۴- به نمایشگذاشتن شوق و علاقه بیمانند در پیروی و عشقورزیدن به پیامبر خدا
این درجه از محبت آنچنان در یاران پیامبر تجلی کرده بود که تاریخ تفسیری جز فنا شدن کامل در معنای طاعت و فرمانبرداری را برای آن نمییابد. ابوبکر و عمری که تمام راه دعوت را گام به گام با پیامبر سپری کردند تا بروز حشر در کنار ایشان خفتند.
پیامبر در خانه همسر محبوبش عائشه، در حالیکه سرش بر سینه عائشه بود جان بجان آفرین تسلیم گفت. ابوبکر در کنار او دفن گردید. و چون خنجر ابولؤلؤ مجوسی جام شهادت در کالبد عمر خالی نمود، از مادر مؤمنان؛ عائشه، درخواست نمود اجازه دهند در کنار محبوشان دفن گردند. قلب بزرگ مادر توان چنین ایثار و از خودگذشتگی را داشت. عائشهی مادر، قبری که برای خود آرزو میکرد را به عمر بخشید. و چنین بود که یاران همیشه زندگی، همراهان سفرنامه قبر شدند..
و چون پیامبر از جهان رحلت نمود، محبت رسالت بر گلوی بلال چنگ زد و توان اذان را از او سلب کرد. بلال تا به «أشهد أن محمدا رسول الله»در اذان رسید، بغض گلویش را بشدت فشرد و اشکهای محبت از چشمانش سرازیر شد. گریان و پریشان دست به دامان خلیفه مؤمنان ابوبکر صدیق؛ یار غار مصطفی -علیه الصلاة والسلام- شد. و از ایشان معذرت خواسته گفت: من در دنیایی که حبیبم در آن نباشد توان اذان گفتن ندارم. و حتی توان زیستن در شهری که هر لحظهاش برایم خاطره عزیزم است در من نیست!
و چون مسلمانان بیت المقدس را فتح کردند، همه صحابه را آرزو بر این بود تا بار دگر اذان محمد مصطفی جرا از زبان بلبل آن مقام؛ بلال خوش الحان، بشنوند. دست به دامان خلیفه رسالت؛ عمر بن الخطاب شدند تا به بلال دستور دهد!
عمر را چه توان دستور بلال؛ قلب جلا داده شده پیامبر در کالبد کبود!..
عمر از بلال درخواست کرد..
و بلال را چه توان دست رد زدن بر سینه عمر؛ یار و عزیز پیامبر که او را فاروق و میزان حق و باطل نام نهاد!..
بلال ندا برآورد: «الله اکبر.. الله اکبر..» و چون شهادت و گواهی توحید پروردگار را ندا زد و به شهادت بر نبوت پیامبر و عزیز و محبوبش رسید.. صدای بلال درهم شکست، گریه و اشک بلال همان، و گریه و اشک و نوحه یاران رسول خدا همان!.. گویا بوی پیامبر، روح پیامبر، نفس و گرمای دم پیامبر بار دگر در همه جا احساس میشد..
و گویا لحظه فراق پیامبر بار دگر در اذهان صحابه و در فضای اطراف زنده شده است..
همین بلال چون در بستر مرگ افتاده بود، همسرش گریه میکرد و داد میزد: «وا حزناه!..»«چه غم و اندوهی است ما را!..».
و بلال لبخند بر لبان میگفت: نه! بگو چه سعادت و خوشبختی است مرا! فردا محمد و یارانش را در آغوش میگیرم!..
در صلح حدیبیه چون عثمان به عنوان سفیر پیامبر به مکه وارد شد، و چشمان مشتاقش به خانه خدا خیره شده بود، دل خویشاوندان مشرکش به حالش سوخته بدو گفتند اجازه میدهیم بروی طواف خانه خدا را به جا آوری.
جواب عثمان لرزه بر اندام آنها انداخته موها را بر تنشان سیخ کرد؛ چطور امکان دارد بدون پیامبر و محبوبم طواف کنم؟!
و چون شایعه کشته شدن عثمان از سوی لشکر شرک در بین مؤمنان منتشر شد، پیامبر صحابه را برای بیعت به زیر درخت رضوان فرا خواند. ابوسنان أسدی اولین کسی بود که قبل از اعلام موضوع بیعت دست پیامبر را برای بیعت گرفت. پیامبر خدا با تعجب پرسید: «ابوسنان بر چه بیعت میکنی؟» عاشق و محبوب پیامبر بلادرنگ گفت: بر هرآنچه در دل شماست ای رسول پاک پروردگار!
و چون فتنهافروزان سیه دل خلیفه رسول خدا جعثمان ذوالنورین را در محاصره داشتند، عشق و محبت شایان عثمان پیامبر خدا را به خواب او آورد، تا به او بگوید: اگر با شورشیان درافتی بر آنها چیره خواهی شد، اما اگر آنها را به حال خود رها کنی روزهات را با ما افطار خواهی کرد. عاشق محبوب از جان و خون خود گذشت و افطار با پیامبر را بر همه چیز برگزید!..
زندگی صحابه و دوستی و محبت آنها به پیامبر پرتوی است از آموزههایی که میتواند روح محبت و دوستی را در ما شعلهورتر سازد.