تاریخ شاه اسماعیل صفوی - ارمغان آوران تشیع

فهرست کتاب

مذهب قزلباشان صفوی

مذهب قزلباشان صفوی

قزلباشان مؤسس دولت صفوی اعضای ۹ قبیلۀ تاتار بودند، پس از آن که دیگر گروه‌های تاتار آناتولی به امید دستیابی به غنایم ایران به درون کشور کوچ داده شدند به ۱۴ قبیله بالغ گشتند؛ و در آینده چنانکه گفتیم، جمع‌شان به ۷۳ قبیلۀ بزرگ و کوچک رسید، تجمع این قبایل در پیرامون شاه اسماعیل به گونه‌ئی بود که آن‌ها در مجموع خود حالت دسته‌جات بزرگ غارتگر متشکل از چند ده هزار مرد جنگی را داشتند که همواره در مناطق مختلف کشور در نقل و انتقال بودند، هیچکدام از قبایل قزلباش پیش از شاه اسماعیل هیچگاه در ایران نزیسته بودند، نخستین باری که شماری از قزلباشان وارد آذربایجان شدند در زمان شیخ جنید بود، این‌ها نیز به زودی به آناتولی برگشتند، بعد از آن دسته‌ئی قزلباش به آذربایجان وارد شده پیرامون شیخ حیدر گرد آمدند، و بازهم پس از کشته‌شدن او از ایران گریخته به آناتولی برگشتند. بعد از چند سال مجددا در زمان رستم میرزا بایندر شماری از آن‌ها به ایران آمدند، و بازهم پس از قتل سلطان علی از ایران گریختند، از آن پس فقط هفت نفر از سران آن‌ها که خلیفه‌های اعظم بودند در کنار اسماعیل ماندگار شدند تا او را پرورش دهند. و سپس چنانکه دیدیم، با روی کارآمدن شاه اسماعیل خزش بزرگ ترکان و تاتارهای بیابان‌های آناتولی به درون ایران در خلال چندین سال انجام گرفت.

کلیت فرهنگ قزلباشان عبارت بود از مجموعه‌ئی شعائر ابتدائی ناشی از نیاپرستی سابق که از بیابان‌های آسیای میانه با خود به آناتولی برده بودند، و وقتی مسلمان شدند به شکل شیخ‌پرستی و پیرپرستی و رهبرپرستی درآمد، آن‌ها پیش از آن که در آناتولی پیرامون شیوخ بکتاشی گرد آیند و نام مسلمان و شیعه به خود بگیرند، پیرو رهبران جادوگر قبیله‌ئی بودند که ادعا می‌کردند با آسمان‌ها در ارتباطند و جنها را در اختیار دارند، و می‌توانند در امر جهان دخل و تصرف کنند، بعد از مسلمان‌شدن‌شان همین عقیده را حفظ کردند و شیخ را به جای جادوگر قبیله‌ئی‌شان نهادند و او را قادر به دخل و تصرف در امور کائنات پنداشتند و مورد پرستش قرار دادند. آن‌ها امام علی و امامان شیعه را به جای توتم‌های سابق قبیله‌ئی‌شان نهادند و برای این‌ها خدائی قائل شدند، شیوخ و خلفای بکتاشی که از میان همین تاتارها برمی‌خاستند این عقیده را ابراز داشتند که نخستین روح مدبر هستی خدا باشد در محمد و بعد در علی حلول کرد و سپس به امامان شیعه منتقل شد، آنگاه از راه ائمه به شیوخ صفوی رسید و پس از شیخ حیدر در شاه اسماعیل حلول یافت. از این رو شاه اسماعیل هم برای آن‌ها خدا بود هم پیامبر و هم امام و هم شیخ طریقت و دارای معجزات و کرامات؛ یعنی: شاه اسماعیل دارای ولایتِ مطلقه بود و به جای خدا بر آن‌ها حکم می‌راند، آن‌ها براساس این عقیده شاه اسماعیل را می‌پرستیدند.

عقاید بکتاشی را بعد از شیخ بدرالدین دو تن از رهبران بکتاشی آناتولی به نام‌های «سلطان حیدر» و «شاه اسماعیل ختائی» تنظیم کردند، سلطان حیدر کتابی تألیف کرد که در آن جهاد با سنی‌ها توجیه شده، گفته شده بود که جان و مال سنی برای شیعیان مباح است، و زن و دختر سنی برای شیعه حلال، و خرید و فروش پیروان مذهب سنی نیز حلال است، زیرا سنی در حکم کافر حربی است. شاه اسماعیل ختائی اشعار زیادی به زبان خودش (زبان ترکی) در مدح بسیار غلوآمیز علی و امامان شیعه سرود، او در سروده‌هایش مسئلۀ تناسخ روح خدائی مطرح ساخت، و خودش را تجلی ذات خدا و پیامبر و علی دانست، خلیفه‌های بکتاشی این سروده‌ها را در میان تاتارها پراکندند، و در حلقه‌های ذکری که پیروان شیخ بدرالدین برپا می‌کردند خوانده می‌شد، شاه اسماعیل ختائی به زبان فارسی نیز آشنا بود و اشعاری به تقلید از عارفان ایرانی نیز سرود، (سروده‌های او بعدها جمع‌آوری شده و تحت عنوان «دیوان شاه اسماعیل ختائی» در باکو به چاپ رسیده است). این شاه اسماعیل از شیعیان اهل حق بود که هنوزهم بقایایشان در جاهائی وجود دارند، و به آن‌ها «درویشان علی اللهی» گفته می‌شود. از آنجا که سروده‌های او به زبان ترکی ساده و عام‌فهم بود، و به طور مکرر در حلقه‌های ذکر صوفیان بکتاشی خوانده می‌شد، بسیاری از بکتاشی‌ها آن‌ها را از بر داشتند، شاه اسماعیل صفوی نیز پاره‌ئی از سروده‌های ترکی او را حفظ کرده بود، و در بزم‌ها و میدان‌های جنگ آن‌ها را به ترکی می‌خواند؛ و گویا «خود نیز گاه به گاه تَفَنُّنًا به ترکی شعر می‌سرود» [۹۴].

تشابه نام‌های سلطان حیدر صفوی با سلطان حیدر بکتاشی و شاه اسماعیل صفوی با شاه اسماعیل ختائی به زودی آن‌ها را در ذهن‌های قزلباشان باهم درآمیخت، و حیدر و اسماعیل آناتولی را از یادها برد، وقتی شاه اسماعیل به سلطنت رسیده جانشین خدا و ولی مطلق و مرشد کامل شد، دیگر نیازی به یادآوری از شاه اسماعیل دیگری نبود، اشعار شاه اسماعیل ختائی که شاه اسماعیل صفوی می‌خواند به خود شاه اسماعیل صفوی نسبت دادند، و بدین ترتیب شاه اسماعیل صفوی نیز برای قزلباشان یک شاعر پنداشته شد که داد از خدائی و نبوت میزد. انتساب این اشعار به شاه اسماعیل صفوی به حدی مقبول افتاد که حتی یکی از فرزندان شاه اسماعیل به نام «سام میرزا» آن‌ها را از آنِ شاه اسماعیل دانست، اخیرا آقای فیروز منصوری در کتاب «رازهائی در دل تاریخ» ثابت کرده که شاه اسماعیل صفوی اصلا شعر نمی‌گفته و انتساب این اشعار به او بی‌بنیاد است، قرائن و شواهد کافی وجود دارد که شاه اسماعیل صفوی چندان سوادی نداشته، فارسی را چندان خوب نمی‌دانسته، شعر نمی‌گفته، و از معنویات به کلی بی‌بهره بوده است.

قزلباشان هیچ آشنائی با احکام شرعی نداشتند، نماز نمی‌خواندند، روزه نمی‌گرفتند، و میگساری و لواط را فضیلت می‌پنداشتند، این موارد در اغلب کتاب‌هائی که توسط مداحان شاه اسماعیل تحریر شده ذکر گریده است، شاه اسماعیل کشور ایران را مملکت قزلباش نامید. این یک نام با مسمی بود، و خبر از آن می‌داد که قزلباشان از جاهای دوردستی آمده ایران را از مردم گرفته به تملک خودشان درآورده‌اند، و باید نام آن‌ها بر روی این کشور گذاشته شود. سلجوقی‌ها، مغول‌ها و تیموری‌ها وقتی ایران را گرفتند، هیچگاه کشور ایران را از آنِ قوم خودشان ندانستند، بلکه خیلی زود کوشیدند که ایرانی شوند؛ ولی شاه اسماعیل برعکسِ آن‌ها کشور ایران را به قزلباشان تاتار منتسب کرده مالکیت ایرانیان بر کشور خودشان را سلب کرد.

قزلباشان که در طول تاریخ همواره در نقل و انتقال زیسته، و هیچگاه در یکجا استقرار نیافته بودند، نمی‌توانستند مفهوم کشور و میهن را درک کنند، آن‌ها به عنوان فاتحان بیگانه از ایران اقوام ایرانی را بردگان خویش می‌خواندند، و عقیده داشتند که ایران را گرفته و مردمش را به بندگی درآورده‌اند، و ایرانی همچنان باید بندۀ آن‌ها بماند، آن‌ها برای ایرانی لفظ «ایرانی» به کار نمی‌بردند، بلکه ایرانی را «تات» می‌گفتند که معنای «غلام» را ایحا می‌کرد، برای آن‌ها زبان ایرانی نیز زبانی بود که به بردگان و بندگان تعلق داشت و زبان مردمی – به توهم آن‌ها – ذلیل بود، در دولتی که آن‌ها تشکیل دادند زبان فارسی فقط در مراسلات و مکاتبات رسمی به کار می‌رفت، در خارج این محدوده زبان ترکی رسمیت کامل داشت، و در همۀ ادارات و دستگاه‌های اداری دولت قزلباشان تنها زبان محاوره (گفتگو) زبان ترکی بود. سلجوقی‌ها، مغولان و تیموری‌ها وقتی به ایران آمدند زبان ایرانی را فرا گرفتند و به زبان فارسی صحبت می‌کردند، و زبان رسمی و محاوراتی همۀ آن‌ها فارسی شد. ولی شاه اسماعیل هیچگاه اجازه نداد در محاورات دربار و ادارات دولتی زبان فارسی اعمال شود، بلکه در همۀ ادارات دولتی زبان ترکی رواج داشت، و مردم کشور مجبور بودند برای مراوده با این اربابان ناخواسته و فارسی‌مدان زبان ترکی را یاد بگیرند. ایرانی و زبان ایرانی در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب چنان تحقیر شدند که هرکس می‌خواست خودش را به قزلباشان نزدیک سازد و شخصیتی کسب کند، یا خودش را ترک می‌دانست یا به هر نحو بود ترکی می‌آموخت و ترکی می‌گفت. در آذربایجان که پیش از دیگر مناطق به دست قزلباشان افتاد و قزلباشان سلطۀ بیشتری داشتند و پایتخت در آن ناحیه واقع شده بود، بقایای مردم که به نحوی زنده مانده بودند خود را مجبور می‌دیدند که برای آن که از دست ستم‌های قزلباشان برهند خودشان را ترک نشان بدهند. از این رو مردم آذربایجان خیلی زود خود را مجبور یافتند که زبان ترکی را عمومیت دهند، و در مدت کوتاهی گویش آذری که یک لهجۀ ایرانی بود متروک ماند و زبان ترکی جایش را گرفت، و آذربایجان عملا یک منطقۀ ترک‌زبان شد؛ و کار به جائی رسید که کسانی در قرن حاضر گمان کنند این منطقه از دیرباز منطقۀ ترکان بوده است.

از چند دهه به این سو بعضی‌ها در ایران علاقه دارند که زبان ترکی آذربایجان را آذری بنامند، این یک غلط تعمدی است که معلوم است از کجا سرچشمه گرفته است، زبان ترکی زبان آذری نیست، ولی زبان آذری وجود داشته است، زبان آذری یک لهجه از زبان‌های ایرانی بوده و هیچ ارتباطی با ترکی نداشته است. اگر بگوئیم «زبان ترکی لجهۀ آذربایجانی» غلط نگفته ایم، ولی اگر ترکی آذربایجانی را «آذری» بنامیم غلط فاحشی مرتکب شده ایم. به همینگونه است اگر خیال کنیم همۀ مردم آذربایجان که ترک‌زبانند نژادشان ترک است چنین نیست، بخشی اعظم مردم آذربایجان ایرانی تبارند، ولی در اثر اجباری که در زمان صفوی داشته‌اند زبان‌شان ترکی شده است، در کشوری که اکنون ترکیه نامیده می‌شود نیز همین اتفاق رخ داده است، بخش اعظم جمعیت ترکیه ایرانی‌تبار، آشوری‌تبار، و یونانی‌تبارند. ولی – از کردها که بگذریم – زبان همۀ این‌ها امروز ترکی است، و حتی همه‌شان به ترک‌نژادبودن خودشان افتخار هم می‌کنند. درست به همینگونه ایرانیان از قرن‌های دوم تا چهارم هجری دین خودشان را رها کردند و مجبور شدند که مسلمان شوند؛ و بعد از آن چنان از آئین ایرانی بیگانه شدند که برخی از عربی‌نویسانِ ایران از دین کهن ایرانی با نفرین و لعنت یاد کردند، و هیچ احساسی هم نزد کسی برنیانگیخت. سپس در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب و بعد از آن‌ها مجبور شدند که مذهب‌شان را – هرچه بود، چه شیعه و چه سنی – رها کرده شیعۀ صفوی شوند تا از گزند تبرداران تبرائی برهند و به زندگی عادی ادامه بدهند، با گذشت زمان نسل‌های آینده به این دین عادت کرده و آن را از آنِ خود و نیاکان‌شان پنداشتند.

وقتی سلطنت شاه اسماعیل در ایران تشکیل شد نه کتابی که موافق مذهب قزلباشان باشد در ایران یافت شد و نه یک فقیهی پیدا شد که هم‌عقیدۀ آن‌ها باشد؛ ملا شمس لاهیجی و قاضی محمد کاشی هم هرچند که ملای مکتب‌دار بودند، ولی هیچ کتاب مذهبی در خانه‌شان نداشتند، و البته دارای هیچ شناختی هم از کتاب‌های مذهبی شیعه نبودند، در اواخر سلطنت شاه اسماعیل و در سلطنت شاه تهماسب شماری فقیه شیعه از روستاهای جنوب لبنان وارد ایران شدند و در میان قزلباش‌ها به تبلیغ دین پرداختند، این‌ها برخی از کتاب‌های مذهبی را از لبنان را با خودشان به ایران آوردند تا از آن‌ها به عنوان متون عقیدتی تشیع صفوی استفاده کنند. نخستین کتاب شیعی که یک فقیه لبنانی وارد ایران کرد، کتابی بود به نام «قواعد الاسلام» نوشتۀ جمال الدین ابن مطهر حلی. پیش از این کتاب، آنگونه که حسن روملو تصریح کرده است، نه کسی در ایران از اصول مذهب شیعه (البته شیعۀ صفوی) اطلاعی داشت، و نه هیچ کتاب مذهبی که در مذهب تشیع صفوی نوشته شده باشد در ایران یافت می‌شد [۹۵]. به تدریج بر شمار فقیهانی که از مناطق کوهستانی جنوب لبنان وارد ایران می‌شدند افزوده شد؛ و این‌ها همه کارۀ دین در دولت صفوی شدند و کل دستگاه دینی در انحصارشان قرار گرفت، و با تئوری‌هائی که پرداختند به آن مذهب شکل دادند.

کسانی علاقه دارند بنویسند که شیعیانِ ایران تا پیش از صفویه تحت فشار و در تقیه بودند، این ادعا در هیچ زمانی در ایران صدق نمی‌کند، و گزارش‌های تاریخی آن را تأیید نمی‌نماید. در زمان مغولان و ایلخانان و تیموریان آزادی همه‌جانبۀ دینی و مذهبی در ایران برقرار بود، و میدان فعالیت برای شیعیان به اندازه‌ئی باز بود که از عراق و لبنان مبلغان شیعه وارد ایران می‌شدند و آزادانه به تبلیغ می‌پرداختند؛ ولی موفقیتی حاصل نمی‌کردند، معروف‌ترین فقیه شیعه که در زمان اولجایتو و خواجه رشیدالدین فضل الله وارد ایران شد علامه حِلی بود که به دربار اولجایتو راه یافت، و حتی توانست اولجایتو را که تازه مسلمان شده بود شیعۀ امامی (اثناعشری) کند، در داستان شیعه‌شدن اولجایتو، علامه محمد تقی مجلسی داستانی را آورده که صاحب تاریخ العلماء آن را در کتاب خویش نقل کرده است [۹۶]. این داستان می‌گوید که اولجایتو همسرش را در یک حالت خشمی طلاق داد، ولی بعد پشیمان شد و خواست او را بازگرداند، فقهای ایران به او این اجازه را ندادند، کسانی به گوش اولجایتو رساندند که یک فقیهی در حلۀ عراق هست که می‌تواند گره از کارت بگشاید، اولجایتو کس فرستاد و علامه حلی را به ایران آوردند، اولجایتو فقهای ایران را دعوت کرد، و علامه چون خواست وارد مجلس الجایتو شود نعلین‌هایش را بیرون آورده زیر بغلش گرفت و وارد شد، و پس از آن که سلام کرد یکراست به جلو رفته در کنار اولجایتو نشست، چونکه علامه حلی فارسی نمی‌دانست، اولجایتو به مترجمش گفت: از او بپرس که چرا سر فرود نیاورده تعظیم نکرد، و چرا نعلین‌هایش را زیربغل گرفته به اینجا آورد و چرا کنار پادشاه نشست! علامه به عربی پاسخ داد که پیغمبر اسلام پادشاه بود و مردم فقط به او سلام می‌کردند؛ دیگر آن که چون در این مجلس جا نبود من کنار پادشاه نشستم؛ و اما این که نعلینم را با خودم دارم از بیم آنست که این حنفی‌ها مثل امام‌شان ابوحنیفه که نعلین پیامبر را دزدید نعلین مرا بدزدند، فقهای ایرانی بر این سخنِ او اعتراض کرده به اولجایتو فهماندند که ابوحنیفه در زمان پیامبر زنده نبوده، بلکه یک قرن بعد از پیامبر به دنیا آمده است. حلی گفت: شاید من اشتباه می‌کنم، شافعی بود که نعلین پیامبر را دزدید، گفتند: شافعی بعد از ابوحنیفه به دنیا آمده بوده است، حلی گفت: شاید امام مالکی‌ها بوده، گفتند: امام مالک هم در زمان پیامبر به دنیا نیامده بوده، گفت: شاید امام حنبلی‌ها بوده، گفتند: ابن حنبل هم در آن وقت‌ها نبوده است، حلی سپس به اولجایتو گفت: میشنوی که هیچکدام از امامان سنی‌ها در زمان پیامبر زنده نبوده، ولی سنی‌ها پیروان آنهایند، و ادعا می‌کنند که امامان‌شان علم‌شان را از پیامبر گرفته‌اند. ولی ما شیعه‌ها پیرو علی هستیم که برادر و پسر عمو و وصی پیامبر است، بعد از آن موضوع طلاق‌دادن اولجایتو پیش آمد، حلی گفت: چونکه طلاق در حضور دو شاهد عادل صورت نگرفته، پس طلاق واقع نشده است و او می‌تواند زنش را به خانه برگرداند.

این پیشامد سبب شد که اولجایتو بداند که مذهب شیعه در زمان پیامبر وجود داشته، ولی مذهب سنی‌ها یک قرن و بیشتر بعد از پیامبر ساخته شده است و ربطی به پیامبر ندارد؛ نیز متوجه شد که احکام شرعی را فقهای شیعه بهتر از سنی‌ها می‌دانند، در نتیجه اولجایتو مذهب حنفی را رها کرده شیعه شد، و به تشویق علامه حلی دستور داد که در تمامی ممالکش نام‌های امامان شیعه را بر روی سکه ضرب کنند، و خطبه به نام‌های دوازده امام بخوانند.

علامه حلی پس از آن در دربار اولجایتو ماند، و برای بیان بطلان مذهب سنی‌ها کتابی به نام «کشف الحق و نهج الصدق» به زبان خودش که عربی بود تألیف کرد، این نخستین کتابی است که در ایران در بارۀ حق‌بودن مذهب شیعه و باطل‌بودن مذهب سنی تألیف شده است، و ضرورت نابودسازی سنی‌ها را تبلیغ می‌کند.

البته اولجایتو در اثر استدلال‌های فقهای حنفی در اثبات درست‌بودن مذهب سنی، شیعه نماند و چندی بعد به مذهب حنفی برگشت و سکه‌هایش را نیز تغییر داد، علامه حلی نیز چونکه مُبَلِّغِ ستیزِ خشونت‌آمیز مذهبی بود، در میان شیعیان ایران هیچ گوش شنوائی نیافت، و مجبور شد که به عراق برگردد، و تا زنده بود در شهر خودش حله زیسته سالها به تولید عقیده مشغول شد، کتابش نهج الحق نیز چونکه شدیدا سنی‌ستیز و مبلغ خشونت مذهبی بود که هنوز با روحیۀ ایرانی سازگاری نداشت، و اهانت‌های بسیاری به اصحاب پیامبر در آن بود که قابل انتقاد بودند و قابل دفاع نبودند، نزد شیعیان ایران پذیرش نیافت، اگر علامه حلی در جائی از ایران – مثل توس – مانده بود، اکنون ما او را با لقب علامه طوسی می‌شناختیم؛ همانگونه که جز او بعضی از شیعیان عراق در زمان‌های دیگری به ایران آمدند، و پس از خودشان القابی از قبیل طوسی و طبرسی را برای خود حفظ کردند.

وقتی چنین گزارش‌هائی در دست داریم که می‌گویند فقهای شیعۀ عراقی که به ایران می‌آمدند، تا این اندازه در زمان مغول‌ها امکان عمل داشتند که می‌توانستند اینگونه به صراحت و آشکارا امامان سنی‌ها را مورد اهانت قرار داده به آن‌ها تهمت دزدی بزنند.

چونکه در ایران – چنانکه گفتیم – هیچ فقیه شیعه که هم‌مذهب قزلباشان باشد وجود نداشت، از اواخر سلطنت شاه اسماعیل شماری از فقهای جنوبِ لبنان برای تبلیغ مذهب وارد ایران شدند، و مذهب شیعۀ صفوی را تدوین کردند، مناطق کوهستانی جنوب لبنان و نیز شمال سوریه از دیرباز مراکز تجمع شیعیان قرمطی و افراطی بود که همواره در اقلیت‌بودن و تحت سلطۀ حکام سنی می‌زیستند، شام از نظر تاریخی مرکز فعالیت پیروان مذهب تندرو حنبلی بود، و شیعیان نمی‌توانستند از آزادی کامل مذهبی برخوردار باشند، در نتیجه به یک حالت واکنشی در برابر اهل سنت سوق داده شدند، و همواره درگیری‌هائی میان آن‌ها بروز می‌کرد، در دوران حملات صلیبی به شام شیعیان شام به همدستی با صلیبی‌ها متهم می‌شدند و مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند. در نتیجه در دوران ایوبی‌ها عرصه بر شیعیان شام بسیار تنگ شد، و بسیاری از شخصیت‌هایشان زندانی و اعدام گشتند، زندانی و اعدام‌شدن سهروردی (شیخ اشراق) نیز به تحریک فقیهان حنبلی ضد شیعه که گمان شیعه‌بودن را بر او می‌بردند – در حالی که او نه شیعه بود و نه سنی – در همین راستا صورت گرفت، فقیهان حنبلی شام در زمان صلاح الدین ایوبی چنان عرصه را بر شیعیان شام تنگ کردند که او برای شیعیان سوریه و لبنان تجسم عینی شیطان شد؛ و سنی‌هائی که از او فرمان می‌بردند نیز همین حالت را یافتند، در حملۀ ناکام هولاکو خان به شام، شیوخ حنبلی در بسیج مردم برای جهاد با مغولان فعالیت‌های بسیار موفقیت‌آمیزی داشند، و در اثر همین فعالیت هم بود که هولاکو خان در معرکۀ معروف عین جالوت به سختی شکست یافت و شام از خطر مغول رهید.

در ایران پیش از عهد صفوی – چنانکه اسناد تاریخی گواهی می‌دهد – هیچگاه میان شیعه و سنی هیچ ضدیتی ایجاد نشده بود، تنها موردی از درگیری شیعه و سنی که تاریخ برای ما گزارش کرده است نزاعی است که یکبار – و فقط یکبار – در سال ۳۳۵ خ (در زمان دیلمی‌ها) در اصفهان رخ داد، سبب این فتنه آن بود که مردم اصفهان شنیدند که یکی از مردم قم که افسر پلیس بود، به اصحاب پیامبر دشنام داده است، انبوهی از مردم بر در خانۀ رئیس پلیس جمع شده خواستار مجازات این افسر شدند؛ ولی پاسخ مناسبی به درخواست‌شان داده نشد، و در نتیجه سراسر شهر را شورش فرا گرفت، گروهی از مردم به کشتن رفتند، و اموال بازرگانان قمی به تاراج برده شد، سرانجام با تدبیرهائی که رکن الدوله دیلمی به کار برد این فتنه فرو خوابید [۹۷]. از این به بعد دیگر از فتنه‌های کسی از مردم قم در اصفهان یا جای دیگری از ایران خبری به دست داده نشده است، و به نظر می‌رسد که شیعیان قمی از اصفهان اخراج شدند، اگر در جاهائی مثل هرات یا توس یا طالقان قزوین که جماعات شیعۀ زیدی از بقایای عرب‌های فارسی‌زبان شدۀ خراسان گاهی میان شیعه و سنی اختلافاتی هم بروز می‌کرد، در حد همان اختلافاتی بود که میان شافعی‌ها و حنفی‌ها رخ می‌داد، و نتایجش هرچه بود برای هردو طرف قابل تحمل بود و ضدیتی ایجاد نمی‌کرد، هرگاه مدعیان سرپرستی مذاهب برای حصول یا حفظ منافع اقتصادی رقابتی باهم داشتند، عوام را بر ضد هم تحریک می‌کردند و آشوب مذهبی به راه می‌انداختند، تا از میان آب گلالود ماهی بگیرند و رقیب را از میدان به در کنند، و خودشان در دستگاه این سلطان یا آن فرمانروا بر کرسی ریاست دستگاه قضائی یا ریاستِ پردرآمدِ این یا آن مدرسه قرار بگیرند، وقتی این رهبران دینی عوام‌انگیز به هدف‌شان دست می‌یافتند، اوضاع به روال سابق برمی‌گشت، و بازهم شیعه و سنی یا شافعی و حنفی در کنار هم به زندگی عادی ادامه می‌دادند و کینه‌ها را فراموش می‌کردند، و اختلاف عمیقی میان خودشان احساس نمی‌کردند.

مردم ایران در جنوب و غرب و مرکز کشور (فارس و کرمان و اصفهان و آذربایجان و همدان و کردستان) از مذهب شافعی پیروی می‌کردند، در شرق کشور (خوارزم و ماوراءالنهر و خراسان و سیستان و بلوچستان) مذهب ابوحنیفه اکثریت داشت، و بخشی از مردم نیز از مذاهب زیدی (شیعه) و شافعی و «کَرّامی» پیروی می‌کردند، در خراسان شدیدترین اختلاف مذهبی بین شافعی‌ها و کرامی‌ها بود. داستان جنگ‌های هواداران امام فخر رازی (متوفی ۵۸۸ خ) با پیروان مذهب کرامیه که هردو طرف یکدیگر را تکفیر می‌کردند، و داستان ترورشدن فخر رازی توسط همین کرامیه در کتاب‌های تاریخی آمده است، این‌ها هردو سنی بودند و چنین اختلافاتی باهم داشتند، اما اختلاف شیعه و سنی در ایران کمتر از اختلاف‌های حنفی‌ها با کرامی‌ها بود. علت این امر نیز آن بود که شیعیان ایران – که جز شیعیان قم و کاشان عموما زیدی بودند – با حنفی‌ها و شافعی‌ها بسیار نزدیک بودند، و در بسیاری از مسائل فقهی اتفاق نظر داشتند. مؤسس مذهب حنفی از یک خاندان خالصا ایرانی اهل خراسان و مقیم کوفه، و یکی از چهار فقیه بزرگ تاریخ اسلام است، و مذهب حنفی که امروز در جهان بیشترین پیرو مسلمان را به خودش اختصاص داده است (حدود یک میلیارد مسلمان) منسوب به او است. ابوحنیفه معروف به دوست‌داری خاندان علی بود، پدر بزرگش از موالی مقیم کوفه و از پیروان علی به شمار می‌رفت و با امام علی روابط داشت، و در مراسمی که مربوط به ایرانیان می‌شد برای افراد خانوادۀ علی هدایای گرانبهائی می‌برد تا آن‌ها را با آداب و رسوم ایرانی آشنا سازد، نوشته‌اند که او در یکی از سال‌ها به مناسبت فرارسیدن نوروز، پالوده برای فرزندان علی به خانۀ علی برد؛ و علی به او گفت: هرروزمان را نوروز کنید [۹۸]. ابوحنیفه با بسیاری از نوادگان امام علی روابط نزدیک داشت، و همواره از پیروان آن‌ها در برابر دستگاه سیاسی اموی از آن‌ها حمایت می‌کرد، و به همین سبب هم او در اواخر عهد اموی بازداشت و زندانی شد و یکبار هم او را صد تازیانه زدند [۹۹]. او در آغاز خلافت عباسی نیز به اتهام تبلیغ برای خلافتِ اولاد علی مورد خشم خلیفه (منصور عباسی) واقع شد، و بازداشت و زندانی گردید، و بیش از ده سال در زندان به سر برد، و بارها او را شکنجه کردند، و وقتی در شرف مرگ قرارگرفت آزادش کردند، و چند روز پس از آزادیش درگذشت.

شافعی نیز هوادار نوادگان امام علی بود، و در جوانیش – در خلافت منصور عباسی – در یک نهضت شیعی در یمن شرکت کرد، و در اثر آن دستگیر و به عراق اعزام گردید و محاکمه شد، و چون اتهامی که بر او وارد شده بود به اثبات نرسید تبرئه شد، محبت او به خاندان امام علی به حدی بود که حنبلی‌های عراق به او تهمت رافضی‌بودن می‌زدند، این بیت شعر منسوب به شافعی است:

لَو كانَ رَفْضًا حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ = فَلْيَشْهَدِ الثَّقَلان أنّي رافِضي

(ترجمه: اگر دوستداری آل محمد نشانۀ رافضی‌‌بودن است، جن و انس گواه باشند که من رافضی‌ام).

اهل سنت ایران پیروان این دوتا بودند و با شیعیان ایران هیچ ضدیتی نداشتند، اگر امام علی برای شیعیان تقدس داشت برای اهل سنت هم مقدس بود، برای اهل سنت میان علی و ابوبکر و عمر تفاوتی وجود نداشت، اهل سنت در خطبه‌هایشان در هر جمعه پس از صلوات وسلام بر پیامبر به ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و حسین و خدیجه و فاطمه و عایشه درود می‌فرستادند [۱۰۰]. شیعیان ایران نیز – جز شیعیان قم و کاشان – که در مساجد سنی نماز جمعه می‌خواندند این‌ها را می‌دیدند و می‌شنیدند، و می‌دانستند که اهل سنت ایران از نظر عقیدتی با آن‌ها تفاوتی ندارند، قرنها بود که اقلیت‌های شیعه در میان اکثریت سنی ایران به زندگی برادرانه ادامه می‌دادند، دولتمردان آل بویه شیعۀ زیدی بودند؛ در هرات عهد نورالدین جامی حاکمیت در دست ترکان شیعۀ زیدی بود که از گرگان آمده بودند، و لازم نیست بگوئیم که علمای بزرگ این شهر در همین زمان همه سنی بودند، شیعیان روستاهای قم و کاشان عموما عرب‌تبار و تندرو بودند، و حساب‌شان از بقیۀ مردم ایران جدا بود. در گیلان و مازندران نیز شیعیان زیدی می‌زیستند، مشعشعیانِ عرب که اندکی پیش از تشکیل دولت صفوی در یک قبیله از جنوب عراق وارد خوزستان شده بودند، حویزه را برای خودشان گرفته تشکیل حاکمیتی داده بودند و شیعۀ امامی و نسبتا تندرو بودند، شیعیان روستاهای قم و کاشان نسبت به جمعیت ایران چندان نبودند که از نظر فکری اثری در میان مردم کشور برجا گذارند، و مردم نیز ذاتا آمادگی پذیرش عقاید و افکار تندروانۀ آن‌ها را نداشتند، همزیستی مسالمت‌آمیز اقلیت شیعه و اکثریت سنی ایران تا پیش از شاه اسماعیل هیچگاه سبب ستیزه‌ئی شدید و درازمدت در میان این دو فرقه نشد، در تمام شهرهای ایران مساجد سنی و شیعه عموما یکی بود، و در هیچ جا ما سراغ نداریم که شیعیان برای خودشان مسجد جداگانه ساخته باشند، و یا دارای عبادتگاهی باشند که معلوم شود به اهل سنت تعلق نداشته است. حتی در هرات که در اواخر قرن نهم حاکمیت در دست شیعیان زیدی بود مسجد خاص شیعه بنا نشد؛ بلکه شیعیان و سنی‌ها در کنار هم نماز می‌خواندند و امام جماعت‌شان سنی بود.

گاه ممکن بود که یک فقیه شیعه از جنوب لبنان یا از کوفه وارد ایران شود، و در جاهائی دست به تبلیغ‌هائی بزند. ولی چنین افرادی هیچگاه نتوانسته بودند نظر شیعیان ایران را به خود جلب کنند، و بر روحیۀ مسالمت‌جوی آنان اثر بگذارند و آن‌ها را به رفتاری خلاف شیوۀ دیرینۀ خویش بکشانند، ایرانی تا پیش از عهد صفوی بر عادت دیرینه و برمبنای خصوصیتِ نژادیش، اهل مدارا و همزیستی با همۀ افکار و عقاید و مذاهب و ادیان بود. ولی با آمدن شاه اسماعیل این وضع تغییر کرد، و ایرانیان برای نخستین بار در تاریخ‌شان با شیوه‌های خشونت برای تحمیل عقیده، و با تقسیم‌شدن ملت به خودی و غیرخودی، و تلاش برای نابودسازی غیرخودی‌ها آشنا شدند.

[۹۴] روضه الصفا: ۴۳. [۹۵] حسن روملو: ۱۲ / ۶۱. [۹۶] تاریخ العلماء: ۱۶۰ – ۱۶۱. [۹۷] همان: ۴۸۶. [۹۸] تاریخ بغداد: ۱۳ / ۳۲۷. [۹۹] همان: ۳۲۷. [۱۰۰] این جمله‌ها را من در یک کتاب قدیمیِ خطبۀ جمعۀ پیروان اهل سنت ایران دیده‌ام: وارض اللهم عن حیدر الکرار، صاحب ذی الفقار، زوج زهراء البتول، ابن عم الرسول، سیف الله المسلول. امام الدین وعالمه، قاضی الشرع وحاکمه، منصف کل مظلوم من ظالمه، مشتت الکتائب، لیث بنی غالب، امام المشارق والمغارب، الذی قال فی حقه رسول الملک الواهب: انا مدینت العلم وبابها علی ابن ابی طالب. وارض اللهم عن الامامین الهمامین الشهیدین السعیدین الدرین القمرین، لعرش الرحمان قرطین، وللزهراء قرتی عینین، سیدی شباب اهل الجنه ابی محمد الحسن وابی عبدالله الحسین. (ترجمه: و خشنود باش بارخدایا از حیدر کرار، صاحب ذوالفقار، همسر زهرای بتول، پسر عموی پیامبر، شمشیری که خدایش آخته است، امام دین و عالم دین، قاضی شرع و حاکم شرع، کسیکه حق مظلومان را از ظالمان می‌گرفت، کسیکه لشکرها را تارومار می‌کرد، شیر خاندان پیامبر، امام شرق و غرب جهان، کسیکه پیامبر در باره‌اش فرموده: من شهر علمم و علی ابن طالب دروازۀ آنست. و خشنود باش بارخدایا از دو امام هُمام، دو شهید سعید، دو مروارید، دو ماه که گوشواره‌های عرش خدا و نور چشم زهرا بودند، دو سرور اهل بهشت، ابومحمد حسن و ابوعبدالله حسین).