جاهلیت قرن بیستم

فساد در اخلاق

فساد در اخلاق

به آسانی می‌توان گفت: فریبنده‌ترین موضوع در جاهلیت قرن بیستم اخلاق است: شما این مرد آقامنش، و این جنتلمن غربی را تماشا کنید! او شخص دارای اخلاق است! او هرگز به شما دروغ نمی‌گوید! او نیرنگ نمی‌زند! او خیانت نمی‌کند! او در گفتار استوار، در رفتار امین، در کردار بی‌ریا، در خدمت به وطن دارای نیت صادق و اخلاص! و خلاصه کلام در هر فضیلتی و در هر خوی پسندیده‌ای نمونه است!!.

و اما اینکه شما او را در موضوع مسائل و روابط جنسی بی‌بند و بار می‌بینید و سخت می‌گیرید، این صحیح نیست، چون در آن محیط در دنیای غرب مردم اینگونه مسائل را مربوط به اخلاق نمی‌‌دانند، آخ ای آقا! ای عزیز من! ایکاش که ما نیز مانند آن‌ها در این مورد فاسد بودیم، اما در عوض اخلاق داشتیم!! اینست فشرده ادعای جاهلیت غرب، و خلاصه دفاع عاشقان سینه‌چاک و دلباختگان فداکار جاهلیت قرن بیستم!.

و ما در این بخش تاریخ اخلاق را در جاهلیت قرن بیستم بررسی خواهیم کرد، تا تماشا کنیم که آیا اخلاق جاهلانه در عصر درخشان رو به فراز میرود و یا در نشیب جهنم سوزان بداخلاقی پیش می‌تازد!؟ و همچنین در شعاع حقیقت و دور از هاله‌های انسان فریب تبلیغات!؟ می‌خواهیم ببینیم که در دنیای غرب چه مقداری از اخلاق باقی مانده است!؟.

و لکن ما قبل از این بررسی چنانکه مکرر گفته ایم، خود را از تذکر و تثبیت این حقیقت روشن ناگزیر می‌بینیم، و آن این است که تاکنون در طول تاریخ هرگز جاهلیتی دیده نشده و نخواهد هم شد که از همه مظاهر روحی و از کلیۀ مزایای اخلاق بی‌نصیب باشد! چون این بشریت هرگز نمی‌تواند یکباره و یکسره از تمامی جهات فاسد گردد! و این ناتوانی از آن جهت است که بشریت (من حیث المجموع) هرگز ممکن نیست به سوی شر محض و فساد مطلق جریان یابد، و به هر مرحله از فساد و انحطاط که برسد بازهم ناچار است، نقاط پراگنده‌ای را از خیر در نهاد خود و در زندگانی خود محفوظ دارد! اما وجود این نقاط پراگنده و آگنده از خیر به هر صورت که باشد در هر صحنه که باشد و در هر مرحله‌ای از تجلی که باشد، بازهم نمی‌تواند آلودگی انحراف را از دامن بشریت پاک سازد! و آن را از تحمل پی‌آمدها و آثار شوم این آلودگی دور کند!!.

مثلاً: جاهلیت عربی دارای نمونه‌های فراوانی از فضائل بود، در لابلای این جاهلیت شجاعت، شهامت، فداکاری و جانفشانی در راه هدف‌های اعتقادی و متکی به ایمان، و همچنین کرم، عزت نفس، و سر فرودنیاوردن در برابر ستم و بسیاری از فضائل دیگر بود، و لکن هرگز وجود این همه فضائل و این همه مزایای انسانیت عنوان جاهلیت را از آن سلب نکرد، و از گرفتاری پی‌آمدها و آثار شوم آن جاهلیت مانع نشد، چون این فضائل نیز به خاطر دورماندن از آئین خدا و بیرون‌افتادن از راه راست معمولاً منحرف می‌شد، چنانکه شجاعت و شهامت و فداکاری همیشه در راه خونخواهی و معاونت بر ظلم و عداوت بهدر می‌رفت، و هروقت که در میان دو قبیله خصومت و جنگ درمی‌گرفت دلیران و جنگ‌آوران هردو قبیله نیروهای خود را هرگز در راه دفاع از حق و قیام برعلیه باطل بسیج نمی‌کردند، بلکه در راه حمایت از منافع و دفاع از مصالح قبیله خود به کار می‌زدند! و به این ترتیب دائم دامنه باطل را گسترش می‌دادند، و قدرت حق را بی‌ارزش می‌ساختند!.

و همچنین کرم و سخاوت در محیط جاهلانه عربستان، و در زندگی قبیلگی آن هرگز در راه انجام اعمال مفید و اجرای برنامه‌های عام المنفعه بکار نمی‌رفت، بلکه همیشه در راه کسب شهرت و افتخار و در راه مباهات موهوم و پوک بهدر می‌رفت، مهمان‌نوازی‌ها و پذیرائی‌ها به خاطر این تشکیل می‌یافت که شیخ قبیله و صاحب مهمان‌سرا را مشهور گرداند، و همه جا مسافران و کاروانیان داستان کرم و سخاوت او را به عنوان رسانه‌های گروهی در همه جای جزیرة العرب تبلیغ کنند، و بهمین لحاظ هروقت که برای رضای خدا و بیرون از مدار ریا پای دست‌گیری از فقیری و یا کمک به بی‌نوائی در میان بود دیو بخل بر نفوس چیره می‌شد، و امساک در مقام عطا و سخاوت می‌نشست!.

و همچنین روح عزت نفس و بزرگ اندیشی در آن محیط جاهلانه جای خود را به کبر و نخوت و لجبازی و عناد با حق میداد، چون اصلاً در آن محیط جاهلانه حق اصالت و احترام نداشت، بلکه عنصر اصالت فقط همان شخص خودستا و خودپرست بود و بس، گرچه گاهی هم آن شخص خودستا و خودپرست در برابر وجدان و ضمیر خود به خطای خویش اعتراف می‌کرد!.

و بهمین ترتیب هم جاهلیت اروپائی در زندگی و رفتار فردی خود به بسیاری از فضایل آراسته است، و لکن این فضایل نیز به خاطر دورماندن از آئین خدا و خارج‌شدن از مدار حق خود منحرف شده است، زیرا چنانکه در آینده نزدیک بیان خواهیم کرد، این صفات انسانی در این محیط جاهلانه به صورت یک رشته فضایل انتفاعی درآمده و بهمین لحاظ هم معمول و متداول شده است که برای تسهیل داد و ستد، و گرمی رونق بازار اقتصاد، و سرعت گردش در چرخ‌های زندگی مادی سودمند شناخته شده، و لکن هروقت که این خاصیت انتفاعی را از دست بدهد، ارزش و اعتبار خود را نیز از دست خواهد داد، و در نظر همان فرد (جنتلمن) اروپائی از رسمیت خواهد افتاد، و به صورت یک حماقت و سفاهت موهوم خیالی از مدار عمل خارج خواهد شد!!.

هم اکنون پس از بیان این مقدمه آن فرصت فرا رسیده که آرام آرام بررسی جریان سیر تاریخی اخلاق اروپائی را آغاز و ادوار و تحولات آن را به دقت بررسی کنیم:

اخلاق اروپائی همه از دین سرچشمه می‌گرفت، چون به طور عموم اخلاق جز دین اصل و اساسی ندارد و به جز از منبع تعلیمات آسمانی ترواش نمی‌کند، و هروقت که بشریت از عقیده حق خود منحرف گردد، بناچار از نظر اخلاق هم منحرف خواهد گردید، و لکن انحراف اخلاق بسیار کند و به آهستگی جریان می‌پذیرد، و پس از گذشتن نسلهائی چند آثار خود را نشان می‌دهد، و همین کندی جریان است که همیشه موضع فریبنده‌ای را به وجود می‌آورد، به همان ترتیب که هم اکنون در اروپا به وجود آورده است، و جاهلیت قرن بیستم و عاشقان سینه‌چاک آن را فریب داده است، چون این دلباختگان هنوزهم خیال می‌کنند که در کشورهای اروپا درست است که انحراف عقیده به طور محسوس پدید آمده است، اما هنوز از انحراف به آن شدت وحدت خبری نیست، و از این لحاظ در اولین قدم مردم چنین می‌پندارند که عقیده و اخلاق ارتباطی باهم ندارند، و ممکن است که مردم با میل خود از عقیده منحرف شوند، و لکن اخلاق‌شان همچنان ثابت و دست‌نخورده بماند! و بدیهی است که این یک وضع فریبنده است که از اختلاف درجه سرعت انحراف و کندی سرعت اخلاق پدید آمده! و عامل این اختلاف هم این است که آدم معمولاً پشتوانه اخلاق را با اینکه میداند اخلاق جزئی از عقیده است، پس از زوال عقیده روزگار درازی حفظ می‌کند، چون به آن عادت کرده و ترک اعتیاد هم وقت زیادی می‌خواهد، و گاهی هم این پشتوانه را نه از روی عادت و تقلید، بلکه از روی فهم و شعور در حال جداگشتن از عقیده به عنوان یک چیز یادگاری که در حد ذات خود شایسته نگهداری است حفظ می‌کند، و لکن در هردو حال نتیجه حتمی یکی است، چون هرلحظه که عقیده منحرف گردد، اخلاق هم بناچار منحرف خواهد گردید! و هرلحظه که اخلاق از عقیده جدا گردد به ناچار او به فساد و نابودی خواهد رفت!.

و این درست همان حال و وضع است که به تدریج و کندی در اخلاق اروپائی رخ داده است، و چون هنوز در اثر کندی جریان فساد و انحراف اندک رسوبی از اخلاق در این محیط باقی مانده است که جاهلیت قرن بیستم از درک حقیقت آن غافل گشته و از روی خبط و خطا خود را دارای اخلاق پنداشته است!!.

بلی، روزی بود که همه اصول و برنامه‌های اخلاقی اروپا از سرچشمه دین، یعنی: همان سرچشمه فضائل انسانیت جریان می‌یافت، و آن روز اخلاق در آنجا دو پشتوانه داشت: دین پاک مسیح و اسلام، اما دین مسیح از آن روزی که قسطنطنین آن را در سراسر اروپا گسترش داد، او زندگی اروپائی را به نمونه‌های معین و محدودی از اخلاق آراسته کرد، و با آن انحرافات فراوانی که با دست و همت نارسای قسطنطنین به این دین راه یافت، بازهم این نمونه‌ها در دلها و در نهاد جان‌های مردم ثابت و پا برجا ماند، و لکن همین اخلاق قیافه منفی و سیمای سلبی داشت، و هرگز با شرایط زندگی و نیازهای ضروری آن همآهنگ و سازگار نبود.

آری، حضرت مسیح ÷به مردم زمان خود فرموده بود: اگر کسی به گونه راستت سیلی نواخت، گونه چپ را نیز از او دریغ مدار، البته حتماً منظور حضرت مسیح از این سخن این نبود که پیروانش تن به ذلت بدهند، و در مقابل ظلم و ظالم زبون و خوار باشند و توسری بخورند، بلکه منظورش پاک‌سازی دلها و خالص‌کردن جان‌ها از کینه‌توزیها و خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها و انتقام‌جوئی‌ها بود، و گرنه پیامبر عالی‌مقامی چون مسیح ÷آن آیت بزرگ الهی چگونه و چرا می‌خواست که افراد ملتش خوار و زبون گردند و تن به خواری بدهند!؟.

و لکن اخلاق مسیحی در قرون وسطی برخلاف خط مسیح ÷رفته رفته رنگ ذلت به خود گرفت، و سرانجام خواری و زبونی عادت معمول گشت!.

این بود وضع اخلاقی اروپا و ادامه داشت تا روزی که آتش جنگ‌های صلیبی شعله‌ور گردید، و صلیبیون به سرزمین‌های اسلام سرازیر شدند، و مدت کوتاهی در این محیط اقامت گزیدند، و در بعضی از نواحی شامات دولت‌های کوچکی تشکیل دادند، و از این طریق با اجتماع اسلامی و با زندگی مسلمانان آشنا شدند و آمیزش کردند، و از این آشنائی و آمیزش بهره فراوان بردند، و با حفظ اخلاق خود به جهان زندگی نیز با دیده مثبت و ایجابی نگریستند!.

این اقوام مهاجم و این صلیبیون متعصب در داخل آن دولت‌های کوچک و موقعتی که تشکیل داده بودند، هرروز می‌دیدند که مسلمانان با شنیدن بانگ اذان تجارتخانه‌ها را با آن همه کالاهای نفیس و گرانقیمت بدون نگهبان رها می‌کنند، و برای انجام فریضه نماز به سوی مسجد می‌شتابند، و پس از نماز بازهم بر سر کارشان برمی‌گردند، و تجارتخانه‌ها و کالاهای خود را دست نخورده می‌یابند، چون همه این مردم مرتب در مکتب تربیتی اسلام امین و درستکار تربیت یافته بودند و همه باهم زندگی امینی را به وجود آورده بودند!.

و نیز همین اقوام مسیحی همه جا مسلمانان را به صورت یک ملت فشرده و امت مربوط بهم و غمخوار هم می‌دیدند، و به خصوص در هنگام روبروشدن با خطر از احساس وحدت و از همآهنگی اجتماعی کامل برخوردار می‌دیدند، و طبق فرمان همین احساس پاک همگانی و فراگیر همه افراد و همه طبقات این اجتماع پاک قطع نظر از اخلاق و رفتار حکومت‌ها همه باهم با آئین تعاون و با قانون محبت و صمیمیت و اخلاص متقابل برادرانه رفتار می‌کردند.

و همچنین صنعت‌گران مسلمان را از نزدیک می‌دیدند که در کار و حرفه خود نمونه‌ای از تلاش و کوشش صحیح و امانتند، بطوریکه سرمایه‌شان در کار امانت و پشتوانه‌شان در پیش‌رفت تلاش و کوشش بی‌غش و اخلاص و محکم‌کاری در عمل است.

و با استفاده از این سرمایه و با تکیه به این پشتوانه همه جا دستگاه‌های صنعتی در این اجتماع نورانی ترقی کرده و تولید رونق می‌گیرد! و سخن کوتاه این اقوام مهاجم همه جا در همه برنامه‌های زندگی روزانه مسلمانان با این نمونه‌های بارز و درخشان و سرشار از فضیلت روبرو می‌شدند، به خصوص با فضیلت وفا به عهد و احترام به پیمان با مسلمانان مواجه می‌شدند و خاصه با صلاح الدین ایوبی.

و از نزدیک این فضائل را مشاهده می‌کردند، و این مشاهده توجه آن‌ها را جلب می‌کرد و چنان مجذوب شدند که در اعماق دل و جانشان ریشه می‌دواند و اثر می‌گذاشت!.

و با این ارمغان‌های نفیس که این ملت‌های مهاجم از برخورد با مسلمانان شامات و مصر اندوختند و با خود بردند، به ضمیمه آن ذخائر علمی که از برخورد با مسلمانان مغرب و اندلس اندوخته بودند پایگاه آزادی و اساس نهضت نوین اروپا را استوار کردند.

آنطور که ما گفتیم نهضت جدید اروپا براساس آن اخلاق و بر پایه آن علمی که از عالم اسلام به دست آمده بود استوار شد، و لکن همین نهضت نوپا تحت تأثیر یک رشته عوامل و شرایطی که ما قبل از این به تفصیل بیان کردیم از خداپرستی منحرف گردید، گرچه در این حال عقیده هنوز به صورت اندوخته‌ای بی‌اثر در نهاد مردم اروپا باقی مانده بود، و لکن در واقع زندگی به وثنیت رومی و با بت‌پرستی یونانی رنگ پذیرفته بود، و در همه جا با این دو عنوان مخالف هم نمایان می‌گردید: در نام عقیده، و در عمل بت‌پرستی!.

و در اینجا پشتوانه دیگری هم به سرمایه اخلاق در نهاد مردم اروپا افزوده شد، و آن عبارت بود از فلسفه (هلینیستی) یونانی مآبی، و فرهنگ تخیلی، و اندیشه زیستن در کاخ‌های ساخته از عاج خیالی، و دارای نظریات موهوم و پوک و با پیدایش این فلسفه یونانی مآبی انحراف در اخلاق آغاز گردید! و چون این انحراف به تدریج و بکندی پیش می‌رفت، مردم قرن‌ها از درک حقیقت امر غافل ماندند!.

و یکی از آثار اضافه‌شدن این پشتوانه یونانی به سرمایه اخلاق اروپائی این بود که اروپائیان غفلت‌زده تصور کردند: ممکن است نظریات اخلاقی پای در هوا، و در عالم اوهام، در کاخ‌های ساخته شده از عاج‌های خیالی و دور از دایره حقیقت بماند، و در عین حال با زندگی واقعی بشریت در مسیر دیگر و در خط سیری که به عقیده پیروان فلسفه مادی تاریخ با فشار جبر تاریخ و با فشار ضرورت‌های اقتصادی ترسیم می‌شود جریان یابد!.

و این تفکیک و تجزیه میان مسائل نظری و مسائل عملی هم موضوعی است که اروپا آن را از فلسفه تجریدی خشک و پوک یونان ارث برد و همه شئون و برنامه‌های اخلاقی دنیای کنونی خود را با آن رنگین ساخت! و تحت تأثیر همین فلسفۀ پوک است که مردم جهان هنوزهم جایز می‌دانند که در باره نظریه اخلاقی جستجو و گفتگو کنند، و در عالم اندیشه آن را بیرون از دایره زندگی خود مورد توجه قرار بدهند، و هرگز در فکر تطبیق و اجرای آن در برنامه‌های روزانه زندگی نباشند، و اخلاق واقعی خود را در زندگی خارج و در روابط فردی و اجتماعی به عهده عوامل و شرایط و پیش‌آمدهای تصادفی و حتمی بسپارند!.

و فلسفه فرصت‌طلبانه (مکیاولی) در اثر همین اندیشه غلط و همین فکر نادرست بود که پیدا شد و سلطه خود را همه جا در شئون و برنامه‌های اخلاقی اروپا گسترش داد، و بهمین مناسبت است که هنوزهم مردم اروپا همه جا که تمسک به اخلاق نظری و نمونه‌های تجریدی را برای خود زیان‌بار و یا بی‌منفعت می‌بینند، از همین اخلاق فرصت‌طلبانه (مکیاولی) استفاده می‌کنند!.

این روش (مکیاولی) اول سیاست را تحت تأثیر خود قرار داد، و به عبارت روشن‌تر سیاست نخستین برنامه از برنامه‌های اجتماعی بود که تحت تأثیر این فلسفه تفکیکی میان نظریه تجریدی و تطبیق آن قرار گرفت.

دستور مکیاولی در باره سیاست این است که هر دستگاه سیاسی حق دارد و باید که برای رسیدن به هدف دلخواهش از هر وسیله‌ای استفاده کند، خواه این وسیله مشروع باشد و یا نامشروع، انسانی باشد و یا غیرانسانی، باید منظور فقط رسیدن به هدف باشد از هر راهی و با هر وسیله‌ای!.

و سرانجام دستورات مکیاولی به این ترتیب همه جا سیاست اروپا را در داخل و در خارج رنگ زد، و ملوک و اشراف و رجال دین همه و همه برای حفظ ثروت و بسط قدرت خود از پست‌ترین وسیله‌ها و از زشت‌ترین برنامه‌ها استفاده کردند.

و سپس رژیم سرمایه‌داری ثروت و قدرت و وسائل آنان را بارث برد و برای رسیدن به هدف‌ها و برای تأمین مصالح و تضمین منافع خود دائم به سرپرستی و زشتی این مسائل افزودند، و در این کار تا آنجا پیش رفتند که دستگاه سرمایه‌داری امریکای عصر حاضر در داخل آن کشور برای حفظ سودپرستی و برای بالابردن سطح سود، و افزایش درآمد خود از ارتکاب هیچگونه خیانت و جنایتی خودداری نکرد، و حتی مرد خیرخواهی مانند کندی را با ناجوانمردانه‌ترین وضعی کشت و بعد از کشتن با رسواترین وضعی خونش را پایمال نمود!.

و این نمونه‌ایست از رفتار و سلوک داخلی در رژیم منحوس سرمایه‌داری، و اما در خارج پس بدیهی است که این رفتار هرچه زشت‌تر و ناجوانمردانه‌تر است، و همه جا و پیوسته استعمار در راه تحکیم مبانی و گسترش قدرت خود از همه پستی‌ها و زشتی‌ها استفاده می‌کند، و در این رفتار غیرانسانی خود هیچگونه انحرافی نمی‌بیند، زیرا قانون سلوک در نظام سرمایه‌داری این است که استفاده از هرگونه وسیله برای رسیدن به هدف و به دست‌آوردن نتیجه جایز و بلکه لازم است! و آلودگی دامن و ناپاکی هدف چندان مهم نیست! چون پاکی و ناآلودگی چنانکه در فلسفه (هلینیستی) یونانی مآبی و مواریث یونانی ثابت شده همیشه در عالم نمونه‌های خیالی و در کاخ‌های ساخته شده از عاج با دست معمار خیال و در فضای تخیل و تجرد است، نه در عالم واقع و عالم محسوس!!.

بلی، سیاست در اروپا به این ترتیب از اخلاق جدا گشت و مردم هم دیدند و گفتند: عیبی ندارد، سیاست همینطور است، سیاست پدر ندارد... و مسایل سیاسی هرگز مربوط به اخلاق نیست و این آغاز انحراف بود، و لکن بازهم همه انحراف نبود و مردم در اثر این مغالطه فریب خوردند و دیگر متوجه حقیقت نشدند، و توجه به این نکته دقیق نکردند که چون اخلاق از عقیده و از ایمان به خدا جدا شود، هرگز در زندگی پایدار نخواهد ماند و هیچ وقت در برابر حوادث دوام نخواهد آورد.

و مردم هم از این جهت فریب خوردند که دیدند هنوز سرمایه فراوانی از فضائل در زندگی واقعی مردم باقی است و هنوز فساد در آن راه نیافته است، و از اینجا چنان گمان کردند که سیاست در حقیقت تابع قوانین و مقررات اخلاق نیست! و این پیش‌آمدهائی که روی داده مبانی اخلاقی را ویران نساخته و از اعتبار و ارزش آن نکاسته است! بلکه این پیش‌آمدها عبارتست از نظر واقعی به اشیاء و رهائی از قید و بند سنبل‌های خیالی و غیرعملی و غیرقابل اجرا و تطبیق!.

و لکن بدیهی است که سنت‌های لایزال الهی و قوانین حتمی زندگی هرگز تخلف‌بردار نیست! و بنابر حکم همین سنت‌ها و به حکم همین قوانین حتمی هرلحظه که اخلاق از عقیده و از منبع دین جدا شود: از منبعی که پیوسته بر قدرت فعالیت و نیروی حیات آن یاری می‌دهد، و همیشه از اخلاص و صداقت بهره‌مندش می‌سازد قطع رابطه کند، هرگز استوار و پایدار نمی‌ماند!.

بلی، اروپا همه جا فلسفه را جایگزین دین ساخت، و اخلاق را براساس و اصول فلسفی بنا کرد، و یا دقیق‌تر بگوئیم: روح تنفر و انزجار از دین در محیط اروپائی باقی مانده اخلاق اروپائی را که هنوز از دستبرد و فساد در امان مانده بود همه جا به رنگ و لباس فلسفی درآورد، و نتیجه این تغییر رنگ و لباس این شد که مردم اروپا در بسیاری از موارد هنوز آن فضایل موروثی را به کار می‌بستند، و لکن از احساس این نکته و از اعتراف به این حقیقت که این فضایل پیوسته از سرچشمه خود قطع ارتباط کرده بود، دیگر قابلیت دوام نداشت، و بهمین حساب مرتب سلطه و نفوذ اخلاق در زندگی مردم رو به کاهش رفت، و بعد از آنکه سیاست از اخلاق جدا گردیده بود اقتصاد نیز از آن جدا شد!!.

اگرچه اوضاع اقتصادی اروپا در روز اول بر پایه غیراخلاقی استوار بود، چون نظام فئودالیزم قبل از مسیحیت با آن همه جفاها و زشتی‌های خود در سراسر امپراطوری روم حاکم بود، و مسیحیت نیز با آن سیمای منحرفش که قسطنطنین آن را بر این امپراطوری تحمیل نموده بود، و کلیسا هم آن را به شکل خواسته‌های خود درآورده بود، آن قدرت را نداشت که وضع اقتصادی را تحت تأثیر سلطه و نفوذ تعلیمات اخلاقی استوار بر پایه دین درآورد، بلکه خود کلیسا پس از چند نسل به صورت یک دستگاه فئودال درآمد و همه آن ظلم‌ها و تجاوزهائی که فئودالها در حوزه‌های نفوذ خود مرتکب می‌شدند به نام دین مرتکب شد، اما با این وصف انحراف اخلاقی در اقتصاد فئودالیزم در همان وضع موروثی خود که کلیسای مسیحی از اصلاح آن ناتوان مانده بود محصور و پا برجا ماند، و تعالیم دینی با آنکه تا اندازه زیادی منحرف و مسخ شده بود، توانست در این جریان اخلاقی اثر بگذارد، مثلاً: معاملات ربائی را در قیافه زشت و ناپسند واقعی آن نمایش بدهد، و مردم را در مواضع غیرضروری از انجام این معاملات بازدارد.

و اقتصاد اروپا در این چنین وضع آشفته و نابسامانی بود که انقلاب صنعتی با آن همه شتاب از راه رسید و سرمایه‌داری در آن سرزمین به دنیا آمد، و در اینجا بود که مردم از عقیده دور افتادند و از اخلاق فاصله گرفتند، و در اثر همین فاصله بود که سرمایه‌داری نوپا در اجرای برنامه تخریبی خود در تخریب سازمان اخلاق هیچگونه سدی و مانعی در سر راه خود ندید!.

رباخواری که در آئین مسیحیت و قبل از آن در آئین یهود تحریم گردیده بود، خود پایگاه محکم بود که سرمایه‌داری در لحظه اول آن را پایگاه خود ساخت، و از این پایگاه بود که بدون رنج و زحمت و بدون اینکه کار مثبتی انجام بدهد، حاصل رنج زحمت‌کشان و محصول کار و کوشش کارگران را بیغما برد! و سپس کارگران را در برابر یک قوت ناچاری، و در بعضی موارد در برابر دستمزدی که از فراهم‌آوردن همان قوت ناچاری هم کوتاه‌تر بود به استثمار کشید!!.

و کودکان را نیز در آغاز جوانی با دستمزد ناچیزی در کارخانه‌ها بکارهای دشوار و طاقت‌فرسا وادار ساخت، و زن را هم برای جلوگیری از قیام و اعتصاب مرد برای مطالبه افزایش حقوق و بهبود وضع و شرایط کار به میدان رقابت با مرد کشید، و سپس او را برای کامرانی‌های حیوانی مرد اسیر نمود، و به فروختن عرض و ناموس خود برای به دست‌آوردن لقمه نانی وادار کرد.

سرمایه‌داری برای پرکردن جیب و آکندن صندوق خود از همه وسائل استثمار دائم از مشروع و نامشروع استفاده کرد، و از آنجا که گسترش فساد از راه تشکیل مراکز فسق و فجور و فحشاء و ترویج وسایل آرایش و مدپرستی از یک طرف عامل غفلت و باعث سرگرمی مردم بود، و از طرف دیگر مرتب درآمد سرمایه‌داران را افزایش می‌داد، سرمایه‌داری در انتشار اینگونه مفاسد ویرانگر تلاش گسترده و کوشش فراوانی به کار بست! و محیط مستعمرات خود را به درد فقر و جهل و بیماری و درماندگی گرفتار ساخت، و مفاسد اخلاقی و اسلحه و مشروبات الکلی را برای مردم این محیط استعمارزده به ارمغان برد، تا این مردم در گیرودار این گرفتاری‌های شرافت‌سوز، و در میان این آلودگی‌های غیرانسانی از غارت و تجاوزات عاملان استعمار غافل بمانند! و سرمایه‌داری با آسایش خیال و آرامش خاطر همه جا و شب و روز مواد خام و ثروت‌های طبیعی خدا داده آنان را غارت کند، و صاحبان اصلی و قانونی این نعمت‌ها را در محرومیت مطلق و در کمال ذلت و خواری بگذارد!.

و حیله دیگری هم که سرمایه‌داری برای رسیدن به هدف‌های شیطانی و به غرض‌های اهریمنی خود بکار بست، خریدن عقیده و وجدان مردم استعمارزده بود، و سرمایه‌داری با این حیله ناجوانمردانه سیاست داخلی خود را به دلخواه خود رونق داد، و به رونق مرام طبقه سرمایه‌داران به جریان انداخت و چرخ‌های سیاست خارجی را در جهت منافع استعمار به گردش درآورد، و افراد اصلاح‌طلب و انسان‌دوست را که دعوت اخلاقی آغاز کرده و ندای بازگشت به اصول فضیلت و اخلاق می‌زدند همه جا به باد استهزا گرفت!.

و در این میان بود که نظریاتی به اصطلاح علمی هم پدید آمد و مورد بهره‌برداری سرمایه‌داری قرار گرفت، و خلاصه این نظریات هم این بود که اقتصاد دارای قوانینی مخصوص به خود اقتصاد است: قوانینی است حتمی و جبری، و هیچگونه ارتباطی با اخلاق ندارد، و بلکه هیچگونه پیوند و ربطی با مردم هم ندارد!!.

و به این ترتیب اقتصاد هم یکباره از اخلاق جدا گردید، و مردم شانه‌ها را بالا کشیدند و گفتند: این لازمه حقیقت اقتصاد است!.... زیرا اقتصاد هرگز تابع قوانین و اصول اخلاق نمی‌تواند باشد!.

و پس از جدائی سیاست و اقتصاد از اخلاق دیگر نوبت به موضوع غریزه جنسی رسید، و روابط جنسی نیز در همین خط سیر قدم نهاد، و دیگر مردم در منجلات تفسیر حیوانی در باره انسان، و تفسیر جنسی در باره سلوک بشر و در گیرودار انقلاب صنعتی که در بحبوبه جاهلیت منحرف از عقیده پدید آمده بود، یکسره در منجلاب مفاسد ناموسی افتادند و در طوفان ویرانگر غریزه جنسی گرفتار شدند!.

در آغاز برای مردم یک حقیقت روشن بود که این وضع جدید از نوعی فساد در اخلاق ناشی شده است، اما رفته رفته و به تدریج مردم این حقیقت را فراموش کردند، و یا شیاطین آن را از یاد مردم بردند، و مارکس و فروید و درکیم هرسه شیطان در این فراموشی همدست و همداستان شدند، و به این آتش نیمه افروخته دامن زدند!.

قرآنکریم در این باره شیرین بیانی دارد: ﴿يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗا[الأنعام: ۱۱۲] «بعضی از آنان به بعضی دیگر از روی غرور گفتارهای ناروا و شیطانی را الهام می‌دهند!».

مارکس تفسیر مادی تاریخ خود را دست‌آویز می‌کند و می‌گوید: (عفت جنسی از فضیلت‌های دوران فئودالیزم و ارزش‌های موقتی آن مرحله است که بناچار به حکم جبر تاریخ در آن مرحله و در آن مشکل اقتصادی پدید آمده است، و لکن همین صفت در ذات خود از جهت ارتباط با شخصیت انسانی بدون در نظرگرفتن عوامل و شرایط اقتصادی دارای ارزشی نیست که مردم آن را به حساب بیاورند، و بدون قید در شمار فضائل بشمارند!.

و فروید می‌گوید: انسان جز با اشباع غریزه جنسی هرگز نمی‌تواند ذات و گوهر خود را آشکار کند، و هرگونه قیدی اعم از دین، اخلاق، اجتماع، سنت‌های ملی و آداب و رسوم، قیدی است باطل و ویرانگر نیروهای انسانی، و فشار و خفقانی است نامشروع و ناروا. و درکیم ‌میگوید: [۳۲]پیروان اخلاق همیشه وظایف واجب و لازم فرد را نسبت به ذات خود پایگاه اخلاق قرار می‌دهند، و موضوع دین هم همینطور است، زیرا مردم چنین می‌پندارند که دین زائیده خاطرات قبلی افراد است که نیروهای بزرگ طبیعت، و یا پاره‌ای از شخصیت‌های ممتاز آن را در نهاد انسان برمی‌انگزیزند... و از این قبیل سخن‌ها. (و منظورش از شخصیت‌های ممتاز انبیاء و پیروان راه انبیاء است)، اما تطبیق و اجرای این روش بر ظهور و پدیده‌های اجتماع هرگز ممکن نیست، مگر در صورتیکه ما خواسته باشیم که همه جا طبیعت این پدیده‌ها را زشت و وارونه بسازیم.

و باز او می‌گوید: [۳۳]و از همین قماش است سخن برخی از دانشمندان که در باره انسان معتقد به وجود عاطفه نیکوکاری در باره پدر و مادر و مهر و علاقه به فرزند خود و از مانند این عاطفه‌های درونی همیشه برخوردار است، و بعضی از دانشمندان خواسته‌اند که نابودشدن دین و خانواده و قوانین زناشوئی را بر این اساس تفسیر کنند، اما تاریخ ما را آگاه می‌سازد که این عواطف و این خواسته‌ها در نهاد انسان فطری نیست، و نیز او می‌گوید: [۳۴]و در این صورت بنابراین تفسیر سابق می‌توان گفت که تفصیلات اصول قانونی و اخلاقی در اصل وجود ندارند... و طبق حکم همین رای هرگز ممکن نیست که قوانین اخلاقی که خود وجود اصیل ندارد موضوع علم اخلاق باشد.

و ما در بخش آینده در باره فساد روابط جنسی سخن خواهیم گفت، و لکن در این بخش می‌خواهیم دلالت‌های تاریخی را به دقت بررسی کنیم، بدیهی است که مردم زیرفشار این افکار شوم و به حکم این آراء ویرانگر در منجلات شهوات جنسی فرو رفتند، و سپس فراموش کردند که با این وضع نابسامان آنان از اخلاق منحرف می‌شوند!.

و روی این حساب برای پرده‌کشیدن به اعمال زشت خود فلسفه‌ای بافتند و گفتند: مسئله جنسی یک عمل‌کرد بیولوژی محض است که به هیچ وجهی ارتباط با اخلاق ندارد! همانگونه که قبل از این گفته بودند که سیاست یک موضوع مستقل است و هیچگونه ربطی با اخلاق ندارد! و گوئی که اینان با گفتن این سخن می‌خواهند حقیقت واقع را تغییر بدهند، و یا می‌خواهند که سنگینی و نتایج انحراف را از آن برطرف بسازند!.

و به این ترتیب مسئله جنسی از اخلاق جدا شد، چنانکه قبل از این سیاست و اقتصاد از آن جدا شده بود، و به این ترتیب چشمه دیگری از چشم‌های اخلاقی در اثر جداشدن از منبع اصلی اخلاق یعنی: منبع دین از جریان افتاد!!.

و چون تحول در عرصه اخلاق همیشه به کندی و به تدریج صورت می‌گیرد، و چون زائل‌شدن و از بین‌رفتن فراورده‌های قرن‌ها و عصرها احتیاج به گذشت قرن‌ها و عصر‌های فراوان دارد، از این لحاظ با وجود جداگشتن سیاست و اقتصاد و جنس از اخلاق بازهم سرمایه سرشاری از اخلاق که هنوز از طوفان فساد در امان مانده بود و مردم هم در این تاریکی‌های انبوه جاهلیت خود چنین پنداشتند که ممکن است اخلاق با جداشدن از عقیده هنوز زنده بماند، و نشاط خود را در زندگی بشر حفظ بکند!.

و زیرفشار رشته مذاهب و نظریاتی که شیاطین بر دل‌ها و اذهان آنان تزریق کردند، چنین فهمیدند که حقیقتاً موضوع سیاست و اقتصاد و جنس هیچگونه ارتباطی با اخلاق ندارد، و همه این مسائل محکوم به احکام دیگر و مربوط به اعتبارات دیگر است، غیر از احکام و اعتبارات اخلاقی.

و اخلاقی حتی در آن حال جدائی سیاست و اقتصاد و جنس از آن همچنان در حیات و نشاط خود باقی است، و هرگز تحت تأثیر این فساد و به گفته فلسفۀ مادی تاریخ این تطور یا جبر و ضرورت واقع نمی‌شود! و تطور و ضرورت هم نیروئی است که همیشه از دست‌رس مناقشه و معارضه بیرون است، و هرگز نمی‌توان آن را مانند سایر چیزها در ترازوی سنجش قرار داد، چون نیرو هم خود میزان سنجش خویش است، و با میزان خارج نمی‌توان آن را سنجید، آخر مگر اینطور نیست که خدایان در تصرفات خود مسئولیتی ندارند و هرگز مورد (مؤاخذه قرار نمی‌گیرند!؟. پس بنابراین، وظیفه ما هم این است که حکم خدایان را بدن چون و چرا و از جان دل بپذیریم، و بلکه در پذیرفتن آن خوشحال و شادمان باشیم!!.

بلی، چرخ اجتماع اروپا بار دیگر در سرازیری انحراف چرخید، چون دیگر ممکن نبود این چرخی که به سرازیری افتاده بود متوقف گردد!.

هنوز مقداری از اندوخته اخلاق در اروپا باقی مانده بود، سرمایه از فضائل انسانی که قابل ستایش و شایان تحسین بود! این سرمایه عبارت بود از: صدق، امانت، استقامت و پایداری، اخلاص عمل، قدرت بر تنظیم و اراده، و تلاش در تولید، و صبر در برابر مشکلات، و مبارزه در بهتر و زیباتر و آسان‌ترساختن زندگی... همه این صفات برجسته جزئی از اندوخته‌های اخلاق بود که آن را اروپا از منبع اصلی اخلاق یعنی: منبع دین اعم از اسلام و مسیحیت اندوخته بود، و آن روح رومی را که سرمنشاء فعالیت و عامل تولید مادی و تنظیم برنامه و اراده‌کردن بود به آن دمیده بود.

اما عاقبت همان روح باستانی رومی این سرمایه را فاسد و تباه ساخت! همانطور که یونانی مآئبی (هلینیزم) قبل از آن عوامل فساد را در همین سرمایه اخلاق تزریق کرده، و همه جا فضائل تخیلی و فضائل واقعی را از هم تفکیک کرده بود، و سرگرم و دل‌گرم‌شدن مردم را به نمونه‌های اخلاقی موجود در درون کاخ‌های خیالی براق چون عاج و بدون تأثیر در اخلاق واقعی به رسمیت شناخته، و نیز روش (مکیاولی) را در عالم سیاست وارد ساخته بود، و همچنین این روح روم باستانی هم باقی مانده این سرمایه اخلاق را از دو سو به طوفان فساد داده بود!.

این روح رومی باستانی از یک طرف سودپرست و از طرف دیگر خودخواه بود، و از این دو انحراف که در جاهلیت باستانی روم وجود داشت سرمایه باقی‌مانده اخلاق در جاهلیت قرن بیستم به طوفان فساد گرفتار شد: به این طریق که جاهلیت قرن بیستم نیز زیرفشار جاهلیت باستانی روم سودپرست و خودخواه گردید!.

و بدیهی است که صدق، اخلاص، امانت، و پایداری و مانند این‌ها یک رشته نمونه‌هائی از فضیلت است، و لکن همین فضائل ممکن است در صورت‌های گوناگون و در سطح‌های مختلفی بروز کنند، ممکن است که در صورت و سطح عالی انسانی بروز کنند، و این همان وضع مناسب و شایسته این صفات و همان صورت حقیقی آن‌ها است که از تشکیلات دین فرا گرفته شده است، چنانکه ممکن است همین صفات در صورت و سطح قومی و نژادی بروز کنند، یعنی فقط در دایره محدوده قوم و نژادی که انسان در میان آن زندگی می‌کند رسمیت و ارزش داشه باشد، و در خارج از این دایره یعنی در دایره گسترده و محیط دورپایان انسانیت ارزش و اعتبار خود را از دست بدهد، و سرانجام به صورت یکنوع خودخواهی مخصوصی، دزد، هیز، غارتگر، منافق و نیرنگ‌باز ظهور کند.

و از ارتکاب این همه ظلم‌ها جنایت‌ها، خیانت‌ها و فسادها... هیچگونه باک و پروائی نداشته باشد، چون در این سطح و در این صورت هیچگونه تکیه‌گاه و پایگاه واقعی ندارد، چنانکه ممکن است همین صفات در همین سطح نازل نه به عنوان ارزشهای مطلقی که بنابر کمترین ارزش در دایره محدود قومی و نژادی محترم است، بلکه به عنوان عاملی از عوامل جلب منفعت و کسب ثروت ظهور کنند. و بنابراین، تا هرلحظه‌ای و به هر نسبتی که این صفات ضامن سود و جالب نفع است محترم است، و هرلحظه که این پایگاه را از دست بدهد از ارزش و اعتبار خواهد افتاد!.

بلی، این دو انحراف از امتیازات درخشان جاهلیت کهنه‌کار روم است که اروپا پس از احیاء و تجدید ساختمان آن جاهلیت رفته رفته به فساد عالمگیر آن گرفتار گردید و هنوزهم در پیچ و خم آن سرگردان است، در آن ایام که مسلمانان در جنگ‌های صلیبی و به خصوص در عصر صلاح الدین ایوبی با دشمنان خود با آئین فضیلت رفتار می‌کردند، و در دقیق‌ترین مواقعی که پیمان‌شکنی برای آنان سودآور بود بازهم پیمان‌ها را محترم می‌شمردند و از پیمان‌شکنی عار داشتند، و با نشان دادن چنین رفتار و سلوک انسانی، و نمایش نمونه‌های عالی از اخلاق واقعی خود را بر دنیای غرب عرضه می‌کردند، و اعلام می‌کردند که اخلاق در سیمای اصیل خود و در آن حالت معجون الهی خود باید اینگونه باشد.

و بدیهی است که این نمونه عالی اخلاق شراره‌ای از تعلیمات آسمانی قرآن مجید است که در مقام تعلیم و تربیت و احترام به عهد و پیمان و دوری‌گزیدن از خیانت و پیمان‌شکنی این چنین بیان شیرینی دارد: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ ٥٨[الأنفال: ۵۸] «و اگر تو بترسی از قومی که خیانت کنند، پس تو خیانت نکن، (پیمان آنان را) مطابق (قانون پیمان) بر آنان باز گردان، (و اعلام کن چون عهد شکنید ما دیگر با شما پیمانی نداریم)، زیرا خدا خیانتکاران را دوست ندارد».

چنانکه می‌بینیم در این بیان قرآن به روشنی اعلام شده که پیمان‌شکنی در همه حال حتی در هنگام احساس بیم و هراس از خیانت دشمن هم جایز نیست، و هرلحظه که خیانتی از دشمن احساس شود هرچه زودتر باید حاکم و فرمانده قوای مسلمانان به دشمن اخطار کند که چون مرتکب خیانت شده پس خود ارزش عهد و پیمان را محترم نشمرده و آن را پایان داده است، و از این جهت است که دیگر ایام صلح و متار که پایان گرفته و بعد از این با مقررات ایام جنگ رفتار خواهد شد، می‌بینیم حتی در چنین لحظه حساسی که دشمن: دشمن عقیده، دشمن عزیزترین و نفیس‌ترین سرمایه مسلمانان عوامل پیمان‌شکنی را فراهم ساخته است، اسلام اجازه نمی‌دهد که مسلمانان چنین دشمن پیمان‌شکن و خیانت‌گر را غافل‌گیر سازند و بدون اعلام قبلی و اخطار بر او یورش ببرند!!.

بلی، در آن ایام که قوای صلیبی پیمانی که با مسلمانان بسته بودند می‌شکستند و مسلمانان را غافل‌گیر می‌ساختند، و هزاران مرد و زن و کودک را با وحشیانه‌ترین و فجیع‌ترین وجهی که جز وجدان اروپا و ضمیر اروپائی کسی آن را روا نمی‌دارد قتل عام می‌کردند، در میان مسجد که خانه خدا و مکان محترم است بر مردم پناهنده و بی‌سلاح و بی‌دفاع هجوم می‌برند و تا سینه اسبان خود را در خون بی‌گناهان و غیرنظامیان فرو می‌بردند!.

اما پس از چنین وحشی‌گری که از دشمن سر میزد آندم که فرصت تاخت و تاز و پیروزی به مسلمانان می‌رسید همه آن جنایت‌ها را نادیده می‌گرفتند، و بازهم با همان شیوه مروت و آئین انسانی خود با دشمن رفتار می‌کردند، و با این شیوه انسانی نمونه دیگری از اخلاق انسانی را نمایش می‌دادند: نمونه‌ای را نمایش می‌دادند که از شریعت و هدایت الهی سر زده بود و بر پایه انسانیت استوار گشته بود!!.

اما اروپای جاهل، اروپای منحرف از آئین خدا، و اروپای خدانشناس هرگز در طول تاریخش به چنین سطحی بلند، و به چنین مقام ارجمندی از فضیلت و شرف انسانی قدم ننهاده است! زیرا اروپا هرگز اخلاق را از سرچشمه نوشین اخلاق فرا نمی‌گیرد، بلکه علی الدوام در طول زندگی و ادوار گوناگون حیات خود آن مفاهیم جاهلانه منحرف را که از جاهلیت یونان و جاهلیت روم گرفته مرتب به نسبت روزافزونی با اخلاق خود می‌آمیزد، و به علاوه مفاهیم جاهلانه جدیدی را هم بر آن چاشنی می‌زند!. بنابراین، بدیهی است که آن روح رومی باستانی که در قانون معروف امپراطوری روم نمایان است: همان قانونی که پیوسته عدالت را در انحصار هم‌وطنان رومی می‌گذارد و دیگران را از آن محروم می‌سازد، درست همان روح خودخواه و سرکشی است که در عصر جاهلیت قرن بیستم بر اخلاق اروپا چیره گشته و بر آن حکومت می‌راند، زیرا هنوزهم اخلاق در این جاهلیت نوپا تا انتهای آفاق قومیت و نژادپرستی گسترش دارد و در همه جا نافذ و فرمان‌روا است! اما هرلحظه که از این مرز بگذرد ارزش و اعتبار و مفهوم و دلالت خود را از دست می‌دهد، مگر در صورتیکه ادامه آن سودآور باشد که در این صورت ممکن است به خارج از مرزهای قومیت و نژادپرستی نیز بتابد!.

بلی، در موضوع سیاست آثار این اخلاق فرصت جویانه کاملاً آشکار است، و ما بارها دیده‌ایم و می‌بینیم که چه پیمان‌های محکمی از طرف دولت‌های اروپائی با دیگران بسته می‌شود، و لکن تا یک مصلحت کوچک قومی اقتضا کند آن پیمان‌های محکم کم‌توان‌تر از یک رشته پوسیده است و به صورت مرکب سیاهی به روی کاغذ می‌نشیند، و مردم هم زیرفشار فلسفه جاهلانه یونانی این پیمان‌شکنی‌ها را با خونسردی و بی‌اعتنائی تماشا می‌کنند، زیرا به حکم این فلسفه جاهلانه معتقدند که نظریه زیبا و دل‌پذیر اخلاق موضوعی است جداگانه، و مرحله تطبیق و اجرا موضوع دیگر است!.

و لکن میدان تاخت و تاز این اخلاق فقط منحصر به عرصه سیاست تنها نیست!.

مسلمانان در ایام گسترش دامنه فتوحات خود هر کشوری را که می‌گشودند عقاید مردم آن کشور را محفوظ و محترم می‌داشتند.

و همه جا آن عقاید را در حمایت و عنایت اسلام قرار می‌دادند، و هرگز جایز نمی‌دانستند که مردم را از راه حیله و تزویر از دین و از عقیده خود منصرف سازند و به اسلام درآورند، چون خدای رحمان در آئین متین و شریعت مبین خود این اخلاق را به آنان یاد داده بود، و لکن دولت‌های اروپائی هرگز به چنین سطحی عالی از انسانیت و بزرگواری راه نیافته‌اند، چنانکه در افریقای جنوبی شرکت کشتی‌رانی انگلیسی هست که گروهی از دریا نوردان مسلمان افریقائی در کشتی‌های آن کار می‌کردند، و این شرکت به اصطلاح مسیحی تاب نداشت که آنان را پیرو دین اسلام ببیند، و بهمین جهت سرانجام همه وسایل ممکن را در تباه‌ساختن عقیده آنان بکار برد، و من جمله دستور داد که قسمتی از دستمزد آنان به صورت شیشه‌هائی پر از مشروبات الکلی پرداخت گردد.

و چنانکه می‌بینیم این عجیب‌ترین دستمزدی است که تاکنون بکارگری پرداخت شده است!! و بدیهی است که خرید و فروش مشروبات الکلی چه خریدش و چه فروشش بر هر مسلمان حرام است!! و بهمین لحاظ این کارگران مسلمان آن شیشه‌ها را می‌شکستند، و در نتیجه قسمت اعظمی از حقوق خود را از دست می‌دادند! و این وضع نابسامان همینطور ادامه داشت، تا روزی که یکی از قانون‌دانان مسلمان از این وضع رقت‌بار آگاه شد، و سفارش کرد که از پذیرفتن چنین دستمزدی که در همه جهان بی‌سابقه و بی‌نظیر است خودداری کنند، و اگر آن شرکت در کارش اصرار ورزید در دادگاه علیه آن اعلام جرم کنند!.

و لکن آنگاه که شرکت از این جریان آگاه گشت، همه این کارگران را یکجا از کار بر کنار کرد، و این داستان خود نمونه کوچکی از اخلاق بشر اروپائی است!!.

و همچنین فرانسویان مردمی ظریف و پاکیزه‌ای هستند، و لکن این ظرافت و این پاکیزگی فقط برای جلب منفعت است، و آن ظراوت و طراوت ادبی که مردم فرانسه بکار می‌برند، و آن عواطفی که نسبت به تازه‌ واردان نشان می‌دهند، همه و همه برای این است که این اشخاص تا آخرین قدرت و تا آخرین پشیز خود در این کشور سیم و زر بریزد! اما در غیر این صورت به یقین...

جوانی از اهل مصر برای من حکایت می‌کرد که من در ایام توقف خودم در فرانسه چون شراب نمی‌خوردم، و به پاتوق‌های فسق و فجور نمی‌رفتم، و از وسایل عیاشی و خوشگذرانی و لهو و لعب که اداره هتل بر من عرضه می‌کرد دوری می‌جستم، کارکنان این هتل آن چنان با من بدرفتار می‌کردند، و آن قدر سخت گرفتند که از اقامت در آن خسته شدم! و از گرانی قیمت‌ها بستوه آمدم! و عاقبت هم از آن هتل به هتل دیگری انتقال یافتم!!.

و بر همین میزان آن امانت کم‌نظیری که در روابط بازرگانی برون مرزی کشورهای اروپائی می‌بینیم هرگز برخاسته از اخلاق نیست، بلکه فقط برای جلب منفعت است، زیرا غش و دخل و تزویر در معامله همیشه رونق بازار را تباه و فروش کالا را کساد می‌سازد، و تجارت را از رواج بازمیدارد، و روی این حساب و برای اجتناب از اینگونه ضررها است که همیشه بازرگانان و سرمایه‌داران غربی در تجارت خود امانت را کاملاً رعایت می‌کنند! وإلا چه امانتی و چه...

و در ضمن این نکته را هم نباید فراموش کنیم که این تفسیر نفعی اخلاق در اروپا تنها در دایره تجارت خارجی محصور نیست، بلکه به تدریج رفته رفته به درون مرزهای قومیت و نژادپرستی اروپا هم سرایت کرده است، و به این ترتیب سلطه اخلاق نه فقط از محیط پهناور و میدان گسترده انسانی عقب نشسته، بلکه حتی در درون منطقه قومی و نژادی هم بی‌ارزش و بی‌اعتبار شده و به صورت نفع متقابل در دست مردم درآمده است!.

در محیط اروپا صدق در معامله برای این زیبا و پسندیده است که در حدود تنظیم و اداره شئون اقتصادی و قومی سودآور است! شما راست می‌گوئید، و توقع راست‌گفتن از دیگران دارید، نه برای اینکه خود راست‌گوئی در اصل فضیلت است، بلکه فقط برای اینکه شما و آنان همه باهم از راستگوئی سود می‌برید، و از این راه در قسمت اعظمی از نیرو و مال و وقت صرفه‌جوئی شده را در راه به دست‌آوردن سود بیشتر بکار می‌برید!!.

و لکن هروقت که راستگوئی سودی نداشته باشد، و یا خسارت مادی به بار آورد، چگونه ارزش و اعتبار خواهد داشت؟ و عامل انگیزه آن چه خواهد بود!؟.

یکی از مصریان که مدتی در امریکا زندگی می‌کرده به من بازگو می‌کرد که من زیر دست یک بانوی معلم خصوصی که در یکی از مدارس روزهای یکشنبه تدریس می‌کرد، و من هم درسی از لغت یاد می‌گرفتم، و پس از مدتی که ارتباط دوستی میان ما برقرار گردید، و او دیگر فهمید که من مسلمان دینداری هستم، به من گفت: من از اسلام چیزهائی فهمیدم آن‌ها مردم را از دیانت متنفر می‌کنند، مثلاً: می‌دانم که پیامبر شما محمد (ج) روزی آن قدر شراب خورده و مست شده بود که دیگر بر پاهای خود کنترل نداشت، و از شدت مستی عاقبت به زمین افتاد و خوکی او را گزید، و بهمین مناسبت ناراحت شد هم شراب و هم گوشت خوک را حرام کرد!.

و چون برای او ثابت کردم که این یک خرافاتی است که سند تاریخی ندارد، و روشن کردم که پیامبر ما هرگز شراب نخورده، گفت: آخ از این حقیقتی که برایم بیان کردی بسیار متشکرم، اما آیا تو آگاهی که من این مطالب را در روزهای یکشنبه برای شاگردانم تدریس می‌کنم!؟ گفتمش: اکنون که بیهوده و باطل‌بودن این مطلب را دریافتی، آیا بازهم تدریس و تلقین آن را به کودکان ادامه خواهی داد؟ گفت: آه چرا.... این یک مسئله دیگر است، زیرا که من از راه تدریس همین مطالب نان می‌خورم!!.

و از آنجا که اخلاق در جاهلیت قرن بیستم بعد از جداشدن از منبع اصلی خود زیرفشار جاهلیت یونانی و رومی ارزش خلقی خود را باخت، و در برابر صدمات وارده نیروی پایداری نداشت!.

و وقتی مردم هم در کشورهای غربی دیدند که با وجود فساد در سیاست، در اقتصاد و در جنس، اخلاق بازهم پا برجا و استوار مانده است، و تحت تأثیر این فساد گسترده واقع نگشته توجه مخصوص به آن کردند، اما از تأثیر خودخواهی و سودپرستی موجود در آن غافل ماندند، و چنین پنداشتند که ممکن است اخلاق با قطع ارتباط‌کردن از سرچشمه دین که سرمنشاء آن است بازهم زنده و مؤثر در زندگی مردم بماند! و موضوعاتی که از اخلاق جدا شده ارتباط چندانی با اخلاق نداشته، و به هراندازه هم که سیاست و اقتصاد و جنس در راه فساد پیش برود (و یا مراحل تطور و تسلیم در برابر جبر و ضرورت را طی کند) و به هراندازه هم که روح مادی‌گری و سودپرستی و خودخواهی طغیان کند، اخلاق همچنان به قوت و مقاومت خود باقی خواهد ماند!.

راز این اشتباه چنانکه فاش کردیم، در کندی نفوذ فساد در اخلاق است که در اثر همین کندی مردم چنین می‌پندارند که بطور کلی هیچ فسادی در اخلاق راه نیافته است!.

اما حادثه‌های فراوان یک ربع قرن اخیر در این مورد دلالتی قاطع و باارزشی را نشان داده است.

و ما هم در بیان این دلالت سخن از اوضاع اخیر کشور فرانسه آغاز می‌کنم، در این کشور اروپائی فساد اخلاقی در مسائل جنسی آنقدر ریشه دوانده است که این ریشه تا اعماق رگ و درون استخوان اجتماع نفود یافته بود، و جنگ جهانی دوم درست روزی آغاز شد که این کشور به صورت کانونی از فحشاء درآمده و در منجلاب فساد غریزه جنسی تا گردن فرو رفته بود، و در اثر ظهور چنین وضع آشفته و اسفباری بود که فرانسه در مدت چند روزی از پای درآمد، و این سقوط و خواری از آن جهت نبود که این کشور اسلحه و ساز و برگ جنگی نداشت، زیرا در آن تاریخ تازه‌ترین و مدرن‌ترین سلاح‌های جنگی که تا آن روز پیدا شده بود، در اختیار کشور فرانسه بود و استحکامات خط دفاعی مارشینو محکم‌ترین و استوارترین سدی بود که تا آن روز ساخته شده بود!!.

بلی، این سقوط هیچگونه ارتباطی بساز و برگ و استحکامات جنگی نداشت، بلکه مربوط به نداشتن روحیه رزمی، و ضعف احساس شرف و غیرت و عزت بود! مربوط به ترس و وحشت از ویرانی رقاصخانه‌ها و کاباره‌های پاریس بود، در زیر باران بمب‌های نیروی هوائی آلمان! و بهمین لحاظ در کمتر از مدت دو هفته از پای درآمد و با آن همه ساز و برگ تسلیم دشمن شد!!.

و مردم هم می‌گفتند: این‌ها یک رشته شرایط و عواملی است که ربطی با اخلاق ندارد! و سپس نوبت به امریکای متمدن امروز می‌رسد!.

جان کندی رئیس جمهور ایالت متحده در آن بیان صریح خود در سال ۱۹۶۲ فاش گفت که: امروز موجودیت امریکا در خطر است، زیرا نسل جوان آمریکائی سست و تنبل و فاسد و غرق در منجلال شهوات است، و تاب و توان تحمل بار مسئولیتی را که بر دوش او است ندارد، و از هر هفت تن جوان که برای سربازگیری احضار می‌شوند، شش تن از آنان صلاحیت سربازی ندارند، چون شهوترانی شایستگی مزاجی و روحیه سربازی آنان را تباه ساخته است!.

و این بود قسمتی از گزارش رئیس جمهوری امریکا در باره وضع اسف‌بار نسل جوان در آن کشور.

و لکن کار فساد در این زمینه در این حد محدود نمانده است، و بلکه به وضع زشت‌تر و خطرناک‌تری نیز کشیده است!، و تا آنجا سر به رسوائی زده که وزارت امور خارجه امریکا ناچار شد که ۳۳ تن از کارمندان این وزارت‌خانه را به علت گرفتاری به جنون و انحراف جنسی از کار بر کنار کند، چون این چنین اشخاصی با این گرفتاری دیگر قادر به نگهداری اسرار دولت نبودند!!.

و پس از فرانسه و آمریکا نوبت انگلستان فرا می‌رسد!!!.

شاید برای نشان‌دادن میزان فساد در امپراطوری انگلستان اشاره بلایحه قانونی به رسمیت‌شناختن لواط و یا داستان (پروفیمو) و فاش‌کردن اسرار نظامی در برابر بهره‌برداری جنسی وزیر دفاع بریتانیای کبیر از یک زن روسپی بس باشد، و آنگاه دیگر نوبت روسیه شوری فرا می‌رسد!!!.

در سال ۱۹۶۲ خروشچوف هم مانند کندی به روشنی اعلام و اخطار کرد که آینده روسیه شوروی در خطر است! و آینده جوانان ملت روسی اطمینان‌بخش نیست، زیرا نسل جوان این کشور به طوفان فساد و تن پروری گرفتار شده‌اند، و تا گردن در منجلاب شهوات افتاده‌اند، و دارند دست و پا می‌زنند، اما دیر است!.

و سپس در خاتمه نوبت به مترقی‌ترین کشورهای جهان، پیشرفته‌ترین مملکت‌های جاهلیت قرن بیستم، یعنی: دولت‌های اروپای شمالی می‌رسد! و در این کشورها مرتب با جوانان عصیانگر و بی‌بند و باری روبرو می‌شویم که دائم با حشیش و افیون نیروهای سازنده خود را تباه می‌سازند، و با تشکیل باندهای خطرناکی برای دزدی و آدم‌کشی و غارت ناموس، امنیت دولت‌ها را سلب و دل‌های دانشمندان اجتماع را آشفته می‌سازد!.

بدیهی است که این نمونه‌های یادشده فقط در یک بعد از ابعاد فراوان زندگی بود، یعنی: فقط در بعد جنسی بود، و لکن هرگز این مفاسد در این بعد مخصوص و در این حد معین متوقف نمانده است، چون چرخی که در سرازیری به گردش افتاد، دیگر فرصت و امکان توقف ندارد! در امریکای متمدن مرتب باندهائی (از بزرگان) یعنی دانشمندان عصر: از وکلای دادگستری، پزشکان، نویسندگان و قانون‌دانان وجود دارند که دائم برنامه کارشان فراهم‌ساختن وسائل زنا برای مقاصد قانونی است!.

چنانکه می‌دانیم در محافل کاتولیکی امریکا اقدام به طلاق از طرف زن و یا شوهر جز در مورد ارتکاب زنا جایز نیست، و فقط تنها در این یک مورد است که زن و یا شوهر به استناد اینکه همسرش مرتکب عمل ناروای زنا شده است، می‌تواند از دادگاه خانواده تقاضای طلاق کند!.

و با این حساب هریک از زن و شوهر که مایل به ادامه زناشوئی نباشد دست به دامن این باندها می‌شود تا همسرش را به زنا وادارد، و او را در حال زنا بگیرد و تحویل پلیس بدهد، و از این طریق مدارک قانونی طلاق را در اختیار او قرار بدهند، و پاداش دلالی خود را دریافت نمایند!.

و نیز در امریکا باندهای مخصوصی هستند که کارشان خرید و فروش دختران است، به توان‌گران و ثروتمندان عیاش اروپا که دائم مشتری این کالا هستند، و همیشه قیمت دلخواه و گزافی در برابر آن می‌پردازند!.

البته این باندها غیر از باندهائی هستند که آشکارا در انتخابات دموکراسی دست اندر کار می‌شوند، و در برابر دریافت پاداشی معین پیوسته مخالفان و معارضان خود را از میدان با تهدید بیرون می‌رانند، و در صورت لزوم ترور هم می‌کنند! و این همان سرازیری فساد است، و ما هم که قبل از این گفتیم: چرخی که در سرازیری فساد به چرخش افتاد، دیگر توقف برای آن ممکن نیست!!.

نسل جوان و نوپای اروپا هم اکنون آخرین مراحل انحطاط خود را طی می‌کند! چون هم اکنون در آنجا باندهای بسیار مجهزی هستند که به سلب و غارت و ربودن اموال و زدن بانگها مشغولند! و باندهائی هم از کودکان تشکیل یافته که مرتب به قطارها حمله می‌کنند و واگون‌ها را سنگباران می‌سازند!.

باندهائی از نوجوانان سنگ روی ریل قطار می‌گذارند، و آن را از خط خود خارج می‌کنند!.

باندهای دیگری هم مشغول توزیع حشیش و افیون و هروئین و سایر انواع مواد مخدر هستند!.

و باندهائی نیز برای فرار از پرداخت کرایه وسائط نقلیه تلاش می‌کنند و نیرنگ می‌زنند.

و خلاصه باندهائی فراوانی هستند که هرگونه رذالت و خواری و پستی و زبونی را به جان می‌خرند و مرتکب می‌شوند!!.

و بدیهی است که هنوز طوفان این فساد ویرانگر همه ابعاد زندگی غربی را فرا نگرفته است، و پس از این همه انحطاط یک رشته فضائلی در این جاهلیت غربی وجود دارد! فضایلی فراوان! فضایلی پیوسته و گسترده! فضایلی که اگر خدا خواهد برای ادامه زندگی نسل دیگری قبل از سقوط بس است!!.

اما موضوع مهم در اینجا این خط سیر است که آیا به طرف ترقی و صعود حرکت می‌کند یا به طرف سقوط!؟ به سوی خیر جریان دارد، یا به سوی شر!؟.

مردم در آغاز پیدایش این طوفان جهان خراب می‌خواستند این خطر را نادیده حساب کنند: می‌خواستند مانند آن کبک خسته سر زیر برف پنهان کنند و بگویند که: اوضاع جهان به کام ما است و گردش عالم مطابق مرام ما است! چرا که این پیش‌آمدها از لوازم حتمی و از آثار ضروری (تطور) است! بلکه گروهی از مدعیان فکر و فرهنگ قدم فراتر نهاده و می‌گفتند: وضع و حال نسل جوان امروز به مراتب بهتر از نسل پیشین است! زیرا این نسل نسلی دلیر، و نسلی شکوفا و پر از نشاط است! نسلی است که پیوسته در شعاع تفکر و تعقل، و در پرتو شرایط و مقتضیات زمان خود قدم برمی‌دارد! و هرگز دیگر برای ما جایز نیست که در باره این نسل پیش‌تاز، با آن موازین کهنه و فرسوده خود داوری کنیم! زیرا دیگر قوانین اخلاقی ما همآهنگ با شرایط و عوامل امروز نیست! و این نسل جوان پیش‌تاز قوانین اخلاقی خود را همآهنگ با شرایط و عوامل مترقی امروز تصویب می‌کند! و آنان که فریاد می‌زنند که نسل امروز فاسد و منحرف است، آنان کسانی هستند که خود مرتجع و جامد و از کار افتاده‌اند، همه جا کارها را با دید خود می‌نگرند! و از دید نسل جوان عاجزند!! و این بود خلاصه ادعاهای دنباله‌روان و کاسه‌لیسان اروپا که همه جا آن را برخ مردم می‌کشند، و با آب و تاب دست به دست می‌گردانند! اما غافل از این هستند که هم اکنون از سرزمین‌های دور از آن سوی دریاها، از اروپا و امریکا، و از زبان پیشوایان و رهبران همین گروه، ناگهان اخباری به گوش رسید که مانند سنگی بر دهان این مدعیان تهی مغز، و این طرفداران تطور نواخته شد! اخباری به گوش رسید که نشان می‌دهد که هم اکنون یک رشته کنگره‌های علمی برای بررسی علل انحراف نسل جوان تشکیل شده و مشغول بررسی هستند! و این کنگره با صراحت کامل و تأکید تمام اخطار کرده است که این خطر بسیار جدی و خطرناک است! و این نسل نوپائی که زمام امور فردا را به دست خواهند گرفت، نسل منحرفی است که هرگز نمی‌توان به آن اطمینان داشت! و روی همین حساب دولت‌های غربی در شرف فنا و زوالند! و با قطع نظر از این طرز تفکر غیرانسانی که هرگز در باره یک رشته خطرهائی که آینده بشریت را تهدید می‌کند نمی‌اندیشند، بلکه دائم هر خطری را از زاویه نارسای دید قومی و نژادی به فرمان تعصب نژادی و خاکی می‌نگرند، و با قطع نظر از این طرز تفکر که خود نوعی انحراف اخلاق و آمیخته به رنگ جاهلیت قرن بیستم است، باید در نظر گرفت که این تهدید دارای دلالتی است بسیار عمیق و گسترده!! و گسترش دامنه این خطر به اندازه قوی است که همه جهان بشریت را به نابودی تهدید می‌کند!.

بلی، آنچه که تاکنون گفته شد، خلاصه و دورنمائی بود از تاریخ اخلاق اروپا در جاهلیت قرن بیستم که مانند یک بیماری واگیر مرتب در سراسر جهان در حال گسترش است!.

و بررسی همین دورنما به طور آشکار و غیرقابل انکار، ثابت و روشن می‌سازد که اخلاق وقتی که از عقیده و ایمان فاصله گرفت، و یا زیرفشار عقاید و ادیان منحرف واقع شد هرگز در مقابل امور امواج حوادث و در برابر طوفان و طغیان غرایز یاری مقاومت و نیروی زیستن نخواهد داشت! چنانکه اخلاق اروپا که ساختمان آن چندین قرن از زمان را دربر گرفته بود، در ظرف کمتر از دو قرن واژگون گردید!.

و این خیلی مهم نیست که هنوز اندوخته بزرگی از فضایل این جاهلیت را تا عصر حاضر امکان زیستن بخشیده است، زیرا هم اکنون این اندوخته روزبروز و لحظه به لحظه رو به کاهش می‌رود، و خطرناک‌تر از همه چیز در این زمینه این است که نسل نوپا از همه نسل‌های گذشته فاسدتر و منحرف‌تر است، و این واقعیت به خوبی نشان می‌دهد که آینده بشریت خطرناکتر است، زیرا که این آینده در خط انحطاط شدیدتر و پرشتاب‌تری قرار گرفته است.

و اینکه عده‌ای از خوش‌باوران می‌گویند: فلان موضوع، و فلان مسئله ارتباطی با اخلاق ندارد! به هیچ وجهی مانع از خطر و هرگز بازدارنده از سقوط نیست! چون خارج‌شدن سیاست از خط سیر اخلاق و سپس بیرون‌شدن اخلاق از خط سیر اقتصاد، و عاقبت خارج‌‌شدن غریزه جنسی از خط جز آغاز لغزش و جز آغاز سقوط نیست! و بدیهی است که چرخی که در نشیب لغزش و سقوط افتاد راه خود را با شتاب‌تر و پرشتاب‌تر طی خواهد کرد!! و هیچگونه مانعی از شتاب و سرعت آن نمی‌تواند بکاهد! چنانکه هم اکنون ما شتاب این لغزش و سرعت این سقوط را به عیان می‌بینیم که کارد فساد چگونه به استخوان رسیده، و عوامل سقوط و ریشه‌های اضمحلال و فناء چگونه به اعماق اجتماع نفوذ کرده است!!.

گرچه هنوزهم نفوذ مکر و بهای فساد تا اعماق استخوان خیلی به کندی انجام می‌گیرد! اما هنوزهم این حرکت روزافزون و این نفوذ سحرآمیز، و این بیماری پرفریب به طور دائم به کار خود مشغول است، و مرتب پیش می‌تازد! تا آنجا که این استخوان پوسیده که چند لحظه پیش سالم به نظر می‌رسید ناگهان فرو ریزید و از هم به پا شد!!.

بلی، این یک حقیقت است بسیار روشن و آشکار!.

اما بسیار تعجب‌آور است که این حقیقت روشن چگونه تاکنون بر جاهلیت قرن بیستم نهان مانده است!؟ و چگونه عاشقان این جاهلیت ویرانگر هنوزهم آن را سرشار از فضائل و انباشته از اخلاق می‌پندارند!؟.

[۳۲] قواعد المنهج، صفحۀ ۱۶۵. [۳۳] قواعد المنهج، صفحۀ ۱۷۳. [۳۴] قواعد المنهج، صفحۀ ۵۹ – ۶۰.