روح اصلى جامعه اسلامى
بر اساس شواهد ذکر شده، این حقیقت به خوبى واضح میشود که در بنای ناسیونالیزم اسلامى، نژاد، وطن، زبان و رنگ، هیچگونه سهمى ندارد. مهندسی که این بنا را پایهگذاری نموده است، دیدی جهانی دارد؛ او تمام عالم انسانیت را به مثابه مواد خامى پنداشته است، لذا از هرسو در پى به پختگى رساندن آن شد، پس به وسیله آهک ایمان و عمل صالح، این اجزاى متفرق را باهم وصل کرد و کاخ یک ناسیونالیزم جهانى را بنا نمود، کاخی که بر تمام کره زمین مسلط شود. قیام و دوام این عمارت عظیم الشان منحصر به این نبود که تمام اجزاى مختلف الاصل، مختلف الشکل، مختلف المقام، اصلیتهای جداگانهشان را فراموش کرده و تنها یک اصل را مد نظر داشته باشند، رنگهاى مختلف را از نظر دور داشته و همه به یک رنگ در آیند!. آنان از بعضی اصول جاهلیت دست برداشتند، پس همه از یک مخرج صدق خارج شده و در یک مدخل صدق داخل شدند. یک چنین وحدت ملى، روح بنیان مرصوص میباشد.
اگر این وحدت برهم زده شود، اگر در اجزاى این ملت، احساس جدا کردن اصلها و نسلها، اختلاف نمودن در وطن و مقام و تنوع شکل و رنگ و متضاد ساختن اغراض دینوى، ریشه دواند؛ دیوارهای این عمارت منهدم خواهد شد، بنیادهایش از بیخ کشیده میشوند و کلیه اجزاى آن از بین خواهند رفت؛ همانگونه که در قلمرو یک سلطنت، نمیشود چندین سلطنت دیگر تشکیل شود، به همان طریق نمیشود در یک ملیت، چندین ملیت بوجود آید. در چهار چوب ملیت اسلامى، تجمع ملیتهای نژادى، وطنى، زبانى کاملاً محال است. ازین دو نوع ملیتها، فقط یکى از آنها میتواند قیام و استحکام یابد.
پس کسیکه مسلمان است و مسلمان زیستن را آرزو دارد، از هم گسیختن احساس باطل پیوندهای خاک و خون از تمام ملیتها، از رسالتهای اوست. در مورد کسانی که میخواهند پیوندهای وطنی، خونی، زبانی و نژادی مستحکم و ناگسستنى باشد، باید گفت: آنان کسانی هستند که اسلام در قلب و روح آنان ریشه ندوانیده است، بلکه جاهلیت بر قلب و مغز آنان حاکم است، شاید امروز یا فردا اسلام را ترک کند و اسلام نیز او را.