فصل دوم
۱۳۰ - [۶] عن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: "إذا قبر المیت أتاه ملكان أسودان أزرقان یقال لأحدهما: المنكر، وللآخر: النكیر. فیقولان: ما كنت تقول فی هذا الرجل؟ فیقول: هو عبد الله ورسوله، أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله. فیقولان: قد كنا نعلم أنك تقول هذا، ثم یفسح له فی قبره سبعون ذراعا فی سبعین، ثم ینور له فیه، ثم یقال له: نم. فیقول: أرجع إلى أهلی فأخبرهم! فیقولان: نم كنومة العروس الذی لا یوقظه إلا أحب أهله إلیه حتى یبعثه الله من مضجعه ذلك. وإن كان منافقا قال: سمعت الناس یقولون قولاً فقلت مثله، لا أدری. فیقولان: قد كنا نعلم أنك تقول ذلك، فیقال للأرض: التئمی علیه، فتلتئم علیه، فتختلف أضلاعه، فلا یزال فیها معذبا حتى یبعثه الله من مضجعه ذلك ". رواه الترمذی [۲۰۱].
۱۳۰- (۶) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: وقتی که میت در قبر نهاده شد، دو فرشتهی سیاه و کریه و زشت و چشم کبود به نزد او میآیند که نام یکی «منکر» و دیگری «نکیر» است. (پس آن دو فرشته میت را بلند میکنند و بر جایش مینشانند) و به او میگویند: راجع به این مرد (حضرت محمد ج چه میگویی؟
(اگر مؤمن باشد) گوید: او بنده و پیامبر و فرستادهی خداست. (و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل) گواهی راستین بر این میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اعتراف میکنم که محمد ج بنده و فرستادهی خداست.
در این موقع فرشتگان به وی میگویند: ما از قبل میدانستیم که تو چنین خواهی گفت. آنگاه قبرش به اندازهی هفتاد ذراع در هفتاد گشوده میشود (یعنی به مقدار امتداد ساحهی دیدش بر وی فراخ و گشوده میگردد و تا چشم او کار میکند، گور را بر وی فراخ میگردانند) و پرتو و شعاعی از نور (ایمان و سعادت) در قبرش به پرتو افکنی و درخشندگی میپردازد.
و به وی گفته میشود: (تا رستاخیز) بخواب و استراحت کن. او میگوید(اقوام و بستگان و دوستان و آشنایانم در دنیا، از مردن و عاقبت و فرجام من غمگین و ناراحتاند) آیا اجازه هست تا به دنیا برگردم و آنها را از وضعیت خویش باخبر سازم و آگاه کنم؟
فرشتگان به او میگویند: (خیر، نمیتوانی به دنیا برگردی، پس خاموش باش) و راحت و آسوده همانند عروس بخواب که او را جز محبوبترین اهلش از خواب بیدار نمیکند (و میت نیز در قبرش راحت و آسوده میخوابد) تا اینکه خداوند ﻷ او را در رستاخیز زنده گرداند (و وارد آرامگاه ابدیاش یعنی بهشت برین و نعمات و احسانات والای آن گرداند).
ولی اگر میت انسانی فاسق و منافق و دورنگ باشد (در پاسخ به سؤال نکیر و منکر) گوید: چیزی (راجع به محمد ج نمیدانم. در دنیا آنچه را که مردم میگفتند و من نیز میشنیدم، میگفتم.
فرشتگان به وی میگویند: از پیش میدانستیم که تو چنین خواهی گفت. آنگاه به زمین فرمان میرسد تا بر آن تنگ گردد و گور بر وی آنچنان تنگ میگردد تا اینکه دندههای وی در هم فرو میرود و پیوسته چنین فردی در گورش مُعَذّب خواهد بود، تا اینکه دندههای وی در هم فرو میرود و پیوسته چنین فردی در گورش معذب خواهد بود، تا اینکه خداوند ﻷ او را در رستاخیز زنده گرداند (و از آنجا بهسوی آرامگاه ابدیاش یعنی دوزخ و عذابهای گوناگون و متنوعش رهسپار کند)».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «سبعون ذراعاً فی سبعین»: «ذراع» به معنای «فاصلهی آرنج تا نوک انگشتان دست است» (در حدود نیم متر) که واحد طول نزد عرب بوده و یک مقیاس طبیعی است. ولی برخی از علما و دانشمندان اسلامی گفتهاند که این «ذراع» غیر از ذراع معمول و متداول است، به طوری که هر ذراع از آن فاصلههای عظیمی را در بر میگیرد.
به هر حال از این حدیث دانسته شد که گور مؤمن به اندازه ۷۰ ×۷۰ ذراع، فراخ و گشاده میگردد و چنان که قبلاً نیز گفته شد، تعبیر به «هفتاد در هفتاد ذراع» ممکن است که از باب تکثیر باشد نه تعداد. یعنی تا جایی که چشم مؤمن کار میکند و به امتداد ساحهی دیدش، گور را بر وی فراخ میگردانند.
چرا که عدد «هفتاد» از اعدادی است که غالباً برای کثرت به کار میرود، و نیز ممکن است منظور همان عدد هفتاد باشد. یعنی گور مؤمن، هفتاد در هفتاد ذراع فراخ و گشاده میگردد.
ولی به هر حال مسائل، حوادث و وقایع مربوط به قیامت و برزخ، اموری نیستند که به طور قطع و دقیق برای ما که ساکنان این جهان محدود و تاریک و مادی هستیم روشن باشد. و مسائل آن را با زبان قاصر ما که ساکنان این دنیای خاکی و مادی هستیم، نمیتوان کاملاً بیان کرد.
و در حقیقت آنچه میگوییم شبحی است که از دور در پرتو آیات الهی و احادیث نبوی میبینیم، وگرنه حقیقت آن را باید رفت و تماشا کرد. چرا که ما از کنه و ماهیت و کیفیت جزاء و پاداش گور و حدود و مرز آنچه که به جسم و جان میرسد، چیزی نمیدانیم و مربوط به عالم غیب است و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است را میپذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا و آینده واگذار مینماییم و دوست نداریم که ندانسته و «رجماً بالغیب» از آن چیزی بگوییم.
«عروس»: این واژه هم برای داماد استعمال میشود و هم برای عروس خانم. در حقیقت در زبان عربی واژهی «عروس» هر کدام از داماد و عروس را شامل میشود. ولی فرق میان این دو در این است که جمع «عروس» برای داماد «عُرُس» و جمع عروس برای مؤنت «عرائس» میباشد.
۱۳۱ - [۷] عن البراء بن عازب عن رسول الله ج قال: " یأتیه ملكان فیجلسانه، فیقولان له: من ربك؟ فیقول: ربی الله. فیقولان له: ما دینك؟ فیقول: دینی الإسلام. فیقولان: ما هذا الرجل الذی بعث فیكم؟ فیقول: هو رسول الله. فیقولان له: وما یدریك؟ فیقول: قرأت كتاب الله فآمنت به وصدقت؛ فذلك قوله ﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾ [إبراهیم: ۲۷]. الآیة. قال: فینادی مناد من السماء: أن قد صدق عبدی فأفرشوه من الجنة، وألبسوه من الجنة، وافتحوا له بابا إلى الجنة، ویفتح. قال: فیأتیه من روحها وطیبها، ویفسح له فیها مد بصره. وأما الكافر فذكر موته، قال: ویعاد روحه فی جسده، ویأتیه ملكان، فیجلسانه فیقولان: من ربك؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فیقولان له: ما دینك؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فیقولان: ما هذا الرجل الذی بعث فیكم؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فینادی مناد من السماء: أن كذب فأفرشوه من النار، وألبسوه من النار، وافتحوا له بابا إلى النار. قال: فیأتیه من حرها وسمومها. قال: ویضیق علیه قبره حتى یختلف فیه أضلاعه، ثم یقیض له أعمى أصم، معه مرزبة من حدید، لو ضرب بها جبل لصار ترابا، فیضربه بها ضربة یسمعها ما بین المشرق والمغرب إلا الثقلین، فیصیر تراباً، ثم یعاد فیه الروح ". رواه أحمد وأبو داود [۲۰۲].
۱۳۱- (۷) براء بن عازب س گوید: «پیامبر ج فرمود: (وقتی مرده در گور نهاده میشود) دو فرشته به نزد او میآیند. پس میت را مینشانند و به وی میگویند: پروردگارت کیست؟ (اگر مؤمن باشد) گوید: پروردگارم الله است. پس از آن میپرسند: دین تو چیست؟ گوید: دین من اسلام است. از وی میپرسند: آن مرد که در میان شما به نبوت و رسالت مبعوث گردیده است، کیست؟ در جواب گوید: او محمد ج رسول و فرستادهی خداست. گویند: از کجا میدانی؟ گوید: کتاب خدای را خواندم و به وی ایمان آوردم و او را تصدیق نمودم.
سپس پیامبر ج فرمود: این است معنای آیهی ۲۷ سورهی «ابراهیم» که میفرماید:
﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [إبراهیم: ۲۷].
«خداوند مؤمنان را در دنیا و آخرت (که گور، نخستین منزل آن است) بر کلمهی توحید ثابتقدم و جاوید و ماندگار میدارد (یعنی در پرتو حفاظت و مراقبت خدا، مؤمنان در آخرت در پاسخ به فرشتگان خدا در نمیمانند و کلمهی توحید بر زبان میرانند و در رستاخیز به هنگام رویارویی با خدا، سرگردان و پریشان نمیگرداند)».
پیامبر ج در ادامه میفرماید: آنگاه (که بندهی مؤمن در پاسخ به فرشتگان خدا در نمیماند و کلمهی توحید را بر زبان میراند) از آسمان ندایی آید: که بندهی من راست میگوید. جایگاه وی را در بهشت مفروش کنید و وی را جامهی بهشتی بپوشانید و دری از بهشت به روی او بگشایید.
از آن پس، نسیم ملایم و معطر بهشت و شادی و بوی خوش آن به قبرش میرسد و تا چشم او کار میکند، گور را بر وی فراخ و گشاده مینمایند.
(براء بن عازب س گوید: حال و وضع بندهی مؤمن در گور چنین است که بیان شد) اما پیامبر ج راجع به بندهی کافری که دنیا را به مقصد عالم برزخ ترک کرده فرمود: روح وی به تنش بر میگردد و دو فرشته نزد وی میآیند و او را مینشانند و از او میپرسند: پروردگار تو کیست؟ گوید: هاه هاه نمیدانم چه میگویید! از وی میپرسند: چه میگویی دربارهی مردی که در میان شما مبعوث به نبوت و رهبری و هدایت مردم شد؟ گوید: هاه هاه نمیدانم.
آنگاه که (این بندهی کافر در پاسخ به فرشتگان خدا در میماند) از آسمان ندایی آید: که او دروغ میگوید. پس جایگاه وی را در دوزخ مفروش کنید و از جامههای دوزخی وی را بپوشانید و دری از دوزخ به روی وی بگشایید.
از آن پس پیوسته گرما و حرارت و بویهای ناخوش دوزخ بر وی میوزد و گور بر وی آنچنان تنگ و فشرده میگردد تا اینکه دندههای پهلوی وی در هم فرو روند. سپس فرشتهای به سراغش میفرستند و بر وی مسلط و چیره میگردانند که کور و کر و لال است و گرزی در دست دارد که اگر آن را بر کوه بزنند، تبدیل به گرد، غبار و خاکستر میشود.
پس بدن وی را آنچنان ضربهای میزند که صدای جیغ و فریاد وی را تمام مخلوقات و موجوداتی که بین خاور و باختر (شرق و غرب) است به جز انسان و جن میشنوند و با هر ضربهای از آن گرز آهنین، تبدیل به خاکستر میگردد.
سپس خداوند روح را به کالبدش بر میگرداند و او را به صورت اولیه در میآورد (و دوباره آنچنان ضربهای بر وی میزند که به صورت خاک و گرد در میآید)».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
۱۳۲ - [۸] وعن عثمان س، أنه كان إذا وقف على قبر بكى حتى یبل لحیته، فقیل له: تذكر الجنة والنار فلا تبكی، وتبكی من هذا؟! فقال: إن رسول الله ج قال: " إن القبر أول منزل من منازل الآخرة، فإن نجا منه فما بعده أیسر منه، وإن لم ینج منه فما بعده أشد منه". قال: وقال رسول الله ج: " ما رأیت منظراً قط إلا والقبر أفظع منه ". رواه الترمذی وابن ماجه. وقال الترمذی هذا حدیث غریب [۲۰۳].
۱۳۲- (۸) از حضرت عثمان ج روایت شده است که وی هرگاه بر گوری میایستاد و به سویش دیدهور میشد، آنقدر میگریست که از شدت گریه و ناله، محاسن مبارکش خیس میشد.
وقتی از وی سؤال شد: چرا وقتی که از بهشت و دوزخ یاد میشود، اینقدر گریه نمیکنید، اما چون از قبر یاد میشود (و نگاهتان به گور میافتد) این اندازه گریه میکنید و ضَجّه میزنید؟
حضرت عثمان س در پاسخ گفت: «پیامبر ج فرمود: عالم قبر نخستین مرحله و منزل از مراحل و منزلگاههای آخرت است. پس اگر انسان از این مرحله نجات یافت، طیکردن بقیهی مراحل و منزلگاهها، برایش سهل و آسان خواهد بود.
اما اگر از این مرحله نجات نیافت و با مشکل و چالش برخورد، نجات از بقیهی مراحل و منازل برایش بسیار سخت و دشوار و چالش آفرین و بحران ساز خواهد بود.
و نیز فرمود: هیچ گاه منظرهای زشتتر، وحشتانگیزتر و خطرناکتر از قبر به عمرم ندیدهام».
[این حدیث را ترمذی و ابنماجه روایت کردهاند. و ترمذی گفته: این حدیث، حدیثی غریب است].
شرح: این حدیث بیانگر خوف و خشیت بیحد و اندازهی صحابهی بزرگوار رسولخدا ج از دهشت مرگ، ترس قبر و هراس از برزخ و قیامت است.
و براستی انسان بیچاره، اگر جز خوف و دهشت هنگام مرگ و ترس از عالم قبر، هیچ بلا و مشکل و ناراحتی دیگری نداشت، باز برایش کافی بود که زندگی بر او تلخ و ناگوار و آشفته و چالشآفرین شود و سرور و شادیاش به غم و اندوه مبدل گردد و از غفلت و بیتوجهی که دارد بیرون آید.
براستی دهشتهای مرگ و سکرات آن و عذاب قبر و سؤال نکیر و منکر ارزش آن را دارد که تمام فکر انسان را به خود مشغول کند و او را به آمادگی کامل برای روبرو شدن با آنها وادار سازد. مخصوصاً وقتی که آشکار است در هر لحظهی آن امکان فرارسیدن چنین خطری موجود است که انسان با این دنیا تعلق و رابطهاش را قطع کند و به عالم وحشتناک و خطرناک برزخ قدم گذارد.
ولی افسوس که دلها سنگ شده و غفلت و جهالت و پیروی از هوا و هوس و دوری از اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و دستورات و احکام شرعی بر جامعهی ما حکمفرما است که با دست خود مردهها را دفن میکنیم و در لحد و گور میگذاریم، ولی به هیچ عنوان متأثر نمیشویم و تحتالشعاع آن فضای هولناک قرار نمیگیریم و به تفکر و تدبر فرو نمیرویم که روزی ما نیز در دل خاک خواهیم رفت و با سؤال فرشتگان و عذاب قبر مواجه خواهیم شد.
پس برای یک مسلمان زیبنده است تا به افرادی چون عثمان س اقتدا و تأسی جوید و پیوسته به فکر مرگ و قبر باشد و عیاشی و خوشگذرانی و بولهوسی و بیبندوباری را کنار بگذارد و بندهی واقعی و راستین خدا باشد.
۱۳۳ - [۹] وعن عثمان س قال: كان النبی ج إذا فرغ من دفن المیت وقف علیه، فقال: " استغفروا لأخیكم، ثم سلوا له بالتثبیت، فإنه الآن یسأل ". رواه أبو داود [۲۰۴].
۱۳۳- (۹) عثمان س گوید: «پیامبر ج عادت داشت که هرگاه از دفن میت فارغ میشد، بر قبر وی میایستاد و میفرمود: برای برادرتان طلب آمرزش کنید و از خداوندﻷ، ثبات بر کلمهی توحید (اشهد أن لا اله الا الله واشهد أن محمداً عبده ورسوله را برای او درخواست کنید.
مسلماً هم اینک از او (پیرامون پروردگار، دین و پیامبرش) سؤال میشود».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
۱۳۴ - [۱۰] عن أبی سعید قال: قال رسول الله ج: " لیسلط على الكافر فی قبره تسعة وتسعون تنیناً، تنهسه وتلدغه حتى تقوم الساعة، لو أن تنیناً منها نفخ فی الأرض ما أنبتت خضرا ". رواه الدارمی وروى الترمذی نحوه وقال: "سبعون" بدل "تسعة وتسعون " [۲۰۵].
۱۳۴- (۱۰) ابوسعید س گوید: «پیامبر ج فرمود: برای بندهی کافر در گورش، نود و نه اژدها فراهم و مسلط میشود که آنها همواره همدم و همراه او میگردند و تا رستاخیز مأمورند تا وی را با دهانشان به چنگ آورند و نیشش بزنند (و این اژدها و مارها چنان خطرناک و وحشتناک هستند که) اگر یکی از آنها بر زمین بدمد، دیگر زمین سبزه و گیاهی را نخواهد رویاند».
[این حدیث را دارمی روایت کرده و ترمذی نیز بسان آن را در سنن خود روایت نموده و به جای «تسعة وتسعون» (نود و نه اژدها) «سبعین» (هفتاد) اژدها نقل نموده است].
شرح: «تنّیناً»: در فرهنگ لغت «لاروس» تنین چنین معنا شده است: مار بزرگ افسانهای و دریایی که جانوران دریا را میبلعد و چون از دریا به ساحل بیرون شود مردم را میدرد. (اژدها)
و در فرهنگ لغت «الرائد» چنین ترجمه شده است: اژدهای افسانهای دارای دست و پا و چنگالهای درشت.
«تنهسه»: اژدها او را با دهانش میگیرد و نیش میزند.
«تلدغه»: او را نیش میزند و مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
به هر حال ما به سخن پیامبر ج اعتقاد و باور داریم و تمام این سخنان را حق و حقیقت میپنداریم و در صحت و درستی آنها ذرهای شک و تردید نمیکنیم. بلکه تمام اینها ما را بر آن میدارد که آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است، بپذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا و آینده واگذار نماییم.
چرا که ما از کنه و ماهیت و کیفیت جزاء و پاداش قبر و حدود و مرز آنچه که به جسم و جان میرسد و از حقایق و دقایق گور چیزی نمیدانیم، پس همه را به خدا میسپاریم.
امام محمد غزالی در «کیمیای سعادت» میگوید: «اهل بصیرت این اژدهایان را به چشم بصیرت دیدهاند و احمقان بیبصیرت چنین میگویند که ما در گوری نگاه کردیم، از این هیچ ندیدیم و اگر بودی، چشم ما درست است و ما نیز بدیدی...
این احمق باید بداند که این اژدها در ذات روح مرده است و از باطن جان وی بیرون نیست تا دیگری ببیند، بلکه این اژدها در درون وی بوَد پیش از مرگ و وی غافل بود از آن و نمیدانست و باید بداند که این اژدها مرکب از صفات نفس وی است و عدد سرهای وی به قدر عدد شاخههای اخلاق مذموم وی است و اصل طینت این اژدها از حب دنیاست.
پس این اژدها میان جان کافران متمکن است و پوشیده. نه به سبب آنکه جاهل است به خدای و رسول و بس. بل به سبب آنکه همگی خویش به دنیا بداده است. چنانچه حق تعالی گفت:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [النحل: ۱۰۷].
«این (خشم خدا و عذاب بزرگ)بدان خاطر است که آنان زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند و گرامیترش میدارند»،
پس به حقیقت هر کسی سبب عذاب خویش را با خود میبرد از اینجا و آن در درون ایشان است و برای این گفت رسول:
«إنما هی أعمالكم تردّ إلیكم». «این جزا همان اعمال شماست که امروز به شما باز گردانیده میشود».
بدان که این اژدها دیدنی است. لکن همه را مرده بیند و کسانی که در این عالم بوَند، نبینند که چیزی که از عالم باشد، به چشم این عالم نتوان دیدن...
و در شریعت نیست که آن مار و کژدم و اژدها که در گور باشند، بدین چشم ظاهر، عموم خلق بتوانند دیدن تا در عالم شهادت (دنیا) باشند... پس این اطناب بدان میرود که گروهی از احمقان بدین مقدار که در گور نگرند و چیزی نبینند، بدین چشم ظاهر، عذاب قبر را منکر شوند و این از آن است که راه فراکار آن جهان را ندانند».
«سبعون» و «تسعة وتسعون»: ترمذی به جای نود و نه اژدها، هفتاد اژدها روایت کرده است و چنانچه قبلاً نیز گفته شد، منظور از هر دو، عدد مشخصی نیست، بلکه مراد تکثیر است نه تحدید.
[۲۰۱]- ترمذی ح۱۰۷۱ و قال حدیث حسن غریب. [۲۰۲]- مسند احمد ۴/۲۸۷، ابوداود ح۴۷۵۳. [۲۰۳]- مسند احمد ۱ / ۶۳، ترمذی ح ۲۳۰۸ و قال حسن غریب، ابن ماجه ح ۴۲۶۷. [۲۰۴]- ابوداود ح ۳۲۲۱. [۲۰۵]- دارمی ح۲۸۱۵، مسند احمد ۳/۳۸، ترمذی ح۲۴۶۰.