تاریخ شاه اسماعیل صفوی - ارمغان آوران تشیع

فهرست کتاب

انزوای تاریخی ایران از صحنۀ تمدن جهانی

انزوای تاریخی ایران از صحنۀ تمدن جهانی

قزلباشان در آغاز قرن ۱۶ میلادی بر ایران مسلط شدند، ظهور آن‌ها مقارن بود با حرکت تمدنی نوین اروپا و آغاز نهضت استعمارگرانۀ اروپائیان و توجه آنان به سوی شرق، سال اول سلطنت شاه اسماعیل مصادف بود با استقرار پرتگالیان در سواحل هند به رهبری واسکو دی‌گاما و سپس تأسیس نخستین مستعمرۀ پرتگالی در هندوستان، هفت سال بعد از ظهور قزلباشان آلبوکرک پرتگالی از هندوستان به خلیج فارس رسید، و بندرِ ایرانیِ هرموز را که بزرگترین بندر بازرگانی در خاورمیانه بود به اشغال درآورد، و به دنبال آن بر تمام بنادر مهم خلیج فارس دست یافت. شاه اسماعیل هیچ اقدامی برای باز پس‌گرفتن این مهمترین و ثروتمندترین بندر ایرانی انجام نداد، چونکه هرموز در آن زمان جزو لارستان، و حاکم هرموز تابع حاکم لار بود، به نظر می‌رسد که حاکم قزلباش لار با دریافت رشوۀ کلانی از پرتگالی‌ها با تصرف این بندرگاه توسط آن‌ها موافقت کرده باشد، پرتگالی‌ها بی‌درنگ به ساختن یک دژ مستحکم در این بندرگاه اقدام کردند، تا از آنجا به تصرف دیگر بنادر ایرانیِ خلیج فارس اقدام کنند، شش سال بعد از آن نمایندۀ شاه پرتگال در هند و خلیج فارس بر سر حاکمیت بر خلیج فارس با شاه اسماعیل مذاکره کرد، و به او وعده داد که در جنگ بر ضد عثمانی به او یاری خواهند رساند، او با این وعدۀ دروغین به حضور پرتگال در خلیج فارس مشروعیت بخشید، و دو سال بعد از آن شاه اسماعیل رسما الحاق هرموز – و به تبع آن کل بنادر جنوبی خلیج فارس – به پرتگال را به رسمیت شناخت، از آن زمان سلطۀ ایران بر خلیج فارس پایان یافت، و پای اروپائیان در این نقطۀ حساس خاورمیانه باز شد. چندی بعد انگلیسیان – با توافق قزلباش‌ها – میراث پرتگالی‌ها در خلیج فارس را تصرف کردند، و صاحب اختیار مطلق العنان تجارت دریائی جنوب ایران شدند، و شروع به دخالت در امور داخلی ایران کردند، و به سبب رقابت‌شان با پرتگالی‌ها به شاه عباس کمک کردند تا بندر هرموز را از پرتگالی‌ها بگیرد.

پس از یورش امیر تیمور گورکانی خزش نژاد ترک به درون خاورمیانه برای همیشه متوقف گردید، زیرا که این خزش نیز مثل خزش‌های تاریخی دیگر اقوام به نهایت خویش رسیده بود، نژاد ترک که تا آن زمان در سراسر آناتولی پراکنده بودند تشکیل دولت نیرومند عثمانی دادند و با ایران همسایه شدند، و از آن پس فتوحات‌شان را متوجه اروپا کردند که نام جهاد برای گسترش اسلام داشت، اگر حماقت‌ها و رؤیاهای ابلهانۀ شاه اسماعیل و تحریکاتِ جاهلانۀ او نبود عثمانی‌ها شاید هیچگاه متوجه دشمنی با ایران نمی‌شدند؛ و چه بسا که ادامۀ فتوحات عثمانی‌ها در اروپا تاریخ را به گونه‌ئی جز آنچه شد برای جهان رقم میزد، با برطرف‌شدن خطر خزش اقوام بیگانه، هنگام آن شده بود که تا پیش از قزلباشان در ایران جاگیر شده بودند، عموما فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی را پذیرفته و ایرانی شده به تمدن و فرهنگ و افتخارات گذشتۀ ایران علاقه نشان می‌دادند، این حقیقت را می‌توان در پادشاهانی چون شیبک خان و عبیدالله خان ازبک، سلطان حسین بای‌قرا، جهانشاه قره‌قویونلو، اوزون حسن، و سلطان یعقوب بایندر به وضوح مشاهده کرد، در تاریخ نمی‌توان از «اگر» سخن گفت؛ لیکن اگر قزلباشان بر سر ایران درنمی‌آوردند آنچه را درآوردند، خواه و ناخواه یک دولت سراسر در ایران توسط دیگر قدرت‌خواهان تشکیل می‌شد و ایران مسیر درست‌تری می‌پیمود، و دوباره به میدان تمدن‌سازی و شکوه برمی‌گشت، ولی قزلباشان این راه را بر روی ایران مسدود کردند و ایران دوباره به دست ترکانی به مراتب ویرانگرتر از مغولان افتاد که ملت ما را دچار بلائی ناشناخته کردند که تا امروز همچون خوره هستیِ ایرانی را می‌خورَد.

قوم ایرانی در دوران اسلامی در سرزمین‌های پهناور موسوم به «جهان اسلام» موقعیت ویژه‌ئی کسب کرده بود که هیچ قوم دیگری هیچگاه نتوانست کسب کند، همین موقعیت ویژه سبب گسترش فرهنگ ایرانی در بخش بسیار وسیعی از جهان اسلامی شده بود، حتی در زمان حاکمیت مغولان و ایلخاهان و تیموریان بر ایران هم ایرانی نه تنها نتوانست این موقعیت را حفظ کند، بلکه آن را تقویت نیز کرد. ولی با آمدن قزلباشان، به این جریان خاتمه داده شد و ایران برای همیشه منزوی گردید، و ایرانی به یک ملت بی‌اثر تبدیل شد.

در آستانۀ ظهور قزلباشان، ایران‌زمین را چهار حاکمیت سیاسی در میان خود تقسیم کرده بودند، منطقۀ پهناور بلوچستان از پشت مرزهای غربی هند در سند و پنجاب، یعنی: از کویته در شمال تا کلاچی (کراچی امروزی) در جنوب و کرانه‌های دریای عرب در دست سرداران بلوچ بود. خراسان و سُغد و خوارزم از حد فرغانه تا طبس و گرگان جزو قلمر آخرین سلاطین تیموری بود، این‌ها نیز خودشان را شاهان ایران می‌نامیدند، منطقۀ شروان و داغستان زیر حاکمیت شاهان ایرانی‌تبار موسوم به شروانشاه بود که گویا آخرین بازماندگان خاندان ساسانی بودند، بقیۀ ایران از کرانه‌های غربی کویر و از گرگان تا سواحل خلیج فارس و جنوب دریای خزر تا ارزنجان و دیاربکر و عراق امروزی تا کرانه‌های فرات در دست شاهان بایندری بود، این‌ها نیز خودشان را شاهان ایران می‌خواندند، مجموعۀ قلمرو این چهار حاکمیت را ایران تاریخی تشکیل می‌داد، این همان سرزمینی بود که از آغاز پیدایش شاهنشاهی در ایران با نام ایران‌زمین شناخته می‌شد، و تا واپسین دم شاهنشاهی ساسانی نام و هویت خویش را حفظ کرد، پس از سلطۀ عرب نیز این سرزمین پهناور به هر صورتی که اداره می‌شد، ایران بود و هویت ایرانی داشت، و هرچند که پیوسته در میان سلسله‌های گوناگون دست به دست می‌شد و قلمروهای سلاطین محلی بزرگ و کوچک می‌گردید، چه آن‌ها که در سغد و خوارزم و تخارستان حکومت می‌کردند، و چه آن‌ها که در ارزنجان و دیاربکر بودند خود را شاه ایران و مروج فرهنگ و زبان ایرانی می‌دانستند، حتی بابُر تیموری که در فرغانه (غرب قرغیزستان امروزی) سلطنت می‌کرد، خودش را ایرانی و شاه ایران می‌نامید و زبان رسمی در بارش زبان فارسی بود، این پادشاه به زودی در برابر ازبک‌ها شکست یافته به کابل گریخت، و در آینده به هندوستان رفته تشکیل دولت تیموری هندوستان داد و زبان و فرهنگ ایرانی را در هندوستان ترویج کرد.

فرهنگ ایرانی در طول تاریخ بیست قرنۀ پیش از عهد صفوی فرهنگ مسلط خاورمیانه بود، و ضمن همۀ فراز و نشیب‌هائی که ایران در این دوران دراز پشت سر نهاد، این فرهنگ همواره سلطۀ معنوی خویش را در منطقه حفظ کرد، و پیوسته به طرف بالندگی و شکوه بیشتر به جلو رفت، ایرانی همیشه – حتی در صد سالی که تحت سلطۀ عرب‌ها می‌زیست – سرافرازترین ملت خاورمیانه بود، زبان فارسی از قرن‌های چهارم و پنجم هجری به بعد زبان رسمی فرهنگ و ادب بخش اعظم کشورهای مسلمان‌نشین از فرغانه تا ارزنجان بود، و در رشد فرهنگ اسلامی با زیور ایرانی در این بخش از خاورمیانه کمک کرد، بالندگی فرهنگ و زبان ایران اسلامی چنان بود که تا قرن هفتم هجری زبان و ادبیات فارسی حتی در جنوب شرق آسیا و در مناطق دورافتاده‌ئی چون جاوه و هرجای دیگر که مسلمان وجود داشت رواج یافت، در قرن هفتم هجری زبان فارسی زبان شرع و ادبیات در دهلی و لاهور و حیدرآباد و بنگال بود، و سخنسرایان پارسی‌گوی در این سرزمین‌ها یک ایران دیگری را به وجود آورده بودند که بخش اعظم عناصر فرهنگ ایرانی را به خود جذب کرده بود، و فارسی‌دانی و فارسی‌گوئی بزرگترین افتخار شمرده می‌شد، یک شاعر هندی قرن هفتم هجری به نام تاج الدین سنگریزه با افتخار از این یاد می‌کند که هندی است، ولی به آداب ایرانی مزین است:

مولد و منشأ ببین در خاک هندوستان مرا
نظم و نثرم بین که با آب خراسان آمده

در عهد سلاطین خَلَجی در هندوستان ادب فارسی رشد بسیار داشت، و شاعران و نویسندگان بزرگی در این سرزمین پا به عرصۀ ادب نهادند که امیر خسرو دهلوی یک نمونه از آن‌ها است، شاید برخی از خوانندگان این کتاب ندانند که نخستین اثر منثور صوفیانه به زبان فارسی – موسوم به «کشف المحجوب» - در هندوستان تألیف شده؛ یا شاید ندانند که «دیوان عراقی» در هندوستان سروده شده است؛ یا شاید ندانند که واژه‌نامه‌های کلاسیک فارسی به فارسی در هندوستان نوشته شده‌اند.

جلال الدین فیروز خلجی که در آستانۀ حملۀ مغول به ایران بر هندوستان سلطنت می‌کرده یک نمونه از شاهان ادب‌دوست و فارسی‌سرای هندوستان است، یک رباعی او به مناسبت بنای کاخی در دهلی نشانگر تواضع و انسانیت این مرد است که از فرهنگ ایرانی برخاسته است:

آن را که قدم بر سر گردون ساید
از تودۀ سنگ و گل چه قدر افزاید
این سنگِ شکسته ز آن نهادیم درست
باشد که دل شکسته‌ئی آساید

در این باره که توجه عمومی مراکز و محافل علمی و ادبی در کشورهای اسلامی در اقصی نقاطِ جهان تا پیش از عهد صفوی معطوف به ایران بوده، و فرهنگ ایرانی همواره در شرق و غرب در حال گسترش بوده است، شواهد بسیاری وجود دارد، داستان دعوت‌کردن شاه بنگال (سلطان غیاث الدین) از حافظ شیرازی به بنگال (اینک بنگلادیش) که نشانگر گستردگی دامنۀ شعاع فرهنگ ایرانی در دورترین نقاط جهان است را همه شنیده‌ایم،

در قرن‌های ۷ تا ۱۰ هجری ادب و فرهنگ ایرانی در شبه قارۀ هند به شکوه بسیار زیادی دست یافت، و در زمان سلطنت اکبرشاه (قرن ۱۰ هجری)، کتابخانه‌های عظیم هند مالامال از کتاب‌های فارسی بود که توسط ده‌ها خطاط و نساخ تهیه می‌شد، و مترجمان فارسی‌نگار دست به کار ترجمۀ کتاب‌های سانسکریت و عربی به زبان فارسی بودند، مؤلفان چیره‌دستی در زمان این پادشاه در دهلی می‌زیستند که کتاب‌های ارزشمندی به خصوص در تاریخ هند به زبان فارسی به رشتۀ تحریر درآوردند، تا اکنون برای ما یادگار شکوه فرهنگ و زبان ایرانی در هندوستان باشد، (همینقدر که بدانیم که اکنون منابع اصلی تاریخ هندوستان در بین قرن‌های ششم تا یازدهم هجری به زبان فارسی است که در خود هندوستان تألیف شده، گستردۀ فرهنگ ایرانی در هندوستان در آن برهۀ دراز تاریخی برای‌مان نمایان می‌شود). نهضت ادبی همراه با ترویج زبان فارسی در هندوستان برای میراث فرهنگ ایران بیش از حدِ تصور ما ارزشمند بود؛ زیرا در اثر همین نهضت بود که ده‌ها تألیف فارسی در هندوستان نگهداری یا بازنویسی شد تا از دستبرد روزگار مصون بماند، اگر در ایران قزلباشان و فقهای لبنانی و احسائی و حِلّی به نابودسازیِ برنامه‌ریزیِ‌شدۀ کتاب‌های فارسی اقدام کردند، بسیاری از این متون در هندوستان برجا ماند، و سپس به دست ما رسید، شاید خواننده تعجب کند اگر بشنود که جز چند کتاب، تمامی متون فارسیِ ماقبل صفویه که اکنون در دست ما است یا در هندوستان یا در عثمانی نگهداری شدند و بعد به ما رسیدند، یعنی: اگر این کتاب‌ها در هندوستان و عثمانی و بعضی هم در بخارا حفظ و تکثیر نشده بود، ما امروز از این گنجینۀ عظیم ادب و فرهنگ مکتوب ایرانی همان اندازه در اختیار داشتیم که از آثار رودکی و دیگر سخنوران و ادبیان بزرگ عهد طاهری و سامانی در اختیار داریم، به زبان دیگر: شاید ما امروز در کتاب‌ها می‌خواندیم که مثلا مولوی رومی یا حافظ یا سعدی یا... یا... یک شاعر بلندآوازه بوده و اشعار بسیار زیادی هم سروده بوده که نمونه‌هائی از آن این و این است، همچنانکه هر کتابی در آن دیارها حفظ نشد برای ما نیز محفوظ نماند، و می‌توان به چندین نمونه از این کتاب‌های مفقودشده اشاره کرد که تا پیش از صفویه موجوده بوده، سپس در زمان صفویه اعدام گشته است.

در آناتولی نیز از زمان سلجوقیان روم به بعد فرهنگ و زبان ایرانی رواج یافت، و تا زمان سلطنت سلطان سلیم اول عثمانی و جنگ‌های ایران و عثمانی ادامه یافت، اوج ترویج زبان و فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر در قرن هفتم بود که با تألیف‌های بزرگ مولانا رومی (یعنی: دیوان شمس تبریزی و مثنوی مولوی) همراه شد، جذابیت و نفوذ ادب فارسی به حدی بود که از زمان سلطان محمد فاتح به بعد شاهزادگان عثمانی به فراگرفتن این زبان روی آوردند، و چنانکه در صفحات گذشته دیدیم سلطان بایزید، جم سلطان، و سلطان سلیم از جمله بزرگان دولت عثمانی بودند که زبان فارسی را بهتر از زبان مادری خودشان که ترکی بود می‌دانستند، و همین که به زبان فارسی شعر می‌سرودند، معنایش آنست که آن‌ها احساسات خود را با این زبان بیان می‌کردند، و معنای دیگرش آن است که آن‌ها به فارسی فکر می‌کردند، و حتی چه بسا که به فارسی خواب می‌دیدند.

با وجودی که پس از تشکیل دولت صفویه زبان فارسی در کشور پهناور عثمانی متروک ماند، بازهم اثر این زبان در سرزمین‌های تابع دولت عثمانی به صورتی احتضارآمیز به نیمه‌حیاتی ادامه داد. حتی در کشور مصر که از قرن‌های هفتم به بعد مرکز نشر زبان و فرهنگ عربی بوده، نیز زبان فارسی جای پای خویش را برای ما برجا گذاشته است، تا شاهد قابلیت ذاتیِ این زبان به عالمگیرشدن بوده باشد، کسی که به قاهره رفته و از بناهای تاریخی مصر دیدن کرده باشد دیده است که در قرن نوزده میلادی در مصر هنوز کسانی وجود داشته‌اند که بخواهند احساسات خود را به زبان فارسی بیان کنند، شاهد این مورد ابیاتی است که بر اطراف وضوخانۀ بزرگ حیاط زیباترین مسجد قاهره (مسجد محمد علی بیک کبیر) به فارسی بر سنگ نقش بسته است، و هرکس برای دیدار به آنجا برود چشمش به شماری از ابیات فارسی خواهد افتاد که به خط نستعلیق زیبائی نگاشته شده است؛ و اگر در زبان فارسی تبحر داشته باشد، وقتی آن را بخواند به خوبی متوجه می‌شود که این‌ها اصولا باید سرودۀ یک عرب‌زبان یا ترک‌زبان باشد که مطالعه در ادبیات فارسی داشته، و زبان فارسی را برای بیان احساسش بهتر از زبان خودش یافته بوده است، مگر نه اینست که اقبال لاهوری در قرن بیستم میلادی برای بیان احساساتش زبان فارسی را برگزید؟ او است که می‌گوید:

گرچه هندی در حلاوتْ شكر است
طرز گفتار دری شیرین‌تر است

اقبال به همان حجمی که به فارسی شعر گفته به اردو نیز شعر دارد، او ابتدا سال‌ها به زبان اردو شعر می‌گفته و بعد متوجه شده که به هیچ زبانی نمی‌تواند احساساتش را چنانکه باید و شاید ادا کند، مگر به زبان فارسی. آدم وقتی سروده‌های اردوی اقبال لاهوری را در کنار سروده‌های فارسی او می‌گذارد، به شرط این که زبان اردو بداند، آن وقت متوجه می‌شود که فارسی چقدر شیرین و جذاب است، و چه قدرتی برای بیانِ احساساتِ انسانی دارد!.

در ماوراءالنهر نیز در عین حالیکه ازبکان با دولت صفوی دشمنی داشتند، زبان فارسی نه تنها زبان ادیبان بلکه زبان ادب حکمرانان ازبک نیز بود. عبیدالله خان خود به زبان فارسی شعر می‌سرود، و نمونه‌ئی از سروده‌های او را که مالامال از عشق به ایران بود در صفحات گذشته خواندیم، برای همین پادشاه بود که شیخ فضل الله روزبهان خنجی تألیفات معروفش را به رشتۀ تحریر درآورد، ولی ستیزهای مذهبی صفویه کرد با ماوراءالنهر آنچه کرد، و بالاتر اشاره‌ئی به آن داشتیم.

از بازی‌های روزگار آن که درست به هنگامی که فرهنگ ایرانی در اثر ویژگی‌های بالندگی منحصر به فردش می‌رفت تا جهانگستر شود، پدیدۀ ایران‌ستیز و دشمن‌آفرین قزلباشان پا به عرصۀ ظهور نهاد، و دولت صفوی با تعصبات جاهلانه و سیاست‌های ابلهانه‌اش بزرگترین ضربۀ تاریخی را به فرهنگ و تمدن ایرانی وارد آورد، پس از روی کارآمدن قزلباشان، چون میان ایران و عثمانی از یکطرف و ایران و ازبکان از طرف دیگر روابط خصمانۀ مذهبی برقرار شد، این خصومت در مدت کوتاهی به خصومت با هویت ایرانی در ترک‌های عثمانی و ماوراءالنهر تبدیل گردید، و آموزش و ترویج زبان فارسی نزد آن‌ها متوقف و ممنوع اعلام شد، در سغد و خوارزم که از نظر تاریخی بخش جدائی‌ناپذیر ایران، و روزگاری زادگاه و پرورشگاه زرتشت بوده، و زمانی نیز مرکز سامانی‌ها و پرورشگاه بزرگانی چون رودکی و خوارزمی و فارابی و بیرونی و ابن سینا بوده، ترکانِ حاکم در واکنش به سیاست‌های منفور سنی‌ستیزیِ قزلباشان صفوی، به تدریج سیاست ایران‌ستیزی را در پیش گرفتند، و زبان ترکی را جایگزین زبان فارسی کردند.

هیچ قوم مهاجمی در طول تاریخ ایران به اندازۀ قزلباشان به ایران لطمه نزده بود، در تمام دوران سلطنت شاه اسماعیل و شاه تهماسب سیاست برنامه‌ریزی‌شدۀ کشتار همگانی علما و ادبا و دانشوران و انهدام آثار تاریخی و مراکز فرهنگی ایران دنبال شد، امکان انتشار متون سنتی (کلاسیکِ) فارسی به کلی در ایران از بین رفت، زیرا همۀ متون موجود در نظر قزلباشان صفوی به اهل سنت تعلق داشت، حتی برخی از متون فارسی چون کتاب‌های غزالی و خواجه نظام الملک و عطار و مولوی و جامی – بنا به فتوای فقهای لبنانی – در زمرۀ محرمات شرعی قرار گرفتند، و داشتن آن‌ها جرمی نابخشودنی و در حکم کفر تلقی گردید که مجازات اعدام را به دنبال می‌آورد، تقریبا همۀ متون دینی که در ایران وجود داشت معدوم گردیدند، و همۀ کتابخانه‌هائی که به نحوی در سال‌های اولیۀ یورش قزلباشان از دستبرد آن‌ها به دور مانده بودند، به تدریج نابود کرده شدند، در این دوران چنان اختناق فکری شدیدی بر کشور حاکم شد که هیچ سرِ اندیشه‌ورزی جرأت جنبیدن در ایران پیدا نکرد، و فرهنگ ایرانی یک سیر شتابان قهقرائی را درپیش گرفت، این که اهل مطالعه در تاریخ فرهنگ ایران، جامی را آخرین فرد از تبار بزرگان ادبیات ایران دانسته‌اند، نظر به همین توقف زایندگی ادبی و فرهنگی در ایران بوده است، در تمام دوران صفویه یک سخنور همطراز رودکی و فردوسی و عراقی و عطار و سعدی و رومی و حافظ و جامی پا به عرصۀ جامعه ننهاد؛ یک اندیشمند همطراز ابن سینا و فارابی و خوارزمی و خیام و حتی خواجه نصیر به وجود نیامد؛ یک عالم دینی همچون طبری و فخر رازی و جوینی و اشعری و ماوردی و غزالی در جامعۀ ایرانی دیده نشد، در عرصۀ سیاست نیز چنین بود، و انگار که ایران به کلی سِتَروَن شده بود، و ایرانی که آن همه خلاقیت فرهنگی در عرصۀ تمدن بشری داشته است، انگار که مسخ شده و به مخلوق دیگری جز خودش بدل شده بود.

اختلاف مذهبی که در طول تاریخ ایران سابقه نداشت از عهد صفویه یکی از خصایص اجتماعی ملت ایران شد، و ایرانیان را به دشمنان یکدیگر مبدل ساخت، بعد از روی کارآمدن قزلباشان صفوی از ایرانی قومی ساخته شد پرتعصب و جامداندیش و متحجر و توهم‌گرا که کلیت فکرش را مجموعه‌ئی از اوهام وخرافات و افسانه‌هائی تشکیل می‌داد که زمانی توسط عرب‌های بیابان‌های نواحی کوفه و جنوب عراق ساخته شده بودند؛ و ایرانیِ تمدن‌ساز دیروز به جای سازندگی به اوهام و افسانه رو آورد، و به مباحثی مشغول شد که نه به درد زندگی می‌خورد و نه به درد آخرت. در ایران از زمان شاه اسماعیل تا پایان عهد قاجار حاکمیت در دست همان جماعاتی بود که در زمان شاه اسماعیل از بیابان‌های آناتولی به ایران کوچانده شده بودند؛ یعنی: حاکمیت منحوسی که قزلباشان در ایران تشکیل دادند برای چهارصد سال تمام در کشور ما تداوم داشت، کار ادب در این دوران دراز به حدی از انحطاط رسید که آنچه مورد پسند شاهزادگان و شاهان بازمانده از قزلباشان بود، داستان امیر ارسلان رومی بود، من کاری با تألیفات عقیدتی و مذهبی فقیهان لبنانی در دوران صفوی، به ویژه علامه مجلسی، ندارم که داستانی دراز دارد؛ زیرا هدف من در این کتاب نه بررسی تشیع صفوی بلکه بررسی چگونگی شکل‌گرفتن دولت قزلباشان است، بهترین سخن‌سرایان این دوران نیز شدند.

با روی کارآمدن شاه عباس اول (۹۶۷ – ۱۰۰۸ خ) تلاش‌هائی در جهت کاهش قدرت قزلباشان و تمرکز دستگاه سیاسی و کنترل دستگاه دینی پرتوان تشیع صفوی به عمل آمد، در این دوران فرهنگ ایرانی حرکت و فعالیت دوباره‌ئی از سر گرفت، و در غیاب خفقان مذهبی تمام عیار ملایان صفوی، بقایای متفکران ایرانی فرصتی یافتند، تا برای احیای فرهنگ به احتضار افتادۀ ایران اقداماتی به عمل آورند، به دنبال این تلاش، کسانی به تدوین تفکر عرفانی پرداختند، و چنان می‌نمود که آبِ رفته در حال بازگشتنِ آرام و بی‌صدا به جوی فرهنگ ایرانی است، بناهائی نیز در نقاطی از ایرن به خصوص در اصفهان که پایخت شاه عباس بود احداث گردید یا تعمیر شد که نشان می‌داد هنر ایرانی عقیم نشده است. ولی تلاش‌های اصلاحیِ زمان شاه عباس با مرگ او پایان گرفت، و حوزۀ فقاهتی صفوی دوباره با پیشوائیِ تازه‌واردان لبنانی و کوفی و احسائی میدان‌دار فرهنگ و ادب شد تا ستیز بااندیشه و فرهنگ به صورتی کریهتر از پیش آغاز گردد، و بقایای اهل اندیشه و تفکر با تحت تعقیب قرار گیرند، و با حربۀ تکفیر و تحت عنوان مبارزه با «معاندان و مخالفان» درو شوند.

با تشکیل دولت صفوی، از ایران چه ماند؟ قلمرو دولت بایندری‌ها در زمان سلطان یعقوب و در آستانۀ تشکیل دولت صفوی یکی از سه دولت ایرانی بود، و همین یک قلمرو در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب، ارزنجان و شروان و کردستان و عراق از دست رفت، و ایران صفوی به نیمی از ایران بایندری تبدیل شد، قلمرو دو دولت دیگرِ ایرانی نیز که خراسان و خوارزم و سُغد و تخارستان بود برای همیشه از ایران بریده شد، و در آینده کشورهای دیگری با نام‌هائی جز نام ایران از آنجاها سر برآورد، و فرهگ و تمدن ایرانی در آن سرزمین‌های ایرانی از میان رفت، بخش اعظم مَک‌کُران نیز در زمان صفویه از ایران جدا شده به قلمرو تیموری‌های هندوستان ملحق شد، تمامی جزایر خلیج فارس به اضافه عمان نیز که در طول تاریخ از ماقبل اسلام تا فتوحات عرب، و سپس از زمان طاهریان به بعد جزو جدائی‌ناپذیر ایران بود و حاکمانش را همیشه دولت ایران تعیین می‌کرد، در زمان شاه اسماعیل برای همیشه از ایران بریده شدند. قاجارها نیز که بقایای ایران را از دست دادند یکی از قبایل همین قزلباش‌های صفوی بودند، هیچ دشمنی در طول تاریخ دراز ایران با ایران و ایرانی آن نکرده بود که قزلباشان صفوی با ایران و ایرانی کردند.

برای آن که بدانیم ملت ایران تا پایان عهد صفوی در چه وضعی بودند، و چه مصیبت‌هائی از دست قزلباشان بر سرشان می‌آمد، نوشته‌هائی در بارۀ دوران سلطنت شاه سلطان حسین (آخرین شاه صفوی) که دست‌پرورد و مرید علامه مجلسی بود، و علامه مجلسی به نمایندگی از طرف امام زمان سلطنت را به او تفویض کرد بوده را از روی کتاب رستم التواریخ [۱۱۴]می‌آورم:

او را (یعنی: شاه سلطان حسین را) توحیدخانه‌ئی بود پر از درویشان پاک‌سیرت و قلندران نیکوسیرت و صوفیان صافی‌ضمیر که شب و روز به ذکر اسماءالله با افغان و نفیر بوده‌اند.

چون بیست و پنج سال از مدت سلطنت آن فخرالسلاطین گذشت... زاهدانِ بی‌معرفت و خرصالحان بی‌کیاست به تدریج در مزاج شریفش و طبع لطیفش رسوخ نمودند، و وی را از جادۀ جهانبانی و شاهراه خاقانی بیرون و در طریق مُعَوَّجِ گمراهی وی را داخل، و به افسانه‌های باطلِ بی‌حاصل او را مغرور و مفتون نمودند.... امور خرصالحی و زاهدی چنان بالا گرفت، و امور عقلیه و کارهای موافق حکمت و تدبیر در امور نیست و نابود گردید.

دیباچۀ بعضی از مؤلفات جناب علامه العلمائی آخوند ملا محمد باقر شیخ الاسلام شهیر به مجلسی را چون سلطان جمشیدنشان و اتباعش خواندند که آن جنت آرامگاهی به دلایل و براهینِ آیات قرآنی حکم‌های صریح نموده که سلسلۀ جلیلیۀ ملوک صفویه نسلاً بعدِ نسل بی‌شک به ظهور جناب قائم آل محمد خواهد رسید، از این احکام قوی‌دل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشتۀ مملکت‌مداری را از دست رها نمودند... و طرقِ متعددۀ فتنه و سبل معدودۀ فساد و ابواب افراط و تفریط در امور و ظلم به صورتِ عدل بر روی جهانیان گشودند، و در میان خلایق هرج و مرجی زیاده از حدِّ تقریر و تحریر روی داد.

زمرۀ خرصالحان به افسانه و افسون رسوخ در مزاج آن خلاصۀ ایجادِ عصرِ خود نمودند، و او را از شاهراه قانونِ حکیمانۀ جهانداری بیرون کردند، و به کریوۀ گمراهی که مخالف عقل و حکمت و مصلحت است او را داخل نمودند.

اصفهان بلکه همۀ ایران مانند طویله و اصطبل بی‌مهتر شد، خلایق به شیرینی درهم افتادند، و هرکس به پهلوانی و شب‌روی که می‌توانست از زن و دختر و پسر و مال هرکس محفوظ و متلذذ بشود کوتاهی نمی‌کرد.... و به هرجا و به هر سرائی که زن یا دختر جمیله با پسر جمیلی و یا اسب و استر رهواری گرانبهائی سراغ می‌نمودند، می‌رفتند و به پهلوانی و شب‌روی و چالاکی و چستی و به فنون عیاری و مکاری آن را می‌ربودند و کام خود را از حاصل می‌نمودند.

امنای دولت از روی مصلحت‌اندیشیِ کارِ خود، خسروخان گرجی والی تفلیس را با پسرش گرگین خان که از مریدان علامه آخوند ملا محمد باقر شهیر به مجلسی بود، به استصواب علما و فضلا و فقها حاکم و بیگلربیگی کابل و قندهار و هرات نمودند.... و در آن وقت شیعیانِ باحماقت و رعونت بی‌معرفت از مطالعۀ مصنفات و مؤلفاتِ علمای آن زمان چنان می‌دانستند که خون سنیان و مالشان و زن‌شان و فرزندشان حلال است.... خسروخان و گرگین خان و اتباع و عمله‌جاتش شروع نمودند به ایذا و آزارنمودنِ اهل سنت به مرتبه‌ئی که از حدِ تحریر و تقریر بیرون است، یعنی: اموالشان را به زور و شلتاق می‌بردند و به جور و جفا خون‌شان را می‌ریختند به ناحق، و پروا نمی‌کردند، و کار چنان بر سنیان تنگ شد که با یأس و ناکامی و نا امیدی و حسرت مأنوس شده، و هریک از ایشان «رَبِّ ﴿أَنِّي مَغۡلُوبٞ فَٱنتَصِرۡ ١٠می‌خواندند.

پایان

[۱۱۴] رستم التواریخ: ۹۰، ۹۸، ۱۰۲ – ۱۰۳، ۱۰۷ – ۱۱۱ و ۱۱۵ – ۱۱۶.