مبحث اول: خیانتهای شیعیان به اهل بیت
وقتی زندگی سیدنا علیس را بررسی میکنیم میبینیم که از شیعیانش (اهل کوفه) شکایت و گلایه دارد و میگوید: همه ملتها از ظلم و ستم حاکمانشان در هراس هستند اما من از رعیتم بیم دارم! از شما خواستم به جهاد بروید نرفتید! به سخنان شما گوش دادم اما شما به سخنانم توجه نکردید! شما را اشکارا و پنهان دعوت دادم، ولی شما نپذیرفتید! شما را نصیحت کردم قبول نکردید! شما همانند حاضرانی هستید که غایب هستند و بردگانی هستید که تصور میکنند، اربابند؟! حکمتها به شما گفتم که از آنها ابراز تنفر کردید و شما را با پندها و موعظههای رسا نصیحت کردم، از آنها دوری گزیدید! و هنگامیکه شما را به جهاد با سرکشان تشویق و تحریک کردم، هنوز به پایان سخنم نرسیده بودم که با شتاب پراکنده شدید؟ و به مجالس خودتان میروید و از موضعتان عقبنشینی میکنید! بامدادان شما را راست میکردم، شبانگاهان همانند پشت مار به حال خودتان برمیگشتید، تا جایی که راستکننده ناتوان مانده و آنکس که باید راست میشد همچنان منحرف است.
ای کسانی که جسدهایتان حاضر و عقلهایتان غایب و هوا و هوسهایتان پراکنده و منحرف است، امیرانتان به شما آزمایش و مبتلاء شده است و حاکمانتان مطیع و فرمانبردار خداست و شما خدا را نافرمانی میکنید!!
سوگند بخدا که دوست دارم و آرزو میکنم که ای کاش معاویهس با من همچون معاملهی دینار و درهم میکرد و ۲۰ نفرتان را به یک نفر از طرفدارانش عوض میکردم؟!
ای اهل کوفه! آرزو داشتم که کاش شما از سه بیماری اساسی یکی را میداشتید! اما شما کرانِ شنوا، گنگان سخنگو و کوران بینایید! شما آزادگانِ راستین در هنگام رو در رویی و برادران مورد اطمینان در مشکلات نیستید.
ای کوفیان شما همانند شترانی هستید که ساربان آنها را گم کرده و از هر طرف که آنها را جمع میکند، از طرفی دیگر پراکنده میشوید، دستهایتان خاک آلود باد [۳۵].
دکتر احمد راسم نفیس(شیعی) موضعگیری دیگری از رسواییهای کسانی را که بظاهر طرفدار علیس و در واقع ایشان را آزار میدادند، را برای ما نقل میکند. وی میگوید: نصر بن مزاحم روایت میکند که علیس روز و شب ناظر صحنهی جنگ و میدان مبارزه بود تا این که بر سپاه معاویهس تسلط پیدا کردیم و نزدیک بود آنها را شکست دهیم که فرستادهی امام نزد من آمد و گفت: امام از تو میخواهد که نزدش بیایی، گفتم: این وقتی است که شایسته نیست مرا از موضعم که امیدوارم پیروز شویم؛ جدا کنید.
گوید: یزید بن هانی رفت و امام را در جریان گذاشت. هنوز بار دوم نیامده بود که غبار و سر و صداها از سمت مالک اشتر بلند شد که بیانگر پیروزی و غلبهی سپاه عراق و شکست و خواری سپاه شام بود. در همین حال طرفداران(شیعیان) و اطرافیان علیس به او گفتند: بخدا سوگند تو دستور دادی که مالک اشتر آتش جنگ را شعله ور کند!
گفت: مگر ندیدید که در حضورتان نمایندهام را بدنبالش فرستادم؟!
مگر نه این است که در حضورتان آشکارا با او حرف زدم و شما میشنیدید؟!
گفتند: اگر چنین است پس کسی را بفرست که بیاید، سوگند به خدا در غیر این صورت تو را تنها میگذاریم! امیرالمؤمنین گفت: وای بر تو ای یزید! برو به او بگو بیاید که فتنه برپاست، او بنزد اشتر رفت و پیام امام را به او رساند.
مالک اشتر گفت: آیا این قرآنها را که بلند کردهاند میبینی؟
یزیدبن هانی گفت: آری
مالک گفت: تو را بخدا مگر نمیبینی که پیروزی نزدیک است؟!
و آنها با چه چیز روبرویند و خداوند چه پیروزی نصیب ما کرده است؟
آیا شایسته است این موقعیت را رها کنیم و از آن باز آییم؟!
یزید گفت: آیا دوست داری تو در اینجا پیروز شوی و امیرمومنان در آنجایی که هست تسلیم دشمنانش (همانهایی که ادعای طرفداری و دوستی علی را داشتند) شود؟!
مالک گفت سوگند بخدا این را دوست ندارم.
گفت: پس بدان که آنها امام را تهدید کردند و سوگند خوردند که یا بفرست مالک اشتر از صحنهی جنگ بیاید یا همانند عثمان، تو را با شمشیرهایمان خواهیم کشت! [۳۶]و یا تسلیم دشمنت میکنیم.
گوید: اشتر برگشت و نزد آنان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین صفها را مرتب کن که سپاه شام دارد از پا درمیآید. پس از آن داد و فریاد راه انداختند که امیرالمؤمنین حاکمیت را پذیرفته است و به حکم قرآن رضایت داده است، اشتر گفت: اگر امیرالمومنین قبول کرده، من هم قبول میکنم.
مردم گفتند: امیرالمؤمنین راضی شده، امیرالمؤمنین قبول کرده، امام در این حالت ساکت و سرش پایین بود و به زمین نگاه میکرد و چیزی نمیگفت، سپس بلند شد و همهی مردم ساکت شدند.
گفت: همواره با شما بر رفتاری پسندیده داشتم تا اینکه از شما پیمان جنگ گرفتم، سوگند بخدا من از شما پیمان گرفتم اما شما مرا تنها گذاشتید. و دشمن برعلیه من پیمان گرفت و تنها نماند، و عهد و پیمان در میان شما بیارزش است، بدانید که من دیروز امیرالمومنین بودم و امروز شما به من دستور میدهید و دیروز من نهی میکردم و امروز مرا نهی میکنید و شما زندهماندن را میپسندید و در شرایطی نیستم که شما را بر چیزی که ناپسند میدارید وادار کنم و سپس نشست [۳۷].
آری! مسئله به اینجا ختم نمیشود، بلکه امام را متهم به دروغگویی هم کردند.
شریف رضی از امیرالمومنین علیس روایت میکند که گفت:
اما بعد، ای اهل عراق! شما همانند زنی هستید که حامله شده و وضع حمل کرده و سرپرستش وفات کرده و مدتی طولانی بیوه بوده است و دورترین وارثش او را به ارث برده، سوگند به خدا! من نزد شما به اختیار خودم نیامدم، بلکه شما مرا آوردید و به من خبر رسیده که شما میگویید، دروغ میگویم، خداوند شما و دروغگو را بکشد.!! [۳۸].
به همین علت امام به شیعیانش گفت: خداوند شما را بکشد که دلم را پرخون و سینهام را سرشار از خشم و کینه کردید، چنان بر من فشار وارد کردید که نفسهایم همچون جرعهی آب در حنجرهام فرو میرود و نظرم را با عصیان و تنها گذاشتن، خراب کردید [۳۹].
این است حال آنانی که ادعا میکردند، از امام اول و معصوم - به گمان خودشان - پیروی میکنند و در اطرافش بودند.
شگفتا! که آنان همواره روایتی جعلی و بیاساسی را که به شرح زیر است میخوانند:
ای علی! تو و شیعیانت در حالی خدا را ملاقات میکنید که خدا از شما راضی و نیز شما از خدا راضی هستید و دشمنانت باسیه رویی و غضب الهی او را ملاقات میکنند!!!
حال سوال ما این است که آیا براستی کسانی که خدا از آنان و آنان از خدا راضی هستند، همینهایند؟!!
پس از این ببینیم با حسن بن علیس چه کردند؟
دکتر احمد نفیس دربارهی امام حسنس و آنانی که به ادعای دوستی و پیروی (شیعیان) اطرافش را گرفتند و برای جنگیدن آماده شده بودند؛ مینویسد: امام حسن؛ برای آنان سخنرانی کرد و گفت: اما بعد، خداوند جهاد را بر بندگانش فرض کرده و آن را ناخوشایند نامیده و سپس خطاب به مجاهدانِ مومن فرموده: ﴿ٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦﴾[الأنفال: ۴۶]: «صبر کنید که خداوند با صابران است».
ای مردم! به چیزهایی که دوست دارید بدون تحمل ناخوشایندیها نمیرسید، خداوند به شما رحم کند به اردویتان -در نخیله- بروید. تا ببینیم چه میشود؟
راوی میگوید: او در حالی که سخنرانی میکرد، بیم داشت مردم او را تنها بگذارند!
و میگوید: همه سکوت کردند و کسی از آنان حرفی نزد و به امام پاسخی نداد، وقتی عدی بن حاتم وضعیت را بدین صورت دید، بر خواست و گفت: من ابن حاتم هستم، سبحان الله! این جا چه جای زشتی است! چرا پاسخ امام و فرزند دختر پیامبرتان را نمیدهید؟!
سخنرانان قبیله مضر که زبانشان همچون شمشیرها برنده و کار آمد است، کجایند؟ و چون قضیه جدی شود، همچون روباهان فرار میکنند، آیا از غضب و خشم خدا نمیترسید؟
آیا از ننگ و عار این کارتان نمیهراسید؟!! [۴۰].
همین داستان را نیز ادریس حسینی شیعی در کتاب «لقد شیعنی الحسین/۲۷۴-۲۷۵» نقل کرده است.
دکتر احمد راسم نفیس در تعلیقش بر این سخنرانی امیر المومنین امام حسنس مینویسد: آنان به شکست روانی حادی مبتلاء شده بودند؛ لذا رغبتی به جهاد، انفاق و جان فدایی در وجودشان نمانده بود، چون دنیا و لذت آن را تجربه کرده بودند و به دلیل این که خواهان دنیا بودند و خواستهیشان در جنگ بدست نمیآمد، بویژه تا زمانی که سرهایشان زیر سایهی عدالت بود؛ لذا قانع شده بودند که آینده و رهبریشان را به بنی امیه بسپارند… [۴۱].
و نیز واقعهی خیانت و طعنهی اطرافیان امام حسین به وی را نقل میکند.
و میگوید: «سپس اعلان کرد که آهنگ اردوی جنگ را دارد، آنگاه قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحی برخواستند و و سخنانی شبیه سخنان عدی بن حاتم گفتند و به طرف اردویشان حرکت کردند و مردم هم پشت سرشان رفتند، امام حسنس و مردم هم پشت سرشان رفتند، امام حسنس رو به مردم کرد و سخنرانی نمود... مردم به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: او را چگونه میبینید و هدفش از این حرفها چیست؟
گفتند: گمان میکنیم، میخواهد با معاویه صلح کند و حاکمیت را به او بسپارد، سوگند به خدا این مرد کافر شده است!! آنگاه به خیمهاش حمله و آن را غارت کردند، حتی جانمازیی که رویش نشسته بود، برداشتند.
آنگاه عبدالرحمن بن عبدالله ابن جعال ازدی به او حمله کرد و چادرش را از گردش کشید لذا بدون چادر در حالی که شمشیرش در غلاف بود، نشست، پس از این دستور داد اسبش را آوردند و سوار شد... و چون به تاریک راه ساباط رسید، مردی از بنی اسد راه را بر او بست و لگام اسبش را گرفت و گفت: الله اکبر! ای حسنس پدرت مشرک شد و سپس تو شرک کردی و با کلنگ به رانش زد تا جایی که استخوانش نمایان شد و امام حسنس را بر روی تختی به مدائن بردند» [۴۲].
یکی دیگر از شیعیان متعصب به نام ادریس حسینی خیانتهای اطرافیان امام حسن را نقل کرده و میگوید: «امام حسن؛ در آستانهی ترور برخی عناصر سپاهش قرار گرفت، یک بار جراح بن سنان از بنی اسد آمد و لگام قاطرش را گرفت و ضربهای به امام زد و آن حضرت گلوی او را گرفت و هر دو به زمین افتادند تا اینکه عبدالله بن حنظل طائی آمد و با کلنگ جلوی او را گرفت و بار دیگر امام در اثنای نماز ضربه خورد» [۴۳].
مرجع شیعی محسن امین عاملی میگوید: «با فرزند امام علی بیعت شد و برایش عهد و پیمان گرفتند و سپس به او خیانت کردند تسلیم شد و عراقیها به او یورش بردند تا جایی که با خنجر به پهلویش زدند» [۴۴].
تیجانی سماوی میگوید: «همان طور که برخی جاهلان امام حسن را به دلیل صلحی که با معاویه کرد، متهم میکنند که مؤمنان را ذلیل کرده است در حالی که صلح او به خاطر حفظ خون مسلمانان مخلص بود» [۴۵].
باید توجه داشت که برخی طرفداران و شیعیان امام حسن او را متهم کردند، امّا تیجانی با تعبیر برخی جاهلان تلبیس نموده تا خوانندگان را فریب دهد. (و این عادت تیجانی در تمام نوشتههایش است)!
آیت الله حسین فضل الله میگوید: «برخی ازافراد سپاه سپاهیان امام حسن از خوارجی بودند که ناخواسته با او آمده بودند، چون میخواستند با هر وسیلهای ممکن با معاویه بجنگند و در میان سپاهش افرادی بودند که به خاطر کسب مال غنیمت آمده بودند و کسانی نیز وجود داشت که با تعصب طائفهای زندگی میکردند و پیروی از بزرگان طوائفشان که در پی کسب مال و مقام بودند و میخواستند سپاه امام را نابود کنند، آمده بودند و در میان سپاه و افراد تحت رهبریاش کسانی از خویشاوندانش بودند که معاویه برایشان مال فراوانی فرستاده بود که تنها سپاهش را رها کرده بودند، امّا هنوز تحت رهبریاش بودند. و نامههای زیادی به معاویه فرستاده میشد، مبنی بر اینکه: «ای معاویه! اگر میخواهی، حسن را زنده یا مرده تسلیم تو میکنیم»!
و معاویه این نامهها را به امام حسن میفرستاد، لذا امام حسن؛ سپاهش را آزمایش کرد و متوجه شد که چگونه تلاش میکنند، آن حضرت را به قتل برسانند [۴۶].
به همین علتها و دلایل بود که امام حسن؛ آنطور که ابومنصور طبرسی روایت کرده است، فرمود: «سوگند به خدا، میبینم که معاویه از اینهایی که ادعای طرفداری ما را دارند و شیعهی من هستند، بهتر است؛ اینها میخواستند مرا بکشند بر من یورش آوردند و مالم را غارت کردند، به خدا سوگند! اگر معاویه از من عهدی بگیرد که خونم حفظ شود و خانوادهام در امان باشد، برایم بهتر از این است که اینها مرا بکشند و خانواده و اهل بیتم را نابود کنند، اگر من با معاویه بجنگم، قطعاً اینها گردنم را میگیرند و مرا تسلیم او کنند [۴۷].
امیر محمد کاظم قزوینی شیعی، میگوید: «طبق روایات صحیح تاریخی برای ما ثابت شده است آنانی که با امام حسن بودند، اگرچه تعدادشان زیاد بودند؛ امّا خیانتها و پیمانشکنیشان تا جایی بود که به معاویه نوشتند: «اگر میخواهی، حسن را تسلیم تو میکنیم». و یکی از آنان کلنگش را برداشت و به ران امام ضربه زد تا به استخوان رسید و به امام حرفهایی زد که به زبان آوردن آنها، درست نیست؛ به همین دلیل ائمه میگفتند: «شیعیان ما برای ما شرایطی بوجود آوردند که ما به این روزگار افتادیم».
و یکی به امام حسن÷گفت: ای حسن÷شرک ورزیدی همانطور که پدرت پیش از این شرک ورزیده بود. و آنگاه که وقتی امام حسن متوجه پیمانشکنی و خیانت آنها شد، با معاویه صلح و سازش کرد تا خون مسلمانان حفظ شود و خودش هم از ترور در امان بماند و اهل بیتش از نابودی حفظ شود که سود نابودی آنها به دشمنان اسلام و مسلمانان نرسد [۴۸].
ادریس حسینی میگوید: «امام حسن؛ به شیعیانش گفت: ای اهل عراق! جانم از شما سه چیز تجربه کرده است پدرم را کشتید، مرا ضربه زدید، مال و وسایلم را به یغما بردید» [۴۹].
و سپس زمان آن فرا رسید که تاریخ رفتار مدعیان طرفدارائمهای را که پس از علیس و حسن و حسین بودهاند، ثبت کند. امام جعفر صادق نیز به آنچه اجدادش مبتلا شده بودند و از مدعیان طرفداریشن دیده بودند، مبتلا شد و همان را تجربه کرد، مردی به نام «زراره ابن اعین» از کسانی است که عبدالحسین موسوی در «المراجعات به نا حق از او دفاع کرده و میبینیم که این فرد، بدگویی امام جعفر را میکند و میگوید: «خداوند ابوجعفر را رحمت کند اما از جعفر در دلم کینه و تنفر است [۵۰].
و آن گاه که امام جعفر بدعتش را انکار کرد آن را به امام نسبت داد و گفت: «به خدا سوگند! که خودش به من گفت این کار را بکن و حالا نمیفهمد» [۵۱].
وقتی «زرارة» اجازهی ورود خواست، امام صادق اجازه نداد و گفت: «به او اجازهی ورود نده، به او اجازهی ورود نده، به او اجازهی ورود نده، چون زراره، علی رغم اینکه ادعا میکند پیرو من است، از من میخواهدکه «قدری» مذهب شوم در حالی که این از دین من و پدرانم نیست» [۵۲].
متأسفانه دیگر افرادی که اطراف ائمه را گرفته بودند، از این قاعده مستثنی نیستند، افرادی چون ابوبصیر، جابر جعفی، هشام بن حکم و کسان دیگری که مولف کتاب المراجعات از آنها دفاع کرده است [۵۳].
امام جعفر صادق کسانی را که ادعای طرفداری وی و شیعه بودن را میکردند، را اینگونه توصیف میکند: «خداوند هیچ آیهای در مورد منافقین از آیات عذاب را نازل نکرده مگر اینکه آن دربارهی کسانی است که ادعای شیعه بودن میکنند» [۵۴].
در روایتی دیگر میگوید: «اگر امام زمان ظهور کند، کارش را از کشتن شیعیان دروغگوی ما شروع میکند و آنان را میکشد» [۵۵].
امام کاظمس میگوید: «اگر شیعیانم مشخص و جدا شوند، میبینم که عوض شدهاند. و اگر آنها را آزمایش کنم، قطعاً مرتد شدهاند. و اگر آنها را آزمایش کنم از هزار نفر، یکی نجات نمییابد» [۵۶].
امام رضا÷میگوید: «و از آنانی که ادعای دوستی ما اهل بیت را میکنند، کسانی هستند که فتنهیشان بر شیعیان ما از دجال بدتر و خطرناکتر است» [۵۷].
[۳۵] نهج البلاغه ۱/۱۸۷-۱۸۹. [۳۶] باید توجه داشت که اینان قاتلان عثمانند که علی را هم تهدید به قتل میکنند؟؟ آیا رافضی بودن چیزی جز فتنه است؟! [۳۷] علی خطی الحسین ۳۵-۳۴. [۳۸] نهج البلاغه ۱/۱۱۹-۱۱۸ و۱/۲۰. [۳۹] نهج البلاغه ۱/۷۰. [۴۰] علی خطی الحسین/۳۸. [۴۱] علی خطی الحسین/۳۹. [۴۲] علی خطی الحسین ۳۹-۴۰. [۴۳] لقد شیعینی الحسین ۲۷۹. [۴۴] اعیان الشیعه ۱/۲۶. [۴۵] کل الحول عند آل الرسول ۱۲۳-۱۲۲. [۴۶] الندوة ۳/۲۰۸ و فی رحاب اهل بیت/ ۲۷۰. [۴۷] الاحتجاج طبرسی ۲/۱۰ و این عین عبارتی است که حسن مغنیه در ص۲۰ آداب المنابر آورده است. [۴۸] محاوره عقایدیه ۱۲۳-۱۲۲. [۴۹] لقد شیعنی الحسین هامش الصفحه/ ۲۸۳. [۵۰] رجال الکشی ۱۳۱. [۵۱] رجال الکشی ۱۳۴. [۵۲] رجال الکشی ۱۴۲. [۵۳] برای آگاهی بیشتر از زتدگی نامهی این افراد به کتب رجالی شیعه رجوع شود. [۵۴] رجال الکشی ۲۵۴. [۵۵] رجال الکشی ۲۵۳. [۵۶] الکافی ۸/۲۲۸ و مجموعه ورام ۲/۱۵۲. [۵۷] وسائل الشیعه ۱/۴۴۱.