گفتار دوم: منشأ قزلباشان و عقاید آنها
شیخ جنید وقتی به آناتولی رفت با پیروان طریقت نوینی در میان تاتارها در ارتباط شد که نوعی مذهب تشیع مبتنی بر نیاپرستی خودشان را داشتند، او در اثر این ارتباط متوجه نفوذ و قدرت و ثروتی شد که شیوخ این طریقت در میان تاتارهای آناتولی کسب کرده بودند، او برآن شد که خودش را به عنوان یکی از شیوخ این فرقه معرفی کند و تشکیل دار و دستگاه نوینی بدهد.
چونکه تحول سرنوشتساز در عقیدۀ مذهبی شیخ جنید تحت تأثیر عقائد افراطی تاتارهای شیعۀ پیرپرست در آناتولی به وقوع پیوست، و سپس همین تاتارها بودند که انحصارا مریدان شیخ جنید و جانشینانش را تشکیل دادند و به درون ایران مهاجرت کرده تشکیلات قزلباش را به وجود آوردند، و در صدد قبضهکردن قدرت سیاسی ایران برآمدند، لازم است که به ماهیت قزلباشان و ریشههای مذهب و عقیدهشان نظری بیفکنیم؛ زیرا بدون شناخت قزلباشان هرگونه مطالعهئی در بارۀ پدیدۀ صفویه ناقص و دُمبریده خواهد ماند.
نیمۀ غربی در سرزمین آناتولی (ترکیه حالی) تا نیمههای قرن پنجم هجری عموما یک سرزمین مسیحینشین داخل در قلمرو دولت بیزانت (روم شرقی» بود، آلپ ارسلان سلجوقی در سال ۴۵۱ خ قیصر ارمانوس را که به قصد تصرف نواحی شرقی آناتولی لشکر آراسته بود، در شرق آناتولی به سختی شکست داده به اسارت گرفت و طبق شرائطی آزادش ساخت، در این سال بخشهائی از نواحی مرکزی آناتولی از جمله قونیه به تصرف آلپ ارسلان درآمد، و در آینده یک حاکمنشین مسلمان تحت ریاست قتلمش سلجوقی تشکیل شد، از این زمان به بعد حکام سلجوقی خزش قبایل ترک به درون آناتولی را تشویق کردند، در خلال دهههای بعدی مهاجران ترک با استفاده از ضعف دولت بیزانت نواحی مختلف آناتولی را یکی بعد از دیگری طی یک سلسلۀ طویل از حملات مداوم جهادی به تصرف درآوردند، و دولت «سلجوقیان روم» را تشکیل دادند که مرکزش شهر قونیه بود.
در سال ۶۲۲ خ حملۀ مغول به آناتولی نظام سیاسی سلجوقیان روم را از هم پاشاند، اما رژیمی که بتواند جای این نظام را پر کند به وجود نیاورد، در خلال دهۀ بعد خزش قبایل ترک به درون آناتولی ادامه یافت، این قبایل که از پشتیبانی خان بزرگ مغول برخوردار نبودند، بدون آن که تشکیل حکومتی بدهند در آناتولی به دنبال چراگاه در نقل و انتقال بودند، و از راه دزدی و غارتگری روزگار میگذراندند، به دنبال این جریانها دوازده امیرنشین کوچک و مجزا در آناتولی تشکیل شد که مهمترین آنها امیرنشین قونیه بود، قبایل تاتار نژاد قرهمان این امیرنشین را در منطقۀ کیلیکیه تشکیل دادند، و منطقه را به نام خودشان «قرهمان» نامگذاری کردند، این امیرنشین چونکه قونیه را پایتخت قرار داده بود ادعا میکرد که وارث سیاسی سلجوقیان است و در صدد گسترش قلمروش به حساب دیگر امیرنشینهای مغول برآمد.
همراه با خزش قبایل ترک به درون آناتولی در قرن هفتم هجری شمار بسیاری از متصوفان و همچنین مبلغان مذهبی به درون آناتولی سرازیر شدند، خرافات مبتنی بر نیاپرستی مغولان و تاتارها که توسط همین صوفیها مسلمان میشدند به کار و بار این متصوفان رونق چشمگیری میبخشید، و هرکدام از صوفیها بخشهائی از ترکان را به سلک مریدان خودش درمیآورد و برای خودش دار و دستگاهی درست میکرد، یکی از صوفیان ترک نژاد که از ماوراءالنهر به درون آناتولی رسید مردی بود که خود را حاجی بکتاش ولی مینامید، حاجی بکتاش (متوفی ۶۷۶ خ) در میان مهاجران ترک به تبلیغ مسلمانی و جذب مرید پرداخت، و خیلی زود به نیرومندترین صوفی در میان ترکان آناتولی تبدیل شد، او که اساس عقیدۀ پیرپرستی را از ترکستان با خود آورده بود، براساس مطالعاتی که از زندگی امامان شیعه و قدیسین مسیحیان انجام داد طریقتی را ابداع کرد که در جذب ترکان مهاجر کارآئی بسیار موفقیت آمیزی داشت، طریقتی که او تبلیغ میکرد اساسش بر پرستش رهبر و «ولایت مطلقۀ رهبری» نهاده شده بود، او مدعی کشف و کراماتی از قبیل مداوای بیماریهای صعب العلاج بود، و ترکان خرافاتی و نومسلمان به او عقیدۀ استواری یافتند، او نخستین رهبر طریقۀ صوفیانه در خاورمیانه بود که تبلیغاتش را براساس «نصرت به رعب» و «مبارزۀ قهرآمیز برای جلب پیرو» بنا نهاده بود، او میدانست که ترکان برای غارتگری به آناتولی سرازیر شدهاند؛ و برآن شد که از این امر در جهت گسترش قدرت و ثروت خودش بهرهبرداری کند، «جهاد برای نشر دین» همیشه بهترین ابزار دست مردمی بوده که میخواستهاند با دستیازی به آن به اقوام ضعیفتر حمله ببرند و اموال آنها را تاراج کنند؛ و این امر نزد اقوامی که زندگی بیابانگرد قبایلی شبیه قبایل عربستان داشتند یک رسم دیرینه بود، حاجی بکتاش با توجه به این موضوع برآن شد که یک تشکیلات مسلح از داوطلبان جوان تاتار به وجود آورد که آماده بودند به بهانۀ «جهاد با کفار» به آبادیهای مسیحینشین آناتولی حمله ببرند، او پس از متشکل کردن جوانهای ترک مستعد جهاد روستاهای آناتولی را مورد حملات مداوم قرار داد، چونکه اقداماتش با موفقیتهای مادی چشمگیری همراه بود، همواره بر شمار مریدانش افزوده میشد و کار و بارش بالا میگرفت، طبیعی بود که ترکانی که به سلک مریدان او درمیآمدند عقائد و افکارش را میپذیرفتند، و همین امر سبب گسترش عقائد وی در نواحی مختلف آناتولی گردید.
تا پایان قرن هفتم هجری دهها تن از شیخان تازهپای صوفی که زیر دست حاجی بکتاش پرورش یافته و به مقام خلیفگی رسیده بودند، در انحاء و اطراف آناتولی در میان قبایل ترک و تاتار پراکنده بودند و هرکدامشان برای خودشان دارای دستهجاتی از مرید بودند؛ و چنان بود که بخش اعظم ترکانی که تا آن زمان در مناطق مختلف آناتولی جاگیر شده بودند از اشکال مختلفی از مذهبی که به نام حاجی بکتاش منسوب شده بکتاشی نامیده میشد پیروی میکردند.
حدود ۳۰ سال پس از وفات حاجی بکتاش یک قبیلۀ اوغوز – که مثل دیگر مهاجران ترک – در هجرت از بیابانهای آسیای میانه به آناتولی رسیده بودند، با تصرف شهر «بورسا» در منتهاالیه غرب آناتولی تشکیل حاکمیت دادند، بورسا تا پیش از سقوطش به دست اوغوزها یک شهر مسیحینشین و در قلمرو دولت بیزانت بود، اورخان بیگ فرزند عثمان در سال ۷۱۱ خ با نیت «جنگ با کفار» شهر بورسا را مورد حمله قرار داده آن را در محاصره گرفت، و در بهار سال بعد به تصرف درآورد و ساکنانش را مجبور کرد که مسلمان شوند، پس از آن که در این شهر تشکیل حاکمیت داد، تاتارها و ترکان آناتولی دعوت کرد که برای جنگ با کافران (یعنی بومیان مسیحی آناتولی) به او ملحق شوند، او سپس در خلال چهار سال شهرهای بزرگ مسیحینشین سواحل غربی آناتولی را یکی پس از دیگری به تصرف درآورد و تشکیل سلطنت عثمانی داد.
ارتش عثمانی در سال ۷۲۴ خ توجه خود را معطوف شبه جزیرۀ بالکان نمود، و با تصرف شهر «گالیپولی» دروازۀ بالکان را بر روی خزش تاریخی ترکان به درون بالکان گشود، به دنبال آن عثمانیها قدم به قدم در بالکان پیشروی کردند و تا سال ۷۶۸ سراسر بالکان را متصرف شدند، همراه با این فتوحات در نیمۀ شمالی آناتولی نیز بخشهائی از جهادگران ارتش عثمانی پیشروی کردند و تا سال ۷۳۸ آنکارا و کوتاهیه را به تصرف درآوردند، در سال ۷۶۹ چهار امیرنشین جنوب آناتولی به تبعیت عثمانیها درآمدند، و تا سال ۷۷۶ قلمرو عثمانیها در شرق آناتولی به ملاطیه و سیواس رسید. فتوحات عثمانیها در شرق آناتولی در سال ۷۸۱ با حملۀ تیمور گورکانی به درون آناتولی متوقف شد.
تیمور که خود را پادشاه ایران مینامید بخش شرقی آناتولی را – که از نظر تاریخی جزو ایران به شمار میرفت – به عنوان تیول به قبیلۀ آققویونلو سپرد، ولی بقیۀ آناتولی را به حال خود رها کرده به ایران برگشت.
سلطان بایزید عثمانی در جنگ با تیمور شکست خورده به اسارت تیمور افتاده بود، هرچند که تیمور وی را آزاد کرده به آناتولی باز فرستاد، او در راه بازگشت به غرب آناتولی خودکشی کرد، پس از مرگ او میان فرزندانش بر سر مقام سلطنت نزاع افتاد، در آناتولی یکی از فرزندان او به نام محمد چلبی بر رقیبانش پیروز شد و قدرت را به دست گرفت، پسر دیگرش موسا چلبی در شهر اَدِرنه واقع در بخش اروپائی متصرفات عثمانی خودش را سلطان خواند، و با برادرش محمد چلبی به نزاع افتاد، سرانجام محمد چلبی در سال ۷۹۲ بر او پیروز آمد و برادر را کشت، و بر سراسر متصرفات سابق عثمانی دست یافت.
از آنجا که حمله به آبادیهای مسیحینشین آناتولی و شرق اروپا درآمدهای بسیاری را نصیب جهادگران میکرد، و عثمانیها این حملات را تنظیم و هدایت میکردند، شیوخ بکتاشیه (خلیفههای حاجی بکتاش) با مریدانشان به ارتش جهادگر عثمانی پیوسته بودند، و چون که هرکدام از این شیخها رهبر یک تیپ از جهادگران بود که مریدان خودش بودند، طبیعی بود که هر شیخی مسئول عقیدتی سیاسی سربازان تحت فرمان خودش در ارتش عثمانی باشد، از هیمن رو بود که این شیوخ در ارتش عثمانی دارای منصب «قاضی عسکر» (به زبان امروز: مسئول عقیدتی سیاسی) بودند، سلطان عثمانی در قبال خدمت این شیوخ و مریدانشان سهمهائی از غنایم جنگی به آنها اختصاص داد، و بخشهائی از زمینهای مصادره شدۀ بومیان آناتولی را به آنها واگذار کرد تا مریدانشان به چراگاه دامهایشان تبدیل کنند، و در آنها مستقر شوند.
زمانی که موسا چلبی در ادرنه به سلطنت نشست، یک شیخ بکتاشی به نام شیخ بدرالدین در ارتش او قاضی عسکر بود، پدر بزرگ شیخ بدرالدین در فتوحات اولیۀ عثمانیها به قتل رسیده بود (شهید شده بود)؛ و پدرش در زمان بایزید اول عثمانی قاضی عسکر شهر سماونه در بخش اروپائی عثمانی بود، شیخ بدرالدین تحصیلات مقدماتی را در شهرهای بورسا و قونیه به پایان برده بود و برای ادامۀ تحصیل به شام رفته، سپس برای تکمیل علوم دینی به مصر سفر کرده بود، او الهیات و فلسفه و منطق را در شام و مصر فرا گرفته و مدتی نزد یکی از شیوخ طریقت در مصر به خدمت پرداخته بود، و در سال ۷۷۶ خ در اواخر دوران بایزید اول به آناتولی برگشته بود، پس از آن مدتی در ناحیۀ اسکندرون (منتهاالیه شمالغرب شام در زاویۀ دریای مدیترانه) در میان پیروان مذهب موسوم به اهل حق که شیعیان افراطی و معتقد به الوهیت امام علی بودند به سر برده بود، سفری هم به خاطر آشنائی بیشتر با فن مریدپروری به تبریز و قزوین کرده بود، و در بازگشت به آناتولی همراه شیوخ طریقت اهل حق در مناطق آیدین و گرمیان و قرهمان به تبلیغ و سیر و سفر پرداخته بود [۱۱].
شیخ بدرالدین در خلال جنگهای داخلی فرزندان بایزید اول به خدمت موسا چلبی درآمد و در ادرنه سمت قاضی عسکر را احراز کرد، پس از کشتهشدن موسا چلبی به دستور سلطان محمد از مقامش معزول و به شهر ازنیک در غرب آناتولی تبعید شد و تحت اقامت اجباری قرار گرفت (۷۹۲ خ). سلطان محمد برای او و خانوادهاش مستمری در خور توجهی مقرر کرد، و او را در برقراری ارتباط با مریدانش آزاد گذاشت.
شیخ بدرالدین زمانی که در میان اهل حق به سر میبرد دو شخصیت نومسلمان که از پیروان مذهب بکتاشی بودند با او همکاری میکردند، این دو که از شیعیان افراطی آناتولی بودند یکی طورلاق کمال و دیگری بور کلیجه مصطفا نام داشت و ملقب به دَدَه مصطفا بود. شیخ بدرالدین وقتی به مقام قاضی عسکری ارتش موسا چلبی رسید رسید این دو تن را به عنوان مشاوران خویش وارد ارتش عثمانی کرد، وقتی شیخ بدرالدین معزول و تبعید شد، طورلاق کمال به منطقۀ شیعهنشین مانیسه در غرب آناتولی منتقل شد، و دده مصطفا به قرهبورن در غرب آناتولی رفت، هرکدام از این دو تن در منطقۀ خویش به تبلیغ برای رهبری شیخ بدرالدین ادامه داد، و ارتباط با شیخ بدرالدین را حفظ کرد [۱۲].
شیخ بدرالدین در تبعید ازنیک به تدوین عقائدش پرداخت و کتابی به نام واردات تألیف کرد، طریقت تصوف شیخ بدرالدین که از بکتاشیه و غلات شیعه (اهل حق) سرچشمه میگرفت، آمیزهئی بود از وحدت وجود ابن عربی، تثلیث مسیحیت، امامپرستی اهل حق، [۱۳]و نیاپرستی تاتارها، او عقیده داشت که شیخ طریقت حامل روح خدا است، و ذات معصوم و منزه و واجب الوجود و واجب الطاعه است که تمام کائنات بر مدار ارادۀ وی میچرخد، و نظم امر جهان در دست او است، و بر مردم جهان دارای «ولایت مطلقه» است، او با ابداع این عقیده مذهب بکتاشی را وارد مرحلۀ نوینی ساخت، او با تفسیر باطنی (تأویل) احکام مندرج در متون اسلامی، اطاعت از شیخ را نقطۀ محوری دین قرار داد، و وجوب برگزاری عبادتهای شرعی چون نماز و روزه و حج را با تأویلاتی که از دین میکرد از دوش پیروانش انداخت، و چونکه مریدانش عموما تاتارهای نومسلمانی بودند که توجهی به احکام اسلامی نداشتند، و فقط از نظر اسمی مسلمان شده بودند تا به نان و نوا برسند، او محرمات شرعی چون خمر و زنا و حتی لواط را براساس تأویلهایش برای مریدانش مباح گردانید، تنها امر واجب در طریقت او محبت امام علی اطاعت مطلق از «شیخ» و جهاد برای نشر دین بود.
چونکه جنبههای اباحی و انحلال اخلاقی مذهب شیخ بدرالدین باب طبع تاتارهای نومسلمان بود گروههای زیادی از آنها را به او جذب کرد، وقتی کسانی به طریقت او ملحق میشدند تا در سلک مریدان او درآیند، خلیفهاش از آنها میخواست که از عقائد گذشتهشان به کلی دست بکشند، از همۀ کارهائی که در گذشته انجام دادهاند توبه کنند، «محبت علی» و «محبت شیخ بدرالدین» را اساس اعتقادشان قرار دهند، و با او بیعت کنند که هیچگاه از اطاعت شیخ بیرون نشوند و در برابر او چون و چرا نشان ندهند و با جان و دل در اجرای فرمانهای او کوشا باشند، و برای خشنودی شیخ از جان خودشان مایه بگذارند و از هیچ خطری رویگردان نشوند، یعنی: آنچه او از مریدانش میخواست آن بود که «ذوبشده در ولی» باشند، صفتی که او به مریدانش داد صفت تائب محب بود، یک معنای این صفت «تبرائی و تولائی» بود که همین تاتارها چند دهه بعد که به ایران رفته ارتش قزلباشان را ایجاد کرده قدرت سیاسی را قبضه کردند، در ایران متداول ساختند.
شیخ بدرالدین در مدت اقامت اجباریش در ازنیک با همکاری دو خلیفهاش دده مصطفا و طورلاق کمال برنامۀ قیام بکتاشیها برای کسب قدرت سیاسی را پیریزی کرد، او در آخرین سال قرن هشتم به بهانۀ سفر حج با کسب اجازه از سلطان عثمانی از شهر ازنیک خارج شده به یک منطقۀ شیعهنشین در بخش اروپائی عثمانی موسوم به روملی شرقی که به پایتخت عثمانی نزدیک بود رفته در آنجا مسقتر شد تا شورش مورد نظرش را از آنجا آغاز کند.
شیخ بدرالدین دده مصطفا و طورلاق کمال، طبق برنامهئی که مدتها رویش کار کرده بودند، به طور همزمان در سه منطقه قیام کردند، دده مصطفا فرماندار ازمیر را در جنگ کشت و نیروی دیگر عثمانی را که زیر فرمان حاکم صاروخان بود شکست داد و در منطقه دست به غارت و کشتار زد، طورلاق کمال در مانیسه پیروزیهائی به دست آورد و مثل دده مصطفا سنیها را کشتار کرد و دست غارت برگشود، سلطان محمد یک سپاه عظیم به فرماندهی بیگلربیگ و وزیر اعظم و شاهزاده مراد به مقابلۀ شورشیان فرستاد، این سپاه با دادن تلفات بسیار سنگینی موفق شد، شورش دده مصطفا و طورلاق کمال را یکی پس از دیگری درهم شکند، دده مصطفا و طورلاق کمال دستگیر و اعدام شدند، پس از آنها شیخ بدرالدین شکست یافته دستگیر شد، ولی چون در ارتش عثمانی مریدان بسیاری داشت، یک دادگاه ویژۀ شرعی متشکل از فقهای طراز اول عثمانی به ریاست یک فقیه ایرانی به نام مولانا هراتی برای محاکمۀ علنی شیخ تشکیل شد، شیخ بدرالدین در این دادگاه متهم به ارتداد، فریب و تضلیل مسلمین و شورش برای برهمزدن امنیت مسلمانان گردید و محکوم به مرگ شده، در سال ۷۹۹ خ به دار آویخته شد.
در نهضت شیخ بدرالدین که حالت عصیان عمومی تاتارهای بکتاشی بر ضد دولت عثمانی به خود گرفته بود، بسیاری از بومیان مسیحی نیز شرکت داشتند، علت شرکت اینها در نهضت خشمی بود که از ستمهای بیحد و حصر جهادگران عثمانی داشتند، نهضت شیخ بدرالدین به آنها امید داده بود که دستگاه حاکمیت عثمانی برچیده شود و دوران جهاد برای گسترش اسلام و اسیرکردنهای زنان و دختران بومیان آناتولی به پایان برسد، و مسیحیان آناتولی از درد و رنجهائی که توسط جهادگران ترک بر آنها میرفت برهند، دامنۀ نهضت شیخ بدرالدین به حدی گسترده بودند که چندین تن از کشیشان و همچنین رهبران یهودان نیز در آن شرکت داشتند [۱۴]. مریدان شیخ بدرالدین چنان خلوصی نسبت به او داشتند که پس از کشتهشدن او و دده مصطفا و طورلاق کمال تصریح میکردند که آنها نمردهاند، بلکه در غیبتند و به زودی باز خواهند گشت.
خلیفههای شیخ بدرالدین پس از او مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و بسیاری از آنها به دار آویخته شدند، بسیاری دیگر نیز متواری گشتند و در میان قبایل تاتار به تبلیغ مخفیانه پرداختند، آنها چون معتقد به جاودانگی شیخ بودند، در میان تاتارها تبلیغ میکردند که شیخ به زودی ظهور خواهد کرد و قیام خویش را به سرانجام خواهد رساند، سرکوب و خفقانی که مریدان شیخ بدرالدین با آن مواجه شدند آنها را به سوی یک عداوتی آشتیناپذیر با کل دستگاه دینی دولت عثمانی، و به عبارت دیگر: به سوی عداوتی ابدی نسبت به اهل سنت سوق داد، پیروان شیخ بدرالدین از آنجا که در سراسر خاک عثمانی مورد تعقیب بودند عقائدشان را مخفی میداشتند و همواره در تقیه به سر میبردند، و تقیه را اصل اساسی اعتقاد خویش قرار دادند.
[۱۱] اسماعیل حقی اوزون، تاریخ عثمانی، ترجمۀ ایرج نوبخت: ۱ / ۴۰۷ – ۴۰۸. [۱۲] همان، ۴۰۹. [۱۳] عقیده به خدائی امام علی ریشه در باورهای دیرینۀ بخشی از جماعت روستائی شمال سرزمین شام داشت. این جماعتها در روزگاران بسیار دوری خدایشان فرعون بود، سپس وقتی مسیحی شدند خدایشان مسیح بود که قرار بود مثل فرعونها تشکیل سلطنت دینی بدهد، بعد که مسلمان کرده شدند همین عقیده را با خود داشتند تا مذهب شیعه را گرفتند و معتقد به خدائی علی شدند، اکنون تاتارها با آمیختن باورهای نیاپرستانهشان شکل نوینی به آن داده بودند. [۱۴] همان، ۴۰۹ – ۴۱۱.