ما از آن که هستیم؟
این دستی که با آن کار میکنی، پایی که با آن راه میروی، زبانی که با آن حرف میزنی و عقلی که با آن تدبر و تفکر میکنی و همه چیز را به خدمت آن میگیری و جسم و حیاتت از آن نفع میبرد، همۀ اینها متعلق به چه کسی است؟ یا نه، آیا هیچ فکر کردهای خود تو متعلق به که هستی؟ یا اصلاً ما همگی به چه کسی تعلق داریم؟ آیا دلیل تملک بر هر چیزی آزادی در تصرف آن از جانب مالکش نیست؟ و آیا تو در آمدنت به این دنیا از خود اختیاری داشتی؟ آیا تو در انتخاب پدر و مادرت نقشی داشتی؟ در انتخاب شهر و کشور و زادگاهت چه؟ و آیا تو بودی که زمان ولادت خود را انتخاب کردی؟ و یا صورت و صفات جسمی و روانی و عقلی خود را انتخاب کردی؟ در مرد یا زنشدن خویش نقشی داشتی؟ آیا به اختیار خودت حیاتت را چنان تنظیم کردی که از ضعف و ناتوانی کودکی به نیرومندی و قدرت جوانی برسی و پس از جوانی به دوران ضعف و ناتوانی پیری وارد شوی؟ از مرض به سلامت و از سلامت به مرض برسی؟ و چه نقشی داشتی در آگاهییافتنت بعد از آن که هیچ نمیدانستی؟ و چه نقشی داری در مردنت بعد از زندگی؟ پس چه خوب است به این آیۀ کریمه از قرآن کریم تسلیم شویم که:
﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعۡفٖ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعۡدِ ضَعۡفٖ قُوَّةٗ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعۡدِ قُوَّةٖ ضَعۡفٗا وَشَيۡبَةٗۚ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡقَدِيرُ٥٤﴾[الروم: ۵۴].
یعنی: «الله همان ذاتی است که شما را ناتوان آفرید، سپس بعد از ناتوانی، قوت بخشید، و آنگاه بعد از قوت ناتوانی و پیری قرار داد، هرچه بخواهد میآفریند، و او دانای تواناست».
اینها مهمترین واقعیات برای تو هستند ولی تو مالک واقعی هیچ کدام نیستی. چون که قدرت دخل و تصرف در هیچ یک را نداری و آیا در بارۀ این امور نسبت به اولاد خودت مختار هستی؟ نسبت به اقوام نزدیک و شهر و قبیله و ملتت چه؟ و آیا آبا و اجداد و اقارب و ملت و قبیلهات برای خودشان در این موارد اختیاری داشتند؟ همان موارد و اموری که برای من و تو و تمام مردم دنیا از زمانههای قدیم تا به امروز و تا آخر دنیا از جانب خداوند مقدر شده است، پس نتیجه میگیریم که تو مملوکی، من مملوکم و تمام این امتها و ملتها و حکام و محکومین و همه و همه مملوکند. مملوک خالقی که هر طور خواسته آنها را آفریده است، مملوک آفریدگاری که همۀ آنها را به این دنیا آورد و از این دنیا خواهد برد. و به هر آفریدهای مواهبی را که به خاطر آنها خلق شده، مرحمت فرموده است.
حال در دستها و پاهایت تأمل کن. آیا تو برایشان گوشت و پوست و استخوان و خون و یا حتی یک تار مو آفریدی؟ یا برای انسان دیگری توانستهای چیزی از جسم و هیکل او را خلق کنی؟ ببین آیا ملتها و قبیلهها و دولتها جزء کوچکی از اندام یا جسم تو و یا دیگران را ساختهاند؟ طبق آیۀ شریفه:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡۖ﴾[الأعراف: ۱٩۴].
یعنی: «بیگمان آنهایی را که غیر از الله (سبحانه) میخوانید، بندگانی همچون شما هستند».
پس حال که نتیجه گرفتیم ما مالک خود و امکانات خود نیستیم بهتر است به مثالی توجه کنیم و نظرمان را در بارۀ شخصیت این مثال بیان کنیم: گاهی اوقات شخصی به کار خانه و یا سوپر مارکتی که به دیگری تعلق دارد گذر میکند. به کار خانه یا سوپر مارکت و یا مزرعهای میرود که صاحبش در آنجا نیست. در غیاب صاحب آن اماکن و بدون اجازه، در آنها دخل و تصرف میکند. اشیای موجود آنجا را پس و پیش و چیزهایی را بلند میکند و چیزهایی را از بالا به پایین برده یا کم و زیاد میکند و آنها را جابجا مینماید. در مورد این شخص چه فکر میکنید؟ معلوم است، هر آدم عاقل و منصفی بر سفاهت و نادانی چنین شخصی گواهی میدهد، زیرا کسی که در ملک دیگری و بدون اجازۀ مالک دخل و تصرف کند، حتماً باید سفیه و دیوانه باشد، اکنون از خود بپرس آیا تو دیوانه، سفیه و نادانی که بدون اجازۀ مالک وجودت در آن و در اجزای آن دخل و تصرف کنی؟ چون هر آدم عاقلی اگر به وجود خود فکر کند میفهمد که مالک هیچ عضوی از اعضای بدنش نیست. پس نمیتواند آنها را به میل خود و بدون اجازۀ مالکش به کار گیرد و برای این که این اجازه را کسب کند، باید ابتدا مالک آنها را بشناسد و از او هدایت طلبد و فرمان برد. و بداند که:
﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٥٤﴾[الأعراف: ۵۴].
یعنی: «آگاه باشيد که آفرينش و فرمانروايی از آنِ او است، پر برکت (و به غايت بزرگ) است الله که پروردگار جهانيان است».
از این رو اولین وظیفۀ واجب انسان شناخت مالک خویش است، و شناخت فرستادۀ او که برای هدایتش مأمور گشته است.