چند بار دیگر
از آن پس هرچند گاهی به منزل حقیر تشریف میآورد و مدت کوتاهی میماند و دوباره میرفت و با یکی از فرزندانم (که در واقع هم سن فرزندش بود بسیار اظهار محبت میکرد و مانند فرزندش او را دوست میداشت و در آغوش گرفته با او شوخی میکرد هرجا میرفت برایش هدیهای میآورد و تلفنی با وی صحبت میکرد.
حتی اگر کسی از فرزندم سوال میکرد پدرت را بیشتر دوست داری یا عدنان را. میگفت: عدنان را. بنده میفهمیدم که بعلت اینکه فرزندش را نمیبیند با فرزند من این چنین عشق میورزد و خاطر خویش را تسلی میدهد. بهمین خاطر همیشه از به آغوش گرفتن و یا اظهار محبت کردن با فرزندانم در جلوی او خودداری میکردم تا کمتر بیاد فرزندش بیفتد. انسانی پر محبت سر حال شوخ طبع، زیرک، دانا و خیلی قدردان بود در مقابل زحتمهای خیلی ناچیز بارها و بارها تشکر و عذرخواهی میکرد.