جاهلیت قرن بیستم

صفحه‌ای از تاریخ

صفحه‌ای از تاریخ

جاهلیت در این سیاره خاکی تاریخ بس‌قدیمی دارد، همانگونه ایمان در آن دارای تاریخ بس‌قدیم است، و این هردو تاریخ به انسان نخستین آدم ابوالبشر و به فرزندان او منتهی میگردد، چنانکه این هردو شاخه از تاریخ به اصل طبیعت بشریت و قابلیت آن برای پذیرفتن ضلالت و هدایت، جاهلیت و معرفت بازمی‌گردد، و قرآن جلیل در این باره زیبا بیانی دارد که می‌شنویم: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠[الشمس: ۷- ۱۰] «قسم به نفس و به آن نیروئی که آن را آراسته و آماده ساخت که سرانجام راه فجور و تقوی را به آن الهام کرد، الحق پیروز شد آن‌کس که آن را پاک و پاکیزه ساخت، و الحق ورشکست شد آن‌کس که آن را آلوده ساخت»، و این سخن شیرین هم از قرآن است: ﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠[البلد: ۱۰] «و به او یعنی انسان این هردو راه را نشان دادیم»: راه فجور و تقوی را. و بازهم اشاره دیگر از قرآنکریم: ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣[الإنسان: ۳] «ما به او راه را نشان دادیم او یا سپاس‌گذارست و یا ناسپاس».

پس می‌بینیم که منطق قرآن در آیات اول ابتدا به نفس و روان انسان و به آفریدگار آن قسم می‌خورد، و بعد یادآوری می‌کند که آن آفریدگار بعد از آفرینش هردو راه فجور و تقوی را به او الهام نموده است، و بعد از آن تذکر و هشیارباش میدهد که هرکس آن را پاک و پاکیزه ساخت و به خودسازی پرداخت او پیروز خواهد گشت، و هرکس که آن را آلوده و تباه ساخت او قطعاً ورشکست و سرشکست خواهد گشت که یکی راه ایمان و دیگری راه جاهلیت است، و در آیه دوم نیز تذکر میدهد که خدا راه پیروزی و رستگاری و راه ضلالت و گمراهی را به او نشان داده است که عبارتست از همین دو راه ایمان و جاهلیت، و در آیه سوم یادآوری می‌کند که خدا راه زندگی انسانیت را به انسان نشان داده و او مختار است که یکی را انتخاب کند به راه ایمان برود و سپاس‌گذار باشد، و یا در راه جاهلیت قدم بردارد و ناسپاس و کفور گردد، و سرانجام نتیجه هردو را خواهد دید. پس بنابراین، هرنوع کاری که از انسان در این جهان سر بزند، و هرحادثه‌ای که در میدان زندگیش رخ بدهد حتماً به مقتضای همین سنت لایزال الهی است که انسان را دارای طبیعت دوگانه میسازد، و آماده پذیرش از هدایت و ضلالت می‌کند، پس در طول تاریخ بشر هیچ عملی از انسان سر نمی‌زند، و در مدار زندگی او هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌دهد که بیرون از مدار این سنت لایزال باشد، و هرگز خروج از این مدار امکان‌پذیر نبوده و تا ابد هم نخواهد بود [۲]، و نتیجتاً تاریخ زندگی این بشر هیچ‌وقت بیرون از این مدار نبوده و نخواهد بود، یا هدایت و یا ضلالت، یا اسلام و ایمان و یا این جاهلیت سرگردان! [۳].

و تردیدی نیست که همین بشر در مدار زندگی خویش دوران‌های گوناگونی را از تطور و تحول پیوسته طی می‌کند، و گاهی این تطور به معنای واقعی جریان می‌یابد، و در این صورت این بشر راه رشد و نمو و کمال را طی می‌کند و به کمال می‌رسد، و گاهی دگر این تطور از معنای حقیقی منحرف می‌گردد و به معنای باطل حق‌نما جلوه می‌کند و بشریت نیز در این دوراهی، حق و باطل و در این تطور و تحول دوگونه، سیماها و قیافه‌های گوناگونی متناسب با محیط و همگام با سطح همان پیشرفت مادی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را به خود می‌گیرد، اما همین بشر هرگز در همه این مراحل تطور و در همه این سیماها و قیافه‌های گوناگون از این دو حال بیرون نیست، یا وضع و حال هدایت را دارد، و با وضع و حال ضلالت را، یا اسلام را دارد و یا جاهلیت را.

پس بنابراین، و با توجه به این حقیقت به خوبی پیداست که موضوع جاهلیت هیچگونه پیوندی با زمان و مکان و پستی و بلندی علم و صنعت، تمدن‌ها، نظام‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ندارد، و هدایت نیز در همه حال و همه وقت و در همه زمان یک حقیقت است، همانطور که جاهلیت هست، و فقط تنها اختلافی که هست آن مربوط به سیماها و قیافه‌ها است، هدایت در همه جا و در همه وقت و در همه حال معرفت خدا و پیروی از آئین اوست، و جاهلیت هم بهمین ترتیب در همه جا و همه وقت و همه حال جهل به خدا و دورماندن است از آئین خدا.

و این است اصل و اساس هدایت و جاهلیت، اما این اصل و این اساس نسبت به رشد عقلی زائیده بررسی و مطالعه در آفاق وأنفس، و نسبت به تجربه‌هائی ایست که در زمینه تنظیم و ارتباط میان عوامل گوناگون در بوته زندگانی بدست آمده است، در عالم اقتصاد، اجتماع، سیاست و علم و هنر و اخلاق سیماهای گوناگون و قیافه‌های مختلف به خود می‌گیرد، و لکن با آن همه اختلافی که در سیماها و قیافه‌ها ظهور می‌کند بازهم یک حقیقت در جای خود محفوظ است، و آن این است که این اقتصاد و اجتماع و سیاست و علم و هنر و اخلاق... یا در مسیر هدایت است و یا در مسیر ضلالت، یا براساس برنامه‌های اسلام است و یا براساس کوره‌راه‌های جاهلیت، و از اینجا روشن می‌شود که هیچگونه پیوند میان یک مرحله تطور و یک طور معینی از اطوار و اشکال زندگی و یا تاریخ بشر یا جاهلیت وجود ندارد، و اگر پیدا شود این پیوند یک امر عارضی است که با اختیار انسان عارض می‌شود.

و این نکته هم مخفی نماند منظور ما در اینجا بررسی همه صفحات تاریخ نیست، چون این یک امر محال است و غیرممکن، بلکه منظور ما فقط آوردن و نشان‌دادن یک رشته نمونه‌هائی از تاریخ است، و روشن‌ساختن یک حقیقت است که این جاهلیت نوین آن را عملاً فراموش کرده است، تا از این رهگذر میان مردم و میان آن پیوندهائی که آنان با خدای خویش دارند فاصله بیاندازد و تا می‌تواند این فاصله را مرتب عمیق‌تر بگرداند!!. بلی، دین از همان آغازش یک برنامه جامع همگانی و کامل برای تنظیم همه امور زندگی بوده و هست و تا ابد هم خواهد بود!.

و این برنامه دائم همه ابعاد زندگی بشر را زیر پوشش خود خواهد گرفت، از اجتماع و اقتصاد و سیاست و علم و هنر و اخلاق گرفته تا وجدان و عقیده و ایمان... همه را دربر خواهد گرفت بدون فرق و بدون شک و تردید.

اما این جاهلیت نوین همانطور که ما بعد از این بیان خواهیم کرد، تلاش و کوشش گسترده‌ای بکار برده است تا بلکه این حقیقت را انکار کند، و چنین وانمود کرده است که فعالیت دین هرگز از حدود وجدان و از حوزه عقیده بشر تجاوز نکرده است و در هیچ عصری با تشریع قوانین و با برنامه‌ریزی‌های زندگی سروکاری نداشته است.

و این فشرده ادعاها و خلاصه منظور تلاش و کوشش این جاهلیت‌ نوین است که دیدیم، و لکن حقیقت امر این است که دین در همه دوران‌ها و اطوار زندگی از دو زیربنای اساسی، و از دو عنصر محکم تشکیل یافته است، عقیده و شریعت، اما عقیده، آن در همه ادوار و اعصار ثابت و تغییرناپذیر بوده و هست و تا ابد هم خواهد بود، و روحش هم این است که آفریدگار جهان و خدای معبود انسان خدای یگانه است: «لا إله إلا الله»اگرچه سیما و قیافه‌های عبادت در هر دینی و در هر آئینی متناسب و همآهنگ با همان دین و آئین بوده است.

و اما شریعت، آن پیوسته همراه با رشد و تکامل انسان‌ها و پیدایش حادثه‌ها و واقعه‌ها مرتب از سادگی به پیچیدگی، و از اجمال به تفصیل گرایش یافته است، تا در رسالت و مأموریت همگانی پیامبر اسلام جکه هردو عنصر دین، عقیده و شریعت باوج کمال خود رسیدند و کامل شدند، و اینک قرآنکریم در بیان این حقیقت چه شیرین بیانی دارد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳]. «امروز من دین شما را برای شما به کمال رساندم، و نعمتم را برای شما به پایان بردم، و اسلام را: (این زندگی مسالمت‌آمیز را) برای شما دین کامل برگزیدم».

و در طول تاریخ پیوسته هدایت و جاهلیت شانه به شانه و گام ‌بگام باهم حرکت کرده‌اند، و در هر عصری که خدا پیامبری برانگیخته و رسالتی را از جانب خود به وسیله پیامبران در اختیار مردم گذاشته، در هر طور و هر سطحی از زندگانی که بوده‌اند، گروهی از آن مردم راه هدایت را برگزیده‌اند، و گروهی دیگر راه جهالت را انتخاب کرده‌اند، حالا این گزینش یا در همان‌طور بوده است: در یک عصر عده‌ای به راه هدایت و عده‌ای به راه ضلالت بوده‌اند، و یا در اطوار دیگر: در یک طوری هم مؤمن و صالح و در طور دیگر هم ناصالح و کافر.

و هدایت و جاهلیت نیز در هر طوری همگام و همآهنگ با سطح زندگی همان مردم هم‌زمان خود بوده‌اند، و قرآن جلیل در باره رسالت شعیب از این راز پرده برداشته است: ﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٨٥ وَلَا تَقۡعُدُواْ بِكُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَتَبۡغُونَهَا عِوَجٗاۚ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ كُنتُمۡ قَلِيلٗا فَكَثَّرَكُمۡۖ وَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٨٦[الأعراف: ۸۵- ۸۶].

«و ما به سوی اهل مدین برادرشان (شعیب) را به رسالت فرستادیم، (او آمد) و گفت: ای ملت من! شما خدای یکتا را بپرستید، شما که جز او خدائی ندارید، به حق که برای شما از جانب پروردگارتان دلیل و بینه محکمی آمد، پس شما نافرمانی نکنید و کیل و میزان را به خوبی پیمانه بزنید و بر مردم کالاهای‌شان را کم ندهید، و در روی این زمین فساد راه نیاندازید، بعد از آنکه خدا آن را بر پایه صلاح آفریده و آن را برای زندگی شما شایسته ساخته، این برای شما بهتر است اگر شما مؤمن باشید، و در سر هر راهی ننشینید که مردم را بترسانید و زندگی آنان را به خطر اندازید و از راه خدا باز ندارید، کسانی را که به خدا ایمان آورده‌اند، و آن راه را کج نپیمائید آن راه راست است، به یاد آورید آندم شما اندک بودید و ناتوان که او شما را افزون کرد و توانا، و به دقت نظر کنید بر فسادکاران و مفسدان که عاقبت شوم آنان به کجا کشید و به کجا رسید».

همان‌طور که می‌بینیم در این دو آیه رسالت شعیب خلاصه آمده، و این رسالت دو عنصر مرکب است یکی ثابت: عقیده که قرآن اشاره می‌کند، خدا را بپرستید که شما جز او خدائی ندارید، ﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُو دیگری عنصر شریعت که ابعاد مختلف اقتصاد و اجتماع و سیاست را دربر می‌گیرد و اشاره به میزان و کم‌پیمانه‌زدن و درست پیمانه‌زدن و فساد در روی زمین دارد، ﴿فَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡو در این بخش دو اصل اساسی اقتصاد را که عبارتند از کامل پیمانه‌زدن و مبارزه با کم‌فروشی و کم‌کاری، و دیگری جلوگیری از تضییع حقوق مردم و جلوگیری از فساد اجتماعی و احترام به تلاش و کوشش مردم، و در آخر به موضوع اجتماع و سیاست پرداخته و مفسده‌جویان و خودسران را از ایجاد فساد و از تهدید و ارعاب و اختناق و جلوگیری از آزادی عقیده و ایمان هوشیارباش زده، و عاقبت سوم تبهکاران و جاهلیت‌پرستان را پیش کشیده و نابودی و هلاکت فسادگران را گوش‌زد نموده، و این اختلافات را طی برنامه همآهنگ و متناسب با وضع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن مردم پیاده کرده است، به این ترتیب که دیدم: ﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٨٥ وَلَا تَقۡعُدُواْ بِكُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ.

در این مرحله از اطوار زندگی می‌بینیم که گروهی از بشر زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را براساس شریعت و هدایت خدا پایه‌گذاری کرده‌اند، و از این رهگذر در زمره مؤمنان قرار گرفته‌اند، و به معنای عمومی و فراگیر اسلام در قلمرو مسلمانان وارد شده‌اند، و گروه دیگری از ملت شعیب از پذیرفتن هدایت و شریعت باز ایستاده‌اند و به جاهلیت روی آورده‌اند، و این اسلام و آن جاهلیت با سطح آن تمدن و با آن مرحله از اطوار زندگی آن ملت در آن زمان همآهنگی کامل و پیوند محکم داشته است.

سپس می‌بینیم که موسی ÷مبعوث شده و تورات را که دارای نور و هدایت از جانب خدا بود آورد که این کتاب مقدس نیز ره‌نورد وادی همان تکامل و ترقی و همگام با پیدایش اجتماع منظم و تشکیل دولت و حکومت مناسب زمان و محیط خود بود، و احکام و قوانین آن نیز بر تمام شئون آن ملت ناظر بود، اجتماع اقتصاد، سیاست، تجارت و امور تشکیل خانواده... را زیر پوشش حمایت خود گرفت.

می‌بینیم در این مرحله از اطوار زندگی نیز گروهی از مردم آن عصر زندگی اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی خود را براساس همان شریعت و هدایت بنا نهاده‌اند و در زمره مؤمنان و مسلمانان قرار گرفته‌اند، و گروه دیگر به عکس آن از پذیرفتن همین هدایت و همین شریعت باز ایستاده‌اند و به جاهلیت روی آورده‌اند، و این اسلام و جاهلیت هم با سطح آن تمدن و با آن مرحله از اطوار زندگی آن ملت و آن زمان همآهنگی کامل و پیوند محکم داشته است.

و آندم که انجیل بر عیسی ابن مریم علیهماالسلام نازل شد که در واقع مکمل تورات و ادامه برنامه‌های آن بود، بازهم جریان بهمین ترتیب است: گروهی ایمان آوردند و گروهی دیگر دنباله‌رو همان جاهلیت گردیدند.

و باز می‌بینیم سپس اسلام آمد و دین خدا به آخرین مرحله کمال خود قدم گذاشت و نعمت خدا بر بشر کامل شد، آن نیز مانند سایر ادیان الهی دارای دو جزء و دو عنصر است: عقیده عنصر ثابت و تغییرناپذیر، و شرعیت عنصر مترقی و متحول در آخرین قیافه و کامل‌ترین سیما، همان سیمائی که خدا آن را از بدو آفرینش جهان برای آینده همه جامعه‌ها و همه ملت‌ها اراده کرده است، و همه جا و در همه زمان‌ها همآهنگ و هم‌نوا با رشد فکری، عقلی و اجتماعی بشریت پایه‌گذاری کرده است، و احکام و قوانین آن را با درنظرگرفتن همه ابعاد زندگی و متناسب با همه مراحل رشد و نمو و گسترش و تطور و جهش‌های اجتماعی و فرهنگی توده بشر پی‌ریزی نموده است [۴].

به خوبی می‌بینیم گروهی نیز در این مرحله به اسلام گرویدند و در زمره مسلمانان درآمدند، و گروه دیگر از پذیرفتن باز ایستادند و در غرقاب جاهلیت گرفتار شدند، در طول این چهارده قرنی که از ظهور اسلام و انتشار دعوت و رسالت آن می‌گذرد زندگی بشر در این زمینه مراحل فراوانی از تطور و تحول را پشت سر گذاشته است، و در این مدت مردم جهان در هر مرحله از تطور و در هر سطحی از تمدن و فرهنگ که بوده‌اند از دو گروه تجاوز نکرده‌اند، یا در طریقه اسلام بوده‌اند، و یا در طریقه جاهلیت، یا ملت‌هائی بوده‌اند خداشناس و خداپرست آنطور که شایسته است، و حکومت خدا را در همه تاروپود زندگی پذیرفته‌اند، اینان همان ملت‌هائی هستند که به معنای اعم کلمه مسلمان نامیده می‌شوند، و یا ملت‌هائی بوده‌اند که خدا را آنطور که شایسته خدائی اوست نشناخته‌اند، و حکومت خدا را در تاروپود زندگی نپذیرفته‌اند، و این‌ها هم ملت‌هائی هستند که به معنای عمومی کلمه ملت‌های جاهلیت نامیده می‌شوند، اگرچه این جاهلیت از روی وراثت از نیاکان و تقلید هم باشد، و این نمونه از تاریخ بشر که پرده از روی یک حقیقت مسلم برمیدارد، و به خوبی نشان میدهد که زندگی بشر هرگز از این دو صورت بیرون نبوده و نخواهد بود: هدایت و اسلام، و یا ضلالت و جاهلیت.

و پربدیهی است که روی این حساب ادوار و اطوار زندگی بشر قرن به قرن و نسل به نسل مرتب تغییر قیافه خواهد داد، اما همه این تحولات و این تغییرات در داخل یکی از این دو الگو تاکنون صورت گرفته و بعد از این هم خواهد گرفت: هدایت و اسلام، ضلالت و جاهلیت.

برای اینکه این دو مرحله از اطوار زندگی نیست که مرزهای هدایت و یا جاهلیت را نمایان می‌سازند، بلکه راه و رسمی که این دو مرحله تطور در آن قدم برمی‌دارند موقعیت و وضع هدایت و یا جاهلیت را تعیین و ترسیم می‌کنند، یعنی: اگر این راه و رسم در جهت اسلام باشد بی‌دریغ آن دو مرحله هم بهمین ترتیب خواهد بود، اسلام و ضد اسلام، و به عبارت آسان‌تر: هدایت و جاهلیت هیچیک برای خود دوران جداگانه و استقلالی ندارند، بلکه هردو در مسیر خود از ادوار زندگی دارای سهم و مأموریتی طبیعی هستند، و این مثال‌ها را که از تاریخ یادآوری کردیم، در این بخش هدف اصلی ما نیست که فقط به بیان آن‌ها بپردازیم، بلکه آوردن این مثال‌ها یک مقدمه لازم است برای بیان آن حقایقی که می‌خواهیم در این صفحه از تاریخ مطرح کنیم، اما هدف اصلی در اینجا نمایش‌دادن تاریخ و هویت این جاهلیت نوین است که کی و چگونه آغاز شده و چرا و بچه علت در خط مخصوص خود تاکنون حرکت کرده تا در این قرن بیستم این چنین ریشه‌دار و پایدار گشته است، و چه عواملی را در آن تزریق کرده‌اند، تا اینگونه تنومند و پرشاخ و برگ شده و همه تاروپود زندگی بشر را دربر گرفته است!؟.

در عصر حاضر اروپا که امریکا هم از دنباله‌های آنست با گسترش روزافزون تمدن، فرهنگ، فلسفه، و عقاید خود سراسر عالم را در پوشش نفوذ خود قرار داده است، و تاریخ این قاره چنانکه از بررسی دقیق آن بدست میآید تاریخ یک سلسله از جاهلیت‌هائی است که حلقه‌های آن زنجیرگونه در طول قرن‌ها و عصرها بهم پیوسته است، از آغاز پیدایش تاریخ این قاره با جاهلیت سیاه یونان آغاز شده، و سپس در مسیر خود با جاهلیت روم در آن سرزمین پیوند خورده است، و سپس آن جاهلیت قرون وسطی با آن همه عقاید انحرافی و با آن همه تصورات واهی با آن دو جاهلیت درهم آمیخته و به دنبال آن سه جاهلیت این جاهلیت نوین بر عقل و ضمیر بشر اروپا نفوذ کرده است، و این جاهلیت نوین اگر به دقت بنگریم بازگشت و تکرار همان دو جاهلیت قدیم یونان و روم است از یک جهت، و از جهت دیگر تطور و تحول و تکاملی است در جاهلیت که خود مولودی از نظریه داروینیسم است، و پیوسته مهارت و نبوغ یهود در تخریب جهان بشریت آن را به کار برده است و همه جا از آن بهره‌برداری خراب‌کارانه کرده است.

و چون موضوع اساسی بحث ما در این کتاب همین جاهلیت نوین است، ما در باره جاهلیت قدیم و جاهلیت قرون وسطائی به یک بحث کوتاه و زودگذر قناعت می‌کنیم، و منظور ما هم از این بحث کوتاه آشناساختن خوانندگان این کتاب است با اصول و اساس همین جاهلیت نوین، زیرا این جاهلیت هرگز به طور ناگهانی و بدون سابقه پدید نیامده است، بلکه آن در سرزمین اروپا و در تاروپود تاریخ آن ریشه‌های بس محکم و عمیقی داشته است.

بنابراین، به طور حتم و یقین اساس حقیقی تمدن امروز اروپا همان جاهلیت قدیم یونان و روم است، و این حقیقتی است که همه منابع اروپائی به آن اعتراف دارند، اگرچه در مقام بیان و تعبیر آن را جاهلیت نمی‌نامند و بلکه تمدن...

و جای تردید نیست که (رونسانس) یا این نهضت نوبنیاد اروپا مرتب و فراوان در موارد فراوانی از ثمره‌های تمدن و فرهنگ اسلامی استفاده سرشاری برده است، و این حقیقتی است که از طرف دانشمندان اروپائی مورد تائید قرار گرفته است، اما این نهضت همان‌طور که در آینده خواهیم گفت، هرگز از برنامه‌های اسلامی و به طور عموم هرگز از خط سیر هدایت الهی پیروی نکرده است، بلکه آن مواردی را که از اسلام گرفته سخت کوشیده تا برنگ یونانی و رومی درآورده، و یک نوع مخصوصی تمدن بت‌پرستی و جاهلی در پوشش بسیار لطیفی از پوسته مسیحیت آفریده است: همان مسیحیتی که مولود کلیسا بود و ساخته و پرداخته کلیسائیان!.

و این پوسته لطیف در مدار قرن‌ها مرتب و پیوسته رقیق و رقیق‌تر میشد و شد تا در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم یکباره و ناگهان شکافته شد، و این جاهلیت نوین مانند مارپوست کنده از لابلای آن بیرون پرید!.

پس بنابراین، بسیار لازم و شایسته است که قبل از آغاز سخن در باره جاهلیت قرن بیستم، دورنمائی از سیمای جاهلیت یونان و روم، یا بگو: جاهلیت مرکب را از نظر خوانندگان این نامه بگذرانیم.

بلی، این حقیقت قابل انکار نیست که جاهلیت یونان دارای اندوخته‌های فراوان از انواع گوناگون هنر، فلسفه، نظریات سیاسی و تحقیقات و بررسی‌ها و کاوش‌های علمی بوده است، و روی این حساب اروپا در عصر (رونسانس) یا نهضت نوین خود همه ابعاد اندوخته‌های علمی و فرهنگی یونان را کاملاً مورد کاوش و بررسی دقیق قرار داد، و تا آنجا تاخت که در باره دقیق‌ترین جزئیات آن هم خود را به کاوش عاشقانه زد و به بررسی دقیق پرداخت، برای اینکه این اندوخته‌ها یک منبع غنی است که اروپا در عصر جدید نهضت خود از آن سیراب میگردد، و نیز شکی نیست که این اندوخته‌ها در تعدد ابعاد و گسترش آفاقی که دارد، ثمره و نتیجه تلاش و کوشش عظیم و گسترده‌ایست که یونانیان در راه تولید و ذخیره‌کردن آن تاکنون انجام داده‌اند، و بهمین لحاظ ما در آن مقام نیستیم که در این باره حق‌شکن باشیم، و ارزش تلاش دانشمندان یونان زمین را نادیده بگیریم، بلکه منظور ما در اینجا این است ابعاد انحرافاتی را که از لوازم تفکیک‌ناپذیر هر جاهلیت است در اندوخته‌های فرهنگی یونان نشان بدهیم، زیرا آشنائی با این انحرافات در شناختن این جاهلیت نوین که خود وارث اندوخته‌های فرهنگی یونان قدیم است نقشی بس ارزنده و اثری بسزائی دارد.

و این نکته هم قابل انکار نیست که در اندوخته‌های فرهنگی یونانی مواد باارزش فراوانی وجود دارد، چنانکه در اندوخته‌های فرهنگی هریک از ملت‌ها و تمدن‌های باستانی دیگر مثل تمدنهای باستانی مصر، عربستان، ایران، هند، چین و.... اینگونه مواد باارزش فراوان یافت می‌شود. اما در این باره دو نکته حساس و پرارزش موجود است:

۱- چون این اندوخته‌های فرهنگی یادگار ملی ملت‌های اروپاست، از این لحاظ اروپا در جاهلیت نوین خود به خاطر عصبیت و عرق قومی خود در بزرگذاشت آن تلاش و کوشش گسترده‌ای بکار برده و آن قدر در این راه مبالغه افراط‌گرانه کرده که آن را از هرلحاظ با ارزش‌ترین و بلندترین قله معرفت نشان داده است، و پیوسته از آن به جای حساس‌ترین و دقیق‌ترین مقیاس در سنجش حقایق جهان و حتی در سنجش وحی الهی استفاده کرده است، و صدق و کذب آن را در گرو تصدیق و تکذیب این اندوخته‌های فرهنگی و قومی قرار داده است، زیرا به عقیده بشر اروپائی این اندوخته‌های یونانی حساس‌ترین و دقیق‌ترین میزانی است که نظیرش تاکنون در پهنه این جهان دیده نشده!.

۲- چون که خوشایندبودن و ارزش‌دادن ما به بعضی از ابعاد این اندوخته‌های فرهنگی مانند ارزشی که به پاره‌ای از اندوخته‌های فرهنگی ایران، هند و چین و مصر می‌دهیم هرگز نباید به این معنا تفسیر گردد که ما برای این اندوخته‌های فرهنگی ارزش مطلق و بی‌قید و شرط قائل هستیم، برای اینکه اندوخته‌های هر تمدنی و ارزش آن‌ها دائم باید به نسبت زمان خود آن‌ها ارزیابی گردد، و نیز معنای این بزرگ‌داشت و این باارزش‌داشتن این نیست که در همه مفاهیم این اندوخته‌ها، حتی از انحرافات جاهلی و خرافات بت‌پرستی آن نیز الهام بگیریم، چون ممکن است که آفرینندگان این مفاهیم برای نارسائی فکر و اندیشه و فهم خود در آن محیط عذری داشته باشند، اما برای ما پس از آنکه ظلمات متراکم جاهلیت بیرون جسته‌ایم و به نور هدایت خدا پیوسته ایم، و یا دست کم سزاواریم که اینگونه جسته و پیوسته باشیم، در الهام‌گرفتن از آن خرافات و از این انحرافات کوچکترین عذری باقی نمانده است!!.

بلی، این نکته هم فراموش نشود: قطع نظر از اعتقاد به تعدد خدایان که خود نیز از آثار هر جاهلیت است، خواه قدیم باشد و خواه جدید، و خواه خدایان مادی باشند و یا معنوی، و خواه این اعتقاد صریح و آشکار باشد و یا نهان و ضمنی، با قطع نظر از این خود این موضوع تعدد، جاهلیت یونان موضوع دشمنی و عداوت را نیز به طور قاطع میان بشر و آن خدایان موهوم بر این موضوع افزوده است، و بهترین مثال و شاهد برای نکته افسانه ساختگی (پرومیثوس) سارق آن آتش مقدس است:

(پیرومیثوس) یک موجود افسانه‌ای است که (زیوس) او را در آفرینش بشر از آب و گِل بکار گماشته بود، و این موجود ساختگی نسبت به بشر در دل محبت و مهربانی احساس کرد که در اثر این مهربانی آن آتش مقدس را از آسمان دزدید و به این بشر هدیه کرد، و برای کیفر همین دزدی (زیوس) او را گرفت و در کوه‌های قفقاز به زنجیر کشید و زندانی ساخت، و کرکسی لاش‌خوار را بر آن مأمور ساخت که در سراسر ساعات روز مرتب و به تدریج جگرش را می‌خورد، و چون شب فرا می‌رسد آن جگر آرام آرام نمو می‌کند و به حال خود برمی‌گردد، تا این عذاب و شکنجه از نو تجدید شود و ادامه یابد، و روز از نو و روزی از نو آغاز گردد.

این کیفر و انتقام نافرمانی (پرومیثوس) بود، و اما انتقام (زیوس) از آتش مقدس که در دسترس بشر قرار داده بود، این بود که (پاندورا) نخستین زن افسانه‌ای را که برای اولین بار در این زمین پیدا شد با صندوق دربسته‌ای پر از انواع شر و فساد به سراغ بشر فرستاد تا دمار از روزگارشان درآورد!! و چون پس از آمدن او با برادر (پیرومیثوس) بنام (ایپتمیثوس) ازدواج کرد، هدیه (خدا) را از او پذیرفت و در صندوقچه را گشود که در نتیجه سراسر روی زمین پر از شر و بلا گردید!!.

و این یک نموداری است از طبیعت رابطه و پیوند بشر با خدا. از نظر جاهلیت یونان: بشر از راه غصب و دزدی (آتش معرفت) را از چنگ خدایان بیرون می‌آورد، تا در پرتو دزدی پی به اسرار آفرینش و زندگانی ببرد، و از این راه خود را در صف خدایان وارد سازد، و خدایان هم با کمال شدت و فشار از او انتقام می‌گیرند تا زمام قدرت را از دست ندهند، و نفوذ خود را بر بشرهای سراسر جهان حفظ کنند!! [۵].

اروپا هم در جاهلیت نوینش سخنان فراوانی از افسانه‌های یونان و به ویژه در باره این افسانه بسیار سروده است، به این ترتیب: گفته است که: افسانه داستان مبارزه و دفاع انسان برای اثبات ذات خویش است، اثبات وجود خویش است، اثبات تلاش و کوشش خویش است در میدان زندگی، و سرانجام اثبات جنبه‌های ایجابی خویش است و نافرمانی از خدا!!. بلی، نافرمانی از خدا در نظر این جاهلیت دلیل بر جنبه ایجابی و اثبات ذات خویشتن است!!.

ما در اینجا در صدد انتقاد و مناقشه و تحقیق از جاهلیت قرن بیستم نیستیم، بلکه نظر ما در اینجا فقط نشان‌دادن زاویه‌هائی از این جاهلیت یونانی است، تا در آینده روشن شود که چگونه این جاهلیت در فکر بشر اروپائی این اندازه تأثیر و نفوذ گسترده است! و این انحراف که ما از جاهلیت یونان بازگو کردیم، یک نوع مخصوصی از انحراف زشت و چندش‌آوری است که فقط مخصوص این جاهلیت است! زیرا جاهلیت‌های دیگری تا آنجا که ما اطلاع داریم، گرچه اعتقاد به وجود خدایان متعدد داشته، و بعضی از این خدایان را شرخواه و انتقام‌جو و برنامه کارشان ‌را بدون سبب و فایده‌آزردن بشر می‌شناخته است، هرگز این چنین مبارزه و ستیزی در میان خدایان و بشر برپا نساخته است، و این فقط جاهلیت یونان است که برای اثبات تلاش و بدست‌آوردن جنبه‌های ایجابی انسان دست بدامان این چنین خرافات سیاه زده است، و این انسان را گرفتار این چنین لعنتی بی‌پایان ساخته است که هرگز ضمیر و وجدانش با خدا آشتی نمی‌کند، و هیچ‌وقت در میان خواسته‌های فطری او نسبت به اثبات ذات خویش، و خواسته‌های فطری او نسبت به ایمان به خدا در نهاد و روح دل او سازش و همکاری پیدا نمی‌شود!!.

و یک نمونه دیگری از انحرافات اندوخته‌های فرهنگی یونان افراط و زیاده‌روی در بزرگ‌داشت (عقل) و کاستن از ارزش روح انسانی است، این جاهلیت سیاه در حالی که سخت در تلاش است تا به اعتقاد جاهلیت نوین اروپا شخصیت و تأثیر شخصیت و بزرگ‌داشت گوهر و قیمت مقام انسان را در میدان زندگی نمایان سازد، بزرگترین و باارزش‌ترین بعد انسان (روح) را به آسانی زیرپا نهاده و بدون توجه به این زاویه پرارزش از زوایای شخصیت انسان (عقل) را به کرسی فرمان‌روائی و نفوذ در قلمرو وجود او جای داده است!!.

بلی، در این نکته تردیدی نیست که عقل یکی از نیروهای باارزش و باعظمت انسانی است که در اثبات شخصیت انسان و تلاش و کوشش و تأثیر او در جهان‌هستی نقش بس مهمی را عهده‌دار است، و اما ایمان به عقل فقط، و بالابردن ارزش و عیاد آن، همگام با کاستن از ارزش و عیار روح یک‌نوع مخصوصی از انحراف جاهلی است که عاقبت از ارزش و عیار انسان می‌کاهد، و او را به عنوان یک حیوان که تنها مزیتش عقل او است معرفی می‌کند، چنانکه قبل از این فلسفه یونان نیز در شناساندن انسان همین نکته را بکار برده و او را حیوان عاقل معرفی کرده است، و حال آنکه انسان در واقع و حقیقت امر موجودی دیگر است، گوهری است برتر از این (حیوان) ارزش مقام انسان هرگز تنها با عقل او نیست، بلکه این ارزش با همه ابعاد و جوانب شخصیت او پیوند ناگسستنی دارد، و ناشی از گسترش آفاق دورپایان اوست در تکامل و هم‌بستگی و پیوستگی محکم در میان نواحی وجود و عناصر گوناگون شخصیت او، و این موجود طوری ساخته شده که این امتیاز جز در این ترکیب وجودی در جای دیگری تحقق نیافته است [۶].

و سرانجام در اثر این افراط‌گری در بزرگداشت عقل و بی‌ارزش‌ساختن روح و یا بگو: جنبه الهام‌پذیر انسان یک رشته انحرافاتی در جاهلیت یونان پیدا شده است، و از آن جمله یکی این است: هرچه که عقل از درک آن ناتوان باشد باید از حساب خارج گردد، و یکی دیگر هم این است: همه ابعاد و زاویه‌های باریک وجود فقط باید از جنبه عقلی بررسی گردد، و حتی وجود خدا هم!.

پس بنابراین، حساب وجود خدا تا آنجا است که عقل توان درک آن را داشته و بیرون از مرز این الگوی عقلی وجودی برای خدا نیست! [۷]. و اما ادراک روحی و یا بگو: جنبه الهام‌پذیر انسان، نسبت به خدا در تمامی تولیدات علمی و در همه اندوخته‌های فرهنگی یونان و در نهاد این جاهلیت نوینی که خود فرزند جاهلیت یونان است، بی‌اثر و یا دست کم، کم‌اثر است!!.

و یکی دیگر از این انحرافات نیز پیدایش این تجریدهای ذهنی و خیال‌پروری‌های خشک و خالی است که در اثر افراط و گزاف‌گوئی در بارزش‌رساندن عقل، اندیشه و اذهان دانشمندان یونان را به خود مشغول ساخته و سراسر قلمرو فلسفه یونان را فرا گرفته بود، و در طول مدت قرون وسطی همه نیروهای سازنده فکری و ذهنی بشر اروپائی را پوک و تباه میکرد، و این وضع نابسامان و آشفته بهمین ترتیب ادامه داشت، تا در این قرن‌های اخیر تحت تأثیر مذهب تجربی قرار گرفت، همان مذهبی که اروپا آن را از مسلمانان آموخته بود، و عاقبت دوران این خیال‌بافی خشک و خالی در آنجا به پایان رسید.

و یکی دیگر از این انحرافات هم این بود که موضوع اخلاق سازنده در آن سرزمین از گردونه خارج شد و از سازندگی بازماند، و در زندگی بشر یونانی به سیمای یک رشته قضایای خشک و بی‌پایه ذهنی و تشریفاتی نمایان گردید.

البته این نکته نباید فراموش گردد که دموکراسی یونان دارای یک رشته فضایل اجتماعی ویژه‌ای بود که پیوسته آن فضایل را در نهاد افراد یونانی پرورش میداد، اما متأسفانه فلسفه یونان که فقط از سرچشمه عقل سیراب میشد از شناخت تأثیر عامل اخلاقی در مهار و کنترل غریزه چموش جنسی ناتوان ماند، و چون ناتوان ماند موضوع حساس و پرتأثیر روابط جنسی را بدون قاعده و قانون رها ساخت، تا سرانجام همین بی‌نظمی و بی‌قانونی جنسی ضربه مهلکی بر پیکر آن دموکراسی وارد کرد که آن را به انقراض کشید و به زباله‌دان تاریخ انداخت که هنوزهم...

و این بود نمونه‌هائی از انحرافات جاهلیت یونان که بطور اختصار دیدیم، زیرا منظور ما در اینجا چنانکه قبل از این هم گفتیم شرح و بیان تفصیلی جاهلیت یونان نیست، بلکه منظور ما فقط جمع‌آوری مجموعه‌ای از حقایق است که در بررسی این جاهلیت نوین و تحقیق در سایر جاهلیت‌های گذشته مورد استفاده قرار می‌گیرد.

و اما آن حقایقی که تاکنون ما از بررسی جاهلیت یونان بدست آوردیم، به این ترتیب است که تماشا می‌کنیم:

۱- وجود پاره‌ای از فضایل و امتیازات، و نیز وجود آن اندوخته‌های علمی و یا فلسفی در هریک از این جاهلیت‌ها دلیل بر این نیست که آن‌ها از عیب و نقص مبرا باشند، و نیز دلیل بر این نیست که مردم باید از آن جاهلیت پیروی و تقلید کنند.

۲- بودن این فضائل و این امتیازات و وجود این اندوخته‌های علمی و فلسفی در هر جاهلیتی دلیل بر آن نیست که آن‌ها هیچ ننگی از دامن این جاهلیت نتوانند بزدایند، برای اینکه آن جاهلیت ناگزیر آلوده به انحرافات است که سیمای این فضایل را زشت و نازیبا نشان میدهد، و عاقبت این فضایل علمی و فلسفی را پوک و تباه می‌سازد، و این نکته هم حتمی است که مأموریت فضائل در هرجا و مکانی ننگ زدائی است، و إلا فضایل نمی‌شوند.

۳- علت اساسی این انحرافات این است که دائم هر جاهلیتی تحت نفوذ و سلطه حکومت هوا و هوس و یا زیر فرمان معرفت نارسای بشریت هم‌زمان خود قرار می‌گیرد، برای اینکه جاهلیت هرگز خدا را نمی‌شناسد و یا اگر هم بشناسد از اطاعت او سرباز میزند و بغیر خدا روی می‌آورد، و إلا به آن جاهلیت نتوان گفت. پس بنابراین، اکنون که ما با این حقایق تابناک آشنا گشتیم برگردیم و به بررسی جاهلیت روم بپردازیم، و با چکیده‌ای هم از آن آشنا شویم:

این نکته بسیار روشن است که جاهلیت روم جاهلیت ماده و جاهلیت حواس است، و جای انکار نیست که این جاهلیت نیز چیزهای باارزش فراوانی برای بشریت ایجاد کرده و به ارمغان آورده است، همانگونه که قبل از آن جاهلیت یونان این مأمویت را انجام داده بود، به این ترتیب که می‌بینیم:

۱- از آن جمله است ایجاد و انشاء تنظیمات سیاسی، اداری، استراتژی سپاهی و مدنی...

۲- و از آن جمله است ابداع و ایجاد مدنیت (تمدن‌گرائی) به معنای استخدام وسائل مادی و تولیدات مادی برای آسایش زندگی مردم و تسهیل مشکلات زندگانی توده‌ها، و بدیهی است که این مزیت در آن جاهلیت و در هر جاهلیتی دارای آثار و چشم‌اندازهای بسیاری است مانند ایجاد شبکه‌های راه‌سازی، و ساختمان پل‌ها و سدها و شبکه‌های آبیاری و بنای اماکن عمومی: حمام‌ها، ورزشگاه‌ها، تأترها و سینماها... و ما اندکی قبل از این گفتیم که: هر جاهلیتی از هرنوعی که باشد خالی از بعضی مظاهر خیر و برکت و وسایل سود مردم نمی‌تواند باشد، و نیز پشت سر آن هم گفتیم که: این خیر و برکت و سود نسبی حتماً نباید این جاهلیت را از انحراف کاملاً باز بدارد، و سرانجام آن را از سقوط و تباهی باز دارد، اگر غیر از این باشد که آن جاهلیت نیست، و نیز یادآور شدیم که جاهلیت روم هم با وجود آن همه خیر و برکت نسبی بازهم دارای یک رشته انحرافاتی بوده است، و مهم‌ترین انحرافات جاهلیت روم، ایمان محکم این جاهلیت است به ماده و بی‌اعتنائی آنست به روح انسانی، چون در قاموس این جاهلیت وجود فقط وجود مادی است و بس، وجود همانست که فقط حواس می‌تواند آن را درک نماید، و اما هرآنچه که از دایره‌ ادراک این حواس بیرون شد آن چیزی است که وجود ندارد، و یا چیزی است که در قاموس فلسفه رومی به حساب نمی‌آید. و بنابر همین طرز تفکر ناتوان‌ترین جنبه‌های زندگی ملت روم جنبه عقیده است.

۳- و از انحرافات بزرگ این جاهلیت است، توجه گسترده آن به عالم حس و لذت‌های زودگذر حسی، و از این راه ملت روم تا گردن در دریائی از فسق و فجور و کامیابی‌های مادی غرق گشت. آری، این کامیابی‌ها از مرزهای لذت جنسی و رسوائی از مرز کارهای بی‌آبروئی گذشت، و دست به لذت‌های درندگی زد و در قتل و خونریزی و شکنجه و آزار توده‌ها درهم پیچیده و باهم پیوند خورد، و عاقبت در رسوائی و درندگی به مقامی رسید که زیباترین صحنه‌ها برای تماشای آنان که از هیچگونه بذل مال در آن دریغ نمی‌شد، صحنه مبارزه بردگان بود و اسیران جنگی، و در این صحنه‌های انسان‌سوز بردگانی که خود را برای کشتن و کشته‌شدن آماده کرده بودند به جان هم می‌افتادند، و با شمشیر و خنجر شکم‌های یکدیگر را پاره می‌کردند، و سرها را از پیکرها جدا می‌ساختند، و در جلو چشم تماشاگران بی‌انصاف جویبار خون براه می‌انداختند تا آنان تماشا کنند و لذت ببرند و شاد شوند!!.

و وحشیان و درنده‌خویان رومی با شوق پر از التهاب این منظره چندش‌آور را تماشا می‌کردند و از شدت هیجان شادی حوار می‌زدند، و این شادی هنگامی به اوج خود می‌رسد که یکی از مبارزان این میدان نامردی و یا هردو نقش برزمین می‌شد و دست و پا میزد و جان میداد و صحنه پایان می‌گرفت...

۴- و از انحرافات بزرگ این جاهلیت است موضوع (عدالت) معروف روم که از حقوق ویژه خود رومیان بود! و اما بردگان یعنی: همه توده‌ها و ملت‌های دیگر که امپراطور گسترده روم از آن‌ها تشکیل می‌یافت هیچگونه سهمی از این عدالت و از این حقوق نداشتند، و تنها سهمی که داشتند همان وظیفه‌های دشوار و طاقت‌فرسا بود که بایستی انجام میدادند، و اگر انجام نمی‌دادند شکنجه و آزار و بلکه کشتار به دنبال داشت!!.

بلی، این بود نمونه‌هائی از مظاهر انحرافات در جاهلیت معروف و باستانی روم قدیم!!.

و لکن در قرون وسطی جاهلیتی از نوع دیگری حکومت می‌کرد، و آن عبارت بود از جاهلیت عقاید فاسد و تحریف‌شده‌ای! اینک این مرد دانشمند امریکائی (درایبر) است که در کتاب خود به نام (نزاع میان علم و دین) چنین می‌گوید: شرک و بت‌پرستی با دست منافقان نصرانی به آئین نصرانیت راه یافت، و این منافقان همان گروهی بودند که با تظاهر به نصرانیت در دولت پراقتدار روم دارای وظایف بس‌خطیر و دارای مقام‌های بس‌عالی شده بودند، و حال آنکه کوچکترین اعتنای بدین و آئین نداشتند، و هرگز نسبت به امور دینی کوچکترین شرط اخلاص بجا نیاورده بودند! و در این میان وضع و حال خود قسطنطین نیز بهمین ترتیب بود، چون سراسر ایام زندگانی خود را در ظلم و ستم به پایان برده بود، و جز چند صباحی از آخر عمر (در ۳۳۷ میلادی) خود را مقید به اطاعت از فرامین کلیسا ندید، اگرچه ملت نصارا این چنین نیروی گسترده‌ای بدست آورده بود که به آسانی قسطنطین را به سلطنت برگزید، و لکن نتیجه آن همه تلاش و مبارزات این ملت این شد که اصول دیانت آن ملت با اصول بت‌پرستی پیوند خورد و نتوانست ریشه بت‌پرستی را از بیخ برکند و کاخ‌ بتان را ویران سازد! و از این پیوند نامقدس یک نوع مخصوصی معجون دینی نوینی پدید آمد که نصرانیت و بت‌پرستی در آن به طور مساوی عرض اندام کرد! و این جا است که حساب اسلام از نصرانیت جدا می‌شود، زیرا اسلام رقیب خود یعنی: بت‌پرستی را از ریشه برانداخت عقاید خود را پاک و بی‌آلایش ساخت و در همه جا به گسترش آن پرداخت، و این قسطنطین: این امپراطور پریراق که خود بنده جاه و مال و اسیر مقام دنیائی بود و عقاید دینی‌اش بسیار پوچ و بی‌ارزش بود، برای تأمین مصلحت شخصی خود و برای همآهنگ‌ساختن دو حزب پرخاش‌گر زمان خود: حزب نصارا و حزب بت‌پرستان- پیوسته در این اندیشه بود که این دو حزب را باهم متحد سازد و میان آن دو، دائم الفت و سازش برقرار نماید، این برنامه تا آنجا پیش رفت که حتی نصرانی‌های اصیل و محکم در نصرانیت نیز او را از پیاده‌کردن چنین برنامه ویرانگرانه‌ای نهی نکرده‌اند! و شاید هم این دین‌داران چنان گمان می‌کردند که دین نوین امپراطوری اگر با عقاید بت‌پرستی باستانی روم پیوند بخورد یک دین پرشکوه‌تری خواهد شد، و عاقبت آئین نصرانیت از آلایش‌های بت‌پرستی آراسته و پیراسته خواهد گشت!! [۸].

و این شهادت باارزش یک مرد دانشمند مسیحی غربی برای اثبات انحرافات اروپا ما را بس است.

و با وجود این چنین شهادتی ما نیازی به شرح و بیان تفصیلی دیگری نداریم، و هم اکنون نکته‌ای که بیان آن برای ما بسیار لازم است، این است که به یک رشته انحرافاتی در زندگی واقعی جاهلیت اروپائی در قرون وسطی اشاره کنیم: جاهلیتی که در ظاهر امر دائم در سایه دین زندگی می‌کرده...

آری، مسیحیت نیز مانند سایر ادیانی که از جانب خدا نازل شده دارای دو عنصر است: عنصر عقیده و عنصر شریعت، و حکمت این نکته که تفصیلات تشریعی در این آئین دیده نمی‌شود این است که: شریعت اساسی این دین همان تورات است که با تغییرات و تعدیلات بسیار مختصری که حضرت مسیح به واسطه وحی در انجیل انجام داده است، و قرآن جلیل هم این نکته را از قول حضرت مسیح ÷بیان کرده است: ﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعۡضَ ٱلَّذِي حُرِّمَ عَلَيۡكُمۡۚ وَجِئۡتُكُم بِ‍َٔايَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ٥٠[آل عمران: ۵۱] «و من آمده ‌ام برای تصدیق هرآنچه که قبل از من از تو راه در میان شما بوده است و برای اینکه حلال گردانم، بعضی از آن‌چیزهائی را که برای شما حرام گردیده است».

همانگونه می‌بینیم در این آیه حضرت عیسی ÷اول تصدیق خود را در باره تورات بیان می‌کند، و بعد از آن در بیان فلسفه بعثت و رسالت خود می‌گوید: من آمده‌ ام تا پاره‌ای از چیزهائی را که برای شما حرام شده بود حلال بگردانم. پس بنابراین، می‌بینیم که مفهوم طبیعی دین مسیحیت این بوده که مطابق با قانون آسمانی تورات با آن اندک تعدیلاتی که در انجیل آمده حکومت بکند.

اما آنچه که در خارج بنام مسیحیت واقع شد هرگز این چنین نبود، زیرا با آن نفوذ گسترده‌ای که کلیسا در قرون وسطی داشت، شریعت و قانون الهی جز در مواردی از احوال شخصیت تطبیق و اجرا نگردید، و قسمت اعظم برنامه‌های همگانی زندگی هرگز تحت حکومت قانون خدا درنیامد، بلکه پیوسته در چهارچوب قوانین روم و یا جاهلیت روم باستانی اداره می‌گردید، و با اینکه هنوز نفوذ دین در مشاعر و اندیشه‌های مردم برقرار بود، این جدائی میان دین و زندگی توده مردم پدید آمده بود، اگرچه این تنها و یا مهم‌ترین نشانه جاهلیت قرون وسطی در محیط تاریک اروپا نبود، و لکن بازهم یکی از نشانه‌های بزرگ این جاهلیت بشمار می‌آید!!.

آری، گرچه آن دستگاه گسترده کلیسا واقعیت زندگی و برنامه‌های اجتماعی را در اختیار قوانین روم گذاشته بود، و لکن بازهم در سرتاسر قرون وسطی تسلط و حکومت خود را بر قلوب و مشاعر توده مردم ادامه داده بود، و در تحمیل این سلطه و این حاکمیت خودسرانه از مرز خردمندانه تجاوز کرده بود، تا آنجا رسیده بود که کاهنان و کشیشان کلیسانشین ملکوت آسمان‌ها و بهشت‌برین را در دفتر اسناد مالکیت خود ثبت کرده و برای خود احتکار نموده بودند، و جز کسی را که از او راضی و خوشنود بودند در کاخ این ملکوت اعلی راه نمی‌دادند، و دیگر افراد توده را از رحمت و رضای خدا بی‌نصیب و محروم می‌ساختند!!.

و نیز بهمین ترتیب بارگاه عظیم کلیسا در این نفوذ بی‌پایان خود مالیات‌های کمرشکن و باج‌های طاقت‌فرسای فراوانی برمال و منال و عقل و روح و روان مردم تحمیل میکرد، و نیز تحمیل میکرد بر آن ملت پرداختن سورسات‌های ننگین، و انجام‌دادن کارهای رایگان در مزارع کلیسا، و خدمات سربازی اجباری رایگان در آرتش‌های نظامی کلیسا برای سرکوبی پادشاهان و کیفر نافرمان از فرمان رجال کلیسائی را، و این‌ها نمونه‌ای است از ستم‌های کلیسا، و نمونه دیگرش خضوع و کرنش‌های ذلت‌بار در برابر رجال دینی و به سجده‌افتادن مردان با شخصیت در زمین‌های پر از گِل و لای در پیشگاه کشیشان و کلیسانشینان، و تحمیل نظریات پوک و بی‌اساس به اصطلاح علمی کلیسائی بر مردان دانشمند و شکنجه و آزار و بلکه کشتن و سوزاندن آنان که با افکار پوک کلیسا به مخالفت برمی‌خاستند. آری، در آن عصر خفقان کلیسائی که با علوم تجربی و نظری دانشمندانی مانند (گوردانو برینو) و (کوپرنیک) و (گالیله) به مخالفت برخاست، پوک و بی‌اساس‌بودن این نظریات را ثابت کرد، کلیسای آن روز روم آنان را زیرشکنجه کشید، تا یا در زیر شکنجه بمیرند و یا از عقیده خود برگردند و دیگر با نظریات مقدس کلیسا به مخالفت برنخیزند!!.

این جاهلیت ننگین که در آن عصر نام دین بر خود نهاده بود در ظلم و ستم به این اندازه نیز قناعت نکرد، بلکه رسوائی را به آنجا رساند که دیرهای راهبان را که با پول و زحمت آن مردم برای عبادت خدا ساخته شده بود به مراکز فحشا و عیاشی و فسق و فجور تبدیل کرد، و همه‌گونه جرم‌های اخلاقی و بی‌عفتی‌های رسواگرانه را مردان و زنان تارک دنیا و صومعه‌نشین به جای عبادت در آن‌ها انجام میدادند، و اینک قرآنکریم در بیان اشاره به این رسوائی‌های عبادت‌نما شرین سخنی می‌گوید:

﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا[الحدید: ۲۷] «و آن رهبانیتی که آنان بدعت نهاده بودند، و حال آنکه ما بر آنان واجب نکرده بودیم، مگر انتخاب و گزینش رضایت خدا را که آنان این وظیفه را آنطور که لازم بود هرگز مراعات نکردند».

و آخرین و بی‌شرمانه‌ترین قدمی که این جاهلیت ننگین در راه ظلم و ستم برداشت فروختن بهشت و خریدن جهنم و صادرکردن و دادن اسناد ثبت و قانونی بدست گناه‌کاران بود که کار دین کلیسائی را یکباره از رونق انداخت و آن را به سیمای بازیچه‌های مسخره‌انگیز و ریاکارانه درآورد و سرانجام مردم را علیه کلیسا به شورش کشید.

بلی، این بود نمونه‌ای از انحرافات ویرانگرانه جاهلیتی که در قرون وسطی از سرزمین اروپا به قسمت عظیمی از جهان بنام دین آسمانی مدت زیادی حکومت کرد...

و این جاهلیت نوین هم خلاصه و افشرده‌ای از همه این جاهلیت‌ها است، به اضافه یک رشته انحرافات جدید که در این عصر پیدا شده است! و ما در بخش‌های آینده چهره‌های چرکین آن را خواه در مرحله تصورات و اندیشه‌ها و خواه در مرحله اجرا و تطبیق نمایش خواهیم داد، زیرا در این بخش بررسی و ویران‌کردن آثار شوم، آن وظیفه حرکت قدم به قدم تاریخ است، و روی این میزان بحث و بررسی خود را در این قسمت پی‌گیری می‌کنیم، به این ترتیب: نهضت نوین اروپا در یک محیط دور از دین و بیرون از دایره نفوذ دین، و یا در محیطی سرشار از دشمنی با دین پدید آمده و آغاز بکار کرد، و این حرکت گرچه خود از روز پیدایش از راه راست منحرف بود، اما نسبت به شرایط محیط و زمان خود که در آغاز این نهضت در سرزمین اروپا وجود داشت، یک امری طبیعی بود که باید چنین نهضتی بیراهه انجام بگیرد!!.

بلی، در قرون وسطی جنگ‌های صلیبی در میان اروپای به اصطلاح خود مسیحی و عالم اسلام شعله‌ور گردید با آنکه اروپا چنانکه قبل از این هم اشاره کردیم مسیحی نبود، اما این مسیحی‌نبودن هرگز ملت‌های اروپائی را از تعصب و بسیج علیه اسلام باز نداشت، بلکه هرلحظه با طغیان و طوفان عصبیت در این جنگ حریص‌تر شدند، و بداعی همان عصبیت جنگی را با اسلام آغاز کردند که در بسیاری از صحنه‌های نبرد کار به وحشی‌گری کشید و بیرون از انسانیت جنگیدند، و بدقت که بنگریم همین تعصب بهترین دلیل بر فساد تدین این ملت است، بخاطر اینکه ملت دین‌دار هرگز در هیچ کاری تعصب بکار نمی‌برد، بلکه در همه حال از هدایت الهی پیروی می‌کند.

بهر ترتیب قدر مسلم این است که این اروپا آن فرصت را بدست آورده بود که دین و آئین و هدایت خدا را بپذیرد، اما در اثر این تعصب بی‌پایه آن را برایگان از دست داد! و در ادامه راه تاریک جاهلیتی که تاچانه در منجلاب آن غرق بود اصرار ورزید، و لکن این نبرد و آثار شوم آن هرگز در آن حد باز نایستاد، برای اینکه در این مرحله عوامل گوناگون دیگر بودند که این چرخ‌های ویرانگر را بسرعت به جلو حرکت می‌دادند! اما باید دید در کدام راه!!.

و برخوردهای ملت‌های صلیبی با جهان اسلام یک منشأ تحول گسترده و اساسی بود در زندگی اروپائی، همانگونه که برخورد خود اروپا با اسلام در اندلس از مهم‌ترین عوامل در پیدایش و بیداری اروپای نوین بود.

(بریفولت) نویسنده مشهور در کتابش بنام (Making fo Humanity) چنین می‌گوید: علم باارزش‌ترین ارمغانی بود که تمدن اسلامی به دنیای جدید بخشید، اما افسوس این باغ میوه‌هایش دیررس بود، بدلیل اینکه آن نهضت بی‌نظیری که فرهنگ اسلامی در اسپانیا آغاز کرد، روزگاری درازی پس از مخفی‌شدن این تمدن در پس پرده‌های ظلمات متراکم آن روز به اوج قدرت خود رسید، و این نه فقط علم بود که زندگی را از نو به اروپا باز گرداند، بلکه همگام با آن نیروهای دیگری نیز از عوامل تمدن اسلامی درکار بودند که علم توانست نخستین و نافذترین اشعه خود را در سطح زندگی اروپائی بگستراند، زیرا با اینکه همه جوانب و ابعاد در حال شکوفان تمدن اروپائی بطور یقین ریشه‌های خود را با سرچشمه‌های فرهنگ اسلامی سیراب می‌ساخت، آثار فعالیت این عوامل در پیدایش یک قدرتی که پایه‌گذار نیروی ثابت و شاخص عصر جدید باشد، و نیز در اصل و اساس قدرتی که عنصر نوین را شکوفاتر و بارورتر بسازد از دورنمایان بود، یعنی: در علوم طبیعی و در بحث و بررسی‌های علمی باارزش‌تر و آشکارتر بود! و این دو برخورد در میان اروپا و عالم اسلامی بودند که عصر (رونسانس) و یا نهضت نوپای اروپائی را به وجود آوردند، اما افسوس که این نهضت به جای آنکه از آن آئین الهی که تمدن و فرهنگ اصلی و مورد اقتباس اروپا را به وجود آورده بود پیروی کند، با شدت سرسختانه و با خوی درندگی با دشمنی و مبارزه با اسلام برخاست، و هدف نهائی خود را دشمنی آشکار با دین و عقیده قرار داد!!.

اما عداوت و ستیز این نهضت با اسلام، مولود آن تعصب احمقانه بود که در جنگ‌های صلیبی با وحشیانه‌ترین وضعی به اوج کمال خود رسیده بود! و اما عداوت و ستیز آن با مفهوم دین و عقیده، آن نیز مولود حماقت و سفاهت کلیسا و تصرفات خودسرانه و خودکامانه بارگاه کلیسا بود که وجود داشت!!.

بلی، دربار کلیسا با علم مبارزه میکرد چون جهل‌پرست بود، و جهل هم مهم‌ترین سنگر و قوی‌ترین پشتیبان آن در حفظ قدرت و سلطه خود بر توده‌های محروم مردم بود، و اگر این توده‌ها از دانش بهره می‌بردند و درست می‌فهمیدند که همه سرمایه دین اروپا جز یک مشت افسانه‌های بی‌پایه بیش نیست و در برابر انتقاد و بررسی‌های علمی توان مقاومت ندارد، هرگز در چنین شرایطی به آسانی اختیار خود را به دست کلیسا نمی‌دادند، آنطور که در شرایط جهل و نادانی داده بودند!!.

کلیسا با مفهوم آزادی نیز مبارزه می‌کرد، به دلیل اینکه آزادی برای هر حاکم ظالم و برای هر خودسری بسیار خطرناک است! و هروقت که مردم طعم آزادی را بچشند هرگز خود را در بند بندگی صبر کاذب اسیر نخواهند ساخت، اگرچه این بندگی بنام دین هم بر آنان تحمیل گردد.

کلیسا در درون صومعه‌ها و دیرهای خود مشغول فسق و فجور بود و مردم را هم بزهد و تقوی دعوت می‌کرد، و از ملت مکارم اخلاق طلب می‌کرد و خود در غرقاب رذائل اخلاق فرو رفته بود!!.

این نکته هم پوشیده نماند که این فجایع اجتماعی غیر از آن باجها و خراج‌ها بود که کلیسا به زور و فشار از مردم می‌گرفت، و نیز علاوه بر آن همکاری و همیاری‌ها بود که پیوسته با تیولگران و فئودال‌ها علیه کشاورزان محروم انجام میداد!!.

و با توجه به این حقایق روشن، دیگر جای تردید نبود که این نهضت در هرآن و لحظه‌ای که برپا گردد باید بدور از دین و بلکه با عداوت با دین آغاز بکار بکند.

و این بود همان وضع و حال طبیعی که انتظار میرفت و واقع گردید.

بنابراین، می‌بینیم که این نهضت در این سرزمین دور از دین و براساس لادینی متولد شد و به تدریج و آرام آرام بر محوری می‌چرخید که از دین و عقیده و از عواطف و احساسات دینی دوری می‌جست، و سرانجام هم به آن مرکز اصلی رسید که در عصرهای پیش از مسیحیت داشت، یعنی: دوباره به اندوخته یونان و روم بازگشت و در آنجا با اینکه خود یک جاهلیت التقاطی بود با آن دو جاهلیتی که قبل از خود بودند و عالمی را مدت درازی زیر نفوذ و سلطه خود داشتند پیوند خورد، و قیام این نهضت به عنوان بازگشت از ظلمت به نور به حساب آمد، و بدون تردید در این میان نوری هم در کار بود، نوری که از آفاق باز عالم اسلامی بر اروپای تاریک و پریشان می‌تابید تا عقول گرفتار خرافات را از بند خرافات آزاد سازد، و این نفوس اسیر را از بند خضوع پرذلت سلطه و نفوذ کلیسای ظالم رها سازد!.

اما اروپا هرگز شرایط بهره‌برداری از این نور را درنظر نگرفت وهیچ‌وقت دیده دل را در پرتو هدایت آن باز نکرد تا به جهان انسانیت تماشا کند، و با آنکه این ارمغان هدایت را از اسلام دریافت کرده بود، هرگز نخواست آن را در پیروی از آئین درخشان اسلام به کار ببرد و آن را چراغ ره بسوی خدا قرار بدهد.

بلکه دائم در باره مردانی که آن را به این نهضت رسانده بودند ناسپاسی کرد، محکمه‌های تفتیش عقاید را برای گرفتاری آنان تشکیل داد و گروهی از مسلمانان را در آن محکمه‌ها با زجر و شکنجه و آزار کشت، و گروهی را هم از سرزمین اندلس تبعید و آواره ساخت!!. بلی، این نکته قابل انکار نیست که اروپا به گواهی دانشمندان و نویسندگان با انصاف خود ثروت‌های سرشار و اندوخته‌های فراوانی از جهان اسلام به دست آورده بود، به این ترتیب که تماشا می‌کنیم:

۱- علم، تمدن و آزادی را از مسلمانان آموخت.

۲- روش‌های تجربی و تحقیقات آزمایشگاهی را که براساس نهضت نوبنیاد علمی استوار است از مسلمانان آموخت.

۳- اجتماعات خود را از برنامه‌های اجتماعی و نظم و نسق مدنی اسلام فرا گرفت، امت‌ها و ملت‌ها را درست مانند مسلمانان سازمان داد، چون در اروپای قرون وسطی امت، و ملت و سازمان در آن سرزمین وجود نداشت، و فقط اجتماع سازمانی آن روز به پیروی از رژیم تیولگران بود و بس، و به صورت سازمان‌های مستقل محلی سازمان می‌گرفت که هریک در محیط خود زیر نفوذ یک تیولگر خود سر و جبار بود با سلیقه مخصوص خود و محیط خود، و نیروهای سه‌گانه قانون‌گزاری، قضائی و اجرائی را دربست در اختیار داشت، و به عبارت ساده‌تر: شخص تیولگر در قلمرو خود به جای خدا بود که مردم آن حوزه بندگان او بودند و دیگر هیچ!!.

۴- و نیز اروپا حقوق طبیعی انسان را از اسلام آموخت و در سایه این آموزش به مطالعه و بررسی آزادی خود از بند عبودیت‌های خفقان‌زا به پا خاست و نهضت را از این رهگذر آغاز کرد.

اما این اروپای متعصب با همه این راه‌هائی که در استفاده از برنامه‌های تعلیمی اسلام از آن‌ها حرکت کرد، بازهم بهمین ترتیب به صورت یک جاهلیت زنده ماند، چون در همه این مراحل پیوسته از پیروی برنامه‌های الهی باز ایستاد و نیروهائی که از این طریق اندوخته بود در راه بازگشت به آن دو جاهلیت قدیم، یونان و روم بهدر داد، و این چنین فرصت کمیاب و گرانبها را که برای نجات از جاهلیت‌ها به دست آورده بود برایگان باخت، و به عبارت کوتاه‌تر: علم و تمدن و آزادی را برایگان اندوخت و خود تمدنی بس‌ عظیمی بنا نهاد، اما افسوس کاخ این تمدن را در پرتگاه یک دره سهمگین بس تاریک بنا کرد!!.

ما قبل از این گفتیم که: جاهلیت یک مفهومی مقابل علم و تمدن و فرهنگ و پیش‌رفت تولید مادی نیست، چون ممکن است که ملتی از همه این امتیازات برخوردار باشد، و لکن بازهم در هیچ جاهلیتی گرفتار نگردد! و بازهم گفتیم که: هیچ جاهلیتی در اساس از یک قسمت عناصر سودمند برای بشریت خالی نیست و نمی‌تواند هم باشد، و لکن منافع نسبی موجود در آن جاهلیت ننگ و آلایش جاهلیت را از آن پاک نمی‌تواند بکند و هیچ‌وقت نمی‌تواند آن را از آثار شوم جاهلیت محفوظ بدارد، و ما هم در اثبات این حقیقت هرگز نمی‌خواهیم پرشتاب حرکت کنیم، بلکه همه جا و همه وقت همگام با تاریخ پیش خواهیم تاخت.

این هم نکته‌ایست که دورماندن از دین یک ضربت قاطع و ناگهانی نیست که با شتاب کامل و ناگهانی در نفوس توده‌ها اثر داشته باشد، چون بدیهی است که هرگز آئین طبایع و نفوس اینگونه نبوده و نمی‌تواند هم باشد، بلکه نفس آدمی همیشه به تدریج و آرام آرام اثر می‌پذیرد، در صورتیکه این کیفیت‌ها در نهاد و در روح فرد این چنین بکندی و آرامی به وجود آید، بدیهی است که پیدایش آن در نهاد جماعت‌ها و ملت‌ها کندتر و آرام‌تر از این هم خواهد بود، برای اینکه هم‌آهنگی و هم‌بستگی جماعت‌ها و ملت‌ها افکار و مشاعر را از ویرانی و تباهی سریع حفظ می‌کند، و در مقابل هریک از عوامل و مؤثرهای جدید یک نوع مخصوصی مقاومت ایجاد می‌کند تا مقاومت‌ها را باهم همآهنگ بسازد و یک مقاومت و پایداری ملی و همگانی به وجود بیاورد، و این خود مستلزم چنین کندی و آرامی است!!.

و روی همین میزان اروپا در طول چند قرن با یک شخصیت دوتابه که از دو عنصر بت‌پرستی و مسیحیت تشکل یافته بود زندگی میکرد، یعنی: نه بت‌پرست بت‌پرست بود و نه مسیحی مسیحی، از یک سو نهضت اروپا با الهام از بت‌پرستی یونان و روم راه خود را در پیش داشت و می‌رفت، و همه آن پیش‌رفتها و آن ترقیات روزافزون را که از تمدن و علوم اسلامی دریافت کرده بود، با این دو جاهلیت قدیم رنگ می‌زد، و از سوی دیگر عقیده در ضمیر و نهاد مردم آن چنان رسوخ داشت که تا اندازه‌ای در رفتار و سلوک شخصی و مفاهیم زندگی مردم پیوسته اثر می‌گذاشت، و گرچه همین زندگی آرام آرام و به تدریج تحت نفوذ و سلطه مفاهیم لادینی و یا مفاهیمی دور از تعلیمات دینی قرار می‌گرفت، و در سایه این پیوند نامقدس دوگانه که در میان بت‌پرستی و مسیحیت در نهاد مردم پیدا شده بود، یک تحول گسترده‌ای که در تاریخ اروپا به نام جنبش‌های اسلامی نامیده میشد به وجود آمد، و هدف این جنبش‌ها هم ظاهراً بازگرداندن دین به آن پاکیزگی و صفای اولیه خود بود، و گسترده‌ساختن آن بود بر همه صحنه‌های گوناگون زندگی واقعی مردم، اما تحقیق این هدف یا امکان ‌داشت و یا هرگز به وقوع نپیوست.

و علت این دو این بود که دین رنگ مخصوصی جاهلیت به خود گرفت، یعنی به ننگ تفکیک عقیده از شریعت آلوده شد حتی در نظر خود اصلاح طلبان نیز شریعت و قوانین غیرخدائی مجاز گردید که در زندگی واقعی مردم حاکم مطلق باشد، و در این چنین شرایطی هر اصلاح‌ دینی که انجام گرفت یک نوع اصلاحی بود که فقط در جنبه‌های وجدانی دین انجام می‌گرفت و کوچکترین اثری در اصل زندگی مردم نداشت، به ویژه آنکه انگیزه این حرکت‌های اصلاحی انگیزه‌های نژادی و قومی بود و هیچگونه ربطی با دین نداشت، به این ترتیب که پیوسته ملت‌های مسیحی می‌خواستند که از رهگذر جداکردن کلیسای خود از کلیسای مرکزی روم که پایگاه پاپ اعظم بود امتیاز قومیت و نژاد خود را آشکار سازند، و این امری بود درست مخالف با طبیعت عقیده، بدلیل اینکه دائم طبیعت عقیده مردم را دعوت به اتحاد و همآهنگی می‌کرد که همه باهم راه توحید را پیش گیرند و باهم در این راه قدم بردارند، نه براساس قومیت و نژاد و نه براساس موقعیت جغرافیائی و امتیازات کاذب، برای اینکه جای تردید نیست که شخصیت و هستی بشریت یک وحدت مخصوصی است، و روی همین حساب دینی که از جانب خدا برای اصلاح و هدایت همه ابعاد زندگی بشر نازل می‌شود یک وحدتی است که در آن تفکیک عقیده از شریعت ممکن نیست، و مسائل مشاعر و وجدانش نیز از مسائل واقعیت زندگی تفکیک‌پذیر نخواهد بود، و این یک حقیقتی بود که در آن عصر از نظر اصلاح‌گران دینی پنهان ماند، در این میان که نهضت‌های اصلاح‌ دینی از هرطرف به حرکت درآمده بود سرمایه‌داری نوپائی در آن محیط انقلاب گسترده‌ای را در جهان براساس لادینی براه انداخته بود، و از رهگذر ربا و غل و غش و دام نیرنگ و تزویر و ظلم و تجاوز به حقوق رنجبران و زحمت‌کشان خون توده‌ها را می‌مکید، و هرلحظه نفوذ و سلطه خود را افزون و افزون‌تر می‌ساخت، و در همین اوضاع نابسامان و با این شرایط پریشان اصلاح‌گران دینی هم به اصلاح وجدان این مردم بلادیده پرداخته بودند!!.

و خلاصه این ازدواج شخصیت، و این شخصیت دوتابه چند قرنی در اروپا پایدار و برقرار ماند، اما بازهم برای کسانی که پیوسته سیر تاریخ را بررسی می‌کردند به خوبی آشکار بود که پیش‌رفت این حوادث روزانه در همه ابعاد زندگی متوجه آن قطب لادینی است، (Secularism) و در حال دوری تدریجی از ره دین است.

و این پیش‌رفت تدریجی به سوی لادینی بهمین ترتیب به آرامی و نرمی ادامه داشت تا قرن نوزدهم یا بگو: قرن پرحوادث تاریخ سیاه اروپا فرا رسید، و در این قرن طوفانی دو طوفان بزرگ رخ داد که مرزهای تاریخ را مشخص و معین ساخت، و این دو طوفان بزرگ یکی طوفان داروینیسم بود و یکی دیگر هم انقلاب صنعتی!.

گویا که این دو طوفان ویرانگر باهم پیمان بسته و قرار گذاشته بودند که تا آثار و ثمره‌های قرون وسطی را و یا بهتر بگوئیم: ته‌ مانده جاهلیت قرون وسطی را نابود نکنند، دست از حرکت و تلاش باز ندارند، و از این راه زمینه را برای ساختمان یک کاخ محکم و با عظمت برای یک جاهلیت دیگر: جاهلیت سومی آماده بسازند، و این همان است که هم اکنون در جهان حکومت دارد.

و به حکم همین قرار و به مقتضای همین پیمان نامقدس داروینسم اساس عقیده را در عالم نظریات و اندیشه به شدت کوبید و متزلزل ساخت، و انقلاب صنعتی هم اصول عقیده را در عالم تطبیق و اجرا در زندگی مردم ویران ساخت، و هریک در انجام مأموریت خود به سزا کوشیدند.

داروین در سال ۱۸۰۵ متولد شد، و در سال ۱۸۵۹ کتاب (أصل الأنواع) را و در سال ۱۸۷۱ کتاب دیگرش بنام (أصل الإنسان) را نوشت و منتشر ساخت، و پس از انتشار این دو کتاب یک رشته امواج پرطوفانی از حوادث در عالم عقیده و در عالم اندیشه و افکار برخاست، و نظریه تطور و یا نشو و ارتقأ مانند یک دیو زنجیر پاره کرده افکار و عقاید را پایمال کرد، و پیوسته کوشید تا هر ثابت و تطور ناپذیری را که در سر راه خود بیاید درهم بکوبد و ویران بسازد، و این نظریه تطور در محیط تحقیقات آزمایشگاهی داروین در زندان نماند و ممکن هم نبود که بماند، چون محیط و شرایط برای عنان گسیختگان آماده شده بود.

و سرانجام این نظریه ویرانگر و این دیو گرسنه از حصار آزمایشگاه بیرون تاخت و در محیط آرام افکار و اندیشه دانشمندان و در میدان اندیشه طبقات مختلف مردم بتاخت و تاز پرداخت، و آن چنان در سرها سرگیچه دواند که در سراسر پهنه این عالم هستی هیچ موضوعی ثابت و پایدار دیده نشد، حتی فکر عقیده و اندیشه وجود خدا هم در امان نماند، و در نتیجه انتشار این نظریه (تطور) مبارزه سختی میان کلیسا و داروین آغاز شد و جنگ سختی درگرفت، کلیسا داروین را ملحد و خارج از دین می‌نامید و داروین کلیسا را به جهالت و خرافات متهم می‌کرد، و مردم هم در آغاز این درگیری در صف کلیسا قرار داشتند، چون خیلی گران بود که داروین از راه برسد و عقیده آنان را پایمال کند، و انسان را در یک سیمای پست حیوانیت به نمایش گذارد، و لکن طولی نکشید که همین مردم در صف کلیسا به تدریج و آرام آرام از صف کلیسا بیرون خزیدند و به صف داروین پیوستند، در نتیجه پس از مدتی اندک آن صف خالی شد و این صف پر گردید و همین مردم علیه کلیسا وارد کارزار شدند و کلیسا را درهم کوبیدند، چون این مبارزه را فرصت مناسبی برای درهم‌شکستن قدرت کاذب کلیسا و پایان‌دادن بدوران ظلم و استبداد و تجاوز آن دستگاه مغرور یافتند، و عاقبت در این درگیری ویرانگر دین شکست خورد و به گوشه انزوا خزید، و دیو تطور عنان گسیخته و سرمست داروین پیروز شد و پیروز...

و در این میان که این نظریه دیوانه (تطور) همه جا سنگرهای دین و دژهای کهنه کلیسا را با شدت و حدت درهم می‌کوبید و ویران می‌ساخت انقلاب صنعتی هم بی‌کار نبود، و آن هم با استفاده از این فرصت آشفته رستاخیز عظیمی را تدارک می‌دید و در میدان زندگی مردم براه می‌انداخت، و بنای قدیم را ویران می‌ساخت و محیط را برای تأسیس یک بنای جدید آماده!!.

و از اینجا ساختمان نوین جدائی از عقیده آغاز گردید و بناها مشغول بکار... ساختمانی که هرسنگ آن در جهت مخالفت با دین بکار می‌رفت و خود سنگر محکمی برای مبارزه با دین می‌شد!.

بلی، ساختمان سرمایه‌داری دیوانه‌ای که از هیچگونه اهانتی نسبت بدین و تعالیم دینی خودداری نمی‌کند، مرتب می‌دزدد، غارت می‌کند، شکنجه می‌دهد، خون می‌ریزد، دام حیله و تزویر می‌گستراند، مردم را به بازی و فریب می‌گیرد، و از زندگی ساده و بی‌آلایش خود منحرف می‌سازد، تا بلکه از این راه در فروش وسایل آرایش و تجمل سود سرشاری به جیب بزند!!.

سرمایه‌داری بی‌انصافی که مرتب زن را از حریم خانه بیرون می‌کشد و برای جستجوی لقمه نانی بکار خانه‌ها روانه می‌سازد، و از وجودش برای شکستن اعتصاب‌ها و درهم‌کوبیدن مقاومت مردان استفاده می‌کند، و در این گرفتاری خلاف عفت او را به بهای لقمه نانی آلوده می‌سازد.

سرمایه‌داری سودپرستی که پیوسته کارگران جوان را با سرهای شوریده و با طوفان جوانی از خانه و خانواده دور می‌سازد، و طوفان فساد اخلاق را در میان آنان به شدت گسترش می‌دهد، و مشکلات فشار جنسی را همه جا از راه زنا و آمیزش‌های نامشروع آسان می‌سازد، و سنگرهای عقیده و اخلاق را یکی پس از دیگری می‌کوبد و ویران می‌کند تا مسیر سودپرستی خود را همه جا باز کند و باز...

این نکته هم مکتوم نماند که عوامل این نابسامانی‌ها و این طوفان‌های سیاه منحصر به این دو قطب ویرانگر داروینیسم و انقلاب صنعتی نبود، بلکه در این میدان پر از بلا یک تیم شیاطینی فرصت طلب هم شرکت فعالانه داشتند و بی‌سر و صدا موریانه‌وار در تکاپو بودند، و آن شیاطین عبارت بودند از: گروه مکاری یهودیسم (صهیونیسم امروز) جهانی، آنان در این زمان آشفته در انتظار فرصت مناسبی در کمین نشسته بودند تا با استفاده از آن فرصت به آرزوی دیرین خود دست یابند، تا اندیشه سلطه بر بشریت را، تسلط بر (امیون) را به مرحله انجام و اجرا برسانند [۹]، چون به عقیده این قوم نژادپرست (تلمود) به آنان وعده داده است که این امیون چارپایانی هستند که خدا آن‌ها را برای سواری‌دادن به نژاد یهود: نژاد برگزیده خود آفریده است، و نیز برنامه‌های سری یهود به آنان دستور می‌دهد که در کمین بنشینند تا فرصتی بدست آید و از غفلت مردم استفاده کنند و از پشت سر بگرده آنان سوار شوند...

و بهمین میزان این یهودیت (صهیونیسم) جهانی از پیدایش این نهضت اروپائی براساس لادینی سرمستانه به وجود آمدند و شادکام شدند، و چون می‌دیدند که به وسیله آن نصف راه بدون زحمت برای درهم‌کوبیدن عقیده اروپائی طی شده است، و شکی نیست که عقیده، دشمن سرسخت این صهیونیسم جهانی است، و یک سد بسیار محکمی است در برابر تزویر و نیرنگ شیاطین پایدار و استوار!! و خوب می‌دانستند که هروقت که این سر استوار بشکند و یا آسیب بپذیرد سوارشدن این شیاطین برگرده این چارپایان به اصطلاح آسان خواهد شد.

قرآنکریم در این باره خطاب به شیطان چه بیان شیرین دارد:

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ٤٢[الحجر: ۴۲] «واقعاً که بر بندگان من، تو سلطه نداری، سلطه تو نیست، مگر بر پیروان خود از بیهوده‌گران و بیهوده‌سرایان».

بازهم خطابی دیگر:

﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ لَهُۥ سُلۡطَٰنٌ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٩٩[النحل: ۹۹].

«به حق او را سلطه‌ای نیست بر آنکسانی که ایمان آورده‌اند و توکل پیوسته به پروردگار خود دارند».

و این هم بیان زیبای دیگر:

﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ يَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِينَ هُم بِهِۦ مُشۡرِكُونَ ١٠٠[النحل: ۱۰۰].

«سلطه او فقط بر کسانی است که مرتب او را از جان دوست دارند و بر آنان که مشرک هستند (و شیطان را در کارهای خدا شریک می‌پندارند)».

بلی، یاران و دوستان شیطان از صهیونیسم جهانی و یهودیت گرایان بین الملل هنوزهم در انتظار فرصت نشسته بودند تا شرایط محیط و زمان اروپا و نیز حوادث نابسامان اروپا آنان را با این دو حادثه ویرانگر یاری دهد: یکی حادثه داروینیسم، و دیگری حادثه انقلاب صنعتی!!.

و شاید داروین شیطان نبود، و شاید هرگز شر و فسادی برای بشریت نمی‌خواست، شاید او یک دانشمند بود آنچه را که حق می‌دانست بیان می‌کرد، و یا اینکه در نظریه خود مانند هر صاحب نظری مرتکب خطاهائی شده بود که اگر پی به آن‌ها می‌برد حتماً باز میگشت و به اصلاحش می‌پرداخت که داروینیسم جدید (New Darwinism) با ایمان به اصل نظریه او پرده از خطاهای او برداشته است، و با این همه شاید که او در بیان نظریه خود هرگز نیت بدی نداشته است!. اما این شیاطین این یهودیان مزدور شیطان در ترویج و پخش نظریه داروین سرمایه فراوانی از سؤنیت را دارا بوده‌اند، و به خاطر نشر فساد و ویران‌کردن بنای سازمان اجتماع و آشفته‌ساختن زندگی مردم دست به چنین تلاش شیطانی زده‌اند!!.

پروتوکل‌های صهیون فاش می‌گوید: داروین یهودی نیست، اما ما به آسانی دریافتیم که چگونه آراء و نظریات او را به گسترده‌ترین وجهی منتشر سازیم، و آن‌ها را برای درهم‌کوبیدن دین و ویران‌ساختن عقیده بهترین حربه خود قرار بدهیم.

و بازهم همان پرتوکل‌های صهیون می‌گوید: ما بودیم که پیروزی نظریه داروین و مارکس و نتیجه را با ترویج و گسترش آراء آنان پی‌ریزی کردیم، و اثر اخلاق براندازی که علوم آنان در فکر مردم غیر یهودی تزریق می‌کرد کاملاً برای ما روشن و آشکار است، این گروه شیطان: صهیونیسم جهانی با دست این سه نفر دانشمند یهودی: مارکس، فروید و درکیم نظریه داروین را و اندیشه تطور را با زشت‌ترین سیمائی برای ویران‌کردن هر فضیلتی که در نهاد جاهلیت اروپائی باقی مانده بود دست‌آویز کردند و کوبیدند و ویران ساختند! [۱۰].

بلی، این سه نفر یهودی خائن پیوسته دین را با چماق تحقیر و سرزنش کوبیدند و قیافه آن را در آئینه نهاد بشر و در لوح اندیشه مردم زشت و آلوده نمایش دادند، درکیم می‌گوید: دین یک موضوع فطری نیست!.

مارکس می‌گوید: دین افیون ملت‌ها است! و بازهم می‌گوید: دین مجموعه ایست از افسانه‌ها که تیولگران و سرمایه‌داران برای تخدیر افکار زحمت‌کشان و دل خوش‌ساختن آنان با نعمت‌های آخرت و برای منحرف‌کردن افکار توده‌ها از محرومیت در این جهان آن‌ها را سروده‌اند!!.

و فروید می‌گوید: دین در سایه سرکوبی غرائز و از پیدایش عقده (اودیب) و از سوزش عشق جنسی که پسر نسبت به مادر در خود احساس می‌کند و از پشیمانی و ندامت او از گناه کشتن پدر در نهاد خود می‌بینید به وجود می‌آید!!.

و این است چکیده نظریه این سه نفر یهودی (دانشمند) در باره دین، و به خوبی پیدا است که هرسه یهودی دین و اخلاق و فضیلت را تا می‌توانستند درهم کوبیدند.

درکیم می‌گوید: اخلاق فقط سایه و انعکاس است از وضع اقتصادی هم‌زمان خویش، و چون وضع اقتصادی دائم در حال تحول و دگرگونی است، پس اخلاق هرگز آن قابلیت را ندارد که به عنوان یک موضوع ثابت ارزیابی گردد.

فروید چنین می‌گوید: اخلاق حتی در طبیعی‌ترین و عادی‌ترین حال و قیافه خود یک‌ نوع قساوت و فشار است، و تعالیم اخلاقی هم یکنوع سرکوبی و اختناق ویرانگر است برای طبیعت انسان.

اما این تلاش‌های شیطانی پیداست که هرگز در این حد متوقف نشد، بلکه کوشید و کوشید تا زن را از پرده عصمت بیرون کشید و بازیچه کوی و بازارش ساخت!! مارکس فاسد می‌گوید: زن باید کار کند.

درکیم به گوش زن می‌خواند: ازدواج یک امر فطری نیست.

فروید از زن اینگونه پشتیبانی می‌کند: زن باید طبیعت غریزه جنسی خود را بدون قید و شرط آشکار گرداند.

و پیداست که یهودیت جهانی (صهیونیسم بین الملل) هرگز تلاش خود را در نظریات محدود نمی‌کند، بلکه برای اجرای مقاصد شوم خود به تلاش و کوشش در میدان گسترده واقعی می‌پردازد.

همانگونه که نظریه (تطور) و اندیشه (نشو و ارتقاء) را در چنین قیافه زشت و زننده‌ای که حتی به خاطر داروین خطور هم نمی‌کرد در راه اجرأ و پیش‌برد مقاصد شوم خود مورد بهره‌برداری قرار داد، و بهمین ترتیب از انقلاب صنعتی همچنین بهره‌برداری می‌کند، و دائم در تلاش است که آن را بر پایه فساد و تباهی استوار گرداند، چنانکه هم اکنون می‌بینیم که سرمایه‌داری یک نوع بدعت ویرانگر یهودی است که رباخواران یهودی در سایه آن این تلاش شیطانی را هرلحظه گسترده‌تر می‌سازند و زالووار خون ملت‌ها را آرام آرام می‌مکند.

هرگز اقتصاد سرمایه‌داری به تولید کالاهای سودمند و پیاده‌کردن برنامه‌های مشروع قناعت نمی‌کند، بلکه دائم در تولید هرگونه کالا و پیاده‌کردن هرنوع برنامه نامشروع که منافع سرمایه‌داران را تأمین کند پیش‌گام است، چنانکه سیمای سرمایه‌داری امروز که پیش از هرچیزی مؤسسه یهودی است، با نمایش منظره‌ها و نشان‌دادن عملیات شهوت‌انگیز در تباهی نسل جوان همه جا کوشش گسترده و تلاش خستگی ناپذیر دارد، و با دایرکردن سالن‌های مد و آرایشگاه‌های شهوت بار دائم در تلاش است، تا زن را که مارکس به بهانه کار از پرده عفت بیرون کشید برای ربودن دل مردان بیارایند، و با این حیله مرد را نیز در دام هوا و هوس و شهوت گرفتار گردانند و گروه عقده خویش را در دل بگشایند…

تا آنجا پیش تاخته‌اند که امروز سراسر جهان باماکن فسق و فجور و فساد و به خانه‌های شهوت و رسوائی تبدیل شده است که هم مردان و هم زنان تا گردن در آن غرق گشته‌اند، همین جا است که فرصت‌طلبان یهود به عقیده خودشان برگرده این چارپایان سوار شوند و آرزوی شیطانی خود را برآورند، همان آرزوئی که کتاب‌های (مقدس) به آنان تلقین کرده است و اجرای آن را وعده داده است.

آری، به این ترتیب، جاهلیت سراسر عالم را فرا گرفته است، چون اروپا که تاروپود جاهلیت در طول تاریخش از نهاد آن کشیده شده هم اکنون بر بشریت سلطه یافته و مفاهیم و افکار تاریک این جاهلیت بر مغز و اندیشه این مردم جهل زده سایه گسترده است، و این جاهلیت یک معجون خوش چانسی است که از جاهلیت‌های باستانی یونان و روم و عقاید انحرافی قرون وسطی سرچشمه گرفته است، و امروز هم با انفصال کامل از دین و عقیده تحت تأثیر (داروینیسم) و انقلاب صنعتی باهم پیوند خورده است، و با سیمای یک جاهلیت جدید جلوه کرده که نامش جاهلیت قرن بیستم است!!.

و همانطور که گفتیم این جاهلیت نوپا امروز دیگر در انحصار اروپاست، زیرا که امروز این اروپای جاهل رگ و ریشه نفوذ خود را در سراسر جهان گسترده است، و سرطان‌گونه بهر نقطه از نقاط زمین که قدم گذاشته اصول و اساس جاهلیت را گسترش داده است تا آنجا پیش رفته است که دیگر این جاهلیت ویرانگر فرمان روای مطلق جهان گشته است.

و این بود این صفحه از تاریخ که دیدیم و خواندیم، و اکنون آن فرصت فرا رسید که خصوصیات، مشخصات جاهلیت نوین را ببینیم و بخوانیم و پرده از چهره نازیبای آن براندازیم!.

[۲] کتاب «دراسات فى النفس الإنسانية». [۳] کتاب «التطور والثبات فى حياة البشرية». [۴] تفصیل این قضیه را در فصل «الإسلام وحياة البشرية» در کتاب «التطور والثبات فى حياة البشرية» نوشتهء مولف بخوانید. [۵] گرفته شده از کتاب «منهج الفن الإسلامى». [۶] کتاب «دراسات فى النفس الإنسانية». [۷] خداوند می‌فرماید: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٠٣[الأنعام: ۱۰۳] «چشم‌ها او را درنیابند و او چشمان را در مى‏یابد و او باریک بین آگاه است‏». و می‌فرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ[الشوری: ۱۱] «چیزى مانند او نیست. و او شنواى بیناست‏». فلسفه‌ی یونانی در صحبت نمودن از حقیقت الهی در حدود ادراک عقل ناقص انسانی به بیراهه رفته و دچار اشتباه فاحش شده است، نتوانسته در زندگی بشری و در قضیه‌ی عقیده تأثیر واقعی داشته باشد بلکه تمام دست‌آوردهای آن هیچ و پوچ می‌باشد؛ زیرا که تا هنوز کسی بخاطر تجریدات ذهنی فلسفی ایمان نیاورده است، و نه این تجریدات میان تهی عنصر بارز در وجود امت با ایمان و یا مجتمع مثالی در بخشی از تاریخ بوده است. [۸] «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» از سید أبو الحسن ندوى. [۹] خداوند می‌فرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَيۡسَ عَلَيۡنَا فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ سَبِيلٞ[آل عمران: ۷۵] «این به خاطر آن است که آنان گفتند: [چون ما اهل کتابیم‏] رعایت نکردن حقوق غیر اهل کتاب بر عهده ما نیست‏». [۱۰])- نگا: فصل «اليهود الثلاثة» در کتاب «التطور والثبات فى حياة البشرية». کتابی است بنام «سه نفر یهودی» از همین نویسنده و از همین مترجم.