تبرئۀ یوسف
یوسف و زلیخا با رنگ پریده و پیراهن دریده و نفسزنان دمِ درب با عزیز مصر تصادف کردند. مگر زلیخا ملاحظۀ فرصت را نکرده بود؟ مگر نگهبانی دم درب نگذاشته بود؟ مگر این عشقبازی در منزل خصوصیِ خود که محلّ رفت و آمد عزیز نباشد، شروع نشده بود، چگونه این تصادفِ عجیب رخ داد؟
عزیز با این وضعیّت کاملاً بدگمان و نگران شد. زلیخا با کمال بیحیایی، پیشدستی کرد و نسبت به یوسف اعلام جرم کرد.
یوسف که از حیا و شرمِ طبیعی نمیخواست زلیخا را رسوا کند، ساکت بود. ولی زلیخا یک زندان یا عذاب سختی برای یوسف درخواست کرد. یوسف ناچار شد از خود دفاع کند و لذا فرمود: ﴿هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِي﴾. که من تقصیری ندارم، زلیخا مرا به خود دعوت کرد.
عزیز که مدتها یوسف را آزموده و پاکیِ فطرت و بلندیِ نظر و مقام و صحّت عمل او را سنجیده، چندان سوءنظری به او پیدا نخواهد کرد. ولی روی موازینِ محاکمه باید عمل کند.
عزیز در اینجا باید تحقیق کند و یوسف هم که در مجلس محرمانه و در همین مجلس محاکمه، شاهدی ندارد، باید خدا کمکش کند. برای صدق یوسف÷در این حال شاهدی از غیب رسید: یکی از بستگان زلیخا گفتگوی مؤثّری کرد و آثار جرم را معین نمود.
آیا این گواه چه کس بود و از کجا آورده شد؟ بعضی گویند: اعجاز یوسف بوده و کودکی سه ماهه میان گهواره چنین گواهی داده و این طفل پسر خواهر زلیخا بوده. بنابراین ممکن است این طفل در همان محفلِ سرّی زلیخا بوده.
بعضی گفتهاند: این گواه، مرد بزرگوار حکیمی بوده و از خارج منزل به همراه عزیز آمد و این قول درستتر به نظر میرسد زیرا شهادت طفل سه ماهه دلیل قطعی است، دیگر ذکر قرائن لازم نبود.
شهادتی که این مرد أداء نموده، یک دستور کشف حقیقت بوده که به عزیز داده که در محاکمات، بیان امارات و دلائل کشف جرم، بسیار اهمیت دارد. که در اینجا اگر پیراهن یوسف که در این بزم سرّی دریده شده، در صورتیکه یوسف مهاجم و زلیخا مدافع باشد، باید یقه از جلو دریده شود. و اگر زلیخا مهاجم و یوسف گریزان و زلیخا او را تعقیب کرده، یقۀ او را از پشت سر گرفته و پیراهن از پشت سر دریده شده، بنابراین، اکنون که پیراهن از پشت سر دریده شده دلیل محکمی است برای قطع محاکمه. اگرچه در اینجا قرائن دیگر نیز بوده، از آن جمله:
۱- یوسف به ظاهر امر، عبد است و عبد چنین تسلّطی ندارد.
۲- دویدن تند یوسف÷و نفسنفس زدنِ او برای خروج.
۳- زینت زلیخا و نبودن زینت در یوسف.
۴- ساختمان خلوت از طرف زلیخا.
۵- عِنّینبودن شوهر زلیخا.
۶- زیبایی فوقالعادۀ یوسف.
۷- عدمِ تصریحِ زلیخا به جنایت.
در جملۀ: ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾، کلمۀ: ﴿مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾دلالت دارد که با اینکه شاهد از اقرباء و فامیل زلیخا بوده ولی عَلَیهِ زلیخا شهادت داده. پس یوسف÷صادق است.
در اینجا عزیز فهمید و یقین حاصل کرد که یوسف بیگناه است و فورا او را تبرئه کرد. و زلیخا را مجرم تشخیص داد. ولی پاداشی دربارۀ یوسف÷قائل نشد، فقط سفارش کرد از این قضیّه صرفنظر کن و ندیده بگیر. و به زلیخا سفارش کرد توبه کن.
بنابراین، در محاکمهای که انجام شد زلیخا شکست خورد و پاکی یوسف÷ثابت گشت. زلیخا نتوانست با تهدید و تهمت یوسف را رام خود کند. و عزیزِ مصر هم نخواست در اندرون خانۀ خود کشمکش باشد وباعث اوقات تلخی و ناراحتی و بگو مگو فراهم شود. و لذا به یوسف سفارش کرد که این موضوع را ندیده بگیر.
چگونه عزیز به فکر نیفتاد که در این موضوع چارهای کند، مثلا یوسف را از منزل خارج کند و به منزل دیگر ببرد و فکر نکرد بودنِ یوسف و زلیخا در میان آتش سوزان شهوت، مفاسدی دارد؟.
معلوم میشود در مصر باستان خیلی اهمّیّت به مسئلۀ ناموس نمیدادند و زنان تسلّط کاملی بر مردان داشتهاند.
حضرت یوسف÷میتوانست پس از تبرئۀ خود، بر ضدّ خانم آلودۀ عیّاش تبلیغ کند و آبروی او را ببرد و انتقام خود را از او بگیرد و البته خانم هم درصدد تلافی و عداوت برمیآمد. که در این صورت زندگی بر صاحبِ کاخ تلخ میشد. ولی چون عزیز گفت: ﴿يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَا﴾. یوسف هم دیگر درصدد تلافی برنیامدو زندگیِ داخل کاخ، به حال عادی برگشت. ولی خانم افسارگسیخته چنانچه آینده نشان میدهد برای کامگرفتن خود، باز درصدد توطئه و تهدید برآمد. ولی سرانجام موفّق نشد.
﴿وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِي ٱلۡمَدِينَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٣٠ فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَٔٗا وَءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ ٣١﴾[یوسف:۳۰-۳۱]
ترجمه: و جمعی از زنان در شهر گفتند: زن عزیز با غلام خود مراوده و کامرانی میکند، این جوان دل او را از محبّتِ خود شکافته و او را شیفته نموده، به راستی ما او را در گمراهیِ آشکاری میبینیم(۳۰) پس چون زلیخا مکر و بدگویی آنان را شنید به سوی ایشان فرستاد ایشان را دعوت کرد و پشتی برای آنان آماده ساخت(پس از آوردن و چیدن اقسام میوهها) و به دست هریک آنها کاردی داد و به یوسف گفت: به سوی ایشان بیرون بیا. پس، چون زنان او را دیدند او را بزرگ شمردند و(دل از کف داده وبه جای میوه) دستهای خود را بریدند و گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ﴾این بشر نیست، نیست این مگر فرشتۀ کریمی.(۳۱)
نکات: آوازۀ جمالِ یوسف و عشقِ زلیخا در میان زنان مصر منتشر شد. عشق با اینکه مرموز و اسرارآمیز است ولی شعلههای سوزانی دارد که با همۀ احتیاط کاری عاشق، باز از پرده بیرون میافتد. چون شوهر و فامیل زلیخا به واسطۀ پاره شدنِ پیراهن یوسف، قضیه را کشف کردند، کمکم این رازِ درونی به گوش زنان مصر رسید. طبع زن در این قضایا مو شکاف است. خصوصاً زنان رؤساء که پولِ زیاد در تحت اختیارشان میباشد و همواره به فکرِ زینت، عیش و نوش، آرایش، ذکرِ جمال و خوشگلی این و آن میباشند.
زلیخا که زنی با جمال و قهرمان زیبایی بود، در میانِ زنانِ اعیان مورد حسد بود و در اینجا زمینهای به وجود آمد که زنان از او عیبجویی کنند و او را به باد مسخره گیرند. لذا این موضوعِ تازه و شیرینِ جوانِ زیبای عبرانی نُقلِ مجالس ایشان شد.
زلیخای بیچاره که هنوز از دردِ عشق میسوخت، هدفِ ملامت و سرزنش زنان مصر که گردید که: وای چه زن بوالهوسی است! عاشقِ بنده و خدمتکارِ خود شده. او شوهر به این خوبی و مهمّی دارد چرا دلباختۀ یک جوانِ غریبی شده؟! معلوم میشود او بوالهوس و گمراه است. و سخنانِ بسیاری از این قبیل، دربارۀ او نقل میشد و دهان به دهان میگشت.
اوّل، این قضایا وردِ زبانِ عدّهای از زنانِ خواصّ بود مانند زنِ سفره دار و زنِ میرآخور و زنِ شرابدار و زنِ رئیس زندان. ولی کمکم زنان دیگر نیز آگاه شدند.
زلیخا در مقام جواب برآمده تا اینکه چهل تن از زنانِ مصر را دعوت کرد: