مطلب اول: موضع وی در اظهار اسلام و هجرت به مدینه
زمانیکه عمر توسط رسول خدا ج مسلمان شد، تصمیم گرفت قریش از اسلام آوردنش مطلع شوند، پس در پی کسی برآمد که اخبار مکه را پیش از همه منتقل میکند و اینگونه خبر اسلام آوردنش را به قریش برساند. پس جمیل بن محمد جمحی به وی معرفی شد؛ عمر نزد جمیل رفته و به وی گفت: ای جمیل، آیا میدانی که من اسلام آوردهام و وارد دین محمد شدهام؟ جمیل با شنیدن این سخن برخاسته و درحالیکه ردایش را میکشید به سرعت به راه افتاد تا اینکه به در مسجد رسید، پس فریاد برآورد: ای گروه قریش، آیا میدانید که عمر بن خطاب از دین خود برگشته است. عمر که پشت سر وی ایستاده بود، گفت: دروغ است. لیکن من اسلام آورده و گواهی میدهم که معبود بر حقی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. پس قریشیان از مجالس و محافل خود پیرامون کعبه به وی حملهور شده و با او درگیر شدند و او نیز با آنها درگیر شد. درگیری میان آنها تا زوال خورشید ادامه داشت. عمر که خسته شده بود، نشست و قریشیان بالای سرش ایستادند درحالیکه میگفت: «هر چه میخواهید بکنید. به خدا سوگند وقتی تعداد ما به سیصد نفر برسد یا ما مکه را برای شما میگذاریم و یا شما آن را برای ما رها میکنید و میروید». در این هنگام پیرمردی از قریش که بُردهای یمانی و لباسی ابریشمی بر تن داشت وارد مسجدالحرام شد و با دیدن این صحنه گفت: چه شده است؟ گفتند: عمر بیدین شده است. گفت: ساکت شو، مردی برای خود امری را برگزیده است، شما چه میخواهید؟ نکند گمان میکنید طائفهی بنی عدی بن کعب او را تسلیم شما خواهند کرد تا هر کاری میخواهید با او بکنید؟ از او دور شوید.
عبدالله بن عمر ب میگوید: به خدا سوگند جمعیت مردم همانند پارچهای بود که بر منطقه کشیده شده بود و کنار زده شد.
عبدالله میگوید: پس از اینکه پدرم به مدینه هجرت کرد به او گفتم: ای پدر، روزی که در مکه اسلام آوردی و مردم با تو درگیر شدند، مردی که آنها را در مورد تو سرزنش کرد، چه کسی بود؟ خداوند او را پاداش نیکو دهد. گفت: پسرم، او عاص بن وائل بود که خداوند بدو پاداش نیک دهد.[٢٦]
آری، خداوند متعال با اسلام آوردن عمر و اظهار نمودن اسلامش، اسلام را عزت بخشید و به وسیلهی او حق و باطل را از هم جدا نمود و اینگونه بود که فاروق نامیده شد و پس از آن بود که صحابه نمازشان را اطراف کعبه میخواندند و قریشیان به آنها نگاه میکردند.[٢٧]
عبدالله بن مسعود س میگوید: «از زمانیکه عمر اسلام آورد، پیوسته با عزت و سربلند بودیم».[٢٨]
و همچنین میگوید: «اسلام آوردن عمر فتح و پیروزی، و هجرتش نصرت و یاری، و امارتش رحمت بود. به خدا سوگند نمیتوانستیم آشکارا پیرامون کعبه نماز بخوانیم تا اینکه عمر مسلمان شد. چون عمر اسلام آورد به مبارزه با آنان برخاست تا اینکه ما را برای نماز خواندن اطراف کعبه آزاد گذاشتند».[٢٩]
عمر س به سوی بزرگان و روسای کفر رفته و اسلام آوردنش را اعلان میکرد، بلکه به خانههایشان رفته و درب خانهشان را میزد تا اینکه آنان را از اسلام آوردنش مطلع کند، تا شاید آنها واکنشی از خود نشان دهند و عمر در پاسخ، گوشهای از شکنجههایی را که به برادران مسلمانش رسانده بودند، جبران نماید؛ و در این هنگام خود به تنهایی میتوانست از آنها انتقام بگیرد. عمر نمیتوانست بپذیرد خود در نعمت و رفاه و آسوده باشد و مسلمانان دیگر تحت شکنجه و اذیت و آزار؛ از اینرو چون اسلامش را اعلان نمود و قریش با وی درگیر شدند، به عتبه بن ربیعه حملهور شده و وی را به زانو در آورده و انگشتش را در چشم وی فرو کرد که در اثر آن عتبه فریاد میکشید؛ پس مردم از عمر دور شده و عمر برخاسته و کسی به عمر نزدیک نمیشد مگر اینکه با یکی از بزرگان نزدیکِ به عمر همراه میشد، تا اینکه مردم دست از وی کشیده و بازگشتند.[٣٠]
و زمانیکه اذیت و آزار مشرکان نسبت به مسلمانان شدت گرفته و رسول خدا ج به آنها اجازه هجرت از مکه به مدینه داد، گروههای مختلفی از مسلمانان به طور مخفیانه هجرت به مدینه را آغاز نمودند، اما عمر مخفیانه هجرت نکرد. از علی بن ابیطالب روایت است که میگوید: «هیچ یک از مهاجرین را سراغ ندارم که به مدینه هجرت کرد مگر اینکه هجرتش مخفیانه بود جز عمر بن خطاب؛ او چون تصمیم به هجرت گرفت، شمشیرش را بر دوش نهاده و کمانش را بر شانه انداخته و تیرهایی را در دست گرفته و به کعبه آمده و درحالیکه بزرگان قریش در اطراف کعبه حضور داشتند، هفت بار با قدرت کعبه را طواف نموده و نزد مقام رفته و دو رکعت نماز خوانده و پس از آن بر هریک از تجمعات و محافل قریش حاضر شده و میگفت: زشت باد این چهرهها، هرکس دوست دارد مادرش به عزایش نشسته و فرزندش یتیم شده و همسرش بیوه شود، پس پشت این وادی با من روبرو شود؛ اما هیچیک از آنان در پی عمر نرفت».[٣١]
[٢٦]- نگا: سیرة ابن هشام (١/٣٧٠)؛ و البدایة والنهایة، ابن کثیر؛ و میگوید: اسناد این روایت خوب و قوی است؛ (٣/٨٢)؛ و نگا: بخشی از داستان را در بخاری و شرح آن الفتح (٧/١٧٧)؛ و نگا: داستان اسلام آوردن عمر را در البدایة والنهایة (٣/٧٩-٨١)؛ و سیرة ابن هشام (١/٣٦٤-٣٧١)؛ و تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص١٠٩-١١٥؛ و فتح الباری (٧/٤٨)؛ ومناقب عمر، ابن الجوزی، ص١٢-١٨؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (٣/١٢١-١٢٥).
[٢٧]- نگا: مناقب عمر بن الخطاب، ابن الجوزی، ص١٨–١٩؛ و تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص١١٣-١١٥؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (٣/١٢٤)؛ و فتح الباری شرح صحیح بخاری (٧/٤٤).
[٢٨]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب عمر (٧/٤١)، (ش: ٣٦٨٤)؛ و مناقب الأنصار (٧/١٧٧)، (ش: ٣٨٣٦).
[٢٩]- این روایت را ابن حجر در فتح الباری (٧/٤٨) ذکر نموده و به طبرانی و ابن ابیشیبه نسبت داده است؛ و سیوطی نیز آن را در (تاریخ الخلفاء، ص١١٥) ذکر نموده و هیثمی در مجمع الزوائد میگوید: "رجال آن رجال صحیح میباشند جز اینکه قاسم جدش ابن مسعود را درک نکرده است." (٩/٦٢)؛ و نگا: البدایة والنهایة (٣/٧٩).
[٣٠]- نگا: تاریخ إسلامی، محمود شاکر (٣/١٢٥)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار (٢/٢٢، ٢٣).
[٣١]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص١١٥؛ و تاریخ إسلامی، محمود شاکر (٣/١٢٥)؛ و أعلام المسلمین (٢/٢٥).