ما چرا آفریده شدهایم؟
اگر تمام پزشکان عالم را مخاطب قرار داده بپرسیم: آیا برای خلق چشمهای انسان حکمتی هست؟ همه جواب خواهند داد: بلی. و هرکس غیر از این جواب دهد باید چشمهایش را از حدقه درآورد و اگر این سوال را در مورد دهان، دندانها، گوشها، بینی، دستها، پاها، قلب و ریهها و یا هریک از مویرگهای کوچک یا هر سلولی در بدن انسان تکرار کنیم که: آیا برای خلقت هرکدام حکمتی هست؟ همه پاسخ میدهند: بلی. اگر در این باره از آنها توضیح بخواهیم، خواهند گفت: برای ما سالها وقت لازم است تا بتوانیم به شناخت کامل و دقیق خلقت در اجزای بدن انسان موفق شویم. و اگر بپرسیم: آیا میان حکمت آفرینش هریک از این اجزای بدن با کل بدن او رابطهای وجود دارد یا خیر؟ همگی پاسخ خواهند داد: بلی. حکمت وجودی دهان که همان خوردن است برای تمام بدن ضروری است و حکمت وجود ریهها یعنی امکان تنفس به خاطر کل بدن، و حکمت وجودی قلب، رساندن خون به تمام اندامها و اجزای بدن است. همچنین پاها برای نقل و انتقال تمام بدن ایجاد شدهاند و بدین ترتیب درمییابیم که علت ایجاد همۀ اندامها و اجزای بدن چیزی نیست جز این که در خدمت کل بدن باشد و برای یک وجود واحد انجام وظیفه کند. حال که هر بخش از بدن تو را به حکمتی آفریده و حکمت آن هم خدمت به کل بدنت میباشد، شک نیست که خود تو هم با حکمت و منظوری خاص آفریده شدهای، آیا حکمت از آفرینش خود را میدانی؟ و آیا حکمت از آفرینش تمام مردم را میدانی؟ اگر حکمت آفرینش خود را نفهمی حتی از این ورقۀ کاغذ هم که پیش رو داری خوارتری، زیرا هدف از تهیه این کاغذ آن است که بر روی آن بنویسند، ولی تو برای خلقت خود هدف و حکمتی قایل نیستی؟ اما در بارۀ مقام خودت بیندیش. تو چگونه زندگی میکنی در حالی که حکمت آفرینش خود را نمیدانی؟ اگر کسی حکمت خلقت خود و اشیای پیرامونش را نداند غافل است، اما کسی که هدف و حکمت وجودی اجزاء لباسی را که بر تن دارد نفهمد از او غافلتر است و غافلتر از این دو، کسی است که هدف از آفرینش کل وجودش را نمیداند از همۀ مردم دنیا غافلتر و جاهلتر است، زیرا کسی که هدف و حکمت از حیات خود را نداند واقعاً جاهل است، حیاتش بر روی زمین تمام میشود و او نفهمیده است چرا زندگی کرده و چرا میمیرد؟ واقعاً که حیات بدون حکمت و هدف حتی در نظر صاحبش هم از لنگۀ کفش کهنهای بیارزشتر است، زیرا هر کسی برای کفشهای خود لااقل، حکمتی قایل است، و چه دردآور است که برای حیات خود حکمتی نیندیشیده باشد. برای این چنین شخصی مسلماً حیات و هستی تمام مردم هم خالی از اهمیت و حکمت و هدف است.
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَيَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ وَٱلنَّارُ مَثۡوٗى لَّهُمۡ١٢...﴾[محمد: ۱۲].
یعنی: «و کسانیکه کافر شدند (از متاع دنیوی) بهره میگیرند و میخورند همچنانکه چارپایان میخورند، و آتش (جهنم) جایگاه آنان است».
اینگونه افراد آنگونه زیست میکنند که این شاعر گفته است:
نمیدانم از کجا آمدهام
ولی آمدهام
جلوی پایم را دیدم و راه افتادم، و خواهم رفت،
تا آنجا که بتوانم.
و آنگاه متوقف میشویم. چگونه آمدهام نمیدانم
چگونه را هم را دیدم؟ نمیدانم
و چرا نمیدانم؟ نمیدانم
اما اگر گمراهان از حکمت وجود خودشان بیخبرند، ما مسلمانان آن هدف و حکمت را میدانیم، اگر آنها نمیدانند که چرا نمیدانند، به این اصل مهم برمیگردد که:
حکمت هر پدیده در نفس سازندهاش پنهان است، و با دانستن این مطلب خیلی چیزها را باید بفهمیم و بدینگونه حکمت آفرینش انسان از ما پنهان است و در نزد خالقمان نهفته است و تنها اوست که میتواند قدرت فهم آن را به ما آموزش دهد.
لذا انسان از حکمت و هدف خلقتش سر در نمیآورد مگر این که آفریدگار خود را بشناسد و اگر خالق خویش را نشناسد کرامت و شرافت و انسانیتش هم از بین خواهد رفت و در چنین حالتی بعید نیست که خود را حیوانی ناطق و یا هم سطح وهمتراز با سوسکها بداند و این در حالیست که خداوندأ عالمیان به او کرامت بخشیده است و نیز میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ﴾[الإسراء: ٧۰].
یعنی: «و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم».
ولی در این حالت (بیهدف بودن حیات) انسان غیر از اهانت و خفت چه چیز دیگری را بر خود پسندیده است پس اولین وظیفۀ هر انسان عاقل این است که خدا و رسولش را بشناسد.