شیخ جنید در آناتولی
قبلاً گفتیم که جنید در نبرد قدرت خانقاه اردبیل شکست یافت، و به آناتولی گریخت، در این سفر گروهی از مریدان خانقاه شیخ صفی – همان تاتارهائی که امیر تیمور از آناتولی آورده تقدیم خانقاه کرده بود – همراه او بودند، او از سلطان عثمانی تقاضا کرد که قطعه زمینی در اختیارش بگذارد تا با مریدانش در آن سکونت گزینند، سلطان به او التفات نمود، و او مدتی در زمین اهدائی سلطان اقامت گرفت، در همین زمان بود که خلیفهها و مریدان شیخ بدرالدین شنیدند که یک شیخ بزرگوار از تبریز آمده و مریدانش تاتارها هستند، بعضی از این خلیفهها برای آشنائی با او و افکارش به دیدارش رفتند، و او با مریدان شیخ بدرالدین آشنا شد و به فکر در دستگرفتن رهبری این فرقه افتاد.
از وقتی که شیخ بدرالدین به دار آویخته شد تا وقتی که شیخ جنید وارد خاک آناتولی شد ۲۷ سال فاصله بود، در این فاصلۀ زمانی هیچ شخصیتی که بتواند بکتاشیها را دوباره سازماندهی کند در آناتولی پیدا نشد، بکتاشیها چشم در راه ظهور «رهبر»ی بودند که جای شیخ بدرالدین را پر کند، شیخ جنید با هدف به راهانداختن دار و دستگاهی شبیه دار و دستگاه پدرش به آناتولی آمده بود، و همینکه با برخی از مریدان شیخ بدرالدین تماس یافت، دانست که همۀ زمینهها برای آن که آنها را پیرامون خودش گرد آورد فراهم است؛ و بیدرنگ دست به کار جذب مریدان شیخ بدرالدین شد.
از آنجا که مریدان شیخ بدرالدین تحت تعقیب حکام عثمانی بودند، فعالیتهای شیخ جنید با مخالفت عثمانیها مواجه شد، و او مجبور شد که به کیلیکیه برود و در قونیه اقامت بگیرد، در قونیه نیز چونکه دست به کارهای خلاف میزد و مریدانش را برای غارت و تاراج روستاها تشویق میکرد، اقامتش با مخالفت فقها مواجه شد و او کیلیکیه را ترک گفته به اسکندرون رفت که مرکز فعالیتهای شیعیان تاتارپیرو مذهب اهل حق (معتقدان به خدائی علی) بود، او در اسکندرون خانقاهی بنا کرد و به فعالیتهای تبلیغی پرداخت، و خلفایش را به نواحی اطراف گسیل کرد، متشرعان شام از دست او به حاکم حلب شکایت بردند، و شیخ جنید از اسکندرون اخراج شد (سال ۸۳۵)، تا به فعالیتهایش در نواحی دیگر در میان ترکان ادامه دهد.
شیخ جنید در هشت سالی که در آناتولی و اسکندرون اقامت داشت به طور کامل تحت تأثیر عقاید بکتاشیها و اهل حق قرار گرفته، از مذهب آبائیش که مذهب اهل سنت (مذهب شافعی) بود دست کشید، و به رهبر بلامنازع بکتاشیهای آناتولی تبدیل شد، در این زمان بود که او لقب سلطان المشایخ را بر خودش نهاد، و این بدان مفهوم بود که او داعیۀ رهبری دینی و سیاسی را در سر داشت، اینک همۀ خلفای شیخ بدرالدین وی را به رهبری خویش قبول داشتند.
به هر حال در هشت سال اقامت در آناتولی دو تغییر عمده در شخصیت شیخ جنید رخ داد: یکی آن که چون در میان تاتارهای ترکزبان میزیست و عموم مریدانش تاتار بودند، به خاطر خوشامد مریدانش زبان آذری که زبان نژادیش بود را رها کرده ترکزبان شد، دیگر آن که مذهب شافعی را که مذهب پدر و نیاکانش بود را رها کرده و مذهب اهل حق را که به اولوهیت امام علی قائل بودند اتخاذ کرد، تغییر مورد اول او را از نظر ظواهر شخصیتی به یکی از تاتارها تبدیل کرد؛ و تغییر مورد دوم وی را رهبری بخشید و تا مقام الوهیت بالا برد؛ و مریدانش عملا در سلک بندگان او قرار گرفتند که چشم و گوش بسته در فرمانش بودند، او در پایان این هشت سال مردی بود که از همۀ احکام دینی دست شسته به طور کامل اباحی مذهب شده خود و مریدانش را از انجام فرایض دینی معاف داشته و به نسخۀ دوم شیخ بدرالدین تبدیل شده بود.
او وقتی از اسکندرون اخراج شد با گروه بزرگی از مریدانش به شمالیترین نقطۀ آناتولی منتقل شد و در بندر جانیق در ساحل جنوبی دریای سیاه رحل اقامت افکند، این بندر در همسایگی کشور کوچک مسیحینشین ترابزون (تراپیزونت) بود. در آن هنگام نیروهای ترابزون درگیر مقاومت در برابر گسترش طلبی سلطان محمد فاتح عثمانی بودند، سلطان محمد فاتح که با تصرف قسطنطنیه (کنستانیناپول) در سال ۸۳۲ خ دولت روم شرقی را برانداخته در اروپای شرقی پیشرفتهای بسیار کرده بود، و در شرق نیز بخش اعظم آناتولی را تا حدود غربی دیاربکر به تصرف درآورده بود، در صدد بود که با الحاق ترابزون سراسر آناتولی را یکدست کند، و هیچ نیروی غیر مسلمانی را در آن سرزمین باقی نگذارد.
جنید و مریدانش که تمایلات غارتگرانه داشتند، با استفاده از گرفتاریهای دولت ترابزون به روستاهای آن کشور دستبرد زده غارت و کشتار کردند و غنایم بسیاری به دست آوردند، در این اثناء سلطان عثمانی به وساطت سلطان حسن بایندر (معروف به اوزون حسن) با دولت ترابزون وارد صلح گردید و جنید با مریدانش از جانیق اخراج گشتند.
این اوزون حسن رئیس قبیلۀ آققویونلو بود که در عهد مغول به آناتولی مهاجرت کرده بودند و در حملۀ تیمور به آناتولی به خدمت سپاه او درآمدند، تیمور به پاس خدماتشان مناطقی از شرق آناتولی را به آنها واگذار کرد، و آنها در منطقۀ دیاربکر – در جنوب دریاچۀ وان – جاگیر شده زیر حمایت تیمور تشکیل امارتی دادند، حسن بیک معروف به اوزون حسن قویترین امیر این قبایل در سال ۸۳۲ خ در شهر آمُد به حکومت رسید، و پس از پیروزی بر رقیبان خاندانیش بر ارزنجان و بخشهائی از ارمنستان دست یافت و قلمروش با کشور ترابزون همسایه شد، پادشاه یونانی تبار ترابزون که از ناحیۀ عثمانی در معرض خطر بود با اوزون حسن پیمان حمایتی بست، و دخترش دسپیناکاترینا را به عقد ازدواج اوزون حسن درآورده بود، ترابزون را این اتحاد برای مدتی در مقابل دستاندازی عثمانیها مصون نگاه داشت، و شاه ترابزون با برخورداری از حمایت اوزون حسن در مقابل عثمانی پایداری نشان داد، و اوزون حسن برای برقراری صلح میان سلطان عثمانی و پادشاه ترابزون پا در میانی کرد، و سلطان عثمانی مجبور شد که یکچند استقلال آن کشور را به رسمیت بشناسد، البته این وضع دیری نپائید و ترابزون به زودی به تصرف عثمانیها درآمد و خاندان سلطنتی ترابزون قتل عام شدند و مردم ترابزون مجبور شدند که مسلمان شوند!.
شیخ جنید با مریدانش پس از راندهشدن از جانیق راهی دیاربکر شدند، شیخ جنید را اوزون حسن زیر حمایت گرفت و او را در پایتخت اقامت داد؛ و برآن شد که او با خانوادۀ خودش پیوند دهد، و با این هدف خواهرش خدیجه بیگم را به همسری او درآورد، این واقعه بر قدرت و شوکت شیخ جنید افزود، و او از دیاربکر مریدانش را به اطراف و اکناف گسیل داشت، و مریدان بیشتری را به طرف خویش جذب کرد.
چونکه مریدان شیخ جنید از نظر سنتی زندگیشان از راه تاراج میگذراندند، جنید در سال ۸۳۸ از اوزون حسن اجازه گرفت که به جهاد چرکسان برود، چرکسان اقوام مسیحی بودند که در منطقهئی در شرق دریای سیاه و شمال گرجستان و غرب داغستان میزیستند،.
جنید برای حملۀ تاراجگرانه به سرزمین چرکسان همه گونه احتیاط را به کار برد، و با اعلام اینکه قصد زیارت مرقد جدش را دارد با مریدانش از دیاربکر وارد آذربایجان شده از آنجا راهی شروان شد تا از راه داغستان به سرزمین چرکسان حمله ببرد، شروان یک کشور کوچکی بود در شمال آذربایجان، و غرب دریای خزر که یک خاندان ایرانی با لقب شروانشاه از دیرباز برآن حکومت میکردند، شروانشاه در آن زمان همپیمان و تحت حمایت جهانشاه قرهقویونلو بود، جهانشاه خودش را شاه ایران میخواند، تبریز را پایتخت قرار داده بود، و بخش اعظم ایران را جز خراسان و سیستان و دیاربکر در تصرف داشت.
این را نیز در حاشیه بگویم که قبایل قروهقویونلو در عهد مغول وارد آذربایجان شدند و در اواخر دوران ایلخانان قدرتی به هم زدند، قره یوسف قره قویونو در تبریز مستقر شد، پس از او جهانشاه در دهۀ ۸۲۰ خ متصرفات جانشینان تیمور در ایران مرکزی و غربی را به تصرف درآورد، و تا سال ۸۳۶ بر عراق و بقیۀ نواحی ایران تا کرانههای کویر دست یافت و دولتی شبه سراسری تشکیل داد، تلاش او برای پیشروی در آناتولی توسط اوزون حسن متوقف شد، و چون همزمان با گسترش سلطۀ او اوزون حسن نیز در صدد دستیابی بر ارمنستان بود، میان او و اوزون حسن بر سر ارمنستان نزاع افتاد، این بود که وقتی شیخ جنید از اوزون حسن اجازه طلبید که برای جهاد با چرکسان برود، اوزون حسن بیمیل نبود که او برای جهانشاه دردسر درست کند و با او درافتاده تضعیفش سازد.
چون شیخ جنید وارد شروان شد، شروانشاه از جهانشاه مدد طلبید تا جلو پیشروی او به داغستان را بگیرد، نیروی مشترک جهانشاه و شروانشاه در تبرسران با جنید مقابله کردند، و در جنگی که در پائیز سال ۸۳۸ میان دو طرف درگرفت، جنید کشته شد و میردانش متوری شده به آمُد برگشتند.