از رادمهر رحمه الله می گویند

با هرکس که رفاقت می‌کرد از فراغش در عذاب بود

با هرکس که رفاقت می‌کرد از فراغش در عذاب بود

آخرین روزهای ماه شوال بود که خبر بیماری یکی از دوستانش را به او رساندند و او بی‌درنگ آهنگ سفر نموده و قصد زیارت دوست نمود و در این روزها بیماری‌اش هم شدت گرفته بود، مزید بر آن شوق حج و سفر به مدینه منوره در دلش موج می‌زد هر لحظه حرمین شریفین (مسجدالحرام و مسجد نبوی) را بر زبان می‌آورد و آرزوی دیدار دیار یار می‌نمود اما بعلت نداشتن مدارک از رفتن به آنجا از طریق ایران مأیوس شده و در این فکر بود که مدارکی از پاکستان یا کشوری دیگر درست کرده و به دیار محبوب سفر کند که هم به آرزوی خودش برسد وهم از چنگال تعقیب خون خواران اطلاعات ایران نجات یابد.

روزهای می‌گذشت و به شدت بیماریش افزوده می‌شد دردسر، درد کلیه آرامش را از وی ربوده بود، تقریباً در هرسه روز یک یا چند بار تشنج می‌گرفت و بیهوش می‌شد ساعت‌ها در حالت بیهوشی می‌ماند اما از مهربانی پدر و به آغوش گرفتن مادر و غمگین شدن همسر خبری نبود وقتی بهوش می‌آمد و چشم‌ها را می‌گشود، رنج وغمش که خودش را مزاحم دوستان تصور می‌کرد فزونی می‌یافت و از دوستان عذر خواهی می‌کرد و چون می‌دید دوستانش برای وی نگرانند با کلمات شیرین و جذابش آن‌ها را شاد می‌گرداند. وقتی شدت بیماری و اضطرابش را مشاهده نموده به او پیشنهاد کردیم تا به فکر علاجش باشد اما چون او خودش پزشک و از بیماریش کاملاً با خبر بود و اینکه اغلب دکترها مخلصانه و دلسوزانه معالجه‌ای انجام نمی‌دهند جواب می‌داد دکترها ما را چون موش آزمایشگاهی تصور کرده‌اند و هر یکی می‌خواهد برای تجربه پزشکی خودش روی ما آزمایش بعمل آورد. اما پس از اصرار دوستان ناچار شد تا معالجه کند چون در شهرهای بزرگ یا ماجرایی که داشت تابلو شده بود از ترس افتادن در دام دشمنان شهر بندر عباس را برای معالجه انتخاب کرد.