یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

فهرست کتاب

ابوعبیده بن جراحس

ابوعبیده بن جراحس

با چهره‌ای پاکتر و پر جلاتر از آینه، با سیمایی درخشان و نورانی، با تن و جسمی لاغر و نحیف، باقامتی بلند و گونه‌های کم مو، توجه و چشم هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد و آن را آرامش می‌بخشید، قلب و ضمیر انسان را به انس و همصحبتی می‌خواند و موجب آرامش و امنیت و اطمینان خاطر می‌شد.

در کنار این خصلت‌ها و صفت‌های حمیده و پسندیده، فردی مهربان، گشاده‌رو، متواضع، خوش برخورد و بسیار با آزرم و حیا بود، اما هنگام سختی و لزوم، بسان شیر شرزه حمله گر بود.

از لحاظ جلا، پاکی، صفا و از جنبۀ تیزی و برندگی مانند لبۀ تیغ شمشیر، بران تیز و پر جلا بود.

می‌دانم مشتاقید بدانید این قهرمان و شخصیت عالیقدر کیست و می‌خواهید با او آشنا شوید. این شخصیت برجسته، امین امت محمدصاست. اسمش عامر فرزند عبدالله بن جراح فهری قریشی است که کنیۀ ابوعبیده را داشت.

قبیلۀ قریش سه نفر هستند که خوشروترین انسان، خوش اخلاقترین مرد و با شرم و حیاترین افرادند. که هرگاه لب به سخن می‌گشایند دروغ نمی‌گویند و اگر برایشان بگویی تو را تکذیب نمی‌کنند این سه نفر عبارتند از: حضرت ابوبکر صدیق، حضرت عثمان بن عفان و ابوعبیده بن جراحش.

ابوعبیدهس از جمله گروه نخستین مسلمانان بود، که یک روز بعد از اسلام حضرت ابوبکر به وسیلۀ خود حضرت ابوبکرس، به اسلام هدایت شد و به دین حق مشرف گشت. حضرت ابوبکر صدیق، ابوعبیده، عبدالرحمن بن عوف، حضرت عثمان بن مظعون و ارقم بن ابی الارقمشرا به حضور پیامبرصمعرفی کرد، و در حضور حضرت پیامبرصکلمۀ حق را به زبان آورده و به آن اقرار کردند. بدین ترتیب این چند نفر ستون اساسی کاخ با عظمت و مجلل اسلام شدند.

ابوعبیدهس در مکه، بار و سنگینی آزمایش‌ها، سختی‌ها و مشقت‌ها را با مسلمانان از اول تا آخر تحمل کرد و به دوش کشید. با جمع مسلمانان نخستین و پیشکسوتان، سختی، تلخی و اندوه آلام آزمایشی را پذیرا شد و چشید، که پیروان هیچ آیین و دین و مسلکی بر صفحه و گستردۀ هستی مانندش را ندیده و نچشیده بود. اما در تمام آزمایش‌ها استقامت و پایمردی از خود نشان داده و سرافراز و موفق بیرون آمد، و در هر موقع و مقامی با خدای خود و پیامبرش صادق و درست کردار بود.

اما امتحانی که در روز بدر انجام داد وبا پیامبرش صادق و درست کردار بود.

اما امتحانی که در روز بدر انجام داد، از نوعی دیگر بود. امتحان روز بدر ابوعبیدهس بحدی سخت و ملال آور و تکان دهنده بود که از دایرۀ تصور و مرز خیال و وهم نیز بیرون بود و می‌گذشت.

در روز بدر، ابوعبیدهس جانانه و بخوبی به صف‌های دشمن می‌تاخت، انگار مرگ را به بازیچه گرفته و از آن باک و هراسی نداشت، در حالی که قریش از بیم مرگ، رعشه و لرزه بر بدن داشتند، ابوعبیدهسبسان قهرمانی نستوه درحرکت بود که از مرگ پرهیز نمی‌کرد، در صورتی که سواران قریش از ذکر آن به خود می‌لرزیدند.

ابوعبیدهس به هر طرف رو می‌آورد میدان را خالی می‌کردند و گریزان صحنه را خلوت کرده یا کشته می‌شدند.

ولی در آن میان تنها یک نفر از هر طرف به میدان ابوعبیدهس می‌آمد و در جلوش سبز می‌شد و خود را نشان می‌داد. هر بار ابوعبیدهس از سر راهش کنار می‌کشید و از روبه رو شدن با او دوری می‌جست و گریزان بود.

اما آن مرد در حمله، لجاجت به خرج می‌داد، و دست بردار نبود. ابوعبیدهسبارها و بارها از او گریز زد، ولی آن مرد تمام راهها را بر ابوعبیده بسته بود، و مجال نمی‌داد.

ابوعبیدهس با دشمنان خدا مصاف می‌دهد.

بالاخره وقتی عرصه بر ابوعبیدهس تنگ شد و چاره‌ای جز مقابله با او برایش باقی نماند، یک ضربه شمشیر بر فرق سرش نواخت و فرقش را دو نیم کرد و در پیش پایش نقش زمین شد و جان بداد.

خوانندۀ عزیز، برای شناختن این مرد به خون خفته به خود زحمت مده. مگر نگفتم: سنگینی و سختی این امتحان از دایرۀ اندیشه و تصور و مرز وهم و خیال خارج است و از آن می‌گذرد؟

اما وقتی بفهمی این مرد به خاک بلاخفته، عبدالله بن جراح، پدر ابوعبیده، است سرسام می‌گیری!

ناگفته نماند ابوعبیدهس پدر خود را نکشت، بلکه در شخص و ذات پدر ماهیت و شخصیت و پیکر و هیولای کفر و الحاد را کشت.

از این رو خدای متعال در مورد ابوعبیده و پدرش کلمۀ خود را چنین نازل کرده است:

﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٢٢[المجادلة: ۲۲].

«هرگز افرادی را که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، نخواهی یافت که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند، حتی ولو آن مخالفان، پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آن‌ها هم باشند. خداوند در دل آن‌ها ایمان کاشته است و به روح قدس الهی آن‌ها را مؤید و منصور نموده است، آن‌ها را به بهشتی وارد می‌کند که نهرها زیر درختانش جاری است در آنجا جاویدان خواهند ماند خدا از آنان راضی و آن‌ها از خدا خشنودند آن‌ها حزب خدا می‌باشند و بدان، که حزب خدا رستگارند».

این کار ابوعبیدهس عجیب و شگفت انگیز نبود چون میزان و درجۀ ایمان او به خدا و پای بندیش به دین خود، و امانتش نسبت به امت محمدصبه حدی رسیده بود: که بسی از بزرگان آرزو می‌کردند بدان پایه برسند.

محمدبن جعفرنقل می‌کند که هیأتی از نصاری نزد پیامبرصآمدند و گفتند: یا اباالقاسم یک نفر مورد اعتماد و اطمینان از یارانت را با ما بفرست تا در مورد اختلافات مالی که بر ایمان پیش آمده است، در بین ما قضاوت و حکم کند. زیرا شما، یعنی جماعت مسلمانان مورد اطمینان و رضایت ما هستید.

پیامبرصفرمود: موقع عصر برگردید، یک نفر پر قدرت و امین را با شما می‌فرستم. حضرت عمربن الخطابس گفته است:

من هم ظهر اول وقت برای نماز به مسجد رفتم، در آن ایام بسیار عاشق امارت بودم و آرزو می‌کردم به این مقام نایل آیم.

بعد از اینکه پیامبرصامام جماعت شد و نماز ظهر را با ما خواند. اطراف خود را چپ و راست جستجو می‌کرد، من هم گردن می‌کشیدم و خود را نشان می‌دادم که پیامبرصمرا ببیند، اما پیامبرصباز در بین جمعیت جستجو می‌کرد تا اینکه ابوعبیدهس را دید، او را صدا کرد و فرمود:

بلند شو با آن‌ها برو و در مورد اختلافشان مطابق حق و عدالت قضاوت کن. در دل خود گفتم اباعبیده برنده شد.

اما عبیدهس تنها امین نبود و بس، بلکه در کنار این امانت، مقتدر و قدرتمند هم بود. قدرت و نیرومندی اباعبیدهس، در بسی موارد اثبات و متجلی گشت.

از جمله وقتی پیامبرصجمعی از یاران را به منظور مراقبت و زیر نظر داشتن و جستجوی کاروان قریش به فرماندهی ابوعبیدهس اعزام کرد، و تنها یک انبان خرما توشه داشتند، و جز آن چیزی در اختیار نداشتند، در این سفر ابوعبیدهس، هر روز به هر یک از یاران یک دانه خرما می‌داد: که آن را مانند پستان می‌مکید و سپس مقداری آب می‌نوشید، و این یک دانه خرما می‌بایست تا شب کفایت کند، کفایت هم می‌کرد.

در روز احد وقتی مسلمانان شکست خوردن و منادی مشرکین بانگ بر می‌داشت و فریاد بر می‌کشید: محمد را به من نشان دهید! محمد را به من نشان دهید! در چنین لحظات و زمانی ابوعبیدهس یکی از ده نفری بود که پیامبرصرا در میان گرفته و سینۀ خود را سپر تیرهای مشرکان کرده بودند. و از جان پاک پیامبرصدفاع کردند.

وقتی جنگ به آخر رسید و دیدند: دندان پیشین پیامبرصشکسته و گونه‌هایش زخمی شده و دو حلقه از حلقه‌های زرهش در گونه‌اش فرو رفته است. حضرت ابوبکرسمی‌خواست، آن را بیرون بکشد، اما اباعبیدهس پیش دوید و گفت: تو را به خدا این کار را به من واگذار کنید! بگذارید من آنهارا درآورم! حضرت ابوبکرسکنار کشید، ولی ابوعبیدهس می‌ترسید: که اگر با دست آن‌ها را درآورد، پیامبرصدرد بکشد، لذا اولی را طوری با دندان گرفت و در آورد که دو دندان خودش هم کنده شد. و دومی را نیز با دو دندان دیگر گرفت و بیرون کشید که دو دندان دیگرش نیز بر افتادند.

حضرت ابوبکر صدیقسگفته است: ابوعبیده برازنده‌ترین انسانی است که دندان‌های پیشینش افتاده است. ابوعبیدهس بعد از مشرف شدن به اسلام صحبت و خدمت پیامبرصرا اختیار کرد و تا روز رحلت حضرتصدر تمامی غزوات، شرکت نمود. در روز سقیفه، موقعی که بیعت حضرت ابوبکرسصورت گرفت، حضرت عمر بن الخطابس به ابوعبیدهس گفت: دستت را بده من می‌خواهم به تو بیعت کنم. چون شنیدم پیامبرصمی‌گفت: هر ملت و قومی امینی دارد، ابوعبیده امین این امت است.

ابوعبیدهسبه سخن آمده و گفت:

من هرگز از مردی پیش نخواهم افتاد: که پیامبرصدستور داد امام و پیشنماز ما باشد! و تا رحلت حضرت رسول‌صامام و پیشنماز ما بود.

پس از آن به حضرت ابوبکر صدیقس بیعت کردند. و در زمان خلافتش ابوعبیدهس بهترین مشاور و خیر خواه بحق و بهترین یاور به عدلش بود.

پس از این‌که حضرت ابوبکرسخلافت را به حضرت عمرسسپرد، ابوعبیده از او اطاعت کرد و در هیچ امری از او نافرمانی دیده نشد، جز در یک مورد.

آیا می‌دانید آن یک مورد، که ابوعبیدهس، از فرمان خلیفه مسلمانان سرپیچی کرد چه بود؟!

زمانی که ابوعبیدهس فرمانده سپاه اسلام بود، ارتش اسلام را در سرزمین شام هدایت می‌کرد، شاهد پیروزی را یکی بعد از دیگری در آغوش می‌گرفت و به خواست خدا تمام سرزمین شامات فتح شد، تا دایرۀ نفوذ اسلام از مشرق به رود فرات و از شمال به آسیای صغیر رسید و گسترش یافت.

در این دوران در سرزمین شام طاعونی شیوع یافت که تاریخ نظیرش را به یاد نداشت. مردم را دست جمعی درو می‌کرد و به دیار آخرت می‌فرستاد.

در این اثنا حضرت عمربن الخطابس نامه‌ای به این مضمون به ابوعبیدهس نوشت: هم اکنون وضعی پیش آمده است که شدیداً به وجود شما محتاج و نیازمندیم و به هیچوجه از آن مستغنی نمی‌شوم، بنابراین به محض وصول این نامه، بدون معطلی حرکت کرده خود را به من می‌رسانی. نباید حتی یک لحظه تأخیر و درنگ روا بداری. تا جایی که اگر این نامه نیمه شب به دستت رسید، نباید تا صبح منتظر بمانی و تأخیر کنی!

وقتی ابوعبیدهس نامۀ حضرت عمر فاروقس را دریافت کرد، چنین گفت:

من احتیاج امیرالمؤمین را به وجود خود فهمیدم او بقا و پایداری را برای کسی می‌خواهد که باقی و پایدار نیست. آنگاه در جواب حضرت عمرسچنین نوشت:

ای‌امیرمؤمنان! احتیاج شدید شما را به وجود خود فهمیدم. من در میان سربازان مسلمانان هستم و نمی‌خواهم خود را از مصیبت‌ها و مشکل‌های آنان دور و محفوظ بدارم. نمی‌خواهم از آن‌ها جدا باشم و سرنوشت خود را از سرنوشت آن‌ها متمایز و جدا سازم، تا خدای متعال تقدیر و حکم خود را دربارۀ من و آن‌ها، اجرا و عملی می‌فرماید.

اگر نامۀ مرا دریافت کردید، ازعزمت روگردان شو، که از فرمانت سرپیچی کردم و اجازه ده همین جا بمانم.

وقتی نامه به دست حضرت عمرسرسید و آن را خواند، گریه را سر داد و آنقدر گریست که دانه‌های اشک چشمانش، روی گونه‌هایش جاری شد، اطرافیانش از شدت گریۀ او آشفته و مضطرب شده و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین! آیا ابوعبیده مرده است؟

حضرت عمرسگفت: نه هنوز، اما مرگش نزدیک است.

ظن و گمان حضرت عمر فاروقس به خطا نرفت، چون مدت زیادی نگذشت که ابوعبیدهس به طاعون مبتلا شد. در بستر بیماری مرگ، سربازان را نصیحت کرد و گفت:

برای شما وصیتی دارم: که اگر آن را عملی کنید سعادت و نیکی می‌یابید.

نماز را مرتب بخوانید، روزۀ ماه رمضان را بگیرید. صدقه و احسان پیشه کنید، حج و عمره را انجام دهید، در بین خود به نیکی توصیه کنید. امیر و حکام خود را نصیحت و اندرزگو باشید، غل و غش در کارتان نباشد، دنیا شما را از انجام اعمال نیک باز ندارد، زیرا اگر هزار سال هم عمر کنید، باز همین سرنوشت مرا خواهید داشت. والسلام علیکم ورحمة الله.

آنگاه به معاذ بن جبلس رو کرد و گفت: معاذ، برای جماعت امام و پیشنماز باش.

چند لحظه بعد از آن جان پاکش را تسلیم و نفس‌های آخرین را کشید. آنگاه معاذسبرخاست و گفت:

ای‌مردم! امروز در عزای مردی نشسته‌ایم و با فاجعۀ مرگ مردی مواجه شده‌اید، که قسم به خدا، نیک اندیش‌تر، پاکنهادتر، متقی‌تر، مشتاقتر به عاقبت و خیرخواهتر از او را هرگز ندیده‌ایم. پس بیایید، همه او را با دعای خیر بدرقه کنیم.