فرق پیشوایانِ دین با زعمای دیگر
پیامبران و هادیان دینی در مقابل ارشاد و خیرخواهی، مزد و اجرتی نخواهند و محض رضای خدا و علاقۀ به اصلاح عمومی مردم، به راهنمایی میپردازند و میگویند: ﴿مَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ﴾ [۲۰۳]. اکنون حضرت یوسف÷، هفت سال است در زندان به حالِ غربت مانده و فعلاً محلِّ احتیاج و طرف مشورت شده. بیمضایقه و بدون اینکه از او عذرخواهی کنند و از ستمهایی که به او شده جلوگیری کنند، تعبیرخواب را گفت. و به علاوه آنان را از خطر قحطی آینده مطّلع نمود و راه جلوگیری از این خطر را به آنان یاد داد. و دستورِ نگاهداری حبوبات را برای مدّت قحطی توضیح داد. در صورتی که اینها کار وزیر دارایی و کارشناسان عالی رتبه میباشد که در برابر حقوق هنگفت و مواجب زیادی که دارند باید این فکرها را بکنند. ولی حضرت یوسف÷در اینجا مجانا به طور فداکاری برای جامعۀ بشریت، به منظور انجام وظیفه و خدمت به نوع از معلومات سیاسی و الهیِ خود دریغ نکرد. ولی خود بخود این عمل نیک و ارشادِ با اخلاص اثر بخشید و به زودی شاه تشنۀ ملاقات او شد. این اثر اخلاص است:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
اگر حضرت یوسف÷از اوّل چیزی درخواست میکرد، ممکن بود نتیجه معکوس شود چنانکه در موضوع تذکّر ساقی تجربه کرده بود.
موضوع نگهداری غلّه در هفت سال یکی از موضوعات علمی بسیار مهم است که در دنیای امروز برای این کار مؤسّسات بزرگی به وجود آمده از قبیل ادارۀ سیلو. ولی در آنروز که علم ساختمان به این اندازه یپش نرفته بود، بهترین وسیله همان انبار کردن در خوشه بود که یوسف÷دستور داد.
حضرت یوسف÷درضمن، یک تجارتِ مهمّی نیز برای کشورِ مصر پیشبینی کرد که محصول هفت سالِ فراوانی را به قدری فراهم کنید تا در سالهای بعدش تمام کشور و مجاورین آن که محتاج خواهند شد و به بهای زیادی خریداری میکنند، در انبار موجود باشد. و نیز خاطرنشان کرد که باید مقداری از این حبوبات را برای بذر پس از خشکسالی نیز نگاه دارید: ﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ﴾.
این تدبیر برای جلوگیری از نابودی ملّتِ مصر منحصر به فرد بودو اگر آن حضرت چنین پیشنهادی را نمیکرد مگر پس از خلاصیِ خود و به زندان افکندن عزیز و زلیخا، میتوانست و ممکن بود.
بدیهی است قدرت سیاسی و اقتصادیِ فرعون آنقدر نبود که چنین تدبیر عالمانه را استنباط و عملی کند.
حضرت یوسف÷چرا حبوبات را مورد توجه نظر قرار داد؟ زیرا حبوبات، ارزاق عمومی است و میوههای اشجار، حفظِ حیات را برای عموم تأمین نمیکند و از میان حبوبات گندم و برنج است که غلافی دارد و قابل ذخیره است و با بودن در غلاف فاسد نمیشود. و این طور بیان و پیشبینی که حضرت یوسف نمود، استنباطِ هرکس نبود.
فرستادۀ شاه از این تعبیر روشن، بسیار خرّم و خوشحال شد و با لحنی گرم با یوسف خداحافظی کردو یوسف از او درخواستِ کاری نکرد که او به گوشِ شاه برساند. ولی شاه پس از شنیدنِ تعبیر، بسیار به ملاقات چنین دانشمندی که از علمای درباری عالمتر است شوق پیدا کرد. و دانشمندانِ دیگر که از تعبیر عاجز بودند چون شنیدند چنین شخص دانشمندی ناشناس و در زندان بسر میبرد برای دیدن این شخصیّت و نابغۀ بزرگ شائق شدند.
بدیهی است فرعون که از آنچه در خواب میدیده سخت وحشت داشته و در حالِ انتظار بسرمیبرد، از دیدنِ ساقی که شاد و خرّم برگشته، امیدوار شد و باتمامِ بیصبری شرح دیدار او را با یوسف خواست؟ ساقی هم مو به مو تعبیر را به عرض رسانید.
وقتی شاه بشنوَد هفت سال پی در پی در مصر قحطی خواهد شد پشت او خواهد لرزید و به فکر چاره خواهد شد. آری مقام مسؤولی که حفظِ مملکت و نگهداریِ ملّت با اوست حقّ دارد از چنین خبری وحشت کند. ولی وقتی که تدبیرِ حکیمانۀ حضرت یوسف÷را شنید، جانی در کالبدش دمیده شد. ولی تعجّب، او را فراگرفت که این زندانی کیست که از تمام علمای مملکت عالمتر است؟ آیا چنین دانشمندی در مملکتِ من باید در زندان بسرببرد؟ آیا این نابغۀ بزرگ چه تقصیری کرده و چه کس باعث شده که او سالها در زندان دولت من بماند؟
چون از ساقی شنید که چندین سال قبل او را در زندان دیده است، خیلی عجیب به نظرش آمد که چرا چنین فردی در زندان مانده است؟ این مردِ فوقالعاده و بزرگ را باید ببینم و به وضع او رسیدگی کنم و از فکر دوراندیش و علمِ سرشار وی استفاده کنم و چرا تا به حال از وجود چنین شخصی به نفع ملک و ملّت استفاده نشده است؟!
و معلوم است که سایر علمای درباری که چنین تعبیرِ قاطع و سیاستِ بلندی را شنیدند همه تشنۀ زیارت او شدند. اینان بیش از فرعون به عظمت او پی بردند و در محافل علمی همه جا سخن از تعبیِر خوابِ فرعون و معبّر زندانی است.
این تعبیر اِعجابانگیز بزرگترین خبر روز شده همه منتظرند که وسیلۀ ملاقات این عالمِ ناشناس فراهم شود، تا از علمِ او استفاده کنند. این است که شاه به دنبال حضرتش فرستاد:
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ ٥٠ قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٥١ ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٢ ۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥٣﴾[یوسف:۵۰-۵۳]
[۲۰۳] « و برای رسالتم از شما مزدی نمیخواهم.»