ترجمه و شرح «مشکوة المصابیح»- جلد اول

فصل دوم

فصل دوم

۵۸ - [۱۰] عن صفوان بن عسّال قال: «قال یهودی لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا النبی. فقال له صاحبه: لا تقل نبی، إنه لو سمعك لكان له أربع أعین. فأتیا رسول الله ج، فسألاه عن تسع آیات بینات، فقال رسول الله ج: " لا تشركوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق، ولا تمشوا ببریء إلى ذی سلطان لیقتله، ولا تسحروا، ولا تأكلوا الربا، ولا تقذفوا محصنة، ولا تولوا للفرار یوم الزحف، وعلیكم خاصة ـ الیهود ـ أن لا تعتدوا فی السبت ". قال: فقبلا یدیه ورجلیه، وقالا: نشهد أنك نبی. قال: " فما یمنعكم أن تتبعونی؟" قالا: إن داود ÷ دعا ربه أن لا یزال من ذریته نبی وإنا نخاف إن تبعناك أن تقتلنا الیهود». رواه الترمذی، وأبو داود، والنسائی [۸۲].

۵۸- (۱۰) صفوان بن عسان س گوید: «روزی دو فرد یهودی باهم نشسته بودند، در این اثنا یکی از آنها به دوست خود گفت: بیا نزد این پیامبر [محمد ج] برویم و از او سؤالی بکنیم. دوستش به او گفت: [به محمد ج] نبی نگو، چرا که اگر او بشنود که تو او را با لقب پیامبر خدا، خطاب می‌کنی‌، از شدت مسرت و خوشحالی، چهار چشم درمی‌آورد (و تصور می‌کند که ما او را به عنوان پیامبر و فرستاده‌ی خدا قبول داریم)! پس آن دو نزد آن حضرت ج آمده و از ایشان درباره‌ی آیات بینات نه‌گانه (که خدابه موسی ÷ داد) سؤال کردند. پیامبر ج در پاسخ فرمود: آیات نه‌گانه موسی ÷ عبارت‌اند از این توصیه‌ها و سفارش‌ها:

۱- چیزی یا کسی را با خدا شریک نیاورید.

۲- دزدی نکنید.

۳- زنا نکنید.

۴- نفسی را که خدا، کشتن آن را حرام ساخته است، جز به حق نکشید.

۵- درباره‌ی شخص بی‌گناهی، در نزد پادشاه سخن‌چینی نکنید، تا او را بکشد.

۶- دست به سحر و جادو نزنید.

۷- سود و ربا نخورید.

۸- زن عفیف و پاکدامنی را به زنا و فحشا متهم نکنید.

۹- در روز جنگ و پیکار با کافران و دشمنان، فرارنکنید.

(و درآخر، پیامبر ج بعد از بیان احکام نه‌گانه، به عنوان فایده‌ی زائد و مختص یهود، (فرمود:) و این مختص شما یهود بود که در روز شنبه، تعدی و تجاوز نکنید (چرا که بنی‌اسرائیل یا بهتر بگوئیم، همان یهودیان، در روز شنبه از صید و کسب و کار منع شده بودند) صفوان س گوید: چون آن دو مرد یهودی، این سخن را از پیامبر ج شنیدند، دو دست و پای رسول‌خدا ج را بوسیدند و گفتند: گواهی می‌دهیم که پیامبرخدائی. پیامبر ج فرمود: پس چه چیزی شما را از پیروی از من بازمی‌دارد؟ آن دو مرد یهودی گفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که در میان فرزندان او پیوسته پیامبری مبعوث کند، از این می‌ترسیم که اگر از تو پیروی کنیم، یهود ما را بکشند».

[این حدیث را ترمذی، ابو داود و نسائی روایت کرده‌اند].

شرح: دراین حدیث چند نکته قابل توجه است:

۱- «لاتقل نبی: انه لوسمعك لكان له اربع اعین». «به محمد ج نبی نگو، اگرآن را از تو بشنود، ازشدت خوشحالی چهار چشم در می‌آورد».

تعبیر «اربع اعین» کنایه از شدت مسرت و خوشحالی است مانند این تعبیر در قرآن کریم نیزموجود است، به عنوان مثال خداوند در توصیف بندگان خاص و ویژه‌ی خویش می‌فرماید:

﴿وَٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّیَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡیُنٖ [الفرقان: ۷۴].

«و کسانی‌اند که می‌گویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما(که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایه‌ی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند».

«قرة اعین» معادل نور چشم است که در فارسی می‌گوئیم و کنایه از کسی‌که مایه‌ی سرور و خوشحالی است.

این تعبیر در اصل از کلمه‌ی «قر» گرفته شده که به معنای سردی و خنکی است و از آنجا که معروف است، اشک شوق، همواره خنک و اشک غم و اندوه، داغ و سوزان است. لذا «قرة اعین» کنایه‌ی زیبایی است از سرور و شادمانی، این چنین نیز تعبیر«اربع اعین» کنایه‌ای زیبا برای شدت مسرت و خوشحالی است، چرا که عرف و اصطلاح برآن است که وقتی عرب‌ها کسی را در غم و اندوه می‌بینند، می‌گویند: «اظلمت علیه الدنیا» دنیا بر او تاریک و تیره و تار شد. وقتی کسی را در انتهای مسرت و خوشی ببینند، می‌گویند: «له اربع اعین» [ازشدت خوشحالی، چشمانش بسیار روشن و پرفروغ شده‌است و روشنایی دو چشمش از شدت خوشحالی به روشنایی چهارچشم تبدیل شده است] و این کنایه‌ی زیبایی است از شدت مسرت و خوشحالی.

۲- «فسألاه عن تسع ایات بینات» «از پیامبر ج درباره‌ی آیات بینات نه‌گانه [که خدا به موسی ÷ داد] سؤال کردند».

در قرآن کریم در دو موضع از «تسع ایات بینات» بحث شده‌است مورد اول در سوره‌ی اسراء آیه‌ی ۱۰۱ است آنجا که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ [الإسراء: ۱۰۱].

«(اگر بدین کافران معجزه‌های پیشنهادی‌شان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمی‌گردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزه‌ی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند)».

و مورد دوم در سوره‌ی نمل آیه‌ی ۱۲ می‌باشد. آنجا که خداوند می‌فرماید:

﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَكَ فِی جَیۡبِكَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ [النمل: ۱۲].

«و (ای موسی!) دست خود را به گریبان خویش فرو ببر (و سپس آن را از چاک گریبان بیرن بیار و ببین) که سفید و درخشان(همچون ماه تابان) بدر می‌آید، بدون آنکه (به بیماری برس یا بیماری دیگری مبتلا شده باشد و) عیبی در آن وجود داشته باشد، (و بدان که معجزات تو منحصر به ید بیضاء و عصا نیست، و بلکه این دو معجزه) از جمله‌ی نُه معجزه‌ای است که تو آنها را به فرعون و قوم او نشان خواهی داد».

آیات نه‌گانه که دراین آیات‌ به آن اشاره شده‌، عبارتند از:

۱- تبدیل شدن عصا به مار عظیم و بلیعدن ابزار ساحران

۲- یدبیضاء، که هم‌چون یک منبع نورمی‌درخشید و پرتوافشانی می‌کرد.

۳- طوفان‌های کوبنده.

۴- ملخ که بر زراعت‌ها و درختان فرعون و فرعونیان مسلط گشت و محصول کشاورزی‌شان را نابود و تباه کرد.

۵- یک نوع آفت نباتی به نام «قمل» که غلات را نابود کرد.

۶- فزونی قورباغه‌ها، که آنقدر تولید مثل کردند که زندگی فرعون و فرعونیان را قرین بدبختی و مشکلات کرد.

۷- خون (یا ابتلای عمومی به خون‌دماغ شدن و یا به رنگ خون درآمدن رود نیل به طوری که نه برای شرب قابل استفاده بود و نه کشاورزی).

۸- شکافته‌شدن دریا، به گونه‌ای که بنی‌اسرائیل توانستند از آن بگذرند.

۹- خشکسالی و کمبود میوه‌ها.

سؤال: در اینجا شاید این سؤال در ذهن و فکر همه‌ی قرآن‌پژوهان ایجاد شود که مراد از «تسع آیات» معجزات نه‌گانه است که خدا به حضرت موسی ÷ داد و یا براساس حدیث صفوان بن عسان س مراد از آن، احکام نه‌گانه است‌؟

پاسخ: علامه ابن‌کثیر، درتفسیر مشهورش، ج ۲، ص ۱۱۱۶، بعداز نقل روایت صفوان بن عسان س می‌گوید: «ولعله اشتبه علیه التسع الایات بالعشرالكلمات، فانها وصایا فی التوراة لا تعلق لها بقیام الحجة علی فرعون...» این وصایا و سفارش‌ها، به اقامه‌ی حجت علیه فرعون و فرعونیان هیچ ربطی ندارد و شاید آن دو مرد یهودی از رسول‌خدا ج راجع به کلمات و احکام نه‌گانه که در تورات آمده‌اند، سؤال کرده بودند. لذا کار بر راوی حدیث (منظورصفوان بن عسال س مشتبه شده و آن احکام نه‌گانه را، معجزات نه‌گانه تصورکرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.

پس بنا به باور حافظ ابن‌کثیر، مراد از «تسع ایات بینات» که درآیات قرآن به آن اشاره رفته‌است، همان معجزات نه‌گانه است که خدا آنها را به موسی ÷ عنایت کرد، تا با قوی‌ترین سلاح معجره، مسلح شود و به سراغ فرعون و فرعونیان رود و آنها را به‌سوی آئین حق و یکتاپرستی دعوت کند و با آن معجزات، علیه فرعون و قومش اقامه‌ی حجت نماید.

در حالی‌که اگر مراد از «تسع ایات» را احکام و توصیه‌های نه‌گانه که در تورات به آنها اشاره شده است، بگیریم، در حقیقت این احکام و سفارش‌ها، هیچ ربطی به اقامه‌ی حجت علیه فرعون و قومش ندارد، در حالی که درآیات قرآن که به بحث معجزات نه‌گانه پرداخته است، در هردو موضع به اقامه‌ی حجت علیه فرعون و قومش اشاره رفته‌است چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ [النمل: ۱۲].

و درسوره‌ی اسراء می‌فرماید

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ فَسۡ‍َٔلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ فَقَالَ لَهُۥ فِرۡعَوۡنُ إِنِّی لَأَظُنُّكَ یَٰمُوسَىٰ مَسۡحُورٗا١٠١ [الإسراء: ۱۰۱].

«(اگر بدین کافران معجزه‌های پیشنهادی‌شان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمی‌گردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزه‌ی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند) از بنی اسرائیل (هم عصر خود که اسلام را پذیرفته‌اند) بپرس، بدانگاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانه‌ای».

و حال آنکه احکام نه‌گانه که در تورات آمده است، ربطی به اقامه‌ی حجت علیه فرعون و قومش ندارد.

از این‌رو، حافظ ابن‌کثیر، نتیجه می‌گیرد و می‌گوید: ممکن است آن دو مرد یهودی از رسول‌خدا ج، راجع به احکام نه‌گانه که در تورات آمده‌اند، سؤال کرده باشند و راوی حدیث آن احکام را با معجزات نه‌گانه اشتباه گرفته و کار بر وی مشتبه شده و احکام را معجزات تصور کرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.

و با این وجود، امکان دارد که میان «تسع ایات» که در سوره‌ی اسراء آمده و بین «تسع ایات» که در سوره‌ی نمل آمده، فرق قائل شد و چنین گفته شود که مراد از «تسع ایات» سوره‌ی اسراء، احکام نه‌گانه و مراد از «تسع ایات» سوره‌ی نمل، معجزات نه‌گانه از قبیل: طوفان، عصا، ید بیضاء و... باشد.

و روایت «ترمذی» مؤید این قول است، چرا که در ترمذی آمده:

«انـهمـا سألاه عن هذه الایة یعنی ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت».

«آن دو مرد یهودی از رسول‌خدا ج راجع به این آیه: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت... سؤال کردند و پیامبر ج نیز در پاسخ احکام نه‌گانه را بیان فرمودند»

همین قول را برخی از علما از قبیل: علامه طیبی و تورپشتی و ملاعلی قاری، راجح قرار داده‌اند و گفته‌اند که میان آیه‌ی سوره‌ی اسراء و سوره‌ی نمل فرق است چراکه مراد از «تسع ایات» سوره‌ی اسراء، احکام نه‌گانه و مراد از«تسع ایات» سوره‌ی نمل، معجزات نه‌گانه است. والله اعلم.

۳- «فقبلایدیه ورجلیه» [آن دو مرد یهودی پس از شنیدن سخن رسول ‌خدا ج دو دست و پای ایشان را بوسیدند].

دراین حدیث ثابت می‌شود که بوسیدن دست علما، نیکان و صالحان و حاکمان‌دادگر جایز است و آن‌طورکه بعضی می‌گویند، بدعت نیست، مادام که منجر به غرور و تکبر و خود خواهی طرفی که دستش بوسیده می‌شود، نگردد، چرا که در این صورت، مناسب است که دستش بوسیده نشود و اگر احیاناً بوسید، دراین صورت گناه متوجه کسی‌که دست او را بوسیده، نیست، زیرا قصد او احترام و تقدیرازعلم و دانش و علما و دانشمندان و تقدیر از عدالت و دادگری‌حاکمان عادل و دادگر بوده است.

۴- «قالا ان داود دعا ربه ان لایزال من ذریته نبی وانا نخاف تبعناك ان تقتلناالیهود»:

مسلماً این ادعای یهودکه می‌گفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که درمیان فرزندان او پیوسته و برای همیشه پیامبر مبعوث کند. باطل و مزخرف و در حقیقت تهمت و افترایی بزرگ بر این پیامبرخداست. چرا که بر خلاف این ادعا در زبور داود حتی پس از آمدن تغییرات و تحریفات فراوان درآن، هنوز اشاراتی بر رسالت پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفی ج برجای مانده است.

چنانچه در زبور داود چنین آمده: «ان ربنا عظم محموداً» و درجایی دیگرچنین آمده است: «الهنا قدوس ومحمد قد عمّ الارض كلها فرحاً» [مزامیر ۴۸، ۶۷، ۱۱۱، ۱۱۸ به نقل از» هدایة الحیاری» ابن قیم جوزی، ص ۱۵۳].

و بدون شک آنچه امروز در دست یهود و نصاری به نام تورات و انجیل است، کتاب‌های نازل شده بر پیامبران بزرگ خدا، یعنی موسی و عیسی ÷ نیست، بلکه مجموعه‌ای است از کتبی که به وسیله‌ی یاران آنها، یا افرادی که بعد از آنها پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند، تألیف و نگارش یافته، و یک مطالعه‌ی اجمالی دراین کتاب‌ها گواه زنده‌ای براین مدعا است. خود مسیحیان و یهودیان نیزادعایی جز این ندارند. به هر حال در کتاب‌های موجود، بشارت‌های فراوانی به ظهور دینی عظیم و پیامبری بزرگ که نشانه‌های آن جز به اسلام و آورنده‌ی آن، تطبیق نمی‌کند، دیده می‌شود.

ما نصوصی در تورات و انجیل، حتی پس از تحریف آن دو و حتی پس از آن که پیروان این دو کتاب، بخشی از آنچه بدان یادآور شده بودند و از یاد بردند، می‌یابیم که با ایماء و یا اشاره‌ای روشن و صریح، به آمدن پیامبرخدا، محمدبن عبدالله ج بشارت می‌دهد.

خود یهودیان، روزگاری بعثت محمدی را وسیله‌ی تفاخر خویش بر مشرکان عرب ساخته بودند، اما آن روز که دعوت اسلام با پرچمداری حضرت محمد ج به ظهورآمده، از همان موضع عناد و لجاجت همیشگی خویش، با آن برخورد کردند چرا که یهودیان معاصر زمان پیامبر ج نیک می‌دانستند که محمد ج همان پیامبرموعود در تورات و انجیل اند، و خودآنها نیز این مسئله را به خوبی می‌دانستند «یعرفونه كمـایعرفون ابناءهم» اما با این وجود، از روی حسد و عناد و ترس از دست دادن زعامت و ریاست و مال وجاه دنیا، و منافع شخصی و کهتری و بزرگی، به دعوت حضرت محمد ج ایمان نیاوردند، گویا یهودیان نژادپرست، انتظار داشتند که پیامبر موعود، از بنی‌اسرائیل و از میان خودآنها باشد و از نزول قرآن و وحی بر دیگری ناراحت بودند. آنها پس از ظهور پیامبراسلام ج، تنها به خاطر اینکه او از بنی‌اسرائیل نیست و یا منافع شخصی و دنیوی خویش را به خطرمی‌اندازند، به او کافرشدند و در نتیجه غضب و خشم خدای سبحان متوجه ایشان گردید.

۵۹ - [۱۱] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من أصل الإیمان: الكف عمن قال: لا إله إلا الله، ولا تكفره بذنب، ولا تخرجه من الإسلام بعمل. والجهاد ماض مذ بعثنی الله إلى أن یقاتل آخر هذه الأمة الدجال، لا یبطله جور جائر، ولا عدل عادل، والإیمان بالأقدار». رواه أبو داود [۸۳].

۵۹- (۱۱) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: سه چیز است که در پیشگاه خدا و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته می‌شوند.

۱- عدم تعرض به گرویدگان به توحید (لا اله الاالله) از این‌رو، باید مواظب باشی که دراین دام نیفتی و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و پاره‌ای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دائره‌ی اسلام خارج معرفی نکنی.

۲- جهاد و پیکار در راه خدا، از بدو بعثتم تا زمانی که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی و جور و ستم هیچ ظالمی، مانع آن نخواهد شد و آن را بازنخواهد داشت.

۳- و سومین اصل از اصول بنیادین و محوری، ایمان و باور به تقدیر است.

[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].

شرح: پیامبر ج دراین حدیث، سه چیز را از اصول و مبانی بینادین و محوری ایمان معرفی کرده است که عبارتند از:

۱- عدم تعرض به گرویدگان به توحید [الكف عمن قال: لااله الاالله]:

اهل سنت و جماعت براین اعتقاداند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان می‌گردد و اگر چنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوند مستحق دو چیز می‌شود:

الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.

ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج می‌فرماید: هرکس به اندازه‌ی دانه‌ی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.

و نیزمی‌فرماید: «هر بنده‌ای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت می‌شود... و خداوند آتش را برای کسی‌که بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد.

و نیزاهل‌سنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بی‌ایمان و کافر نمی‌کند و از دائره‌ی اسلام خارج نمی‌سازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام می‌دهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد می‌گردد.

و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجمله‌ی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسول‌خدا ج به صراحت می‌فرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانه‌ی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.

در حدیثی پیامبر ج می‌فرماید:

«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت». [بخاری و مسلم]

و نیزمی‌فرماید:

«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگوینده‌اش، برمی‌گردد» [بخاری و مسلم]

براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همه‌‌ی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمه‌ی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیه‌ی قائلان به کلمه‌‌ی توحید، در زمره‌ی مسلمانان قرار دارند و ازاین‌رو، خون و مال‌شان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانی‌های در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.

دراین مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمه‌ی لا اله الاالله بر زبان، کشته بود بسیار گویا و روشنگر است. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمه‌ی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینه‌ی او را شکافته بودی؟ [مسلم]

و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان می‌کردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائی‌هایشان را به غنمیت نبرد.

پس موقعی که صحابه ش با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره می‌شود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از این‌رو، می‌توان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمی‌شود، و از امت اسلامی خارج نمی‌گردد.

چرا که رسول‌خدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان می‌نوشد، رسول‌خدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]

ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را این‌چنین بیان می‌دارد:

الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان می‌برند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشراب‌خوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.

ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنان‌که آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.

ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن می‌شوند، چنین اعمالی باعث نمی‌شود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.

د) از آنچه بیان شد بدست می‌آید که اگر در حدیث دیگری از شراب‌خوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمی‌نوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.

۲ـ «والجهاد ماض مذ بعثنی الله...»:

پیامبر ج دراین بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی می‌نماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.

و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشه‌کن کردن شرک و چندگانه‌پرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی این‌چنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط می‌شود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد می‌کند و اعلان می‌دارد که در هر زمان باید به فریضه‌ی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچ‌کس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.

بلکه همه‌ی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنه‌ها، محو و نابودی شرک و بت‌پرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.

از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگ‌آوردن غنائم، نه تهیه‌ی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتری‌بخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنه‌ها و آشوب‌ها که سلب آزادی و امنیت از مردم می‌کنند، مانند محو آثار شرک و بت‌پرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.

اسلام دستور می‌دهد، بت‌پرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعه‌ی بشریت باید ریشه‌کن گردد، بت‌خانه‌ها و آثار شوم بت‌پرستی اگر از طرف مسالمت‌آمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.

آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیله‌ی سلطه‌جویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.

اسلام می‌گوید: باید صفحه‌ی زمین از آلودگی به شرک و بت‌پرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.

و هیچ‌کس حق ندارد از این دستوراسلام کناره‌گیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.

به همین جهت علامه ابن عابدین می‌گوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالماً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی المسلمین» [۸۴].

«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نموده‌اند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتی‌شان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».

و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» می‌گوید:

«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کما قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی المسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم» [۸۵].

«آیا می‌دانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی می‌ماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترک‌ کردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره می‌شوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع می‌کنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد می‌گردد».

۳ـ «دجال»: به معنای «دروغگو» است. پیامبر ج می‌فرماید: همه پیامبران امت‌شان را از دروغگوی یک‌چشم، بر حذر داشته‌اند، بدانید که دجال یک چشم است، و مسلماً خداوند یک چشم و معیوب و ناقص نیست و بر پیشانی دجال نوشته شده است: ک ف ر یعنی کافر

در شرح عقاید اهل‌سنت در مورد دجال چنین آمده است: دجال در اصل یهودی است و از مشرق ظهور می‌کنند و در بین مردم ادعای صلاح و نیکی می‌کند، سپس که کارش بالا می‌گیرد، ادعای خدایی می‌کند و بسیاری از افراد از او پیروی می‌کنند که بیشتر آنها یهودی‌اند. دجال مردی است یک چشم و چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته است و اصلاً فاقد چشم راست است. و اثری از آن در صورت او نیست. از این رو، او را مسیح دجال نامیده‌اند. صاحب فرزند نمی‌شود، و در سراسر زمین می‌گردد. وارد مکه و مدینه نمی‌شود و بر پیشانی‌اش نوشته شده است: کافر؛ چنان است که هر مسلمانی می‌تواند آن را بخواند و از جمله اموری که ادعای خدابودن او را رد می‌کند، این‌است که اگر چنین می‌بود، مسلماً قبل از اینکه آفرینش دیگران را نیک کند، آفرینش خود را نیک می‌کرد و کلمه‌ی کافر را که بر پیشانی‌اش نوشته شده است از بین می‌برد. تا ادعای خدایی‌اش قوت یابد. از این‌رو، رسول‌خدا ج فرمود:

«انه اعور وان الله لیس باعور». «همانا یک چشم است و مسلماً خداوند یک چشم نیست».

و نهایتاً دجال بدست حضرت عیسی ÷ در مکانی به نام «لُدّ» کشته می‌شود. در کتب حدیث روایات زیادی راجع به ظهور او آمده است که ما به دو حدیث زیر بسنده می‌کنیم:

الف) بخاری و مسلم و دیگران:

«از حضرت حذیفه س، روایت کرده‌اند که: «عقبه» به او گقت: تعریف کن از رسول‌خدا ج، درباره‌ی دجال چه شنیده‌ای؟ حضرت حذیفه س گفت: همانا دجال ظهور می‌کند، و همراه با او آبی و آتشی است، آنچه را که مردم آب می‌بینند، آتشی است سوزاننده و آنچه را که آتش می‌بینند، آبی است سرد و گوارا، پس هر کدام از شما، (اهل ایمان) که به او برخوردید، باید خود را در آنچه که به عنوان آتش می‌بیند بیاندازد، که مسلماً آبی خوش و گوارا است».

در حقیقت این حدیث بیانگر تضاد و دوگانگی و نادرستی گفتار و عمل دجال است، که مردم آنچه را از او خوب و حیات‌بخش و دلپذیر می‌بینند‌، در واقع زشت و نابودکننده و عذاب‌دهنده و رنجش‌آور است.

ب) امام مسلم، درباره‌ی دجال حدیثی را اینگونه روایت کرده است:

دجال جوانی است دارای موی بسیار مجعد و درهم‌پیچیده و چشمی بسیار درشت و برجسته؛ اگر او را تشبیه کنم، گویی که به «الغزی بن قطن» تشبیه کرده‌اند. پس هر کدام از شما مؤمنان به او برخوردید، باید آیات اول سوره‌ی کهف را بخواند، همانا او در راهی بین شام وعراق ظهور می‌کند و در راست و چپ فساد می‌کند. ای بندگان خدا! پایدار باشید بر دین و آئین حق.

عرض کردم: ای رسول‌خدا ج! او چه مدت در زمین می‌ماند؟ فرمود: چهل روز، یک روزش چون یک سال است و یک روزش چون یک ماه و یک روزش چون یک هفته است و سایر روزهای آن، چون روزهای شماست، عرض کردیم: ای رسول‌خدا ج! آن روزی که همچون یک سال است، آیا نماز یک روز درآن ما را بس است؟

فرمود: خیر، اندازه و مقدار آن را رعایت کنید (یعنی در هر ۲۴ ساعت آن پنج نوبت نماز جداگانه بجای آورید) عرض کردیم: ای رسول‌خدا! سیر و سرعت او در زمین چگونه است؟

فرمود: مانند سرعت باران که بادی شدید آن را پراکنده کند، پس دجال به نزد گروهی می‌آید و آنها را دعوت می‌کند و آنها به او ایمان می‌آورند و فرمانش را اجابت می‌کنند و او چنان قدرت و توانی دارد که به آسمان امر می‌کند، آسمان می‌باراند و به زمین فرمان می‌دهد، زمین می‌رویاند،... سپس مردی جوان و نیرومند را فرا می‌خواند، او دعوتش را نمی‌پذیرد، پس او را با ضربه‌ی شمشیر به دو نیم می‌کند، چون تیری که به هدف بخورد، سریع و دقیق، بعد او را به حال اولش در می‌آورد، و باز او را دعوت می‌کند و جوان هم می‌پذیرد، چهره‌ی دجال از خوشحالی شگفته می‌شود و می‌خندد. در این اثنا که وضع و حال او چنین است. خداوند، مسیح فرزند مریم ÷ را مبعوث می‌کند، و او در مناره‌ی بیضاءشرقی، در دمشق به زمین می‌آید در حالی که دو دست لباس به رنگ زرد به تن دارد و کف دست‌هایش را بر بال فرشتگان نهاده است. هرگاه که سرش را تکان می‌دهد، قطرات آب از آن می‌چکد و هر گاه سرش را بلند می‌کند قطرات آب مثل دانه‌های مروارید، سرازیر می‌شوند. پس به دنبال دجال می‌گردد و در راه لُد (کوهی است در شام یا قریه‌ای است از روستاهای بیت المقدس) او را می‌یابد و به قتل می‌رساند».

خاوند متعال دجال را با این امور خارق‌العاده و شگفت‌انگیز کمک می‌کند، تا امتحان و آزمایشی برای مردمان باشد و به این‌گونه کسی‌که برعقیده و باورش پایدار و ثابت قدم است از کسی‌که متزلزل و سست عقیده است باز شناخته شود و میان هردو گروه، جدایی و تمییزی واقع گردد ومؤمنان راستین از منافقان و دوچهره‌ها جدا گردند.

۶۰ - [۱۲] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا زنى العبد خرج منه الإیمان، فكان فوق رأسه كالظلة، فإذا خرج من ذلك العمل رجع إلیه الإیمان». رواه الترمذی وأبو داود [۸۶].

۶۰- (۱۲) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هنگامی که بنده‌ای به عمل شنیع زنا و ناپاکدامنی، دست یازید (نور) ایمان از دل او بیرون می‌رود وچون سایبانی بر سرش می‌ماند پس اگر (توبه کرد) و از آن گناه زشت دست شست دوباره (نور) ایمان به دل او باز می‌گردد».

[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: برای شرح و توضیح این حدیث به حدیث شماره ۵۴ مراجعه شود اما از باب تذکر و یادآوری باز هم می‌گوییم که مراد از این حدیث این نیست که چنین فردی که مرتکب عمل شنیع زنا می‌شود از دائره‌ی اسلام خارج می‌گردد و در گروه کافران و مشرکان و چندگانه‌پرستان و بت‌پرستان داخل می‌شود بلکه مراد این است که چنین فردی، مؤمنی کامل و تمام‌عیار نخواهد بود و از نور پرفروغ و فروزان ایمان که در قلب یک مسلمان ومؤمن است بهره‌ای ندارد چرا که اگر نور پرفروغ ایمان در قلب او می‌بود مرتکب این عمل شنیع و قبیح و زشت و منکر نمی‌شد و هرگز چنین گناهی از او سر نمی‌زد ودر حقیقت نمی‌توان مؤمنی را با مراتب و درجات‌عالی ایمان یافت که زنا کند و چشمش به دنبال ناموس این وآن باشد. از این‌رو می‌توان گفت: این حدیث شریف برآن نیست که هرکس را که مرتکب این گناه شد کافر و مرتد و از امت اسلامی خارج معرفی کند. چرا که در این حدیث و در احادیثی شبیه به این، منظور از ایمان: ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر قرار می‌گیرد.درحالی که اگر در حدیث بالا مراد از ایمان، «اصل ایمان» باشد که در برابر کفر قرار دارد آن فردی که مرتکب زنا شده باید مرتد محسوب گردد و به عقوبت ارتداد مجازات شود در حالی که می‌بینیم در شریعت مقدس اسلام عمل شنیع زنا حکم مخصوص به خود یعنی صد ضربه شلاق (در صورت مجردبودن زانی) و سنگسار (در صورت محصن بودن زانی) را دارد و پیامبر ج من باب تهدید وسخت‌گیری در منع زناکاری برای اینکه شناعت و قباحت این خصلت زشت و نازیبا را برای مردم ذهن‌نشین کند و قلب‌های مؤمنین را در مورد این خصلت قبیح، متنفر و منزجر نماید از تغلیظ و تشدید استفاده کرده و فرموده هنگامی‌که شخصی مرتکب زنا می‌شود ایمان از او جدا می‌شود. ولی اگر به جای این جمله چنین می‌فرمود: «در آن موقع ایمانش کامل نخواهد بود». در حقیقت دراین کلام تأثیر و ابهت جمله‌ی پیشین ثابت نمی‌شد وآن‌چه مقصد اصلی حدیث یعنی تهدید وسخت‌گیری وتغلیظ و تشدید بود از دست می‌رفت.

[۸۲]- ترمذی ح ۲۷۳۳، نسائی ح ۴۰۷۸، مسند احمد ۴/۲۳۹. [۸۳]- ابوداود ح ۲۵۳۳. [۸۴]- جواهر الاکلیل ۱/۲۵۱. [۸۵]- المغنی ۸/۳۵۰. [۸۶]- ابوداود ح ۴۶۹۰، ترمذی ح ۲۶۲۵.