در زندگی اجتماعی
اکنون نظری به جنبه اجتماعی بیفکنید:
قبل از همه این نظریه اساس جامعه انسانی را دگرگون میسازد، روی این نظریه تمام افراد رعیت خداوند اند، از نگاه رعیتبودن حقوق حیثیت و مواقع همه یکسان است، برای هیچ شخص هیچ خاندان هیچ طبقه و هیچ نسل، نه برتری و فوقیتی بر سایر انسانهاست و نه حقوق امتیازی بیشتر. بدین ترتیب ریشههای حاکمیت و فضیلت انسان بر انسان از بیخ و بن کنده میشوند و تمام مفاسد ناشی از پادشاهی، جاگیرداری نوابی (Aristocracy) بر همنیت، پاپائیزم و آمریت یکسره از بین میرود، همچنان تعصبات قبیلوی، نژادی، وطنی و رنگ نیز محو و نابود میگردد که وجود آن باعث خونریزیهای بیشتری در جهان شده است، براساس این نظریه زمین در ملکیت خداوند است، تمام انسانها ذریت آدم و رعیت خداوند اند. اساس فضیلت بر نژاد و نسل، مال و دولت، سرخی و سپیدی رنگ استوار نبوده، بلکه طهارت اخلاق و خوف از خدا میهراسد و عمل اصلاح و تقوی میکند، افضلترین و برترین همگان است.
بدین ترتیب زیر بنای امتیاز و تبعیض و ربط و تعلق بین انسان و انسان به طور اساسی و اژگون میگردد، آنچه را انسان از بد و خلقت خود به حیث زیر بنای اجتماع و افتراق قبول کرده، همۀ آنها انسانیت را به حصص بیشماری منقسم ساخته و در میان هر حصه دیوارهای عبور ناپذیری اعمار کرده است، زیرا که نژاد یا وطن یا ملیت یا رنگ چیزهایی نیستند که آدمی را بتوانند تبدیل کنند و از یک گروه به گروه دیگری منتقل کنند، برعکس آن این نظریه زیر بنای اجتماع و افتراق بین انسان و انسان را به بندگی خدا و پیروی از قانون او تعالی استوار ساخته است، آنانی که بندگی مخلوقات را ترک کرده، به سوی بندگی خدا بشتابند و قانون خدا را به عنوان قانون واحد زندگیشان بپذیرند، همه آنها در یک جماعتاند و آنانی که این روش را اختیار نکنند جماعت متقابلاند. بدین ترتیب همه اختلافات از بین رفته، اختلاف واحدی به جا میماند که آن هم قابل عبور است، زیرا برای هر شخص زمینه عوضکردن عقیده و طرز زندگیاش مساعد است و میتواند از جماعتی به جماعت دیگر پناه برد، به همین ترتیب اگر ایجاد اخوت و برادری جهانی و بین المللی امکانپذیر است تنها براساس این نظریه است که میتواند شکل گیرد، تمام نظریههای دیگر به خاطر در همپاشیدن انسانیت اند نه برای تجمع و وحدت آن.