عصبيت جاهلى
اقتضاى طبیعت اینگونه ملیتها ایجاد عصبیت جاهلانه در انسانها است، این احساس جاهلانه، انسان را به مخالفت و نفرت ورزیدن علیه انسانهای دیگر فقط بخاطر تعلقشان به مللی غیر از ملت او وامیدارد!. این انسان را با حق و صداقت و دیانت کارى نیست، تنها به دلیل رنگ پوست سیاه یک انسان، او را تحقیر میکند. یا تنها به دلیل اینکه آسیایى است، غربیها اجازه دارند بر سرزمینهایشان تجاوز کنند، آن سرزمینها را مستعمره خود کرده و مردمانش را به استثمار بکشند و حق آنان را تلف نمایند. برای نفرت آلمانیها از دانشمندی مانند آئن ستاین، همین قدر کفایت میکند که او یک اسرائیلی است. برای هشدار به تشکیدى سیاه رنگ مبنی بر آنکه در صورت مجازات نمودن اروپایىها، از ریاست برکنار خواهد شد همین بس که او یک حبشی است. اما اتباع امریکایی از این صلاحیت برخوردارند که حبشىها را دستگیر و طعمه آتش سازند؛ زیرا آنها حبشى و سیاه پوستند. آلمانى بودن آلمانىها و فرانسوى بودن فرانسوىها، کافی است که نسبت به هم نفرت بورزند و محاسن همدیگر را یکسره معایب تلقى کنند. افغانى بودن افغانهاى آزاد سرحد و عرب بودن اهل دمشق، به انگلیسىها و فرانسوىها این حق را میدهد که آنها را هدف بمباران قرار بدهند و شهرهایشان را منهدم سازند، حال آنکه اگر یکی از شهرهای اروپا چنین بمباران شود، این امر، عملی وحشیانه محسوب میگردد. خلاصه اینکه: این امتیاز نژادى، انسان را از طریق حق و انصاف منحرف میسازد. به همین علت است که اخلاق و شرافت بین المللى، در چهار چوب ملیتها در جایى به ستم، اما در جایى به عدل، در جایى به راستگویى و صداقت، اما در جایى به کذب و دروغ، در جایى به پستى، اما در جایى به شرافت تبدیل میشود.
آیا تصور و ذهنیتی نامعقولتر از این میشود در انسان سراغ گرفت؟! با همین دید و ذهنیت است که یک انسان، شخصی نالایق، فاسد و شر پسند را بر یک شخص لایق، صالح و دارای اندیشه نیک، ترجیح بدهد تنها به این علت که او از یک نژاد است و دومى از نژادی دیگر؛ یکى سفید است و دیگرى سیاه؛ یکى در غرب فلان کوه متولد شده و دیگرى در شرق آن کوه؛ یکى به زبانى تکلم میکند و دومى به زبانی دیگر؛ یکى تبعه حکومت سلطنتى است و دومى تبعه حکومت سلطنتی دیگر. آیا رنگ پوست در پاکی و تیرگی روح اثر دارد؟ آیا عقل میتواند این را بپذیرد که: فساد و اصلاح، اخلاق و اوصاف انسانى با دریاها و کوهها ارتباط دارد؟ آیا انسان دارای عقل سلیم میتواند قبول کند چیزی که در مشرق حق است، در مغرب باطل باشد؟ آیا یک قلب سلیم این تصور را میتواند بپذیرد که نیکویى، شرافت و کمال انسانیت وابسته به خون رگها یا لهجه و زبان، یا خاک مولد و مسکن میباشد؟ بدون شک عقل سلیم به این پرسشها پاسخ منفى خواهد داد. اما نژاد پرستی و ملیگرایی و این نوع تفکرات، با لجاجت و بى باکى زیادى به آن جواب مثبت میدهند.