استخاره نمودن علامه طباطبایی
سید محمّد حسین حسینى تهرانى، معروف به علامه حسینى که یکى از شاگردان علامه طباطبایى، صاحب تفسیرالمیزان است درکتاب «مهر تابان» از انتشارات باقرالعلوم در صفحات ۶۰ و ۶۱ درباره استخاره علامه طباطبایى مى نویسد:
«و به همین علت مهاجرت علامه طباطبایى به قم و تحمل این همه مشکلات و دورى از وطن مألوف براى احیاى امر معنویت و اداى رسالت الهى در نشر و تبلیغ دین و رشد افکار طللاب و تصحیح عقاید حقه نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیه و اخلاق و طهارت و تشرف به لقاءالله و ربط با عالم معنى مى باشد. چنان چه آن فقید سعید فرمودند: وقتى از تبریز به قم آمدم و درس اسفار را شروع کردم و طلاب بر درس گرد آمدند و قریب به یک صد نفر در مجلس حضور پیدا کردند حضرت آیت الله بروجردى رحمة الله علیه اولاً دستور دادند شهریه طلابى را که به درس اسفار مى آمدند قطع کنند بر همین اساس چون خبر آن به من رسید متحیر شدم که خدایا چه کنم؟ اگر شهریه طلاب قطع شود این افراد بى بضاعت که از شهرهاى دورآمده اند و فقط ممر معاش آنها شهریه است چه کنند؟ و اگر به خاطر شهریه، اسفار را ترک کنم لطمه به سطح علمى و عقیدتی طلاب وارد مى آید. من همین طور در تحیر به سر مى بردم تا بالاخره یک روز که به حال تحیر بودم و در اتاق منزل از دور کرسى مى-خواستم برگردم چشمم به دیوان حافظ افتاد که روى کرسى اتاق بود آن را برداشتم و تفأل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس اسفار را ترک کنم یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغرکنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گرکنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا بر سر کنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داورى دارم بسى یا رب که را داور کنم
بارى، دیدم عجیب غزلى است این غزل مى فهماند که تدریس اسفار لازم و ترک آن در حکم کفر سلوکى است».
خواننده گرامى، علامه طباطبایى براى این که ببیند کتاب اسفار را درس بدهد و یا درس ندهد به کتاب حافظ تفأل زده و غزلى آمده و نتیجه گرفته است که باید کتاب اسفار را درس بدهد. آخر درکجاى قرآن گفته شده که براى پیدا نمودن راه به کتاب حافظ تفأل بزنید؟ در قرآن فال زدن به قرآن نهى شده است چه برسد به دیوان حافظ با آن غزل هایش. قرآن را باید مطالعه نمود و معنى آن را فهمید و در زندگى به کار برد. باز نمودن قرآن و آیه اى آمدن و از آن نتیجه گرفتن که خوب است یا بد، عملى شیطانى و توهین و بازى گرفتن آیات قرآن است و دروغ بستن به خداست که از بزرگ ترین گناهان است؛ چه برسد به دیوان حافظ که شاعرى آن را نوشته است.
چون در جامعه ما ایران، برخى از افراد معتقد به فال حافظ هستند و علاقه اى به اشعار حافظ دارند بد نیست مختصرى درباره حافظ و دیوانش سخن برانیم.
حافظ با این که حافظ قرآن بوده و حفظ داشتن قرآن خوب است، ولى متأسفانه عامل به قرآن نبوده است و به بى راهه رفته است که این گمراهى ها در اشعارش پیداست. درباره توبه مى گوید:
به قصد توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن مى رسد چه چاره کنم؟
گمراهى حافظ در این شعر نمایان است و احتیاج به توضیح ندارد. حافظ یک انسان سرگردانى بوده که نان را به نرخ روز مى خورده گاهى خود را مسلمان نشان مى داده گاهى منکر دین مى شده. به قضا و قدر معتقد بوده و مداح پادشاهان ظالم بوده و هدفش از مداحى نمودن، گرفتن پول از پادشاهان بوده است.
حافظ مى گوید:
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پاى حافظ را چرا در زر نمى-گیرد
حافظ درباره سلطان اویس مى گوید:
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
حافظ درباره سلطان منصور مى گوید:
شاه منصور واقف است که ما
روی همت به هر که بنهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قباى فتح دهیم
وام حافظ بگو که باز دهند
کرده اى اعتراف و ما گُوَهیم
حافظ از تیمور که کشنده شاه منصور بود در دیوانش تجلیل کرده در صورتى که مى دانیم که تیمور چقدر بى رحم و خونخوار بود.
خلاصه این که حافظ در دیوانش از بیش از بیست شاه و وزیر تعریف نموده است. حافظ نه تنها از پادشاهان زمان خود تعریف نموده بلکه از گبرانى که در زمان او نبوده اند تعریف نموده است؟ مثلاً خسرو پرویز که نامه پیغمبر را پاره نمود و از ایران براى دستگیرى و کشتن آن حضرت مأمور فرستاد.
حافظ در مدح خسرو پرویز مى گوید:
بده ساقى آن مى که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز و از باربُد یاد کن
این شعر نه تنها تعریف از کفار زمان پیغمبر یعنى خسرو پرویز و گبرانى چون کیخسرو و جم است بلکه در شعر گفته است «روان بزرگان زخود شاد کن، ز پرویز و از باربد یاد کن».
و ما در فصل اول این کتاب ثابت نمودیم که کسانى که از این جهان مى روند بعد از مرگشان از دنیا غافلند و روحشان از کارهایى که در این جهان انجام مى شود آگاه نیست.
حافظ در تعریف از «مى» مى گوید:
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر مى بر کفم نه تازه بر
بر کشم این دلق ازرق فام را
برخى مى گویند منظور از «مى»، در دیوان حافظ «مى معنوى» است نه «مى انگورى»، در جواب مى گوییم حافظ در دیوانش مى گوید:
بر سر آنم که ننوشم مى و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود این تقدیر
اگر منظور از «مى»، «مى معنوى» بود، پس چرا حافظ تصمیم گرفت که آن «مى» را ننوشد؟ دیگر این که «مى معنوى» گناهى ندارد که حافظ تصمیم داشته آن را ننوشد.
حافظ در دیوانش آخرت را به مسخره گرفته و گفته است:
من که امروزم بهشت نقد حاصل مى-شود
وعده فرداى زاهد را چرا باور کنم
حافظ ماه رمضان را به مسخره گرفته و گفته است:
ساقى بیار باده که ماه صیام رفت
در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
عمر عزیز برفت بیا تا قضا کنیم
عمرى که بى حضور صراحى و جام رفت
حافظ، قائل به جبر بوده و بد نامى خود را از قضا و قدر مى داند و مى گوید:
در کوى نیک نامى ما را گذر ندادند
گر تو نمى پسندى تغییر ده قضا را
اى خواننده عزیز، آیا دیوان حافظ با آن همه مداحى و تعریفى که از پادشاهان ستمگر و «مى» و یار و غیره که در آن است باید کتاب فال علامه طباطبایى قرار بگیرد و راه زندگیش را از دیوان حافظ به دست آورد؟
آیا خداوند چنین فرمانى داده؟ و چنان چه مشاهده نمودید تفأل به قرآن حرام است و خداوند در هیج جا نفرموده که راه زندگیتان را با تفأل زدن به قرآن به دست آورید بلکه به ما دستور داده که قرآن را مطالعه کنیم و معنى آن را بفهمیم و در زندگى به کار ببریم، ولى متأسفانه مشاهده مى نماییم در جامعه ى ما ایران، استخاره رایج است و با قرآن و تسبیح و نظایر آن استخاره مى کنند و از آن بدتر تفألى است که علامه طباطبایى با دیوان حافظ زده که آیا اسفار را درس بدهد و یا درس ندهد.
در نقد غزلیات حافظ، نویسندگانى چون «محمّدجواد خراسانى» در کتاب «البدعة والتحرف» و «علامه برقعى» در کتاب «حافظ شکن» و «ملا محمّدطاهر قمى» در کتاب «تحفة الاخیار» نوشتارى دارند. همچنین برخى دیگر از نویسندگان که برای اختصار از ذکر نام و کتب آنها خوددارى مى نمائیم.