و به این ترتیب، اسلام با یک تیر چندین نشانه میزند:
۱- آسایش وجدان و آرامش اعصاب مردم را تأمین و تضمین میکند، به این معنا که اعصاب مردم را با مقاومت در برابر تمایلات شدید فطری و غریزهای هرگز خسته و ناآرام نمیسازد، و در همان حال که در پاکسازی و نظافت اجتماع از عوامل فریبنده و شهوتانگیز تلاش میکند، وسیله اجرای تمایلات غریزهای را نیز در شرایطی پاک و لطیف فراهم میآورد!!.
۲- عوامل ثبات و استقرار مردم را تأمین میکند، در صورتیکه پیش از این از زبان (ویل دیورانت) شنیدیم که راجع به جاهلیت قرن بیستم او چه گفت! او گفت: روزی که مردم با شتاب دیوانهوار و با پریشانی فکر و حواس افسارگسیخته و مست به دنبال شهوت جنسی روان میگردند، چگونه استقرار و عصبی روحی خود را از دست میدهند!!.
۳- آرامش و استقرار خانواده را تأمین و تضمین میکند!.
و حال آنکه ما اندکی قبل از این از زبان (ویل دورانت) شنیدم که وقتی این نیروی چموش جنسی خودسرانه و عنانگسیخته سر به رسوائی بزند، هم مرد و هم زن هردو باهم در میان طوفانهای خروشان غریزه جنسی سرگردان و حیران میمانند، و چگونه رشتههای پیوندهای روابط خانواده از هم میگسلد!!.
۴- کودکان را نیز در آغوش خانواده و در محیطی سرشار از مهر و محبت و عاطفه پرورش میدهد، و احساسات پاک و لطیف آنان را همه جا از گزند جنونهای جنسی و انحرافات غریزهای در امان نگهمیدارد!!.
و جان سخن این که اسلام با این تدبیر حکیمانه همه نیازهای انسان را در همان لحظه که او را به مقام والای انسانی میرساند برآورده میسازد!!.
و هنر نیز بر همین میزان است، و باید مطابق آئین خدا و برنامه شریعت خدا باشد، ما در کتاب دیگری به نام (منهج الفن الإسلامی) به یاوهگوئیهای آنان که ارتباط هنر را با آئین خدا منکرند پاسخ مفصل داده ایم، و نقل مطالب آن کتاب هم در این چند صفحه برای ما آسان نیست! اما قبل از این گفتهایم که هدف ما در این بخش این نیست که بحث مفصلی را در بارۀ آئین و برنامه آئین خدا در همه شئون زندگی بازکنیم، بلکه هدف ما در اینجا این است که برای هریک از این شئون کلید راهگشائی در اختیار دوستان این کتاب بگذاریم، و با نور چراغی پیش پای آنان را روشن سازیم، و با پیروی از همین شیوه به این یاوهسرایان میگوئیم، بدون تردید هنر یکنوع فعالیت سازنده بشری است که انسان آن را در عرصه زندگی انجام میدهد، و در صورتیکه همۀ فعالیتهای بشری اعم از سیاست و اجتماع و اقتصاد و اخلاق و هنر...... داخل در محدوده آئین خداست، و این آئین همۀ برنامههای آن را تنظیم میکند، و به سطحی زنده به مقام انسان بالا میبرد، پس چه مانعی هست که هنر هم که خود فعالیتی است مانند فعالیتهای دیگر بشری، با آئین خدا پیوند داشته باشد!؟ و در این آئین خدا بیشتر برنامههای آموزنده و سازندهای وجود داشته باشد که هنر را تنظیم کند، و آن را تا سطح برازنده به مقام انسان بالا ببرد!؟.
سپس بار دیگر با این گروه سخن میگوئیم که امری بس طبیعی را همه جا با دیده انکار مینگرند، و آرام آرام به آنان میگوئیم که همبستگی و پیوستگی هنر با آئین و با برنامه آئین خدا هرگز آن را به پند و اندرز دینی، و سخنرانی منبری تبدیل نمیکند، و هرگز هنر را وادار نمیسازد که در سیمای کاذب و حیلهگرانه و در قیافۀ ناموزون و غیرطبیعی در دریای خیالی پاکی و پاکیزگی انسان را نمایش بدهد.
بدیهی است که این چنین اندیشهای خبط و خطا است، و در هنگام تصور هنر در مقام همبستگی با آئین خدا جز به ذهن جاهل جاهلیتپرستان خطور نمیکند! زیرا آئین و برنامۀ هنری اسلام هنر را تا آخر حد ممکن هم طراز با سایر جوانب و شئون زندگی انسان آزاد میگذارد، بلکه آزادی هنر را از این نیز گستردهتر و فراگیرتر میسازد!! آئین و شیوه هنری اسلام نیز دوش به دوش و قدم به قدم همه مراتب و مراحل هستی و بدون استثناء زیرپا میگذارد! یعنی: هستی و زندگی و انسان همه و همه میدان باز و جلوهگاه گسترده هنر اسلامی است!! و همۀ این موضوعات از دیدگاه اسلامی عرصه و فعالیت و جولانگاه بیپایان هنر است!! زیرا هنر در صورتهای مختلف و در شکلهای گوناگونش عبارتست از کوشش بشر برای تصویر زیبا و نمایش نقش و نگار زیبا، و الهام بخش تأثیرات سازنده که از حقایق عالم وجود سرچشمه میگیرد.
پس بنابراین، علاقۀ انسان به خدا، علاقۀ انسان به جهان آفرینش، و علاقۀ انسان به زندگی، و علاقه انسان به خویشتن، و سرانجام علاقۀ انسان به دیگران، همه و همه میدان بیان و عرصۀ نمایش هنری او است! خواه در برنامۀ اسلامی باشد و خواه در برنامه و آئین دیگری!.
و تنها فرقی که این دو برنامه باهم دارند، این است وقتی که هنر همبستگی و پیوستگی با آئین خدا و با برنامۀ اسلامی داشته باشد، همۀ این علاقهها از دیدگاه اسلامی و از لابلای مشاعر و احساسات اسلامی شکل و رنگ میگیرد!! و این یک حقیقتی است مسلم، و یک موضوعی است بدیهی! زیرا بدیهی است هر هنرمندی از احساسات و تأثراتی تعبیر و بیان میکند که خود آنها را از عوامل محیط خود دریافت میکند، و هنرمند مسلمان نیز احساسات و تأثرات اسلامی خود را تغییر میکند بدون تردید!!.
و آن احساسات و تأثراتی را که یک هنرمند مسلمان دریافت میکند، همان علاقه محبت به خدا و تضرع و خضوع در برابر خدا، و علاقه محبت و همکاری سازنده با جهان آفرینش، و علاقه محبت به مردم، و علاقه خودنمائی و اظهار شخصیت، و علاقه محبت نسبت به زندگی سعادتمندانه توام با درک هدفها، و توام با درک حقیقت است که زندگی عبارتست از زندگی دنیا و آخرت باهم! یعنی: زندگی نیز مانند خود انسان دوترکیبه است، یک سرش دنیا و یک سرش آخرت، و با پایانیافتن دنیا زندگی پایان نمیگیرد، و پایان دنیا نیمی از زندگی است. پس بنابراین، بدیهی است که جدادانستن زندگی دنیا از زندگی آخرت قیافه آن را تیره و تار جلوه میدهد!!.
بلی، ممکن است علاقه خودنمائی و اظهار شخصیت در مبارزه که در میان انواع علاقهها و محبتها که شمردیم در نظر بعضیها با علاقههای دیگر متناسب نباشد، اما حقیقت امر چنین نیست، زیرا اسلام یک آئین واقعی و یک برنامه علمی است، آئین و برنامهای است سازنده، و بدیهی است که سازندگی هم دوترکیبه است، جذبی و دفعی، دریافتی و پرداختی، درست مانند خود انسان!!.
پس بگذار سخنگوی این جهاد سازندگی از آن سخن بگوید: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾[البقرة: ۲۵۱] «و اگر نبود که خدا بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع میکند، به طور یقین این زمین تباه میشد!»
و بازهم سخن از قرآن بشنویم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾[الإنشقاق: ۶] «ای انسان! (ای موجود هنوز ناشناخته!) تو به زحمت و سختی به سوی پروردگارت راهپوئی آن هم زحمت مخصوصی که (هنوز خود از آن آگاهنئی که) سرانجام با او ملاقات کنندهای». (بنابراین، باید خود را بپائی و در پای میزان حساب پای در گل نمانی).
پس بنابراین، اسلام هرگز برای انسان در روی همین زمین بهشت خیالی تصویر نمیزند، و هرگز به انسان نمیگوید که: تو همیشه و همه جا نعمتهای این دنیا را زیردست و پای خود آماده خواهی یافت!! بلکه قاطعانه میگوید: زندگی مبارزه است، زندگی تلاش و کوشش است.
زندگی تنازع بقاء است! زندگی سازندگی است! و سازندگی هم دریافت و پرداخت است!!...
و نیز آئین و برنامه اسلام راجع به خود انسان همه واقعی است! و روی این حساب هرگز اسلام به انسان نمیگوید که تو فرشتهای، منزهی، مجردی، پاک از هر آلایشی، و استوار بر صراط مستقیمی!! و هرگز نمیگوید: مردم همه پیامبران اولوالعزمند! بلکه دائم قاطعانه اعلام میکند آن هم با زبان سخنگویان رسمی خود قرآن میگوید: ﴿وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨﴾«انسان ناتوان آفریده شده!».
و پیامبر اسلام هم میگوید: همه فرزندان آدم خطاکارند. «کل بني آدم خطآء» [۵۷]. پس با توجه به این حقایق روشن به خوبی پیدا است، هنری که همبسته و پیوسته به آئین خدا و برنامه اسلام است، هرگز زندگی را و انسان را در یک سیمای حیلهگرانه و کاذب و ساختگی نمایش نمیدهد، و هیچ وقت او را در قیافه خیالی و رؤیائی و بنشسته در کاخهای خیالی و رؤیائی نمایش نمیدهد! مگر به این صورت که خود آن سیما پرتوی باشد از خیال انسانی!.
و بلکه این چنین هنر مبارزه مردم را در صحنه زندگی و مشکلات و نوسانهای پیچیده زندگی را در میان خیر و شر و صعود و سقوط در یک سیمای حقیقی و در یک نقشی واقعی نمایش میدهد!!.
پس ای انسان! به دقت بنگر کدام عاملی است که هنرهای اسلامی را از هنرهای جاهلانه جدا و ممتاز میسازد!؟.
بدیهی است که عوامل فراوانی در این جداسازی دست اندرکار و موثرند، نخستین عامل جداسازی این است که واقعیت هنر به مفهوم گسترده اسلامی هنر، از آن نوع مفهوم تنگ و تاریک و محدودی که هنرهای جاهلیت قرن بیستم آن را نشان میدهد نیست، زیرا واقعیت هنر جاهلانه این قرن از همان تفسیر حیوانی انسان سرچشمه میگیرد، اما واقعیت هنر اسلامی از همان تفسیر انسانی بیرون میتراود! و این تفسیر صعود و سقوط، خیر و شر، و مشتی از خاک و دمی از روح خدا را باهم در یک حال نمایش میدهد!!.
عامل پاکسازی دوم اختلاف در پایگاه و در مرکز اتکاء است.
بدیهی است که هنر اسلامی نیز در آن سیمائی که برای زندگی بشریت نقش میزند، جنبه سفید و سیاه را همانطور که در متن زندگی وجود دارند هردو را باهم نشان میدهد، اما باید دید کدام یک از این دو جنبه سیاه یا سفید پایگاه هنر و مرکز اتکاء هنر است!؟.
هنرهای جاهلیت قرن بیستم که انسان را براساس تفسیر حیوانی انسان میدانند، و همچنین سایر تفسیرهای جاهلانه آن جنبه سیاه را مرکز و پایگاه خود قرار میدهند، و بگونهای نشان میدهند که گوئی زندگی جز همین جنبه سیاه نیست!! البته مخفی نماند منظور ما از جنبه سیاه در وجود انسان آن جنبه تاریک و محدود و اصطلاحی اخلاقی نیست، بلکه ما همه جا و همیشه امور را چنانکه قبل از این اشاره شد، از دیدگاه آئین و برنامه اسلامی بررسی میکنیم. پس بنابراین، وقتی که انسان به صورت موجودی نشان داده شود که همیشه و در همه جا خوار و زبون و فرمانبر و اسیر قدرت قاهره ضرورتها است، و هرگز نمیتواند بر آن پیروز شود، و هرگز خیال چنین پیروزی را در سر هم نمیتواند بپروراند، این خود همان جنبه سیاه انسان است و بس!!.
و نیز وقتی که انسان به قیافه یک موجودی نشان داده شود که دائم ذلیل و اسیر دست جبرهای اقتصادی و اجتماعی و تاریخی است، و هرگز از این زندان آزاد شدنی نیست، و در مقابل آن جبرها کوچکترین جنبه ایجابی و یا کوچکترین تاب مقاومت ندارد، و به هیچ وجهی نمیتواند سلطه و نفوذ جبرها را متوقف سازد، و یا خط سیر آنها را تغییر بدهد، این خود همان جنبه سیاه و تاریک انسان است.
و بازهم وقتی که انسان در سیمای موجودی سرگردان و حیران در عرصه زندگی نشان داده شود که هیچگونه معنا و هدفی و حقیقتی برای زندگی نشناسد، و دائم در بیابان حیرت و سرگردانی سر به گریبان است، و ره به جائی نمیبرد که از آن حال بیرون آید.
نه چشمش با نور آشنا است و نه دلش با آرامش، این خود همان جنبه سیاه و تاریک انسان است!!.
و بازهم وقتی که انسان در آن لحظه پرفشار طغیان شهوت چموش و سرکش که سخت گریبانش را گرفته و تاب و توانش را سلب کرده نشان داده شود که مانند اسیری برای خود مقامی را نتواند انتخاب کند، این همان جنبه سیاه و تاریک انسان است!!.
البته ما هرگز ادعا نمیکنیم که چنین جنبهای در اصل زندگی انسان وجود ندارد، بلکه دارد، اما این جنبه نسبت به انسان، نسبت به اصل طبیعت انسان، نسبت به حقیقت نیروهای انسان، و نسبت به حقیقت هدفهای فراوان انسان هرگز پایه و اساس دائمی شخصیت انسان نیست!!.
و ما بهمین لحاظ است که در عین واقعبینی خودمان که آن را از آئین و برنامه اسلامی میگیریم، این حقیقت را آنگونه که عقیده داریم نقش میزنیم، و بنا به پیروی از همین واقعبینی اسلامی خودمان که از درک حقیقت انسان در پرتو آئین خدا سرچشمه میگیرد، این انوار درخشان را در صحنه زندگی آنچنان رها میسازیم که فقط روی جنبه سیاه انسان نتابد، و فقط برای نمایش این جنبه تاریک نباشد.
ما این جنبه سیاه را به عنوان یک واقعیت انحراف نقش میزنیم، نه به عنوان یک انسان واقعی تمام عیار!.
به عنوان یک لحظه ضعفی نقش میزنیم که این انسان پس از پایان آن لحظه به خود میآید و به سطح والای انسانیت خود پرواز میکند، این یک لحظه ضعفی است که از دور نظرهای تعجب بار را به سوی خود جلب نمیکند، بلکه اگر تنفر و انزجار ما را برنیانگیزد، حداقل تاسف ما را راجع به انسان و راجع به سقوط و انحراف انسان برانگیخته خواهد ساخت! پس چه بهتر که بگذاریم سخنگوی وحی و رسالت در این باره سخن بگوید و ما بشنویم:
﴿يَٰحَسۡرَةً عَلَى ٱلۡعِبَادِۚ مَا يَأۡتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ٣٠﴾[یس: ۳۰].
«ای حسرت بیپایان این بندگان را فرا گیر، هیچیک از رسولان به سوی آنان نیامد، مگر آنکه همه باهم آن را به استهزاء گرفتند و محیطی را برای استهزاء بسیج کردند».
با توجه به این حقیقت درخشان دیگر روشن میشود که آئین و برنامههای هنر اسلامی برخلاف هنرهای جاهلیت قرن بیستم هرگز ضعف بشری را جلوهگاه قهرمانی بشر حساب نمیکند!!.
و این همان دو راهی افتراق است که راه هنر اسلامی را از راه هنرهای جاهلانه جدا میکند!!.
و همچنین آئین و برنامههای هنری اسلام همیشه و همه جا از انحرافات جاهلانه به دور است!.
در سازمان احساس هنرمندان مسلمان هرگز از آن مبارزه زشت و از آن نزاع چندشآور میان خدا و انسان اثری نیست، و بهمین لحاظ در آثار هنری اسلامی هیچگونه رنگی از این مبارزه زشت وجود ندارد! و اگر چنین اثری را یک هنرمند مسلمان به عنوان نمایش واقعیتی در ذهن انسان منحرفی منعکس سازد، منظور چنین هنرمندی نمایشدادن و نقشزدن یک انحراف است!!.
و یکی دیگر از موارد اختلاف میان هنر اسلامی و هنرهای جاهلانه این است که در برنامه هنری اسلام هیچ موجودی جز خدای واحد بیهمتا و بینیازی در قیافه معبود واله نمایش داده نمیشود، و بدیهی است که طبیعت بسیار زیبا و خواستنی و سرشار از نقش و نگار زیبا و دلپذیر است، و تشکیلات حس بشریت شگفتیها و عجایب فراوانی از آن دریافت میکند.
و اگر انسان به جای سپاس کفران کند، این نمونه بارزی از یک واقع منحرف است که گاهی در زندگی انسان از خود انسان رخ میدهد، و هنر اسلامی همه جا آن را به عنوان نمونهای از انحراف نشان میدهد!!.
و همچنین جبرها و ضرورتها هرگز معبود نیستند، و جایز هم نیست که این چنین باشند!؟ چنانکه در آداب و رسوم و در هنرهای جاهلانه و در مذاهب تفسیر مادی تاریخ تصور میکنند، و هرگز جایز نیست که این ضرورتها انسان را ذلیل و اسیر خود سازند!!.
هنر اسلام در میان این مذاهب دارای جولانگه بس وسیع و دارای عرصه بسیار گستردهایست برای تعبیر و تفسیر آثار خود، و هیچ گوشه از گوشههای زندگی از اختیار آن بیرون نیست.
بلکه این جا وسیعترین و گستردهترین میدانی است که تاکنون در طول تاریخ هنر در اختیار هنر قرار گرفته است، چون خدا، جهان، آفرینش، زندگی، انسان، و آن روابطی که در میان آنها برقرار است، همه و همه میدان فعالیت و صحنه نمایش هنرهای اسلامی است.
[۵۷] ترمذی آن را روایت نموده است.