گفتار نخست: تحریکات قزلباشان صفوی در کشور عثمانی
زمانی که دولت قزلباشان تشکیل شد سلطنت عثمانی در دست بایزید دوم – یکی از دو پسر سلطان محمد فاتح – بود که پس از درگذشت پدرش در سال ۸۶۰ خ به سلطنت رسیده بود، تنها برادر او «جَم» پس از وفات پدر با برادرش به رقابت برخاست، ولی شکست یافته به جزیرۀ رودس گریخته و به شوالیههای رودس پناه برد.
بایزید و جم در ادبیات فارسی تحصیلات عالیه داشتند، به تاریخ و فرهنگ ایران دلبسته بودند، و هردو به زبان فارسی شعر میسرودند؛ و از آنها سرودههای بسیاری به جا مانده است، بایزید با تخلص «عادلی» شعر میگفت، و تخلص جم نام خودش (جم) بود، بایزید دوم پادشاهی عارف مسلک و پابند احکام شرعی بود، اسماعیل حقی اوزون – مورخ ترک – مینویسد که سفیر و نیز در دربار عثمانی در زمان سلطان بایزید دوم در یکی از گزارشهایش اخلاقیات بایزید را چنین بیان میدارد:
مطلقا شراب نمینوشد، غذا اندک میخورد، در اجرای هیچیک از فرایض دینی اهمال نمیکند، و صدقه بسیار میدهد، از این که از فلسفه بهره و معلوماتی دارد به خود میبالید، و زیاده از حد با هیئت و نجوم مشغول میشود [۶۰].
بایزید به بزرگان فرهنگ و ادب ایران احترام مینهاد، و با شخصیتهائی که در قید حیات بودند مکاتبه میکرد، او با شخصیتهائی چون جلال الدین دوانی، نورالدین جامی، و مولانا تفتازانی مکاتبه و روابط دوستانه داشته است. او شاهنامۀ فردوسی را زیاد مطالعه میکرد، و به همین سبب به شدت تحت تأثیر داستانهای شاهنامه بود و ایران را کشوری نیرومند و تسخیرناپذیر میپنداشت، او میگفت که ایرانیان ملت آزادهئی هستند که هیچگاه زیربار حاکم غیر ایرانی نرفتهاند، و تا پادشاه از میان خودشان نباشد در برابرش تسلیم نمیشوند، و از حاکم بیگانه فرمان نمیبرند [۶۱].
چون قزلباشان در ایران دست تعدی گشودند، و علما و فقها و مدرسان و بزرگان را قتل عام کردند، شماری از علما و بزرگان ایران به عثمانی گریختند، و از سلطان تقاضا کردند که برای متوقفکردن جنایتهای قزلباشان اقدامی انجام دهد، بایزید کوشید که با مکاتبههای دوستانه با شاه اسماعیل رفتار ایرانستیزانۀ قزلباشان را تعدیل کند؛ ولی در این راه توفیقی نیافت، شاه اسماعیل که خودش را تنها نمایندۀ خدا بر روی زمین میپنداشت، به جای آن که نسبت به عثمانی رفتار سیاسی متقابل درپیش گیرد، خلیفههایش را که عموماً از قبایل آناتولی بودند به طور مرتب به عثمانی میفرستاد، و توسط آنها عناصر تاتار را به ایران جلب میکرد تا ارتش قزلباش را نیرومند نگاه دارد. از اوایل سلطنت شاه اسماعیل تا سال ۸۹۰ خ چندده هزار خانوار از چهارده قبیلۀ تاتار از نواحی مختلف آناتولی به ایران کوچانده شدند، و دهها هزار تن از عناصر جوان این قبایل به ارتش قزلباش پیوستند. شاه اسماعیل در عین حال توسط خلیفههایش در خاک عثمانی برای خودش تبیلغ میکرد تا بر تعداد مریدانش در میان تاتارها افزوده سازد، و بازهم شمار بیشتری از تاتارها را به ایران بکوچاند، چونکه همۀ ملت ایران با شاه اسماعیل و قزلباشانش دشمن بودند، او میکوشید که با واردکردن عناصر تاتار به ایران نیرویش را افزایش دهد.
بایزید در سال ۸۸۸ بر بستر بیماری افتاد، و پسرانش برای دستیابی به مقام ولیعهدی او به تلاش و رقابت افتادند، بایزید چهار پسر داشت که هرکدام در منطقهئی از آناتولی حکومت میکرد، بزرگترین پسرش شهنشاه بود که حاکمیت قونیه را در دست داشت. احمد دویمن پسرش بود و بر آماسیه در شرق آناتولی – در همسایگی ایران – حاکم بود، قورقود حاکم مانیسه در منتهاالیه غرب آناتولی بود، و کوچکترین پسرش سلیم حکومت ترابزون را در دست داشت که از جهت جنوب شرق در شمالغرب ارزنجان با ایران همسایه بود، هرچهار پسر بایزید نزد معلمان ایرانی تحصیل کرده بودند، و به زبان فارسی آشنائی کامل داشتند، بایزید به علت علاقهاش به تمدن و فرهنگ ایرانی برای تعلیم فرزندانش معلمان و مدرسان ایرانی استخدام کرده بود، تا زبان فارسی را خوب بیاموزند و با فرهنگ ایرانی آراسته شوند، شهنشاه و احمد و سلیم چنان در ادبیات فارسی تبحر داشتند که زبان ادبیشان به طور کلی زبان فارسی بود، و عموماً در کتابهای فارسی مطالعه میکردند، سلیم در دوران حاکمیتش همه شب متون ادبی و تاریخی فارسی را مطالعه میکرد، و به دست خودش بر این متون به فارسی تفسیر و حاشیه مینگاشت، (برخی از این کتابها با حاشیهنویسیهای سلیم است، اکنون در موزه استانبول نگهداری میشود).
سلیم که کهترین پسر بایزید بود از همهشان بلندپروازتر و باتدبیرتر بود، و از نظر شخصیتی شباهت زیادی به جدش سلطان محمد فاتح داشت، در مقابل او احمد از همه مسالمتجوتر بود، بایزید علاقه داشت که احمد را ولیعهد سازد، ولی سه پسر دیگرش هرکدام به نوبۀ خود سلطنت را برای خودشان میخواستند، چونکه مانیسه مرکز حاکمیت قورقود به پایتخت (اسلامبول) نزدیک بود، سلطان برآن شد که قورقود را از آن محل دور سازد، تا هرگاه احمد را به عنوان ولیعهد اعلام کند، این برادر مشکلی برای احمد ایجاد نکند، او حاکمیت انتالیه در جنوب مرکزی آناتولی را به وی داد، و از او خواست که فوراً از مانیسه به انتالیه نقل مکان کند، قورقود از این مسئله ناراضی شد و به بهانۀ سفر عمره با یک کشتی و شماری خدم و حشم راهی مصر شد، بایزید چند ماه بعد وسائلی انگیخت و رضایت او را جلب کرده به آناتولی بازآورد، و با وعدۀ این که به زودی مانیسه را به او بازخواهد داد او را روانۀ انتالیه کرد.
در سال ۸۸۹ بایزید با جلب موافقت وزیر اعظم و دیگر بلندپایگان کشوری و لشکری احمد را رسماً ولیعهد کرد، سلیم از این امر به شدت ناراضی شد و شماری از افسران ارشد ارتش عثمانی را با خود همنوا ساخته لشکری آراست، و از ترابزون به قصد پایتخت حرکت کرد تا پدرش را به انصراف از این تصمیم وادارد، او با این برنامه در روملی شرقی (شرق بالکان) مستقر شد، در همین وقت شهنشاه بیمار شد و پس از چند روزی درگذشت، قروقود که در انتالیه بود به بهانۀ در دستگرفتن حاکمیت مانیسه از انتالیه حرکت کرد و در مانیسه مستقر شد، احمد نیز برای تحویلگرفتن حکم ولیعهدی از آماسیه به طرف اسلامبول به راه افتاد، پیش از آن که احمد به اسلامبول برسد سلطان بایزید با وجود پیری و بیماری در رأس یک سپاه بزرگ به مقابلۀ سلیم شتافت، و با او وارد مذاکره شده وعده داد که تا زنده است حکم ولیعهدی به هیچکدام از پسرانش ندهد، او از سلیم خواست که به ترابزون برگردد، سلیم به پدرش اعتماد نداشت، و چون خبر حرکت احمد به طرف اسلامبول را نیز شنیده بود در روملی ماند، و پدرش به ادرنه برگشت، و همینکه احمد وارد اسلامبول شد حکم ولایتعهدی را برایش فرستاد، سلیم به محض شنیدن این خبر به طرف اردوی پدرش به راه افتاد و آمادۀ جنگ شد.
در تیرماه ۸۹۰ میان پسر و پدر جنگ درگرفت، و سلیم شکست یافته به سواحل غربی دریای سیاه گریخت، چون احمد در اسلامبول مستقر شد، امرای هوادار سلیم ارتش را به شورش کشاندند، و با تصمیم سلطان دائر بر اعلام ولایتعهدی احمد مخالفت نمودند، احمد به مشورت پدرش به آماسیه برگشت، و بایزید کوشید که شورش ارتش (ینیچری) را با تدبیر فرونشاند، در این زمان امرای هوادار قورقود وی را به اسلامبول فرا خواندند، و این امر به شکاف بیشتر ارتش کمک کرد، و دامنۀ شورش ینیچری بالا گرفته شیرازۀ امور سیاسی را در معرض از همپاشیدن قرار داد، آشوب چند ماه ادامه یافت، سرانجام بایزید تسلیم ینیچری شده سلیم را به پایتخت فرا خواند، و سلطنت را به او تفویض کرده خود کناره گرفت، تا بقیۀ عمرش را دور از پایتخت بگذراند، او به ارادۀ خود یا به خواست سلیم – که اینک سلطان شده بود – با عدهئی از خدمتکاران و ندیمانش راهی دیمهتوقه در بالکان شد، ولی پیش از آن که به محل برسد، در اثر تشدید بیماری یا در اثر خوردن زهر درگذشت (بهار ۸۹۱ خ).
خلیفههای شاه اسماعیل در زمان بایزید دوم به عناوین گوناگون در آناتولی فعالیت میکردند، و قزلباشان را به ایران کوچ میدادند، نورعلی خلیفه (از تاتارهای آناتولی) حاکم ارزنجان و یکی از خلفای برجستۀ شاه اسماعیل بود، و این فعالیتها را رهبری میکرد، چونکه ارزنجان در همسایگی ترابزون – محل حاکمیت سلیم در زمان بایزید دوم – قرار داشت، اقدامات تحریکانگیز نورعلی خلیفه باعث خشم سلیم شد، سلیم به ارزنجان لشکر کشیده آن ناحیه را گرفت و کارگزاران قزلباش را از منطقه بیرون کرد، و به پسرش سلیم فرمان داد که زمینهای ایران را تخلیه کند [۶۲]. وقتی اوضاع سیاسی عثمانی در اثر رقابت قدرت پسران بایزید آشفته گردید، شاه اسماعیل به وسیلۀ خلفایش بکتاشیهای آناتولی را تشویق به شورش کرد.
حسن خلیفه – رئیس خانقاه بکتاشی انتالیه در جنوب آناتولی – از خلفای شیخ حیدر و شاه اسماعیل بود، و در روستائی نزدیکی انتالیه میزیست، و در میان بکتاشیهای آناتولی نفوذ بسیار داشت، او طریقت صوفیگری درپیش گرفته بود، و بیشتر اوقاتش را در غاری در نزدیکی روستایش میگذراند، این غار خانۀ اسرار و محل تجمع مریدان شاه اسماعیل بود، زهد و ریاضت ظاهری حسن خلیفه توجه بایزید دوم را به خود جلب کرد، و باعث شد که سلطان هدایائی را برای او بفرستد، حسن خلیفه در آناتولی خلیفههای بسیار داشت که در میان قبایل تاتار برایش تبلیغ میکردند، و در عمل برای شاه اسماعیل پیرو به دست میآوردند، او پسری داشت که نامش را شاهقُلی نهاده بود، شاهقلی همیشه در کنار پدرش بود، و منصب خلیفۀ اول او را داشت.
در اوایل سال ۸۸۹ و در اوج رقابت سیاسی پسران بایزید دوم که قورقود از انتالیه خارج شد، شاهقلی مریدان پدرش را به انتالیه فرا خواند، و به روال کار قزلباشان صفوی قیام کرد تا قدرت را در عثمانی قبضه کند، او انتالیه را گرفت و همانگونه که قزلباشان در ایران میکردند، علما و بزرگان شهر را گرفته کشتار کرد و بسیاری از خانهها را نذر آتش کرد و دست به تاراج اموال مردم گشود، او همچنین کاروان حامل خزائن و اموال قورقود را که به سوی مانیسه حرکت میکرد مورد دستبرد قرار داد، و کلیۀ اموال قورقود را تاراج کرده میان مریدانش تقسیم کرد و کاروانیان را به قتل آورد، او سپس راهی کوتاهیه در غرب آناتولی شد، و آبادیهای سر راه را مورد تعرض و تجاوز قرار داده دست به چپاول و کشتار و انهدام گشود، یک لشکر عثمانی در نزدیکی کوتاهیه به مقابلۀ او شتافت، ولی از او شکست یافت و فرماندهش به دست شاهقلی کشته شد، شاهقلی در اردیبهشت ۸۹۰ کوتاهیه را به محاصره گرفت، ولی متوجه شد که دفاع شهر مستحکم است، و او ابراز کافی برای شهرگشائی در اختیار ندارد، لذا از محاصره دست کشید و راهی بورسا در منتهاالیه غرب آناتولی شد، لشکر دیگری که برای متوقفساختن او گسیل شده بود نیز مغلوب و متواری گردید، در این زمان صدر اعظم عثمانی شخصاً در رأس یک سپاه عظیم به مقابلۀ شاهقلی حرکت کرد، شاهقلی از برابر این سپاه عقب نشسته به کوتاهیه برگشت، و از آنجا روانۀ قرهمان شد، و حاکم قونیه را که با نیروئی به مقابلۀ وی بیرون شده بود شکست داده کشت و قونیه را تاراج و مردم شهر را کشتار کرد و دست به تخریب و آتشسوزی زد، او سپس راهی سیواس شد و بسیاری از آبادیهای شرق آناتولی که بر سر راهش بودند را تخریب کرد، و شمار بسیاری از کارگزاران دولت عثمانی را از میان برداشت، در تیرماه ۸۹۰ وزیر اعظم در نقطهئی بین قیصریه و سیواس با شاهقلی درگیر شد، در نبرد سختی که میان دو طرف درگرفت تلفات سنگینی بر سپاه صدر اعظم وارد شد، ولی سرانجام در قزلباشان شکست افتاد، و شاهقلی با افرادش فرار کردند، وزیر اعظم به هنگام تعقیب قزلباشان به دام آنها افتاد و کشته شد، شاهقلی نیز کشته گردید، ولی قزلباشان به فرارشان به ادامه داده وارد ایران شدند، آنان در نزدیکی ارزنجان به یک کاروان تجارتی برخوردند که از تبریز راهی آناتولی بود، (به احتمال زیاد حامل اموال تاراجشدۀ ایران بود که توسط ونیزیها به اروپا برده میشد)، آنها این کاروان را مورد حمله قرار داده تاراج کردند، و بازرگان را که پانصد تن بودند با تمامی بارکشها و نوکرها کشتند.
این قزلباشان میخواستند به خدمت ولی امرشان شاه اسماعیل برسند، در آن هنگام شاه اسماعیل هنوز در خراسان بود، اینها مدتی در آذربایجان سرگردان ماندند، تا شاه اسماعیل از خراسان برگشت و در شهریار (نزدیک شهر ری) به حضور او رسیدند، شاه اسماعیل در این زمان با کولهباری از نخوت و غرور و با کاسۀ جمجمۀ شیبک خان به ایران مرکزی برگشته بود تا مراسم پیروزیش را جشن بگیرد، او امیدوار بود که خلیفههایش در آناتولی نیز به پیروزیهای مشابهی دست یافته باشند، ولی وقتی از آنها شنید که از برابر دشمن «سنی» شکست یافته گریختهاند، نسبت به آنها با خشونت رفتار کرد؛ دو نفر از رهبرانشان به دستور او در دیگ جوشاب افکنده شدند، و چند تن دیگر را گردن زدند، او بقیۀ اینها را میان امرای قزلباش تقسیم کرد تا به عنوان خدمتگزار و نه سرباز در ارتش قزلباش به خدمت ادامه دهند.
شاه اسماعیل سپس به نورعلی خلیفه – والی ارزنجان – فرمان فرستاد که قزلباشان آناتولی را بشوراند و آناتولی را بگیرد، نورعلی خلیفه یکی از خلفای شاه اسماعیل که عیسا خلیفه نام داشت را برای رهبری شورش مورد نظر انتخاب کرد، این شورش در اوج اختلاف سلیم با پدرش به نحو دامنهداری با شرکت شمار بسیاری از جنگندگان قبایل آناتولی (افشار، وارساق، قرهمان، تکهلو، حمیدلو، بوزوقلو، و طورقود) در مناطق سیواس و چوروم و طوقات آغاز شد.
در این میان سلطان سلیم به سلطنت نشست، برادرش احمد دو پسر خویش – مراد و قاسم – را به ایران فرستاد، و از شاه اسماعیل تقاضای کمک کرد تا سلطنت را از سلیم بستاند، ظاهراً مراد در این سفر به شاه اسماعیل قول داد که شیعه شود، زیرا شاه اسماعیل در پاسخ به درخواست احمد به نورعلی خلیفه فرمان فرستاد که از مراد پسر احمد حمایت کند و او را به عنوان سلطان عثمانی به رسمیت بشناسد، مراد که به یاوری شاه اسماعیل گرمپُشت بود همینکه به آناتولی برگشت خودش را سلطان خواند، و پدرش را تشویق کرد که به ملاطیه منتقل شود، عیسی خلیفه با قزلباشانش به دستور شاه اسماعیل به مراد پیوستند، و به بهانهئی مبارزه با سلیم در شهرهای شرق آناتولی دست به کشتار و تاراج زدند، اسماعیل حقی اوزون به نقل از یک سند آرشیو توپ قاپی (ترکیه) مینویسد که در این هنگام بیش از ده هزار تن به دور ملحدی به نام صوفی عیسی خلیفه گرد آمدند،... چندین روستا را تارج کردند، مردم بسیاری را کشتند و اسبها و اموال مردم را به یغما بردند، مراد در میان این فتنه تاج بر سر نهاد، و اینها را که قزلباش خوانده میشدند وارد ارتش خود کرد، به زودی بیست هزار صوفی در آماسیه گرد آمدند و مسلمانان بسیاری را کشتند و سلطان مراد را با خود به گولدوگون بردند و در آنجا فساد عظیم به راه انداختند، علما و بزرگان را فراری دادند و وارد شهر شده نوشیروان قاضی چوروم را کشتند، و مردم از برابرشان گریخته شهر را به آنها واگذاشتند [۶۳].
شاه اسماعیل چونکه یقین داشت که خلیفههایش در آناتولی به پیروزی دست خواهند یافت، تا دین او را که دین خدائی میپنداشت برقرار بدارند، وقتی سلیم به سلطنت نشست نه پیام تبریک برای سلطان سلیم فرستاد و نه سلطنت او را به رسمیت شناخت، تنها کسی که در این زمان از طرف شاه اسماعیل به رسمیت شناخته میشد سلطان مراد – رقیب سلطان سلیم – بود، شرق آناتولی ۹ ماه در دست سلطان مراد بود، سلطان سلیم که میدانست مراد بدون حمایت والیان دیاربکر و ارزنجان (خان محمد استاجلو و نورعلی خلیفه) قادر به ادامۀ سلطنتش نخواهد بود، مرتب به این دو تن پیغام میداد که دست از تحریک و آشوب بکشند و در خاک عثمانی فتنه و فساد به راه نیندازند، ولی اینها که تاتارهای آناتولی را با خودشان داشتند متقابلا نامههای توهینآمیزی به سلطان سلیم مینوشتند، و میکوشیدند که او را به جنگ بکشانند، حتی یکبار برای او رخت زنانه فرستادند، و او را به جنگ دعوت کردند، و تهدید نمودند که به زودی او را شکست خواهند داد، و از سلطنت برکنار خواهند کرد [۶۴].
در آن زمان بخش اعظم جمعیت آناتولی شرقی را تاتارها و ترکان شیعهمذهب تشکیل میدادند، و تاتارها عموماً شیعیان بکتاشی و مرید شاه اسماعیل بودند، شاه اسماعیل امیدوار بود که اگر جنگی میان او و عثمانی در بگیرد، او به یاری این جمعیت عظیم شیعه بر عثمانی دست خواهد یافت، و دولت سنی عثمانی را برخواهد انداخت، تا مثل کاری که در ایرن کرده است، به مذهب قزلباش در آناتولی رسمیت بخشد، با همین توهم بود که او به خلیفههایش در ارزنجان و دیاربکر رهنمود داده بود که در آناتولی آشوب به راه اندازند، شاه اسماعیل قبلاً نیز وقتی شیبک خان را کشت پوست سرش را با کاه انباشته برای سلطان بایزید فرستاده بود، تا قدرتش را به رخ سلطان بکشد و سلطان را مرعوب سازد، بایزید این عمل شاه اسماعیل را یک اقدام ابلهانه تلقی کرده هردو فرستادۀ وی را گرفته کشته، و برای شاه اسماعیل هیچ پاسخی نفرستاده بود.
سلطان سلیم تا وقتی که گرفتار رقابت برادرانش بود نتوانست برای فرونشاندن فتنۀ بکتاشیها اقدامی به عمل آورد، او در اواسط سال ۸۹۱ خ برادرش قورقود را در مانیسه شکست داد، قورقود با لباس مبدل گریخته در غاری نهان شد، به زودی جاسوسان سلطان سلیم او را یافتند و دستگیر و خفه کردند، سلطان سلیم برای از میانبرداشتن برادرش احمد و پسران او نیز تدبیری اندیشید، او به چند تن از امرای ارتش رهنمود داد که احمد را به بورسا دعوت کنند، و به او قول بدهند که برای تصرف پایتخت به او کمک خواهند کرد، احمد فریب آنها را خورده از ملاطیه به آماسیه رفته سپاهش را برداشته از راه قونیه به طرف بورسا حرکت کرد، او در راه بورسا به دام سپاه آمادۀ سلطان سلیم افتاد و دستگیر شده به قتل رسید، بعد از آن سپاه سلطان سلیم به آماسیه حمله کرد و مراد و قاسم – فرزندان احمد – را شکست داد، قاسم به مصر گریخت، و احمد به ایران گریخته به شاه اسماعیل پناهنده شد (زمستان ۸۹۱). قزلباشان بکتاشی که در سپاه مراد بودند، نیز پس از این قضایا به میان قبایل خودشان در نواحی مختلف آناتولی برگشتند.
این وقایع زمانی اتفاق افتاد که شاه اسماعیل بخشی از قزلباشانش را با نجم ثانی به جنگ عبیدالله خان فرستاده بود، و آنان شکست یافته بودند و نجم ثانی به قتل رسیده بود، وقتی سپاه سلطان سلیم به جنگ مراد و قاسم فرستاده شد، شاه اسماعیل در وضعی نبود که بتواند نیرو به مدد آنها بفرستد و به وعدههائی که به آنها داده بود عمل کند، سپس وقتی مراد به ایران گریخت شاه اسماعیل در صدد آمادگی برای حمله به خراسان و گرفتن انتقام خون نجم ثانی از عبیدالله خان و گرفتن مشهد از دست او بود، او مراد را مورد احترام قرار داده به او قول داد که به جای ملک پدرش که از دست داده فارس را به او خواهد بخشید، او به این وعده وفا کرد، و مراد به عنوان تیولدار فارس که شاه اسماعیل به او بخشیده بود حرکت کرد، ولی دیگر تیولداران قزلباش که از این شریک تازهوارد خوششان نمیآمد، وی را در راه سربه نیست کردند.
سلطان سلیم پس از پرداختن به امر رقیبان خاندانیش برآن شد که بکتاشیهای گوش به فرمان شاه اسماعیل را به جای خودشان بنشاند و برای همیشه به فتنههایشان خاتمه دهد، او برای این منظور یک هیئت بازرسی ویژه که ریاستش را شخص خودش در دست داشت به شرق آناتولی فرستاد و به آن مأموریت داد، تا در منطقه از مریدان شاه اسماعیل یک آمارگیری دقیق به عمل آورد، او به حکام منطقهئی دستور داد که با این هیئت همکاری لازم را انجام دهند، و هرگونه وسائلی را که لازم داشته باشد در اختیارش بگذارند، این هیئت مأموریت داشت که اسامی کلیۀ قزلباشان را از هفت ساله تا هفتاد ساله در دفتر مخصوصی ثبت کند، هدف او از این اقدام آن بود که سران فتنههای اخیر را به درستی شناسائی کرده از میان بردارد، در پی این آمارگیری حدود چهل هزار تن از قزلباشان در شرق آناتولی بازداشت شدند؛ چندین هزارشان کشتار گردیدند و بقیه با خانوادههایشان به نواحی اروپائی کشور عثمانی کوچانده شدند، تا از مناطق نفوذ خلیفههای شاه اسماعیل به دور باشند.
در این میان شاه اسماعیل پیروزمندانه از خراسان برگشت، و به نورعلی خلیفه فرمان فرستاد که برای کوچاندن قزلباشان به ایران دست به کار شود، اکنون قدرت سلطان سلیم در آناتولی تثبیت شده بود، و آن عده از تاتارهای بکتاشی که از تیغ و تبعید رهیده بودند به شدت مرعوب شده، در مناطق کوهستانی پراکنده شده بودند؛ و خلیفههای شاه اسماعیل جرأت نداشتند در منطقه دست به فعالیت جدی بزنند، نورعلی خلیفه به دنبال دریافت فرمان شاه اسماعیل چند ده هزار خانوار تاتارهای بکتاشی بیابانهای آناتولی را به ایران کوچاند، تا به خیل عظیم قزلباشان درون ایران بپیوندند.
[۶۰] اسماعیل حقی اوزون: ۲ / ۲۶۴. [۶۱] پارسا دوست: ۸۱۵، از نامۀ سلطان بایزید دوم به شاه اسماعیل صفوی. [۶۲] اسماعیل حقی اوزون: ۲۷۹. [۶۳] همان: ۲ / ۲۷۶، زیرنویس ۶. [۶۴] احسن التواریخ: ۱۲ / ۳۴۲ – ۳۴۳.