عشق درمان سرطان است
جوانی از من خواست که دختر خوبی را به او معرفی کنم تا با او ازدواج کند. من هم دختر نیکوکاری را به او معرفی کردم. او خواست به تنهایی با او صحبت کند ولی من این پیشنهاد را رد کردم و بر این امر اصرار کرد و گفت: رازی دارم که میخواهم آن را به او بگویم. ولی من باز هم این پیشنهاد را قبول نکردم و سپس از پافشاری فراوان به من گفت که او سرطان خوشخیم دارد و دکتر به او گفته است که او در طول دو سال آینده یا از دنیا خواهد رفت ویا شفا خواهد یافت. در دفتر کارم جلسهای برای آن دو تشکیل دادم، جوان جریان را برای آن دختر تعریف کرد و گفت: من از درگاه خدا طلب خیر و صلاح کردم و سپس خوابیدم من به خاطر دیندار بودنت به تو علاقهمند شدم و از خداوند میخواهم تو را حفظ کند هر زنی ممکن است با مرد سالمی ازدواج کند و شوهرش پس از ازدواج بیمار شود یا بمیرد. به آن دختر گفتم: به خاطر مادرت که پدرت سالها پیش و برادرت به تازگی به خاطر ابتلا به سرطان از دنیا رفتهاند بیشتر فکر کن. و مصیبت مرگ شوهر، پسر و داماد را همه با هم برایش گردهم نیاور! دختر جوان گفت: من با این جوان بیشتر مشورت خواهم کرد و به درگاه خداوند پناه میبرم. پس از مدتی خداوند به جوان شفا داد و در حال حاضر آنها فرزندانی دارند که به فعالیتهای اسلامی و دعوی در راه خدا مشغولند.