وفات پیامبر جو فرارسیدن روزگار درد و غم
برای هر زن دردناکترین زمانه، زمان بیوهگی است. حضرت ام المؤمنین عایشه در سن هیجده سالگی به این غمِ روحفرسا مبتلا گشت.
در اواخر ماه صفر سنۀ یازده هجری بود که حضرت رسول خدا جبیمار شدند. در ایام بیماری عدالت و نظام زندگی ایشان برقرار بود، و هر شب در خانۀ یکی از ازواج مطهرات به سر میبردند، ولی هر روز میپرسیدند که فردا نوبت کیست. ازواج از سخنان حضرت فهمیدند که مَیل ایشان به اقامت در حجرۀ عایشهلاست به همین جهت همۀ ازواج مطهرات اجازه دادند که پیامبر اکرم جآخرین روزهای زندگی خود را در خانۀ عایشه بگذرانند و این امر باعث شد که ایشان با آن هوش و ذکاوتی که داشتند آخرین گفتارهای زرین پیامبر بزرگوار را به خاطر بسپارند و حفظ کنند و به ملت اسلام برسانند.
حضرت سیدة صدیقه که بیماری و رنج حضرتِ سرورِ دو جهان را میدیدند خیلی بیقرار شده و دعاهائی که از آنحضرت آموخته بودند، مرتباً قرائت میکردند و برآن حضرت میدمیدند.
وقتی که بیماری حضرت پیامبر شدت پیدا کرد، و نتوانستند به مسجد تشریف ببرند امر فرمودند: «مُرُوا أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّىَ بِالنَّاسِ»«بگوئید ابوبکر نماز را اقامه کند». حضرت عایشه که پدرشان را خوب میشناختند عرض کردند یا رسول الله! ابوبکر خیلی رقیق القلب هستند و جدائی شما را تحمل نخواهند کرد، چگونه به جای شما امامت کنند؟ دیگری را امر فرمائید، ولی آن حضرت دوباره تأکید کردند که ابوبکر امامتِ نماز را به عهده بگیرند، در مرتبۀ سوم حضرت صدیقه حضرت حفصه را قاصد کردند، ولی حضرت قاطعانه گفتند که ابوبکر مردم را امامت نمایند، و این فال نیک و افتخار بزرگ فقط به نام صدیق اکبرسآمد و کسی دیگر را این منصب و فخر نرسیده است. حضرت ام المؤمنین میفرمایند که حضرت رسول الله جپیش از بیماری خود چند سکه طلا داده بودند که در خانه نگهداری شود. در هنگام بیماری گفتند که آن چند سکه را هم میان فقرا و نیازمندان تقسیم کنند و همین که آن سکهها به فقرا و مساکین داده شد روح پیامبر بزرگوار جبه بارگاه پروردگار عروج کرد. وقتی که آثار نزع و جداشدن روح در پیغمبر خدا جظاهر گردید، قلب و جگر حضرت عایشه از فکر فراق و جدایی پریشان گردید و با اضطرابِ فراوان عرض کرد که ای رسول خدا رنج شما بسیار است. حضرت رسول فرمودند: اجر هم عظیم است، ناگهان جسم مبارک سنگینی احساس کرد، به چشمهای مبارکشان نظر کردم، دیدم که آثار مرگ از چشمها پیداست، گوئی مرا ندا میکنند که ای عایشه گنج شادمانی تو از دست رفتنی است و بر بهار جوانی تو فصل دردناک خزانِ بیوهگی فرا رسیده است. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» ام المؤمنین سر مبارکِ محبوب خود را بر بالش نهاده و فغان و شیون از عمق دلِ رنجدیدۀ خود برآوردند، دردی که با هیچ زبانی نمیتوان گفت.