تابشی از قرآن - ترجمه و تفسیر قرآن کریم - جلد دوم

راز و نیاز زلیخا با یوسف

راز و نیاز زلیخا با یوسف

هیچ قلم توانا و بیان شیوا نمی‌تواند اسرار و راز و نیاز این محفل عشق را کَما هُوَ حقّه اداء کند. در محفلِ زلیخا که با تشریفات و مقدماتی به وجود آمده، عاشق دلباخته در برابر معشوق سرسنگین، جز با زاری و تضرّع و صدای لرزان چه بگوید؟ ناطقِ این بزم پر آشوب، چشم است اگر تابِ دیدن داشته باشد و دل است اگر هیجان نباشد. خدا حال زلیخا را بکلمۀ: ﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا، بیان نموده است. ما در اینجا یک پرده از مذاکرات را چنانکه نوشته‌اند بیان می‌کنیم:

زلیخا: ای دوستِ عزیز، ای نورِ چشم من، ای آرامشِ دلم، این عمارتِ مجلّل باشکوه را برای تو ساخته‌ام.

یوسف: خدای‌تعالی در بهشت برای بندگان خود عمارتی ساخته که از این، مجلّل‌تر و با شکوه‌تر است. این ویران می‌شود ولی ویرانی در آن، راه ندارد.

زلیخا: ای یوسفِ عزیز، خواهش می‌کنم به تقاضای من جواب مثبت بده و خود را یک لحظه در اختیار من بگذار.

یوسف: می‌ترسم خدای‌تعالی مرا با این عمارت به زمین فرو برد.

زلیخا: ای یوسفِ عزیز چقدر بوی خوشت، جان مرا معطّر نموده.

یوسف: کاش پس از سه روز از مردنِ من بر بالینِ من می‌آمدی و از بوی نفرت‌آمیزِ من گریزان می‌شدی.

زلیخا: ای یوسفِ عزیز، چشمان زیبایت چه قدر قشنگه.

یوسف: این چشمان من پس از قرار گرفتنِ سه روز در قبر گندابی شود و بر گونه‌های بی‌نورِ پژمرده ام جاری گردد.

زلیخا: ای یوسف عزیز، این موهای سیاه و برّاق تو چه قدر قشنگ است.

یوسف: اوّل چیزی که در گور از دستم می‌رود و روی خاک می‌ریزد، همین مویم است.

زلیخا: ای یوسفِ عزیز، روی زیبای تو چقدر قشنگ است.

یوسف: خدایی که این صورت را به من عطا نموده، بهتر و جمیل‌تر است.

زلیخا: ای یوسف عزیز، قامتِ رعنای تو چقدر زیباست.

یوسف: خدای بزرگ، این قامت را، به من عطا کرده.

زلیخا: ای عزیز دلم، چرا اینقدر خونسرد و سنگ دلی و در برابرِ این سوز و نوازِ من، بی‌اعتنائی؟.

یوسف: برای آنکه رضای خدا را می‌جویم.

زلیخا: ای یوسفِ عزیز، همۀ کنیزان و گنجهای خود را در راه خدا می‌دهم تا از ما خشنود گردد.

یوسف: پروردگارِ من، رشوه نمی‌پذیرد.

زلیخا: من شنیده‌ام خدای‌تعالی یک ذرۀ ناقابل را قبول می‌کند و ثواب جزیل می‌دهد؟.

یوسف: خدا از پرهیزکاران و بندگان شایسته می‌پذیرد نه از دیگران.

زلیخا: اگر می‌فرمایید من اسلام آورده، دست از دینِ خود بردارم؟

یوسف: این موضوع به اراده و مشیتِ خداست و تو مختاری.

قرآن، اظهارات عاشقانۀ زلیخا را با یک کلمۀ مختصر که یک دفتر معنی دارد، تعبیر کرده به ﴿هَيۡتَ لَكَ. ولی یوسف÷در برابر این اظهارات عاشقانه، سه جمله می‌گوید که جوابِ کامل و عذری موجه است:

۱- جملۀ: ﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ، در این جمله کار زلیخا را از نظر خدا سنجیده و خود را در پناه خدا قرار داده و می‌خواهد بگوید: این کار برخلاف رضای خداست. زن و مرد اجنبی در لذّتهای جنسی آزاد نیستند. خصوصا زنی که شوهر دارد. ثانیاً: از جهت دین هم اعتقاد نیستیم. ثالثاً: تو ای زلیخا، فانی در احساسات شهوانی شده‌ای و من فانی در محبّت و اطاعت خدا. تو در پست‌ترین درجۀ شهوات و من در بلندترین درجۀ عبودیت و این کاری که می‌گویی نشدنی است.

۲- جملۀ: ﴿إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَ. چون زلیخا معتقد به توحید و عقاید دینی نیست، به او می‌گوید حقّ شوهرت را باید حفظ کنی و من باید حق پذیرایی و نمک را حفظ کنم و احسانِ او را ندیده نگیرم. من دست‌پروردۀ نعمت اویم و باید شکرگزار او باشم نه خیانتکار به او. هر حیوانی نسبت به منعم خود وفادار است.

۳- جملۀ: ﴿إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ. که مفادِ آن معلوم است.

﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٢٤[یوسف:۲۴]

ترجمه: و به طور محقّق زلیخا قصدِ بدی به یوسف کرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، قصدِ زلیخا می‌کرد، بدین‌گونه تا بدی و زشتی از او بگردانیم زیرا او از بندگان مخلص ما بود.(۲۴)

نکات: جملۀ: ﴿هَمَّتۡ بِهِ، به معنی این است که زلیخا نسبت به یوسف÷قصدی کرد امّا متعلق قصد ذکر نشده و همچنین جملۀ: ﴿وَهَمَّ بِهَا، یوسف قصدی نسبت به زلیخا کرد که ذکر نشده چه قصد کرد؟. امّا از سیاق عبارت معلوم است که قصد او شهوت‌رانی نبوده زیرا صریحاً یوسف پیشنهاد او را رد کرد و زلیخا نیز که آخرین نقشه‌های خود را برای وصال و کامیابی به کار بست؛ از ساختن عمارت، نمایشات دلفریب، وسائل آسودگیِ خاطرِ یوسف و رفعِ نگرانی او ولی در برابر همۀ این مساعی جز سردی و بی‌اعتنایی از یوسف÷چیزی ندید.

یوسف÷از این پرتگاه خطر، با فکرِ بلند و قدرتِ فوق‌العاده، خود را رها کرد و به جای آنکه خود را ببازد و دل از کف بدهد و تسلیمِ هوی و هوس بشود، عذرهای موجّهی اظهار داشت. و در تاریخِ عفّت و مردانگی، او یک نمایش معجزه آسایی دارد. و از خود شجاعتی اظهار داشت که از شجاعت‌های پهلوانان جهان در نبردهای خونین، شگفت‌انگیزتر است تا جایی که برای زلیخا نصیحت نمود. همانطوری که ناز و غمزه و دلربایی زلیخا در یوسف اثر نکرد، همانطور پند یوسف÷در زلیخا اثر نکرد.

در این میدان مبارزه، نبرد مهیبِ وحشتناکی در عین خلوتی انجام شد. در این عمارتی که به نیروی عشق ساخته شده و از در و دیوارِ آن جمال می‌بارد، از یک طرف آواز حزین دلخراش زلیخا سکوتِ عمارت را برهم می‌زد و از طرف دیگر منطق و برهانِ یوسف÷.

در این فضای آرام، دو لشکر نیرومند مشغول مبارزه بودند: در یک جبهه امواج مهیب عشق و در جبهه دیگر سپاه عفت، عصمت، نیروی مردانگی و عبودیت جای گرفته است.

میدان بر زلیخا تنگ آمد و دانست که به رضا و رغبت، حریف تسلیم نمی‌شود و ممکن است همیشه در سوزِ عشق بسوزد و دستش به دامان یوسف نرسد و در حقیقت شکست خورد. و خواست تلافی کند و معشوق سنگدل خود را از میان بردارد و جان خود را خلاص کند. مختصر اینکه یا یوسف÷را بکُشد و یا کاری کند که او را رسوا کند و به کتک‌کاری و یا مکر دیگری چنگ زند.

یوسفِ پاک نیز چون حریف را شکست‌ خورده و در تغییر حال و احتمال حمله و خطر دید، فکر کرد که مقاومت در برابر او موجب رسوایی و خطر دیگری می‌باشد و به واسطۀ برهان پروردگار که الهام باشد فهمید که باید میدان را خالی و فرار کند. این برهانِ پروردگار راهنماییِ الهی بود که او را از خطر نجات داد.

بعضی نوشته‌اند که یوسف می‌خواست دامن خود را ملوّث کند، دید زلیخا برای خاطر عمل زشت، پرده‌ای روی بت خود انداخت، یوسف از عمل او متنبه شد و راه عذر به دستش آمد و گفت: تو از بت‌ بی‌شعوری خجالت می‌کشی، من چگونه از خدای حاضر و ناظر حیا نکنم؟. ولی به نظر ما چنین چیزی درست نیست زیرا: ﴿وَهَمَّ بِهَادر لغت عرب به معنی قصد بد کردن است که کتک‌کاری و مقاومت در مقابل حمله باشد و همچنین: ﴿هَمَّتۡ بِهِۦ، پس سعی در شهوت‌رانی نبوده زیرا زلیخا سعی خود را برای شهوت کرده بود و نتیجه نگرفته بود دیگر ﴿هَمَّتۡ بِهِۦمعنی نداشت جز تلافی شکست و حمله برای قتل و ضرب. و البته در تفاسیر چیزهایی نوشته‌اند که برخلاف تمجید الهی و تقوای یوسف و بر خلاف ظاهر قرآن است.

بنابراین مقصود از: ﴿هَمَّتۡ بِهِۦاین است که زلیخا پس از ناامیدی از وصال، عشقِ او را تبدیل به یک کینه و عداوتِ شدیدی شد و قصد کرد که یوسف را بکشد و از رنج عشق او خلاص گردد. علی هذا قصد هرزگی و بی‌عفتی نبوده ولذا ﴿لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَآمده که مقصود از سوء همان قتل و ضرب باشد. و مقصود از فحشاء، همان بی‌عفتی و ناپاکی باشد.

و اگر مقصود از ﴿هَمَّتۡ بِهِقصد قتل و عناد نباشد سوء و فحشاء به یک معنی می‌شود و برخلاف عطف است، زیرا ظاهر عطف اثنینیّت را می‌رساند. ولذا باید گفت: ابداً یوسف÷قصد زنا نکرد و فقط قصد حملۀ متقابل کرد ولی فوری از حمله، منصرف شد برای فرار به الهام پروردگار و برهان پروردگار.

و از این جهت حق‌تعالی فرموده: ﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ. که اگر قصد همخوابی کرده بود از مخلصین خارج بود.

و برهان در اینجا وحی جدید بود.

پس وقتی خدا و زلیخا و عزیز و زنان مصر و یوسف، همه به پاکی و عصمت یوسف÷شهادت دادند، دیگر هیچ مفسّری حق ندارد جملۀ: ﴿وَهَمَّ بِهَا [۱۸۲]را به معنی قصدِ شهوت بگیرد:

امّا شهادت یوسف÷، چنانکه فرموده: ﴿هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِي [۱۸۳]و ﴿رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ [۱۸۴].

امّا زنان مصر که گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖ [۱۸۵].

امّا عزیز مصر آنجا که به زلیخا گفت: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِ [۱۸۶].

امّا زلیخا که می‌گوید: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ [۱۸۷]و ﴿ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ [۱۸۸].

امّا خدا که فرموده: ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ [۱۸۹]. ونیز خدا فرموده: ﴿فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّ [۱۹۰]. و نیز، خدا او را از محسنین شمرده در جملۀ: ﴿وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ. و او را از متّقین شمرده در جملۀ: ﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ.

و امّا شیطان می‌گوید: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ , إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ [۱۹۱].

معلوم می‌شود که این دانشمندان روی دست شیطان زده‌اند، زیرا به شهادتِ شیطان، یوسف÷بی‌گناه است. و لذا خوارزمی گفته:

و كنت امراءا من جند إبلیس فارتقی
بي الدهر حتّی صار إبلیس من جندي
فلو مات قبلي كنت أُحسِنُ بعده
طرائق فسق لیس یحسنها بعدي

مخفی نماند که جملۀ: ﴿لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِ، دلالت دارد که حضرت یوسف÷دارای غضب و سایر صفات بشری بوده و قدرت بر ضرب و شتم داشته ولیکن وحی الهی او را باز داشته است. و به اضافه جملۀ: ﴿وَهَمَّ بِهَا، معنی ندارد مگر اینکه مضافی مقدر باشد. عدّه‌ای گفته‌اند «همّ بزناها!» ولی دلیلی ندارند. ولی ما دلیلی داریم که مقدر «همَّ بزجرها» و یا «ضربها ومنعها» ﴿لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِباشد. که یوسف ارادۀ دفع و ضرب کرد و برهان پروردگار او را منع کرد و به او گفت صلاح نیست، زیرا منجر به قتلِ یوسف÷و یا پاره‌ شدنِ پیراهنش از جلو می‌شد و این صلاح نبود و خدا او را اعلام کرد که فرار کند تا پیراهن تنش پاره و ممزق از خلف باشد «ویصیر دلیلا علی أنّها هي الخائنة»و اگر هم به فرض ما قبول کنیم که ﴿وَهَمَّ بِهَا؛ «هم بجماعها»باشد، باز هم دلیل بر پاکی یوسف÷است. زیرا معلوم می‌شود میل بشری داشته، منتهی برهان ربّ و نهْی الهی او را بازداشت، و به صِرْف میلِ بشری گناه واقع نمی‌شود. بلکه به مقتضای دین، خود جلو میل نفسش را گرفته است.

﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٢٥ قَالَ هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِيۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٢٦ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٧ فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ ٢٨ يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِ‍ِٔينَ ٢٩[یوسف:۲۵-۲۹]

ترجمه: و یوسف و زلیخا (برای رسیدن) به در (از هم) پیشی گرفتند و زلیخا پیراهن یوسف را از پشت درید و هر دو نزدِ در، آقای زلیخا را (شوهر او را) یافتند. زلیخا گفت: پاداش کسی که قصد بدی نسبت به خانوادۀ تو کرده، چیست؟ جز اینکه زندانی شود و یا شکنجۀ سختی‌کشیدن؟(۲۵) یوسف گفت: این خانم مرا به خویش خوانده. و شاهدی از بستگان زلیخا حاضر بود گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش‌رو دریده زلیخا راست می‌گوید و یوسف از دروغگویان است(۲۶) و اگر پیراهن او از پشت سر سرتاسر دریده شده، زلیخا دروغ می‌گوید و یوسف از راستگویا است(۲۷) پس چون آقای او دید پیراهن یوسف از پشت دریده گفت: به راستی این کار از مکرِ شما زنان است زیرا مکرِ شما بزرگ است(۲) ای یوسف از این اعراض کن و بگذرو ای زلیخا از گناه خود استغفار کن به راستی که تو از خطاکاران بوده‌ای.(۲۹)

نکات: زلیخا در این بزمِ محرمانه هر‌چه سعی کرد یوسف را شکار کند، نتوانست. افکار پریشانی به او هجوم می‌آورد که نمی‌فهمید چه می‌کند. یوسف÷تمام پیشنهادات او را رد کرده و چون تقاضای او را اجابت نکرد یک آتش کینه و اندیشۀ انتقامی در دلِ او بوجود آمد وخواست موجودی که او را بیچاره کرده یکباره خورد و نابود کند.

چون عشق با ناامیدی توأم شود یک حسِّ انتقام و کینۀ شدیدی تولید می‌کند. عشق از شدّتِ هوای نفس و مخالف عقل است و کارهای عاشق عقلانی نیست. برعکسِ آن عفّت از جنود عقل و کارِ او طبقِ دستورِ عقل است. و لذا زلیخا که در عشقِ خود نسبت به یوسف موفق نشد، قصدِ حملۀ به یوسف کرد. و حضرت یوسف÷به الهام الهی و امر عقل دید حمله کار خوبی نیست و باعث رسوایی است و لذا به طرف در فرار کرد.

آیه می‌گوید: هر دو به طور مسابقه و پیشدستی به سمتِ درب دویدند. مسلم است که قصد یوسف گریز بوده که از این بزمِ جنون‌آمیزِ عشق و پرتگاهِ مهیب فرار کند. حال، زلیخا برای چه به طرف در می‌دود؟ مسلّم است که چون یوسف فهمید زلیخا قصد اذیّتِ او دارد، از پیش‌روی او دوید و زلیخا به دنبال او که مانع فرارِ او شود و یا زودتر خود را به خارج درب برساند و فریاد تهمتِ خود را دربارۀ یوسف، بلند کند و بدین وسیله از او انتقام کشد و این بود که زلیخا، یقۀ یوسف را از پشت سر گرفت و کشید که خود را زودتر از یوسف به درب برساند و یا او را به داخل بکشد و آزار کند و یا زودتر به خارج رود و جنجال برپا کند.

[۱۸۲] «و یوسف قصدِ زلیخا کرد.» [یوسف: ۲۴]. [۱۸۳] «این خانم مرا به خویش خوانده.» [یوسف: ۲۶]. [۱۸۴] «پروردگارا زندان نزد من محبوب‌تر است از آن چیزی که این زنان می‌خواهند.» [یوسف: ۳۳]. [۱۸۵] «به خدا پناه می‌بریم ما بدی و سوءنظری در او ندانستیم.» [یوسف:۵۱]. [۱۸۶] «و ای زلیخا از گناه خود استغفار کن.» [یوسف: ۲۹]. [۱۸۷] «به یقین من به جهت کام از نفس او با او مراوده کردم او به عفت و عصمت چنگ زد.» [یوسف: ۳۲]. [۱۸۸] «اکنون حق آشکار شد، من بودم که او را به خود دعوت نمودم (و از نفس او کام خواستم) و بی‌گمان او از راستگویان است.» [یوسف: ۵۱]. [۱۸۹] «بدینگونه تا بدی وزشتی از او بگردانیم زیرا او از بندگان مخلص ما بود.» [یوسف: ۲۴]. [۱۹۰] «وکید و مکرِ زنان را از او گردانید.» [یوسف: ۳۴]. [۱۹۱] « شیطان گفت: قسم به عزتت که تمام ایشان را گمراه می‌کنم. مگر بندگان تو را که از جملة ایشانند بی‌آلایشان.» [ص:۸۲-۸۳].