امامت و شروط آن از نظر اهل سنت و شیعه امامیه
بیواجب به سمعی بر انام است
از آن جمله یکی نصب امام است
[۶۹]
به ضبط و ربط و حفظ از بهر اسلام
به قدرت در ره تنفیذ احکام
مهیا اجتهاد و عدل و دادش
مذکر، حر و پاکیزه نژادش
ز اولاد قریش پاک تخمیر
نشسته بر سریر حکم و تدبیر
به رای اهل حل و عقد آن گاه
[۷۰]
به ظاهر کشور دین را شهنشاه
نه این که افضل اهل زمان است
(بما کان ویکون) علمش عیان است
به هاشم انتسابش گشته معلوم
ز اولاد علی و هست معصوم
به وصف اختفا از بیم موصوف
چو عنقا گم مسمی، اسم معروف
نبی را من بگفتم عصمتش هست
در آن هم جانم از منکر نمیرست
چگونه نائبش معصوم گویم
خدایا از کجا اهلی بجویم
همان علمی (بما کان و یکون) است
ز بیچون پرس کی لایق به چون است!
علی را ما به جای خود گذاریم
در استحقاق وی حرفی نداریم
ولی گویم وقوع این خلافت
نداده به رخش از خلف آفت
تعصب مدعی را گر بپوشد
به هر حالی به ابطالی بکوشد
امامت نزد وی از اصل دین است
بیارد آنچه انتاجش یقین است
مولوی –رحمه الله تعالی- در این نظره که در موضوع امامت انشاء فرمودهاند، میگوید: بر حسب نصوص کتاب و سنت سنیه واجبات دین اعم از فرض عین بسیار هستند که به تعداد زحمت است آنها را بر شماریم، لکن به صورت ضبط به قاعده میتوانیم بگوییم: هر چه که دوام عقیده و عمل اسلامی بر آن متوقف باشد واجب است مانند تهیه نمودن اسباب علم و تعلیم عام و وجود علمای اعلام و حفظ قرآن کریم و سنت سنیهی نبویه و هر علمی که موقوف علیه اینها باشد واجب است مسلمانان آن را به جا آوردند، بالخصوص تعلیم علوم قضاوت و تهیهی اسباب اقتصادیات که زندگی بر آن موقوف است، و علم طبابت که بعد از علوم دین معتبر است، و آماده کردن نیروی دفاع از وطن مسلمانان و هر صنعتی که موقوف علیه آن باشد.
و از جملهی آنها است نصب امام و پیشوای عام برای مسلمانان تمام جهان، و اگر به صورت یکپارچه ممکن نشد واجب است در هر کشوری از کشورهای عالم اسلام سرداری چنان تعیین شود که برای انجام دادن مهمات اسلام و مسلمانان کافی باشد، و بر حسب نصوص احادیث شریفه واجب است که قریشی باشد، زیرا که سید الانام ÷فرموده است: «الخلافة من قريش ما أطاعوا الله» و شرط امام آن است که مردی آزاد و عالم و صاحب پآیهی اجتهاد و عادل و با کفایت و ضبط باشد، و در مذهب مسلمانان وجوب نصب امام بر خود مسلمانان است، چرا که هیچ چیزی بر خدای تعالی واجب نیست.
دلیل وجوب نصب امام نصوص دین است، از نصوص قرآن کریم و احادیث حضرت رسول جمعلوم است که وجود پیشوای کافی وافی فرض است، زیرا عالم انسانی که عالم اجتماعی است بیدستور و نظامی که در هر باب کافی باشد نمیتواند زندگانی کند، یعنی چنان که سمعاً و نقلاً نصب امام واجب است عقلاً هم بر آن منهاج که بیان شد واجب است.
اما این که امامیه میگویند: واجب است پیشوای مسلمانان از بنی هاشم و از اولاد علی بن ابی طالب و معصوم و بیگناه باشد، دلیلی ندارد، بالخاصه اشتراط معصومیت و علم او به مغیبات بیاساس است، زیرا که عصمت آن شخص باید به گفتهی غیر باشد و تزکیهی نفس به نفس مخالف آداب اسلام است؛ مخصوصاً آنها مسالهی تعیین امام را در مذهب خود از ضمن اصول دین حساب نمودهاند، و از جملهی معتقدات مسلمین به شمار بردهاند، و امور اعتقادیه باید به ادلهی قطعیهی اثبات شود، پس از کجا امام معصوم چنین پیدا کنیم زیرا در تزکیهی مدعی امامت اعتبار به گفتهی خودش نیست، و نصی هم از خارج گمان نمیبریم که آن ترتیب را اثبات کند.
اگر انصاف در میان باشد حل این مساله سهل خواهد بود، زیرا همهی مسلمانان از اهل عقل و شعور دستور مکرم خود را که کتاب و سنت است معتبر میشمارند، و در کتاب و سنت اجماع و اجتهاد محتهدین معتبر و موثوق است. بناء علیه دلیل مدعی اگر نص قرآن است در قرآن تعیین کسی برای امامت بیان نشده، و اگر سنت است حتماً همهی مسلمانان آن نص سنت را ترک نمینمودند، زیرا نص آیت ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾[آل عمران: ۱۱۰] دلیل واضح است بر این که امت اسلام از امتهای پیغمبران سابق فاضلتر بوده و هستند، و امتی که خیر الأمه باشد نص قاطع را ترک نخواهد نمود.
علاوه آن شخص محترمی که آنها برای امامتش میطلبند مانند سیدنا علی ابن ابی طالب کرم الله وجهه، به اتفاق علمای اسلام شخصی عالم و عامل بحق بوده، و برای چنین شخصی شایسته نیست که مدت بیست و شش سال بلا اختلاف دوستانه با مخالفان خود زیست کند و از طلب حق خویش ساکت باشد و امتناع ورزد، پس معلوم میشود هر چه در زمان علی از طرف سه خلیفهی راشد اجرا شده حضرت امام علی کرم الله وجهه آن را دانسته و موافق شرع شمرده، و به این سبب این موضوع را به آن طی میکنیم که میگوییم: یاران حضرت رهبر، همه منور و بالخاصه راشدین، و آنچه به اعتبار عموم آنها جاری شده صحیح و ثابت است.
برادران گرامی! این رسالهی جناب مولوی که منظوم و نامش ((فوائح)) است و این شرح مختصر من که ((فوائد الفوائح)) نام دارد، از علم عقاید بحث مینماید. و از آن جایی که در موضوع امامت مناقشههای بسیار روی داده و چون بعضی ابحاث مرضیه هستند که مناسب این مقامند و بیان آنها برای مسلمانان فائده بخش است، و فقیر کم بضاعت در موضوع اصحاب کرامش جزیی اطلاعی دارم، شمه ای از آن به رشتهی نظم در آوردم که این است تقدیم میگردد:
ز نعمتهای باری گوشداری است
نشان عقل و علم و بختیاری است
یکم فضل بشر از هوشیاری است
که هوش زنده نوش نور باری است
به هوش خویش میدانی که عالم
بلند و پست و وحش و نسل آدم
همه آثار ذات ذوالجلالند
دلیل بودن آن یزالند
به هوش خویش میدانی که دنیا
زند امواج بر هم مثل دریا
در این دنیا همه باشیم آغا
سراسر پر شود از غدر و غوغا
نظام و انتظامی گر نباشد
ز دنیا جای آسایش نباشد
نظامی کو مسلط باد بر دل
قرین شخص اندر راه و منزل
که مانع باشد از نامردی مرد
نظام حق بود با جمع و با فرد
نظام آشکار و غیب پنهان
نظام دین بود در شخص پنهان
سراسر بهرهی عقلت همین است
که دین اخلاق انسان امین است
سپس ذاتی که آدم تا به خاتم
به بذل دین شدندی فوق حاتم
تبلیغات دین شد فضل انسان
ز نور دین بود ایمان و احسان
ز نور این سخن دانی که خاتم
محمد سرور آمد بهر عالم
چرا چون رحمة للعالمین است
ج دل اتباع او پاک و امین است
چرا دستور او قرآن باشد
شفای سینهی انسان باشد
چو تعلیمات آن شد کار انسان
شود مافوق در اخلاق و احسان
هر آن خانه که وی را جایگاه بود
ز رجس نفس و شیطان خود رها بود
که گل از گلبن و گلبن ز باغ است
چنان باغی فرشته بارگاه باست
سرا پاک و سراسر اهل آن پاک
از این عالی شده بر چرخ افلاک
چرا بر تخت شاهی شاه آید
چراغ تخت شه چون ماه آید
وز این شد خیر امه امت او
مناسب با علو همت او
وز این شد یارهایش در تجارت
به بازار خدا دور از خسارت
خدا ز ایشان خریدی مال و ارواح
به جنت جایگاه اهل اصلاح
همان امت که خیر الأمه بودند
رفیقانش که عالی الهمه بودند
همان کس دین او را پیشوا بود
به انواع کرامتها روا بود
همه یاران او از خیر یاران
چراغ نور بخش روزگار
ستایش یاران پیغمبر جچه گویم
در ثنای فوج یاران سپاه خیر اندر روزگاران
محیط هادی آمد صدر یاران
به موج نور بر خاک یاران
محیط هادی آمد صحب آن شاه
به دین و عقل و علم و عزت و جاه
به جیش نصرت حق چون فدایی
ز غیر حق نمودندی جدایی
فدایی بود نفس و مال ایشان
خدایی بود مال و بال ایشان
به نصب العین کرده طاعت حق
وز این گشتند بر مقصد موفق
وز ایشان شد منور جمله عالم
به عرفات بهره ور شد نسل آدم
ز سر بر داشتندی پایه و جاه
ز دل بر داشتندی راه گمراه
فدا کردند میهن مال و منزل
به دیدار محمد شادمان دل
درون شادی رسید از نور ایمان
ز ایمان قرین عهد و پیمان
به ارشاد و جهاد یارها بود
هر آن خیری ز دنیا پر بها بود
به شرق و غرب دنیا تا شمالش
از ایشان برد شیطان گوش مالش
به غربت رفته بهر دین رهبر
به قربت رفته نزد حی اکبر
چه اخلاص درون در دین اسلام
به اخلاص درون در کار و احکام
از این رو مشت آنها گشت خرمان
شده خرمانشان خارج ز سامان
از این بو بود رهبر قدر آورد
(لعل الله قدر) به در آورد
از این رو چندی از آیات قرآن
به یاران نبی گشتی ثنا خوان
خصوصاً آیتی در آخر فتح
سرودی بر محمد بهترین مدح
از این رو بیعه الرضوان یاران
رضای حق سرود از روزگاران
محمد خود رسول رهبر عام
همه یاران او خدام اسلام
مپرس از آیت توبه که چون است
ثنای حق نشان سابقون است
مهاجرها و انصار غیاری
فداکاران فقیر و شخص دارا
سپس بر تابعین نیک رفتار
رضای حق بیامد بهر اخیار
دگر مدح و ثناهای خصوصی
به آیات خدا بر ذات قدسی
از اینها گشت ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ﴾
نشان عز و شان جمله امه
بیا در بحث یاران خصوصی
شرافت کارهای بهره قدسی
بیا تو پیش یک یک یارهایش
خلافت پایههای پر بهایش
که بر طبق مقام شاه رهبر
خلیفه میشوند یک بعد دیگر
به این حجت شود بوبکر صدیق
به اول جانشین وی به تحقیق
در اول روز نائل شد به تصدیق
به صدیقین شدی داخل به تحقیق
همان صدیق کامل در کمالات
که یاور بود و یارش در مجالات
به صرف حال و مال و بهرهی خویش
مبادا سینهی سرور شود ریش
رفیق یک دل و دلدار و یارش
رفیق راه و منزل، یار غارش
رفیق راه در طی مسافات
حرس مانند در دفع خلافات
به جان و جاه و حال و مال یک سر
سپر بودی به گرد شاه انور
خلیفهی اول ابوبکر صدیقس:
از این رو بود رویش سوی صدیق
شدی سرچشمهی انوار تصدیق
در آن دم خسته شد جسم علیلش
به امرش در امامت شد وکیلش
امامش کرد و شخصاً اقتدا کرد
به یارانش امام اهتدا کرد
ره یاران صاحب صدق و تصدیق
همه بستند الا باب صدیق
کسی دارد امامت در حیاتش
نشاید عزل او بعد از مماتش
علاوه نص قرآن داد بشری
که امر مسلمین باشد به شوری
پس از دفن رسول اندر سقیفه
به شوری شد همان سرور خلیفه
عمر چون دست خود در دست او داد
به او بیعت نمود و گشت دل شاد
جمیع حاضرین آن جماعت
به وی کردند بیعت در خلافت
همین بیعت بود کافی در این کار
نشاید بهر دانا هیچ انکار
پس از عقد سقیفه اهل اطراف
ز انصار و مهاجر جمع اشراف
که اهل حل و عقد شهر بودند
همه تقدیم بیعت را نمودند
به جز این نوع بیعت در حقیقت
نبوده در جهان بهتر طریقت
فدای دست آن گردم در آن دم
که بیعت کرد با صدیق اکرم
فدای حیدر کرار گردم
که با صدیق سرور گشت همدم
که بعد از چند روزی سوگواری
برون آمد ز خانه بهر یاری
به صد اعزاز و اکرام و شرافت
تعاون کرد در کار خلافت
شدی یاور ز دفع اهل رده
اطاعت کرد در کوتاه مده
همانا در قتال بن حنیفه
بکردی یاوری با آن خلیفه
بشد بر باد آن دجال کذاب
نماند از قوم او نه آب و نه تاب
همانا لشکر قسم اسامه
فرستادند با صدق و سلامه
زهر سو آفرین کردند عالم
که روح کفر در آن بوم کشتند
برفتند و به عزت باز گشتند
چراغ دین حق گشته جهان تاب
به دفع رده و امحای کذاب
از این اقدام در اولاد آدم
به اندک مدتی بیدرد و آزار
نمودی خاطر مردم به گلزار
به حسن سیرت و شیرین کلامی
بچسبانید اوضاع نظامی
مدینه جمله چون گلزار گردید
مقام عزت ابرار گردید
چو در جنگ یمامه کشته شد بس
ز قرآن خوان و حافظهای اقدس
عمر در فکر جمع جمله قرآن
که مکتوب است در جاهای بیشان
تحرک شد که تا بوبکر صدیق
کند جمعش به پر عزمی به تدقیق
به ظرف مدت یک سال کامل
نوشتندی همه قرآن شامل
به روی پوست آهوی مصفی
به دست کاتبان سینه اصفی
همان مجموعه مانده پیش صدیق
به محفوظی به مکتوبی به توفیق
علی چون شب چراغ افروز بودی
برای دین بسی دلسوز بودی
نمی گشتی جدا از کار مردی
ندیدی کس ز حیدر سینه سردی
چرا چون سیرتش چون مصطفی بود
همیشه طالب صدق و صفا بود
بمیرد آنکه نامردی بگیرد
ز مردان رخنهی سردی بگیرد
که نامردی ز مردان خیلی دور است
دل مردان همیشه پر ز نور است
رضای ذات حق بارد چو توفیق
به اندک مدتی از فیض توفیق
به جان پاک آن بوبکر صدیق
بسی خدمت به دین بنمود صدیق
[۶۹] امامت ریاست عامه است در امر دین و دنیا «خلافة عن النبي ج»، و چون که مرجع امامت قیام به امامت است و قیام به امامت از افعال مکلفین است، بنابر آن به فروع الیق است نه به اصول، بلکه بیتردد از فروع، لکن چون اعتقادات فاسده در بین خلق در آن حاصل شده نزدیک شده که بسیاری از قواعد اسلام منهدم شود، او را ملحق به ابحاث علم کلام کردهاند. و پیش ما معشر اهل سنت سمعاً بر خلق نصب امام واجب است چرا که چنان که در جهت سادسه اشاره بدان میرود وجوب بر حق تعالی معنی ندارد زیرا که حسن و قبح عقلی معلوم نیست و حسن و قبح شرعی معلوم است که نسبت به حق تعالی از هذیان گفتن و نادانی جاهلان است. و شروط امامت از قول ناظم /: به ضبط و ربط و حفظ از بهر اسلام، تا قول او: چو عنقا گم مسمی اسم معروف معلوم است. افضل زمان را توجیه کردهاند که تقدیم مفضول علی الافضل قبیح است در اقامهی قوانین شرعیه و تقدیم مساوی ترجیح میخواهد، و این مردود است اول به منع اگر قبح به معنی این باشد که تارکش در نزد خدا مستحق ذم و عقاب است، و ثانی به عدم الافاده اگر به معنی عدم ملایمتش باشد در مجاری عقول و عادات، بلکه هم ممنوع است «إذ ربمـا يكون الفضول أصلح وأقدر على القيام بمصالح الدين والـملك ونصبه أوفق لانتظام حال الرعية»، و ترجیح مساوی بدان جهت میشود، و هم علم محیط خاصهی علام الغیوب است که ﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا﴾[الإسراء: ۸۵]. را فراموش کرده است. بایست که از مبین یا ازامامش بپرسد و انتصاب هاشم را برای آن گفتهاند که خلافت ائمه ثلاثه را نفی کنند، و بر آن بیشبهه شبهه ای هم ندارند چه جای حجت، و علوی را شرط کردهاند که خلافت بنی عباس را نفی نمایند. اجماع مسلمین بر خلافت همگی کافی است، و عصمت را «قياساً على النبوة ولكونه واجب الإطاعة وهو يجب أن يكون معصوماً ولأن الـمعصية ظلم وعهد الإمامة لا ينال الظالـمين، ولأنه لو عصي لافتقر إلى إمام آخر تسلسل» زیرا که محوج به نصب امام جواز خطا بر امت است در علم و عمل. هرگاه خطا بر او جایز باشد محتاج امام دیگر میشود و هکذا، «ولو أنه عصى لكان ناقضاً للشرع وهو شرع حافظا له» شرط کردهاند. رد اول به منع جامع قیاس است که نبی مبعوث من الله و ادعایش مقرون به معجزات داله بر عصمت از کذب و سایر امور مخلد به مرتبهی نبوت است، «ولا كذلك الإمام فإن نصبه مفوض إلى العباد الذين لا سبيل لـهم إلى معرفة العصمة فلا وجه لا شتراطها» و رد ثانی به این است که «إنمـا يجب أن يطاع فيمـا لا يخالف الشرع وعند الـمخالفة يرجع إلى الأدلة والاجتهاد»، و در عدم کذب در بیان احکام علم و عدالت و اسلام کافی است. و رد ثالث به این است که «عدم العصمة لا يوجب الـمعصية بالفعل فضلا عن الظلم، فإن الـمعصية أعم من الظلم، ولو سلم فلا نسلم دلالة الآية على أن الآية لا تنال الظالـمين لجواز أن يكون الـمراد عهد النبوة والرسالة كمـا هو رأى الـمفسرين». [۷۰] یعنی حضرت امیرالمومنین علی را -کرم الله وجهه- به جهات متعدده در جای خودش قرار دادیم، و آنچه لایقشان علی ساست بدان گونه مقرر نموده ایم. اولا: در اجتهاد و در اطلاع بر ادله و نصوص و در آگاهی از ظهر و بطن آیات و احادیث و عقل و فهم قصوری نداشته. و ثانیاً: اسدالله صاحب شجاعت و حیدر کرار با کر و فر و صاحب پشت و قوه و کثرت توابع مثل بنی هاشم و بنی المطلب بوده که مشهور است چطور با غیرت و حمیت و شوکت و آماده بودهاند. و ثانیاً: پسران (مثل) حضرت حسن و حسین و عم مثل حضرت عباس شداشته است، و با او بودند «لـما روي أن عباساً قال لعلي: امدد يدك لأبايعك حتى يقول الناس: بايع عم رسول الله ابن عمه فلا يختلف فيك اثنان»، و زبیر با آن شجاعت با وی بود «حتى قيل: إنه سل السيف وقال: لا أرضى بخلافة أبي بكر، وقال أبو سفيان: أرضيتم يا بني عبد مناف أن يلي عليكم تيمي؟ والله لأملأن الوادي خيلاً ورجلاً. وكرهت الأنصار خلافة أبي بكر فقالوا للمهاجرين: منا أمير ومنكم أمير. فقال أبوبكر: منا الأمراء ومنكم الوزراء واحتج عليهم بقول ج: «الأئمة من قريش». فظهر أنه لو كان على إمامة علی نص لأظهره علی أو لأظهروه ونازعوا مع أبي بكر، وأبوبكر كان شيخاً ضعيفاً لا مال له ولا شوكة ولا رجال، فأني يتصور امتناع الـمنازعة معه تقية». پس معلوم شد که بیعلم و اذن و تجویز علی سهیچ کس از خلفای ثلاثه خلیفه نشده، و در رتبهی چهارم به علم و اجتهاد خود و رای اهل حل و عقد آن وقت و اجماع، خلیفه شد چنان که ائمهی ثلاثه بدان نوع خلیفه شدند. پس بدین جهات، در هر مقامی علی سرا بهجای خود مقرر کرده ایم چه در علم چه در شجاعت و قوت عشیرت و چه از حیثیت پسر و عم و چه در رتبهی چهارم، نه اینکه خدا نخواسته در استحقاقش حرفی داشته باشیم، بلکه در استحقاق وی حرفی نداریم و لکن میگویم: ای مدعی آنچه متفق علیه است درشان علیس مثل استحقاق خلافت مطلوب تو نیست و بیفایده است، و آنچه مطلوب تست مثل استحقاق خلافت اولویت بلافاصلهی معلومهی یقینیه از علی و اهل اجماع مختلف فیه است، پس مختلف فیه را ترک کنیم و بر دیگر متفق علیه بین الفریقین بیاییم و گفتگو بر وی بکنیم و آن متفق علیه وقوع این خلافت کذابی است که بدین ترتیب واقع شده چه این وقوع بدین ترتیب متواتر است، والا تو ای مدعی این قدر داد و فریاد نمیکردی، پسر برای تو این مانده است در ابطال این وقوع مرتب از وجه تعصب بگویی امامت نزد ما از اصل دین نیست از فروعات است، ظن برای (فروعات) کافی است و خصوص مدعای ما که وقوع آن گونه است مسلم الثبوت بلکه یقین است، تو نافی هستی و ادعای ابطال داری و امامت نزد تو از اصول دین است، چیزی را بیاور که مثل «الواحد نصف الاثنين» و «الشمس مشرقة» منتج یقین باشد نفی مدعای ما بکن و اثبات مطلب خودت که مقدمات یقینیه بر وی مطلوب است به غیر و سلب استحقاق خلافت اولیت مذکوره از غیر حضرت بنما و مقدمات ممنوعهی شروط سابقه ات را اثبات بکن، موافق علم آداب اول برهان یقینی را بیار که علی سافضل اصحاب و معصوم است، و ثانی بر این که امام باید افضل باشد مفضول ممتنع است، و ثالث بر این که واجب است که معصوم باشد، و رابع بر این که علی خلیفهی اول بلافاصله است چنان که درشان حضرت جآمده: ﴿وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ۴۰] بعد قوله: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ﴾[الأحزاب: ۴۰] و الا فرض کردیم فضایل علی سدر کثرت و صحت و خرق عادت و تفرد به آنها به معجزات محمد جرسید آن معجزات بینص مذکور دلالت بر خاتم النبوت محمد جنمود تا آن فضایل بینص (علی کرم الله وجهه اول الخلفاء) بلافاصله دلالت بر خلافت اولیت بلافاصلهی علی بکند، با وجود این که علی در فضایل متفرد نیست و فضایلش خارق عادات نیستند؟ عمدهی شبهات تو این آیت است ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵]. که به قول مفسرین درشان علی ساست وقتی که انگشتری خود را در حالت رکوع به سائل داد. تو میگویی: ﴿إِنَّمَا﴾برای حصر و ولی به معنی خلیفه و امام است، و از ﴿وَٱلَّذِينَ...﴾مراد علی ساست، و قوله: ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾حال است. مقتضای ورود ﴿إِنَّمَا﴾تردد مخاطب و نزاع است. در وقت نزول آیت و حالت حیات پیغمبر جچه تردد و نزاعی در امر خلافت بود، یا (ولی) در چه جایی در قرآن یا در لغت به معنی خلیفه آمده، تا در این آیت هم بر وی محمول شود، و از ﴿وَٱلَّذِينَ...﴾تا آخر که همگی صیغهی جمعاند چه موجب مفرد گرفتن است، چه که «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب» قاعدهی مقررهی اصول الفقه است. ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾کی مخصوص به جملهی حالیه بود، چه موجب؟ چرا به جهت احتزاز از نماز یهود صفت بودنش جایز نباشد؟ و اگر منظور خلافت علی ساست چرا نفرمود: «انما وليكم الله ورسوله وعلى»؟ آخر برای تو خود نام علی ساست به کار میآید نه کلام محتمل، و اگر ولی به معنی خلیفه باشد و خلافت نیابت پیغمبر است، معنی خلافت خدا و پیغمبر چیست؟ علی سبرای خاطر تو. با این همه جواب فرض کردیم که ﴿إِنَّمَا﴾برای حصر است و ولی به معنی خلیفه است و مراد از همگی صیغه جمع مفرد است که علی باشد، یعنی نیست خلیفهی شما الا خدا و پیغمبر و علی، اولا معنی خلافت علی در حیات پیغمبر نیست و ثانیاً هرگاه خلافت منحصر در علی سباشد ما سه نفرمان از دست میرود و شما یازده، ما راضی هستیم. شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد.