جاهلیت قرن بیستم

فساد در هنر

فساد در هنر

هنر نیز یکی از صورت‌های گوناگون حیات بشری است، و الحق نمی‌تواند هم جز این باشد!.

بانگ و فریاد صاحبان مذاهب واقعی بلند است که مرتب می‌گویند: هنر باید برای واقع باشد، و هنر برای هنر معنا و مفهومی ندارد، این بانگ و فریاد بی‌مورد است، زیرا هنر حتی در همان ایامی هم که عیب ظاهری برای هنر بوده نه برای واقع خود یک صورت واقعی را از زندگی مردم عصر منعکس می‌کرده! چون اگر غیر از این بود که مردم به هر ترتیبی که به این نوع از هنر مشتاق شده بودند، ممکن نبود که اینگونه هنر پدید آید و در میان مردم رایج شود، مثلاً هنر رومانتیک که فرار از واقع و عشق به خیال بیش از حد و هم غریب را نمایش می‌داد، این ویژگی را از آن جهت کسب نمی‌کرد که آن هنری بود برای هنر، بلکه از آن جهت کسب کرده بود که مردم در آن قطعه از زمان فرار از واقع و عشق به خیال بیش از حد و وهم غریب را دوست داشتند! و این حقیقت به خوبی نشان می‌دهد که هنر در تمامی مراحل و در همه احوال حتی در آن مرحله که فرار از واقع زندگی را نمایش می‌دهد، خود صورتی از صورت‌های گوناگون زندگی است!.

و این مقدمه‌ای است که تا حدی در این بخش درکار است، زیرا همین مقدمه‌ است که کلید فهم انحرافات هنرهای جاهلانه را به دست ما می‌دهد: همان هنرهائی که همیشه در هر اجتماع جاهلانه به وجود می‌آیند، و بناچار همراه با انحرافات جاهلانه هم منحرف می‌شوند، زیرا هنر در هر حال و در هر صورتی که پیدا شود بناچار باید که صورتی از صور حیات و زندگی باشد!.

نخستین موضوعی که در هنرهای غریب و غیرواقعی جالب است، این است که اینگونه هنرها وثنیت است، و منعکس‌کننده صورتی از صور بت‌پرستی است! و جز در محیط بت‌پرستی نمی‌تواند پدید آید، و سرانجام جز انسانی بت‌پرست نمی‌تواند پرورش بدهد!.

بلی، البته در اینگونه هنر یک رشته کارهای انسانی بس عالی و جالب توجهی هم وجود دارد، کارهای بس عالی و باارزشی که دائم اشعه پرنوری را ابر اعماق نفس و روان انسانی می‌فرستد و بر آرزوها و رنج‌ها و شادی‌ها و شکنجه‌های آن روشنائی می‌دهد، و به خاطر وجود چنین کارهای بس عالی در دوران هنر وثنیت همیشه مردم به طوفان مغالطه افتاده‌اند، و چنین پنداشته‌اند که هنر لازم است که وثنی باشد! و رنگ در هنر زینتی است که پیوسته آن را آرایش می‌دهد، و مرتب بر زیبائی و رواج آن افزایش می‌بخشد!. بلی، این کارهای بس عالی هنری مانند سایر برنامه‌ها و مطالب مربوط به جاهلیت است که هرگز نه شر محض می‌تواند باشد، و نه هرگز از اثر و نمونه خیر تهی می‌تواند باشد، زیرا نفس انسانی هرگز نمی‌تواند یکباره مرکزی برای شر شود، و به هراندازه هم که فاسد گشته باشد بازهم بناچار آثار و نمونه‌های متفرقه‌ای از خیر در آن پیدا می‌شود، اما این خیر متفرقه هرگز قادر نیست که لکه ننگ جاهلیت را از دامن آن پاک کند، و هرگز قادر نیست که از پی‌آمدهای جاهلیت جلوگیری نماید، و از بروز پی‌آمدها و آثار انحراف و گسترش روزافزون آن مانع گردد!.

و پدیده غریب هم در هنر غربی این است که این هنر در سرتاسر تاریخش دائم به مبارزه با (آلهه) و یا به مبارزه با آلهه و انسان مشغول است! و بهمین جهت و بهمین ترتیب فساد در هنر غربی پدید آمده است!.

چون هنر همیشه قدم به قدم همه جا از انحرافات عقیده پیروی می‌کند، و به انحرافاتی که عقیده گرفتار شده است گرفتار می‌گردد!.

از قدیم‌ترین ادوار تاریخ اروپا دائم هنر یونانی حتی در زیباترین تولید خود این مبارزه زشت و نفرت‌بار را میان آلهه و انسان و میان تقدیر و انسان نمایش می‌دهد، و هیچ یک از نمایش‌نامه‌های مشهور یونان از آثار این مبارزه خالی نیست!.

و در همه این آثار پیوسته انسان می‌خواهد که ذات خود را تثبیت و شخصیت خود را احراز کند.

و برای رسیدن به این هدف هیچ راهی جز مبارزه با تقدیر و پیکار با آلهه نمی‌بیند! و تقریباً در همه این مبارزه‌ها همیشه انسان بر حق است! و تقدیر یا آلهه همان نیروی متجاوز است که فقط به فرمان شهوت خودخواهی و بدون منطقی روشن و بدون دلیل قابل درک و مجوز قابل فهمی با کیش استبداد بر انسان فرمان می‌راند! و حادثه غم‌بار در این نمایش‌نامه‌ها آن لحظه رخ می‌دهد که قهرمان شایسته آن زیرفشار تقدیر و یا زیر ضربه آلهه بی‌رحم و ستمکار افتد و درهم شکند، و گناه انسان در این پیکار سرنوشت‌ساز جز این نیست که او قیام کرده و خواسته است که خود نیز در ردیف خدایان قرار گیرد، و خدا گردد تا سرنوشت خود را به دلخواه خود ترسیم کند و تاریخ خود را خود بسازد، و دیگر هیچ نیروی خارجی را که می‌خواهد قدرت و سلطه خود را بر انسان تحمیل کند بکار نگیرد!!.

و پیوسته در پایان این بازی دراماتیک، این احساس رنگ می‌گیرد که انسان یک عنصر مخصوص خیرخواه و مظلوم، و آلهه نیز یک رشته عناصری هستند شریر و ستمکار، و هیچ راه و چاره‌ای برای ایجاد صلح و صفا در میان این عناصر ستمکار و آن عنصر مظلوم وجود ندارد!!...

چنانکه قبل از این گفتیم: در پرتو این تصور جاهلانه یک رشته (کارهای هنری بس عالی) پدید آمده که دائم اشعه نیرومندی را بر اعماق نفس و روان انسانی میفرستد، و گاهی نیز آن را همراه خود تا آفاق عالیتری پرواز میدهد، و لکن همیشه آن محیط آگنده از زهری است که این پیکار شرف‌نشناس در فضای هنر ایجاد می‌کند، آن زیبائی خرم، و آن جاذبیت شادی‌بخش هنری را فاسد و تباه می‌سازد، و دائم جمال آن را در زیرپوشش قشری از ابرهای سیاه و نفرت برانگیزی می‌پوشاند!.

و شاید پیداشدن این چنین انحرافی در ایام طفولیت بشریت که عصر باستانی یونانیان آن را نشان می‌دهد از نظر تحلیل روانی قابل درک و فهم باشد، زیرا در اوان طفولیت منحرف همیشه طفل دوست دارد که با پس‌زدن دست مشخص نیرومندی که او را رهبری می‌کند ذات خود را تثبیت و شخصیت خود را آشکار بسازد! بگونه‌ای که گوئی در سایه آن دست دائم حقارت و عجزی احساس می‌کند، و چون این شخص نیرومند هرگز فرمان از دیگری نمی‌برد، این طفل نیز برای اینکه خود را بزرگ احساس بکند همه جا زفرمان بزرگان سر می‌تابد، و به مبارزه آنان قیام می‌کند، و در آن لحظه می‌ترسد که شخصیت او را خوار و زبون سازند، و سرانجام درهم شکنند، و بهمین لحاظ هراندازه که این بزرگان در راهنمائی و فرمان‌دادن به او فشار بیاورند، او هم بر سرپیچی و نافرمانی خود افزایش می‌دهد، و نفرت و کینه‌‌اش نسبت به راهنما و راهنمائی افزایش می‌یابد، و مرتب آرزو می‌کند که قدرتی به دست آورد، و همه بزرگان و راهنمایان را خاموش و نابود بسازد!!.

بلی، این یکنوع انحراف خطرناکست که روانکاوی آن را خوب می‌شناسد، و این همان انحراف و یا نظیر آنست که در عصر جاهلیت یونان باستان بر زندگی مردم یونان پیروز گشته بود.

و اندوخته‌های هنری فراوانی را به وجود آورده بود که از بعضی جهات نمونه‌ای از زیبائی و جاذبیت است، و در عین این زیبائی و این جاذبیت قشری از غبار غلیظ از میدان مبارزه زشت آلهه و انسان برخاسته و بر چهره آن نشسته است.

و این نه تنها آن افسانه مشهور (پرومیثیوس) است که به این مبارزه زشت اشاره دارد، بلکه تعداد زیادی را از افسانه‌‌های باستانی یونان از ادوار مختلف در نمایش‌نامه‌های یونان باقی مانده که همه و همه به این خرافات آلوده است!.

و فکر این مبارزه حتی نسبت به دوران طفولیت بشریت هم یک فکر منحرف است، زیرا همه اطفال که نسبت به مربیان و بزرگان چنین احساس را ندارند، بلکه اطفال سالم در شرایط عادی همیشه به مربیان و سرپرستان خود به دیده احترام می‌نگرند.

البته اطفال گاهی هم از فرمان و راهنمائی مربیان ناراحت می‌شوند، و آن را با شخصیت خود ناسازگار می‌یابند، چون بدیهی است که نفس انسانی از انتقاد و خورده‌گیری همیشه منتفر است، و همیشه مدح و ثنا را دوست دارد! چنانکه اطفال هم در بسیاری از موارد دوست دارند که شخصیت خود را تثبیت کنند، و بدون مداخله مربیان و سرپرستان در کارهای خود تصمیم بگیرند و گام بردارند، اما همین احساس جز در موارد پیدایش انحراف به کینه‌توزی و تنفر و حس انتقام مبدل نمی‌شود، و اطفال هم جز در این موارد هرگز مربیان و سرپرستان خود را تباه سازنده شخصیت و حیثیت خود تصور نمی‌کنند.

و این یک انحراف است که در جاهلیت یونان باستان بوده و در همه آثار هنری آن سرزمین انعکاس یافته است، چون بدیهی است که هنر صورتی از نفس و سیمائی از حیات انسان است.

این انحراف نشانی است از نشانه‌های فراوان جاهلیت یونان در زندگی و هنر یونانیان، و نشان دیگرش هم پرستش و عبادت جسم است، یکنوع عبادت و بت‌پرستی مخصوصی است که دائم جسم زیبائی را به جای معبود حق به خدائی برمی‌گزیند، و در این گزینش قربانی‌های فراوانی تقدیم می‌کند.

و گروهی از بندگان و هم و خیال چنین گمان می‌برند که این عبادت از مقوله شهوت نیست، بلکه از مقوله هنر است، آن چنان هنری که دائم نسبت‌های معین و ابعاد مخصوصی را با دیده اعجاب و تحسین تماشا می‌کند، و جمال مجرد و پاک از علایق شهوانی را اگرچه در جسم انسان هم ظهور کرده باشد مورد ستایش قرار می‌دهد!.

و به طور کلی در همه جاهلیت‌ها خیالات فراوان و پندارهای گوناگون از این قبیل وجود دارد که در بوته آزمایش دوام نمی‌آورد، و این پندار زیباپرستی هم از همین نوع است، زیرا واقع زندگی یونانی که همیشه خود را پرستنده جمال مجرد و زیبائی دور از شهوت حساب می‌کرده آگنده از رذائل اخلاقی، و سرشار از رسوائی‌های شهوانی است که عاقبت تمدن یونان را به طوفان فنا و نابودی سپرده است، و همه افسانه‌های عشق و جمال یونانیان پر از رسوائی‌ها و بی‌آبروئی‌هائی است که هم انسان و هم آلهه تا گردن در آن غوطه‌ور شده‌اند!.

بلی، این حقایق درخشان نشانگر این نکته است که موضوع زیباپرستی دور از شهوات و داستان جمال مجرد فقط در عالم و هم و خیال می‌تواند وجود داشته باشد، و غریزه شهوانی و همه خواسته‌های حیوانی از پشت پرده جمال‌پرستی در تلاش بوده است!.

این دو انحراف جاهلانه که در جاهلیت یونان باستان وجود داشته از دوره آزادی تاکنون سایه بس سنگینی روی هنرهای غربی گسترده است، در دوران کوتاه مسیحیت هنر غربی را همه جا به صورتی که کلیسا غرب در ذهن مردم غربی نقش می‌زده مورد توجه قرار می‌داد، و در این دوران هم جاهلیت یونان و هم جاهلیت روم زیرپوشش عناوین موهوم مسیحیت در جسم دانستن خدا و در پرستش خدا در الگوی بتی محسوس نقش بس مؤثری را بازی کردند، و هنر غربی را همه جا زیرفشار شدید خود قرار دادند، و تا آنجا پیش‌رفت کردند که هنرمندان مغرب زمین مجسمه‌های گوناگونی را برای پرستش و نیایش ساختند، اما پس از گذشت این دوران و با آغاز عصر (رونسانس) و آزادی یونانی مآبی، یونان شیوه‌ها و جنبش‌های هنری را آشکارا و مستقیم زیرفرمان حکومت خود قرار داد، و یکباره و به طور کامل مردم را به بت‌پرستی باستانی یونان عودت داد.

و روزگاری بر اروپا گذشت که در آن اروپا با شخصیت دوگونه و دوچهره می‌زیست: شخصیتی مسیحی، و در عین حال یونانی مآب، (هلنیستی): مسیحی در عقیده و یونانی در فکر و هنر و سپس آرام آرام و به تدریج در همه برنامه‌های زندگی به بت‌پرستی کامل گرایش یافت.

و سرانجام زمانی سر رسید که اروپا به قصد فرار از کلیسا و خدای کلیسا که دیگر عامل استثمار شده بود طبیعت را مورد پرستش و نیایش قرار داد!!.

این دوران در تاریخ هنرهای اروپا همگام و همزمان است با جنبش‌های رومانتیک در سرزمین اروپا، و در این دوران [۴۴]هم بار دیگر هنر توجه خود را به خدا معطوف داشته، و لکن با شیوه منحرف در تصور خدا، این جنبش رومانتیک در حقیقت جنبشی براساس اعجاب و تحسین نسبت به طبیعت نبود، بلکه جنبشی بود براساس پرستش طبیعت و علت و منشاء این انحراف هم همین بود!.

و بدیهی است که راز و نیاز و گفت و شنود با طبیعت هم یکنوع شعور اصیل و احساس عمیق انسانی است که ریشه‌های خود را تا اعماق فطرت انسان نفوذ داده است، و انسان نیز از آغاز آفرینش خود این گفت و شنود، و این راز و نیاز به طور زنده و پاینده با سایر زندگان و با این دستگاه عظیم زندگی وجود داشته است، به همان ترتیب که شادی و لذت از احساس و مشاهده جمال، مشاهد ابعاد و احساس مقیاسهای جمال، مشاهده رنگ‌ها و احساس سایه‌های جمال، و خلاصه با مشاهده و احساس هرگونه صورتی از صور فراوان جمال در فطرت او عجین و در نهاد او مکین بوده است!.

پس بنابراین، در این اعجاب و تحسین به جمال هیچگونه انحرافی نیست، بلکه این اعجاب و تحسین یک امر طبیعی است که نبودن آن نقصی است در هستی و شخصیت بشری، و انحرافی است از فطرت سلیم انسانی!!.

و لکن عبادت و پرستش جمال در هر صورتی که باشد بازهم انحرافی است وثنی و بت‌پرستی و هرگز فطرت پاک آدمی که پرستنده خدا است، خدای آفریدگار جمال به آن گرایش نشان نمی‌دهد!!. آری، فطرت پاک و سلیم همیشه خدا را از لابلای اعجاب و تحسین به جمال می‌پرستد، چون او جمال آفرین است! اما هرگز خدا را در داخل محدوده این بت نمی‌پرستد که نامش جمال است!!.

و بدیهی است که میان این دو پرستش فرقی است بس عظیم، و فاصله‌ایست بس دورپایان!.

و همه این سخنان زیبا و این بیانات شیرنی که برای جایزدانستن و به رسمیت‌شناختن این بت‌پرستی و این وثنیت تاکنون گفته شده، به این ترتیب: طبیعت محراب خداست، جمال سیمای خداست، ما خدا را در زیباپرستی می‌پرستیم... و مانند این جمله‌های فریبنده و رومانتیک همه و همه هرگز نمی‌توانند این روح بت‌پرستی عمیق و اصیل در وثنیت را که در واقع جز محسوس‌پرستی نیست، در زیرپوشش فریب پنهان بدارند، و عامل این محسوس‌پرستی هم عجز و ناتوانی روح است از درک خدا، و حال آنکه روح از محسوسات بی‌نیاز است!!.

به هرحال بدیهی است که این جنبش رومانتیک با اینکه واقع گرایان آن را به علت ناسازگاری با واقع به علت فرار از روبروشدن با حقایق زندگی منحرف میدانند، در مرحله اول و در ذات خود یک جنبش وثنی و بت‌پرستی منحرفی بوده است!!.

بلی، در اینجا اروپا از یک هنر رومانتیکی منحرف به جاهلیت هنری جدیدی انتقال یافت، و این همان جاهلیت واقعیت منحرف بود، و این انتقال بار دیگر تحول در عبادت و تحول در معبود را (خدا را) تصویر میزد و نمایش میداد! طبیعت‌پرستی پس از آنکه اسرار طبیعت کشف شد و پس از آنکه علم انسانی به تصور اروپا بر آن پیروز شد و رونق بارزش را از او گرفت، باطل گشت و انسان زیرفشار انقلاب صنعتی و عشق به علم، و عشق به اختراعات علم، و دلباختگی به قدرت انسان، به پرستش جدیدی انتقال یافت، و این پرستش جدید هم پرستش خود انسان بود!!.

و در این قطعه از زمان بود که مردم اروپا زیرفشار اکتشافات و اختراعات خود به بدمستی و غرور کاذب گرفتار شدند، و در آن بدمستی هذیانی به این ترتیب سرودند:

اکنون الحق آن فرصت فرا رسیده است که انسان گرد و غبار خداپرستی را که در عصر نادانی و ناتوانی به اجبار پذیرفته بود از چهره دل پاک سازد و خود به مقام خدائی تکیه بزند! و...

و به این ترتیب بار دیگر هنر غربی به دنبال خدای جدیدی روان گردید، و همت خود را به جای طبیعت به خود انسان متوجه ساخت!!.

قبل از این در آغاز سخن راجع به هنر گفتیم که در واقع این جنبش رومانتیک انحراف از واقع نبوده، چون واقع زندگی در آن قطعه از زمان فرار از واقع بوده است، فرار از کلیسا و مظالم کلیسا، فرار از فئودالیزم و مظالم فئودالیزم، فرار از همه شئون و برنامه‌های زشت و ناهنجاری بوده که اروپا در آن گرفتار بود، و قادر بر تغییر آن نبود. پس بنابراین، رومانتیک هنری واقعی در تصویر و نمایش حالت روحی بشر آن ایام بوده است، نه در چیز دیگر!!.

و ما در اینجا این نکته را هم بر نکته سابق اضافه می‌کنیم که این رومانتیک در تصویر و نمایش حالت طبیعت‌پرستی نیز واقعی بوده، چون مردم آن زمان هم به قصد فرار از خدای کلیسا به طبیعت پناه برده بودند.

پس بنابراین، انحراف هنر رومانتیک هرگز مربوط به فرار از واقع نیست، بلکه انحراف حقیقی در این جاهلیت فقط مربوط به آن شیوه وثنیتی بوده که خداپرستی را به محسوس‌پرستی بدل کرده است!.

و بار دیگر ما این حقیقت را یادآوری می‌کنیم که اهتمام و توجه‌کردن به انسان در اصل انحراف در هنر، و انحراف در واقع زندگی نیست، زیرا این یک امر طبیعی و بدیهی است که انسان در باره خود اهتمام کند، و به نمایش زندگی و انفعالات خود و به مشکلات و مبارزات خود، و به تلاش‌ها و کوشش‌های خود در روی این زمین بپردازد.

پس بنابراین، بدیهی است که اینگونه امر انحراف نیست، بلکه انحراف عبارتست از پرستش انسان، زیرا اهتمام هنر اروپائی به انسان در این دوران عنوان مخالفت و رویاروئی با خدا را داشته است! و کار هنرمندان منحصر به تبعید خدا از محیط هنر، و قطع نفوذ و مداخله هم بالاتر رفته، و نسبت به هرگونه احساس دینی و هرگونه توجه دایره استهزاء به منحرفان از رجال دین نیز محصور نمانده است، زیرا شخص هنرمند می‌تواند تا هرکجا و به هراندازه که دلش بخواهد هریک از رجال منحرف دین را به باد استهزاء بگیرد، و تا از این رهگذر ارزش و عظمت از دست رفته دین واقعی را به آن بازگرداند، و آن را در همان شکل پاک و سیمای الهی خود در دلها و وجدان‌های مردم دوباره بنشاند.

و لکن هنر این عصر رجال دین را نه به قصد بازگرداندن ارزش و عظمت تجدید سازمان دین به خدا با آن در افتاده است، و به این ترتیب این ادب ملحدانه در سراسر زمین گسترش یافت... ادبی پر از وقاحت و پرروئی و سرشار از جسارت نسبت به خدا، و سراسر استهزاء نسبت به خداپرستی، بسی تعجب‌آور است که چنین روشی زشت و چنین شیوه چندش‌آور هنوزهم (آزادی فکر) نام دارد!!.

و لکن همزمان با همین احوال و اوضاع سیل طوفان‌خیز جاهلانه دیگر دو عامل هنر واقعی را به شدت و شتاب در خط سیر انحراف پیش می‌راندند، و این دو یکی تفسیر حیوانی در باره انسان بود، و دیگری تفسیر جنسی در باره سلوک انسان.

تفسیر حیوانی در باره انسان نمونه‌ای از هنر واقعی را رنگ زد که هنرمندان آن را هنر طبیعی نام نهادند، هنری است که انسان را به قیافه‌ای از پستی‌ها و رذالت‌ها نمایش میدهد، و در مقام شناساندن انسان فاش می‌گوید که انسان موجودی است پست، زشت، زبون و پر از نیرنگ و دغل و فرصت‌طلب که نه به مبادی و اصول تکیه دارد، و نه به اخلاق و فضیلت پای‌بند است! و تظاهر او به اخلاق و فضیلت یک نقش منافقانه‌ایست که در اجتماع بازی می‌کند! (و لکن هیچ یک از این مدعیان تاکنون بیان نکرده است که چرا انسان با تظاهر به اخلاق و فضیلت برای جلب رضایت و خشنودی اجتماع این همه تلاش می‌کند!؟ و آیا همین جریان بر فرض که صحیح باشد دلیل اجمالی بر شخصیت انسان و پیوند او به اخلاق و فضیلت نیست!؟ و همچنین تفسیر جنسی برای سلوک یک هنری کامل و مستقل ایجاد کرد... ادبی لخت، عکسهای عریان، سینمای عریان، قصه عریان، آهنگ‌های پرهیجان و لطیفه‌های مصور عریان! این هنر رسوا به بی‌سابقه‌ترین وجهی در تاریخ رواج یافت، و یا ترویج شد و در پشت این پرده هنر دست مرموز خیانت‌کارانه صهیونیزم جهانی با تلاش پی‌گیر و کوشش بی‌امان به ویران‌ساختن سازمان هستی غیر یهودیان (امیون) پرداخته بود!!.

اما باید تذکر داد که برنامه این انحراف در هیچ حدی متوقف نماند، و چاره‌ای هم جز این نبود که هنر نیز قدم به قدم به دنبال یک رشته انحرافات روان گردد: انحراف تصور، انحراف فکر و اندیشه، و انحراف سلوک و رفتار...

زیرا که هنر در هر حالی، صورتی از حیات و همگام با سایر برنامه‌های زندگی است.

به طور یقین نظریه جزئی گرائی که تصور انسان را در باره نفس و روان بشریت به رنگ والگوی مخصوص خود درمی‌آورد، همین نظریه سایه خود را بر هنر نیز گسترده است، و امور حاکم و داور سازد، و در این صورت حال و سرنوشت خود این فرد چگونه و به چه کیفیتی خواهد بود!؟.

و از آن تطوری که پیوسته کورکورانه راه می‌رود، و آن جهانی که به طور تصادف پیدا شده، و آن هستی روشنی که هیچوقت (هدفی و مدبری ندارد) یک فرع دیگری از فروع فراوان نظریه وجودگرائی پدید آمده است که همیشه نابودی و تباهی را تصویر و نمایش می‌دهد!!.

و هم اکنون شما از صاحبان این نظریه بپرسید که آخر چگونه وجود در نابودی تحقق می‌یابد!؟.

این سئوال را از آن مرد وجودگرای بزرگ (آلبرکامو) بپرسید؟ آن فیلسوف صاحب نظری که سرگردانی انسان را در مقابل وجود تصویر می‌زند و نمایش می‌دهد، و احساس انسان را در تباهی و نابسامانی و به علت اینکه حکمتی و (تدبیری) در پیدایش انسان نیست مصور می‌سازد!.

و پس از این همه انحرافات بازهم بار دیگر هنر به دنبال معبود جدیدی روان گردید!.

انسان‌پرستی باطل شد، و یا رو ببطلان و تباهی رفت، و پرستش خدایان جدیدی: جبرها و ضرورت‌ها و حتمیت‌ها به رسمیت افتاد، و هنر که سرگرم پرستش معبودی ظاهر و محسوس بود، به پرستش جبرها و ضرورت‌ها گرایش یافت، و از لابلای این حتمیت‌ها به تفسیر انسان پرداخت، و سرانجام در مذاهب جدیدی که خود را به نام مذاهب اجتماعی و امثال آن معرفی می‌کنند، دیگر انسان از نظر ذات خود موضوع هنر نیست، بلکه از جهت دید این مذاهب انسان فقط یک پوست و پوشش عاریتی است برای این الوهیت کاذب نوین که حتمیت اجتماعی یا اقتصادی و یا تاریخی از اندرونش بررسی می‌شود!.

پس بنابراین، زندگی انسان در اینگونه هنر یک موضوع ثانوی است، و موضوع اولی همان مرحله تطور اجتماعی، یا اقتصادی و یا تاریخی است که ساختمان این زندگی را تشکیل می‌دهد، و مردم فقط سایه‌هائی هستند که این حتمیت‌ها برخلاف اراده آنان، آنان را به حرکت وامیدارد، تا در خط سیر حتمی و اجباری خود قرار گیرند، و خلاصه کلام مردم در تصرفات خود نه دارای اراده‌ای هستند، و نه از خود اختیاری دارند...

و به این ترتیب، این حتمیات به صورت قضا و قدر جدید نمایان شدند که سرنوشت انسان، و زمام اختیار انسان را در دست دارند، اما این قضا و قدر دیگر آن قضا و قدر قدیم یونانی نیست که از نظر و ادراک پوشیده بماند، بلکه آن قضا و قدری است در دسترس ادراک و در دسترس دید که همه با میزان نوع و کمیت و ابعاد سنجیده می‌شود، و با این وصف بازهم همان مبارزه‌ای که در میان انسان و قضا و قدر یونان قدیم جریان داشت، امروز در میان انسان و این قضا و قدر جدید هم جریان دارد! با این فرق که این خدایان حتمیت، و این معبودان جبرها و ضرورت‌ها در رفتار و کردار برحقند، و دیگر کورکورانه قدم برنمی‌دارند، و با این فرق زشت‌تر که در مبارزه هدف انسان دیگر تثبیت ذات و اظهار ارزش شخصیت نیست، چون ذات و شخصیت انسان در سایه این حتمیت‌ها و این جبرها تباه شده است! بلکه عامل این مبارزه فقط اشتباه و غلط‌رفتن انسان است!!.

و زیرفشار این سلسله بهم پیوسته از انحرافات جاهلانه هنر اروپائی یک رشته کارهای انسانی بس‌زیبا و شکوه‌مندی انجام داده است!.

اما همین کارهای زیبا در برخورد با این انحرافات به زشتی‌های فراوانی آلوده گشته است!.

و این زیبائی و این شکوه خیره‌کننده که در تکنیک و در تصویر ابعاد نفس بشری، و نیز آن دقایق حیاتی که در آن کارهای زیبا به کار رفته هر صاحب دلی را به آسانی عاشق و شیفته خود می‌سازد، و انسان مرتب آرزو می‌کند که ایکاش این کارهای عالی هنری از آلوده‌شدن به انحرافات دور بود، و این جمال از دستبرد طوفان فساد در امان می‌ماند!.

و بدیهی است که تعداد کمی از این کارهای زیبا از آلایش انحراف بدور است، زیرا همانطور که پیش از این مکرر گفته ایم، ممکن نیست که نفس بشریت فقط مرکزی برای فرودآمدن شر گردد، و دیگر هیچگونه خیری در آن نباشد! و این تعداد کم همان هنر واقعی دور از عیب و نقص است که شایسته پیدایش و سزاوار بقاء در تاریخ هنر بشری است!.

و لکن اغلب این کارهای زیبا تحت فشار تأثیر اندیشه‌های منحرف جاهلانه قرار گرفته و از هرطرف انحراف به آن نفوذ کرده، و از این جهت بمانند چهره‌ای بس زیبا درآمده است که گوئی آسید بر آن پاشیده‌اند! و زیبائی‌های واقعی آن را با زشتی‌های عارضی آمیخته‌اند!!.

و اما آن آثار هنری که در سطحی نازلتر قرار دارند و قسمت اعظم هنرهای عصر حاضر را تشکیل می‌دهند، سرمایه اصلی آن‌ها جمال نیست، بلکه جوهر و اساس آن‌ها همان انحراف است و بس، و به طور کلی می‌توان گفت که ادب جنسی، یعنی: آن ادبی که همه شئون زندگی را در قیافه یک لحظه‌ای مشتعل و طوفانی از لحظه‌های سوزان جنس نمایش می‌دهد، آن نه هنر است و نه جمال است و نه حقیقت، چون حقیقت و ذات بشریت همیشه شریف‌تر و پاکیزه‌تر از آنست که به تیرگی و ضعف و ناتوانی تفسیر شود!!.

و انحرافات جاهلانه هم در راه افراط همچنان پیش تاخت، تا سرانجام به مرحله بی‌عقلی رسید!.

و بی‌شک این مرحله فرازترین قله فساد در جاهلیت عصر حاضر اروپاست که در اثر یأس و نومیدی‌ کشنده از همه آزمایش‌ها، و در نتیجه تجربه‌های منحرف از آئین خدا به آن رسیده است!.

آری، این بشر گمراه در این بیابان، و این بشر سرگردان در این منجلاب‌ها همه روش‌ها و راه‌ها را دور از آئین خدا آزمایش کرد، و در هر بار هر راه و روش که پیش گرفت به لغزش و سقوط گرفتار گردید! و بازهم از سر گرفت!!.

[۴۴] در این مورد نکته شایان تذکر این است که پس از برخورد مسیحیان با مسلمانان در قرون وسطی در اروپا آن جنبش مشهور مجسمه شکنی پدید آمد، و رهبر این جنبش هم لوی سوم در قرن هشتم بود، و این جنبش در طول صد و بیست سال از تاریخ کلیسا ادامه داشت، و لکن بازهم با همه کوشش خود نتوانست بر این نمایش وثنیت در تصویر معبود قاطعانه پیروز شود!.