پاسخ زلیخا به زنان مصری
زلیخا تصمیم گرفت به زنان مصر بفهماند من در دلباختگیِ خود به یوسف حق دارم و از ملامتِ ملامتکنندگان هراسی ندارم، زیرا اگر شما جای من بودید بدتر از من و بیچارهتر از من میشدید:
هرکه تماشای روی چون قمرت کرد
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت
با اینکه ملامت و سرزنش تلخ است و روح انسان را معذّب میکند، امّا در برابر عشق در عین تلخی لذّت بخش است. شاعر گوید:
أجد الملامة في هواك لذیذة
حبّا لذكرك فلیلمني اللُّوَّم
زلیخا در نظر گرفت به زنانِ مصر و ملامتِ ایشان جواب دهد ولی با چه زبانی میتوانست عذر موجّهی بیاورد؟ خواست برای آنان بیان کند که شما حق دارید مرا ملامت کنید زیرا هنوز روی زیبای یوسف را ندیدهاند. و بهترین جوابی که به نظر زلیخا آمد این بود که عدّهای از زنان را دعوت کند و یک مرتبه یوسف را به آنان نشان دهد و جواب ایشان را کف مشتشان بگذارد و لذا در وقتِ غیبتِ عزیز، چهل نفر از زنانِ بزرگ مصر را دعوت کرد و یک خوان ملوکانه گسترد و میوههای رنگارنگ در آن چید و برای هرخانمی یک پشتی گذاشت.
پس از آن، زنان حاضر شدند و خیلی میل پیدا کردند تا این جوانِ زیبا را که وصفش را شنیدهاند ببینند وبلکه او را متمایل به خود کنند. و هر یک به خیالِ خود درصدد آنست یوسف را شکار کند و لذا با تمام آرایش در آن مجلس، مهیّای دیدنِ رخسارۀ یوسف گشتند.
زلیخا به دست هر یک از زنان کاردی داد که با آن، میوه صرف کند. و چون زنان کاردها را به دستی و میوه را به دست دیگر گرفتند، در این حال زلیخا به یوسف÷گفت رخ بنماید و جمالِ دل آرای خود را در میان مجلس، تابان کند.
تا حضرت یوسف÷با آن چهرۀ زیبا وارد شد و چشم زنانِ مصری به او افتاد همه خود را باختند و دل از کف دادند و از کثرت جذّابیّتِ یوسف، همه مجذوب شدند و از خود بیخود و به جای میوه دستهای خود را بریدند و زیبایی اعجابانگیزِ یوسف را بسیار بزرگ دانستند و حالشان حال وجد و شعفی شد که همه حیض شدند. وبا دست و دامن خونین همه به ستایش او زبان بگشودند و ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا﴾گفتند.
گرش به بینی و دست از ترنج بشناسی
تو بدین جمال وخوبی اگرم ز در درائی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
أرنی بگوید آن کس که بگفت لن ترانی
در تفسیر آیۀ: ﴿أَكۡبَرۡنَهُۥ...﴾نوشتهاند که زنانِ مصری بادیدن یوسف÷حیض گردیدند. آری مشاهدۀ جمال یوسف در زن، تحریک شهوت میکند و در اثر آن ممکن است چنین شود زیرا نشاطِ شدید برای او فراهم میشود. گویند حضرت جواد وقتی در شب عروسی وارد حجلۀ زنش امّالفضل گردید، آن از کثرت خوشی و نشاط، حیض گردید.
به هرحال، چون زنان مصری به خود آمدند، دستها را بریده و مجروح، دل از دست داده، خود را باخته و لباسهای شیک زرنگار را کثیف و خون آلود دیدند. لذا محشری برپا گردید.