یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

فهرست کتاب

عبدالله بن عباسب

عبدالله بن عباسب

این صحابی عالیقدر، تمام اسباب بزرگی و افتخار را در خود اندوخته دارد و چیزی از آن کم ندارد.

افتخار صحبت پیامبر اکرمصرا در خود جمع کرده است، در صورتی که، اگر کمی دیرتر به دنیا می‌آمد به شرف صحبت پیامبرصنایل نمی‌شد و از طرفی افتخار خویشاوندی بارسول‌اکرمصرا دارا می‌باشد، چون پسر عموی پیامبراکرمصاست.

فضل و افتخار دانش را داراست، چون عبدالله بن عباسب، یکی از دانشمندان بنام امت محمدصو بحری است مواج از علوم.

و فضل و بزرگی پرهیزگاری را نیز در ذات خود، جمع و ذخیره کرده است. چون روز، روزه‌دار و شب، شب‌زنده دار، و در نماز و در بامدادان استغفار گو بود.

و از خوف خدا آنقدر می‌گریست که جریان اشک برگونه‌هایش خط انداخته بود.

این صحابی عالیقدر، عبدالله بن عباسب، دانشمند به خدا، آشنای امت محمدصاست که از تمام امت بیشتر به کتاب خدا آشنا است و از همه، بهتر تأویل آن را می‌دانست، و از همه عمیقتر در کنه آن رسوخ داشت و از همه بهتر به اهداف و رموز آن آگاه بود.

ابن عباسبسه سال قبل از هجرت پیامبرصبه مدینه، پا به عرصۀ وجود نهاد. و در موقع رحلت حضرت رسولص‌فقط سیزده بهار از عمرش گذشته بود.

با این وصف یکهزار و ششصد و شصت حدیث را از نبی‌اکرمصبرای مسلمانان حفظ و نقل کرده، که مسلم و بخاری در صحیحین خود آن‌ها را ثبت و ضبط کرده‌اند.

مادرش وقتی او را به دنیا آورد، او را نزد پیامبرصبرد. پیامبرصقبل از هر چیز بزاق (آب دهان) خود را در گلویش ریخت. بدین ترتیب اولین چیزی که وارد بدنش شد، بزاق پاک و مبارک حضرت رسول‌اکرمصبود.

با همان بزاق، پرهیزکاری و حکمت، وارد بدن عبداللهس گردید.

﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ[البقرة: ۲۶۹].

«و هر که از حکمت و دانش برخوردار شود، به راستی از خیر فراوانی برخوردار شده است»..

به محض این‌که طلسم و مهرۀ دوران کودکی، از بازویش باز شد، و به سن تمیز رسید و چپ و راست خود را شناخت، به خدمت پیامبرصدرآمد، و همیشه در خدمتش بود و او را ترک نکرد. هر وقت پیامبرصمی‌خواست وضو بردارد، عبدالله آب را آماده می‌کرد.

و در موقع نماز، پشت سر پیامبرصمی‌ایستاد. در سفر ردیف پیامبرصبود و پشت سرا و در مرکبش سوار می‌شد.

حتی هرجا می‌رفت، مانند سایه او را دنبال می‌کرد و مانند پروانه به دور شمع می‌گشت.

در تمام این مواقع، قلبی آگاه و ذهنی پاک و تیز با خود داشت و دارای حافظه‌ای بود که از تمام وسایل ضبط امروزی، قویتر بود.

او خودش چنین گفته است:

روزی پیامبرصخواست وضو بگیرد، به سرعت آب را برایش آماده کردم، از کارم بسیار خشنود شد.

وقتی خواست به نماز بایستد، به من اشاره کرد که در کنارش بایستم، اما من پشت سرش ایستادم.

بعد از نماز به طرفم خم شد و فرمود:

عبدالله چرا در کنارم نایستادی؟

گفتم: یا رسول‌الله، تو عزیز و بزرگتر از آنی که من موازی وبرابرت بایستم،

آنگاه دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:

بار خدایا! به او حکمت عطا فرما.

دعای پیامبرخداصدر مورد عبداللهس مستجاب شد، که این نوجوان هاشمی به حدی از حکمت بهره‌مند شد که در صدر مجلس دانایان حکمت، قرار گرفت.

شکی نیست شما می‌خواهید با شمه‌ای از اشکال حکمت عبدالله بن‌عباسسآشنا شوید.

اگر ماجرای زیر را مورد توجه قرار دهید، بعضی از خواسته‌هایتان را خواهید یافت.

هنگامی که گروهی از یاران حضرت علیس، در نزاع و اختلاف او با معاویه حضرت علی را ترک نمودند و سبب ضعف حضرت علیسشدند، عبدالله بن عباس به حضرت علیسگفت:

یا امیرالمؤمنین، اجازه بده، من با این جماعت صحبت کنم.

حضرت علیسگفت: می‌ترسم دردسری برایت پیش آید.

عبداللهسگفت: به امید خدا چیزی پیش نمی‌آید.

آنگاه نزد آنان رفت تا آن وقت هیچ‌ گروهی را مانند آنان در دین و عبادت کوشا ندیده بود.

عبداللهسرا که دیدند، به او خوش آمد گفتند و پرسیدند: برای چه آمده‌ای؟!

گفت: آمده‌ام با شما صحبت کنم.

بعضی گفتند: با او صحبت نکنید.

ولی جمعی گفتند: بگو، ما به گوشیم.

عبداللهسگفت: به من بگویید:

از کدام عمل حضرت علی، پسرعمو و شوهر دختر پیامبرصو اولین فردی که به او ایمان آورد، ناراضی و معترض هستید؟

گفتند: از سه کار.

عبداللهسگفت:

آن سه کار کدامند؟!

گفتند: اول این‌که علی انسان را در دین خدا حکم قرار داد.

دوم: این‌که با عایشه و معاویه جنگید؛ در صورتی که نه غنیمت از آن‌ها گرفت و نه اسیر و اسبی.

و سوم: این‌که عنوان امیرالمؤمنین خود را لغو کرده است. در صورتی که مردم به او بیعت کرده و او را امیر قرار دادند.

عبداللهسگفت:

آیا اگر من از کتاب خدا وحدیث پیامبرصبرای شما مطالبی بگویم، آن را قبول خواهید کرد و از اعتراض و نارضایتی دست می‌کشید؟

گفتند: بلی.

عبدالله گفت:

در مورد این‌که گفتید انسان را در دین خدا حکم قرار داده است. خدای متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ[المائدة: ۹۵].

«ای مؤمنان! در حالِ احرام به (شکار کردن و) کشتن شکار نپردازید. و هر کس از شما به‌عمد شکار را بکشد، باید همانند آن کفاره‌ای از جنس چارپایان بدهد؛ بدین ترتیب دو شخص عادل، به (همانند بودن) آن حکم کند».

خدا خیرتان دهد آیا حکم و قضاوت انسان در مورد توقف و ریختن خون و جان، و اصلاح کدورت‌هایشان مهم‌تر است یا حکم آن‌ها در مورد خرگوش که فقط یک ربع درهم ارزش دارد؟!

گفتند: مورد جلوگیری از ریختن خون و اصلاح ذات بین.

عبدالله گفت: پس این یکی برطرف شد.

گفتند: حتماً

باز عبدالله گفت: و در مورد این‌که گفتند: حضرت علی جنگید ولی مانند پیامبرصاسیر نگرفت. آیا شما می‌خواهید مادر خود ـ حضرت عایشه ـ را به اسارت بگیرید و مانند اسیران با او عمل کنید؟!

اگر بگویید: بله، کافر می‌شوید.

واگر بگویید: حضرت عایشه مادر ما نیست باز کافر می‌شوید، چون خدای متعال فرموده است:

﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ[الأحزاب: ۶].

«پیامبر از خود مسلمانان به آن‌ها برتر است و زنانش مادران مسلمانان هستند».

پس در این مورد هر چه را که می‌خواهید انتخاب کنید.

گفت: آیا از این هم گذشتیم؟!

گفتند: بله.

عبداللهسگفت: در مورد این‌که عنوان امیرالمؤمنین را حذف کرده است. در صلح حدیبیه وقتی پیامبرصبا مشرکین قرار داد صلح را نوشت فرمود: این حکم و قضاوتی است که محمد رسول‌خداصبر آن صلح کرده است. گفتند: اگر ما ایمان داشتیم تو رسول خدا هستی، تو را از زیارت بیت منع نمی‌کردیم و با تو نمی‌جنگیدیم. فقط بنویس محمد بن‌عبدالله. پیامبرصصرفنظر کرد و فرمود: به خدا من پیامبر خدا هستم هرچند شما مرا تکذیب کردید.

آیا این هم بر طرف شد؟

گفتند: بله، حتماً.

دستآورد این ملاقات و ثمر حکمت روشن و بلیغ و دلیل محکم عبدالله بن عباسب، این بود که بیست هزار نفر از آن‌ها، به صف هواداران و لشکریان حضرت علیسبرگشتند. و فقط چهار هزار نفر بر خصومت و دشمنی با حضرت علیساصرار داشتند و از حق روی‌گردان ماندند.

عبدالله بن عباسببه منظور کسب علم و دانش، هرمسلکی را پیش گرفت، و برای تحصیل علم، از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نشد و دریغ نورزید. تا زمانی که حضرت محمدصدر قید حیات بود، عبداللهس از سرچشمه و منبع زلال و گوارای دانش حضرت رسولصبهره می‌گرفت. و بعد از این‌که رسول‌اکرمصبه لقای حق پیوست، به باقیماندۀ دانشمندان صحابی روی‌آورد، و از خرمن دانش آنان گلچینی می‌کرد.

او خودش می‌گوید:

هر وقت به من خبر می‌رسید که پیش فلان صحابی حدیثی هست، در وقت خواب نیمروزی اش (قیلوله) به در منزلش می‌رفتم، عبایم را پهن کرده می‌نشستم. باد، گرد و خاک را بر من می‌ریخت، البته اگر اجازه می‌گرفتم، حتماً اجازه می‌داد، اما من این کار را می‌کردم، که خاطرش آسوده و شاد باشد.

وقتی از منزل بیرون می‌آمد و مرا در آن حال می‌دید، می‌گفت: پسر عموی پیامبرصبرای چه چیز آمده‌ای؟!

چرا پیغام نفرستادی من به خدمت تان برسم؟

من هم می‌گفتم: شایسته آن است من پیش تو بیایم، چون انسان به سوی دانش می‌رود، نه دانش بسوی انسان، آنگاه حدیث را از او می‌پرسیدم.

ابن‌عباسبهمان‌طور که در راه کسب علم، رنج و زحمت را می‌پذیرفت قدر و منزلت دانشمندان را نیز گرامی می‌داشت.

اینک می‌بینی زید بن ثابتس، کاتب وحی و در قضاوت وفقه و قرائت و علم میراث، سرآمد و تاج سر اهل مدینه، می‌خواهد سوار اسبش شود، می‌بینی، جوان هاشمی، عبدالله بن عباسب، مانند نوکر در خدمتش ایستاده و رکاب را برایش می‌گیرد و افسار اسبش را می‌کشد.

زیدسگفت:

پسرعموی پیامبرصمرا خجالت مده.

ابن‌عباسبگفت: به ما دستور داده‌اند: که با دانشمندان چنین باشیم.

زیدسگفت: دستت را بده ببینم.

ابن‌عباسبدستش را بلند کرد، زیدسخم شد و دست ابن‌عباس را بوسید و گفت:

به ما دستور داده‌اند: با آل وبیت پیامبر گرامیص، چنین کنیم.

ابن‌عباسببرای کسب علم بسیار سعی فراوان نمود، تا بدان حدی که علم و دانش وی بزرگان و متبحران را شگفت زده و متحیر ساخت. مسروق بن‌الاجدع/، یکی از بزرگان تابعین، دربارۀ ابن عباسبچنین می‌گوید:

وقتی ابن‌عباس را می‌دیدم، پیش خود می‌گفتم: خوش سیماترین انسان است، وقتی لب به سخن می‌گشود می‌گفتم فصیح‌ترین انسان است، وقتی مطلبی را بیان می‌کرد، می‌گفتم دانشمندترین انسان است.

وقتی ابن‌عباسبعلم را به دلخواه خود اندوخت، معلمی شد که به همه کس یاد می‌داد.

منزلش به دانشگاه مسلمانان تبدیل شد...

بله، به صورت دانشگاه، با تمام معنی امروزی کلمه در آمد. تفاوتی که دانشگاه ابن‌عباس، با دانشگاه‌های ما داشت این است:

در دانشگاه‌های امروزی ما، ده‌ها، و شاید صدها، استاد گردهم می‌آیند. در صورتیکه تمام سنگینی بار دانشگاه ابن‌عباسب، به عهدۀ شخص ابن‌عباس بود و بس، یعنی ابن‌عباسببه تنهائی کار دانشگاه را روبراه می‌کرد.

یکی از یارانش چنین حکایت می‌کند:

مجلس و نشستی از ابن عباس به چشم خود دیدم که شایسته بود تمام قبیلۀ قریش بدان افتخار و مباهات کند.

دیدم مردم در معابری که به منزلش ختم می‌شد، تجمع کرده‌اند. ازدحام و فشار جمعیت به حدی بود که سد معبر کرده بود، نزدش رفتم و گفتم: مردم بر در منزلش تجمع کرده‌اند: گفت: بگذار وضو بگیرم، بعد از این‌که وضو برداشت نشست و گفت:

بلند شو و برو به آن‌ها بگو: هرکس می‌خواهد دربارۀ قرآن چیزی بپرسد، می‌تواند داخل شود. منهم رفتم و به آن‌ها گفتم. آن‌ها داخل شدند تا خانه و اطاق‌ها پر شد. از هر چیزی که می‌پرسیدند، جواب مناسب و کافی می‌یافتند و موضوع را برایشان روشن می‌کرد، آنگاه به آنان گفت: شما بروید تا برادرانتان بیایند. آن‌ها بیرون رفتند.

سپس به من گفت: برو بگو هرکس دربارۀ تفسیر و تأویل قرآن سؤالی دارد، وارد شود. منهم به آن‌ها گفتم.

داخل شدند، خانه و منزل‌ها را پر کردند. هر سؤالی که می‌کردند، بدون جواب نمی‌ماند و موضوع را کاملاً روشن می‌کرد. سپس به آن‌ها گفت: جا را برای برادران خود خالی کنید. آن‌ها هم بیرون رفتند.

آنگاه گفت: برو بگو هرکس در مورد حلال و حرام و فقه سؤال دارد، داخل شود، رفتم و به آن‌ها گفتم، مردم داخل شدند تا خانه و حجره پر شد، هیچ سؤالی را بدون جواب نگذاشت و توضیح کافی می‌داد، سپس گفت، به برادرانتان راه دهید، آن دسته هم بیرون رفتند.

سپس گفت برو بگو:

هرکس می‌خواهد درباره فرایض (تقسیم ارث) سؤال کند، داخل شود، باز خانه و حجره پر شد و به سؤالات آن‌ها پاسخ مناسب و کافی می‌‌داد. آنگاه گفت راه را برای دیگران، باز کنید، آن‌ها هم بیرون رفتند.

باز گفت، برو بگو: هرکس در مورد شعر و عجایب زبان عرب، سؤال دارد وارد شود، باز خانه و حجره پرشد، از هر چیز می‌پرسیدند، جواب مناسب می‌یافتند.

گوینده می‌گوید:

اگر تمام قریش به آن مباهات می‌کرد، حق داشت که به آن افتخار کند.

گویی اینکه ابن‌عباسبدریافت که لازم است اوقات خود را برای بیان علوم، تقسیم و تنظیم کند، تا دیگر چنین جنجال و ازدحامی پیش نیاید.

بدین ترتیب یک روز فقط دربارۀ تفسیر بحث می‌کرد، و یک روز جز فقه مطلبی نمی‌گفت.

و یک روز فقط دربارۀ مغازی (غزوه‌های پیامبرص) صحبت می‌کرد.

و یک روز فقط در مورد شعر، داد سخن میداد.

و یک روز هم جز دربارۀ ایام و تاریخ عرب چیزی نمی‌گفت.

و هرگز نشد دانشمندی نزدش بنشیند، و سر تعظیم فرود نیاورد.

و هرگز نشد کسی از او سؤال کند، و چیزی نیاموزد.

ابن‌عباسببخاطر فضیلت علم و آگاهی عمیقش در فقه، با وجود کمی سن و سال، مشاور خلفای راشدین هم بود.

بنابراین هرگاه برای حضرت عمربن الخطابسمسأله‌ای پیش می‌آمد، یا مشکلی بزرگ، عارض می‌شد، بزرگان صحابه را می‌خواند، و عبدالله بن‌عباسبرا هم دعوت می‌کرد، در وقت حضور ابن‌عباس، حضرت عمرسقدر و منزلتش را گرامی میداشت و او را در نزدیکی خود می‌نشاند و خطاب به او می‌گفت:

مشکلی برایمان پیش آمده است که فقط تو می‌توانی چنین مشکلاتی را حل کنی.

باری بخاطر این‌که حضرت عمر او را مقدم دانسته، و با این‌که جوان بود او را با بزرگان و ریش سفیدان همطراز کرده بود، از حضرت عمرسایراد گرفتند. اما حضرت عمر گفت:

او جوانی است که تجربۀ پیران را دارد و با آن‌ها همطراز است. جوانی است که زبان و بیانی فصیح دارد و هر سؤالی را جواب می‌دهد، و قلب و درکش عمیق و جوانی است اندیشمند.

علاوه بر این، ابن‌عباسبدر همان موقع که نزد خواص بود، و به آن‌ها علم و فقه می‌آموخت، عامۀ مردم را هم فراموش نمی‌کرد، و برای آنان مجلس وعظ و ذکر و اندرز تشکیل می‌داد.

از جمله خطاب به گناهکاران چنین وعظ و نصیحت می‌کرد:

ای‌گناهکار! از عاقبت و کیفر گناه خود آسوده خاطر و ایمن مباش، چون دنبالۀ گناه، از خود گناه بزرگتر است.

این‌که از کسی شرم و حیا نداری که در چپ و راست تو را می‌بیند و شما مرتکب گناه می‌شوی، این بی‌شرمی از خود گناه کمتر نیست.

و این‌که در موقع ارتکاب گناه، مغرور و مسروری و می‌خندی و نمی‌دانی خداوند چه کیفری را در نظر دارد، از گناه بزرگتر است.

و این‌که وقتی موفق به ارتکاب گناه می‌شوی، شاد و مسروری، این از گناه بزرگتر است.

و این‌که وقتی گناهی را از دست می‌دهی و نمی‌توانی مرتکب آن شوی و محزون و ملول می‌شوی، بسی بزرگتر از ارتکاب گناه است!

ای‌گناهکار! خداوند ناظر اعمال تو است این‌که می‌ترسی هنگام ارتکاب جرم، باد بوزد و عورت و جرم شما برملا گردد؛ در حالی که هیچ ناراحت و آشفته نمی‌شوی، این خود از گناه بزرگتر است.

می‌دانی خدای متعال چرا ایوب ÷را در مال و بدن مبتلا کرد؟

تنها گناه ایوب این بود که درخواست مظلومی را که برای دفع ظلمی از او تقاضای کمک نمود، رد کرد.

ابن‌عباسباز جمله افرادی نبود که می‌گویند و عمل نمی‌کنند و مردم را نهی می‌کنند و خود دست نمی‌کشند، ترک دنیا به مردم می‌آموزند خویشتن سیم و غله می‌اندوزند. بلکه او روز، روزه‌دار و شب، در نماز می‌ایستاد.

ابن‌علیکه دربارۀ عبدالله بن‌عباسبچنین گفته است:

در سفری از مکه به مدینه با ابن‌عباس همسفر شدم، هر وقت به منزلی رسیده و اطراق می‌کردیم، هنگام شب که مردم از فرط خستگی به خوابی عمیق فرو می‌رفتند، ابن‌عباس برخاسته، و قسمتی از شب را در نماز به سر می‌برد.

شبی او را در نماز دیدم که می‌خواند:

﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩[ق: ۱۹].

«و به راستی سختی مرگ فرا می‌رسد. این، همان چیزی است که از آن می‌گریختی».

تا طلوع فجر آفتاب همان‌طور آن را تکرار می‌کرد.

با وجود تمام این اوصاف، کافی است بدانیم که ابن عباسبخوش سیماترین، انسان و گشاده‌روترین فرد بود. مدام از خوف خدا می‌گریست، تا جایی که ریزش اشک، داغ بر گونه‌های نرم و لطیفش، آثاری به شکل نعل به جا گذاشته بود.

ابن‌عباسببه افتخار بالاترین درجۀ دانش نایل آمده بود. سالی خلیفۀ مسلمانان، معاویه بن‌ابی‌سفیانب، به قصد حج و زیارت بیت حرکت کرد.

عبدالله بن عباسبهم که نه قدرتی داشت و نه امارتی، به قصد انجام دادن مراسم حج به راه افتاد.

معاویه در کاروانی انبوه، از دولتمردان و حواشی خود می‌رفت؛ ولی عبدالله بن عباس در کاروانی انبوهتر، و بیشتر از طلاب علم، حرکت می‌کرد.

ابن‌عباسبهفتاد و یکسال را در این گیتی به سر برد، که در خلال آن دنیا را از دانش و فهم و حکمت و پرهیزگاری لبریز کرد.

هنگام لبیک به فرمان حق، محمد بن‌حنیفه و سایر اصحاب باقیمانده و بزرگان تابعین رسول‌ اکرمصبرجنازۀ او نماز خواندند.

در حالی که داشتند جنازه‌اش را به خاک می‌سپردند، صدای خواننده و قاری قرآنی به گوش آمد که می‌خواند:

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠[الفجر: ۲۷-۳۰] [۳].

«تو ای روح آرام یافته. به سوی پر وردگارت باز گرد، درحالی که هم تو از او خشنودی، وهم او از تو خشنود است. پس در زمرۀ بندگان (نیک) من درآی. ودر بهشتم وارد شو».

[۳] به منظور کسب معلومات بیشتر می‌توان به منابع زیر مراجعه کرد: ۱- جامع الأصول (جزء۱ باب فضایل الصحابة). ۲- الإصابة۴۷۸۱. ۳- الاستیعاب (حاشیه الإصابة ۲/۳۵۰). ۴- أسدالغابة ۳/۱۹۲. ۵- صفة الصفوة ۱/۷۴۶ (چاپ حلب). ۶- حیاة الصحابة جزء چهارم. ۷- الأعلام ومراجعه.