یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

فهرست کتاب

ابوذر غفاریس

ابوذر غفاریس

قبیلۀ «غفار» در درۀ ودان که مکه را به دنیای خارج مربوط می‌سازد سکونت داشته و مستقر بودند.

وسیلۀ امرار معاش قبیلۀ غفار، عبارت بود از درآمد ناچیزی که از کاروان بازرگانان قریش که از مکه به شام رفت و آمد داشتند، به دست می‌آوردند.

گاهی اوقات که این کاروان‌ها آن‌ها را راضی نمی‌کردند، و مقدار مورد درخواست آن‌ها را نمی‌پرداختند، غفاری‌ها راه را بر آنان گرفته و به راهزنی دست می‌زدند. و قوتی به دست می‌آوردند.

جندب بن‌جنادة مکنی به ابوذرس، یکی از فرزندان این قبیله بود، ولی وی به عکس دیگر افراد قبیله، قلبی پر جرأت داشت و با برتری عقل و دوراندیشی، از دیگران ممتاز بود.

و نیز از این بت‌های مورد تقدیس و پرستش اعراب، دلی پر خون و قریحۀ تنگی داشت و از فساد و بی‌ارزشی دین و معتقدات اعراب نیز منزجر و متنفر بود.

و از طرفی همیشه منتظر و چشم به راه ظهور پیامبری تازه بود، که مغز و قلوب مردم را صیقلی داده و از عقل و شعور معرفت مملو نماید. و آن‌ها را از تاریکی و جهالت کفر رهانیده، و به نور حق و خدا پرستی هدایت نماید.

همانطور که انتظار داشت، اخبار ظهور پیامبری جدید در مکه به گوش ابوذر ـ بادیه نشین ـ رسید؛ و به منظور تحقیق در این مورد، به برادرش «انیس» گفت: پدر بیامرز! زود باش هر چه زودتر به مکه بشتاب و در مورد اخبار این مرد که گمان می‌کند پیامبر است، و از آسمان وحی بر او نازل می‌‌شود تحقیق کن، و به سخنانش گوش کن و خبرش را برایم بیاور.

انیس بی‌درنگ به مکه رفت، و با پیامبرصملاقات کرد و سخنانش را گوش داد و برگشت. ابوذرسهمین که دید انیس برگشته است، با اشتیاق فراوان به دیدنش رفت و از انیس پرسید:

مردم دربارۀ او چه می‌گویند؟

انیس گفت:

مردم می‌گویند: ساحر است و جادوگر، کاهن است و شاعر.

ابوذرسگفت:

افسوس که درد مرا دوا نیاوردی و کارم را برگزار نکردی. آیا می‌توانی مراقب زن و عیالم باشی، تا خودم بروم و دربارۀ موضوع تحقیق و بررسی کنم؟

انیس گفت:

باشد، اما باید مواظب مردم مکه باشی، حتماً از آن‌ها حذر کن.

ابوذرستوشۀ خود را با مشکی کوچک برداشت، و بامداد فردای آن روز به منظور ملاقات با پیامبرصو تحقیق موضوع، خود عازم مکه شد.

ابوذرسوارد مکه شد، اما از مردمش بیم و هراس داشت. او خبر نگرانی و آشفتگی قریش را در مورد بت‌هایشان شنیده بود. شنیده بود: هرکس به خود اجازه دهد، از محمدصپیروی کند، بدون شک خود را در معرض شکنجه و آزار بی‌امان قریش قرار می‌دهد.

بنابراین نخواست دربارۀ حضرت محمدصاز کسی سؤال و تحقیق به عمل آورد، چون نمی‌دانست چه کسی هوادار و پیرو حضرت محمدصاست و چه کسی دشمن او؟.

وقتی شب فرا رسید، ابوذرسدر مسجد دراز کشید که بخوابد، در آن اثناء حضرت علی‌بن ابی طالبس از کنارش گذشت، و او را نگاه کرد، دانست که غریب است، لذا به او گفت:

آقا بلند شو با من بیا برویم منزل. ابوذرسبا او می‌رود، و آن شب را نزد او می‌خوابد. فردا بدون اینکه از یکدیگر چیزی بپرسند، ابوذرسمشک آب و سفرۀ توشه و زادش را بر می‌دارد و به مسجد برمی‌گردد.

ابوذر روز دوم را هم بدون آشنائی با پیامبرصبه سر می‌برد و وقتی شب فرا می‌رسید، باز در مسجد دراز می‌کشد. این بار نیز حضرت علیساز کنارش می‌گذرد و می‌گوید:

آقا مگر راه منزل را بلد نبودی؟!

سپس او را همراه خود می‌برد، و شب دوم را نیز در منزل او می‌خوابد و فردا صبح بدون اینکه چیزی از هم بپرسند، از هم جدا می‌شوند.

شب سوم که حضرت علیساو را به منزل می‌برد، از او می‌پرسد، آیا به من نمی‌گوئی چرا به مکه آمده‌ای؟

ابوذرسگفت:

اگر قول بدهی در رسیدن به هدف مرا یاری و راهنمائی کنی، می‌گویم، حضرت علیسهم قول داد. ابوذر می‌گفت:

من از راه دور به مکه آمده و می‌خواهم این پیامبر جدید را ملاقات کنم، و سخنانش را بشنوم.

از شنیدن این سخنان، چهرۀ حضرت علیسشاد و شگفته شد، و گفت: به خدا قسم او واقعاً پیامبر خداست ... واقعاً ... واقعاً.

بنابراین فردا صبح، پشت سرمن بیا. هرجا که رفتم تو هم بیا، و اگر دیدم خطری تو را تهدید می‌کند، می‌ایستم و وانمود می‌کنم آب دهان به زمین می‌اندازم، و اگر حرکت کردم تو هم دنبالم بیا، و هرجا که رفتم تو هم داخل شو.

از شوق دیدار پیامبرصابوذر در طول شب حتی یک لحظه خوابش نبرد، از بس که مشتاق بود چیزی را بشنود که به پیامبرصوحی می‌شود. دلش شور می‌زد.

فردا حضرت علیسمهمانش را به منزل پیامبرصبرد. حضرت علی از جلو می‌رفت و ابوذر بدون اینکه به چیزی توجه کند، پشت سرش راه می‌رفت، همینکه وارد منزل پیامبرصشدند، ابوذر گفت:

السلام علیك یا رسول الله.

پیامبرصدر جواب فرمود:

وعلیك سلام الله ورحمته وبرکاته.

بدین ترتیب، معلوم می‌شود اولین فردیکه به پیامبرصسلام، تحیه اسلام داد، ابوذرسبود، و سپس شیوع و عمومیت یافت و متداول شد.

پیامبرصبه ابوذر رو کرده و او را به دین اسلام دعوت کرد، و آیات قرآن را برایش قرائت کرد، تا اینکه ابوذرسکلمۀ حق را به زبان آورد؛ و قبل از اینکه از جای خود تکان بخورد به دین جدید وارد شد، پس او چهارمین یا پنجمین فردی است که به اسلام مشرف شدند.

رشتۀ سخن را به ابوذرسمی‌دهیم که خود بقیۀ داستانش را برایمان تعریف کند.

می‌گوید:

بعد از آن، مدتی در مکه در خدمت پیامبرصماندم، اسلام را به من آموخت و قسمتی از قرآن را به من یاد داد، و سپس فرمود:

موضوع اسلام خود را در مکه، به هیچکس نگو، می‌ترسم تو را به قتل برسانند، اما من گفتم:

قسم به ذاتی که جانم را در اختیار دارد، تا به مسجد نروم و در حضور قریش دعوت حق را صراحتاً اعلام نکنم، از مکه بیرون نمی‌روم. پیامبرصسکوت کرد.

آنگاه به مسجد آمدم، دیدم قریش نشسته‌اند و سرگرم صحبتند، خود را به وسط انداختم و با تمام قدرت، بانگ برداشتم و گفتم: ای جماعت قریش بشنوید: من گواهی می‌دهم، جز الله پروردگاری نیست و حضرت محمد پیامبر خدا است.

به محض اینکه این سخنان به گوش جماعت خورد، همه آشفته و مضطرب شده و از جای خود برخاستند و گفتند: این بی‌دین مرتد را بگیرید. همگی به من حمله‌ور شدند و مرا به قصد کشتن می‌زدند؛ اما عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبرص، به دادم رسید، خود را روی من کشید که حمایتم کند، به آن‌ها گفت: وای بر شما خاک بر سرتان! می‌خواهید یک نفر از بنی غفار را بکشید، در حالیکه، کاروان و قافله‌های شما از سرزمین آن‌ها می‌گذرد؟ آنگاه دست از سرم برداشتند.

وقتی حالم جا آمد و بهبود یافتم نزد پیامبرصآمدم. مرا دید فرمود: مگر به تو نگفتم: اسلامت را آشکار مکن؟ عرض کردم: یا رسول‌الله! یک احتیاج روحی، درونی و روانی بود که آن را برآوردم. فرمود: ابوذر به میان قبیلۀ خودت برگرد، و آنچه را که دیدی و شنیدی برای آن‌ها بگو و تعریف کن و آن‌ها را به دین خود بخوان. امیدوارم خداوند وجود تو را مفید قرار دهد، و پاداش خیرت دهد.

هروقت خبر ظهور و پیروزی مرا شنیدی پیش من بیا.

ابوذرسچنین ادامه داد: به عجله خود را به محل استقرار قبیله‌ام رساندم. اول برادرم انیس، به ملاقاتم آمد و پرسید چه کار کردی؟

گفتم: چه کار کردم، مسلمان شدم و پیامبری حضرت محمد راصتصدیق کردم.

دیری نپایید خداوند، سینه و قلب او را آمادۀ پذیرش نور حق کرد و گفت:

من از دین تو دوری نمی‌جویم، من هم مسلمان می‌شوم و دین حضرت محمدصرا تصدیق می‌کنم. بعد از آن دو نفری پیش مادرمان رفتیم و او را به دین اسلام دعوت کردیم. او هم گفت: چرا از دین شما دوری جویم؛ او هم مسلمان شد.

از آن تاریخ به بعد، خانوادۀ مؤمن ابوذرس، مدام مردم قبیلۀ غفار را به دین خدا دعوت می‌کردند. و در این مورد کوتاهی و سهل ‌انگاری به خرج ندادند، تا اینکه جمع کثیری از برکت تلاش آن‌ها، به اسلام مشرف شدند، و نماز را اقامه کردند.

اما جمعی از قبیلۀ مذکور گفتند:

ما بر دین خود خواهیم ماند، و هروقت پیامبرصبه مدینه آمد، ماهم مسلمان می‌شویم، و راست هم گفتند، چون زمانی که پیامبرصبه مدینه آمد، آن‌ها نزد پیامبر مسلمان شدند. پیامبرصدربارۀ آن‌ها چنین فرموده است:

خداوند غفار را ببخشاید، و خداوند آن‌ها را سلامت بدارد که اسلام آوردند.

تا بعد از جنگ بدر و احد و خندق، ابوذرسهمان‌طور بادیه نشین ماند. بعد از آن به مدینه آمد، و وقت خود را وقف خدمت پیامبرصنمود و از پیامبرصاجازه خواست، خدمتش را به عهده گیرد. پیامبرصهم به او اجازه داد و به صحبت و خدمت پیامبرصنایل و سعادتمند شد.

پیامبرصهمیشه خاطرش را گرامی می‌داشت و او را برتر می‌دانست، و هر وقت به او می‌رسید با او مصافحه می‌کرد، و با او خوش و بش می‌کرد، و شاد و خرسند می‌شد.

بعد از اینکه پیامبرصفرمان خدا را لبیک گفت و به لقاءالله پیوست؛ ابوذرسقدرت تحمل ماندن در مدینه را نداشت، که ازصحبت سرورش، و از گفتارپر برکتش محروم گشته بود به این سبب به بادیۀ شام کوچ کرد، و در طول خلافت حضرت ابوبکر صدیق و حضرت عمر فاروقب، همانجا مقیم شد.

روزی یک نفر نزد ابوذرسمی‌رود، و در منزل هرچه نگاه می‌کند، وسایلی نمی‌بیند می‌پرسد: ابوذر، وسایل منزلتان کجاست؟

ابوذرسمی‌گوید: در آنجا (یعنی آخرت) منزلی داریم، و هرچه وسیلۀ خوب داشته باشیم به آنجا می‌فرستیم.

مرد که منظور ابوذرسرا می‌فهمد می‌گوید:

تا زمانی که در این خانه (یعنی دنیا) هستی وسایل وابزار ضرورت داری، ابوذرسدر جواب گفت: اما صاحبخانه نمی‌گذارد در آن بمانیم.

امیرشام سیصد دینار برایش فرستاده بود، و گفته بود: با این پول احتیاجات خود را برطرف کن. اما ابوذرسپول را پس فرستاده و گفته بود: او از من ضعیف‌تر بنده خدا پیدا نکرده بود که برایش می‌داد؟

در سال سی و شش هجری، دست اجل، ریشۀ حیات عابد زاهد را که پیامبرصدرباره‌اش گفته بود:

«روی این کره خاکی و زیر این چرخ نیلگون، مردی صادقتر از ابوذر پیدا نمی‌شود» [۵]برکند.

[۵] برای مزید اطلاع می‌توان به منابع زیر مراجعه نمود: ۱ـ الإصابة (ط. السعاد) ۳/۶۰-۶۳. ۲ـ الاستیعاب ۲/۶۴۵-۶۴۶. ۳ـ تهذیب التهذیب ۲/۴۲۰. ۴ـ تجرید أسماء الصحابة ۲/۱۷۵. ۵ـ تذکرة الحفاظ ۱/۱۵-۱۶. ۶ـ حلیة الأولیاء ۱/۱۵۶-۱۷۰. ۷ـ صفة الصفوة ۱/۲۳۸-۲۴۵. ۸ـ طبقات العراقی ۳۲. ۹ـ المعارف ۱۱۰-۱۱۱. ۱۰ـ شذرات الذهب ۱/۳۹. ۱۱ـ العبر ۱/۳۳. ۱۲ـ زعماء الإسلام ۱۶۷-۱۷۳.