فصل دوم
۹۴ - [۱۶] وعن عبادة بن الصامت قال: قال رسول الله ج " إن أول ما خلق الله القلم، فقال له: اكتب. فقال: ما أكتب؟ قال: اكتب القدر.فكتب ما كان هو كائن إلى الأبد ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب إسناداً [۱۵۴].
۹۴- (۱۶) عبادة بن صامت س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی نخستین چیزی را که خدا آفرید، قلم بود. خداوند ﻷ پس از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس. قلم گفت: پروردگارا! چه بنویسم؟ خدا فرمود: قضا و قدر را. پس قلم نیز آنچه را بوده و خواهد بود و از همان روز تا روز قیامت روی میدهد، را نوشت».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث از لحاظ سند غریب است].
شرح: از این حدیث این مسئله را میتوان استنباط کرد که خود آفرینش قلم قبل از هر چیز، دلیل و برهانی بزرگ بر اهمیت و جایگاه بس شامخ و بلند علم و دانش و قلم و دوات است. چرا که همین قلم است که پیونددهندهی انسانها، حافظ علوم و فنون بشر و افکار و نظریات دانشمندان و اندیشمندان اسلامی و پل ارتباطی میان گذشتگان و آیندگان و انتشاردهندهی علوم و معارف در میان جامعهها، امتها و افراد، و چراغی فروزان بر فراز راه تقدم و پیشرفت ملتها و نبوغ آنها و حلقهی اتصال فکری علما و دانشوران میباشد.
حتی فراتر از آن، ارتباط آسمان و زمین و زمینیان و فرازمینیان نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است و این خود حاکی از اهمیت و جایگاه ویژه و بس والای فراگیری علم و دانش و فناوری و تکنولوژی است.
و اگرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است، ولی هرچه هست، نقش و جایگاه قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن میسازد، چرا که گردش نیش قلم بر صفحهی کاغذ، سرنوشت بشر را رقم میزند. لذا پیروی و شکست جوامع انسانی، به نوک قلمها بسته است.
رفع یک اشکال: شاید نسبت به این حدیث این اشکال وارد شود که در این روایت آمده است:
«إن أول ما خلق الله القلم» «نخستین چیزی را که خدا آفرید قلم بود».
ولی در حدیث دیگری آمده:
«إن أول ما خلق الله العقل» «نخستین چیزی که خدا آفرید، عقل و خرد بود».
و در بعضی دیگر از روایات میخوانیم:
«إن أول ما خلق الله نوری»
یا «إن أول ما خلق الله روحی»
و یا «إن أول ما خلق الله العرش».
و در حقیقت بین این روایات منافاتی نیست، چرا که در واقع مراد از اول بودن همهی آنها اول بودن نسبی و اضافی است نه اول بودن حقیقی.
یعنی هر کدام از اینها نسبت به جنس و نوع خودش در درجهی نخست آفرینش قرار دارد، نه اینکه حقیقتاً قلم از همهی انواع و از تمام اجناس و اشیاء دیگر در آفرینش مقدم باشد، بلکه منظور این است که قلم نسبت به جنس و نوع خودش از آنها مقدم است. «و قس علی هذا»
۹۵ - [۱۷] وعن مسلم بن یسار قال: سئل عمر بن الخطاب س عن هذه الآیة: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ [الأعراف: ۱۷۲]. الآیة، قال عمر: سمعت رسول الله ج یسأل عنها، فقال: " إن الله خلق آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، وبعمل أهل الجنة یعملون، ثم مسح ظهره بیده فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للنار، وبعمل أهل النار یعملون". فقال رجل: ففیم العمل یا رسول الله؟ فقال رسول الله ج:" إن الله إذا خلق العبد للجنة؛ استعمله بعمل أهل الجنة حتى یموت على عمل من أعمال أهل الجنة فیدخله به الجنة، وإذا خلق العبد للنار؛ استعمله بعمل أهل النار حتى یموت على عمل من أعمال أهل النار فیدخله به النار ". رواه مالك والترمذی وأبو داود [۱۵۵].
۹۵- (۱۷) مسلم بن یسار س گوید: عدهای از مردم از حضرت عمر س در ارتباط با تفسیر و تشریح این آیه سؤال کردند:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢﴾ [الأعراف: ۱۷۲].
«و ای پیامبر، برای مردم بیان کن، هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان در طول اعصار و قرون پدیدار کرد و ایشان را بر خودشان گواه گرفته است و خطاب بدانان فرموده است که؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتهاند: آری، گواهی میدهیم که توئی خالق باری. تا روز قیامت نگویید ما از این امر خداشناسی و یکتاپرستی غافل و بیخبر بودهایم».
عمر س در پاسخ گفت: خودم مقصود این آیه را از پیامبر ج شنیدهام که از ایشان دربارهی آن سؤال شد و ایشان در پاسخ فرمودند: «خداوند ﻷ آدم ÷ را پدید آورد و آنگاه که از آفرینش وی فراغت یافت، پشتش را با دست قدرت لایزال و قوت لایتناهی خویش کشید و (گروهی از) فرزندان آیندهی او را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد».
سپس فرمود: «من این گروه از فرزندان آدم را برای بهشت آفریدهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای بهشتیان میپردازند (و در نهایت نیز وارد بهشت میشوند). آنگاه بار دیگر، دست قدرت و قوت خویش را بر پشت آدم ÷ کشید (و گروهی دیگر از) فرزندان آیندهی وی را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد و فرمود: من این گروه را برای دوزخ پدید آوردهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای دوزخیان میپردازند (که در نهایت با اعمال و کردار زشت و قبیح خودشان راهی دوزخ خواهند شد)».
در این هنگام مردی از جا برخاست و گفت:ای رسولخدا ج! (حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده و دوزخی و بهشتی بودن ما قبلاً تعیین گردیده است و با توجه به سرنوشت مکتوب ازلی خویش، آیا میتوانیم بر آن تکیه کنیم و عمل کردن را رها سازیم؟ زیرا در صورتیکه جایگاه ما از پیش مشخص شده است) عمل کردن به چه کار آید؟ و چرا عمل را رها نکنیم؟
پیامبر ج فرمود: «(خیر، عمل را رها نسازید، چرا که) هرگاه خداوند ﻷ، بندهای را برای بهشت بیافریند، در انجام کارهای بهشتیان، توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال سعادتمندان و بهشتیان گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (بر مبنای اراده و اختیار خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را بر سرنوشت مکتوب ازلی به بهشت میرساند و خداوند متعال وی را وارد آن میسازد. و اما هر گاه بندهای را برای دوزخ بیافریند، در انجام کارهای شقاوتپیشگان و دوزخیان توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال آنها گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند و خداوند متعال وی را راهی آن میسازد».
[این حدیث را مالک، ترمذی، و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث دو نکته قابل یادآوری است:
۱- چنانچه قبلاً گفته شد این حدیث و احادیثی از این قبیل برای صاحبان بصیرت و درایت و فرزانگان و فرهیختگان، کوچکترین ابهام و اشکالی را در بر ندارد. چرا که آنها به خوبی از اصول و موازین و مبادی و مبانی اسلام باخبراند و خوب میدانند که علم خداوند ﻷ به همه چیز و همه کس در هردو جهان احاطهی کامل دارد و علم او ازلی و محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد.
اما این تصور که علم ازلی خداوند به آنچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب و سرنوشت ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنی است، چون علم خداوند ﻷ نوری است کاشفه، نه قوهای مجبورکننده و اجبارآور و به هیچ عنوان این علم سابق و ازلی خدا به آنچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند.
یعنی خداوند در ازل میداند که فلان شخص در فلان روز و در فلان ساعت و در فلان مکان، به اراده و خواست خود و با سعی و تلاش خویش فلان عمل را انجام میدهد، ولی این علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید.
و این خود انسانها هستند که با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی و اختیاری آنان است و خداوند متعال نیز بر اساس اراده و خواست و گرایش خود آنان، مراد و هدفشان را (هرچه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس علم خدا، صفت کاشفه است، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
۲- پیرامون «عهد الست» و اینکه این پیمان چگونه بوده است، میان مفسران و شارحان اختلاف است که از همه مهمتر دو نظریه و دیدگاه است:
الف) دیدگاه اول، دیدگاه علمای سلف و پیشینیان است. آنها بر این عقیدهاند که هنگامی که خداوند آدم ÷ را آفرید، ذریهی وی را از پشت وی بیرون آورد و فرزندان آیندهاش را از همان روز تا آخرین فرد بشر، از پشتش بیرون آورد و به آنها عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن عنایت کرد و در آن هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد «ألست بربكم» همگی در پاسخ گفتند: «بلی شهدنا»، سپس همهی آنها به صلب آدم ÷ بازگشتند و به این طریق خداوند ﻷ از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت که این عهد را «عهد الست» و آن عالم را «عالم ذرّ» مینامند.
پس بنا به رأی این علما و دانشوران سلف، پروردگار حقیقتاً ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون آورد و از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت. بنابراین، پیمان «الست» در «عالم ذرّ» یک پیمان تشریعی و پیمانی از باب حقیقت میان پروردگار و انسانها است.
ب) دیدگاه دوم، دیدگاه علما و دانشمندان خلف است. این عده بر این باورند که این عهد و پیمان از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت. و منظور از عالم ذرّ، و پیمان الست همان عالم استعدادها و پیمان فطری و فطرت است. یعنی این آیه و حدیث در حقیقت اشاره به توحید فطری و وجود ایمان به خدا در اعماق روح آدمی است.
این گروه از علما میگویند: در حقیقت خداوند ﻷ ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون نیاورد، بلکه ادله و براهین کونی را بر وحدانیت و ربوبیت خویش اقامه کرد و عقلهای فرزندان آدم را بر وحدانیت خدا گواهی داد.
لذا مراد از این گواهگرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یکتاپرستی است. بنابراین خداوند ﻷ در وجود هریک از فرزندان آدم ÷ استعداد و آمادگی برای درک حقیقت توحید را داده است و در نهاد و فطرت هر کدام از آنها این سرّ الهی به صورت یک حس درون ذاتی به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه نهادینه گردیده است.
بر اساس این قول و نظریه، همهی افراد بشر دارای فطرت و روح توحید و خداپرستی و خداباوری و خداشناسی هستند و سؤالی که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخی که آنها دادهاند، نیز به همین زبان است.
چرا که خداوند ﻷ، نسلهای بنیآدم را یکی از پی دیگری آفرید و برای هر نسل از آنها از طریق ارسال رسل و انزال کتب و دلایل آفاقی و براهین انفسی و راز و رمز موجودات و عجائب و غرایب مخلوقات و کائنات، دلایل توحید و یکتاپرستی اقامه کرد و آن نسلها نیز در طول عصرها و قرون به زبان حال و قال بر توحید و یگانگی خدا گواهی و شهادت دادند.
و این عده از علما تمام احادیثی که در این زمینه آمدهاند را به همین طریق تفسیر و تشریح کردهاند. «والله اعلم بالصواب»
۹۶ - [۱۸] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: خرج رسول الله ج وفی یده كتابان، فقال: " أتدرون ما هذان الكتابان؟" قلنا: لا، یا رسول الله! إلا أن تخبرنا. فقال للذی فی یده الیمنى: " هذا كتاب من رب العالمین، فیه أسماء أهل الجنة، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً." ثم قال للذی فی شماله: " هذا كتاب من رب العالمین فیه أسماء أهل النار، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً". فقال أصحابه: ففیم العمل یا رسول الله إن كان أمر قد فرغ منه؟ فقال: " سددوا وقاربوا؛ فإن صاحب الجنة یختم له بعمل أهل الجنة وإن عمل أی عمل. وإن صاحب النار یختم له بعمل أهل النار وإن عمل أی عمل." ثم قال رسول الله ج بیدیه فنبذهما، ثم قال:"فرغ ربكم من العباد ﴿فَرِیقٞ فِی ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِیقٞ فِی ٱلسَّعِیرِ﴾ [الشورى: ۷]". رواه الترمذی [۱۵۶].
۹۶- (۱۸) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «رسولخدا ج در حالی از خانه بیرون شد و بهسوی ما آمد که گویا در دو دست مبارک دو کتاب بود. ایشان از ما پرسید: آیا میدانید این دو کتاب و نوشتار چیست؟ گفتیم: خیر ای رسولخدا ج، مگر اینکه خود به ما خبر دهید (و ما را از محتویات آن دو کتاب بیاگاهانید). آنگاه پیامبر ج پیرامون کتابی که در دست راستش قرار داشت فرمود: این نوشتار، کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای بهشتیان و نامهای پدران و حتی فراتر از آن، اسامی قبیله و عشیره و تیره و نژادشان نیز به تفصیل و اجمال در آن قید شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کاسته میگردد.
پس از آن پیامبر ج دربارهی کتابی که در دست چپشان قرار داشت، فرمود: این نوشتار نیز کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله و تیرهی آنها به تفصیل و اجمال در آن ثبت و ضبط شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی نیز دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کم میگردد.
در این هنگام اصحاب ش گفتند:ای رسولخدا ج! حالا که جایگاه هرکس از پیش مشخص و معین شده (و دوزخی و بهشتی بودن هرکس قبلاً در مکتوب ازلی خداوند تعیین گردیده است)، پس در این صورت عمل به چه کار آید؟ (یعنی با توجه به سرنوشت و مکتوب ازلی خویش مبنی بر بهشتی و یا دوزخی بودن، آیا میتوانیم بر آن تکیه و اعتماد کنیم و عمل را رها سازیم)؟
پیامبر ج فرمود: (خیر، هرگز عمل را رها نسازید، بلکه بر شما لازم است که) استقامت و پایداری بر دین و اعمال نیک و شایسته را هدف خویش قرار دهید (و با انجام اعمال و کردار شایسته و گفتار بایسته و طاعت و بندگی خدای مهرگستر) به او نزدیک شوید و در پرتو آن به خداوند ﻷ تقرب و نزدیکی حاصل نمایید.
و براستی برای فرد بهشتی، در ازل در مکتوب ازلی، اعمال بهشتیان نوشته شده که وی در پرتو آنها، به بهشت خدای ﻷ وارد خواهد شد، اگر چه مرتکب اعمال دیگری نیز گردد. (چرا که ارزش کارهای انسان به فرجام آنها وابسته است و خداوند ﻷ نیز از آیندهی این فرد مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اعمال نیک اختیاریاش وارد بهشت میشود).
و همچنین در ازل برای فرد دوزخی، در مکتوب ازلی اعمال دوزخیان نوشته شده که وی در پرتو آنها به دوزخ در خواهد آمد. اگر چه در زندگیاش اعمال بهشتیان را نیز انجام دهد (اما بالاخره بنا به مکتوب ازلی خویش، دوزخی خواهد بود، چرا که ارزش کارها به فرجام و عاقبت آنها وابسته است و خداوند نیز از آیندهاش مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اراده و اختیار خود با انجام اعمال و کردار زشت و قبیحش وارد جهنم خواهد شد)».
عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «پس از این پیامبر ج به دستانش اشاره کرد، گویا که آن دو کتاب را پشت سر خویش گذاشته. آن گاه فرمود: پروردگار دانا و فرزانه (از نوشتن و مقرر داشتن مرگ، رزق و روزی، سررسید و فرجام زندگی و تیرهبختی و نیکبختی و بهشتی و دوزخی بودن هر بندهای از بندگانش) فارغ گشته، پس (در روز گردهمایی بزرگ رستاخیز مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش سوزان دوزخ».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
شرح: «و فی یدیه كتابان»: پیرامون آن دو کتاب و چگونگی آن دو، میان شارحان حدیث اختلاف است. گروهی از علما و دانشوران اسلامی بر این باورند که مراد از این دو کتاب، «دو کتاب حسی و حقیقی» است. یعنی به حول و قوهی الهی، دو کتاب در دست پیامبر ج قرار داده شد که در یکی نامهای بهشتیان و در دیگری اسامی دوزخیان قید شده بود. و این عده از علما این حدیث را حمل بر حقیقت میکنند و میگویند: خدایی که این همه معجزات و فضایل و کمالات مادی و معنوی، غیبی و دینی به پیامبران خویش داده، قادر است که چنین کتابی را در اختیار پیامبر خویش قرار دهد و قدرت حمل آن را نیز به وی عنایت فرماید، ﴿وَمَا ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ بِعَزِیزٖ٢٠﴾ [إبراهیم: ۲۰].
اما دستهای دیگر از علما و دانشمندان، این حدیث را حمل بر تمثیل نمودهاند و میگویند: ذکر این دو کتاب از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت و چون گوینده [یعنی پیامبر ج] متّصف به اسرار و علوم غیبی و فضایل و کمالات الهی است و شنونده [عبدالله بن عمروـ ب ـ] متّصف به یقین محکم و مضبوط به گفتهها و سخنان و اوامر و فرامین گوینده، در بیان چیزهای غیر حسی از تعبیرها و اشارههای حسی استفاده میکند. یعنی گاهی از تعبیرهای حسی برای بیان عظمت و قطعیبودن امری استفاده میشود. یعنی آنقدر مقام آن بالا و مشخص و هویدا و قطعی و یقینی است که گویی قابل مشاهده و رؤیت میباشد.
۹۷ - [۱۹] وعن أبی خزامة عن أبیه قال: قلت: یا رسول الله! أرأیت رقىً نسترقیها، ودواءً نتداوى به، وتقاةً نتقیها، هل ترد من قدر الله شیئا؟ قال: " هی من قدر الله ". رواه أحمد والترمذی وابن ماجه [۱۵۷].
۹۷- (۱۹) ابوخزامه س از پدرش نقل میکند که گفت: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! آیا دعاهایی که ما برای طلب شفا به کار میبریم (یعنی«رقیه») و دارویی که خود را بدان معالجه میکنیم و سپر و وقایهای که خویشتن را به ذریعهی آن از دشمن محفوظ و مصون میداریم، چیزی از قضا و قدر خداوند متعال را رد میکند؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: آن داروها و اسباب و وسایل نیز، خود از مصادیق بارز و شاخص قضا و قدر خداوند میباشند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: «رقی» جمع «رقیه» است، یعنی افسون، تعویذ و دعا. به این معنا که شخصی با اوراد و سخنانی زیبا و شیوا که در آن از اسماء و صفات خداوند متعال به کار برده شود در مقام معالجهی بیماری کسی برآید.
البته در مسئلهی تعویذ و دعا، علما چند شرط را قرار دادهاند:
۱- باید در افسون و دعا از اسماء و صفات زیبای خداوند ﻷ به کار برد. مانند: «اللهم رب الناس، أذهب البأس، اشف أنت الشافی، لا شفاء إلا شفاءك شفاء لا یغادر سقماً» و دعاهای مأثور دیگر از این قبیل.
۲- افسون و تعویذ باید با زبان عربی و به زبانی قابل فهم و درک باشد و باید جداً از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات غریب و نامأنوس و مغلق و پیچیده پرهیز نمود.
۳- افسونگر معتقد باشد به اینکه افسون و تعویذ و دعا و اوراد وی به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است. یعنی افسونگر بر این باور باشد که بیماریها در ذات و طبیعت خود مسری و واگیر نیستند. همانگونه که در جاهلیت بدان معتقد بودند، بلکه واگیربودن و سرایت کردن و مریضشدن هرکس بر حسب تقدیر و مشیت خداوند و بر مبنای سنن هستی الهی میباشد و در نوشتن دعا و یا برای کسیکه آن را مینویسد امور زیر حرام است [۱۵۸].
الف) خلوت کردن با زن بیگانه: بعضی از کسانی که به کار دعا مشغولاند، ادعا میکنند که دعا نوشتن برای زن ممکن نمیشود، مگر با او خلوت کرد. این کار حرام است و در حقیقت موجب فساد میشود.
ب) دیدن بدن زن: نباید جایی از بدن زن لمس یا دیده شود، مگر اینکه ناچاراً برای درمان باشد. وقتی که مردی محرم یا زنی نباشد که آن را انجام دهد.
ج) استفاده از خرافات و اباطیل: دعای شرعی باید خالی از خرافات باشد، از جملهی این خرافات این است که لباسی که اختصاص به زن دارد را در نزد خود، یک شب نگه میدارند و روز بعد اکاذیبی را برای او سرهم میکنند و ادعا میکنند که این مطالب را در طی نگهداری لباس دریافتهاند. این دروغ و افتراء و سوء استفاده از اموال مردم است و نان خوردن از این راه حرام است [۱۵۹].
پس برای مسلمان شایسته است که به طبابتی که بر مبنای مشاهده، تجربه، آزمایش و اسباب و مسببات است ارج نهند و آن را گرامی دارند و به افرادی که به علل و اسباب ظاهری و به سنن موجود در هستی توجهی نمیکنند و اسباب خفی و نیروهای مجهول و نامریی از قبیل افسونها و دعاهای مکتوب غیرمفهوم و شعوذههایی را که ساحران و دجالان آن را تبلیغ و ترویج نمودهاند، توجهی نکنند و همه را باطل و خرافی پندارند و باید بپذیرند که طلسمها و تعویذهایی که مردم از قدیمالایام به گردن و غیره میآویختهاند، همه از دیدگاه شریعت ممنوع است و خود پیامبر ج نیز از اینکه مردم برای معالجه و مداوا به امثال این جادوها و تعویذات باطل و خرافی و یا خرمهرهها و یا چیز دیگری از این قبیل که بر گردن کودکان به اعتقاد اینکه آنان را از شر جن و چشم زخم حفاظت مینماید نهی فرموده است.
و از این حدیث، این مسئله نیز برای همه روشن شد که به کارگیری اسباب و وسایل با قضا و قدر الهی، هیچ گونه منافاتی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقررات الهی به حساب میآیند. چرا که خداوند ﻷ اسباب و مسببات را تقدیر نموده و مسببات را به خود ربط داده است و همانطور که مسببات را مکتوب فرموده، اسباب را هم مکتوب و مقرر داشته است و همانطور که نتایج امور را مقدر فرموده، مقدمات آنها را نیز مقدر نموده و ثبت کرده است.
و در حقیقت دفع قدر با قدر یکی از سنتهای الهی در میان مخلوقات است که قدر گرسنگی با قدر غذا و قدر درد با قدر دارو و قدر تشنگی با قدر نوشیدن آب و... دفع میگردد و همهی اینها قدر خداوند محسوب میشوند.
چنانچه بیان شد، وقتی از پیامبر ج دربارهی داروها و اسباب و وسایل پیشگیری و بهداشت و سلامت سؤال شد که آیا اینها روی قدر و ارادهی خداوند اثری میگذارند؟ جواب قاطع پیامبر ج این بود که «هی من قدر الله» همین داروها و اسباب و وسایل نیز از مصادیق قدر خداوند میباشند و به صراحت برای همه بیان داشتهاند که به گارگیری اسباب و وسایل هیچ وقت با قضا و قدر الهی منافات ندارد، بلکه خود اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات الهی به حساب میآیند.
به همین جهت به تأسی از پیامبر ج وقتی حضرت عمر س قصد کرد که به شام برود، قبل از ورود به آنجا اطلاع حاصل کرد که در آنجا بیماری طاعون شایع شده است. ایشان راجع به بازگشت با یارانش به مشورت نشست، نظر کلی به برگشتن استوار یافت تا خود و همسفرانش را از مظان خطر دور دارد.
لذا حضرت عمر س تصمیم گرفت که از وارد شدن به شام منصرف شود و به مدینه بازگردد به او گفتند:ای امیر المؤمنین! آیا از قضا و قدر الهی فرار میکنی؟ حضرت عمر س فرمود: «نفرّ من قدر الله الی قدر الله؛» «آری از قدر خدا بهسوی قدر خدا میگریزیم» آیا اگر دو وادی و شلّه باشند، یکی سبز و خرم و دیگری خشک و بیگیاه، اگر ما حیوان خود را در وادی سرسبز و خرم بچرانیم، آیا قدر خدا را انجام ندادهایم؟
بنابراین ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد و به هیچ وجه با اسباب و وسایل منافات ندارد و سزاوار نیست که انسان مسلمان اسباب و وسایل را نادیده بگیرد و به آنها توجهی نکند، بلکه از اسباب و وسایل در امورات خود به کار گیرد و معتقد باشد که اسباب و وسایل به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است.
۹۸ - [۲۰] وعن أبی هریرة قال: خرج علینا رسول الله ج ونحن نتنازع فی القدر، فغضب حتى احمر وجهه، حتى كأنما فقئ فی وجنتیه حبّ الرمان، فقال: "أبهذا أمرتم؟ أم بهذا أرسلت إلیكم؟ إنما هلك من كان قبلكم حین تنازعوا فی هذا الأمر، عزمت علیكم، عزمت علیكم، ألا تتنازعوا فیه ". رواه الترمذی [۱۶۰].
۹۸- (۲۰) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج از منزل بیرون شد و از جمعی از یاران خویش گذشت و دید که دربارهی مسئلهی قضا و قدر باهم بحث و گفتگو میکنند. با دیدن این صحنه پیامبر ج سخت بر آشفته و خشمگین شد و چهرهی مبارکش از شدت خشم مثل دانهی انار سرخ گردید و فرمود: آیا برای حل این مسئله بر شما تکلیف شده است/ و آیا میپندارید که من برای اختلاف و کشمکش پیرامون قضا و قدر فرستاده شدهام؟ (این سخنان را رها کنید و به عمل و تلاش و سعی و کوشش صادقانه و مخلصانه بپردازید) براستی هلاکت و بربادی امتهای پیشین نیز به واسطهی امثال همین کارها (یعنی بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پیرامون مسئلهی قضا و قدر) بوده است، شما را سوگند میدهم که از این به بعد پیرامون این مسئله (که هیچ فایدهای برای شما به دنبال ندارد) اختلاف و کشمکش نکنید».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
۹۹ - [۲۱] وروى ابن ماجه نحوه عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده [۱۶۱].
۹۹(۲۱) ابن ماجه نیز این حدیث را از عمرو بن شعیب و او از پدرش و او نیز از جدش روایت کرده است.
شرح: ظاهراً در حدیث فوق، راجع به یکی از دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی یعنی قضا و قدر میان عدهای از یاران پیامبر ج درگرفته و جدل را در میان آنان بر انگیخته است که هر کدام از آنها بدون اینکه در چنین موضوع مهمی به محکمات که اصل و اساس کتاب آسمانی (قرآن) هستند مراجعه کنند و فقط در پرتو متشابهات که خود به خود معنای گوناگون و متعارض دارند به بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پرداخته بودند و پیرامون چنین مسئلهی مهمی بدون اینکه اصول و موازین ثابت، و لا یتغیر شریعت و محکمات قرآنی را مدنظر بگیرند، به گفتگو نشسته بودند و یکی از جبر انسان و دیگری از اختیار تام انسان و دیگری در موضوعی دیگر به بحث و گفتگو پرداخته بودند.
و در این ماجرا بیشترین عصبانیت پیامبر اکرم ج از این بود که عدهای از مردم با مد نظر قراردادن آیات و احادیث متشابه، در رد آیات و احادیثی دیگر از آن به کار میبرند، چرا که بحث راجع به متشابهات به تنهایی نزاع برانگیز است، حال آنکه اگر منصفانه و عالمانه به اصول و موازین ثابت و محکمات که اصل و اساس شریعت هستند بنگرند، هرگز نزاع و اختلافی ایجاد نخواهد شد. و اگر تکیه بر محکمات قرآن و سنت، اصل و اساس قرار نگیرند، باب اختلاف و جدال همیشه گشوده خواهد بود و در نتیجه بسان امتهای گذشته اسباب هلاکت انسان را فراهم خواهد آورد، به خصوص در باب مسائل دقیق و پیچیده (مانند قضا و قدر) که از دیرباز اسباب حیرت اندیشهها را فراهم آورده است.
بنابراین پیام این حدیث به تمام مسلمانان و عالمان و دانشوران اسلامی، این است که در باب مسائل دقیق بالخصوص در باب دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی، یعنی «قضا و قدر» باید پیوسته به محکمات تکیه بکنند، نه متشابهات، چرا که تکیه بر محکمات به ویژه در چنین مسائلی، بزرگترین عامل در ایجاد وحدت و همبستگی و دوری از تفرقه و اختلاف و جدال و کشمکش در میان امت اسلامی به حساب میآید.
و در حقیقت همین تکیهکردن به متشابهات است که باب اختلاف و جدال را همیشه گشوده خواهد داشت و در نتیجه اسباب هلاکت امت و ملتها را فراهم میکند. چنانکه معتزله و جبریه و قدریه در این دام افتادند.
و در واقع علت سقوط خوارج، معتزله، قدریه و جبریه که در روزگاران قدیم مسلمانان را تکفیر میکردند و تئوریهای عجیب و غریب و خطرناک و وحشتناکی را ارائه میدادند و همچنین کسان دیگری که امروز راه آنان را در پیش گرفته، همین است. آنها در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجعول از آنها و تکیهکردن به متشابهات، بدون اعتماد به محکمات بالأخص در موضوعات مهمی چون قضا و قدر، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم آوردند.
پس جبریه و قدریه، اگر منصفانه و عالمانه به محکمات دینی مینگریستند و از جملات و کلمات متشابه و دوپهلو و متضاد و ارائهی معانی مجعول و عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و کلامی، پرهیز میکردند، هرگز در وادی هلاکت قرار نمیگرفتند و سقوط نمیکردند. ولی افسوس که وقت و توان خویش را صرف مسئلهای کردند که هیچ نفع و فایدهای برایشان به دنبال نداشت.
۱۰۰ - [۲۲] وعن أبی موسى قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الأرض، فجاء بنو آدم على قدر الأرض، منهم الأحمر والأبیض والأسود وبین ذلك، والسهل والحزن، والخبیث والطیب ". رواه أحمد والترمذی وأبو داود [۱۶۲].
۱۰۰- (۲۲) ابوموسی اشعری س گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ مشتی از تمام نقاط مختلف زمین برگرفت و آدم ÷ را از آن پدید آورد. به همین جهت فرزندان آدم، بسان نقاط مختلف زمین کاملاً متفاوت از همدیگر (از لحاظ رنگ، نژاد، خلق و خوی، استعداد و ذوق و...) آفریده شدهاند.
بعضی قرمز، بعضی سفید، بعضی سیاه و... و برخی نرمخو و عدهای درشتخو و بعضی خبیث و بدطینت و برخی دیگر نیز وارسته و پاکطینت هستند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کردهاند]
شرح: در حقیقت در این حدیث یکی دیگر از نشانههای قدرت، عظمت و حکمت خداوندی بیان شده است و آن مسئله «تنوع الوان و تنوع خُلق و خوها و صفات و ویژگیها و استعدادها و ذوقهای متنوع و مختلف بنیآدم» است.
خداوند ﻷ با قدرت کامله و حکمت شاملهی خویش از تمام نقاط مختلف کرهی خاکی مشتی از خاک برگرفت و از آن آدم ÷ را آفرید و به صورت انسانی آن را برابر و به سامان آورد و اجزای وجودش را کامل کرد و اگر از آن روز به بعد ما در نژادها و رنگهای انسانی تفاوتی احساس میکنیم، بر اثر همان مشت خاکی است که از تمام اطراف و اکناف مختلف زمین و این کرهی خاکی گرفته شده است.
و در حقیقت خود همین مسئله یکی از نشانهها و آیات بزرگ خداوند ﻷ به حساب میآید. چرا که انسانها همه از یک پدر و مادراند، باز هم دارای نژادها و رنگهای کاملاً متفاوت و از لحاظ خلق و خوی، صفات و ویژگی و استعداد و ذوق، کاملاً متنوع و مختلف هستند. بعضی سفید همچون برف، بعضی سیاه همچون مرکب، بعضی سرخ رنگ و حتی فراتر از چهرهی ظاهری، رنگهای باطنی و خلق و خوی آنها و صفات و ویژگیهای آنان و استعداد و ذوقهایشان نیز کاملاً باهم متنوع و مختلف است و در حقیقت هر کدام از آنها با ویژگیها و عجایب خلقتشان، نشانهای از قدرت و عظمت و علم و حکمت فراگیر آفریدگار جهانیان است.
طبق این حدیث همهی این تنوع خلقتها و اختلاف رنگها و نژادها و صفات و ویژگیها و خلق و خویها بر اثر همان مشت خاکی است که خداوند ﻷ از نقاط مختلف کرهی خاکی گرفته است.
در واقع اگر خداوند متعال این کار را نمیکرد، اگر تنوع و گوناگونی نبود، اجتماع بشری سازمانش را از دست میداد، بشر با مشکلات و مصائب و چالشها و دغدغههای عجیبی برخورد میکرد و شیرازهی زندگی آنها به هم میریخت، چرا که زندگی اجتماع بشر، بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست.
در حقیقت تشخیص پدر از فرزند، همسر از بیگانه، مجرم از بیگناه، بدهکار از طلبکار، رئیس از مرئوس، دوست از دشمن، همه و همه بسته به تنوع و گوناگونی انسانها و جانداران دارند. لذا خداوند متعال، برای سازمان دادن به اجتماع بشری و متمایز گرداندن انسانها از یکدیگر، از تنوع رنگها، تنوع چهرهها، تنوع خلق و خویها، تنوع صفات و ویژگیها، تنوع استعداد و ذوقها و... استفاده کرد تا بشر در زندگی اجتماعی خویش دچار چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات و شدائد و مصائب نشود. چرا که اگر همهی انسانها یک شکل و یک قیافه و دارای یک قد و قامت و از یک خلق و خوی و صفت و ویژگی برخوردار باشند، در همان روز اول شیرازهی زندگی آنها به هم میریزد و با مشکلات عجیب و غریب مواجه میشوند.
۱۰۱ - [۲۳] وعن عبد الله بن عمرو قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق خلقه فی ظلمة، وألقى علیهم من نوره، فمن أصابه من ذلك النور اهتدى، ومن أخطأه ضل، فلذلك أقول: جف القلم على علم الله ".رواه أحمد والترمذی [۱۶۳].
۱۰۱- (۲۳) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ، آفریدههایش را (از جن و انس) در تاریکی (نفس اماره، شیطانبدکار، شهوات ناروای نفسانی و خواهشات و تمایلات ناجایز حیوانی) آفرید، آنگاه از نور معنوی خویش (نور ایمان، نور خداباوری و خداشناسی، نور اطاعت و بندگی و نور اخلاص و یکتاپرستی) بر آنها افکند.
پس کسیکه آن روز از آن نور و فروغ معنوی به او رسید(به سوی بهشت و رضایت و خشنودی خدا و راه راست و درست) راه یافت و هر کسیکه از آن دور ماند، به بیراهه رفت (و از جادهی مستقیم حق و حقیقت دور ماند). به همین جهت که سرنوشت تیرهبختان و نیکبختان در ازل مشخص و معین شده، میگویم: بنا به علم ازلی خداوند سرنوشت تیره بختان و دوزخیان و نیکبختان و بهشتیان و آنچه انسانها زیبندهی آن هستند، در ازل به قلم رفته است».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث، دو مسئله قابل بررسی است:
۱- خداوند ﻷ در کنار ظلمت نفس اماره، ظلمت وسوسههای ویرانگر شیطان بدکاره، ظلمت خواهشات ناروای حیوانی و تاریکی، خلق و خویهای زشت و قبیح، ظلمت صفات و ویژگیهای بد و نازیبا و شهوات ناجایز نفسانی، نوری از ایمان، خداباوری و خداشناسی و اطاعت و بندگی افکند و از طریق دلایل وحیانی و براهین شرعی و از طریق ارسال رسل و انزال کتب آسمانی و کتاب مُشاهَد و منظور کونی خویش (یعنی کائنات) پرتوی از دلایل توحیدی و یگانگی و خداشناسی و یکتاپرستی را برای عالم و آدم اقامه کرد و ادلهی کونی و آفاقی و اَنفسی را بر وحدانیت خویش اقامه نمود.
و براستی بر صفحهی همهی موجودات و مخلوقات جهان، برگهای همهی درختان، لابلای تمام گلبرگها، در میان طبقات اسرارآمیز مغز، بر روی پردههای ظریف چشم، بر صفحهی آسمان کبود و بر قلب زمین و خلاصه بر همه چیز نشانهها و انواری از توحید و یکتاپرستی خداوند ﻷ موج میزند.
و براستی اگر همین انوار الهی از ایمان، عقل و خرد، فطرت توحیدی، وجدان بیدار و الطاف خداوندی نمیبود، انسان در همان ظلمتهای شهوت و غرور، حرص و طمع، گناه و معصیت و... باقی خواهد ماند و در نتیجه در آن تاریکیهای مخوف و وحشتناک دست به هر جنایتی خواهد زد و تن به هر کار ننگینی خواهد داد و پردههای غفلت و غرور بر قلب وی میافتد و فراموشی خدا، وی را از اوج عظمت انسانیت به سقوط و هلاکت خواهد کشاند.
۲- «جفّ القلم علی علم الله»:
از این عبارت پیامبر ج تمام سوءبرداشتها و کجفهمیها و اشکالات و ابهامها برطرف میشود، چرا که در این بخش از حدیث پیامبر اکرم ج به صراحت بیان میکند که علم خداوند نوری است کاشف نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
و نیز در ضمن بیان میدارد که به هیچ وجه این علم سابق و ازلی خداوند، بدانچه ما انسانها در آینده انجام میدهیم جبری ایجاد نمیکند. و اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چرا که قبلاً گفته شد که علم خداوند صفت کاشفه است. به این معنا که اشیاء را چنانچه که هست روشن مینماید و در وجودآوردن اشیاء مؤثر نیست، بلکه علم او محیط به ازل و ابد میباشد و پیش از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان با میل و اختیار خود در همان ظلمات و تاریکیهای شهوات و غفلتها باقی میماند و یا به میل و اختیار خود نور ایمان و خداشناسی و توحید و یکتاپرستی را بر میگزیند و راه سعادت را انتخاب مینماید.
پس در حقیقت، سرنوشت تیرهبختان و نیک بختان، با اراده و اختیار خود آنها، آنهم بر اساس علم ازلی خدا رقم میخورد و خداوند قبل از اینکه انسان به وجود بیاید خود میداند که فلان شخص به ارادهی خود در فلان زمان و فلان مکان، مرتکب فلان عمل خوب یا بد میشود و هرگز علم خداوند باعث ایجاد اشیاء و اجبار مردم نخواهد شد. بلکه علم او موجب کشف اشیاء است و بس.
۱۰۲ - [۲۴] وعن أنس قال: كان رسول الله ج یكثر أن یقول: " یا مقلب القلوب! ثبت قلبی على دینك " فقلت: یا رسول الله! آمنا بك وبما جئت به، هل تخاف علینا؟ قال: " نعم إن القلوب بین أصبعین من أصابع الله، یقلبها كیف یشاء ". رواه الترمذی وابن ماجه [۱۶۴].
۱۰۲- (۲۴) انس س گوید: «پیامبر اکرم ج (پیوسته خود را به خدا میسپرد) و بسیار این دعا را تکرار میکرد: «یا مقلب القلوب ثبّت قلبی علی دینک» «ای گردانندهی دلها! دلم را بر دینت ثابت و پایدار بدار». گفتم:ای رسولخدا ج به رسالت و نبوت و رهاورد و دستاورد تو ایمان آوردهایم (چرا این اندازه این دعا را تکرار میکنید؟) آیا بر ما میترسید (که ایمان خویش را از دست دهیم و بیایمان شویم. به همین جهت از ما میخواهید که چنین دعا کنیم و خود نیز این دعا را از ترس این، زیاد تکرار میکنید؟). پیامبر فرمود: آری (از فرجام کار بر شما میترسم). براستی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید (یعنی اگر بخواهد که آن دل را راست گرداند، راست میگرداند و اگر اراده کند که آن را کج و بیراه گرداند، کج میگرداند)».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث پیامبر ج با وجودی که خود معصوم است، به تمام مسلمانان آموزش میدهد که پیوسته باید از نفوذ و رخنهی انحراف و بیبندوباری و کژی و الحاد در دلهایشان احساس بیم و نگرانی نمایند و از خداوند ﻷ ثبات بر اطاعت و بندگی، ایمان و خداشناسی و هدایت و یکتاپرستی را طلب نموده و خواستار نگهداری خویش از کژی و انحراف بعد از هدایت باشند و پیوسته از خداوند متعال، رحمت و فضل و توفیق و سعادت و هدایت و فرجام نیک و توفیق به کارهای خیر و شایسته و استقامت و پایداری بر دین را بطلبند و در حقیقت مؤمنان راستین و واقعی، علاوه از سعی و کوشش و بکارگیری اسباب و وسایل و سرمایههای علمی و مادی خود در راستای بهتر زیستن، همیشه خویشتن را به خداوند ﻷ میسپارند و پیوسته از الحاد و انحراف به او پناه میبرند، چرا که آنها خوب میدانند که بسیارند انسانهایی که غرور و نخوتهای بیجا، آنان را از پای در میآورد و با وسوسههای شیاطین انسی و جنی و هوا و هوس نفس، آنها را به بیراهه میکشاند. اینجاست که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت و استقامت بر دین را خواست.
لذا کسانی که در اندیشهی پایدار ماندن بر دین باشند، پیوسته از حقتعالی تقاضای استقامت بر دین و عمل بر اوامر و فرامین الهی دارند. چنانکه رسول گرامی اسلام با وجود اینکه معصوم و محفوظ از گناه و معصیت بودند، دائماً و مرتباً تقاضای استقامت و پایداری بر دین را داشت و این خود درسی برای تمام امت است که به اعمال و کردار خویش مغرور نشوند، چرا که ارزش کارها منوط به فرجام آنها است.
این سخن که «هردلی در پنجهی قدرت خداوند رحمان است، اگر بخواهد آن را به راه راست میدارد و اگر اراده کند، منحرف میسازد» بدیهی است که خواست و ارادهی خدا در این دو مرحله از آمادگیها و شایستگیهای افراد سرچشمه میگیرد و این توفیق و سلب توفیق به خاطر زمینههای مختلف دلها است و بیحساب نیست.
۱۰۳ - [۲۵] وعن أبی موسى قال: قال رسول الله ج: " مثل القلب كریشة بأرض فلاة تقلبها الریاح ظهراً لبطن ". رواه أحمد [۱۶۵].
۱۰۳- (۲۵) ابوموسی س گوید: «پیامبر ج فرمود: وصف دل انسان، بسان رشتهای است در زمین خشک و بیآب و گیاه که بادها آن را زیر و بالا میکنند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است]
شرح: این حدیث نیز بسان حدیث بالا است و در اینجا پیامبر ج به همهی مسلمانان این مسئله را میخواهد بفهماند که تا فرصت دارند در انجام طاعات و کارهای نیک تلاش کنند و هرگاه فرصت کار نیک یا پرهیز از گناه و معصیت به دست آید، فوراً آن را انجام دهند و فرصت را غنیمت شمارند و هرگز در انجام آن تأخیر نکنند، زیرا بسا اوقات قضا و قدر الهی در میان ارادهی بنده حائل میشود و او نمیتواند در اراهی خویش پیروز و موفق گردد، چرا که گاهی اوقات در زندگی بیماریای عارض میگردد، یا ممکن است مرگ فرا رسد یا نوعی مشغله و کار پدید آید که برای انجام آن کار نیک فرصت نرسد، لذا انسان باید فرصت عمر و لحظات زودگذر آن را غنیمت شمرد و کار امروز را به فردا نیندازد. زیرا نمیداند که فردا چه خواهد شد و فرجامش چگونه خواهد بود.
کار امروز را به فردا میفکن جوان
چه دانی که فردا چه گردد زمان
پس نتیجه این شد که برای یک مسلمان زیبنده و شایسته است که در اجرای احکام و تعالیم تابناک خدا و رسول، تأخیر نکند و پیوسته فرصتها را غنیمت شمارد و در اجرای فرامین و آموزههای حق، هیچگاه از پا ننشیند و دست از کوشش و تلاش برندارد، زیرا معلوم نیست که شوق و تمنای نیکی در دلش باقی بماند یا خیر.
و نیز برای او زیبنده است که در هر حال، خویشتن را از غرور و نخوتهای بیجا دور نگه دارد، چرا که فقط عاقبت و فرجام کارها را خدا میداند و بس. و در واقع ارزش کارها و اعمال نیز، منوط به عاقبت و فرجام است و برای یک مسلمان چه خوب است که در هر حال خویشتن را به خدا بسپارد و در برابر طوفانهای سهمناک ضلالت و گمراهی و الحاد و بیبندوباری و کفر و زندقه (به ویژه در عصر کنونی ما) به حق تعالی پناه ببرد و فقط از او استقامت و پایداری در دین و ایمان را بطلبد، چرا که او در همه جا حاضر و ناظر و به همهی موجودات احاطه دارد. مرگ و حیات، علم و قدرت، آرامش و امنیت، توفیق و سعادت، همه در دست او و به قدرت اوست و به همین دلیل نه انسان چیزی را میتواند از او مکتوم دارد، نه کاری را بیتوفیق او انجام دهد، نه سزاوار است به غیر او روی آورد و از غیر او تقاضا کند. زیرا او مالک همه چیز و همه کس است و محیط به تمام وجود انسان.
۱۰۴ - [۲۶] وعن علی قال: قال رسول الله ج: " لا یؤمن عبد حتى یؤمن بأربع: یشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله بعثنی بالحق، ویؤمن بالموت، والبعث بعد الموتف ویؤمن بالقدر ". رواه الترمذی وابن ماجه [۱۶۶].
۱۰۴- (۲۶) علیس گوید: «پیامبر ج فرمود: هیچ بندهای (از بندگان خدا) ایمان نیاورده است تا آنگاه که به چهار چیز ایمان و باور نداشته باشد:
۱- گواهی راستین بر این دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت به این حقیقت دهد که من (محمد ج پیامبر و فرستادهی خدا هستم که به حق و حقیقت مرا (به سوی مردمان) فرستاده است.
۲- به مرگ اعتقاد داشته باشد.
۳- به رستاخیز پس از مرگ نیز ایمان داشته باشد.
۴- معتقد و معترف به قضا و قدر الهی نیز باشد».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: مراد از این حدیث، نفی اصل ایمان است نه نفی کمال ایمان. یعنی اگر کسی به یکی از این چهارچیز اعتقاد و باور نداشته باشد، از دایرهی ایمان و اسلام خارج است. چرا که همهی این چهارچیز، جزو ضروریات و اصول کلی شریعت مقدس اسلام هستند و انکار هر کدام از آنها مساوی با بیدین شدن است.
۱۰۵ - [۲۷] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " صنفان من أمتی لیس لهما فی الإسلام نصیب: المرجئة والقدریة ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب حسن صحیح [۱۶۷].
۱۰۵- (۲۷) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: دو گروه از امتم هستند که سهمی در اسلام ندارند: جبریها و قدریها».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث غریب و حسن و صحیح است]
شرح: «مرجئه» از مادهی «ارجاء» به معنای تأخیرانداختن است و بنا به قول صحیح، این اصطلاحی است که در مورد «جبریها» به کار میرود. چرا که آنها اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای الهی را نادیده گرفته و رو بهسوی معصیت و گناه میآورند، به گمان اینکه در اعمال و کردارشان مجبور محضاند.
ملا علی قاری میگوید: «بل الحق أن المرجئة هم الجبریة القائلون بأن اضافة الفعل الی العبد كاضافته الی الجمادات، سموا بذالك، لأنهم یؤخرون امر الله ونهیه عن الاعتداد بهما ویرتكبون الكبائر فهم علی الافراط» [۱۶۸].
این گروه به این خاطر سهمی در اسلام ندارند، چون که با این تئوری مرتکب چنین اعمالی میشوند:
۱- آنها عقیدهی جبر یا سرنوشت جبری را به خاطر فرار از زیربار مسئولیتها و تکالیف پذیرفتهاند.
۲- آنها با این عقیده، پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده قرار دادهاند.
۳- آنها این عقیده را نیز پوششی برای هوسهای سرکش، خواهشات ناروای نفسانی، تمایلات پست دنیوی، و شهوات ناچیز حیوانی خویش قرار دادهاند و در پرتو این عقیده چنین میگویند: «مَیخوردٍن(شراب نوشیدن) ما را حق ز ازل میدانسته و ما برای این میمیخوریم که علم خداوند جهل نشود».
۴- با این عقیده، اعمال زشت و ننگین همهی جنایتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران و بزهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند.
۵- با قبول این مکتب، قدرت و توان و مشیت و ارادهی انسان نفی میشود و او را بسان حیوان و جماد باید تلقی کرد.
۶- با پذیرش این مکتب، تکلیف، ثواب و عقاب در برابر گناهان، ملامت و سرزنش بدهکاران، مدح و تمجید و ستایش نیکوکاران، تربیت و تعلیم و آموزش فرزندان، توبه از گناهان، ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی، عقل و خرد، وجدان و ضمیر، همه و همه زیر سؤال میروند و اگر همه مجبورند، پس اینها چه مفهومی دارند؟
چنین گروهی در حقیقت با چنین مکتب و طرز تفکری، هیچ سهمی در اسلام ندارد. چرا که آنها با این نظریه، موجب بیهودگی و انکار تمام تکالیف شرعی میشود.
«قدریه»: اما در مقابل تفریط «جبریها» گروهی به افراط و تندروی در جهت مقابل افتادهاند که آنها را «قدریها» و «مفوضه» مینامند.
آنها صریحاً میگویند: اعمال ما به دست خود ما است و خود ما انسانها به وجودآورنده و آفرینندهی اعمال و کردار خود هستیم و خداوند را مطلقاً به اعمال ما کاری نیست و به این ترتیب قلمرو حکومت الهی را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته و به نوعی راه شرک را میپویند. چرا که آنها صراحتاً با قبول این مکتب میگویند که خدا هیچ دخالتی در اعمال ما ندارد و در حقیقت آنها با این نظریه، خدا را از حکومتش خارج ساخته و در درهی شرک سقوط کردهاند. ولی مکتب اهلسنت و جماعت، مکتب اعتدال و میانه و مکتب «امرٌ بین الامرین» و مکتب ایمان خالص و صراط مستقیم و خط میانه است.
اهلسنت و مکتب حق میگویند: ما مختاریم، ولی مختاربودن ما نیز به اراده و خواست خداست و هر لحظه او بخواهد میتواند از ما سلب اختیار نماید و در حقیقت ما بندگان، کاسب هستیم و او تعالی خالق، و از ما حرکت است و از او برکت و از ما زحمت است و از او رحمت.
۱۰۶ - [۲۸] وعن ابن عمر قال: سمعت رسول الله ج یقول: " یكون فی أمتی خسف ومسخ، وذلك فی المكذبین بالقدر ". رواه أبو داود وروى الترمذی نحوه [۱۶۹].
۱۰۶- (۲۸) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: در امتم خسف و مسخ رخ خواهد داد و اینگونه عذاب و کیفر در انکارکنندگان قضا و قدر الهی خواهد بود».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده و ترمذی نیز بسان او، این حدیث را روایت نموده است]
شرح: «خسف»: به این معانی استعمال میشود: در زمین فرورفتن و غائبشدن. فرورفتن و ناپدید شدن. ماه گرفتگی، خواری، فرومایگی و پستی.
«مسخ»: دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن به صورت زشتتر. کسیکه تغییر شکل یافته و به صورتی زشت در آمده باشد. تبدیل کردن کسی به سنگ و جماد، یا چهارپایانی مانند: خوکها و بوزینهها.
و این حدیث را به چند وجه میتوان تفسیر و تشریح کرد:
۱- برخی از علمای اسلامی معتقدند که این مسخ و خسف در این دنیا رخ نخواهد داد و پیامبر ج در اینجا از باب تهدید و تشدید و تغلیظ و سختگیری چنین گفتهاند. یعنی اگر بالفرض در این امت خسف و مسخی واقع میشد، سزاوار بود که در انکارکنندگان قضا و قدر الهی واقع شود، چرا که اگر به جرم و گناه اعتقادی آنها نگاه شود، در واقع آنان مستحق چنین سزا و کیفری خواهند بود.
و علامه اشرفعلی تهانوی و علامه تورپشتی و عدهی دیگری از علماء نیز قائل به همین نظریه هستند. این عده از علما این حدیث را بدینگونه تفسیر میکنند تا با حدیثی دیگر که در آن آمده «خداوند امت مرا به وسیلهی خسف و مسخ هلاک نخواهد ساخت» متعارض نشود و منافاتی میان آنها ایجاد نگردد.
۲- و برخی دیگر از علما بر این باورند که در این امت و در همین دنیا خسف و مسخ واقع خواهد شد. همچنانکه در امتهای پیشین نیز این امر به وقوع پیوست و عدهای تبدیل به خوک و بوزینه شدند. و یکی از مصادیق بارز این وعید در این امت، انکارکنندگان قضا و قدر الهی است. و این عده از علماء به خاطر اینکه این روایت با روایت دیگر منافاتی نداشته باشد گفتهاند که: روایتی که در آن نفی خسف و مسخ آمده، محمول بر عامهی امت است. یعنی خداوند ﻷ عامهی امت را به این عذاب هلاک نخواهد کرد و روایت خسف و مسخ در مورد گروهی خاص از این امت است. یعنی مراد از اثبات مسخ و خسف، یک گروه خاص میباشد، نه همهی افراد امت. لذا در حقیقت مورد نفی و اثبات متفاوت است و هیچگونه تضادی یا منافاتی میان این دو حدیث نیست.
۳- برخی دیگر از علماء به مسخ و خسف، جنبهی معنوی دادهاند و به جنبهی ظاهری و جسمانی، توجهی نکردهاند و گفتهاند: یکی از معانی «خسف» پستی و خواری و فرومایگی است و نیز یکی از معانی «مسخ» محو فکری و روحی و عقبگرد معنوی است. و این عده از علما این حدیث را به انحراف، گمراهی، محو فکری و روحی، عقبگرد معنوی و در نتیجه سقوط و هلاکت و نابودی انکارکنندگان تقدیر، در همین دنیا و سرای آخرت تفسیر میکنند. یعنی خداوند ﻷ این چنین افرادی را که قضا و قدر الهی را تکذیب و انکار میکنند، در دنیا و آخرت از رحمت و لطف خود دور خواهد ساخت و چنین کسانی به جای اینکه در زندگی به پیش بروند، به قهقراء و عقبماندگی باز میگردند.
و منظور از مسخ آنها در حقیقت از کارافتادن عقل و خرد، هوش و ذکاوت و چشم و گوش آنها از نظر عدم درک واقعیات زندگی و دینی و انحراف از صراط مستقیم و محوکردن وجوه آنها در مسیر هدایت و بازگرداندن آنها به عقب در مسیر گمراهی و ضلالت است. و به طور کلی چشم و گوش، عقل و هوش و تمام اعضاء و جوارح چنین افرادی اثر و خاصیت خود را از دست میدهند و در راستای گمراهی و عقب ماندگی حرکتشان را به پیش میگیرند.
و این است جزا و کیفر آنهایی که حق را دانسته انکار میکنند و به قضا و قدر الهی کوچکترین اهمیتی نمیدهند و در آن راه افراط و تفریط را در پیش میگیرند.
۱۰۷ - [۲۹] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " القدریة مجوس هذه الأمة، إن مرضوا فلا تعودوهم، وإن ماتوا فلا تشهدوهم ". رواه أحمد وأبوداود [۱۷۰].
۱۰۷- (۲۹) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: مجوس این امت، فرقهی قدریه است. (بنابراین به خاطر اینکه تنفر و انزجار خویش را از چنین گروه و مکتبی ابراز دارید) هرگاه مریض شدند، به عیادت آنها نروید و چون مردند به تشییع جنازهی آنها شرکت نکنید».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «مجوس»: مجوس همان زرتشتیان و پیروان زرتشت هستند.
دربارهی آئین زرتشتی (مزدیسنا) در«دائرة المعارف مصور دانش و هنر» چنین آمده است:
«این دین در سرزمین ایران و بنا به سنت زرتشتیان در قرنهای هفتم و ششم پیش از میلاد به وجود آمد. آورندهی این دین زرتشت پیامبر! است و کتاب مقدس این دین «اوستا» نام دارد.
اوستای کنونی شامل پنج جزء یا کتاب است: ۱. یسنا ۲. ویسپرد ۳. وندیدار
۴. یشتها ۵. خرده اوستا
یسنا: مهمترین قسمت اوستا است که شامل ۷۲ فصل است. به ویژه در هنگام مراسم مذهبی سروده میشود. از این ۷۲ فصل، ۱۷ فصل متعلق به «گاتها» است که قدیمیترین قسمت «اوستا» به شمار میرود. «گاتها» را از سخنان خود زرتشت میدانند، ولی گفته میشود که همهی سرودههای یسنا از زرتشت است.
ویسپرد: خود مستقلاً کتابی نیست و میتوان گفت مجموعهای است از ملحقات «یسنا» که به هنگام مراسم مذهبی، بدون «یسنا» سروده نمیشود.
وندیدار: که مجموعهای شامل ۲۴ فرگرد است. در مراسم دینی خوانده نمیشود و مندرجات آن مختلف است.
یشتها: که از آن ۲۱ یشت باقی مانده است. امروزه ترکیب شعری خود را از دست داده است. «یشت» به معنای نیایش و فدیه است و یشتها به ویژه برای ستایش آفریدگار و نیایش «امشاسپندان و یزدان» است.
خرده اوستا: به معنای اوستای کوچک است که «آذربد مهر اسپند» مؤبد موبدان زمان شاپور دوم آن را از روی اوستای بزرگ استخراج کرد و به طور کلی، عهد ساسانیان بزرگترین دورهی رونق آئین زرتشتی بود [۱۷۱].
ولی به طور کلی تاریخ خود زرتشت، نیز به هیچ وجه روشن نمیباشد و از عقاید آنها نیز مطالب مستندی در دست نداریم و این خود از تاریک و مبهمبودن تاریخ زرتشت و آئینش سرچشمه میگیرد.
علامه سید سلیمان ندوی گوید: «تاکنون تاریخ نتوانسته است از وجود واقعی زرتشت بنیانگذار آیین مجوسی که از جایگاه ویژهای در بین پیروانش برخوردار است پرده بردارد. و این امر باعث شده است که وجود زرتشت رازی از رازهای پیچیدهی تاریخ باقی بماند و نتیجتاً تعداد زیادی از مورخین آمریکایی و اروپایی نسبت به وجود زرتشت اظهار شک و تردید نمایند. مستشرقین هم که وجود وی را با حدس و گمان تأکید میکنند، تحقیقاتشان فقط شامل قسمتی از امور زندگی زرتشت میشود که دور از واقعیت و اصلاً قانعکننده و رضایتبخش نمیباشد.
با توضیحات فوق، آیا زندگی زرتشت، زندگی فردی که شک و تردید و اختلاف آراء، تمام ابعاد حیاتش را اعم از عصر و زمان، محل سکونت، آئین دعوتش، کتاب و زبانش، زمان فوت و مکان درگذشتش را فراگرفته است، میشود زندگی چنین فردی را برای خویش الگو گرفت؟
و نباید فراموش کرد که اختلاف نظرهایی که در ابعاد فوق وجود دارد، بر اساس وهم و گمان و قیاسهایی دور از واقعیت است و مجوسیها فقط برای شناخت ابعاد زندگی زرتشت ناگزیرند بر حدس و گمانهای بعضی از مستشرقین و پژوهشگران اروپایی و آمریکایی استناد کنند و اصولاً شناخت اصلی مجوسیها از سیرت و زندگی پیامبرشان بیش از محتویات شاهنامهی فردوسی نیست...
و این خود دلیلی است که زندگی زرتشت، لیاقت باقیماندن را نداشته و به همین علت افرادی چون «Derrmiets» و «karem» شخصیت زرتشت و وجود خارجیاش را انکار کردهاند [۱۷۲].
در جایی دیگر شیخ سلیمان میگوید: «... محل تولد زرتشت، تا هنوز مشخص نیست. اظهارنظرهایی که در این مورد وجود دارد، باهم تناقض دارند. عصری که زرتشت در آن میزیسته است، عصری است نامعلوم. مورخین یونان، چون علمای امروز در این مورد اختلاف شدیدی دارند».
نویسندهی زندگی زرتشت در دائرة المعارف بریتانیایی [که از موثقترین مراجع تاریخی است] به این نتیجه میرسد که ما یقیناً زمان زرتشت را نمیدانیم و در این مورد کاملاً بیاطلاع هستیم.
و در آخر میگوید: آیا این معلومات ناچیز از زندگی یک فرد داعی کافیست؟ و با این معلومات آیا ممکن است زندگیاش برای دیگران الگو قرار بگیرد و چراغی فرا راه آنها در تمام مراحل زندگیشان باشد و بتوانند در برخوردها و عملکردشان از آن نور بگیرند [۱۷۳].
آری! این تفاوتها و تناقضهای عجیب و غریب، خود حاکی از این است که تا چه اندازه تاریخ زرتشت و عقاید و باورهای اصیلش تاریک و مبهم است. ولی چیزی که امروز بیش از همه در مکتب مجوسیها، یا همان زرتشتیها شهرت دارد، مسئلهی اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمت است. به این ترتیب که آنها خدای نیکیها و نور را «اهورا مزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و به عناصر چهارگانه، مخصوصاً آتش احترام میگذارند و تا اندازهای آن را احترام میکنند که به آنها آتشپرست میگویند. به طوریکه هر جا هستند، آتشکدهای کوچک یا بزرگ نیز وجود دارد.
اگرچه گفته شده که مجوسیان در اصل یکتاپرست و خداشناس و موحد و مؤمن بوده و کتابی آسمانی نیز داشتهاند، سپس به انحراف و الحاد کشیده شدند و به شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و آتشپرستی گرویدند و کتابشان را تغییر و تحریف نمودند و چیزی از اصل دینشان را باقی نگذاشتهاند، اما به طور کلی تردیدی نیست که امروز مجوسیان همان دوگانهپرستان و یا همان ثنوییان هستند که معتقدند که «نعوذ بالله» خدا و شیطان برادرند. خدا خالق نیکیها است و شیطان خالق شرها و بدیها.
وجه شبه در تشبیه قدریه به مجوس چیست؟:
در این حدیث، پیامبر ج قدریه را به مجوس تشبیه نموده است. چرا که مجوسیان معتقد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمتاند. به این ترتیب که خدای نیکیها و نور را «یزدان» و یا «اهورامزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و مثل همین قول را قدریه نیز میگویند. چرا که آنها نیز مانند مجوس قائل به تعدد خالق میباشند و میگویند: خالق نیکیها و کارهای شایسته و بایسته خداوند ﻷ و خدای شر و ظلمت و بدیها و منکرات، نفس خود انسان است. و در حقیقت این گروه با چنین نظریهای مکتبی بسان مکتب مجوس که قائل به تعدد خالق هستند ایجاد نمودهاند. حتی برخی از علماء فرقهی قدریه را بدتر از مجوس معرفی کردهاند، چرا که مجوسیها قائل به دو خالقاند، اما فرقهی قدریه قائل به آفریدگار و خالقهای متعدد از انسانها هستند.
و در حقیقت قول و سخن قدریه، شبیه قول مجوسیان است و پیامبر ج از باب تغلیظ و تشدید و تقبیحگرداندن این اعتقاد و مکتب، به مسلمانان دستور میدهد که اگر مریض شدند به عیادتشان نروید و اگر مردند، به تشییع جنازهشان مشارکت نکنید، تا با این کارتان تنفر و انزجار خویش را از چنین افراد و مکتبی اظهار دارید.
۱۰۸ - [۳۰] وعن عمر قال: قال رسول الله ج: " لا تجالسوا أهل القدر ولا تفاتحوهم " رواه أبو داود [۱۷۴].
۱۰۸- (۳۰) عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: با قدریها همراهی و همنشینی مکنید و با آنها نشست و برخاستی نداشته باشید و هیچگاه با چنین افرادی (پیرامون قضا و قدر) سر صحبت را باز نکنید و سخن نگویید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
شرح: «لا تفاتحوهم»: این واژه را به چند صورت میتوان ترجمه کرد:
۱- «لا تبدئوهم بالسلام او بالكلام»: شما مسلمانان با قدریها نخست سلام نکنید و سرصحبت را باز نگردانید و سخن نگویید.
۲- «لا تناظروهم»: با چنین افرادی پیرامون قضا و قدر مجادله و بگومگو و کشمکش و ستیز نکنید که شما را در شک و تردید میاندازند.
۳- و برخی از علماء نیز به معنای همنشینی و سخن نگفتن با آنها ترجمه کردهاند. یعنی با چنین افرادی هیچگاه همنشینی و همراهی نکنید و پیرامون قضا و قدر با آنها سخن نگویید.
«پیام حدیث»:
از آنجا که بحثهای این احادیث، بیشتر ناظر به وضع و حال فرقهی قدریه و کسانی که بر نقش قدم آنها گام بر میدارند، است. در این حدیث نیز به یکی از مسائل مربوط به آنها اشاره میشود، و پیامبر ج از تمام مسلمانان میخواهد تا از مجالست و همنشینی و نشست و برخاست و همراهی و همرکابی با قدریها و کسانی که پیرامون قضا و قدر الهی شبهه میافکنند، دوری گزینند و از آنها روی بگردانند. چرا که در شأن یک مسلمان و موحد و مؤمن راستین و حقیقی نیست که در مجالسی که آیات قرآنی و احادیث نبوی، به اشتباه ترجمه و تفسیر میشوند و یا در آن محافل و مجالس به اصول و موازین اسلامی توهین میشود شرکت کند و با آنها همکلام و همنشین شود.
زیرا اگر در چنین مجالس و محافلی که اهل قدر متصدی آن هستند شرکت نماید، آنها به سخنان باطل و ناروای خود پیرامون قضا و قدر ادامه میدهند. اما اگر با بیاعتنایی از کنار آنها بگذرند، طبعاً آنها سکوت خواهند کرد و به مسائل دیگر خواهند پرداخت.
پس برای مسلمان شایسته است که به چنین افرادی محل ندهد و با بیاعتنایی نسبت به آنها تنفر و انزجار خویش را از مکتب و نظریهی آنها اعلام دارد و با همراهی و همنشینی خویش،آب در آسیاب آنها نریزد. چرا که اگر با آنها نشست و برخاست کند، احتمال میرود که خودش در دام آنها بیفتد و در عقیدهاش دچار شک و تردید شود، چرا که از همنشینی با بدان و کژاندیشان، تنهابودن بهتر است. و همین دوریگزیدن از چنین افرادی، خود نهی از منکر تلقی میشود. چرا که نهی از منکر اگر به صورت مثبت امکان پذیر نباشد، لااقل باید به صورت منفی انجام گیرد. به این طریق که انسان باید از چنین محیط و مجلسی که در آن حرفهای انحرافی گفته میشود و از گویندگان و معتقدان به آن سخنان دوری گزیند و از همراهی و همنشینی با آنان خودداری کند تا در پرتو این عمل، دین و ایمان و اعتقاد و باورش را از خطر و ریسک بزرگ بدبینی و کژاندیشی پیرامون مسئلهی دقیق و پیچیدهای چون قضا و قدر نجات دهد.
به همین جهت برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی با استدلال به همین حدیث همنشینی و مجالست با فاسقان، بدعتگزاران و گمراهان را از هر جنسی که باشد حرام دانستهاند. زیرا که همنشینی و انسگرفتن با بدعتگزاران و فاسقان و کژاندیشان و مؤانست با آنان، آفات و عواقبی چون: بدبینی نسبت به عقاید و باورهای راستین اسلامی، الحاد و بیبندوباری، فساد عقیده و... را در پی دارد.
ولی اگر کسی به قصد موعظه و اندرزدهی و اصلاح مفاسد فکری و اعتقادی چنین اشخاصی با آنها همنشینی کرد، و از علم و دانش کافی و وافی نیز برخوردار بود و احتمال قاطیشدن وی با آنها نبود، برای وی درست است تا در راستای اصلاح عقیده و باور آنها و به قصد موعظه و اندرز با آنها مجالست کند و آنها را به راه راست و باور درست و صحیح، آن هم بر مبنای دلایل وحیانی و براهین شرعی رهنمون سازد.
۱۰۹ - [۳۱] وعن عائشة ل قالت: قال رسول الله ج: " ستة لعنتهم ولعنهم الله وكل نبی یجاب: الزائد فی كتاب الله، والـمكذب بقدر الله، والمتسلط بالجبروت لیعز من أذله الله ویذل من أعزه الله، والمستحل لحرم الله، والمستحل من عترتی ما حرم الله، والتارك لسنتی ". رواه البیهقی فی المدخل ورزین فی كتابه [۱۷۵].
۱۰۹- (۳۱) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: شش تن هستند که من و خدا و هر پیامبر مستجاب الدعوهای نفرین نثار آنها کردهاند و آنها را مورد لعنت قرار دادهاند:
۱- آنکه در کتاب خدا (مراد تمام کتابهای آسمانی و وحیانی است) چیزی (از خود) بیفزاید.
۲- کسیکه قضا و قدر الهی را مورد تردید قرار دهد و آن را انکار نماید.
۳- سلطان دیکتاتور و ستم پیشه. آنکه با قهر و غلبهی بیجا و قدرت و توان مذموم، بر مردم تسلط پیدا کند و به فکر به ذلتکشاندن افراد عزیز و گرامی و به عزت رساندن افراد پست و حقیر و فرومایه و بدطینت باشد.
۴- آنکه پا را از گلیمش فراتر گذارد و حُرمات و چیزهایی که حفظ و صیانت آنها لازم است را حلال بداند و به حرمت شکنی روی آورد.
۵- آنکه نسبت به عترتم (اهل بیتم) حرمت شکنی کند (و آنها را مورد آزار و اذیت و بیحرمتی و بیاحترامی قرار دهد و توصیهها و سفارشهایم را نسبت به آنها نادیده گیرد).
۶- و کسیکه به سنتم بیاعتنا باشد و آن را پشت سر انداخته و به دست فراموشی سپرده و با اوامر و فرامین تابناک و تعالیم و آموزههای تعالیبخش آن مخالفت ورزد».
[این حدیث را بیهقی در «المدخل» و رزین در کتابش روایت کردهاند]
شرح: «لعنت»: این واژه دارای این معانی است: کسی را از خیر و نیکی راندن و دورکردن، دشنام دادن و رسوا نمودن، نفرینکردن، متروک و رها شده، رسوا و هلاک شده، شوم و نامبارک.
و در اینجا مراد همان دور شدن از رحمت و لطف خداوند ﻷ است.
«الزائد فی كتاب الله»: در اینجا مراد از کتاب، تمام کتابهای آسمانی و وحیانی و تشریعی است. خواه آن کتاب قرآن باشد و یا تورات و انجیل. و مراد از افزودن در کتاب خدا میتواند تمام امور زیر باشد:
تحریف و تغییر آیات خداوندی، تأویلهای نادرست و تفسیرهای مخالف با اصول و موازین اسلامی، افزودن در احکام و مسائل کتابهای آسمانی، تحریم حلال و تحلیل حرامهای کتابهای آسمانی و...
و یکی از مصادیق بارز و شاخص این لعن و نفرین، رهبران و علمای یهود و مسیحی هستند که در برابر بهای ناچیز و بیارزش دنیا، به تحریف و تبدیل کتاب الهی میپرداختند و به خاطر حفظ منافع شخصی و اهداف فردی خویش، دروغهای خود را به خدا نسبت میدادند و نسبت به کتب الهی بیانصافی از خود به خرج میدادند. و در برابر فروش احکام دینی و تحریف حقایق آسمانی و شرعی، دست به هر گناه و جرم و جنایتی میزدند تا بهای ناچیزی از دنیا فراچنگشان بیاید.
«المستحل لحرم الله»: واژه «حرم» را به دو صورت میتوان ترجمه کرد:
۱- اینکه این واژه را به فتح «حاء» و «راء» بخوانیم که مراد از آن حرم مکه مکرمه است. و «حرم» را از این جهت حرم میگویند که جای محترمی است و هتک آن جایز نیست و نباید در حرم، حرمتشکنی کرد و در آن به جنگ و جدال، یا شکار حیوانات یا قطع درختان و گیاهان پرداخت و بدون احرام وارد آن شد. چرا که حرم مکه، مکان و محل امنی برای تمام انسانها و حتی فراتر از آن برای حیوانات و نباتات نیز هست. چرا که خداوند ﻷ فرمان داده است که همهی انسانها و حتی حیوانات در این سرزمین در امن و اماناند. صیدکردن حیوانات آن ممنوع است و حتی تعقیب و گریز مجرمانی که به این حرم و خانهی کعبه پناه برند، جایز نیست. تنها میتوان برای اجرای عدالت در حق چنین مجرمانی، آذوقه را بر آنها بست تا بیرون آیند و تسلیم شوند، اما نمیتوان به قتل و غارت و کشت و کشتار دست یازید. لذا اگر کسی در حق مسجدالحرام حرمتشکنی کند، و حرمت و احترام و بزرگداشتش را نادیده گیرد، مورد لعن و نفرین خدایی و پیامبران الهی قرار خواهد گرفت.
۲- واژهی «حرم» را به ضم «حاء» و «راء» بخوانیم. یعنی «حُرُم». در این صورت «حُرُم» جمع «حرمت» به معنای چیزی است که باید آن را حفظ کرد و احترام آن را نگه داشت و اعمال نامشروع و قبیح و زشت و منکر را از این جهت حرام میگویند که ممنوعیت دارد و خداوند آنها را حرام فرموده است. پس در این صورت هر کس، محرمات خدا را حلال قرار دهد و پیرامون آنها حرمتشکنی کند، در نفرین پیامبران و خداوند قرار خواهد گرفت.
«والتارك لسنتی»: ترک سنت اگر با استخفاف و تمسخر و استهزا همراه باشد، موجب کفر و خروج از دائرهی اسلام است و اگر کسی سنت را به خاطر تنبلی و سستی در عمل ترک میکند، این عملش موجب کفر نیست، بلکه چنین فردی مرتکب گناه شده است و اگر منظور این حدیث ترک سنت از قبیل تنبلی و سستی در عمل باشد مراد از لعن و نفرینی که در حدیث آمده، از باب تشدید و تغلیظ و تهدید و سختگیری در این راستا آمده است. چرا که چنین فردی از دایرهی اسلام خارج نمیشود و لعن و نفرین کردن مسلمان نیز جایز نمیباشد.
ولی اگر مراد از این، استخفاف و تحقیر و استهزاء و تمسخر سنت باشد، هیچ اشکالی پیش نخواهد آمد و مراد همان لعن و نفرین واقعی و حقیقی است.
۱۱۰ - [۳۲] وعن مطر بن عكامس قال: قال رسول الله ج: " إذا قضى الله لعبد أن یموت بأرض جعل له إلیها حاجة ". رواه أحمد والترمذی [۱۷۶].
۱۱۰- (۳۲) مطر بن عکامس س گوید: «پیامبر ج فرمود: هنگامی که خداوند ﻷ بخواهد جان بندهای را در سرزمینی بگیرد، برای او در آنجا کار و خواستهای پیش میآورد (تا وی بدانجا رود و خداوند جانش را قبض نماید)».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند].
شرح: این حدیث حکایت از آن دارد که آگاهی از محل و زمان مرگ و سررسید اجل هر انسان فقط در اختیار ذات خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
چنانچه ابنجریر و ابن ابیحاتم از مجاهد روایت کردهاند که گفت:
«مردی از صحرانشینان نزد رسولخدا ج آمد و گفت:زنم باردار است. پس مرا آگاه کن که چه میزاید، پسر یا دختر؟ در سرزمین ما خشکسالی و قحطی است، لذا به من بگو و خبر بده که چه وقت باران فرود میآید؟ و نیز من میدانم که امروز چه کردهام، لذا تو به من خبر بده که فردا چه خواهم کرد؟ و بالاخره من میدانم کجا متولد شده ام، بگو ببینم در کدام سرزمین میمیرم؟ همان بود که خدای ﻷ در پاسخ این فرد این آیه را نازل فرمود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: ۳۴].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژهی خداست و اوست که باران را میباراند و مطلع است از آنچه در رحمهای مادران است و هیچکس نمیداند فردا چه چیز فراچنگ میآورد و هیچکس نمیداند که در کدام سرزمین میمیرد، قطعاً خدا آگاه و باخبر است».
لذا در این آیه و حدیث به صراحت بیان شد که آیندهی نزدیک انسانها و حوادث فردای آنها و نیز محل مرگ و بدرود حیاتشان بر همه پوشیده است و هیچکس جز خدا از لحظهی مرگ و محل آن آگاه نیست و طبق صریح آیات و احادیث، خداوند این علم را از همه مخفی و پوشیده داشته است تا هرگز غرور و غفلت آنها را فرا نگیرد.
۱۱۱ - [۳۳] وعن عائشة ل قالت: قلت: یا رسول الله! ذراری المؤمنین؟ قال: " من آبائهم ". فقلت: یا رسول الله! بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما كانوا عاملین ". قلت: فذاراری المشركین؟ قال: " من آبائهم ". قلت: بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما كانوا عاملین ". رواه أبو داود [۱۷۷].
۱۱۱- (۳۳) عایشه ـ ل ـ گوید: «از پیامبر اکرم ج پرسیدم:ای رسولخدا ج، حال و وضع بچههای مسلمانان که پیش از بلوغ میمیرند چیست؟ (آیا در بهشت خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج فرمود: حال و وضع آنها در قیامت، بسان حال و وضع پدرانشان است (یعنی همانند آنها در بهشت خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه عمل نیک و شایستهای انجام دهند وارد بهشت میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خدا میداند که چه خواهند کرد. بار دیگر پرسیدم: پس حال بچههای کافران و مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند چگونه خواهد بود؟ پیامبر ج فرمود: حال آنها نیز همانند حال پدرانشان است (یعنی همانند آنها در دوزخ خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه مرتکب عمل زشت و قبیح و گناه و معصیتی شوند، وارد دوزخ میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خداوند ﻷ و آفریدگار آن بچهها میداند که چه خواهند کرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
۱۱۲ - [۳۴] وعن ابن مسعود س قال: قال رسول الله ج: الوائدة والموؤدة فی النار ". رواه أبو داود [۱۷۸].
۱۱۲- (۳۴) ابن مسعود س گوید: «پیامبر ج فرمود: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده هردو در آتش دوزخ اند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «وئاد»: (زنده به گور کردن دختران) یکی از رسوم زشت و ننگین و یکی از دردناکترین و وحشیانهترین پدیدههای عصر تاریک جاهلیت عرب بود.
عربهای جاهلی، به چند علت دختران معصوم و بیگناه خویش را زنده به گور میکردند:
۱- عدم ارزش و احترام و جایگاه زن، به عنوان یک انسان در جامعهی جاهلی.
۲- فقر شدید، در حالیکه در جامعهی جاهلی پسران تولید کننده و دختران مصرف کننده تلقی میشدند و این خود دلیلی محکم بر زنده به گورکردن آنها بود.
۳- عربها نیز به خاطر اینکه در جنگهای قبیلهای فراوان آن روز، ممکن بود که دختران و نوامیس آنها به اسارت دشمنان درآیند و به اصطلاح نوامیس آنها به دست بیگانگان بیفتد و از این راه، لکهی ننگی بر دامانشان بنشیند، دست به این کار وحشیانه میزدند و دخترانشان را از ترس ننگ و عار، زنده به گور میکردند.
ولی شریعت مقدس اسلام شدیداً این مسئله را محکوم ساخته و به قدری این مسئله را زشت و منفور شمرده و با آن برخورد قاطع کرده که در آیات زیادی این مسئله را بیان کرده و به شدت عاملان این فاجعه و جنایت وحشیانه و دردناک را محکوم نموده است و در عوضش به زن ارزش و جایگاهی وصفناپذیر و والا عنایت فرمود و از حقوق زن به عنوان یک انسان دفاع کرد و او را به عنوان مادر، زن، خواهر، همسر و عضوی از جامعهی بشری به تمام جوامع انسانی معرفی کرد.
اشکال: در این حدیث پیامبر ج فرمودند: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده، هردو دوزخیاند. در حالیکه در حدیثی دیگر امام احمد از «خساء بنت معاویة الصریمیة» و او نیز از عمویش چنین روایت میکند که از رسولخدا ج پرسیدم:
«یا رسول الله! مَن فی الجنة؟ قال: النبی فی الجنة والشهید فی الجنة والمولود فی الجنة والمؤودة فی الجنة».
در این حدیث پیامبر ج به صراحت میفرماید که دختر زنده به گور شده بهشتی است و به ظاهر میان این دو حدیث تضاد و تقابل معلوم میشود. اما میتوان این اشکال را چنین بر طرف کرد که حدیث «الوائدة والمؤودة فی النار» ضعیف است. چنانچه علامه ابن عبدالبر میگوید:
«لا اعلم احداً روی هذا الحدیث عن الزهری غیر ابی معاذ وهو ناسی الحدیث لا یحتجّ بحدیثه».
«نمی دانم کسی جز ابی معاذ این حدیث را از زهری روایت کرده باشد، در حالی که خود ابومعاذ فردی ضعیف و فراموشکار در روایت احادیث است و احتجاج به حدیثش نمیشود».
و نیز میتوان چنین گفت که: مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» مادر طفل است. در این صورت باید «لها» را مقدر کنیم یعنی «المؤودة لها» چرا که در عرب جاهلیت هنگامی که وقت وضع حمل زن فرا میرسید، حفرهای حفر میشد و زن بالای آن حفره مینشست و دایه نیز پشت سرش مینشست و منتظر تولد کودک بود. اگر نوزاد دختر بود، دایه آن را در میان حفره پرتاب میکرد و اگر پسر بود آن را نگاه میداشت.
پس طبق این قول، مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» المؤودة لها میباشد. یعنی مادر کودک. و آنها به خاطر این کارشان به علاوهی کفرشان، مستحق آتش دوزخاند.
و برخی از علماء نیز این حدیث را چنین توجیه کردهاند که مراد از «الوائدة» مادر طفل است و او به خاطر کفرش و عمل ننگین زنده به گورکردن دخترش مستحق دوزخ است.
و مراد از «المؤودة» دختر زنده به گور شده است و البته این حکم مخصوص همان کودک ویژه و خاصی است که زنده به گور شده است. شاید پیامبر ج به طور معجزه (بسان کودکی که خضر ÷ او را کشت) دانسته باشد که چنین کودکی که زنده به گور شده دوزخی است و این حکم مخصوص همان کودک مخصوص است و مراد تمام کودکان زنده به گور شده نیست، بلکه موردش خاص است.
و البته به گمان کسانی که میگویند «بچههای کافران» دوزخیاند، در این حدیث هیچ اشکالی وارد نمیشود. چرا که هم مادر،کافر است و به خاطر کفرش به دوزخ میرود و هم به تبع او که زنده به گور شده است، دوزخی خواهد بود. چرا که به گمان این گروه بچههای کافران نیز بسان والدینشان دوزخیاند.
البته خداوند ﻷ بهتر میداند.
[۱۵۴]- ترمذی ح ۲۱۵۵، مسند احمد ۵/۳۱۷. [۱۵۵]- مؤطا مالک، ح۲ «کتاب القدر»، ترمذی ح ۳۰۷۵، و قال حدیث حسنٌ، ابوداود ح ۴۷۰۳، مسند احمد ۱/۴۴. [۱۵۶]- ترمذی ح۲۱۴۱، و قال: هذا حدیث حسنٌ غریب صحیح، مسند احمد ۲/۱۶۷. [۱۵۷]- مسند احمد ۳/۴۲۱، ترمذی ح۲۰۶۵ وقال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه ح ۳۴۳۷. [۱۵۸]- بدعت به معنای دقیق اسلامی، ص۲۰۳. [۱۵۹]- همان. [۱۶۰]- ترمذی، ح۲۱۳۳. [۱۶۱]- ابن ماجه در مقدمه ح ۸۵، مسند احمد ۲/۱۷۸. [۱۶۲]- مسند احمد، ۴/۴۰۰، ابوداود ح۴۶۹۳، ترمذی ح۲۹۵۵. [۱۶۳]- مسند احمد، ۲/۱۷۶، ترمذی ح۲۶۴۲ و قال حدیث حسن. [۱۶۴]- مسند احمد ۳/۱۱۲، ترمذی ح۲۱۴۰ و قال حدیث حسن، ابن ماجه ح ۳۸۳۴. [۱۶۵]- مسند احمد ۴/۴۰۸، ابن ماجه ح۸۸. [۱۶۶]- ترمذی ح۲۱۴۵، ابن ماجه، ح۸۱. [۱۶۷]- ترمذی، ح ۲۱۴۹و قال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه، ح۶۲. [۱۶۸]- مرقاة المفاتیح، ج ۱ ص۳۰۶. [۱۶۹]- ترمذی، ح۲۱۵۳ و قال حدیث حسن صحیح غریب، ابوداود، ح۴۶۱۳، مسند احمد۲/۱۰۸. [۱۷۰]- مسند احمد ۲/۸۶، ابوداود، ح ۴۶۹۱، ابن ماجه ح۹۲ به نقل از حضرت جابر س. [۱۷۱]- دائره المعارف مصور دانش و هنر. جمعی از نویسندگان، ج۳ صص ۱۷۴۱-۱۷۴۲. [۱۷۲]- درجستجوی الگو، ص ۵۸. [۱۷۳]- همان، ص۶۴. [۱۷۴]- مسند احمد ۱/۳۰، ابوداود، ح۴۷۱۰. [۱۷۵]- ترمذی ح ۲۱۵۴. [۱۷۶]- مسند احمد ۵/۲۲۷، ترمذی ح۲۱۴۶ و قال حسن غریب. [۱۷۷]- ابوداود، ح۴۷۱۲. [۱۷۸]- ابوداود، ح۴۷۱۷.