکم مادرش به رشد و نمو آغاز میکند، شکل آن شبیه علقه یا کرم است، زیرا هنگامی که از مرحلهی آغازین پیدایش جنین با اشعه عکسبرداری کردند و این عکس را در پهلوی عکس «علقه» قرار دادند، مشخص گردید که هردو آشکارا باهم شباهت دارند و چون به پروفسور کیت مور، گفته شد که «علقه» در زبان عربی به معنای خون بسته است، وی مدهوش گردید و در اوج حیرت و دهشت گفت: قرآن کریم نه فقط شکل و تصویر خارجی جنین را در این مرحله از تطور آن بیان نموده، بلکه حتی ساختار داخلی آن را نیز مشخص گردانیده است [۱۳۵].
سپس پیامبر ج در توصیف چهارمین مرحله از تطور جنین میگوید: «کمکم جنین شکل یک قطعه گوشت جویده شده به خود میگیرد، بیآنکه اعضای مختلف بدن در آن مشخص باشد». و این خود نیز یکی دیگر از معجزات علمی قرآن کریم و حقانیت پیامبر اکرم ج در زیر دوربینهای الکترونیک علم و فناوری است.
و انسان در آخرین مرحله تکامل خویش در رحم با یک نفخهی الهی از سلالهی خاکی به سلالهی انسانی عروج مینماید و سپس بر اثر این نفخهی مقدس، جنین انسانی به خلقتی جدید و با ویژگیهای جدیدی آراسته میشود.
آری مرحلهی اخیر، با مراحل قبل (مرحلهی نطفه، مرحلهی علقه، مرحلهی مضغه) کاملاً متفاوت است، این همان مرحلهای است که جنین وارد مرحلهی حیات انسانی میشود، حس و حرکت پیدا میکند و به جنبش در میآید. در اینجاست که انسان با یک جهش بزرگ، زندگی نباتی و گیاهی را پشت سر گذاشته و گام به جهان حیوانات و از آن برتر به جهان انسانها میگذارد و در اینجا انسان ساختمان ویژهای پیدا میکند که او را از همهی جهان ممتاز میسازد. به او شایستگی خلافت خدا در زمین میدهد و قرعهی امانتی را که کوهها و آسمانها بار آنها را نتوانست کشید به نام او میزنند [۱۳۶].
در آخر لازم میبینم این سخن پروفسور، پدر جنین شناسی جهان، دکتر «کیت مور» را در اینجا بازگو کنم، وقتی که برای دکتر کیت مور گفته شد که آیا ممکن است رسولخدا ج، یک هزار و چهارصد سال قبل، این همه تفاصیل را دربارهی تطورات جنین دانسته باشد و بنابر معلومات شخصی خویش آن را ارائه نموده باشد؟ او در پاسخ گفت: «محال است، محال! زیرا در آن عصر، دنیا ابداً حتی این قدر هم نمیدانست که جنین در شکم مادرش چندین مرحله از تطورات را پشت سر میگذارد، چه رسد به اینکه بشود حتی تصور کرد که دنیا در عصر رسالت مراحل این تطور را نیز به دقت میشناخته است. کاری که علم حتی امروز هم با تمام پیشرفتهایی که انجام گرفته، به سادگی نمیتواند آن را تماماً توصیف نماید. بلکه حتی علم تا هم اکنون نتوانسته اطوار و مراحل جنین را نامگذاری کند».
دکتر کیت مور اضافه میکند: «هم اکنون این حقیقت برایم همچون آفتاب مبرهن است که به طور حتم این آیات از بارگاه خداوند بهسوی محمد ج آمده است و همین خود برای من عین حقیقت روشن و قاطع را اثبات میکند که محمد ج پیامبرخداست.
و وقتی برای دکتر کیت مور گفته شد که در این صورت آیا شما به دین اسلام مشرف نمیشوید؟ او گفت: من آمادهام تا در چاپ بعدی کتابهای خویش به این حقیقت اعتراف کنم و به حقانیت این دین مبین گواهی دهم.
و براستی که سخن پیامبر ج در یکهزار و چهارصد و اندی سال قبل، از این مراحل مختلف جنین که در آن روز نه علم جنینشناسی به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی مراحل مختلف تطور و دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه و شاهدی زنده بر این مسئله است که حضرت محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق خداست و شخصیتی است که سخنش از جهان وحی و از ماوراء طبیعت از خدای ﻷ سرچشمه میگیرد.
«لیعمل بعمل اهل النار»:
این حدیث بیانگر احاطهی علم خداوند میباشد و روشنگر این قضیه است که علم و دانش خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد. قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان خوب است یا بد. این انسان به میل و اراده و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب مینماید یا راه بدبختی و شقاوت را. و نباید این حدیث و احادیث دیگر حمل بر سلب اختیار از انسان و مجبوربودن وی شود. چون علم خدا صفت کاشفه است، نه مجبور کننده. مثلاً پزشکی میگوید: فلان مریض سرطان دارد. ولی این علم و آگاهی او هیچ تأثیری در به وجودآوردن سرطان در مریض ندارد و نیز این گفته مانند این است که بگوییم: وقتی که دو نفر باهم مسابقه میدهند، چون از قبل میدانیم که قطعاً یا باهم مساوی میشوند یا یکی از آنها میبازد و دیگری برنده میشود، پس لازمهی علم ما این است که آن دو مجبور به تساوی یا برد و باخت شوند، در حالی که میدانیم علم به چیزی باعث تحقق جبری آن نمیشود.
مثلاً علم به اینکه «اسید» سوزاننده است یا «سیانور» کشنده، هیچ گاه به صرف این آگاهی، پوستی نخواهد سوخت و کسی نخواهد مُرد. بنابراین علم خداوند بیانگر وضع و حال انسان است نه مجبورکنندهی آن. یعنی خداوند میداند فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان، به اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم و دانش خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید و باید میان علم و ارادهی خدا تفاوت قائل شویم، چرا که علم موجب کشف و اراده باعث ایجاد شئ است.
۸۳ - [۵] وعن سهل بن سعد قال: قال رسول الله ج: " إن العبد لیعمل عمل أهل النار وإنه من أهل الجنة، ویعمل عمل أهل الجنة وإنه من أهل النار، وإنما الأعمال بالخواتیم". متفق علیه [۱۳۷].
۸۳- (۵) سهل بن سعد س گوید: پیامبر ج فرمود: «گاهی بنده کاری را انجام میدهد (که مردم آن را به حسب ظاهر) از کار اهل دوزخ میدانند و در حقیقت آن شخص از اهل بهشت است و به عکس گاهی انسان کاری را انجام میدهد (که به ظاهر) از کارهای اهل بهشت است، ولی آن انسان در واقع از اهل دوزخ است و جز این نیست که ارزش کارهای انسان وابسته به فرجام آنهاست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: از حدیث شمارهی ۸۲ و ۸۳ این پیام را میتوان گرفت که نه آن چنان از اعمال خود راضی باشید که گمان کنید که هیچ نقطهی تاریک و سیاهی در زندگی شما نیست که این خود عامل عقبگرد و سقوط و انحطاط و فروپاشی است و نه آن چنان مأیوس و ناامید باشید که خود را شایستهی عفو خدا و اجابت دعا ندانید که این یأس و نومیدی نیز خاموش کنندهی همهی تلاشها و کوششها است، بلکه با دو بال «بیم» و «امید» بهسوی او پرواز کنید، امید به رحمتش و بیم از مسئولیتها و لغزش و عاقبت به خیرشدن.
پس برای انسان مسلمان مناسب است که نخست دل را به خدا پیوند دهد و ایمان محکم و مضبوط به او پیدا کند و سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآورد و در محور آن قرار گیرد و نباید از انجام اعمال خیر و نیک دچار آفت خود بزرگبینی و خودمحوری و عجب و غرور شود، چرا که عجب و غرور باعث میشود که انسان گناهان خود را فراموش کند و نسبت به آنها بیتوجه شود، تا جایی که بعضی از گناهان خود را به یاد نمیآورد و دربارهی آنها به بررسی نمیپردازد، چون گمان میبرد از بررسی و اظهار ندامت نسبت به آنها بینیاز است و در نتیجه آنها را به کلی به فراموشی میسپارد. برخی از گناهان را که به یاد میآورد، آنها را کوچک و بیارزش میبیند و مهم به حساب نمیآورد. بنابراین برای جبران آنها با عبادات و نیکی و توبه و بازگشت بهسوی خدا به تلاش و کوشش نمیپردازد و گمان میکند همهی آنها بخشوده میشوند.
اما عبادت و کارهای خیری را که انجام میدهد، بسیار بزرگ و مهم میشمارد و به آنها شاد و مغرور میگردد و با آنها بر خداوند متعال منت مینهد.
آری! انسان خود بزرگبین و مغرور، همیشه به نظر و فکر خود مغرور است، از عذاب و خشم خداوند متعال خود را در امان میبیند. حتی بر خداوند منت مینهد که عبادت انجام میدهد. این چنین انسانی، بیماری خودبزرگبینی، وی را وادار میسازد تا به تعریف و ستایش از نفس خود بپردازد و آن را تزکیه و پاک از هر عیبی معرفی کند و در نتیجه چنین فردی با حس خودبزرگبینی، اسباب بدبختی و نگونساری و به هدر رفتن اعمال خویش را فراهم میکند.
این دو حدیث به تمام مسلمانان و مؤمنان این پیام را میدهد که:
ای مؤمنان! هرچند در اعمال خویش پایبندید و نسبت به اوامر و فرامین خدای ﻷ و تعالیم و دستورات رسولخدا ج مواظبت نموده، با این وجود باز هم نسبت به فرجام و آیندهی خود خاطرجمع و آسودهخاطر نباشید و این اعمال خیر، شما را مغرور نسازد، چرا که تا لحظهی آخر این زندگی، خطر هلاکت و سقوط و از میانرفتن اعمال خیر و ضایعشدن کارهای نیک و خدای ناکرده بیایمانی و مرتدشدن است. پس شما مواظب باشید و نکند که اعمال خیر شما را مغرور کند و اسباب هلاکتتان را فراهم سازد.
و نیز این دو حدیث به افراد گنهکار، بزهکار و بدکار، این نوید را میدهد که هرچند اعمال خلاف شریعت انجام دادهاند، و مدت زیادی را در راه خلاف قدم برداشتهاند، باز هم ناامید از رحمت خدا نشوند، چرا که خداوند ﻷ درهای غفران و رحمت را به روی همهی بندگان، بدون استثنا گشوده است. مشروط بر اینکه بعد از ارتکاب گناه به خود آیند و تغییر مسیر دهند. رو بهسوی درگاه خدا آورند، در برابر فرمانش تسلیم باشند و با عمل، صداقت خود را در این توبه و انابه نشان دهند.
در دنیای ما نیز، انسانهایی هستند که بعد از انجام گناهان کبیره، چنان ناراحت و پشیمان میشوند که باور نمیکنند راه بازگشتی به روی آنها باز باشد و آنچنان خود را آلوده میدانند که با هیچ آبی قابل شستشو نمیدانند و پیوسته میپرسند: آیا به راستی گناهان ما قابل بخشش است؟ آیا راهی بهسوی خدا برای ما باز است؟ آیا پلی در پشت سر ما وجود دارد که ویران نشده باشد؟
پیامبر ج در این دو حدیث بالا، اطمینان خاطر و امید دادند که از رحمت خدا مأیوس نشوند و تا جان در بدن دارند بهسوی خدا باز گردند.
و نیز این دو حدیث، درسی است برای تمام کسانی که مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان به کفر و زندقه نسبت میدهند و آنها را از دایرهی اسلام خارج معرفی میکنند. پیام پیامبر ج در این دو حدیث به چنین افرادی این است که: اگر فردی را دیدید که گرفتار اعمال و کردار بد و ناشایست است، نباید فوراً مفتی شوید و به طور قطعی دوزخیبودن وی را برای جهان و جهانیان اعلان دارید و وی را از اهل دوزخ معرفی نمایید. چرا که مشخص نیست که فرجام و عاقبت چنین فردی چه خواهد شد و ممکن است که باقی زندگی وی طبق اوامر و فرامین خداوند سپری شود و کارهایی را در آخر عمر انجام دهد که موجب واردشدن وی به بهشت شود. و نیز اگر کسی توفیق یافت تا دست به کارهای خیر و اعمال نیک و رفتارهای شایسته و اخلاق بایسته زند، نباید به خود مغرور شود و خود را برتر از دیگران تصور کند و بهشتی بودنش را قطعی شمارد، بلکه برای وی مناسب است که پیوسته در فکر حسن خاتمه و فرجام و عاقبت خویش باشد و پیوسته به رحمت خدا امید داشته باشد و از عذاب و خشمش همواره ترسان و لرزان.
۸۴ - [۶]عن عائشة قالت: " دعی رسول الله ج إلى جنازة صبی من الأنصار، فقلت: یا رسول الله! طوبى لهذا، عصفور من عصافیر الجنة، لم یعمل السوء ولم یدركه. قال أو غیر ذلك یا عائشة! إن الله خلق للجنة أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم، وخلق للنار أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم". رواه مسلم [۱۳۸].
۸۴- (۶) عایشه ـ ل ـ گوید: «رسولخدا ج به تشییع جنازهی پسربچهای از انصار فراخوانده شد. به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! خوشا به حال این پسربچه (براستی وی بسان) پرندهای(معصوم) از پرندههای بهشت است. (یعنی خوشا به حال این بچه، چرا که وی بهشتی است) و مرتکب هیچگونه بدی و کار زشت و منکر و گناه و عصیانی نشده است. پیامبر ج فرمود:ای عایشه! آیا گمان میبری مسئله چنان باشد که تو میانگاری. شاید چنین نباشد و برخلاف چیزی باشد که تو میگویی. براستی خداوند ﻷ برای بهشت مردمانی را آفرید در حالی که در پشت و صلب پدرانشان بودند و برای دوزخ نیز گروهی را آفرید در حالی که در پشت پدرانشان بودند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: اجماع علماء و دانشوران اسلامی بر این است که کودکان مسلمانان و مؤمنان اگر در کودکی بمیرند، بهشتی خواهند بود. و پیرامون کودکان اهل شرک و کفر سه قول و نظریه وجود دارد:
۱. دوزخیاند ۲. بهشتیاند ۳. در این قضیه باید سکوت کرد و علمش را به خدا حواله نمود.
اما قول صحیح و درست در این مسئله نیز این است که کودکان کافران نیز بهشتی هستند، چرا که بر فطرت ایمان مردهاند.
«كل مولود یولد علی الفطرة».
و علما جواب حدیث فوق را چنین دادهاند:
منظور پیامبر اکرم ج از ایراد این سخن این نیست که این کودک و کودکان دیگر داخل بهشت نمیشوند و از نعمت بهشت محروماند، بلکه هدف پیامبر ج چیزی فراتر و برتر از این سخنها است.
پیامبر ج هدفش تأدیب و تعلیم عایشه ـ ل ـ و امثال او بود، تا هیچ وقت از طرف خود و بدون آگاهی از مسائل شرعی و اوامر و فرامین الهی و نبوی، آن هم به طور جزم و یقین، حکم نکنند و کسی را حاکم و دیگری را محکوم نگردانند و در مسائل غیبی که از اذهان و افکار ما پوشیده و مخفی است، اظهار نظر نکنند، چرا که مسئلهی بهشت و بهشتیان و دوزخ و دوزخیان یک امر غیبی است و از ما پوشیده است.
چنانچه علامه نووی در تأیید این ادعا میگوید: «لعلّه نهاها عن المسارعة الی القطع من غیر أن یكون عندها دلیل قاطع».
از این رو پیامبر ج در این حدیث به تمام مسلمانان فهماندند که الگوی شناخت در همه چیز علم و یقین، آن هم در پرتو شرع مقدس اسلام و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک و تعالیبخش نبوی است و غیر آن، خواه ظن و گمان باشد یا حدس و تخمین و یا شک و احتمال، هیچ کدام قابل اعتماد نیست. چرا که پیروی از غیر علم و یقین، سرچشمه و منبع قضاوتهای عجولانه و انتخابهای فوری در مورد همه کس و همه چیز است که این خود مایهی انواع ناکامیها و پشیمانیها است.
و براستی که پیروی کردن از غیر علم و یقین، روحیهی تحقیق و کنجکاوی را از انسان گرفته و او را فردی زودباور و سادهاندیش بار میآورد.
از اینرو پیامبر ج برای همه روشن میسازد که بدون تحقیق و بررسی و علم و یقین، نه به چیزی معتقد شوند نه عمل کنند و نه داوری نمایند، خصوصاً در مسائل غیبی که از ما پوشیده و مخفی است. بلکه برای همه زیبنده و مناسب است تا در این مسائل، نخست به شریعت مراجعه کنند و از طرف خود و بدون آگاهی از اوامر و فرامین الهی و نبوی، و دلیل وحیانی و برهان شرعی، آن هم به طور جزم و یقین حکم نکنند.
۸۵ - [۷] وعن علی س قال: قال رسول الله ج:" ما منكم من أحد إلا وقد كتب مقعده من النار ومقعده من الجنة". قالوا: یا رسول الله! أفلا نتكل على كتابنا وندع العمل؟ قال: "أعملوا فكل میسر لما خلق له؛ أما من كان من أهل السعادة فسییسر لعمل أهل السعادة، وأما من كان من أهل الشقاوة فسییسر لعمل أهل الشقاوة، ثم قرأ: (فأما من أعطى واتقى وصدق بالحسنى) الآیة ". متفق علیه [۱۳۹].
۸۵- (۷) علی س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند از آیندهی شما مطلع است و جایگاه هریک از شما را در بهشت یا دوزخ نوشته است (و میداند که چه کسی از شما دوزخی و چه کسی بهشتی است). صحابه ش گفتند:ای رسولخدا ج! آیا با توجه به سرنوشت مکتوب خود بر آن تکیه نکنیم و عمل کردن را رها نسازیم؟ (یعنی حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده است، چرا عمل را رها نکنیم و چرا زحمت عبادت بکشیم و خودمان را به سرنوشت نسپاریم)؟
پیامبر ج فرمود: همگی کار کنید و به اعمال نیک و صالح چنگ بزنید و از تلاش و کوشش باز نایستید، چون هرکس کاری را میکند و کاری از وی سر میزند که برایش آفریده شده است. اما کسانی که از اهل سعادت باشند، بهسوی اعمال سعادتمندان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به بهشت میرساند و اما کسانی که از اهل شقاوت و بدبختی باشند، بهسوی اعمال شقاوتپیشگان و نگونبختان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند (اینجا دانش خدا و احاطهی آن مطرح است که میداند همهی بندگانش با اراده و اختیار خودشان چه اعمالی را در آینده انجام میدهند. برابر آن سرنوشتشان را رقم زده است، چون میداند که آنان بر حسب اراده و اختیار و کسب و تلاش خودشان، کدام سمت را انتخاب میکنند و علم خدا برابر آن رقم میزند)، سپس پیامبر ج این آیات را تلاوت فرمود:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠﴾ [اللیل: ۵-۱۰].
«کسی که در راه خدا دارایی خود را بذل و بخشش کند و پرهیزکاری پیشه سازد، و از آفریدگارش بهراسد و به پاداش خوب خدا در این سرا و خوبتر خدا در آن سرا، ایمان و باور داشته باشد، مشکلات و موانع را برای او آسان میسازیم و در کار خیر توفیقش میدهیم و او را آمادهی رفاه و آسایش مینماییم. و اما کسیکه تنگچشمی کند و خود را بینیاز از خدا و توفیق و پاداش دنیوی و اخروی الهی بداند، و به پاداش خوب خدا ایمان و باور نداشته باشد، او را آماده برای سختی و مشقت و زندگی بس مشکل و ناگوار دوزخ میسازیم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: چنانچه قبلاً بیان شد، علم خدا محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و همهی مکانها میباشد و قبل از اینکه انسان را به وجود بیاورد، خداوند میداند که این انسان، فردی نیک و خوب است یا بد و شرور. و خود خداوند ﻷ میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب میکند یا راه شقاوت و بدبختی. و خدا میداند که فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان با اراده و اختیار خود، فلان کار را انجام میدهد و مستحق عذاب و یا پاداش میگردد. ولی علم خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، چرا که علم خدا صفت کاشفه است، نه قوهی مجبور کننده و اجبارآور.
و این حدیث نیز نباید حمل بر سلب اختیار از انسان شود، چون این انسان است که به میل و خواستهی خود، سعادت و بدبختی خود را رقم میزند و علم خدا در به وجود آوردن اعمال انسان تاثیری ندارد. بلکه خالق الله است و کاسب بنده.
محمد غزالی مصری میگوید: «اما اینکه محققاً خداوند میداند که مردم بعداً در دنیا چه خواهند کرد و در آخرت ثواب و پاداش نیک و پادافره و عقوبت بد خواهند داشت. این چیزی است که در آن شکی و شبههای نیست و علم خداوند به همه چیز در هردو جهان احاطه دارد و علم او ازلی است و اما اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت. این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چون علم خداوند نوری است کاشف، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور. به هیچ وجه این علم سابق (و ازلی) خداوند بدانچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند. انسانها خودشان با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند مرادشان را (هر چه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس هرکس درخت سیب بکارد، خداوند میوهی لذتبخش به وی میدهد و هرکس درخت خار بکارد، ناچار خار میچیند، و آیات فوق از سورهی «واللیل» که پیامبر ج بدان استشهاد نمود، به طور آشکاری بر این مطلب دلالت دارد، چون به موجب آن هرکس اسباب خیر و نیکی را از قبیل عطا و بخشش و تقوی و پرهیزگاری انجام دهد و تصدیق و باوری به پاداش نیک داشته باشد، خداوند مراد و هدف وی را به کمال میرساند و تحقق میبخشد و او را در مسیر آسانی قرار میدهد و برای بهشت آمادهاش میکند و هرکس به اسباب شر و بدی تعلق خاطر داشته باشد و آنها را انجام دهد، از قبیل: بخل و فسق و فجور و تکذیب پاداش اخروی، خداوند مقصود و مراد او را به اتمام میرساند و تحقق میبخشد و او را در گمراهیاش میگذارد و در مسیر دشواری قرارش میدهد و او را برای دوزخ مهیا میسازد [۱۴۰].
۸۶ - [۸] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " إن الله كتب على ابن آدم حظه من الزنا، أدرك ذلك لا محالة، فزنا العین النظر، وزنا اللسان المنطق، والنفس تمنى وتشتهی، والفرج یصدق ذلك ویكذبه ". متفق علیه. وفی روایة لمسلم قال: " كتب على ابن آدم نصیبه من الزنا، یدرك ذلك لا محالة، العینان زناهما النظر، والأذنان زناهما الاستماع، واللسان زناه الكلام، والید زناها البطش، والرجل زناها الخطا، والقلب یهوى ویتمنى، ویصدق ذلك الفرج ویكذبه " [۱۴۱].
۸۶- (۸) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی خداوند ﻷ بهره و سهم هر کسی را از زنا معین و مشخص کرده و آن را نوشته است که به ناگزیر دستخوش آن میگردد. از این رو زنای چشم نگاه نارواست و زنای زبان گفتار بد و ظالمانه، و نفس انسان دارای آرزو و تمایلات فراوان است و اوست که آرزو میکند و میخواهد و آلت تناسلی، آن را راست و یا دروغ میسازد(یعنی اعمال این اندامها و اعضاء تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میپذیرد و گناه کبیره از همه سر میزند و همگی اندامها در مکافات و عقوبت آن شریک و سهیم هستند، چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی این اندامها واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
و در روایی دیگر امام مسلم چنین روایت میکند:
«انسان در مسیر زندگی به طور قطع، بهرهای از زنا دارد که به طور قطع و حتم بدان دچار میگردد و پرهیز از آن ممکن نیست. (زیرا نمیشود اندامها و جوارح بدن را تعطیل کرد و از آنها استفاده ننمود و هر اندامی در معرض ارتکاب زنای خاص به خود قرار دارد و بدان دچار میشود، از جمله:) زنای چشمان، نظر و دیدگاه به نامحرم است(که ممکن است مقدمهی زنای حقیقی، مجامعت جنسی با نامحرم قرار گیرد) و زنای گوشها، شنیدن چیزهای حرام و نارواست (که ممکن است منشأ زنای حقیقی گردد) و زنای زبان گفتارهای ناروا و حرام است(که ممکن است به زنای حقیقی منجر گردد) و زنای دستها آن است که بدانها کارها و اعمال ناشایست و نازیبا صورت گیرد و زنای پاها آن است که به وسیلهی آنها بهسوی کارها یا اماکن فساد گام بردارد (که احتمال دارد به زنای حقیقی بیانجامد) و زنای دل نیز این است که هوی و هوسها و آرزوهای ناشایست و حرام به خود راه دهد و دربارهی آنها بیاندیشد (که ممکن است به زنای حقیقی کشیده شود، ولی باید دانست که اعمال این اندامها تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میگیرد و گناه کبیره از همه سر میزند). چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند.
شرح: چنانچه میدانیم تمام انسانها(به جز پیامبران) از لغزش و گناه و معصیت معصوم نیستند و به مقتضای سرشت انسانی قطعاً دچار گناهان و اعمال قبیح و زشتی از قبیل: گفتن سخن بد، گوش دادن به چیزهای حرام، نگاه کردن به نامحرم و … خواهند شد، چنانچه پیامبر ج میفرماید:
«كلّ بنی آدم خطّاء وخیرالخطاءین التوابین».
«همه فرزندان آدم لغزش کارند و بهترین خطاکاران، توبه کنندگان خواهند بود».
و مرتکب شدن به گناهان صغیره، در سرشت و فطرت انسانی است و قطعاً دچار گناه و لغزشهای جزئی و کوچک مانند؛ نگاه به نامحرم، گوش دادن به چیزهای حرام خواهد شد و از این چیزها مبرا و معصوم نخواهد بود.
از این رو، پیامبر ج در بخش نخست حدیث «إن الله كتب علی ابن آدم حظة من الزّنا ادرك ذالك لا محالة فزنا العین النظر …» به این موضوع اشاره میکند و مراد از این حدیث که به تقدیر و «كَتَبَ» تعبیر شده است، این است که خداوند انسان را به گونهای نیافریده است که معصوم باشد و مرتکب گناه نشود، بلکه سرشت وی امکان ارتکاب گناه به وی میدهد، نه اینکه جبر و سلب اختیار انسان در کار باشد.
و در این بخش از حدیث، پیام پیامبر ج به انسانها این است که از ارتکاب این گناهان صغیره نباید از رحمت و عفو و بخشش خداوند مأیوس و ناامید شوند، بلکه آنچه مهم و اساسی است و باید انسان از آن بر حذر باشد، گناهان کبیره و زنای واقعی است.
اگر به متن حدیث به دقت توجه کنیم، پیامبر ج به دو موضوع اشاره کردهاند:
۱. ارتکاب گناهان صغیره،
با عبارت «إن الله كتب علی ابن آدم» تا «و زنا اللسان المنطق» بنابراین هیچ انسانی نیست که از این لغزشهای جزئی مبرا و معصوم باشد، ولی این لغزشها و گناهان صغیره و جزئی از قبیل: نظر حرام و گفتن سخن بد و گوشدادن به حرام، نباید موجب یأس و ناامیدی و سرخوردگی شوند، چرا که انسانها در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوان آنها برخورد میکنند و برای آنها مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری نمایند و چون بدین حدیث گوش فرا میدهند و با کلمات و جملات تسلیتبخش و آرامشبخش آن گوش فرا میدهند، آرام میشوند و تسکین مییابند.
ما برای علاج لغزشهای جزئی و صغیرهی انسانها که بارها و بارها در تنگنای غرایز جنسی گرفتار میآیند و دچار عصیان و نگاههای بد و ناروا و گفتن سخنهای بد و نادرست میشوند، بدین توجیه کریمانه و گذشت و عفو بزرگوارانه نیازمندیم تا مأیوس و سرخورده نشویم و بدانیم که فرصت برگشتن و توجه هنوز باقی است و اینها گناهان صغیره میباشند و آثار آنها به وسیلهی کارهای خیر از بین خواهد رفت.
بنابراین، این حدیث در مورد گناهان صغیره که برای هیچکس مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری کند، میفرماید: هر انسانی سهمی از گناه (صغیره) دارد که خواه ناخواه مرتکب آن خواهد شد.
۲. ارتکاب گناهان کبیره:
رسولخدا ج در بخش دوم حدیث میفرماید: «والنفس تمنّی وتشتهی والفرج یصدّق ذالك ویكذبه».در این حصهی از حدیث پیامبر ج میفرماید: چون انسان معصوم نیست و در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوانی از گناهان صغیره مواجه میشود، و برایش مقدور نیست تا کاملاً از آنها دوری کند و خواه ناخواه مرتکب آنها میشود، اما در مورد گناهان کبیره وی میتواند با اراده و خواست خویش از آنها دوری گزیند و یا به اختیار خود مرتکب آنها شود.
پس برای انسان مناسب است که اوامر و فرامین خدا را مدنظر گیرد و از زنای واقعی که در حقیقت گناه کبیره است، برحذر باشد، چراکه گناهان کبیره، گناهانی نیستند که قابل اجتناب نباشند و انسان حتماً مجبور به انجام آنها باشد.
بنابراین پیامبر ج میفرماید: «والفرج یصدّق ذالك ویكذبه» بعضی از انسانها مرتکب زنای واقعی میشوند و برخی به اختیار خود مرتکب آنها میشوند.
۸۷ - [۹] وعن عمران بن حصین: إن رجلین من مزینة قالا: یا رسول الله! أرأیت ما یعمل الناس الیوم ویكدحون فیه؟ أشیء قضی علیهم ومضى فیهم من قدر سبق، أو فیما یستقبلون به مما أتاهم به نبیهم وثبتت الحجة علیهم؟ فقال:" لا، بل شیء قضی علیهم ومضى فیهم، وتصدیق ذلك فی كتاب الله ﻷ: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: ۷-۸]". رواه مسلم [۱۴۲].
۸۷- (۹) عمران بن حصین س گوید: «دو مرد از قبیلهی مزینه (به نزد رسولخدا ج آمدند و) گفتند:ای رسولخدا ج! به ما بگو؛ آنچه مردمان در دنیای کنونی از اعمال (خیر یا شر) انجام میدهند و در راستای آن تلاش بیامان و رنج فراوان میبرند، آیا بر اساس تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و یا بر حسب اراده و اختیار و کسب خود انسانها که بر مبنای آن اراده و اختیار به دستاوردها و ارمغانهای پیامبران که با دلایل وحیانی و براهین شرعی به ثبوت رسیده است، سرنوشتشان را رقم میزنند؟
پیامبر ج در پاسخ فرمود: خیر، بلکه همهی این اعمال بر حسب تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و این فرمودهی خدای ﻷ، مؤید این مطلب است. آنجا که میفرماید:
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: ۷-۸].
«سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است و قوای روحی وی را تعدیل و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است، پس بدو گناه و تقوی را الهام کرده است و چاه و راه و حسن و قبح را توسط عقل و وحی به او نشان داده است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یكدحون فیه»: با تلاش بیامان و رنج فراوان به اعمال و رفتار دست مییازند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، این حدیث و احادیث دیگر از این دست، همه بیانگر احاطهی علم خداوند میباشند و روشنگر این قضیه هستند که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و قبل از اینکه انسانها به وجود بیایند، خداوند میداند که این انسانها خوب هستند یا بد، مفسداند و یا مصلح. و نیز خوب میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب میکند و یا راه بدبختی را.
و نباید این حدیث را حمل بر سلب اختیار از انسان کرد، چون علم خدا صفت کاشفه است نه باعث ایجاد کار و فعل. یعنی خداوند میداند فلان شخص به اراده و اختیار خود در فلان روز و در فلان ساعت، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، بلکه خود انسان است که با میل و ارادهی خود سعادت و یا بدبختی خود را رقم میزند.
چنانچه آیهی﴿ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ خود دلیل بر اصل مختار بودن انسان است. یعنی خداوند حال تقوی و بیتقوایی و طاعت و معصیت نفس آدمی را به او شناساند و یا به تعبیر سادهتر، راه و چاه را به او نشان داد. همانگونه که در آیهی ۱۰ سورهی بلد آمده است:
﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ١٠﴾ [البلد: ۱۰].
«و راه خیر و شر را بدو ننموده ایم»؟
و خداوند آنچنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار به انسان داده که فجور و تقوا را از طریق وحی، عقل، فطرت سالم و وجدان بیدار در مییابد و این خود به روشنی تمام، دلیل بر اصل مختار بودن انسان است.
۸۸ - [۱۰] وعن أبی هریرة س قال: قلت: یا رسول الله! إنی رجل شاب، وأنا أخاف على نفسی العنت، ولا أجد ما أتزوج به النساء، كأنه یستأذنه فی الاختصاء، قال: فسكت عنی، ثم قلت: مثل ذلك؛ فسكت عنی، ثم قلت: مثل ذلك؛ فسكت عنی، ثم قلت مثل ذلك؛ فقال النبی ج: " یا أبا هریرة! جف القلم بما أنت لاق، فاختص على ذلك أو ذره". رواه البخاری [۱۴۳].
۸۸- (۱۰) ابوهریره س گوید: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! (شما خود میدانید) که من مردی جوان (و با غرایز شدید جنسی) هستم و میترسم که بر اثر غرایز جنسیام مرتکب زنا و گناه بشوم و مال و سرمایهای نیز ندارم که با آن ازدواج کنم (و غرایزم را از طریق حلال و مشروع تسکین بخشم، حال شما بفرمایید که تکلیفم چیست؟ راوی حدیث گوید) گویا که ابوهریره س با این سخنش از پیامبر ج میخواست تا به وی اجازه دهد تا خویش را خصی و اَخته کند (یعنی آلت تناسلی خویش را قطع کند و از دست غرایز جنسی رها شود و شهوات دنیا را ترک نموده و همانند راهبان فقط به عبادت و نیایش حق تعالی مشغول شود).
ابوهریره س گوید: پیامبر ج سکوت کرد و به من پاسخی نداد. دوباره سخنانم را تکرار کردم، باز هم پیامبر ج سکوت کرد و جوابی نداد. بار دیگر سخنانم را تکرار کردم، ولی باز هم از طرف پیامبر ج پاسخی نشنیدم و ایشان سکوت را در برابر سخنانم ترجیح دادند. برای چهارمین بار سخنانم را تکرار نمودم. آنگاه پیامبر ج فرمود:ای ابوهریره! (بدان که) تقدیر و سرنوشت رقم خورده و دواتش نیز خشک شده است(حال بر اساس تقدیر و سرنوشت ازلی خویش، اگر میخواهی خویشتن) را خصی و اخته کن و یا اگر میخواهی این کار را نکن».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
شرح: جملهی «كأنه یستأذنه فی الاختصاء» در روایت بخاری وارد نشده است. «فاختص علی ذالك او ذر»: [ای ابوهریره! سرنوشت قلم خورده و دواتش خشک شده است، خواه اخته کنی یا نکنی فرقی نخواهد کرد]. در حقیقت این جمله که «خواه اخته کنی یا نکنی» در واقع جملهی تهدیدیه برای حضرت ابوهریره س است و مراد اجازه دادن به اخته کردن نیست. چرا که پیامبر ج در احادیث زیادی از اختهکردن نهی فرمودهاند. چنانچه سعدبن ابی وقاص س میفرماید:
«لقد ردّ النّبی (ج علی عثمان بن مظعون التبتل ولو اجاز له التبتل لاختصینا»
«پیامبر ج ازدواج نکردن عثمان بن مظعون را به خاطر اینکه خدا را عبادت کند، نپذیرفت و اگر به او چنین اجازهای میداد ما خود را اخته میکردیم». [بخاری]
پس از این روایت دانسته شد که اختهکردن در شرع مقدس اسلام ممنوع و ناجایز است و جملهی بالا در محل تهدید وارد شده است نه محل جواز و اباحت.
۸۹ - [۱۱] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله ج: " إن قلوب بنی آدم كلها بین إصبعین من أصابع الرحمن كقلب واحد، یصرفه كیف یشاء" ثم قال رسول الله ج: " اللهم مصرف القلوب، صرف قلوبنا على طاعتك ". رواه مسلم [۱۴۴].
۸۹- (۱۱) عبدالله بن عمروعاص ب گوید: «پیامبر ج فرمود: بیگمان همهی دلهای فرزندان آدم، بسان یک دل، میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید.
(عبدالله بن عمرو ب گوید): سپس پیامبر ج فرمود: پروردگارا!ای که گردانندهی دلهایی، دلهای ما را بهسوی طاعت و بندگی خودت دگرگون بفرما».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «إن قلوب بنی آدم كلها بین اصبعین من اصابع الرحمن»:
به طور کلی اگر نگاهی اجمالی به آیات قرآنی و احادیث نبوی بیاندازیم، به آیات و احادیث بیشماری بر خواهیم خورد که بعضی از آنها، وجود دست و چشم و برخی دیگر وجود مشت و انگشت و صورت و سمت راست و بعضی دیگر بر وجود مکانی برای خدا که در آن قرار میگیرد و بعضی دیگر بر وجود نزول خدا در آسمان دنیا و یا بر نزدیکی و دوری او دلالت میکنند.
حمل تمام این آیات و احادیث بر ظاهرشان غیرممکن است، چون لازمهی آن، اثبات جسم برای خداوند است. حال آنکه همهی مسلمانان بر این امر اعتقاد دارند و با دلایل و براهین عقلی نیز ثابت شده است که محال است که خداوند ﻷ دارای جسم باشد.
چنانچه در شرح عقاید نسفیه میخوانیم:
«الواحد، القدیم، الحیّ، القادر، العلیم، السمیع، البصیر، الشائی، المرید، لیس بعرض ولا جسم ولا جوهر ولا مصور ولا محدود ولا معدود ولا متبعض ولا متجزّیء ولا متركب ولا متناه ولا یوصف بالماهیة ولا بالكیفیة ولا یتمكن فی مكان ولا یجری علیه زمان ولا یشبه شئ ولا یخرج عن علمه وقدرته شئ».
«خداوند ﻷ، ذاتی است یگانه و یکتا، ازلی و ابدی، زنده، قادر، علیم، سمیع، بینا، با اراده و ذاتی است که از عرض، جسم، جوهر، صورت و شکل، حد و نهایت، مساحت، تجزیه و تقسیم، و ترکیب که سایر مخلوقات و موجودات با آن وصف میشوند پاک و منزه است و هرگز با ماهیت و کیفیت وصف نمیشود و به هیچ عنوان بسان سایر موجودات در جهتی از جهات و مکانی از مکانها جا نمیگیرد و زمان بر او جاری نمیشود و چیزی شبیه و همسنگ او نیست و هیچ چیز و هیچکس خارج از احاطهی علمی و تسلط و نفوذ و قدرت او نیست».
بر این اساس علما و دانشوران اسلامی در حل آیات و احادیثی که به ظاهر جسمیت و حلول را برای خداوند ثابت میکند، دو دسته شدهاند: [۱۴۵].
گروه اول: مذهب تفویض (واگذاری امر به خداوند) که مذهب سلف و پیشینیان و صدر اسلام است [مانند: امام ابوحنیفه، مالک، احمد، شافعی، محمد بن حسن، سعدبن معاذ مروزی، عبدالله بن مبارک، ابومعاذ، خالد بن سلیمان، اسحاق بن راهویه، محمدبن اسماعیل بخاری، ترمذی و..]. این دسته بر این اعتقادند که ما به این قبیل اوصاف که در قرآن و سنت آمده است ایمان داریم که کلام خدا و رسول اوست و در تفسیر آنها تعمق و غور نمیکنیم. لذا از تأویل خودداری کردند و گفتند: خدا داناتر است به حقیقت آنها، در حالی که تشبیه و جسمانی بودن او را رد کردند.
به این خاطر وقتی از امام مالک بن انس سؤال شد که معنای «استوا» ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: ۵۴]. چیست؟ گفت: معنای استوا در لغت روشن است، ولی کیفیت و چگونگی آن بر ما مجهول است. سؤال کردن از آن بدعت است و ایمان به آن واجب است.
گروه دوم: مذهب تأویل (شرح و تفسیر) که مذهب خلف و آیندگان است. بعد از اینکه قلمرو اسلام توسعه یافت و بسیاری از ملتها که متأثر از آرای فلسفی و عقاید ایرانی که اعتقاد به حلول خداوند (در اشیاء) و جسمانی بودن او داشتند، وارد اسلام شدند و سبب برانگیختن این شبهات نسبت به خداوند متعال گردیدند و در عین حال به آنچه که در زبان عربی و ظواهر آیاتی که عقایدشان را تأیید میکرد استناد کردند. به ناچار خلف [که بر خلاف سلف که معانی حقیقی اینگونه آیات و احادیث را به خدا واگذار و تفویض میکردند] به تأویل الفاظی که دال بر جسمانیت و حلولاند پرداختند و آنها را بر معانی مجازی حمل کردند. به حسب آن معانی با مقام الهی مادامی که زبان و لغت احتمال آن معانی را داشت، زیرا معانی مجازی که در قرآن و سنت به کار رفته، بیشتر از معانی حقیقی است. لذا «استوا» در آیهی ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: ۵]. را به استیلا و اقتدار تأویل کردند.
و نیز گفتند: عین بر چشم حقیقی اطلاق میشود و مجازاً به معنای اعتنا و توجه به کار میرود و «ید» بر بازو و انگشتان حقیقی اطلاق میشود و مجازاً بر قدرت و تسلط، و «نزول» بر فرود آمدن جسمانی اطلاق میگردد و مجازاً بر پایین آمدن دستور یا فرشته و نیز به معنای تواضع و محبت کردن به کار برده میشود. مثلاً میگویند: «نزل فلان» یعنی تواضع کرد.
بر این اساس خلف آیهی ﴿یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡ﴾ [الفتح: ۱۰]. را به قدرت و سیطرهی او تأویل کردند و آیهی ﴿تَجۡرِی بِأَعۡیُنِنَا﴾ [القمر: ۱۴]. را به تحت نظر و توجه ما معنی کردند و.. [۱۴۶].
البته در اینجا این مطلب را نیز باید دانست که تعبیر دست، چشم، انگشت، سمت راست، و... همه و همه الفبایی است که خدا با آن با ما انسانها صحبت میفرماید، والاّ این واژهها و مطلبها در برابر قدرت نامحدود و شاملهی خدا و حکمت تامّه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او بیمصداق و بیمعنا است.
پیامبر ج در این حدیث برای بیان عظمت و قدرت خدا از تعبیر کناییای بسیار زیبا استفاده میکند و میفرماید:
«همهی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید».
و معمولاً چنین واژهها و جملاتی کنایه از قدرت مطلقه و سلطهی کامل بر چیزی است. همانگونه که ما انسانها در تعبیرات روزمره خویش میگوییم؛ فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من میباشد.
کوتاه سخن اینکه همهی این تشبیهات و تعبیرات، کنایه از سلطهی مطلقهی پروردگار بر عالم هستی و تمام موجودات و مخلوقات زمینی و آسمانی است تا همگان بدانند که در دنیا و آخرت، کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، چرا که آفرینش همهی موجودات از ناحیهی او است و حتی در بقای خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمنداند و تدبیر عالمهستی و گشودن گره تمام مشکلات و همهی ارزاق به دست با قدرت اوست.
و همگی این تعبیرات، جنبهی کنایی دارند و به خاطر کوتاهی و نارسایی الفاظ و الفبای ما در زندگی روزمره، ناچاریم آن معانی بلند از قدرت نامحدود شاملهی خدا و حکمت تامه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او تعالی و... را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم، چرا که ما الفاظ و واژهها و جملاتی که در خور بیان مقام عظمت و قدرت پروردگار باشد در اختیار نداریم، پس به ناچار از همین الفاظ و با استفاده از همین تشبیهات و تعبیرات کنایی، در بیان عظمت و قدرت و شکوه و جلال و عزت و اقتدار ذات باریتعالی استفاده میکنیم. و این درست به آن میماند که کسی بخواهد برای کودکی که در عالم جنین زندگی میکند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنی نگوید کوتاهی کرده و اگر هم بگوید، ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند، زیرا شنونده در آن شرایط توانایی و استعداد بیشتر از این را ندارد.
از این رو نباید کسی از اینها احتمال تجسم و حلول پروردگار را بدهد و براستی که جز انسان بسیار ساده لوح، بیخرد، کوتهبین و کوتهفکر و کمظرفیت و ضعیفالایمان دیگر کسی چنین فکری در قوهی مدرکه و مخیلهاش نقش نخواهد بست.
و بیگمان اگر انسانها با معیار و مقیاسهای کوچک و ناچیز اندیشههای خود دربارهی ذات و صفات پاک و بیعیب و نقص خدا، قضاوت نمیکردند، هرگز به بیراههها و سیاهچالههای کفر و زندقه، الحاد و بیبندوباری، گمراهی و ضلالت و شقاوت و بدبختی نمیافتادند.
۹۰ - [۱۲] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " ما من مولود إلا یولد على الفطرة، فأبواه یهودانه أو ینصرانه أو یمجسانه،كما تنتج البهیمة بهیمة جمعاء. هل تحسون فیها من جدعاء؟ ثم یقول: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: ۳۰]". متفق علیه [۱۴۷].
۹۰- (۱۲) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ نوزادی پا به عرصهی وجود نمیگذارد. جز اینکه بر فطرت پاک اسلام، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و الحاد و بیبندوباری به دنیا میآید.
سپس تحت سرپرستی پدر و مادر قرار میگیرد و آنها هستند که او را به کیش یهودی، یا دین مسیحی و یا آئین آتشپرستی در میآورند. همانطور که حیوان، بچهای به دنیا میآورد، آیا در موقع تولد در آن احساس عیب و نقصی میکنید؟، چرا که هیچ یک از بچهی حیوانات با گوش بریده یا داغ شده به دنیا نمیآیند (بلکه پس از تولد، صاحبان آن حیوانات هستند که به منظور شناسایی و تمییز آنها از دیگر حیوانات گوشهای آنها را قطع میکنند و یا داغ مینمایند. همین طور کودک انسان، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و کفر به دنیا میآید، ولی پس از تولد است که پدر و مادر، او را یهودی، مسیحی یا مجوسی میکنند).
پس از این حضرت ابوهریره س در تأیید این سخن، این آیه را تلاوت کرد.
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: ۳۰].
«خداباوری و خداشناسی فطرت و سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است، نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرایی به کفرگرایی و از دینداری به بیدینی و از راستروی به کجروی کشاند) این فطرت خداشناسی و خداباوری که در اعماق دلهای انسانها نهفته است، دین و آیین محکم و استوار و راست و درست است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: مراد از فطرت چیست؟
در اینباره از علما و دانشوران اسلامی، اقوال متعددی نقل شده است که دو مورد از آن، بیشتر قابل توجه است:
۱. این که مراد از فطرت، دین مبین اسلام است، یعنی خداوند ﻷ هر انسانی را مطابق سرشت و فطرتش، مسلمان آفریده است که اگر عارض و مانعی خارجی او را در محیطش فاسد نکند، هر بچهای که متولد شود بر فطرت اسلام و مسلمان میباشد. و امام احمد بن حنبل و حافظ ابن عبدالبرّ نیز بر همین باورند.
۲. اینکه مراد از فطرت، شایستگی و صلاحیت و استعداد پذیرفتن و قبولنمودن اسلام است. یعنی خداوند متعال در آفرینش انسان، چنان خاصیتی به ودیعه نهاده است که در انسان صلاحیت شناخت خدا و تسلیم در برابر او وجود دارد و اگر انسان درست تربیت شود و در خانوادهای نیک و شایسته باشد و در محیط اجتماعی مناسب و در شرایط ایدهآل رشد کند، به راحتی میتواند از این استعداد و شایستگی کار بگیرد و به دین مبین اسلام گردن بنهد و آن را بپذیرد.
و مسلک جمهور از جمله علامه عینی، طیبی، تورپشتی، شیخ عبدالحق محدث دهلوی، شاه ولی الله دهلوی نیز همین است. چرا که آنها نیز بر این باورند که خداوند هر انسانی را وقتی که میآفریند، در وجودش استعداد و صلاحیت پذیرش اسلام را هم نیز خلق میکند که اگر در محیط آزاد و مناسب زندگی کند و عوامل خارجی و محیط آلوده مانع او نشود، بدون اینکه کسی او را دعوت به اسلام دهد، با خمیرهی وجدان پاک و خالص خودش و با استعداد و صلاحیت ناب خویش میتواند راه را از چاه و ایمان را از کفر تشخیص دهد و به دین اسلام بپیوندد و آن را بپذیرد.
به هر حال، این حدیث نبوی و آیهی قرآنی، دلیل و برهانی قاطع و محکم بر فطریبودن عقیدهی توحیدی و باور خداباوری و خداشناسی است که خداوند ﻷ آن را در اعماق دلها و در تاروپود وجود انسانها عجین نموده است.
و از نخستین روزی که انسان قدم به عالم هستی میگذارد، این نور الهی در درون جان او شعلهور است، چرا که خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت و سرشت در درون جان همهی انسانها قرار دارد.
پیامبر ج در این حدیث تأکید میکند که دین به صورت خالص و پاک از هرگونه آلودگی و هرگونه شرک و خرافه و کفر و زندقه، در درون جان آدمی وجود دارد و انحرافات محیطی و اجتماعی و خانوادگی یک امر عارضی است، بنابراین وظیفهی پیامبران الهی و کتابهای آسمانی این است که این امور عارضی را زایل کنند و به فطرت اصلی انسان، امکان شکوفایی و رشد و نموّ دهند.
در دنیای کنونی ما نیز از نقطه نظر دانشمندان و صاحبنظران امور روانشناسی و تربیت، مسلم است که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی متولد میشود، شخصیت طفل مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت صحیح خانوادگی و مصاحبت اجتماعی مناسب و شرایط آموزشی در زمینهی ایمانی شایسته شکل میگیرد، بدون شک دارای ایمانی راسخ و استوار و اخلاقی فاضل و تربیتی ایدهآل خواهد شد.
وینشأ ناشئ الفتیان منّا
علی ما كان عوّده ابوه
وما دان الفتی بحجیً ولكن
یعوّده التدین اقربوه
[۱۴۸]
فرزندان ما بر اساس تربیت پدرانشان رشد میکنند، تدین جوانان ما به سبب عقل آنان نیست، بلکه به جهت تربیت پدران آنهاست.
و شاعری دیگر میگوید:
ولیس النبت ینبت فی جنان
كمثل النبت ینبت فی الفلاة
وهل یرجی لاطفال كمـال
إذا ارتضعوا ثدیّ الناقصات
گیاهی که در باغی باصفا میروید، با آنکه در برهوت رشد کرده است، یکسان نیست. آیا از بچههایی که از پستان زنان نالایق و پست شیر میخورند، میتوان انتظار کمال و بزرگی داشت؟ [۱۴۹].
آری، براستی اغلب دانشمندان و فلاسفهی خداشناس به فطریبودن اصل خداشناسی معترفاند و حتی آنهایی که این اصل را انکار میکنند، نیز در اعماق ضمیر و وجدان خود بدان ایمان دارند و به وجود خدایی بزرگ و توانا و بینا و شنوا معتقداند.
خداوند در آیات فراوانی در سورههای یونس، فرقان، عنکبوت، روم، لقمان و زمر با تأکید، یادآور میشود که همگی انسانها اعم از خداپرستان و منکران خداوند بالاخص منکران خداوند در مواقع بروز ناملایمات و آفات و شرایط طاقتفرسا ناخودآگاه به حکم ندای فطرت بهسوی خدا روی آورده و یکسوگرایانه در حالی که همه تن، متوجهی کبریایی حق تعالی هستند او را به فریادرسی میخوانند و این واقعیتی است که همهی آدمیان از ابتدایی و بیتمدن گرفته تا آدمیان امروز که در حد اعلای تمدن و مدنیت اجتماعی قرار دارند و از افراد خدانشناس و سوسیالیست گرفته تا انسانهای خداشناس، بلااستثناء در سختیها و شداید و در شرایطی که از همه چیز قطع امید میکنند، حق تعالی را از درون قلب و وجدان صدا میزنند. خداوند میفرماید:
﴿...جَآءَتۡهَا رِیحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن كُلِّ مَكَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِیطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ...﴾ [یونس: ۲۲]
«به ناگاه باد سختی وزیدن میگیرد و از هر سو موج به سویشان میدود و میپندارند که توسط مرگ از هر سو احاطه شدهاند و راه گریزی ندارند. در این وقت خدا را به فریاد میخوانند و طاعت و عبادت و فرمانبرداری و دین را تنها از آن او میدانند».
﴿دَعۡوَىٰهُمۡ فِیهَا سُبۡحَٰنَكَ ٱللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠﴾ [یونس: ۱۰].
«در بهشت دعای مؤمنان:پروردگارا تو منزهی(از آنچه کافران در دنیا میگفتند) و سلام آنان در آن (خطاب به همدیگر) درودتان باد (ای فرمانبرداران یزدان سبحان)،و ختم دعا و گفتارشان: شکر و سپاس پروردگار جهانیان را سزا است، (که ایمان را نصیب ما کرد و از ما خشنود گردید) میباشد...»
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِیبًا إِلَیۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِیَ مَا كَانَ یَدۡعُوٓاْ إِلَیۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِۦۚ قُلۡ تَمَتَّعۡ بِكُفۡرِكَ قَلِیلًا إِنَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ٨﴾ [الزمر: ۸].
«هنگامی که گزندی متوجه انسان میگردد، پروردگار خود را به فریاد میخواند و تضرعکنان رو به درگاه او میآورد. سپس هنگامی که نعمت بزرگی از جانب خود بدو داد (و شقاوت او را به سعادت و ناخوشی وی را به خوشی تبدیل کرد) خدا را که قبلاً به فریاد میخواند فراموش میکند (و گزند را از یاد میبرد و به ترک دعا میگوید) و خدا گونههایی را برای خدا میسازد تا (هم خود را و هم مردمان را بدان) از راه او بدر برد و گمراه کند.(ای پیغمبر! به چنین فردی) بگو: اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شو (و با آن خوش بگذران، اما بدان که) تو از دوزخیانی...»
پس دانستیم که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی از گناه و معصیت متولد میشود و شخصیت کودک مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت خانوادگی و مصاحبت اجتماعی و آموزشی و تربیتی شکل میگیرد.
و در حقیقت کودکان مانند امانتی در دست والدین خود هستند. قلب پاک آنها مانند گوهر ارزشمندی است، اگر او را به اعمال نیک و درست عادت دهیم و درست تربیت بکنیم، و به خصائل اخلاقی و خصوصیات ایمانی او را آراسته بکنیم، بر اساس آن رشد میکند و سعادت دنیا و آخرت را به دست میآورد و اگر او را مانند حیوان به خود واگذاریم تا به اعمال ناشایست عادت کند، گمراه میشود و تباه میگردد، چرا که اگر کودکی در خانوادهای منحرف یا محیط اجتماعی گمراه رشد کند یا با افرادی ناشایست نشست و برخاست کند، بدون تردید اخلاق بد، با وجودش در میآمیزد و خصایل رفتاری ناشایست را جذب میکند و بر اساس مفاهیم و مبادی کفر و گمراهی رشد خواهد نمود و به زودی از سعادت به جانب شقاوت کشیده میشود و از اسلام به جانب کفر گام بر میدارد.
پس برای حفاظت فرزندان باید نخست خود پدر و مادر انسانهای نیک و شایسته باشند، تا بتوانند کودکان را درست تربیت و تهذیب نمایند و محاسن اخلاقی را به آنان یاد دهند و به فطرت اصلی آنها امکان شکوفایی و بالندگی دهند.
۹۱ - [۱۳] وعن أبی موسى الاشعری قال: قام فینا رسول الله ج بخمس كلمات فقال: " إن الله لا ینام، ولا ینبغی له أن ینام، یخفض القسط ویرفعه، یرفع إلیه عمل اللیل قبل عمل النهار، وعمل النهار قبل عمل اللیل، حجابه النور، لو كشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»". رواه مسلم [۱۵۰].
۹۱- (۱۳) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج برای ایراد خطبه برخاست و ما را به پنج چیز پند و اندرز داد و فرمود: خداوند ﻷ نمیخوابد و او را نسزد که بخوابد.
او برخی را (به سبب گناه و معصیت و نافرمانی و تجاوز از اوامر و فرامینش) پایین میآورد و خوار میدارد (و به درکات پست دوزخ میکشاند) و برخی را (به ذریعهی طاعت و بندگی) بالا میبرد و والا میگرداند (و به درجات والای بهشت میرساند). کردار و گفتار شبانه(ی انسانها) پیش از کارهای روزانه و کارهای روزانه پیش از کارهای شبانه بهسوی او بالا برده میشود(و هیچ تأخیر و یا تعویقی در بالا رفتن کردار پسندیده و گفتار پاکیزهی انسانها و یا کردار نازیبا و گفتار قبیحانهی آنها بهسوی خدا رخ نمیدهد، بلکه اعمال و کردار به سرعت بهسوی او بالا میروند).
پرده و حجاب او نور است و فروغ، و اگر آن را کنار زند، جلوه و فروغ و پرتو او همهی آفریدگان را که دیده بهسوی او میگشایند، خواهد سوزانید.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «یخفض القسط ویرفعه»: برخی از شارحان «قسط» را به رزق و روزی ترجمه کردهاند، یعنی خداوند ﻷ برابر مصلحت و صلاحدیدی که خود میداند، روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد و برخی دیگر از شارحان، ترجمهای دیگر کردهاند که ترجمهاش در بالا گذشت.
به هر حال میتوان بین این دو قول جمع کرد و چنین گفت: که خداوند ﻷ گاهی اوقات بر اثر عصیان و نافرمانی عدهای از بندگان، روزی را بر آنها تنگ میکند و گاهی نیز بر اثر طاعت و بندگی عدهای دیگر از بندگانش، رزق و روزی را بر آنها گسترده و فراخ میگرداند.
«حجابه النور لو كشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»:
این بخش از حدیث، این مسئله را بیان میکند که خداوند ﻷ که وجودی است نامحدود و بالاتر از جهان ماده که در آن زندگی میکنیم، دیده و مشاهده نخواهد شد، چرا که در جهان ماده و دنیای کنونی ما همه چیز محدود است.
اما رؤیت خداوند ﻷ در آخرت با دلایل عقلی و براهین نقلی وحیانی و شرعی ثابت است و این نیز اعتقاد و باور اهلسنت و جماعت است. چرا که در حدیث مشهور امام بخاری آمده است که پیامبر ج فرمود: «إنكم سترون ربكم كما ترون القمر لیلة البدر» به یقین شما پروردگارتان را خواهید دید، همانگونه که ماه شب چهارده را میبینید». و خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القیامة: ۲۲-۲۳].
«در آن روز چهرههایی شاداب و شاداناند، به پروردگار خود مینگرند».
و باید دانست که رؤیت خدا در آخرت رؤیتی است بدون کیفیت و حد و حدود و بدون اینکه در مکانی و جهتی باشد و بیآنکه مسافتی بین او و بیننده باشد، یعنی رؤیت خداوند به همانگونه که اجسام را در مکان میبینیم و یا اینکه دیدنشان مشروط به این که در جایی متوسط، (نه بسیار دور و نه بسیار نزدیک) باشند نیست، چرا که خداوند ﻷ از همهی این چیزها پاک و منزه است.
پس خداوند ﻷ بدون اینکه در مکانی و جهتی و در مقابل بیننده قرار گیرد یا نور به چشم برسد و یا مسافتی بین او و بیننده باشد، در آخرت دیده میشود و اهلسنت و جماعت نیز با دلیل عقلی و نقلی اعتقاد به جواز رؤیت خداوند در آخرت دارند و میگویند: آیهی ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ [الأنعام: ۱۰۳] بر نفی رؤیت دلالت نمیکند، بلکه بر نفی ادراک دلالت میکند. یعنی چشمها به کنه حقیقت او تعالی نمیرسند. لذا آنچه در اینجا نفی شده است، دریافتن و احاطه نمودن به تمام جوانب حق تعالی است، نه اصل رؤیت. چنانچه از حضرت عکرمه س دربارهی آیهی ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ سؤال شد. وی در پاسخ گفت: آیا شما آسمان را نمیبینید؟ گفتند: چرا. گفت: آیا همهی آن را میبینید؟ و نگاهتان همهی جوانب آن را احاطه میکند؟ گفتند: خیر. گفت: پس دیدن خداوند در آخرت نیز این چنین است.
﴿وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾ [الروم: ۲۷].
«بالاترین وصف در آسمانها و زمین متعلق به خدا است».
و «لَنْ تَرَانِی» در سورهی اعراف، برای نفی رؤیت در دنیا است، زیرا وجود مادی آدمی در این دنیا تاب دیدار خداوند را ندارد. و احادیث بیشمار و آیات فراوان دیگری نشان میدهد که نگاه کردن آخرت، بدون کیفیت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است، بلکه دیدن خدا در آخرت بدون کیفیت و حد و حدود است، و خداوند ﻷ به بهشتیان چشمی میدهد و یا اینکه خاصیت دنیوی چشم را در آخرت تغییر میدهد تا بتواند او تعالی را رؤیت کند.
پس نباید بسان معتزله که منکر رؤیت خدا در آخرتاند، غایب را بر شاهد و آخرت را بر دنیا قیاس کرد و حکم جهان ماده و جهان ماورای ماده را یکسان تصور کنند، چرا که هر کدام از دو جهان، قوانین خاص خود را دارند و نباید دچار قیاس مع الفارق شده و آخرت را به دنیا و ماده را به معنویت قیاس نمود.
۹۲ - [۱۴] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " ید الله ملأى لا تغیضها نفقة، سحاء اللیل والنهار، أرأیتم ما أنفق مذ خلق السماء والأرض؟ فإنه لم یغض ما فی یده، وكان عرشه على الماء، وبیده المیزان یخفض ویرفع ". متفق علیه.
وفی روایة لمسلم: " یمین الله ملأى - قال ابن نمیر: ملآن -، سحاء لا یغیضها شیء اللیل والنهار " [۱۵۱].
۹۲- (۱۴) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی دست خدا پر و گشاده است (و او جواد و بخشنده است و هر گونه که بخواهد و حکمت خداوند اقتضا کند میبخشد و بخیل و تنگ چشم نیست) و انفاق و بخشش چیزی از آن کم نمیکند، بلکه او(بنابر اقتضای حکمتش بر بندگان خویش) شب و روز میبخشد.
آیا نمیبینید که خداوند ﻷ از بدو آفرینش آسمانها و زمین، چقدر (بر بندگان و موجودات و مخلوقات زمینی و فرازمینی) انفاق کرده ولی با این وجود چیزی از آنچه در دست پر و گشاده دارد، کم نشده است.
و عرش خدا بر روی آب قرار دارد و ترازو(ی رزق و روزی) نیز در دست اوست (بنابراین، بنا به حکمتش روزی را) کم و زیاد میکند (و برابر صلاحدیدی که خود میداند، رزق و روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد).
و امام مسلم با این الفاظ چنین روایت میکند: «دست راست خداوند ﻷ پر و گشاده است(و او جواد و بخشنده است) و خداوند ﻷ شب و روز بر بندگانش میبخشد و انفاق و دَهِش میکند و براستی بخشش و انفاق زیاد از آن چیزی کم نمیکند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «یدالله»: چنانچه قبلاً گفته شد، معنای اصلی واژه «ید» به معنای «دست» است، ولی این واژه در زبان عربی به معانی دیگری نیز استعمال میگردد از جمله: نعمت، قدرت، تسلط و نفوذ، حکومت و زمامداری.
و در اینجا که پیامبر ج میفرماید: «دست خدا پر و گشاده است». کنایه و تعبیری لطیف و زیبا از نهایت جود و بخشش و قدرت کامل و اشارهای به نعمتهای مادی و معنوی و دنیوی و اخروی خداوند ﻷ است.
و در حقیقت پر و گشاده بودن دست، کنایه از بخشندگی و جود، و در مقابل خالی و بسته بودن دست، کنایه از بخل و تنگچشمی میباشد.
و براستی خداوند ﻷ در منتهای جود و سخا و بخشش و گشادهدستی قرار دارد و این همه نعمت که ما در اطراف و اکناف خویش میبینیم و در مراحل مختلف زندگی اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... به نظارهی آنها مینشینیم، همه و همه ثمرهی فضل و بخشش دستان بلاکیف خداوند سبحان است. و اوست که شب و روز بر بندگانش احسان و انعام مینماید و همه را در زیر چتر نعمتهای بیکران و لاتُعد ولا تُحصی خویش قرار میدهد، تا منتهای جود و سخای خویش را به بندگانش نشان دهد.
«سحّاء»: فراوان و فراخ کرده است. اتمام بخشیده است و فراگیر نموده است. یعنی خداوند شب و روز نعمتهای ظاهر و باطن را بر بندگانش گسترده و افزون ساخته و بر آنها سرازیر نموده است و در مسیر منافع و مصالح آنها به حرکت انداخته است.
«ملأی»، «ملأن»: یعنی پر، آکنده از نعمت و لطف. «لا تغیضها»: کم نمیکند، نمیکاهد.
«المیزان»: ترازو یا وسیلهی سنجش به گونههای مختلف که با آن سنگینی یا دما، یا فشار و جز آنها را اندازه بگیرند. و نیز به معنای «اندازه» و «عدالت» نیز به کار برده میشود.
ولی به طور کلی «میزان» هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود، چرا که همه وسیلهی سنجشاند و درست است که «میزان» در لغت به معنای ترازو و وسیلهی وزن کردن سنگینی اجسام است، اما مسلماً میزانی که در این حدیث به آن اشاره رفته است، مفهوم گستردهای دارد که هر وسیلهی سنجش و همهی قوانین و مقررات تکوین و تشریع را فرا میگیرد.
و اینکه میبینیم در بعضی از آیات و احادیث، از عبارت «میزان» به معنای قرآن، عدل، شریعت، ترازو و سنجش، تفسیر شده است، در حقیقت هر کدام اشاره به مصداقی از این مفهوم کلی و گسترده است.
به هر حال تمام سنجشها، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسیرهای مختلف زندگی اجتماعی، همه و همه به دست قدرت خداوند ﻷ است و بس.
و با این وجود عدهای از علماء و دانشوران اسلامی در اینجا،«میزان» را به معنای خاص خود، مورد نظر قرار دادهاند و گفتهاند: مراد از این عبارت؛ «بیده المیزان...» این است که ضوابط و قوانین و موازین و معاییر رزق و روزی به دست خداست و اوست که برابر صلاحدید خویش روزی هرکس از بندگانش را که بخواهد کم میکند و برای هرکس که بخواهد فراخ و گسترده میدارد.
و برخی دیگر از علماء «میزان» را در حدیث، به معنای عدالت گرفتهاند و حدیث را چنین ترجمه کردهاند:«خداوند ﻷ به ذریعهی تسلط ظالمان و ستم پیشگان، گاهی عدالت را پایین میآورد و گاهی نیز به خاطر تسلط و نفوذ عدالت پیشگان و ظلم ستیزان، آن را والا میگرداند و به آن رفعت میبخشد.
به هر حال، میتوان چنین نیز گفت که مراد از «میزان» قوانین و ضوابط و قواعد و مقررات و میزان و معیاری است که حاکم بر سراسر عالم هستی است و هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود.
۹۳ - [۱۵] وعنه قال: سئل رسول الله ج عن ذراری المشركین، قال: " الله أعلم بما كانوا عاملین ". متفق علیه [۱۵۲].
۹۳- (۱۵) ابوهریره س گوید: «پیرامون بچههای مشرکان و کافران که پیش از بلوغ چشم از جهان فرو میبندند، از پیامبر ج سؤال شد (که حال و وضع آنها در قیامت چگونه است، آیا در بهشت برین خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: فقط خداوند س از فرجام و عاقبت آنها باخبر است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «ذراری»: جمع «ذریه» است. این واژه از مادهی «ذرء» به معنای آفرینش و خلقت است و در اصل به معنای نسل آدمی، نژاد، دودمان و فرزندان کوچک میباشد. ولی گاه به همهی فرزندان اعم از کوچک و بزرگ، بلاواسطه و با واسطه نیز «ذریه» گفته میشود. ولی در اینجا مراد همان معنای اصلی، یعنی فرزندان کوچک و خردسال است که قبل از بلوغ میمیرند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، دربارهی فرزندان مسلمانان، علما و دانشوران اسلامی بر این امر اجماع و اتفاق نظر دارند که کودکان مسلمانان که قبل از بلوغ میمیرند، بهشتی خواهند بود، ولی پیرامون کودکان اهل شرک و کفر، بنابراین حدیث و احادیثی از این دست، چند قول و نظریه وجود دارد:
۱- آنها به تبع والدینشان دوزخیاند.
۲- بر اساس فطرت [كل مولود یولد علی الفطرة] بهشتیاند.
۳- از زمرهی خدمتگذاران بهشتیاناند.
۴- در اعرافاند.
۵- خداوند بر اساس علم خویش با آنها برخورد میکند.یعنی اگر بداند که آنها چون به سن بلوغ برسند، اعمال منافی ایمان انجام میدهند، آنها را وارد دوزخ میکند واگر بداند که به مبانی و مبادی ایمان چنگ میزنند، آنها را وارد بهشت میگرداند.
۶- موکول کردن این قضیه به خود خداوند ﻷ، چرا که خود خداوند ﻷ از فرجام و عاقبت آنها بهتر با خبر است. و عدهی زیادی از علما همین قول را اختیار نمودهاند.
۷- اطفال خردسال در قیامت به مرحلهی بلوغ میرسند و آزمایش و امتحان میشوند، هرگاه از این آزمایش پیروز درآیند، ملحق به بهشت میشوند و اگر از این آزمون پیروز در نیایند، ملحق به جهنم خواهند شد.
۸- علامه ابن حجر عسقلانی بر این باور است که کودکان مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند بر اساس فطرت پاک و خالصشان وارد بهشت میشوند. و جواب این حدیث را چنین داده است که این حدیث در ابتدای امر و پیش از نزول حکم بهشتی بودن کودکان است. چنانچه وی میگوید: «هذا قبل أن ینزل فیهم شئ فلا ینافی أنهم من أهل الجنة» [۱۵۳].
۱- [۱۲۴]- مسلم ۴ / ۲۰۴۴ ح۱۶، بدون ذکر واژه «کان» روایت کرده است. [۱۲۵]- مسلم ۴ / ۲۰۴۵ح ۱۸، مؤطا مالک ح ۴ «کتاب القدر»، مسند احمد ۲/ ۱۱۰. [۱۲۶]- بخاری ح ۶۶۱۴، مسلم ۴ / ۲۰۴۳ ح۱۵، ابوداود ح۴۷۰۱، ترمذی ح۲۱۳۴، ابن ماجه ح۸۰. [۱۲۷]- عقیده المسلم، ص ۱۳۳-۱۳۴. [۱۲۸]- تفسیر قرطبی، به نقل از معارف القرآن. ج۱ ص ۲۴۷. [۱۲۹]- عقیدة المسلم، غزالی مصری، ص۲۳۴. [۱۳۰]- تفسیر نمونه ج۱ ص ۲۳۰، ج۱۳ ص ۳۵۴، ج ۶ ص ۱۵۴. [۱۳۱]- ر.ک: تفسیر معارف القرآن ج۱ ص ۲۴۹. [۱۳۲]- ر.ک: تفسیر نمونه ج۱۳ص۳۵۴، ج۶ص۱۵۵. [۱۳۳]- پاورقی شرح عقاید اهل سنت، ص۲۲۷. [۱۳۴]- بخاری ح ۳۲۰۸، مسلم ۴ / ۲۰۳۶ ح۱، ابوداود، ح۴۷۰۸، ترمذی ح۲۱۳۷، ابن ماجه ح۷۶. [۱۳۵]- اعجاز علمی قرآن، گردآوری: عبدالرئوف مخلص ۱۱۸. [۱۳۶]- ر.ک: تفسیر نمونه ج ۱۳ ص ۲۳۳. اعجاز علمی قرآن ص۱۴. [۱۳۷]- بخاری، ح۶۶۰۷، مسلم ح۱۷۹-۱۱۲ بدون «إنما الاعمال بالخواتیم» روایت کرده است. [۱۳۸]- مسلم ح۳۱-۲۶۶۲، نسائی ح۱۹۴۷، ابن ماجه ح۸۲، مسند احمد ۶/۲۰۸. [۱۳۹]- بخاری ح۱۳۶۲، مسلم ح۶-۲۶۴۷، ترمذی ح۲۱۳۵، ابن ماجه ح۳۱ برخی از این حدیث را روایت کردهاند. [۱۴۰]- عقیدة المسلم، ص ۱۴۰-۱۴۱. [۱۴۱]- بخاری ح۶۳۴۳، مسلم ۴/۲۰۴۶ ح۲۰، ابوداود، ح۲۱۵۲. [۱۴۲]- مسلم ۴/۲۰۴۱ ح۱۰. [۱۴۳]- بخاری ح۵۰۷۶، نسائی ح۳۲۱۵. [۱۴۴]- مسلم ۴/۲۰۴۵ ح۱۷، مسند احمد ۲/۱۶۸. [۱۴۵]- ر.ک: شرح عقاید اهل سنت، ص۷۱-۷۳. [۱۴۶]- شرح عقاید اهل سنت، ص۷۴. [۱۴۷]- بخاری ح۱۳۵۸، مسلم ۴/۲۰۴۷ ح۲۲، مسند احمد ۲/۳۵۱. [۱۴۸]- چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم ج ۱ ص ۱۵۴. [۱۴۹]- همان. [۱۵۰]- مسلم ح۲۹۳-۱۷۹، ابن ماجه ح ۱۹۵، مسند احمد ح ۴/۴۰۵. [۱۵۱]- بخاری ح ۴۶۸۴، مسلم۲ / ۶۹۱ ح۳۷، ترمذی ح۳۰۴۵، ابن ماجه ح۱۱۷، مسند احمد ۲/۳۱۳. [۱۵۲]- بخاری ح۱۳۸۴، مسلم ۴/۲۰۴۹ ح۲۶، ابوداود ح۴۷۱۱، نسائی ح۱۹۵۰، مسند احمد ۲/۳۹۳. [۱۵۳]- مرقاة المفاتیح، ج۱ ص۲۸۹.