مبحث چهارم: حركت امام حسینس به سوی كوفه
محدث عباس قمیو نویسندهی شیعی عبدالهادی الصالح نقل کردهاند که وقتی امام حسین؛ خواست از مکه خارج شود طواف و سعی نمود و موهایش را کوتاه و ازاحرامش را خارج شد، چون از بیم دستگیر و یاکشته شدن نمیتوانست در مکه حجش را تمام کند؛ لذا در هشتم ذی الحجه یارانش را جمع کرد و سخنرانی نمود و گفت: سپاس خدای را، آنچه خداوند بخواهد همان خواهد شد و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر قدرت و نیرویی که خداوند بدهد و درود خداوند بر پیامبرش که خط مرگ را برای فرزندان آدم ترسیم کرده است و گردنبند برای گردن دختران شایسته است.
ای وای! که چه قدر شوق پیوستن به گذشتگانم به شوق رسیدنِ یعقوب به یوسف شباهت دارد و برای من قتلگاهی است که قطعاً با آن رو برو خواهم شد، آن برایم از زندگی بهتر است. و چنان است که گویا میبینم اعضای بدنم در صحرای عسلان، بین نواویس و کربلاء تکه تکه میشوند، و از روزی که خداوند به نوشتن آن راضی شده نجات و راه فراری نیست. و ما اهل بیت به آن راضی هستیم و بر مصیبت آن صبر میکنیم و به ما پاداش صابران داده خواهد شد [۷۰].
احمد راسم نفیس گوید:
فرزدق، شاعر معروف، به کاروان امام حسینس بر خورد نمود پس از سلام به امام گفت: ای فرزند رسولاللهصپدر و مادرم فدایت، چه چیز موجب شده مراسم حج را بجا نیاوری؟ امام گفت: اگر عجله نمیکردم دستگیر میشدم. امام از فرزدق پرسید: مردم چگونهاند؟ گفت: قلبهایشان با توست و شمشیرهایشان علیه تو، امام گفت: راست گفتی و آینده از آن خداست و او را هر روز فرمانی است. اگر تقدیر بر آن باشد که ما دوست داریم و میپسندیم که خدا را بر نعمتهایش ستایش میگوییم و او بر ادای شکر و سپاسگزاری یاریدهنده است و اگر تقدیر بر خلاف امید و آرزوی ما رفته باشد که هرکس نیتش بر حق و سرشتش بر تقوا باشد، از هدفش دور نخواهد شد [۷۱].
علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حسینی (شیعی) مینویسد: راوی گوید: امام حسین رفت تا اینکه در دو مرحلهای کوفه رسید در آنجا حر بن یزید با هزار جنگجو آمد، امام گفت: آیا برای دفاع و همراهی ما آمدهاید یا بر علیه ما و برای مقابله با ما؟ گفت ای ابو عبدالله برای مقابله آمدهایم.
امام گفت: «لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظیم»و سپس سخنانی بینشان رد و بدل شد تا این که امام به او گفت: اگر شما برخلاف چیزی هستید که در نامههایتان است - و بدستم رسیده و من به خاطر آن آمدهام - که شما را بحال خودتان میگذارم و برمیگردم. اما حر بن یزید و یارانش امام را نگذاشتند برگردد. و حر به امام گفت: ای پسر رسولاللهصراهی در پیش گیر که نه به کوفه بروی و نه بسوی مدینه، تا من نزد ابن زیاد عذری داشته باشم که تو با من مخالفت کردی لذا امام به سمت چپ حرکت کرد تا به «عذیب الهجانات» رسید [۷۲].
آیت الله محمد تقی آل بحرالعلوم گوید:
امام حسین؛ با ازار و رداء بدن را پوشاند و دمپایی در حالی که به بند شمشیرش تکیه زده بود، بیرون آمد و رو به مردم کرد و پس از حمد و ثنای خداوندگفت: «این سراشیبی به سوی خداوند است و من نامههایتان را که در آن نوشته بودید؛ بیا که ما امامینداریم شاید خداوند ما را بوسیلهی تو بر هدایت جمع کند، را آوردهام. اگر شما بر آنچه گفتهاید، هستید، من آمده ام لذا به من عهد و پیمانی بدهید که به آن اطمینان کنم و اگر ازآمدنم، نا خرسندید به جایی بر میگردم که از آن آمدهام، همه سکوت کردند در این وقت حجاج بن مسروق جعفی اذان گفت.
امام حسینس به حربن یزید گفت: آیا تو با یارانت نماز میخوانی؟
حر بن یزید گفت: خیر! همهی ما پشت سر شما نماز میخوانیم، لذا همه پشت سر امام حسین، نماز خواندند امام پس از نماز رو به مردم کرد و حمد و ثنای خداوند را گفت و بر محمدصدرود فرستاد و گفت: ای مردم اگر از خداوند بترسید و با تقوا باشید حق را برای صاحبش بشناسید برای خداوند پستدیدهتر است و تردیدی نیست که ما اهل بیت محمدصبه ولایت این امر از این مدعیان، سزاوارتریم؛ اما اگر شما ما را ناپسند میشمارید و از حق ما خودتان را به نادانی میزنید و اکنون نظرتان عوض شده و غیر از آن است که در نامههایتان نوشتید بر میگردم. حر گفت: نمیدانم منظور شما ازاین نامههایی که میگویی چیست؟!
در این هنگام امام به عقبه بن سمعان دستور داد خرجینی که پر از نامه بود بیاورد. حر گفت: من از کسانی که به تو نامه نوشتهاند نیستم و به من دستور داده شده که اگر تو را ببینم تا نزد ابن زیاد در کوفه نبرم رها نکنم.
امام گفت: مرگ از این برایت بهتر است، و به یارانش دستور داد سوار شوند زنان هم سوار شدند این جا بود که نگذاشتند امام به مدینه بر گردد.
امام به حر گفت مادرت به عزایت بنشیند از ما چه میخواهی؟
حر گفت: اگر کسی غیر از تو -هرکس میبود- در چنین حالتی مرا به نام مادرم نفرین میکرد من هم او را نفرین میکردم اما سوگند بخدا نمیتوانم نام مادرت را جز بخیر و نیکی ببرم لیکن راهی را در پیش گیر که بین ما و تو انصاف رعایت شده باشد، و به سمت کوفه و مدینه نرو تا موضوع را به ابن زیاد بنویسم؛ شاید خداوند عافیت را نصیب ما کند و من به چیزی گرفتار نشوم که ناخوشایندی به تو رسد [۷۳].
این واقعیت را که امام حسینس پس از خیانت و رسوایی شیعیان، تلاش میکرد به محلی برگردد که از آنجا آمده بود بسیاری از بزرگان شیعه نقل کردهاند که از جمله میتوان از عباس قمیدر «منتهى الامال۱/۴۶۴ به نقل از نفس المهموم/۱۷۰» و عبدالرزاق موسوی مقرم در «مقتل الحسین/۱۸۳» و باقر شریف در «فی حیاة الامام الحسین ۳/۵۷» و احمد راسم نفیس در«علی خطی الحسین/۱۰۲» و فاضل عباس حیاوی در «مقتل الحسین/۱۱» و شریف الجواهری در «مثیر الاحزان/۴۳» و اسد حیدر در «مع الحسین فی نهضته/۱۶۵» و اروی قیصر قلیط در «خطب المسیرة الکربلائیة/۴۹» و محسن الحسینی در «الامام الحسین بصیره و حضارة/۸۲» و عبدالهادی صالح در «جریده الانباء الکویتیه یوم ۱۷/۵/۱۹۹۷» و عبدالحسین شرف الدین در «المجالس الفاخرة/۸۷» و رضی قزوینی در «تظلم الزهرا از ص۱۷۴» به بعد نام برد.
«و عباس قمینقل میکند: حسینا رفت تا به قصر بنی مقاتل رسید، متوجه شد خیمهای زدهاند و نیزه نصب کردهاند. اسبی آماده ایستاده است، حسینا پرسید: این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبید الله بن حر جعفی، امام حسینس یکی از یارانش را که حجاج بن مسروق جعفی نام داشت، به نزدش فرستاد؛ رفت و به آنجا رسید، سلام کرد و جوابش را داد.
گفت: چه خبر؟
گفت: ای پسر حر! خداوند بزرگواری را به تو هدیه کرده، اگر قبول کنی؟
گفت آن چه بزرگواری است؟
گفت: این حسین بن علی است که از تو میخواهد او را یاری کنی و اگر بدفاع از او بجنگی، پاداش داده میشوی. و اگر کشته شوی، شهیدی.
عبیدالله بن حر گفت: سوگند به خدا، از کوفه بیرون نشدم مگر از بیم اینکه حسین وارد آن شود و من در آنجا باشم و او را یاری نکنم؛ چون در کوفه هیچ شیعه و دوستی ندارد مگر اینکه به دنیا گراییدهاند به جز کسی را که خداوند حفظ کرده باشد نزد او برگرد و او را در جریان بگذار، پس از این بود که امام حسین برخواست و کفش پوشید و با عدهای از براداران و اهلبیتش نزد او رفت، همینکه بر او وارد شد، عبیدالله بن حر - که صدر مجلس بود - از جا پرید و دست و صورت امام را بوسید، امام حسین نشست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای ابن حر، اهل شهر شما به من نامه نوشتند و خبر دادند که همه بر حمایت من اتفاق نظر دارند و از من خواستند که بیایم، اما در فعلا که آمدم مسئله آنطور که گمان میکردم، نیست و من از تو میخواهم که ما اهل بیت را یاری کنی، اگر حق ما را ادا کنی، خداوند را سپاس میگوییم و اگر چنین نمیکنی از تو میخواهم که از یاری دهندگان ما در طلب حق باشی.
عبید الله گفت: ای فرزند رسول اللهصاگر در کوفه شیعه و انصاری میداشتی من از همه بیشتر تو را یاری میکردم، اما دیدم که در کوفه شیعیان تو خانههایشان را از ترس شمشیرهای بنی امیه رها کردند، لذا دعوت امام را نپذیرفت و حسینس رفت..» [۷۴].
[۷۰] منتهی الآمال۱/۴۵۳ و خیر الاصحاب/۳۳. [۷۱] علی خطی الحسین/۹۹-۱۰۰ و الشیعه و عاشورا/۱۷۸ باید توجه داشت که در این جا نقل میکنند که امام میگوید: «اگر تقدیر بر آن شد که ما دوست داریم...» و این با آن چه عباس قمینقل کرده بود: «گویا میبینم که اعضای بدنم تکه تکه میشود...» تناقض دارد؟؟. [۷۲] اللهوف بن طاووس/۴۷ المجالس الفاخرة/۸۷. [۷۳] واقعه الطف بحر العلوم/۱۹۱-۱۹۲. [۷۴] عباسی قمیدر منتهی الامال ۱/۴۶۶ و در پاورقی ص۱۷۷ از نفس المهموم.