جاهلیت قرن بیستم

فساد در سیاست

فساد در سیاست

می‌گویند: این عصر، عصر آزادی است! اما با وجود این همین عصر آزادی شاهد فجیع‌ترین و زشت‌ترین دیکتاتوری‌های تاریخ است!.

در ایام گذشته فئودالیزم یا گروه تیولگر در اروپا فرمان‌روا بود، و پیوسته مردم را در بند بردگی زمین‌های کشاورزی اسیر می‌کرد، یعنی: هیچ فرد کشاورزی حق نداشت که از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر بدون اجازه تیولگر آن مزرعه انتقال یابد، و اگر مرتکب چنین گناهی می‌شد او در حکم برده فراری بود و قانون تیول او را به زور به همان مزرعه باز می‌گرداند، و داغی هم بر بدن او میزد که گناهش معلوم گردد، چون این آدم جرئت کرده بود که از فرمان و اراده (خدای) کوچک خود یعنی فئودال محل سرپیچی کند، و هریک از فئودال‌ها حق داشت که اندازه و مساحت زمین کشاورزی را برای هریک از بردگان تعیین کند و به تصرف او بدهد، و لکن این تصرف کامل نبود، چون این نوع تعیین حدود درست مانند تعیین حدود لانه چهارپایان بود که در آنجا زندگی می‌کنند، و از آب و دانه برخوردار می‌شوند و شیر و ماست و انواع لبنیات را برای چارپاداران فراهم می‌آورند، و هرگز نمی‌توانند از آن لانه به لانه دیگر بروند، برای اینکه آن‌ها برای این زندگی در همان لانه محکومند و بس.

و نظام فئودالیزم یک نوع مخصوصی تولید است که علامت بیانگر و صفت امتیازبخش آن تبعیت دائم از فئودال است و جز تبعیت چیزی را به رسمیت نشناختن، و در تعریف آن گفته‌اند که: فئودالیزم نظامی است که در آن کارگر و کشاورز در برابر آقا و مالک خود متعهد و ملتزم است که تکالیف و وظایف اقتصادی معینی را برای او انجام بدهد، خواه این وظایف به صورت انجام خدماتی باشد و یا به صورت پرداخت مال و تقدیم هدایائی.

و در بیان این مطلب باید بگوئیم که: اجتماع فئودالیزم به دو طبقه ممتاز تقسیم می‌شده است:

۱- طبقه مالکیت که دائم مرزعه‌ها و چراگاه‌ها و چشمه‌سارها و قنات‌ها را در مالکیت خود داشته.

۲- طبقه کشاورزان که از فلاحان و کارگران روز مزد و بردگان کشاورزی تشکیل می‌یافته، گرچه عده این دو دسته اخیر مرتب و به سرعت رو به کاهش بوده است و مردم کشاورز یعنی: تولید‌کنندگان حقیقی حق داشته‌اند که اندازه معینی از زمین را در اختیار بگیرند، و با کار و تلاش و کشاورزی معاش خود را در آن تأمین کنند و ابزار کار را هم خودشان تهیه کنند، و نیز حق داشتند در خانه‌های خود به کارهای دستی و صنایع کوچک مربوط به امور کشاورزی بپردازند، اما این کشاورزان در مقابل استفاده از این زمین تعهدات فراوانی را عهده‌دار بودند، و از آن جمله است خدمات رایگان هفتگی در مزارع ارباب به وسیله ابزار و چهارپایان خود، و نیز خدمات رایگان در هنگام کشت و برداشت محصول کشاورزی، و تقدیم پیشکش و هدایا در ایام عیدها و مواقع مخصوص، و نیز همین مردم مجبور بودند که گندم و جو خود را در آسیاب ارباب آرد کند، و انگورهای خود را در کارگاه‌های او شیره بگیرند.

و در این میان حق حکومت و قضاوت مخصوص ارباب بود و کشاورزان هیچگونه حقی نداشتند، یعنی: تنظیم همه برنامه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم هر منطقه با فئودال همان منطقه بود و بس.

و خود کشاورز تولیدکننده واقعی طبق مقررات این نظام به آن ترتیب که بعداً خواهیم دید آزاد نبود، چون او نسبت به زمین تحت تصرف خود مالکیت کامل نداشت و نمی‌توانست آن را بفروشد و یا بکسی ببخشد و یا ارث بگذارد، مجبور بود که برخلاف میل خود در زمین ارباب به بیگاری بپردازد، و نیز مجبور بود همه ساله مالیاتی را بپردازد که نوع و مقدار آن را اراده ارباب مشخص می‌کرد و او حتی حق اعتراض نداشت، فقط باید تبعیت می‌کرد و اطاعت، و به علاوه هروقت که مزرعه‌ای از مالکی به مالک دیگر انتقال می‌یافت کشاورز در آن مزرعه به ضمیمه زمین انتقال می‌یافت، و هرگز حق نداشت از مزرعه‌ای به مزرعه دیگر برود، پس روی این حساب می‌بینیم که طبقه کشاورز در این نظام یک طبقه متوسطی بوده میان بردگان قدیم و کشاورزان آزاد عصر حاضر [۲۰].

این بود سیمای ننگین و شرم‌آوری از زندگی اروپا در جاهلیت قرون وسطی که قرن‌ها تحت لوای حمایت کلیسا ادامه داشت، و بدیهی است که جهان اسلام با وجود آن انحرافاتی که در سیاست حکومت و برنامه‌های مالی از طرف حاکمان وقت در آن را بافته بود هرگز با چنین زندگی ننگینی روبرو نگردید.

و نیز در این محیط حکومت شریعت الهی اگرچه به طور نسبی و جزئی هم بود از چنین حکومت کافری که برخلاف قانون خدا و به پیروی از عدالت معروف قانون روم جریان داشت همیشه مانع بوده است.

بلی، در اروپا این وضع ننگین و این زندگی فجیع مدت‌ها ادامه داشت تا روزی که نظام فئودالیزم رو به ویرانی نهاد و ویران گردید، و همزمان با این ویرانی این وضع سیاه نیز دگرگون گردید، و این دگرگونی نه برای آن بود که وجدان توانگران اروپائی از ادامه این نظام ناراحت شده بود، زیرا وجدان جاهلیت هرگز ناراحتی درک نمی‌کند! بلکه مطابق تفسیر مادی تاریخ که شاید صادق‌ترین تفسیر دوران جاهلیت بشر است، این دگرگونی برای آن بود که با پیدایش ماشین، تحول اقتصادی، جدید پیدا شده بود که ادامه وضع سابق مقرون بصرفه نبود و یا امکان نداشت.

بنا به مقتضای این تفسیر هر زمان که طبقه‌ای به فرمان تحول مادی روی کار بیاید طبقه پیشین را که به حکم شرایط و علل مادی زمان آن به پایان رسیده و مأموریتش تمام شده و به تطور اجباری انهدام آن حتمی شده درهم می‌شکند، و بدیهی است که جبر تاریخ و مسئله حتمیت از قانون تفسیر مادی تاریخ سرچشمه می‌گیرد، و این تحول مادی طبقاتی بنا بگفته پیروان تفسیر مادی تاریخ کوچکترین ربطی به حق و باطل ندارد، چون در متن این تفسیر برای حق و باطل هیچگونه مأموریتی تعیین نشده است!.

پس نظام فئودال در اروپا نه بخاطر آن ویران شد، و یا سزاوار ویرانی بود که ستم‌ روا می‌داشت، بلکه به خاطر آن ویران شد که مأموریت تحول مادی طبقاتی خود را در صحنه تاریخ و اجتماعی به پایان برده است، و نظام جدید هر نظامی که باشد نه به خاطر آن پدید میآید، و یا سزاوار پدیدآمدن است که دوران مادی و وقت انجام مأموریت تحول طبقاتی آن فرا رسیده است و یا بگو: حتمیت تاریخی آن سر رسیده است.

فلسفه مادی تاریخ میان آن مرحله از تحولات اقتصادی ناشی از تعدیل وسائل تولید و اسلوب‌های تولیدی، و میان آن طبقه‌ای که در مرحله دیگری از تحولات حکومت می‌کند و از آن بهره برمیدارد فرقی نمی‌گذارد، زیرا مردم در همه مراحل جاهلیت خواه در واقع و خواه در تفسیر پیروی از هوا و هوس می‌کنند و از حکومت خدا بدور هستند، و بهمین لحاظ همیشه طبقه مالک و سلطه‌گر در هر مرحله حاکم با اقتدار و برخوردار از مزایای آن مرحله از تحولات اقتصادی است، طبقه ستمگر و ظالم بهمین ترتیب در طول مراحل تحولات اقتصادی همراه با اوضاع و احوال اقتصادی توده‌های مردم را در میان یکدیگر مبادله می‌کنند، و دائم دست بدست می‌گردانند، برای اینکه جاهلیت خواه در مرحله واقع و خواه در مرحله تفسیر هرگز نمی‌تواند حالتی را تصور کند که در آن حالت اقتصادی تحت تأثیر تحولات و دگرگونی‌های علمی قرار نگیرد که بر اسلوب‌های تولید رخ می‌دهد، و نیز هرگز نمی‌تواند بطور طبیعی و بدون برخورد طبقاتی که در آن طبقه‌ای طبقه دیگر را استثمار نکند از مرحله‌ای به مرحله دیگر انتقال یابد، زیرا مردم در ادوار طولانی و استمراری جاهلیت خود هرگز طعم شیرین حکومت قانون خدا را نچشیده‌اند، و هرگز نفهمیده‌اند که این حکومت چگونه امور اجتماع را با آئین حق و عدل بدون اینکه تحت تأثیر مراحل تحولات اقتصادی قرار بگیرد اداره می‌کند و سامان می‌بخشد، چون این شریعت الهی خود جامه بر اندازه‌ای است بر قامت انسان، با قطع نظر از مراحل تحولات زندگی و رشد نموی که در زندگی به آن رسیده است و یا خواهد رسید، و هرگز برازنده قامت وضع و مرحله تحولات اقتصادی، یا سیاسی، یا اجتماعی معینی دوخته نشده است!.

بلی، به هرحال ساختمان نظام فئودالیزم همزمان با پیدایش ماشین فرو ریخت، و تحول تازه‌ای در اجتماع آغاز گردید.

در این تحول نوپا کارخانه‌ها به کارگران احتیاج مبرم داشتند، و این احتیاج را فقط کارگران کشاورزی و مردم دهکده‌ها می‌توانستند برطرف سازند. بنابراین، ویران‌کردن نظام فئودالیزم که همیشه کشاورزان را در گرو زمین‌های کشاورزی یدک می‌کشید سخت ضرورت داشت، تا کشاورزان بتوانند خود را از بردگی به ضمیمه زمین رها سازند، و دهکده‌ها را خالی بگذارند و از هر طرف به شهرها روی آورند، و در مراکز صنعتی و کارخانه‌ها اجتماع کنند.

و سرانجام به این ترتیب بردگان زمین‌های کشاورزی از قید بردگی زمین آزاد شدند و با آزادی به شهر درآمدند، و این مردم ستم‌کشیده در آغاز این تحول و این انتقال ناگهانی را، آزادی دیدند، و چنان گمان کردند که دیگر زنجیرهای عهد گذشته را شکسته و پاره کردند و هم اکنون آزاد شدند، و دیگر هر کاری را که بخواهند با آزادی می‌توانند بکنند، و این گمان پرشتاب ناشی از آن بود که این مردم در حال انتقال از مرحله تحول یک جاهلیت مخصوص به مرحله جاهلیت دیگری که زنجیرهای دیگری در آن در انتظارشان بود غافل بودند، و هنوز نمی‌دیدند که از اسارتی به اسارت دیگری پناه آورده‌اند!.

تفسیر مادی تاریخ می‌گوید: طبقه جدیدی که پیدایش ماشین پدید آورد، و انتقال تولید از صورت فئودالیزم به صورت کاپیتالیزم دو عامل مؤثری هستند که بردگی جدیدی را به وجود آوردند، بردگی جدیدی که مرتب و به تدریج حلقه‌های زنجیر خود را تنگتر کرد، تا گلوها را هرچه بیشتر در فشار قرار بدهد.

اما موضوع این بردگی و این فشار بسیار عمیق‌تر از آن صورت ظاهری است که تفسیر مادی تاریخ آن را می‌بیند و به سوی آن می‌خواند، و چنان می‌پندارد که حقیقت عمق آن را دریافته است، و در تفسیرش تا حد اعجاز پیش تاخته است!.

و لکن حقیقت امر در اینجا این است که این جاهلیت قرن بیستم که در سایه لطف نظام سرمایه‌داری از حکومت دین خدا روی‌گردان شده، دنباله و پس‌مانده همان جاهلیت کهنه‌ای است که در سایه نظام فئودالیزم از حکومت دین خدا روی‌گردان شده بود.

و علت این بردگی انسان‌سوز در هردو نظام شوم، همان هواپرستی و شهوت‌سوزان است که دائم نفع خود را در رنج و محرومیت طبقه زحمتکش جستجو می‌کند، و این همان طاغوت جهانخوار است که در هر جاهلیتی یافت می‌شود و در سرنوشت مردم حکومت می‌کند، و تا روزی که این مردم حکومت دین خدا را به رسمیت نشناسند به شَّرِ آن گرفتارند و در دست آن اسیر!!. بدیهی است که این طاغوت سیاه در عالم اسلامی هم به همان اندازه که مردم از آئین خدا منحرف شده‌اند پیدا شده است، اما چون مردم در اینجا اگرچه به صورت ناقص هنوز به شریعت خدا عمل می‌کنند، نتوانسته است مانند طاغوت لجبازتر و جری‌تر و ویرانگرتر شود و زندگی مردم را به جهنم سوزان و عذاب الیم مبدل سازد.

و بهمین لحاظ در عالم اسلامی هرگز فئودالیزم نتوانسته به آن قیافۀ زشت و ویرانگر اروپائی درآید، و اسلام به همان ترتیب که طاغوت فئودالیزم را محدود و مقید می‌سازد، طاغوت سرمایه‌داری را نیز محدود و مقید ساخته است، در نظرش هردو طاغوت است و هردو باید زدوده شود بدون فرق.

بنابراین، ما بار دیگر به اروپا باز می‌گردیم و حلقه‌های اتصالی زنجیرگونه و ادوار سیاه پی‌درپی جاهلیت آن محیط ستم‌دیده را مورد بررسی قرار می‌دهیم، به این ترتیب:

آنچه که در اروپای طاغوت‌زده ‌روی داد، برخلاف پندار پیروان جاهلیت مارکسیستی یک تطور و تحول حتمی اقصادی نبود، و بلکه این خود از آثار بی‌شمار غلبه طاغوت بود که از روزگاران گذشته تاریخ را زیرپای ویرانگر خود می‌کوبید، و برای گسترش ظلم و طغیان خود، و ادامه اسارت و گرفتاری مردم دائم تطور و تحول جدیدی را در وسائل و اسلوب‌های تولید بهانۀ تاخت و تاز خود قرار می‌داد.

بلی، این حادثه یک چیز حتمی و اجتناب ‌ناپذیری نبود، بلکه فقط نتیجۀ طبیعی شرایط و علل موجود محیط بود، و یا اگر یک چیز حتمی بود نه از آن لحاظ بود که این جاهلیت پنداشته است، بلکه از آن لحاظ است که مردم از دین خدا گریخته و از حکومت قانون خدا روی‌گردان شده بودند، و بدیهی است هردم که مردم اینطور راه کفر و طغیان را پیش گیرند، بناچار طاغوت بر آنان چیره خواهد شد، و تلخی بردگی و زبونی را به کام آنان خواهد ریخت، آن هم به طور حتمی و اجباری!!.

اما این نکته فراموش نشود که قیام طبقه نوپای سرمایه‌داری برای قبضه‌کردن قدرت و تحویل‌گرفتن حکومت از طبقه فرسوده و فرتوت فئودالیزم مانع از آن نیست که در هردو حال حاکم و فرمان‌روای مطلق طاغوت باشد، چون منظور ما از طاغوت هرگز شخص معین و یا طبقه معینی نیست، بلکه طاغوت هر نیروی ویرانگر و هر حکومت ستمکاری است که بعضی از مردم گاهی آن را به دست می‌آورند، و بقیه مردم را با استفاده از آن به بردگی می‌کشند، و گاهی هم برای به دست‌آوردن این قدرت و این حکومت دستجات گوناگون به جان هم می‌افتند و به جنگ و ستیز می‌پردازند، تا سرانجام آن دسته که شرایط اقتصادی به نفع آن باشد پیروز شود زمام حکومت به دست گیرد و رقیب را از میدان بیرون براند، چنانکه قبیله گمراه و نادان قریش در جزیرة العرب با قبایل گمراه و نادان دیگر به مبارزه برخاست، و با استفاده از شرایط اقتصادی موجود قدرت و حکومت را به دست گرفت، و مردم شبه جزیره را با انواع گوناگون بردگی گرفتار ساخت!.

تفسیر مادی تاریخ تنها کاری که می‌تواند بکند این است که شرایط و علل انتقال سلطه و قدرت را از طاغوتی به طاغوت دیگر شرح می‌دهد و خبر از یک حادثه واقع ‌شده می‌دهد، اما هرگز نمی‌تواند در تفسیر خود به دقت نظر کند که اسباب وجود و علل پیدایش طاغوت را بشناسد و نشان بدهد، و بعد از شناخت این حقیقت را دریابد که وجود هیچ طاغوتی از پدیدهای حتمی و از رویدادهای ضروری نیست و هردم که مردم اراده کنند می‌توانند از پیدایش آن جلوگیری نمایند. بنابراین، بدیهی است که اینگونه تفسیر در باره تاریخ یک تفسیر جاهلی است که فقط نمی‌تواند جاهلیت‌ها را تفسیر کند و بس!.

بلی، این بردگی نوین و این عبودیت جدید در آغاز کار چندان محسوس و مشهود نبود، بلکه ظاهراً این تحویل و تحول از مرحله فئودالیزم به مرحلۀ کاپیتالیزم سیما و نشان آزادی داشت، و چنان می‌نمود که بردگی پایان گرفت و آزادی به جای آن نشست، کشاورزان از قید بندگی زمین آزاد شدند و ملت‌ها زنجیرهای فئودالیزم را پاره کردند،...

و در این میان تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار مهمی پدید آمد که همۀ آن‌ها نشان آزادی بر سینه و شعار آزادی در دست داشت و نامش دموکراسی بود!.

و در حقیقت این جاهلیت یک معجونی بود از مقداری آزادی، و از مقداری ناچیز خیر نسبی که به همراه خود داشت.

و مانند یک روپوش زیبا قیافۀ زشت و زننده عبودیت جدید را و سیمای عبوس طاغوت جدید را زیرپوشش خود از نظرها نهان می‌داشت!.

هم اکنون کسی که تا دیروز به صورت قانونی مالک زمینی نبود که مرتب در آن تلاش می‌کرد و عرق می‌ریخت، و از هر طرف قید و بندهای مادی و معنوی او را به آن زمین می‌دوخت، بطوری که حق بیرون شدن از آن زندان و حق پاره‌ کردن آن قید و بندها را نداشت و از سوی دیگر دیو کلیسا دائم حق نفس‌ کشیدن را از وی سلب کرده بود و با احساس کوچکترین اندیشه تمرد او را متهم به خروج از دین می‌ساخت، و سزاوار لعنت و نفرین می‌نمود، این چنین آدم گرفتاری وقتی به شهر می‌آمد و آزادانه در خیابان‌ها قدم میزد و خود را در شهوت‌رانی و ارتکاب بی‌عفتی‌ها از توبیخ افکار عمومی و تهدیدهای کلیسا آزاد می‌دید، بدیهی است که از وضع جدید خود خرسند و خوشحال بود، و پس از چشیدن آن همه محرومیت امروز لذت آزادی را احساس می‌کرد، مخصوصاً که وضع نوین آزادی‌های بسیار و بی‌سابقه‌ای را نیز دربر داشت، و مردم در این شرایط خود را در رفت و آمد و انتخاب کار و کوشش‌های اجتماعی و اظهار عقیده از طریق سخن‌رانی‌ها و روزنامه‌نگاری کاملاً آزاد می‌دیدند، و گذشته از این آزادی‌ها از امنیت و عدالت قضائی هم بهره‌مند بودند، و بالاتر از همه این نعمت‌ها وجود پارلمان یک نعمت بزرگی بود که با انتخابات آزاد تشکیل می‌شد و حکومت‌های ملی را بر سر کار می‌آورد،.

و آن حکومت‌ها با اراده و خواست مردم فعالیت می‌کرد! با توجه به این همه مواهب سرشار که در نظام جدید در دست‌رس قرار گرفته بود، مردم احساس می‌کردند که در این نظام همۀ جوانب شخصیت انسان آزاد شده است!!.

اینها یک رشته خواب‌های شیرین طلائی مردم بود در این جاهلیت نوپا و نظام جدید سرمایه‌داری: خواب‌های بسیار شیرین و لذت‌بخش، تخیلاتی بسیار زیبا و فریبنده‌ای که از حد توصیف و بیان بیرون بود!.

سپس یک عامل مهم دیگری هم بر این عوامل لذت‌بخش فریبنده افزون گردید، یعنی: علم و دانش و پیش‌رفت‌های مادی پشت سر هم با تمام فرو جلال و با کمال شکوه و عظمت پدید آمد، و آزادی دیگری بر آزادی‌های موجود افزوده شد، و انسان گرفتار نه تنها از بردگی زمین و از قیود پای بند اخلاق و از سلطه ویرانگر کلیسا آزاد شد، بلکه از زحمت و تلاش نیز آزاد شد، زیرا علم و پیش‌رفت‌های مادی قسمت بزرگی از سنگینی کار و کوشش را از دوش انسان برداشت و بر دوش کارخانه‌ها و ماشین‌ها انداخت، و فرصت‌گران بهائی در اختیار مردم گذاشت که می‌توانستند مازاد نیرو و نشاط خود را در راه کامرانی و خوش‌گذرانی و عیاشی بکار ببرند!.

و در اینجا ما نمی‌خواهیم که راجع به انحرافات اجتماعی یا اقتصادی، یا اخلاقی و یا فکری که همراه این جاهلیت نوین پدیده آمده گفتگو کنیم، بلکه منظور ما در این بخش فقط گفتگو در بارۀ انحراف در سیاست است، گرچه سیاست نیز از سایر شئون زندگی جدا نیست، زیرا به طور عموم همۀ شئون زندگی مانند حلقه‌های زنجیر بهم پیوسته است، و هرگز ممکن نیست یکی از دیگری جدا باشد.

سیاست، اجتماع، اقتصاد، اخلاق و فرهنگ همه دانه‌های این زنجیرند، چون روان بشری و حیات انسانی هرگز قابل تفکیک و تجزیه نیست، اما با وجود این چون عنوان این بخش سیاست است، ما نیز بحث خود را در همین عنوان محدود می‌سازیم.

بلی، این جاهلیت نوین در موضوع سیاست که خود را از بند سلطه کلیسا (و حکومت خدا) آزاد ساخته، این حقیقت را نفهمیده و یا اصلاً نخواسته بفهمد که حکومت براساس اراده ملت فقط در واقع حکومت براساس یک امر موهوم و حکومتی است ناپایدار و سرانجام نابود، و این جاهلیت که از حکومت قانون خدا روی‌گردان است، جز یک راه در پیش ‌روی خود ندارد، و آن هم عبارتست از حکومت براساس اراده طاغوت!.

بدیهی است که اراده ملت منهای قانون الهی قیافه ساختگی و آرایش‌شده این جاهلیت نوین است، و قیافه حقیقی آن عبارتست از همان اراده ویرانگر طاغوت!!.

و در اینجا حق با تفسیر جاهلی و مادی تاریخ است که در تفسیر تاریخ جاهلیت‌ها می‌گوید: طبقۀ مالک و حاکم پیروز اجتماع، همان طبقه ایست که بر اجتماع حکومت می‌کند، و این طبقه سایر طبقات موجود را به نفع خود و به صلاح خود استثمار می‌کند!.

پس بنابراین، حاکم واقعی از پشت سر این شبکه گسترده انتخابات و پارلمان و حکومت پارلمانی و قانون همان طاغوت است و بس!.

بدیهی است که در آغاز پیدایش این جاهلیت نوپا حقیقت امور روشن نبود، و بلکه کاملاً زیرپوشش ریا و تزویر بود.

و آن ساده دلانی فریب خورده که فریب ظاهر آراسته این جاهلیت را خورده بودند، چنین می‌پنداشتند که آنان سازمان زندگی خود را با اسلوب صحیح و مترقی هندسی حساب شده تشکیل می‌دهند، و در این کاخ سعادت که بنا کرده‌اند آبرو و شرافت انسان را از آفات محفوظ می‌دارند، یعنی: پاسداران انسانیت هستند!!.

حقاً که ظواهر امر نیز این خوش‌بینی و این حسن‌نیت این مردم را نشان می‌داد، مگر اینان همان مردمی نیستند که نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند!؟، مگر اینان همان نمایندگانی نیستند که باید به صلاح و اراده این مردم قانون‌گذاری کنند!؟...

این ظاهر زیبا و فریبندۀ امر بود، اما حقیقت امر این بود که در پشت پرده ریا زمام حکومت را طاغوت سرمایه در دست داشت!!.

و امروز این داستان آن قدر روشن و آشکار شده که دیگر احتیاج به شرح و بیان ندارد، زیرا در این چند سال اخیر در سراسر جهان با همه وسایل تبلیغات آن چنان در باره سرمایه‌داری گفتگو شده که دیگر شر و فساد و طغیان و تجاوز آن بر همه مردم ثابت شده است، و دیگر همه ملت‌ها فهمیده‌اند که این جاهلیت ویرانگر چگونه نیروی حکومت را برای تأمین نفع طبقه خود بکار می‌برد! و چگونه خون زحمت‌کشان و محرومان را میمکد! و چگونه فریاد آزادی‌خواهان واقعی و عدالت‌جویان حقیقی و دشمنان طاغوت را در گلو خاموش می‌سازد!!؟.

و اینک این چند نمونه کوتاه که خود بر اثبات مدعای ما بس است، از خود غربیون در اینجا شاهد می‌آوریم.

(و ما حوادث اعتصابی را که در سال ۱۹۲۶ در انگلستان واقع شدند تذکر می‌دهیم، و خاطر نشان می‌سازیم که چگونه دولت انگلیس این پدر دموکراسی همه قوای خود را برای قلع و قمع‌کردن آن بسیج کرد! و قانون سرمایه‌داری اعلام کرد که آن یک اعتصاب خلاف قانون است! و ستون‌های نیروی پلیس و آرتش در پناه تانک‌ها برای درهم‌شکستن آن به اعتصابیون یورش بردند! و به منظور سرکوبی آنان تمامی وسایل نقلیه را بسیج کردند!.

و دانشجویان دانشگاه‌ها را برای رانندگی وسائل نقلیه عمومی احضار کردند! و دستگاه رادیوها، روزنامه‌ها همه بر ضد اعتصابیون و برای خنثی‌کردن اعتصاب به فعالیت پرداختند! و حکومت انگلستان خود را دربست در اختیار سرمایه‌داران و کارفرمایان گذاشت! و اتحادیه‌ها و سندیکاهای کارگری از هر طرف مورد تهدید قرار گرفتند که اگر اعتصاب را ادامه بدهند همه اموال و دارائی‌شان مصادره خواهد شد و همه سران و رهبران‌شان بر زندان خواهند رفت!.

و این است سخنی از زبان یک مرد انگلیسی که خود از طرفداران سرسخت طاغوت سرمایه است.

و اما در امریکا این وضع نابسامان و این بیدادگری‌های ویرانگر به وضعی شدیدتر و زننده‌تر و چندش آورتری در جریان است، زیرا در آن کشور گروه‌هائی از کانگستر‌های حرفه‌ای هستند که در خدمت و پاسداری از (دموکراسی) برای سرکوبی متمردان از فرمان سرمایه‌داران آمده‌اند و برای زندانی‌ساختن و شکنجه‌دادن، و هنگام لزوم برای کشتن و نابودکردن آنان کمر خدمت بسته‌اند!!.

هارولد لاسکی در کتابش به نام (تأملات فی ثورات العصر) به عربی ترجمه شده است، چنین می‌گوید: (برای آنکه آدمی اطلاع صحیحی از اندازه دخالت حکومت در آزادی‌های اجتماعی به دست آورد، لازم است تفصیلات گزارش‌هائی را مطالعه کند، مانند گزارش کمیسیون (لافلوت) را که مجلس سنای امریکا برای تحقق و بررسی این موضوع تعیین کرده است، و رشوه و جاسوسی و تهدید و گانگستر بازی و اِعمال نفوذ غیرقانونی در دادگاه‌های استیناف و عالی‌ترین مراجع قضائی مگر نمونه‌ای از آن تصرفات نامشروع نیست که کارفرمایان در کشور امریکای (متمدن) با آن خوی گرفته‌اند!؟.

و بیشتر اتحادیه‌های بزرگ صنعتی امریکا که اندوهای مخصوص و مسلح با مسلسل‌‌ها و نارنجک‌های گازهای اشک‌آور آماده دارند تا با دست آن‌ها اجتماع کارگران را از اعتصاب و حمله به کارخانه‌ها باز دارند!.

و به علاوه در امریکای هنوز (متمدن) مناطقی وجود داشته که اعلامیه حقوق امریکائی در آن‌ها در برابر قدرت کارفرمایان هرگز اثری نداشته است، مانند: (لویز یانا) در عصر سناتور (لانک) و مانند (جرسی) در زمان کد خدا (هاگ) و مانند وادی امپراطوری در (کالیفرنیا) در این مناطق همیشه سرمایه‌داران و کارخانه‌داران با تکیه به قدرت نامحدود اقتصادی خود از همه نوع امتیاز برخوردار بوده‌اند!!.

و من معتقدم اگر ما ادعا کنیم که تا سال ۱۹۴۰ تا حد زیادی افکار فاشیستی زیرپوشش ریاکارانه پذیرفتن اصول دموکراسی در وجدان کارفرمایان امریکائی نفوذ داشته است، حتماً این ادعا مبالغه‌آمیز و گزاف نخواهد بود [۲۱].

قطع نظر از این‌ها اصولاً وضع کار در امریکا هرگز نیازی به شهادت نویسندگان ندارد، زیرا روح گانگستری و راه‌زنی، کار سرمایه‌داران امریکائی را به حدی رسانده که دیگر جنایات خود را آشکارا و در وسط روز مرتکب می‌شوند و از چیزی باک ندارند، و هنوز اهل جهان داستان عجیب‌ترین ترور تاریخی یعنی: داستان ترور کندی رئیس جمهوری امریکا را فراموش نکرده‌اند که در راه رضایت سرمایه‌داری جهانخوار فدا گردید، و بر همگان روشن شد که این جنایت از آن لحاظ انجام گرفت که سرمایه‌داران می‌ترسیدند که سیاست صلح‌جویانه کندی نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های جهانی را تخفیف بدهد، و فعالیت‌های صنعتی از تولیدات ابزار جنگی به تولیدات اجتماعی تبدیل شود، و آن سودهای کلانی که از راه صنایع جنگی به جیب سرمایه‌داران سرازیر بود اندکی کاهش یابد، و بهمین جهت کندی آشکارا در میان روز و در میان مردم کشته شد، و سپس پرونده قتلش بگونه شرم‌آوری لوث شد و پایمال گردید، و تمامی وسایل تبلیغاتی برای انصراف افکار مردم از داستان قتل او بکار افتاد.

بطوری لوث شد که هرگز خونی در میان هیچ ملتی وحشی اینگونه بهدر نرفت و هیچ حقی اینگونه پایمال نگردید!!.

و خلاصه جان سخن این است که جنایات سرمایه‌داری در بفسادکشیدن اخلاق و ادعای ولایت در ارزاق عمومی، و گسترش‌دادن سرطان نفوذ استعماری برای غارت و تاراج ثروت‌های ملل جهان، و اسیرکردن اهل جهان و... از مرز و حوصله شمارش بیرون است، و همه این فجایع و این جنایات دلیل بر یک حقیقت است، و آن هم این است که دموکراسی موهوم در این جا مقام خود را به دیکتاتوری سرمایه‌داری تفویض کرده است، و به صورت طاغوتی خون آشام درآمده که اهل جهان را مرتب از آزادی به حق محروم می‌سازد و در قید بردگی مخصوص گرفتار می‌کند!!.

بلی، هنوز این جاهلیت ویرانگر باور ندارد که همه این بدبختی‌های سیاه و همه این نابسامانی‌های جهان خراب، نتیجه حتمی انحراف از قانون شریعت خدا است، زیرا این جاهلیت ددمنش اصولاً راه خدا را نمی‌شناسد و هرگز به آن ایمان ندارد، و پیوسته در حال قطع رابطه با خدا و وحی و رسالت از جانب خدا به سر می‌برد، و زندگی را دائم در دایره تنگ و تاریک مبارزه مادی و نیز برای جلب منافع بیشتر و مبارزات طبقاتی تصور می‌کند و بس!!.

این جاهلیت جهان‌خوار هنوز باور ندارد که خدای پاک و منزه آندم که ربا و احتکار را در قانون شریعت خود حرام اعلام کرده از اسرار و رموز زندگی مردم چیزهائی را می‌دانسته که خود مردم هنوزهم نمی‌دانند، و خیر و سعادتی را برای مردم می‌خواسته که هنوزهم خود آنان نمی‌شناسند، و او که حکیم و توانا و بصیر است، قانون و برنامه‌ای برای آسایش آنان مقرر ساخته که همه مصالح عمومی از هر جهت در آن متوازن و متعادل است، و مراعات آن دائم عدالت را پایدار می‌سازد و از طغیان طاغوتان جلوگیری می‌کند.

ما در این بخش که مخصوص سیاست است، در موضوع ربا به تفصیل سخن نمی‌گوئیم، زیرا این تفصیل مربوط و مخصوص به اقتصاد است، اما با این وصف بازهم از تذکر یک نکته ناگزیریم، و آن این است که این دیکتاتوری طغیانگر سرمایه‌داری که این همه بلا و نابسامانی‌ها بر سر بشر فرو ریخته، جز با پشتیبانی ربا و احتکار که دو سنگر مهم و محکم آن هستند به وجود نیامده است، و این ربا و این احتکار همان دو بلای سیاهی هستند که در قانون خدا به شدت و صراحت حرام اعلام شده‌اند، و با توجه به این حقیقت روشن دیگر جای ابهام و تردیدی باقی نمی‌ماند که تنها راه جلوگیری از طغیان طاغوت، هم در عالم سیاست و هم در عالم اقتصاد همین تحریم ربا و احتکار است و بس.

و سپس چند قدمی هم همآهنگ با سیر تاریخ برمیداریم، و مشاهده می‌کنیم که در هنگام شدت طغیان سرمایه‌داری مردم مرتب به طوفان وحشت و هراس افتاده‌اند و با آن به مبارزه برخواسته‌اند، اما همین مردم در همان مبارزه که آغاز کرده‌اند بازهم گرفتار جاهلیت و دور از قانون خدا بوده‌اند، و بهمین لحاظ در همان حال که با تلاش و کوشش فراوان گریبان خود را از چنگال طاغوت خون آشامی رها ساخته‌اند، و پس از تحمل آن همه رنج و عذاب هنوز به آسایش آرامش نرسیده در دام طاغوت خون آشامتری گرفتار شده‌اند، اما دیگر این طاغوت پوشش دموکراسی بر تن نداشت و نقاب عدالت بر چهرۀ نزده بود، بلکه از اول حقیقت خود را نشان داد و با صراحت خود را دیکتاتوری پرولیتاریا نامید.

بلی، این شگفت‌آور است که این مردم با دورافتادن از قانون خدا از دیکتاتوری سرمایه‌داری به دیکتاتوری پرولتیاریائی، و از طاغوتی به طاغوت دیگر پناه بردند و هنوزهم ادامه دارد این سرگردانی!!.

تفسیر جاهلی تاریخ در موکبی از اشباح انباشته، از اسباب و نتایج و علت‌ها و معلول‌ها و مبارزات به اصطلاح خود حتمی، و متناقضات اجباری دوران گسترده‌ای را طی می‌کند، تا به تفسیر اجباری حتمیت تاریخی کمونیستی کنونی می‌رسد، و سپس با اینکه پیروان این تفسیر آن را یک تفسیر واقعی می‌پندارند، در میان امواج دود انبوهی از تخیل واهی که مانند دود افیون وحشیش است، نقشه هندسی (پرولیتاریا) و یا مدینه فاضله آینده خیالی خود را پس از فنای سایر طبقات در زیر سایه دیکتاتوری (پرولیتاریا) برای طبقه پرولیتاریا طراحی می‌کنند!.

پس بنابراین، تفسیر نزاع و ستیز و مبارزه حتمی میان کارگران و سرمایه‌داران دائم درگیر می‌شود، و لکن نه بنام حق و عدل ازلی که انگلس بزرگ رهبر کمونیستی آن را بباد استهزاء می‌گیرد، بلکه بنام مبارزه حتمی و اجباری و سیر تکاملی متناقضات، و در این مبارزه سرمایه‌داری با تمام وسایل قانونی، قضائی و اجرائی با جان دل می‌کوشد تا طبقه کارگر را بکوبد و تارومار کند، و لکن حتمیت مبارزه به اجبار در پایان واقع خواهد شد، و کارگران پیروزی حتمی بدست خواهند آورد، و زمام قدرت حکومت را در دست خواهند داشت، و دیکتاتوری پرولیتاریا را بنیان‌گذاری خواهند کرد، و این دیکتاتوری مالکیت فردی ابزار تولید را از میان خواهد برد، و مالکیت جمعی را به جای آن خواهد نشاند، و طبقات استعمارگر را تا ابد نابود خواهد ساخت، و حکومتی را تشکیل خواهد داد که نفع طبقه پرولیتاریا را همیشه بر سایر طبقات مقدم بدارد، اما نه از این جهت که اقتضای حق و عدل ازلی این است، بلکه از این جهت که دیگر طبقه پرولیتاریا زمام حکومت را در دست گرفته و حاکم شده است، و این دیکتاتوری از هر فردی به اندازه طاقتش کار خواهد کشید و به اندازه احتیاجش اجرت خواهد پرداخت، و سپس در خاتمه موضوع دولت و حکومت نیز منحل خواهد شد، و این جهان در میان امواج متراکم دود افیون وحشیش به بهشت‌برین موعود تبدیل خواهد شد!.

و حالا با قطع نظر از اسطوره‌ها و افسانه‌هائی که تفسیر مادی تاریخ در این باره ساخته، و با قطع نظر از پیشگوئی‌های مارکس که انگلستان نخستین کشوری خواهد بود که دولت پیروز کمونیزم در آن تشکیل خواهد شد، چون این کشور در آن زمان پیش‌رفته‌ترین کشور صنعتی زمان خود بود، و مارکس چنین خیال می‌کرده که مبارزه حتمی کارگری و سرمایه‌داری در آن پا خواهد گرفت و پیروزی نهائی از آن کارگران خواهد بود، و حال آنکه برخلاف تصور مارکس کمونیزم در کشورهای روسیه و چین که از لحاظ صنعت عقب افتاده‌ترین کشورها بودند پدید آمد، و انگلستان هنوزهم که هشتاد و چند سال از پیشگوئی‌های مارکس می‌گذرد، همچنان در رژیم سرمایه‌داری باقی مانده است!.

و با قطع توجه از پیشگوئی‌های موهوم کمونیست‌ها که می‌گویند: در آینده بشریت از حکومت‌ها بی‌نیاز خواهد شد، و دولت‌ها از بین خواهند رفت و فرزندان آدم و حوا به فرشتگان آسمانی تبدیل خواهند شد که نه حسدی و نه کینه و عداوتی و نه شهوت و طمعی در کار خواهد بود، و با قطع توجه از اینک هنوز چند سال بیش از عمر کمونیزم نگذشته است که زمامداران و رهبران این رژیم بسیاری از اصول فلسفه لنین و استالین را رد کرده و مالکیت فردی را تا حدودی از نو به رسمیت شناخته‌اند و تفاوت در دست مزد را قانونی می‌دانند، و سیستم کشاورزی تعاونی و اتحادیه‌های کشاورزی روستائی را بباد انتقاد گرفته‌اند که از جهت تولید عقب مانده است، و برای برقراری مالکیت فردی از نو را مورد مطالعه قرار داده‌اند. آری، با قطع نظر و توجه از همه این مطالب، چون گفتگوی ما در این بخش فقط مربوط به جنبه سیاسی است، فقط به بحث و بررسی در باره دیکتاتوری پرولیتاریا قناعت می‌کنم.

گرچه ما خود را از بحث بی‌نیاز می‌دانیم، زیرا گزارش خروشچف در بیست و دومین کنگره حزب کمونیست ما را از زحمت گفتگوی مفصل در این موضوع آسوده ساخته است، و فقط به نقل ترجمه این گزارش قناعت می‌کنیم.

در این گزارش آمده: دوران گذشته در ایام فردپرستی (منظورمان استالین است) لکه‌های فسادی در کار در رهبری حزب و دولت و اقتصاد پدید آمده بود، و آن لکه‌ها عبارت بود از صدور اوامر و فرمایش‌های پی‌درپی و پرده‌پوشی بر نارسائی‌ها و نقصها و نگرانی در اقدام بکارها، و ترس و هراس از سازندگی و ابتکار و نتیجه این اوضاع و این شرایط این شد که گروه انبوهی از افراد کم‌جرئت و ترسو و تملق‌گو و ظاهرساز و ظاهرپرست پدید آمد.

و این بود قسمتی از ترجمه گزارش خروشچف، و خوانندگان این نامه شاید هنوز به خوبی بیاد دارند که مطبوعات شوروی پس از مرگ استالین چگونه و با چه اوصافی او را معرفی کردند!؟ قاتل، خونخوار، مجرم، خائن به اصول کمونیستی و...

بدیهی است که دولت در رژیم دیکتاتوری پرولیتاریا در قساوت و خشونت و وحشیگری تا آخرین حد تصور انسان پیشروی می‌کند.

در این رژیم حبس ابد و شکنجه‌های وحشیانه‌ای که از تصور آن‌ها موی بر تن انسان راست می‌شود، و نیز محاکمه‌های ظاهری و دادگاه‌های فرمایشی و حکم اعدام و تبعید به صحرای سیبری و مانند این فجایع غیرانسانی و این جنایات یک رشته امور عادی و معمولی است که در باره هرکس که خیال تمرد و نافرمانی از اراده پیشوای مقدس را در سر داشته باشد بدون چون و چرا اجرا خواهد شد، و همچنین حکومت پلیسی متکی به جاسوسی و تفسیر عقاید و ارعاب از جمله وسایل عادی و معمولی این رژیم است.

و گسترش رعب و هراس و دلهره دائمی و بدبینی ذلیل‌کننده و برباد دهندۀ شرف و آبروی انسان از مسائل جاری و روزمره این نظام به شمار می‌رود.

و همه این جنایات شرافت‌سوز در زیرپوشش انتخابات و مجالس شوری و هیئت‌های نمایندگی و کنگره‌های حزبی و مانند این عنوان‌ها انجام می‌گیرد!!.

روزنامه‌ها و مطبوعات هنوز آزاد این رژیم در ایام حیات (پیشوای مقدس) در ستایش و بزرگداشت او قلم فرسائی می‌کنند، و پس از مرگش به فرمان پیشوای مقدس جدید او را بباد نفرین و ناسزا می‌گیرند و بی‌آبرویش می‌سازند!!.

و این نمونه بارزی است از زندگی سیاسی در سایه عنایت دیکتاتوری پرولیتاریا، و در هر نقطه‌ای از جهان این دیکاتوری به وجود آید همین سیاست نیز حاکم خواهد بود، چون این رژیم هم بدون این سیاست هرگز ممکن نیست که پایدار بماند!.

مردم ساده‌لوح و خوش‌باوری که در زندگی روزانه فقط ظاهر آن را می‌بینند و قبل از روبروشدن با رژیم کمونیست مرتب با فکر و اندیشه جاهلی زندگی می‌کردند، و اینگونه فکر تاریک و اندیشه نارسای جاهلی آنان را از دیدن حقیقت و پیداکردن درمان دردها محروم و ناتوان ساخته است، چنین می‌پندارند که این رژیم‌های باطل و این نظام‌های غلط خواه رژیم دیکتاتوری سرمایه‌داری و خواه رژیم دیکتاتوری پرولیتاریا قابل اصلاح هستند، و اگر مقداری از آزادی و دموکراسی روی هریک از آن‌ها ریخته شود قطعاً آن‌ها بر رژیم مطلوب و نظام ایده‌آل تبدیل خواهند گشت!!.

اینگونه مردم در محیط فکر و اندیشه تاریک خود چون که دور از صراط مستقیم الهی و هدایت خدا بسر می‌برند آثار شوم و زیان بار این جاهلت‌ها را نمی‌بینند و مفاسد آن‌ها را درک نمی‌کنند که این جاهلیت‌ها هرگز نمی‌توانند جز با تکیه به طاغوت پایدار بمانند، چون هیچ تکیه‌گاهی از قانون و هدایت خدا ندارند، و هرگز حکومت و شریعت خدا را به رسمیت نمی‌شناسند!.

و بیماری این طاغوت‌ها هم یک بیماری سطحی و کوچکی نیست که با ریختن مقداری از آزادی و دموکراسی قابل علاج باشد، این بیماری بسیار عمیق‌تر و خطرناک‌تر از آنست که این مردم خوش باور تصور کرده‌اند، چون بیماری این جاهلیت‌ها مادرزائی است و در نهاد ساختمان آن‌ها عجین گشته است.

بدیهی است که رژیم سرمایه‌داری هم نمی‌تواند بدون تکیه به دیکتاتوری روی پای خود بایستد، همانطور که رژیم کمونیست جز با تکیه به دیکتاتوری پرولیتاریا نمی‌تواند پایدار بماند، و هر حکومتی که غیر از حکومت خدا باشد آن حکومت طاغوت است، و هرگز ممکن نیست که آزادی و دموکراسی بگونه‌ای در آن‌ها آمیخته شود که مزایای آن‌ها را حفظ کند و مفاسد آن‌ها را بزداید و برطرف سازد.

فساد این نظام‌ها در اصل ذات و نهاد هستی و حقیقت آن‌ها است، نه کیفیت و وسایل اجرای آن‌ها، و از این رو آمیختن این نظام‌های بیمار با آزادی و دموکراسی گذشته از اینکه امری است محال و غیرممکن، دردی را درمان نمی‌کند و بیماری آن‌ها را برطرف نمی‌سازد، و تنها راه رهائی از این مفاسد و یگانه راه علاج بیماری آن‌ها این است که نظام‌ها را از بیخ و بن برکنند و قانون خدا و حکومت شریعت خدا را جای‌گزین آن‌ها سازند.

دلیل هریک از این دو دیکتاتوری در سلب آزادی و فشار بر مردم این است که هریک به اصطلاح خود هنوز در جنگی مقدس به سر می‌برد.

اما دیکتاتوری سرمایه‌داری هرگز نام دیکتاتوری برای خود قبول ندارد.

و هنوز چنین می‌پندارد که این رژیم صددرصد دموکراسی است و از اراده و خواست ملت سرچشمه می‌گیرد، و لکن هر وقت از طرفداران آن می‌پرسیم که این چگونه دموکراسی و چگونه آزادی است که پیوسته کارگران را زیرفشار و ارعاب و شکنجه قرار می‌دهد!؟ و دائم حقوق و آزادی آنان را غصب و سلب می‌کند!؟ و همیشه آزادی‌خوان‌ها را از حکومت می‌راند، و یا شخصیت‌های آن‌ها را ترور می‌کند!؟ تنها جواب‌شان این است که دموکراسی سرمایه‌داری در این کارها مجبور است، زیرا هنوز آن با عقاید و مرام ضد آزادی کمونیستی در جنگ است، و برای اینکه مردم را از نفوذ افکار افراطی کمونیزم در امان نگهدارد، بناچار دست به چنین اقدام‌های احتیاطی می‌زند، و هروقت که این اجبار از میان رفت این اقدامهای احتیاطی نیز خودبخود از میان خواهد رفت!!.

و اما دیکتاتوری پرولیتاریا اگرچه از نظر (مسلکی و علمی) آن دیکتاتوری نامیده می‌شود، آن هم طبیعتاً رژیم خود را دموکراسی می‌داند، و لکن وقتی از پیروانش می‌پرسیم: این چگونه دموکراسی است که همیشه ملت را زیرفشار و ارعاب و شکنجه قرار می‌دهد!؟ و دائم مخالفین خود را به زندان و تبعید و اعدام محکوم می‌کند!؟ تنها جواب‌شان این است که هنوز این دموکراسی با دیو سرمایه‌داری ارتجاعی در جنگ است، و برای اینکه مردم را از دام ارتجاع برهاند بناچار باید به این اقدامات احتیاطی دست بزند، هروقت که این جنگ تمام شد این اقدمات احتیاطی نیز تمام خواهد شد!.

و بدینگونه هریک از این دو گروه بر ضد گروه دیگر اقامه دلیل می‌کند، و بهانه می‌آورد که هنوز در جنگ (مقدسی) بسر می‌برد، و هنوز دشمن در کمین است که فرصتی مناسب بدست آورد تا نظم و آرامش و آسایش اجتماع را برهم بزند، و روی این حساب باید در برابر دشمن به شدت ایستاد و مصالح ملت و اجتماع و مملکت را از نابسامانی و دستبرد غرض‌ورزان نجات داد!.

بدیهی که این دلیل و اینگونه اقامه برهان بسیار سست و بیهوده است و هرگز بشر پسندانه نمی‌تواند باشد، زیرا این اولین بار نیست که یک رژیم و یک نظام موجود با دشمنان داخلی و یا خارجی روبرو می‌گردد و برای دست‌یافتن به منظور خود با مخالفان خود به مبارزه برمی‌خیزد، اما وضع و موقعیت جاهلیت در اینجا با وضع و موقعیت دین خدا در این باره متفاوت است، آن یک برای حفظ منابع خصوصی خود مخالفان را سرکوب می‌کند، و این یک برای حفظ منافع عمومی انسانیت و تصحیح انحراف از قانون الهی مبارزه برمی‌خیزد.

و این بدیهی است که اسلام از آغاز کار با جنگی سخت و مبارزه بی‌امان روبرو بود و حتی یک لحظه از تجاوز و تعدی و توطئه در امان نبود، جنگی که در همه میدان‌ها فعالیت داشت: میدان‌های عقیده، سیاست، اقتصاد، اجتماع، اخلاق و افکار و اندیشه را بطور همه جانبه دربر گرفته بود، و همیشه به منظور توطئه کارشکنی، ایجاد بلوی و آشوب از ستون جاسوسی (ستون پنجم) نیرومندی استفاده می‌کرد و مخالفین خود را با شکنجه‌های گوناگون و محرومیت و گرسنگی و محاصره سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گرفتار می‌ساخت.

بلی، این بود وضع اسلام در آغاز کار و در آغاز اعلام عقیده و برنامه خود، و سپس روزیکه اسلام دولت خود را در مدینه تشکیل داد، با جنگ سخت‌تری روبرو گردید، در این ایام دشمنان خارجی و داخلی در برابر این دولت نوپا باهم پیمان همکاری محکمی بستند و فعالیت مشترک همه جانبه‌ای را آغاز نمودند: مشرکین مکه منافقین مدینه را به کمک‌های اقتصادی و نظامی تقویت کردند و بر ضد اسلام به کارشکنی و ناامنی و اعمال خرابکارانه واداشتند، و در اطراف مدینه آشوب و بلوی براه انداختند، و از راه مبارزه اقتصادی و راه زنی و غارت ارزاق عمومی مسلمانان را سخت در فشار طاقت‌فرسائی قرار دادند، و سپس چون دولت اسلام با استفاده از نیروهای عظیم معنوی این محاصره ناجوان‌مردانه را درهم شکست، و سراسر جزیرة العرب را به تصرف درآورد، و مشرکین قریش و قبایل نافرمان عرب در برابر قدرت روزافزون دولت اسلام یکی پس از دیگری سر تسلیم فرود آوردند، اسلام با جنگی بسیار سخت‌تر و دشوارتر دیگری روبرو گردید، از یک طرف امپراطوری روم به قصد یورش بر اسلام خود را مسلح و آماده ساخته بود، و از طرف دیگر امپراطوری ایران علیه این دولت نوپا در کمین نشسته بود و منتظر فرصت مناسب بود که یورش آورد و برای ابد به عمر آن پایان دهد!!.

و پس از آن کار اسلام با هردو دشمن سرسخت به برخورد کشید، و جنگی در کمال شدت و قساوت درگرفت و اسلام جنگ مقدس خود را آغاز کرد، جنگی که حقیقتاً مقدس بود، چون در راه خدا و برای شناساندن خدا و پایدارساختن دین خدا بود.

هم اکنون برگردیم و به دقت بنگریم تا ببینیم در چنین بحران خطرناک و در چنین جنگ سهمگینی رفتار حکومت اسلام در داخل حوزه اسلامی چگونه بوده است!؟.

و ببینیم عمر ابن خطاب سکه جنگ‌های خونین اسلام با این دو امپراطوری بزرگ در زمان حکومت او اتفاق افتاد، رفتارش در داخل کشور اسلامی با مسلمانان چگونه بود: در چنین جنگی که دشمن تمام قدرت مادی و همه نیروی معنوی خود را برای درهم‌کوبیدن اسلام بسیج کرده بود!!.

آیا این عمر نبود که از بالای منبر به مسلمانان گفت: بشنوید و اطاعت کنید، در اینجا یکی از مسلمانان یعنی سلمان فارسی که عرب هم نیست فریاد می‌زند: تو را بر ما حق شنیدن و اطاعت‌کردن نیست، مگر آندم که برای ما بیان کنی که چرا و برای چه این چنین و آن چنان کرده‌‌ای!

و با این وصف معترضانه عمر سزمامدار هرگز خشمگین نشد و نگفت که چرا و برای چه با من چنین پرخاش‌گرانه سخن می‌گوئی؟ من که در حال جنگم، و در پیکار با دشمنانم؟ و ارتش نیرومند دشمن از هرطرف در کمین ما هست، و برای خرابکاری در نظام و در برنامه‌های دولت ما می‌کوشد! بلکه به جای اینکه خشمگین گردد و براشفته شود با خوشروئی، حقیقت و واقع امر را برای او توضیح می‌دهد که معترض قانع می‌شود و می‌گوید: هان هم اکنون که حال این است تو فرمان‌ بران و ما بشنویم و اطاعت کنیم!.

و آیا این عمر سنبود که در هنگام سخن‌رانی مورد اعتراض و انتقاد زنی مسلمان قرار گرفت، و چون حق را به جانب آن زن دید، زبان به اعتراف و اعتذار گشود و فاش گفت: عمر به خطا رفته، و این زن مسلمان حق می‌گوید!؟.

آیا او همان عمری نیست که رأی خویش را در مورد اموال «فیئ» به نفع مسلمانان اظهار نمود که آیا این اموال بر فاتحین توزیع گردد یا خیر؟ (نظر عمر فاروق ساین بود که تمام اموال فیئ بر فاتحین توزیع نگردد بلکه برای نسل‌های بعدی مسلمانان در بیت المال ذخیره شود).

بلال س- این غلام حبشی- در مقابل رأی عمر سسرسختانه ایستادگی می‌نماید و بقیه‌ی کسانی که معارض رأی عمر بودند را نیز دور خود جمع می‌کند، عمر چاره‌ای نمی‌بیند که در مقابل بلال و هم‌فکران او بایستد– در حالی‌که او خوب می‌داند رأی او به نفع اسلام بوده و با اخلاص تمام به صلاح مسلمانها کار می‌کند- جز اینکه دعا نماید: ای پروردگارا! شر بلال و دوستان او را از سرِ من کم کن.

بلی، این است برنامه حق و آئین خدا که همیشه در زندگی واقعی مردم به مرحله اجرا درآمده است، و مرتب پرده از قیافه نازیبا و زشت حکومت طاغوت در نظام‌های جاهلیت برداشته، و ثابت کرده که در حکومت طاغوت هرگز هیچگونه جنگ (مقدسی) وجود ندارد، بلکه جنگ‌های حکومت طاغوتی همیشه برای تحمیل دیکتاتوری و تحکیم مبانی قدرت طاغوتان و گستردن سلطه جباران است، و هرگز کوچکترین اثری از پاکی و نظافت و شرافت در آن‌ها وجود نداشته است که مقدس نامیده شود [۲۲]چرا مگر به زبان خود طاغوتان و طاغوت‌پرستان!!.

و بدیهی است که دیکتاتوری سرمایه‌داری هرگز نمی‌تواند جز این باشد، چنانکه دیکتاتوری پرولیتاریا نیز نمی‌تواند جز این باشد.

و به طور کلی هرنوع دیکتاتوری که براساس حکومت انسان بر انسان باشد نمی‌تواند جز این باشد، زیرا تا روزی که مردم جهان طبق آئین برگزیده خدا حکومت نکنند، بناچار محکوم به حکم طاغوت و زیر سلطه طاغوتان خواهند بود، و سرمایه‌داری در نظام جاهلیت‌پرست خود و در حکومت برخلاف آئین برگزیده خدا تا آنجا که فرصت و قدرت دارد هرگز ممکن نیست که از طغیان و تجاوز طبیعی خود دست بردارد: و آنی فرصت پیروزی را در اختیار طبقه مخالف خود قرار نمی‌دهد، هرگز ممکن نیست که مخالفان خود را مجال و امان بدهد تا با استفاده از آزادی و دموکراسی نیرو بگیرند و با تصویب قوانین و مقرراتی سلطه و نفوذ او را محدود بسازند و مصالح به اصطلاح عالیه او را به خطر اندازند!. بلی، بدیهی است که دادن چنین فرصتی به طبقه مخالف برای طاغوت غیر ممکن است، و این غیر ممکن‌بودن هم نتیجه حتمی سلطه و نفوذ سرمایه است!.

اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که این حتمی‌بودن آنگونه که تفسیر مادی تاریخ ادعا می‌کند هرگز مربوط به طبیعت سرمایه نیست، و نیز با قطع نظر از عوامل روانی و جهات روحی مربوط به نفوس انسانی هم نیست، بلکه مربوط به سنت لایزال خداست که به مقتضای این سنت تا روزی که مردم به حکومت خدا تن ندهند بناچار گرفتار حکومت طاغوت خواهند بود، و تفسیر صحیح این حتمیت و اجبار در عالم سرمایه‌داری این است که پیروان نظام سرمایه‌داری از آغاز کار از حکومت آئین خدا سرپیچی کرده‌اند.

همان حکومت الهی که دو پایه اساسی سرمایه‌داری ربا و احتکار را حرام اعلام کرده، و گردش مال و ثروت در دست اقلیت توانگر را قدغن کرده است.

پس در نتیجه فرار و سرپیچی از حکومت و شریعت خدا، مردم در چنگال حکومت طاغوت گرفتار شده‌اند، و بناچار زیرفشار حتمیت آن قرار گرفته‌اند!.

و جای شک نیست که مردم جز با یکی از دو راه از گرفتاری طغیان و تجاوز این طاغوت سرشناس: طاغوت سرمایه‌داری نجات نخواهند یافت، راه اول آنکه همه باهم یکباره به آئین خدا باز آیند و دین او را به رسمیت بشناسند، تا طاغوت سرمایه از اریکه قدرت سرنگون گردد، و راه دوم آنکه حکومت طاغوت دیگری را که همآهنگ با شرایط و علل موجود زمان و محیط است بر سر کار آورند، تا این طاغوت تازه‌کار آخرین ضربت کوبنده را بر پیکر طاغوت سرمایه وارد کند، و قدرت و سلطه آن را از آنِ خود گرداند.

و متأسفانه آن مردمی که از طاغوت سرمایه رنج و آزار فراوان دیده بودند، و از فشار ظلم و فساد آن بستوه آمده بودند، برای نجات خود راه دوم را برگزیدند که سرانجام به جای آنکه خود را از زیر بار طاغوتی بیرون بکشند، طاغوت ظالم‌تری را برگرده خود سوار کردند.

پس بنابراین، بدیهی است که طاغوت نوین هم تا آن دم که امکان گسترش حکومت جاهلانه خود را در اختیار داشته باشد، هرگز ممکن نیست که دست از اعمال قدرت و گسترش سلطه خود بردارد، و کوچکترین فرصت معارضه را در اختیار مخالفان خود قرار بدهد، و منافع و مصالح خود را به خطر اندازد.

پس دیکتاتوری خواه دیکتاتوری سرمایه‌داری، یا دیکتاتوری پرولیتاریائی و یا هر دیکتاتوری دیگر یک امر عارضی و زودگذر نیست، و این آسمان جاهلیت در پرتو لطف و عنایت این طاغوت و یا آن طاغوت هرگز باران آزادی و نسیم دموکراسی بر زمین زندگی مردم نخواهد فرستاد.

بنا به تعبیر تفسیر مادی و توجیه جاهلانه تاریخ سرمنشاء مشکل در این باره موضوع مالکیت و نتایج و آثار سیاسی مترتب بر این موضوع است، زیرا دیکتاتوری سرمایه‌داری به آن ترتیب که می‌دانیم، مالکیت فردی را با همه قیافه‌ها و شکل‌های گوناگونش بدون کوچکترین قید و بندی به رسمیت شناخته است، و با این ترتیب نتایج و آثار حتمی این شناخت و این آزادی این است که به تدریج قدرت و نفوذ در حوزه سرمایه درآید، و در اختیار طبقه سرمایه‌دار قرار بگیرد، و همچنین سرمایه‌داری در پاسداری این نیرو که طبعاً روزافزون هم هست تلاش کوشش مصرانه بکار می‌برد، و در چنین شرایطی ربا که بزرگترین پایگاه و محکم‌ترین تکیه‌گاه دیکتاتوری سرمایه‌داری است، هرلحظه ثروت را به طور مرتب و منظم روی هم انباشته و اندوخته می‌سازد، و سرانجام همانطور که در جهان سرمایه‌داری مشاهده می‌کنیم کار به احتکار می‌کشد.

و عاقبت از این راه و به این ترتیب قدرت و نفوذ در اختیار اقلیتی کوچک و محدود قرار می‌گیرد، و این اقلیت به خوبی می‌داند که در باره اکثریت مردم چه ستم‌ها و تجاوزهائی را مرتکب شده است، و نیز به خوبی می‌داند که این اکثریت مظلوم هروقت که دست یابد چگونه بر آن حمله خواهد برد؟ و چگونه انتقام خواهد کشید!؟.

و چگونه ثروت بغارت رفته خود و حاصل رنج و خون دل و عرق جبین خود را از آن اقلیت ظالم باز خواهد گرفت!؟.

و از این لحاظ این اقلیت غارتگر ناچار است که همیشه موقعیت و منافع خود را با تصویب قوانین به نفع طبقه سرمایه‌دار حفظ کند، و دائم نیروی اجرائی را با اشغال مراکز حساس دولت و حکومت در اختیار خود بگیرد، و هرجا و هرزمان که اشغال این مراکز حساس را در تأمین منظور خود کافی ندید از باندهای قداره‌کش و آدم‌کشان حرفه‌ای استفاده نماید، و مردم را از راه گسترش وسائل لهو و لعب و فساد اخلاق و نشان‌ دادن لذت‌های زودگذر، و اجرای عدالت جزئی سرگرم بسازد!.

و روی این حساب است که می‌بینیم: وسائل سرگرمی و اغفال در محیط سرمایه‌داری فراوان است و فراوان، و با اشکال و الوان و انواع گوناگون همیشه در دست‌رس مردم قرار می‌گیرد!!.

مجالس رقص و دانسینگ، محافل فسق و فجور عیاشی فراوان تشکیل می‌یابد، و مردم مظلوم در ارتکاب این همه فحشاء از عنان‌گسیختگی و بی‌بند و باری دائمی که آن را آزادی می‌دانند و می‌نامند بی‌حساب و کتاب برخوردارند! و طاغوت سرمایه‌داری با استفاده از همه این وسایل به اصطلاح خود انسانیت مرتب پایگاه نفوذ خود را محکم‌تر و سلطه خود را گسترده‌تر می‌سازد و خود را بر گرده مردم سوار می‌کند!!.

و اما دیکتاتوری پرولیتاریا آنکه دیگر نیازی به شرح و بیان ندارد که مالکیت فردی را از روز اول از بیخ و بن برانداخته است. و بنابراین، نتیجه (حتمی) این دیکتاتوری این است که مردم هرگز کوچکترین قدرتی را دارا نباشند و همه نفوذ و قدرت باید در اختیار حکومت باشد، و بدیهی است که وقتی کسی مالک هیچ‌چیزی نباشد، و همه باید بناچار لقمه خود را از دست دولت دریافت کند، و هیچ راهی جز این برای بدست‌آوردن معاش وجود نداشته باشد، پس در این صورت نتیجه حتمی این خواهد بود که فرد برای بدست‌آوردن لقمه نانی دائم ذلیل و اسیر دولت گردد، و چون رشته روزی روزانه او در دست دولت است، پس بناچار فکر مخالفت و اندیشه معارضه با دولت را به مغز خود نباید راه بدهد، چون اگر غیر از این باشد گرسنه خواهد ماند و مرگ حتمی او را خواهد گرفت، و به علاوه در این نظام تعاونی وجود ندارد که حاکم پاک نهاد و پارسا و پاکدامن باشد، چنانکه روزنامه‌های پرولیتاریا هر حاکم منصوب خود را به این اوصاف معرفی می‌کنند، و یا حاکم درنده و خونخوار و جنایت‌کاری باشد، چنانکه همین روزنامه‌ها پس از مرگ و یا سقوط او از حکومت، او را با این اوصاف معرفی می‌کنند، زیرا خاصیت دیکتاتوری هرگز مربوط به شخص حاکم نیست، بلکه مربوط به سیستم حکومت است، همان سیستمی که مالکیت را یکسره در اختیار حاکم قرار می‌دهد و روزی مردم را در گرو اراده دولت می‌گذارد، و شرف و آزادی افراد را به بهای لقمه نانی می‌خرد!. عجبا! دیکتاتوری پرولیتاریا هنوز چنین می‌پندارد که مردم را از ذلت و خواری که برای بدست‌آوردن لقمه نانی از فئودالیزم و کاپیتالیزم متحمل می‌شدند رها ساخته است!.

بلی، این پندار قابل انکار نیست، اما این دیکتاتوری نخواسته توجه کند که عاقبت گرگ این گله خود او بوده است، چون این دیکتاتوری هم دائم همان ذلت و خواری در برابر همان لقمه نان بر همان مردم آزاد شده از چنگال فئودالیزم و یا کاپیتالیزم تحمیل کرده است، و در حقیقت گرگی به جای گرگ دیگر آمده، و طاغوتی به جای طاغوت دیگری برگردۀ مردمِ غارت‌زده سوار گشته است، چنانکه خاصیت حتمی همه نوع جاهلیت همین است!!.

و این دیکتاتوری هم درست مانند دیکتاتوری سرمایه‌داری اندک منافعی زودگذر و عدالت جزئی را و انواع لهو و لعب را برای سرگرم‌کردن در اختیار مردم قرار می‌دهد، و دائم آنان را در تشکیل و داشتن محافل رقص و آواز و فسق و فجور آزاد گذاشته، و از آزادی کاذب و از بی‌بند و باری و لجام گسیختگی که خود آن‌ها را آزاد می‌نامد برخوردار ساخته است! چنانکه می‌بینیم هردو دیکتاتوری هم سرمایه‌داری و هم پرولیتاریائی مردم را همه جا و همه وقت با گسترش همین وسایل و عوامل اغفال و فریب از توجه به حال خود باز داشته است، و هریک آنان را زیربار شدیدترین نوع طاغوتی که در تاریخ بشریت تاکنون دیده شده کشیده‌اند، و اقلیت انگشت‌شماری را دائم از حاصل رنج و خون دل و غرق جبین اکثریت مظلوم برخوردار ساخته است!!.

در شرایط و علل محیط حکومت طاغوت سرمایه‌داری اقلیتی که گاهی هم از شماره انگشتان تجاوز نمی‌کند، تا حدی از ثروت و قدرت و از عیش و نوش مطلق بهره‌مند می‌گردند، به طوری که ارقام و افکار از تصور و شمارش آن عاجز می‌ماند، و این عده قلیل همان کارخانه دارها و سلاطین نفت و پولادند که با استفاده از نیروی سرشار و قدرت بی‌حساب خود رئیس جمهور بزرگترین جمهوری‌ها را می‌کشند و سپس به آسانی خون او را پایمال می‌سازند، و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند و یا مورد مؤاخذه قرار بیگرند آزادانه به فجایع خود ادامه می‌دهند!!.

و از طرف دیگر در شرایط و علل محیط حکومت طاغوت پرولیتاریا آن اقلیتی که زمام امور را به نام حزب کمونیست در دست دارند از عالی‌ترین مواهب و زیباترین مزایای زندگانی برخوردار می‌گردند، و فقر و فلاکت عمومی را بطوری مساوی بر مردم توزیع می‌کنند! و سپس هردو دیکتاتوری ته مانده سفره‌ای را که پیش مردم ریخته‌اند، زیرا اشعه انوار رنگین قرار می‌دهند، و چنان آرایش مید‌هند که چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌سازند، و از توجه به جنایاتی که در باره اکثریت روا داشته‌اند و آنان را در ردیف چهارپایان جای داده‌اند و شرف و آبروی انسانیت آن‌ها را غارت کرده‌اند بازمی‌دارند، و عجب آنکه این تفسیر جاهلانه تاریخ این جنایت شرافت‌سوز را هنوزهم به عنوان اصول علمی و فلسفی و تطور حتمی معرفی می‌کند!!.

[۲۰] از کتاب «النظام الاشتراکى» تألیف راشد البراوى. [۲۱] ثورات العصر، نوشتۀ هارولد لاسکی، ترجمه: عبدالکریم احمد، ص ۱۸۴. [۲۲] می‌گویند: در زمان خلافت عمر بن خطاب سپارچه‌هائی از برد یمانی از غنایم جنگی در میان مسلمانان تقسیم کرده بودند، و عمر سهم مانند یک فرد مسلمان یک قواره از آن برداشت و چون قامتی بلند داشت و پیراهنی که از این قماس پوشیده بود بیش از آن قواره بود که برداشته بود، و سلمان فارسی ساو را استیضاح نمود که این اضافه از کجاست، و عمر توضیح داد که مازاد قسمت پسرش عبدالله را برداشته است.