مقدمه
٢٥١- در بخش اول، در مورد حکم و متعلقات آن و در بخش دوم، در مورد ادلّهی احکام سخن به میان آوردیم و میخواهیم که در این بخش، از راههای استنباط احکام از مصادر آنها و قواعدی سخن بگوییم که مجتهد، در هنگام استنباطِ احکام و شناخت آنها از این مصادر، از آنها راهنمایی میجوید.
اولین مصدر تشریعی، نصوصِ قرآن و سنّت است و این نصوص، مرجع هر استنباط و سند هر دلیلی هستند و از آن جا که این نصوص با زبان عربی وارد شدهاند، پس شناخت قواعدِ لغویِ مخصوصِ تفسیر نصوص لازم است و اصولیون نیز، بعد از استقرای اسلوبهای زبان عربی و استعمالات الفاظ در معانیشان و دلالتهای الفاظ بر معانی و... به بیان این قواعد همّت گماردهاند.
و البته، این قواعد -که قواعد اصولی[٢٧٠] نامیده میشوند، به تنهایی برای فهم نصوص و تفسیر آنها به صورت کامل، کفایت نمیکند، بلکه لازم است که مقاصد عمومی شارع از تشریع احکام شناخته شوند. نیز برای مجتهد لازم است که: قواعدِ دفعِ تعارضِ احتمالی بین نصوص یا احکام و کیفیتِ دفع این تعارض و راههای آن و از جمله، ناسخ و منسوخ و قواعد ترجیح بین ادلّه و احکام را بشناسد.
پس راههای استنباط احکام و قواعد آن، بر علم به قواعدِ اصولی لغوی و مقاصد عمومیِ تشریع و کیفیت رفع تعارض بین ادلّه و ترجیح برخی از آنها بر بعضی دیگر و شناخت ناسخ و منسوخ، استوار است.
بر این اساس، این بخش به سه فصل تقسیم میشود:
فصل اول: قواعد اصولی.
فصل دوم: مقاصد عمومی تشریع.
فصل سوم: ناسخ و منسوخ و تعارض و ترجیح.
[٢٧٠]- این قواعد، برای تفسیرِ هر متن قانونیای که با زبانی عربی نوشته شده باشد، ضروری هستند، زیرا این قواعد موازین و ضوابطی برای فهم عبارات عربی هستند و مادام که قانون با زبان عربی نوشته شده باشد، فهم الفاظ و عباراتِ آن تابع و تسلیم این موازین و ضوابط خواهد بود و فرقی هم ندارد که این قانون در ابتدا با زبان عربی نوشته شده باشد، یا از زبان دیگری به عربی ترجمه شده باشد و به همین دلیل نیز، عدم مراعات این قواعد در تفسیر نصوص، منجر به خطا در فهم قانون و شناخت احکام آن و آن بخش از نصوص قانونیای میشود که تطبیق آن بر وقایع مختلف لازم میباشد و در نتیجه، حقوق مردم ضایع میگردد، زیرا قاضی قانون را حسب فهم خود اجرا میکند و اگر فهم وی سقیم یا معیوب یا غیر صحیح باشد، این امر منجر به تضییع حقوق اصحاب حق و دادن حق به غیرِ اصحاب آن یا مجرمدانستن بیگناه و بریدانستنِ مجرم میگردد و در آخر، مفید خواهد بود که بیان کنیم که تفسیر قوانین بر سه نوع است: ١. تفسیر فقهی که تفسیری است که فقها در شرح خود بر قوانین اعمال میکنند. ویژگی این تفسیر، انتزاعی و منطقیبودنِ صرف و عدم توجّه به واقعیت است. ٢. تفسیر قضایی که ویژگی آن، توجّه به واقعیت و وقایع مطرحشده در نزد قاضی است و این تفسیر، تفسیری است که صفتِ عملیبودن و تأثر از واقعیت، صبغهی غالب آن است، برخلاف تفسیر فقهی، به علاوه، این که قاضی، در هنگام بررسی وقایعِ دعوا، میکوشد که قانون را تفسیر کند و در مقدمهچینی بر اجرای قانون، دست به تفسیر قانون میزند و بنابراین، جایز نیست که ابتداءاً و مستقلاً از حاکم خواسته شود که برای نص یک قانون معین تفسیری ارایه دهد، زیرا به علّت ضروریبودنِ تفسیر برای اجرا، وی فقط در هنگام اجرای تفسیر بر وقایع، به تفسیرِ قانون اقدام میکند. ٣. تفسیر تشریعی که تفسیری است که قانونگذار برای خود انجام میدهد تا یک غموض موجود در یک نص یا یک ابهام واقع در یک عبارت از آن را زایل نماید، یا یکی از قوانین مطلقِ نص را مقیّد سازد و یا این که نزاع و اختلاف در تفسیر قانون را از بین ببرد و این نوع از تفسیر، ملحق به نصِّ اصلی شده، جزیی از آن محسوب میشود. همهی این انواعِ مختلف از تفسیر، به منظور شناختِ مرادِ منطوق نص، از قواعد تفسیر نصوص، که به آنها اشاره شد، کمک میگیرند؛ اما اگر نصی وجود نداشته باشد، برای شناخت حکمِ مطلوب، از قیاس و مقاصد تشریع و چیزهایی مثل این استفاده میشود.