بحث اول: امامت
شیعیان معتقدند که امامت ائمه، توسط قرآن کریم تصریح شده است و مسئله امامت نزد آنها جزء اصول دین بوده و منکر آن کافر است.
لذا زمانی که صحابه کرامشبا حضرت ابوبکر صدیقسبیعت نمودند، همۀ آنان مرتد شدند؛ چرا که یکی از اصول مهم دین را رها نمودند و این عملکرد صحابهشبیانگر عدم اعتقاد آنان به این اصل است، و از طرفی بیعت حضرت علیسبا حضرت ابوبکر صدیقسبر اثر فشار اجتماعی حامیان خلافت بوده است.
در پاسخ به این اشکال گفتار خود حضرت علیسکافی است. ایشان انگیزۀ بیعت خود را با حضرت ابوبکر صدیقسچنین بیان میفرماید که: من برای بیعت با حضرت ابوبکر صدیقسبه نزد ایشان رفتم و با ایشان بیعت نمودم و در حقیقت اسلام در موقعیت خطیر و بحرانی قرار گرفته بود و تمام افکار باطل برای نابودی اسلام منسجم شده بودند. به همین دلیل در چنین لحظه حساس و بحرانی با جدیت و اخلاص کامل با حضرت ابوبکر صدیقسبیعت نمودم و بر تمام اهداف شومِ سودجویان و افکار غلط آنان خط بطلان کشیده شد و سرانجام حضرت ابوبکر صدیقسامور مسلمین را به دست گرفت و با تمام وجود، ایشان را در کارهای مهم خلافت یاری نمودم [۴۳].
در ابتدای روایت چنین آمده است که حضرت علیستصمیم بیعت با ابوبکر را نداشتند؛ چرا که بر اثر قرابت فامیلی با رسول اکرمص، خود را مستحق احراز مقام خلافت میدانستند و از طرفی دیگر در تعیین خلیفه و امام جایگاه ویژهای را برای خود میپنداشتند. اما با وجود همه این تصوّرات و برداشتها از امتناع ورزیدن بیعت در اول کار، حضرت علیسبا حضرت ابوبکر صدیقسبیعت نمودند و از عملکرد حضرت ابوبکر صدیقسدر دوران خلافتشان (مانند قتال با مرتدین و مانعین زکات) تعریف و تمجید نمودند.
اگر احیاناً حضرت ابوبکر صدیقسبرای اسلام و مسلمین از خود مایه نمیگذاشتند، حضرت علیسحضرت ابوبکر صدیقسرا مستحق چنین تعریف و تمجیدی نمیدانستند.
کما اینکه نسبت به این مسئله سیدمحمد آلکاشف الغطاء چنین اذعان کرده است: زمانی که حضرت علیسکارهای مخلصانه خلیفه اول و دوم را مشاهده نمودند (از جمله نشر توحید، مجهز نمودن ارتش اسلامی و توسعه جغرافیایی اسلام)، لذا بر اساس تکلیف شرعی با ایشان (یعنی خلیفه اول و دوم) بیعت نمودند [۴۴].
در عصر کنونی، شیعیان برای مخدوش نمودن چهرۀ تاریخی صحابه کرامشتمام زمینهها و استعدادهای فرهنگی را وجههی همّت خود قرار دادهاند و تلاش این گروه، معرفی نمودن صحابه کرامش(اولین ثمره غَرس پیامبر اکرمص) به عنوان یک جامعه خشن، خائن و غاصب حق حضرت علیسو عنوان نمودن این دروغ که انگیزه اصلی ایمان آوردن صحابه کرامشرسیدن به مقام و ریاست بوده است.
اما آنچه را امروزه شیعیان انجام میدهند، گامی است برای برهمزدن اتحاد و انسجام اسلامی و بیشتر نمودن عمق فاجعه و معضلات امروزی جهان اسلام. و از طرفی دیگر گفتارهای زیبای خداوند متعال و پیامبر محبوبش در مورد صحابه کرامشو همچنین ریشه و اساس نظرات پرمعنی و ارتباط پرمحبت و دوستی اهلبیت پیامبر اکرمصو صحابه کرامشرا چیزی جز اسلام تشکیل نمیدهد. به همین دلیل شهادت قرآن کریم بر ایمان راستین آنان و زندگی روشن صحابه کرامشبا اهلبیت بر تمامی افکار، تلاشها و تخیلات سرابگونه شیعه خط بطلان میکش.
حضرت علیسمسئله خلافت را یک امر انتسابی بر اساس نص نمیدانستند بلکه آن را یک مسئله شرعی بر اساس مشورت و تصمیمگیری شورای مهاجرین و انصارشتلقی میکردند، بر همین اساس خلافت حضرت ابوبکر و حضرت عمربرا نه تنها یک خلافت شرعی و دینی میپنداشتند، بلکه خلافت و کارنامههای درخشان دوران آن دو خلیفه را نمونه و الگوی بارز تاریخی میپنداشتند و از آنان تعریف و تمجید مینمودند، چنانکه در مسئله مناقشه با حضرت معاویهساصل خلافت آن دو بزرگوار را به عنوان دلیل و سند برای خلافت خودشان مطرح میکنند و در (نهجالبلاغه) چنین میفرماید که در مسئله خلافت، همان کسانی من را برگزیدهاند که حضرات ابوبکر، عمر و عثمانشرا بر گزیده بودند.
پس بنابراین هیچ کس حق انتخاب و اختیار را ندارد و نه هم کسانی که حضور ندارند حق رد این مسئله (خلافت مبنی بر مشورت و تصمیمگیری شورای مهاجرین و انصارش) را ندارد. لذا حق تصمیمگیری برای جریان خلافت با مشورت و تصمیمگیری شورای مهاجرین و انصارشمیباشد و هر کسی را که آنها (شورای مهاجرین و انصار)، انتخاب نمایند، همان شخص امام امت است و رضایت خداوند متعال در همین است.
اگر کسی بر اساس انگیزههای مختلف از این تصمیم و انتخاب سرپیچی نمود آن شخص را دعوت به اصلاح نموده و به جمع خود فرا خوانید و اگر انکار نمود، به خاطر تمرد و ایجاد خلال در نظم عمومی و خلال در جامعه اسلامی با آن بجنگید [۴۵].
این گفتارهای زیبای حضرت علیسدر کتاب نهج البلاغه وجود دارد. در حقیقت حضرت علیسبرای اثبات حقانیت خلافت خود این گونه استدلال مینمایند؛ یعنی بر اساس نظرات و تصمیمگیری شورایی که خلافت خلفای ثلاثه بنیانگذاری شده، خلافت من هم بر اساس همان نظرات و تصمیمگیری همان شورا پایهریزی شده است.
در این استدلال حقانیت خلفای ثلاثه، روش و مَنِش آنان را و خصوصاً مسئلۀ خلافت را یک مسئلۀ شرعی و بر اساس شورا میداند.
پس بنابراین اگر صحابه کرامشمنحرف، غاصب و انسانهایی جاهطلب و غیر دینی میبودند، چرا حضرت علیسعملکرد آنان را برای خود الگو و کارنامههای آنان را تحسین و در برابر دیگران آنان را به عنوان دلیل مطرح میکند و از طرفی دیگر کسانی که معتقد به معصوم بودن حضرت علیسهستند با این کارها و گفتارها از کجا معصومیت باقی میماند؛ چرا که معصوم به کسی گفته میشود که گناه و خطایی نکند، در صورتی که حضرت علیساز کسانی استدلال میکند که به قول شیعیان یک جامعه مرتد و منحرف بودند و در حقیقت برای اثبات حق، از عملکرد انسانهایی باطل استدلال میکند و این بزرگترین خطا و جرم محسوب شده و با عصمت و معصوم بودن حضرت علیسهمخوانی ندارد. در همین روایت، حضرت علیساز بیعت مهاجرین و انصارشاین گونه سخن میگوید: اگر مهاجرین و انصارششخصی را به عنوان امام و خلیفه مقرر نمودند، رضایت خداوند متعال هم در همین انتخاب است.
بدون تردید مهاجرین و انصارشبا حضرت علیسبیعت نمودند همچنینکه با خلفای ثلاثه بیعت نمودند و هر یکی از آنان ملقب به امامالمسلمین شدند. اما آنچه که تفاوت داشت این بود که آن امنیت توسعه و گسترش اسلامی که در دوران خلفای گذشته ایجاد شد، در این دوران (یعنی دوران خلافت حضرت علیسبه علت تداخل شورشیان در امور مملکت) تحقق پیدا نکرد.
همچنین در همین کتاب نهج البلاغه، حضرت علیسهنگامی که به ایشان خلافت و به دست گرفتن زمام امور مسلمین پیشنهاد کرده میشود، میفرماید: «دَعُونِي وَ إلتَمِسُوْا غَيْري أنا لَكُم وَزِيْراً خيرٌ لكُم مِنِّي أمِيْراً» مرا رها کنید و به دنبال کسی دیگر بروید؛ چرا که اگر من وزیر شما باشم بهتر است از اینکه امیر شما قرار گیرم [۴۶].
این کلام زیبای حضرت علیسدلیلی واضح بر این مطلب مهم است که مسئله خلافت بر اساس نص نیست و اگر چنانکه در اینجا نص و حکم خداوند متعال وجود میداشت، این گفته حضرت علیساصلاً درست نبوده است؛ چرا که حکم خداوند متعال بهترین امر و دستور است و بر ایشان لازم بود که اینگونه میفرمودند: «خَيْرُ الأمُوْرِ أنْ أكُوْنَ أمِيْراً عَلَيْكُمْ» چرا که مقتضای نص و حکم خداوند متعال همین است. خصوصاً زمانی که مردم ایشان را به عنوان خلیفه انتخاب میکردند و ایشان از قبول نمودن خلافت ابا میورزیدند. و چرا حضرت علیسدر اینجا درنگ نموده و از بدست گرفتن زمام امور مسلمین عذرخواهی کردند. پس چه دلیلی برای کنارهگیری وجود داشت.
لذا آنچه که از روایات بالا و عملکرد حضرت علیسروشن میشود این است که ایشان اعتقاد به نص بودن مسئله خلافت نداشتند، بلکه آن را یک مسئله شرعی بر اساس شورا و تصمیم گیری اهل نظر و اندیشه میدانستند.
قرآن کریم زیربنای مجموعهای از اصول، عقاید و احکام میباشد. اگر چه تفاصیل و توضیح این اصولها در سنت مطهّره وجود دارد، اما با وجود همه این تفاصیل، در قرآن کریم آیه و یا نصی وجود ندارد که هر خواننده قرآن از آن اثبات امامت را بگونهای صریح بفهمد.
اما آنچه که بیشتر نیاز به تحقیق و جستجوی علمی دارد، روایات موضوع و خودساخته کسانی است که به عنوان روایات تفسیری قرآن ساختهاند. این روایات در طبقات مختلف از نظر ارزش و اعتبار قرار دارد؛ از قبیل احادیث مقبول، مردود، ضعیف و هر سه طبقه این روایات در زمینه مسئله مهمی همچون خلافت که در نزد بعضیها جزء اصول دین به شمار میآید، قابل قبول نیست؛ چرا که برای مسائل اصولی نیاز به دلایل مهم و صحیحی میباشد. روایات مطرح شده از طرف شیعیان برای اثبات امامت فاقد اعتبار میباشد؛ چرا که این روایت یا ضعیف و یا عدم دلالت بر اصل امامت و یا اینکه بعضی از روایات با یکدیگر در تضاد هستند. لذا از چنین روایاتی نمیتوان مسئله امامت را ثابت نمود.
[۴۳] شرح نهج البلاغه إبن أبی الحدید۶/۹۵؛ بحار۳۳ /۵۶۸؛ الفارات لللثقفی۲/ ۳۰۵ـ۳۰۷. [۴۴] اصل الشیعة الإثنی العشریة و اصولها/۱۲۳ ـ ۱۲۴. [۴۵] نهج البلاغه خطبه ۶ شرح ابن ابی الحدید۱۴/ ۳۵، شرح محمد عبده۳/۷ بحار الأنوار۳۲/ ۳۶۸. [۴۶] نهج البلاغه خطبه ۹۲، بحار الأنوار۳۲/ ۳۶، شرح إبن أبی الحدید۷/ ۳۴.
حدیث غدیر خم: [۴۷]
مطالبی که در این حدیث وجود دارد مثل تبریک گفتن بعضی از صحابه کرامشبه حضرت علیسمبنی بر اینکه میگفتند مبارک باد شما را ای علی فرزند ابیطالب! که شما در حالی صبح و شام نمودی که دوست هر مرد مؤمن و زن مؤمنه هستی [۴۸].
این حدیث برای اثبات امامت، روایات قبلی را باطل میکند. مثل حدیث یوم الدّار؛ این حدیث به عنوان نص برای اثبات امامت ذکر شده است و از طرفی دیگر در این روایت موضوع دوستی حضرت علیسبا سایر مؤمنین ذکر شده است و صحابه کرامشاین مسئله را به حضرت علیستبریک گفتند. لذا همه این مطلب خود دلیلی روشن بر این مدعا است که تا قبل از این صحنه نصّی برای امامت وجود نداشته است.
اگر فرضاً این حدیث را دلیلی برای اثبات امامت فرض کنیم گرچه هیچگونه دلالتی بر این مسئله ندارد؛ چرا که لفظ «مولا» در حیث به معنی محبت و دوستی است کما اینکه خداوند متعال در آیه چهار سوره تحریم به همین مطلب اشاره میکند: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ﴾[التحریم: ٤ ] «خداوند متعال یاور اوست، و علاوه از خداوند متعال، جبرییل÷و مؤمنان خوب و شایسته پشتیبان و دوستدار اوست».
در این آیه مبارکه «مولا» به معنی محبت و دوستی است و لذا نمیتوان از این کلمه معنی خلیفه را مراد گرفت؛ چرا که جبرییل÷و مؤمنین، خلیفه برای پیامبر اکرمصنیستند و اگر آنچه را که شیعیان از این کلمه مراد میگیرند صحیح قرار داده شود، معنی این آیه کریمه اینطور میشود که: جبرییل÷و مؤمنین، حاکم، امیر و خلیفه بر پیامبرصهستند و خود پیامبر اکرمص، محکوم و مأمور آنان به شمار میآیند. حال آنکه پیامبر خداصرهبر همه امت اسلامی بودهاند. کما اینکه خداوند متعال در جایی دیگر میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المائدة: ٥٥ ] «تنها خداوند متعال و رسولش و مؤمنان، یاور و دوست شمایند».
خداوند متعال نفرمودند که من امیر بر بندگانم هستم بلکه خداوند متعال رب و خالق بندگانش میباشند و همچنین نفرمودند که پیامبر اکرمصامیر مسلمانان هستند بلکه فرمودهاند که ایشان نبی و رسول خداوند متعال هستند که فرمانبرداری از ایشان لازم است و اطاعت از ایشان در حقیقت اطاعت از خداوند متعال است.
در دنباله حدیث غدیر این مطلب وجود دارد که هر یک از صحابه کرامشبه حضرت علیسمیگفتند که «ألْيَوم أصْبَحْتَ مَوْلايَ و مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ» ترجمه: ای علی شما دوست و محبوب من و دوست و محبوب هر شخص مؤمن قرار گرفتید. معنی و مفهوم این جمله غیر از محبت و دوستی چیزی دیگر نمیتواند باشد؛ چرا که امکان ندارد که حضرت علیسبه عنوان خلیفه مسلمین قرار بگیرد، در حالی که پیامبر اکرمصدر بین مسلمین وجود دارد؛ و این جمله که پیامبر اکرمصآن را فرمودند: «أللّهُم وَالِ مَنْ وَالَاْهُ وَ عادِ مَنْ عَاْدَاهُ» [۴۹]. بارالها دوستی بکن با کسی که با او (حضرت علیس) دوستی میکند و دشمنی کن با کسی که با او دشمنی میکند.
در این جمله بعضی کلمات بعضی دیگر را تفسیر میکنند، چون که عداوت و دشمنی را در مقابل موالات و دوستی قرار داده است.
لفظ مولی در زبان عربی دارای معانی زیادی است. اگر مراد از این لفظ، نص بر امامت است، پس در حقیقت در باره بحث مهمی همچون امامت نیاز به نص صریحی بود که تمامی این اختلافات و نزاعهای علمی از بین میرفت و در واقع ماده اختلاف را ریشهکن میکرد، حال آنکه چنین نشده است یلکه کلمهای مطرح شده که میتوان از آن معنی محبت و دوستی را مراد گرفت و معنی محبت از همه معانی دیگر قویتر به نظر میرسد؛ چرا که همین کلمه در آیههای متعدد به معنی محبت و دوستی مطرح شده است و لذا در اینجا هم میتوان آن را به همان معنی تفسیر نمود.
[۴۷] اصل حدیث در صحیح امام مسلم وجود دارد/۲۴۰۸ ـ و مطالب اضافی حدیث ضعیف میباشد. کافی۱/۲۸۹. [۴۸] مسندامام احمد/۱۸۰۱۱ ـ این حدیث ضعیف است چرا که یکی از راویانش علی بن زید بن جدعان است که ضعفش مشهور است، تقریب التهذیب/۴۰۱، البحار۳۷/۱۵۹. [۴۹] سنن إبن ماجه/۱۱۶، مسند امام احمد/۹۵۲، بحار الأنوار۳۵/۱۸۴.
انگیزه مهم ایراد خطبه غدیر:
از آنجایی که این مسئله علتی بر نزاعهای علمی شده است، به همین دلیل لازم است که موقعیت ایراد خطبه و مهمتر از همه انگیزه ایراد این خطبه مطرح شود.
غدیر در حقیقت نام مکانی است که در نزدیکی مدینه منوره قرار دارد و در آن مکان پیامبر اکرمصدر بین عدهای از اهل مدینه و کسانی که خانههایشان در بین راه قرار داشت، به ایراد سخن پرداختند. انگیزه اصلی ایراد این خطبه موضوعی بود که در بین بعضی از مسلمین و حضرت علیسرخ داده بود. عدهای از مسلمین به خاطر تقسیم غنایمی که از یمن بدست آمده بود، از حضرت علیسناراحت شده بودند و این جریان را به صورت شکایت در محضر پیامبر اکرمصمطرح نمودند. پیامبر اکرمصدر مقابل این جریان عکس العمل نشان داده و به ایراد سخن پرداختند. در حقیقت پیامبر اکرمصبا این عمل قصد رفع نمودن شبهه و ناراحتیای را داشتند که در بین عدهای از مسلمانها ایجاد شده بود؛ چرا که حضرت علیسبه عنوان یک عالم نخبه و قاضی، مسلماً در تقسیم غنایم هیچ نوع کوتاهی و اشتباهی را مرتکب نشده بودند، به همین دلیل پیامبر اکرم صبه آن دلهای مکدر و شاکی و به نوعی به تمام صحابهشو مسلمانان دستور محبت و دوستی با حضرت علیسرا دادند.
نسبت به این توضیح عدهای سؤالاتی با این مضمون مطرح کردهاند که اگر صحابه کرامشبا حضرت علیسبرادر و دوست نبودند و پیامبر اکرمصبرای ایجاد محبت و دوستی چنین نمودند و از طرف دیگر آیا یک مسئله ساده مثل مطرح نمودن مسئله محبت ارزش این همه آزار و اذیت صحابهشرا داشت که در موسم گرما و مکانی نامناسب فقط برای ایراد خطبه محبت اتراق نمایند؟
در جواب باید گفت اگر چنانکه مراد و هدف پیامبر اکرمصتنها اعلام امامت حضرت علیسبود، پس چرا در بین حجّاجی که از شهرها و مسیرهای دوردست در مراسم حج شرکت داشتند، این مطلب را عنوان ننمودند و در مکان غدیر در بین عدهای معدود و انگشتشمار این مسئله را مطرح نمودند.
این مسئله نه جایگاهی از نگاه عقل دارد و نه هم قابل قبول نقل و منطق میباشد. به همین دلیل از آنجایی که مسئله امامت یک مسئله عمومی و فراگیر است لازم است که اعلان امامت و انتخاب یک شخص به عنوان خلیفه و زمامدار امور مسلمین، در یک مکان و موقعیت مطرح گردد که اکثر مردم از آن آگاهی و اطلاع کامل پیدا کنند، پس چه مکان و موقعیتی بهتر از حج که همه مسلمانان از شهرها و مکانهای مختلف همچون یمن، بحرین، نجد و غیره که در آن مراسم حضور داشتند؛ چرا که مسئلهای که برای امت اسلام حیاتی و دارای حیثیت شاهرگ برای این امت میباشد و تصریح این مسئله امت را از اختلافات عمیق، و خلیجهای بزرگ تفرقه و جدایی باز میداشت بگونهای مطرح نشده است که این امت را از همه این معضلات نجات بدهد. پس بهترین موقعیت و جایگاه برای معرفی حضرت علیسبه عنوان امام امت مراسم حج بود که همۀ مردم در آن حضور داشتند نه در بین راه و آن هم در بین مردم مدینه منوره و عدهای دیگر. به همین دلیل از این عمل پیامبر اکرمصچنین معلوم میشود که ایراد این خطبه در چنین مکان و موقعیتی جز ایجاد محبت و رفع کدورت از بین بعضی از صحابهش(که با حضرت علیسدر یمن برای انجام مأموریتی بودند) و حضرت علیسچیزی دیگر نبوده است.
حدیث منزلت: [۵۰]
حدیث منزلت یکی از جمله احادیث و روایاتی است که پیرامون موضوع و مفهوم این روایت جنجالهای زیاد علمی و فکری در طول تاریخِ پرفراز و نشیب امت اسلامی بوجود آمده است.
این روایت این گونه آمده است که: «أنت مِنّي بِمَنْزِلَةِ هَارُوْنَ مِنْ مُوْسَي». شیعه از این حدیث شریف برای اثبات امامت حضرت علیساستدلال میکنند. در حالی که روایت غدیر بعد از این حدیث آمده است و در واقع این برداشت و استدلال را از بین میبرد، گر چه حدیث منزلت فایدهای جز تشبیه خلافت حضرت علیسبر مدینه منوره را به جای پیامبر اکرمصمثل استخلاف حضرت موسی میباشد که ایشان برادرشان حضرت هارون را بر قومش به جای خود گذاشتند، ندارد؛ چرا که اگر مقصود و هدف پیامبر اکرمصاز این تشبیه، خلافت و جانشینی بعد از خودشان بوده است، پس باید حضرت یوشَع÷را به عنوان تشبیه به کار میبردند؛ چرا که یوشع÷بعد از وفات حضرت موسی÷به عنوان جانشین ایشان منصوب شدند و دیگر اینکه حضرت هارون÷در زمان حیات و زندگی حضرت موسی÷وفات کردند. اگر منظور پیامبر اکرمصمطلقاً تشبیه بوده است پس بنابراین این تشبیه زمان پیامبر اکرمصرا هم در بر میگیرد، به نوعی که حضرت علیسدر زمان حیات پیامبر اکرمصجانشین ایشان بوده است در حالی که این برداشت اصلاً درست نیست؛ چرا که آنحضرتصدر آخر همین حدیث فرمودند که: «إلا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِيْ» یعنی اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد.
پس بنابراین مراد از این تشبیه، تشبیه کلی نیست؛ چرا که هیچ مدرک عقلی وجود ندارد که در آن تصریح شده باشد که حضرت علیسپیامبر و یا نبی بوده است در حالی که پیامبر اکرمصهم وجود داشتهاند، چنانکه حضرت هارون÷به عنوان یک نبی با برادرشان حضرت موسی÷در یک زمان بودهاند. پس نتیجه میگیریم که آن واقعیتی که در متن این حدیث نهفته است، تشبیه استخلاف و قرار دادن خلیفه بر مدینه منوره (در جنگ تبوک) در صورت نبود و عدم حضور پیامبر اکرمصبوده است. چنانکه حضرت موسی÷برادرشان حضرت هارون÷را (در زمان رفتن به کوه طور، جهت مناجات با پروردگارشان) بر قوم خود خلیفه قرار دادند.
یکی از مسائل مهم دیگر و ادعای شیعه نسبت به این مسئله که خلافت بعد از پیامبر اکرمصحق مسلم حضرت علیسبود اما ایشان از حق خود منصرف شده و با خلفای قبل از خودشان درگیر نشدند و همچنین هنگامی که به حضرت فاطمهلظلم و بی عدالتی صورت گرفت، ایشان از جگرگوشه پیامبر اکرمصدفاع نکردند.
اما سکوت حضرت علیسو نوع نگرش ایشان به این مسائل انگیزهها و عوامل مختلفی داشته است. یکی از این عوامل، ترس از بین رفتن و تخریب اسلام بود و برای اینکه این حرکت نوپا و نهضتی که برای نجات بشریت قدمهای موفقیت را بر میداشت، در مقابل حق خودشان ترجیح دادند و این سکوت حضرت علیسدر واقع اسلام را از فرو پاشیدن نجات داد.
جواب کسانی که چنین ادعایی دارند این است که چنین مدعیانی از عقل و خِرَد انسانی برخوردار نیستند و گرنه چنین افواهی را در طول تاریخ به راه نمیانداختند. اگر چنانکه امامت رُکنی از ارکان اسلام میبود همانطوری که خودشان از مدعیان رکن بودن امامت هستند پس، از اسلام چه چیزی باقی مانده است که از تخریب و نابودی آن ترس و واهمهای باشد و اگر حضرت علیسسکوت خود را به حق و به جا میدانستند پس چرا در مقابل حضرت معاویهسو دیگران اظهار نموده و آن همه جنگ و کشتار به راه افتاد. لذا آنان که چنین افواه بیمعنی را به حضرت علیسنسبت میدهند، اذهان کنجکاوی هم وجود دارد که این گونه اعتراضات و انتقادات نسبت به عملکرد حضرت علیسمیکنند. به همین دلیل ما اهل سنت اینگونه اعتقاد داریم که حضرت علیسدر مسائل دینی و برخورد با متجاوزین و سهلانگاران و تنبیه آنان، از ملامت هیچ ملامتگری ترس و هراسی نداشتند و شایسته مقام آنحضرت نیست که حتی در مقابل هتک حرمت و یا ترک فروعات اسلامی هم چشمپوشی کنند، پس چگونه میتواند در مقابل ترک شدن رکنی از ارکان مهم اسلام بیتفاوت باشد و هیچگونه عکسالعملی از خود نشان ندهند.
چنانکه خودشان در نهج البلاغه چنین میفرماید که نصرت و کامیابی و شکست و رسوایی بستگی به تعداد و تجهیزات ندارد بلکه این دین از آنِ خداوند متعال است و خداوند است که دینش را بر دیگران غالب و یاری مینماید و لشکریان دینش را آماده و نصرت میفرماید تا اینکه به اوج قلههای کامیابی برساند و نور ایمان در اقصی نقاط دنیا طلوع کند و ما هم بر وعدههای خداوند متعال هستیم و خداوند متعال هم وعدههایش را به پایه تکمیل میرساند و لشکریان دین و ایمان را یاری میفرماید [۵۱].
اگر چنانکه امامت حضرت علیساز ارکان دین میبود، پس نباید در مقابل پایمال شدن این مسئله سکوت میکردند، حال آنکه خداوند متعال ایشان را مکلف به حفظ دین نموده است و بنا بر گفته خود ایشان برای دفاع از دین تعداد و تجهیزات مطرح نیست، اما بر خلاف این ادعاها، عملکرد حضرت علیسدر مقابل این رویدادها چیزی دیگر بوده است تا جایی که ایشان با خلفای ثلاثه قبل از خود با میل و ارادۀ شخصی خود بیعت نموده و در جهاد و فتوحات و گسترش اسلام با آنان شرکت نمودند.
جنگهایی دیگر در دوران تاریخِ خلافت حضرت علیسبا حضرات امیر معاویه، طلحه و زبیرشبه چشم میخورد، اما این جنگها به خاطر امامت و خلافت نبوده و هیچ شکی نیست که حضرت علیسدر این جنگها بر صواب (رأی درست) و دیگران بر اشتباه اجتهادی بودهاند، با این وجود که حضرت امیر معاویهسو دیگران بر صواب نبودهاند و اشتباه اجتهادی کردهاند، اما خداوند متعال هر دو گروه را اهل ایمان معرفی میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩﴾[الحجرات: ٩]
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح را برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تَعدّی وَرزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستم کرده و تعدّی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خداوند متعال بر میگردد و حکم او را پذیرا میشود. هر گاه باز گشت و فرمان خداوند متعال را پذیرا شد، در میان ایشان دادگرانه صلح را برقرار سازید و (در اجرای مواد و شرایط آن) عدالت را به کار برید؛ چرا که خداوند متعال عادلان را دوست دارد»
در این آیه کریمه گروهی که بر اشتباه بودند، گروه مؤمن معرفی شدهاند، پس انگیزه جنگهایی که بین حضرت علیسو حضرت معاویهسرخ داد به خاطر خونخواهی حضرت عثمانسبوده است نه به خاطر دشمنی در دین. حضرت علیسمعتقد بودند که اول همه مسلمانان بیعت کنند و بعد از بیعت، کسانی را که حضرت عثمانسرا به قتل رساندهاند، قصاص میکنیم. اما حضرت امیر معاویهس(بنابر موقعیت و صلاحدید خود) میفرمودند که ما تا آن زمان بیعت نخواهیم نمود تا حکم اسلامی را بر قاتلین اجرا نفرمایید و به همین دلیل این اختلاف نظر عامل ایجاد جنگ در بین مسلمانان شد [۵۲].
حضرت علیسدر رابطه با آنچه که بین ایشان و اهل صفّین رخ داد، در نهج البلاغه چنین میفرماید: پروردگارِ ما یکی است و دعوت ما در اسلام و فعالیتهای آن در یک مسیر است و در ایمان آوردن به خداوند متعال و تصدیق پیامبرش نه بر شما برتریم و نه شما بر ما برتری دارید و مسئولیت همۀ ما یکی است و آنچه که ما با هم در آن اختلاف داریم، به خاطر شهادت حضرت عثمانساست و ما در این جریان مقصر نیستیم [۵۳].
اگر چنانکه این جنگها به خاطر عداوت آنان با اسلام و مسلمین صورت گرفته بود، پس چطور ممکن است که حضرت حسنسبا دشمنان اسلام و مسلمانان (حضرت معاویهس) کنار بیاید و صلح نماید، چنانکه بعضیها معتقدند که جنگ حضرت علیسبا حضرت معاویهسبه خاطر عداوت و دشمنی که آنان با اسلام و مسلمانان داشتند، صورت گرفته است. به همین دلیل عکسالعمل حضرت حسنسبر این تفکر غلط خط بطلان میکشد.
زمانی که حضرت حسنسبا حضرت معاویهسصلح نمودند چنین فرمودند که: «أرَی وَ اللهِ مُعاویةَ خیراً لِی مِن هوُلَاءِ الّذین یزْعُمُوْنَ أنهُم شیعَه لی إبْتَغَوْا قَتْلی و إنتَهَبوا ثَقلی و أخَذوا مالی، وَ الله لان آخُذ مُعَاوِیة عهداً أحقن بِه دَمِی وَ آمَن به فی أهْلی خَیرٌ مِن أن یقْتلوْنی فَیضِیع أهل بیتی وَ أهْلی». [۵۴]قسم به خداوند متعال، من حضرت معاویهسرا از این کسانی که گمان (ادعا) میکنند که پیروان من هستند بهتر و شایستهتر میبینم. (در حالی ادعای محبت میکنند که) خواهان قتل من هستند و اموال من را به یغما میبرند. قسم به خداوند متعال اگر که من از حضرت معاویهسعهدی بگیرم (با ایشان صلح کنم) تا اینکه خون من ریخته نشود و اهل من بوسیله آن عهد در امان باشند، بهتر از این است که این مدعیان دروغین محبت با اهل بیت، خود من را (مانند برادرم حضرت حسینس) بکشند و اهل خانواده من را به حال خود واگذارند.
بدون شک حضرت حسنسهمان کاری را انجام دادند که برای امت اسلام و خودشان بهتر بود، چنانکه پیامبر اکرمصدر حق ایشان اینگونه پیشگویی نمودند که فرزندم حسن سیدی است که امید است توسط ایشان در بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح و صفا ایجاد شود [۵۵]. حضرت حسینسهم مانند برادر بزرگشان حضرت حسنسدر دوران خلافت اسلامی حضرت معاویهسهیچ عکسالعملی از خود نشان ندادند (چرا که حکومت اسلامی بوده و نیازی هم دیده نمیشده است) تا اینکه حکومت اسلامی به یزید سپرده شد. در این دوران، حضرت حسینس پرچم جهاد و مبارزه را بر علیه حکومت وقت (به علت مشروع نبودن آن) بلند نمودند (قابل ذکر است که یزید صحابی نبوده است).
از توضیحات بالا معلوم شد که چرا حضرت حسنسدر مقابل حضرت معاویهسکوتاه آمد و حضرت حسینسنه تنها در مقابل حضرت معاویهسقیام نکردند بلکه مطیع و فرمانبردار بودند و در دوران حکومت یزید پرچم مبارزه را بلند نمودند.
حضرت علیسبه هیچ کس از کسانی که با آنان درگیر بودند، نسبت شرک و نفاق را نمیدادند بلکه در حق آنان اینگونه میفرمودند که آنان برادران ما هستند که بر علیه ما بلند شدند [۵۶].
حضرت علیسپیروانشان را از دشنام و لعن منع میفرمودند، چنانکه به پیروانشان در نهج البلاغه میفرماید: «إنّي أكْرَهُ لَكُمْ أنْ تَكُوْنُوْا سَبّابِيْنَ [۵۷]». من برای شما ناپسند میدانم از اینکه شما دشنامدهنده باشید.
شایسته نیست که یک فرد مسلمان دشنامدهنده و لعنتکننده باشد و از دیدگاه اسلام لعنتکنندگان و توهینکنندگان جزء شفاعتشدگان نیستند. آنچه که جای نگرانی است، اینست که بعضی از شیعیان توهین و لعن را جزء کارهای مهم و مشغولیتهای خود قرار دادهاند.
خداوند متعال بر صحابه کرام و اهل بیت†رحم نماید؛ چرا که او از آنان راضی و آنان هم از خداوند متعال راضی شدند و امید است که خداوند متعال ما را با آنان در بهشت و خوشیهای آن یکجا جمع بگرداند.
[۵۰] صحیح امام بخاری/ ۳۷۰۴، صحیح امام مسلم/۲۴۰۴، کافی۸ /۱۰۷. [۵۱] نهج البلاغه خطبه ۱۴۷، شرح إبن أبی الحدید۹/۱۰۰، شرح محمد عبده ۲/۲۹. [۵۲] نهج البلاغه خطبه ۵۸، شرح إبن أبی الحدید۱۷/۱۴۱، شرح محمد عبده۳/۱۱۴، بحار الأنوار۳۳/۳۰۷. [۵۳] تاریخ طبری۴/۴۳۷، البدایة و النهایة۷/۲۳۹، فی الملل و الآهواء والنحل/۴، مجموعة الفتاوی ۲۵/۷۲. [۵۴] الإحتجاج للطبرسی ۲ /۲۹۰، بحار الأنوار ۴۴ / ۲۰. [۵۵] صحیح امام بخاری/۲۷۰۴، بحار الأنوار۴۳/۲۹۸. [۵۶] وسائل الشیعه ۱۱/ ۶۲، الإحتجاج۲/۴۰، تفسیر العیاشی۲/۲۰ و۱۵۱، البحار۳۲/۳۲۴. [۵۷] نهج البلاغه خطبه ۲۰۶، شرح إبن أبی الحدید۱۱/۲۱، شرح محمد عبده ۲/ ۱۸۵، البحار۳۲/۵۶۱.