هر كس بر الله توكل كند، او برايش كافي است
غم و اندوه هر لحظه بر مادر مؤمنان بیشتر و بیشتر میشود. این دختر معصوم از پدر و مادرش نیز نا امید میگردد، دیگر كسی را ندارد كه به او پناه ببرد، بلكه حرفش را باور كنند.
اما، نه! آنكه از همه داناتر و آگاهتر به ماجراست، حضور دارد، و خود فرموده است:
﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾[الطلاق: ۳].
«و كسى كه بر خدا توكل كند، خدا برایش كافى است».
پس عایشه ل همه چیز را به او سپرد، و فقط به آسمان چشمه دوخته بود تا برائتش نازل گردد.
آری! وقت آن فرا رسیده كه غم و اندوه، حزن و ماتم از خانهی ابوبكر و خانه مصطفی رخت بربندد. وقت آن رسیده تا مؤمنان واقعی دوباره شاد گردند و منافقان كوردل به سوگ بنشینند.
«بعد از آن گوشهای رفتم و در بسترم دراز كشیدم. یقین داشتم كه الله مرا تبرئه میكند، البته خود را لایق این نمیدیدم كه در حق من و پاكی من وحی نازل شود. اما امید داشتم كه پاكی و بیگناهی من در خواب و رؤیا برای رسولالله جآشكار گردد.
هنوز رسولالله جاز جایش برنخواسته بود كه ناگاه چهرهی مباركش خیس عرق شد و جبین زیبایش منوّر گردید. فهمیدم كه این، حالت نزول وحی است. نزدیک یک ماه بود كه خبری از نزول وحی نبود.
من هیچگونه پریشانی و ترسی نداشتم؛ چراكه از پاكی خویش مطمئن بودم، اما والدینم نزدیک بود سكته كنند، میترسیدند نكند وحی در تأیید گفتههای مردم باشد.
پدرم با اضطراب و پریشانی گاهی به سوی من مینگریست و گاه به سوی رسولالله ج.
وقتی رسولالله جرا نگاه میكرد، ناراحتی سراپایش را فرا میگرفت. كه الان چه خواهد شد؟ و وقتی مرا نگاه میكرد كه با سكون و اطمینان نشستهام، امیدی در دلش میدرخشید و بیشتر امیدوار میشد. در این لحظات حساس، تمام اهل خانه بجز من، در خوف و ترس عجیبی به سر میبردند.
بالاخره نزول وحی پایان یافت و رسولالله جكمكم به هوش آمد. مسرّت و خوشحالی از چهرهی مباركش نمایان بود. با خوشحالی عرقهای خوش بویش را با دست مباركش پاک كرد و اولین كلماتی كه بیان فرمود، این بود:
«أبشری یا عائشة، فقد أنزل الله برائتك». «مژده باد بر تو ای عایشه! خداوند برائت تو را نازل فرمود».
شادی و سرور در خانه موج میزد، شكر خدای را به جای آوردم، آنكه ذكر مرا در قرآن عظیمالشأن جای داد و در شأن من وحی نازل فرمود.