مبحث هفتم: موضع سعد بن معاذ رضی الله عنه در صدور حکم بر بنیقریظه
بنیقریظه سرسختترین یهودیان در دشمنی با رسول الله ج بودند؛ آنها عهد و پیمان خود با رسول خدا ج را در روز احزاب نقض کردند و با احزاب همراه شدند و به سب و دشنام و نقض عهد و پیمان با رسول الله ج روی آوردند.
پس از اینکه احزاب شکست خوردند، رسول خدا به مدینه بازگشت؛ عایشه میگوید: چون رسول خدا ج از خندق بازگشته و سلاح خویش بر زمین نهاده و غسل نمود، جبرئیل نزد وی آمده و - درحالیکه رسول خدا گرد و غبار را از سر (مبارکش) میتکاند- گفت: سلاح را بر زمین نهادی؟ به خدا سوگند من سلاحم را بر زمین نگذاشتم، به سوی آنها خارج شو. پس رسول خدا ج فرمود: «فَأَيْنَ» به کجا؟ جبرئیل به سوی بنیقریظه اشاره نمود.[٧٠]
بنابراین رسول خدا به سوی آنان خارج شده و ٢٥ شب آنها را در قلعههایشان محاصره نمود. پس از گذشت این مدت بر حکم رسول خدا تنازل کرده و تسلیم شدند؛ در این شرایط اوس به رسول خدا گفتند: ای رسول خدا، با بنیقینقاع چنان رفتار نمودی که خود میدانی و آنان همپیمانان برادران خزرجی ما بودند و اینها (بنیقریظه) همپیمانان ما میباشند، پس به نیکی با آنها رفتار کن. رسول خدا ج فرمود: «أَلَا تَرْضَوْنَ أَن يَحْكُمَ فِيهِمْ رَجُلٌ مِنْكُمْ؟» آیا راضی میشوید که در مورد آنها مردی از میان شما حکم کند؟ گفتند: آری، رسول خدا فرمود: «فَذَلِكَ إِلَى سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ» پس این امر به سعد بن معاذ محول میگردد. گفتند: راضی شدیم و پذیرفتیم. پس به دنبال سعد بن معاذ فرستادند.[٧١]
سعد بن معاذ س به خاطر زخمی که روز خندق برداشته بود، در مدینه باقی مانده بود و همراه صحابه و رسول خدا ج به سوی بنیقریظه خارج نشد. زخمی که در اثر تیری برداشته بود که مردی از قریش به رگ میانی دستش[٧٢] زده بود و رسول خدا برای وی خیمهای در مسجد برپا کرده بود تا از نزدیک به عیادت وی رود.[٧٣]
سعد به هنگام زخمی شدن گفته بود: «پروردگارا، اگر جنگ با قریش همچنان باقی است، پس مرا برای حضور در آن زنده بدار، زیرا از میان اقوام مختلف بیش از همه، جهاد با قریش را دوست دارم، چون پیامبرت را آزار دادند و او را تکذیب نمودند و از شهرش بیرون کردند؛ پروردگارا اگر جنگ میان ما و آنها را به اتمام رساندی، پس این زخم را سبب شهادت من قرار ده و مرا نمیران تا اینکه چشمانم را در مورد بنیقریظه روشن و خنک گردانی».[٧٤]
پس فرستاده رسول خدا سعد را بر الاغ سوار نمود و با او نزد رسول خدا ج آمد؛ در میان راه برخی از اوسیان به سعد میگفتند: «ای ابوعمرو، در مورد همپیمانانت به نیکی رفتار کن، زیرا رسول خدا ج حکم آنها را به تو سپرده تا با آنها به نیکی رفتار کنی». چون مکرر این سخنان را به سعد میگفتند، سعد گفت: «اکنون زمان آن است که سعد در راه الله از ملامتِ ملامت کنندگان متأثر نگردد». وقتی که سعد به رسول الله ج و مسلمانان رسید، رسول خدا ج فرمود: «قُومُوا إِلَى سَيِّدِكُمْ» به سوی سید و سرورتان برخیزید. وقتی سعد را از الاغ پایین آوردند، گفتند: ای سعد، آنها (بنیقریظه) تسلیم داوری تو هستند. سعد گفت: بر شما لازم است تا در این مورد عهد و پیمان خدا را برخود لازم گیرید، حکم آنان همان است که من حکم میکنم؟ گفتند: آری؛ سعد گفت: و بر کسانی که آنجا هستند نیز الزامآور است؟ و منظورش رسول الله ج بود و به خاطر ادب و احترام رو به سوی رسول الله ج نمود. پس رسول خدا ج فرمود: بله؛ سعد گفت: من در مورد آنها چنین حکم میکنم که: مردان آنها کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد و کودکان و زنانشان اسیر شوند. پس رسول خدا ج فرمود: «لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ» براستی که موافق با حکم الله متعال در بالای هفت آسمان حکم نمودی.[٧٥] چون سعد بن معاذ در مورد آنان چنین حکم نمود، رسول الله ج به قتل کسانی از آنان که موی بدنش تیغ خورده بود، حکم نمودند و هریک از آنان که علائم بلوغ در وی دیده نمیشد به کودکان ملحق شد.[٧٦] پس در بازار مدینه گودالهایی برای آنان حفر گردیده و گردنشان زده شد، درحالیکه بین ٦٠٠ تا ٧٠٠ نفر بودند.[٧٧]
سعد از خداوند متعال خواست اگر جنگ میان پیامبر و قریش به پایان رسیده، شهادت نصیبش کند؛ پس زخمش دهان باز کرده و شهید شد.[٧٨]
الله اکبر، از چه مقام والا و بزرگ و از چه حکمتی برخوردار است این مرد! میل به شهادت دارد اما از خداوند متعال میخواهد اگر جنگ میان پیامبر و قریش ادامه دارد، او را زنده نگه دارد؛ و نیز از خداوند متعال میخواهد او را نمیراند تا اینکه چشمانش با نابود شدن بنیقریظه خنک گردیده و روشن شود. پس الله ﻷ خواستهی او را اجابت نموده و او را در مقامی قرار میدهد که بر مبنای حکم او در مورد بنیقریظه حکم میشود و زمانیکه برخی از اوسیان به او گفتند: ای ابوعمرو، با همپیمانانت به نیکی رفتار کن؛ سخن حکیمانه خود را گفت: «براستی اکنون زمان آن است که سعد در راه الله به ملامتِ ملامت کنندگان توجهی نکند».
و راست گفت؛ براستی در مورد آنها مطابق با حکم الله ﻷ حکم نمود، پس کشته شدند و خداوند متعال مسلمانان را بر اموال و زنان و کودکانشان مسلط نمود. و این فتح و پیروزی بود برای مسلمانان در برابر دشمنان الله و رسولش. خداوند از سعد راضی باد و او را راضی کند.
و این فضل خداوند بود که با شهادت بر وی منت نهاد. و رسول خدا ج در روز وفاتش فرمود: «اهْتَزَّ عَرْشُ الرَّحْمَنِ عَزَّ وَجَلَّ لِمَوْتِ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ»[٧٩] عرش خداوند رحمن به خاطر مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد.
[برخی (اسلام ستیزان) حکم سعد بن معاذ را ناعادلانه و ظالمانه دانستهاند، اما پیامبر اسلام آن را حکمی بیدادگرانه نشمرد. برای ما که مسلمان هستیم قضاوت درباره حکم سعد روشن است ولی اینک میخواهیم از دیدگاه یک ناظر بیطرف بنگریم که سعد بن معاذ در این قضاوت، راه خطا پیمود یا عادلانه داوری نمود؟ دلائلی که (برای این حکم) بر ضدّ جنگجویان بنیقریظه وجود داشته به قرار ذیل است[٨٠]:
اولاً: این گروه پیش از پیمانشکنی، تعهّد نموده بودند اگر با دشمنان مسلمین همراهی کنند و مدینه را به خطر افکنند خونشان هدر رفته و اموالشان مصادره گردد. آنها خود پذیرفتند اگر راه خیانت در پیش گیرند، پیامبر در اجرای این حکم مُحِقّ است: «إِنَّهُ في حِلٍّ مِن سَفك دِمائِهِم وَسَبي ذَرارِيهِم وَأَخذِ أَموالِهِم»[٨١]
ثانیاً: بنیقریظه هنگامی به خیانت دست زدند که مدینه در محاصره دشمن قرار داشت. آنها در چنین وضعی، آهنگ شبیخون به مسلمانان کردند و یک گروه ده نفری و پیشتاز از ایشان نیز وارد عمل شدند. و ما میدانیم که خیانت و سازشکاری با دشمن، در زمان جنگ جرمی بزرگتر از پیمانشکنی عادی بشمار میآید و کیفری سختتر دارد و مرتکبین به اینکار در تمام دادگاههای نظامی جهان (چه قدیم و چه جدید) به مرگ محکوم میشوند و هیچ قانونگذاری این حکم را ظالمانه نشمرده است.
ثالثاً: کتاب آسمانی یهود یعنی «تورات» دستور میدهد که اگر قومی، روش بنیقریظه را با یهودیان پیش گیرند محکوم به مرگ خواهند بود، چنانکه در سِفر تَثنِیه میخوانیم: «چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آن را برای صلح ندا کن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازهها را برای تو بگشاید آنگاه تمامی قومی که در آن یافت شوند به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند. و اگر با تو صلح نکرده با تو جنگ نمایند پس آنان را محاصره کن و چون یهُوَه خدایت آن را بدست تو بسپارد جمیع ذکورانش را بدم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهائم و آنچه در شهر باشد یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر»[٨٢] بنا بر این حُکم، سعد بن معاذ حق داشت جنگجویان یهود را به مرگ محکوم کند (یعنی در حقیقت، حکم کتاب مقدّس خودشان را بر آنها جاری سازد) زیرا پس از آنکه بتپرستان در جنگ خندق، از مدینه دور شدند پیامبر اسلام یارانش را به سوی دژهای بنیقریظه فرستاد و یهودیان بجای استقبال از ایشان، به ناسزاگویی پرداختند و از اعلام جنگ با مسلمانان خودداری نکردند چنانکه نخستینبار نیز به هنگام خبرآوردن از پیمانشکنی یهود، به همین شیوه ناپسند عمل شد. یعنی بنیقریظه فرستادگان پیامبر را که دعوت به صلح و وفای به عهد میکردند جز با دشنامهای زشت و اعلام جنگ پاسخ ندادند.
رابعاً: ابوسفیان رهبر سپاه مشرکین، چون خواست از مدینه دور شود نامهای به پیامبر اسلام نوشت و ضمن آن تهدید کرد که «فَإِن نَرجع عَنکُم فَلَکُم مِنّا يومٌ کَيومِ أُحُدٍ تُبقَرُ فيهِ النِّساءُ»:[٨٣] «ما اگرچه اینک (به مکّه) بازمیگردیم ولی روزی همچون روز اُحُد از سوی ما برای شما پیش خواهد آمد که گریبان زنان در آنروز دریده خواهد شد».
با توجّه به این تهدید، مسلمانان نمیتوانستند بنیقریظه را آزاد کنند تا به سایر یهودیان ملحق شوند و به همراه قریش بر مدینه یورش آورند و این بار، همگی را به قتل رسانند! و همچنین نمیتوانستند آنان را در مدینه سکونت دهند تا اگر مشرکان دوباره یورش آوردند و به درون شهر راه یافتند، بنیقریظه خیانت را از سر گیرند! لذا هیچ راه خردپسند و عادلانهای جز درهمشکستن سپاه کینهجوی یهود، برای مسلمانان وجود نداشت.
اینها دلائلی بود که به سعد اجازه میداد تا سربازانِ جنگجوی یهود را به مرگ محکوم کند و او هم چنین کرد؛ ولی در مرحله عمل، پیامبر خدا تا آنجا که ممکن بود از عفو و اغماض دریغ ننمودند چنانکه به گزارش ابن هشام، چند تن از یهودیانی که به اسلام گرایش نشان دادند، آزاد شدند.[٨٤] نیز رسول خدا مردی بنام رِفاعَة را مورد عفو قرار داد.[٨٥] همچنین، عَمرو بن سُعدی که به یاران خود گفته بود: «لا أَغدِرُ بِمُحَمَّدٍ أَبَداً» «هرگز به محمّد نیرنگ نمیزنم» از کشتهشدن در امان ماند[٨٦] و نیز جوانانی که در آستانة بلوغ بودند مانند عَطِیة قُرَظِی از سوی پیامبر بخشوده شدند[٨٧] و نیز تمام خانوادة زُبِیر بن باطا آزاد گشته، اموالشان را به آنها باز پس دادند.[٨٨] و تنها مردان جنجگو و محارب، از پای درآمدند. البته چنانکه دیدیم اینکار هم بنا بر حُکم کسی بود که بنیقریظه خود، به داوری او راضی شدند و قضاوت را به وی واگذاردند.[٨٩]]. اما در این موضع حکیمانه، حکمت سعد بن معاذ از چند جهت نمایان گردید:
١- رغبت و شور و شوق وی در نصرت و یاری رسول الله ج و جهاد با دشمنان الله؛
٢- رد حکیمانه و قاطعانه درخواست قومش هنگامیکه او را برای حکم نمودن در مورد بنیقریظه آوردند؛
٣- گرفتن عهد و پیمان الهی از قومش که حکم وی را قبول کرده و بپذیرند و این امر باعث استواری آنها و حل بحران میشد؛
٤- رو کردن به رسول الله ج از روی ادب و احترام به هنگام گرفتن عهد و پیمان از بنیقریظه؛
٥- موافق بودن حکم وی با حکم خداوند متعال؛ و بر این اساس بود که رسول خدا ج به تنفیذ آن دستور دادند؛ براستی خداوند متعال با حکمت او اسلام را عزت بخشیده و کافران را ذلیل و خوار نمود.
[٧٠]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب مرجع النبي ج من الأحزاب (٧/٤١١)، (ش: ٤١٢١)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب جواز قتال من نقض العهد (ش: ١٧٦٨).
[٧١]- نگا: زاد المعاد (٣/١٣٤).
[٧٢]- این رگ را در عربی اکحل میگویند (فصد) که چون بریده شود چنان خون میآید تا صاحب آن بمیرد.
[٧٣]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب مرجع النبي ج من الأحزاب (٧/٤١١)، (ش: ٤١٢٢)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب جواز قتال من نقض العهد (ش: ١٧٦٩)؛ و نگا: ترجمه سعد بن معاذ در سیر أعلام النبلاء (١/٢٧٩).
[٧٤]- سیره ابن هشام از ابن إسحاق؛ و رجال آن از ثقات هستند (٣/٢٤٤)؛ و احمد (٦/١٤١)؛ و نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (١/٢٨٢).
[٧٥]- سیره ابن هشام (٣/٢٥٩)؛ و بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی - باب مرجع النبي ج من الأحزاب (٧/٤١١)؛ قال: «قضیت فیهم بحکم الله» (ش: ٤١٢١)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب جواز قتل من نقض العهد وجواز إنزال أهل الحصن على حکم حاکم عدل أهل للحکم (٣/١٣٨٩)، (ش: ١٧٦٨).
[٧٦]- أبو داود، کتاب الحدود، باب الغلام یصیب الحد (٤/١٤١)، (ش: ٤٤٠٤)؛ و ترمذی، کتاب السیر، باب ما جاء فی النزول على الحکم (٤/١٤٥)، (ش: ١٥٨٤)؛ و نسائی، کتاب الطلاق، باب متى یقع طلاق الصبی (٦/١٥٥)، (ش: ٣٤٦٠)؛ و ابن ماجه، کتاب الحدود، باب من لا یجب علیه الحد (٢/٨٤٩)، (ش: ٢٥٤١) و سند آن صحیح است.
[٧٧]- زاد المعاد (٣/١٣٥)؛ و نگا: سیره ابن هشام (٣/٢٥٩)؛ و البدایة والنهایة (٤/١٢٢)؛ و فتح الباری (٧/٤١٤)؛ و نگا: صحیح الترمذی (٢/١١٤).
[٧٨]- نگا: بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب مرجع النبي ج من الأحزاب (٧/٤١٢)، (ش: ٤١٢٢)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب جواز قتال من نقض العهد (ش: ١٧٦٩)، (ش: ٦٧).
[٧٩]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب مناقب الأنصار، مناقب سعد بن معاذ (٧/١٢٣)، (ش: ٣٨٠٣)؛ و مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب: من فضائل سعد بن معاذ (٤/١٩١٥)، (ش: ٢٤٦٦).
[٨٠]- به نقل از کتاب "خیانت در گزارش تاریخ" نوشته استاد مصطفی حسینی طباطبایی، بخش سوم. مترجم
[٨١]- السیرة النبویة اثر زینی دحلان: ج ١، ص ١٧٥ و دیگر آثار.
[٨٢]- تورات، سفر تثنیه، باب بیستم.
[٨٣]- المغازی: ج ١، ص ٤٩٢.
[٨٤]- سیره ابن هشام (٢/٢٣٨)؛ و طبری (٢/٥٨٥).
[٨٥]- سیره ابن هشام (٢/٢٤٤)؛ و تاریخ طبری (٢/٥٩١).
[٨٦]- سیره ابن هشام (٢/٢٣٨)؛ و طبری (٢/٥٨٦).
[٨٧]- سیره ابن هشام (٢/٢٤٤).
[٨٨]- المغازی واقدی (١/٥٢٠).
[٨٩]- پایان نقل از کتاب خیانت در گزارش تاریخ.