فساد در همه چیز
کدام قسمت از زندگی در جاهلیت قرن بیستم دور از انحراف مانده است!؟.
ما در بخشهای گذشته رد پای فساد و انحراف را در تمامی مراحل و در همه صحنههای این جاهلیت ردیابی کردیم، در نفس و اجتماع، در سیاست و اقتصاد، در اخلاق و هنر، در تصور و افکار، و در سلوک و رفتار به جستجو پرداختیم! پس بنابراین، آیا کدام گوشه از گوشههای پنهان و یا آشکار زندگی بشریت باقی مانده است که موریانه فساد در آن رخنه نکرده باشد!؟.
بلی، فقط یک موضوع در جاهلیت قرن بیستم مردم را سخت شیفته و آشفته میسازد، و همه جا آنها را با عجاب و شگفتی وامیدارد، و آن موضوع علم و آن تسهیلات گسترده علمی است که کانال علم به زندگی انسان نفوذ یافته، و امکانات فراوانی است که علم درهای آن را به روی بشر گشوده است! و آن تنظیمات و برنامهریزیهای خیرهکنندهایست که علم انسان را به تنظیم و انجام آن نیرو بخشیده است!...
و زیرفشار همین شیفتگی است که مردم دسته دسته با این جاهلیت عشق میورزند، و همه جا از آن با جان دل استقبال میکنند، در اطراف سراب چشمههای آن ازدحام میکنند، و در زیر ابرهای تاریک و تاریکیهای انبوه جاهلانه خود چنین میپندارند که چون در این جاهلیت ویرانگر علم پیوسته در حال ترقی و پیشرفت است. پس بنابراین، بناچار همه برنامههای زندگی انسان همیشه راه ترقی و پیشرفت را مرتب میپیماید، و در راه راست و صراط مستقیم گام برمیدارد!!.
بدیهی است که این وهمی است از اوهام تاریک جاهلیت که در تاریخ زندگی این مادی گرائی چموش را آزمایش کرد، این سرمایهداری چموش را آزمایش کرد، این کمونیزم چموش را آزمایش کرد، و این فردپرستی چموش را آزمایش کرد، و پس از این هم اجتماعپرستی چموش را آزمایش کرد! اما متأسفانه همه این آزمایشها نتوانستند آرامش دل، و آسایش خاطر، و یقین اطمینان بخشی را برای بشریت تأمین و تضمین کنند، و سرانجام از همین جهت این بشریت خسته به همه این آزمایشها که به توسط عقل بشری انجام گرفته بود کافر شده و راه بازگشت به بیغوله بیعقلی را پیش گرفت!!.
و در این مرحله نیز بشریت گاهی در اثر حرکت امواج عاطفه چموش که مهار کنترل عقل را پاره کرده است پیش میتازد، و گاهی هم زیرفشار ضعف و تیرگی عقل باطن که از حوزه حاکمیت فکر سلیم بیرون است قرار میگیرد، و در همه حال این بشریت بلادیده مرتب از حدود معقول به بیغوله لامعقول پیش میرود، و دائم عنان کشتی زندگی را به طوفان جاهلیت جدیدی سپرده است که این جاهلیت نیز از راهنمائی این کشتی طوفانزده به بندگان اطمینان، و از نجاتدادن آن از امواج پریشانی و سرگردانی و از بیرونآوردن آن از گرداب شک و تردید و نگرانی عاجز و ناتوان است!.
و این است نموداری از هنر غربی که با همه ابتکارهای جالبش در دسترس عموم قرار گرفت.
و این است نمودار جاهلیت که از جاهلیت باستانی یونان تا جاهلیت قرن بیستم ادامه دارد و هنوزهم...
و به یقین این جنبه نیز مانند جنبههای دیگر جاهلیت قرن بیستم نمودار شاخص از ابتکار و ذوق عالی است، اما متأسفانه و یا خوشبختانه ابتکار و ذوق عالی است که یکسره بهدر رفته است، چون هنوز راه هدایت و رستگاری را نشناخته است و راه...
و بدیهی است که جنبه هنری هم در این بحران شدید جاهلیت قادر نبوده است که به تنهائی خود را از حوزه طوفان انحراف بیرون بکشند و به ساهل نجات هدایت برسد، چون هنر در همه احوال صورتی است از صور حیات!.
چنانکه از نظریات فروید در باره عقل باطن، و اینکه همین عقل باطن تشکیلدهنده سازمان حقیقت انسان است، موضوع (سریالی) در ادب جریان یافته، هنر تجریدی و سایر باطلها و گمراهیهای جدید پیدا شده است، و اساس همه آنها هم این است که عقل ظاهر یک جزئی باطل و بیهوده و بیاساسی است، در شخصیت انسان که هرگز حقیقت باطنی عمیق و اصیل انسان را آشکار نمیکند! و تنها نماینده و نمایشدهنده انسان همان عقل باطن است: همان عقل آشفته و نابسامان است که در نهاد انسان نهفته است!! و بدیهی است که این ادعای پوک و انحرافی به روشنترین وجهی باطل است، زیرا در منطق صحیح انسان چه مانعی هست که هم عقل باطن و هم عقل ظاهر هردو باهم و به یاری هم تشکیلدهنده شخصیت حقیقی و مؤسس هستی واقعی انسانی باشند!؟.
و این هم یک حقیقت بدیهی و روشن است که انسان از روز اول که به فکر شناسائی خود بوده، و قبل از آنکه فروید به فلسفه باقی مخصوص خود بپردازد، و این برنامههای جالب خود را اجرا کند آن را شناخته است! و نیز او هزاران قرن قبل از این به خوبی درک کرده است که خود او دارای یک رشته افکار است مرتب و منظم، و دارای یک رشته مشاعری است نامرتب و نامنظم که با منطق ذهن تنظیم نیافته است، و این دو عنصر با انضمام و با پیوند با یکدیگر شخصیت والای انسان را به وجود میآورند!.
و بازهم از نظریۀ فردگرائی منحرف یک رشته هنرهائی پدید آمده است که دائم با اجتماع به مبارزه و پیکار میپردازد، و همیشه نیت درهمکوبیدن و ویرانکردن آن را دارد!.
و در پیشاپیش آن نظریه وجودگرائی قرار گرفته که تکیهگاهش فردپرستی است، و نظرش نیز قاطع است، و هرگز اجتماع حق ندارد که در باره اخلاق، آداب و رسوم، عقاید، عادات، تصرفات، و سلوک و رفتار او مرزی تعیین کند.
و این نظریه دیوانه هرگز در این فکر نیست که اگر اجتماع ویران و واژگون گردد و به صورت افرادی تجزیه گردد که هریک از آن افراد خواستههای دل خود، و هوای نفس خود را بدون ضابطه و قانون و بدون در نظرگرفتن معیار ثابتی برای اشیاء بشر، و اجتماع بشر نمونههای فراوان دارد، زیرا هر جاهلیت متمدنی چنین میپندارد که تمدن منحرفش کانون خیر و برکت و سرشار از ترقی و پیشرفتی است که بالاتر از آن فرض نتوان کرد، اما بازهم سرانجام در همه این جاهلیتها نتیجه یکی بیش نبوده است، و آن نابودی حتمی است، زیرا همه آن تمدنها و یا همه آن جاهلیتها در اثر آن انحرافی که همیشه گرفتارش بودن همه جا رو به ویرانی و نابودی نهاده است!.
و در اینجا از تذکر این نکته نباید غفلت کرد که علم هرگز نتیجه دستآورد جاهلیت نیست! علم خطی است از خطوط فراوان بشریت که دائم در خط سیر زندگی بشریت در حال صعود است، و خیلی نادر است که در این خط سیر صعودیش توقف کند و یا راکد گردد! و آن یک نیروئی است بیطرف که در اصل خود نه به صفت خیر توصیف میشود و نه به صفت شر، بلکه همیشه در راه منفعت و در خدمت صاحبش کار میکند، و خیر و شر را به تساوی پیش میبرد! و بزرگترین نیروئی که علم را در خط ترقی و پیشرفتن جاری میسازد، خود طبیعت بشریت است که خدا آن را عاشق معرفت و مشتاق نیرو و قدرت دلباخته سلطه و نفوذ خود بر همه نیروهای جهانهستی قرار داده است.
پس بنابراین، علم همیشه از مرکز خیر و شر و از مرکز شخصیت انسان دور است، و یا بهتر بگوئیم: علم در عقل انسان نهفته است، نه در ضمیر و وجدان انسان، و خیلی بندرت ممکن است که در خط سیر بشریت گرفتار رکود و یا توقف گردد، و روی همین حساب علم پیوسته در حال پیشرفت و گسترش است، خواه در خط هدایت و خواه در مسیر ضلالت!!.
و تنها چیزی که تحت تأثیر هدایت و ضلالت واقع میشود، همان راه و روشی است که این علم در آن بکار گمارده میشود، و همان میدانی است که علم در آن جولان میدهد.
پس بنابراین، برای ما لازم است که علم و جاهلیت را از هم جدا کنیم، و اخطار کنیم که علم از ساختههای این جاهلیت نیست که برای رعایت و حمایت آن حافظ و پاسدار این جاهلیت باشیم، و همچنین علم چیزی نیست که در صورت ویرانشدن جاهلیت و روی کارآمدن آئین الهی به بیماری رکود و توقف گرفتار شود که ما از این جهت نگران باشیم!!.
و روشنترین دلیل بر صحت این ادعا این است که قبل از گسترش و پیروزی این جاهلیت، و در هنگام سلطه و نفوذ آئین الهی، همان آئینی که به حمایت و طرفداری از علم قیام کرده و بزرگترین جهشها و جنبشها را در ابعاد مختلف آن پدید آورده است: همان جهشها و همان جنبشهائی که اروپا را در اثر تماس و برخورد با مسلمانان در غرب اسلامی و در اندلس به شیوه تجربی راهنمائی کرده، و در اثر همین راهنمائی است که چنین اندوختههای فراوانی را در اختیار بشریت قرار داده است!.
علم هرگز زائیده و پرورش یافته جاهلیت قرن بیستم نیست، بلکه این جاهلیت قرن بیستم است که علم را همیشه در راه شر و فساد و در راه ویرانی به جریان میاندازد!!.
علم یکنوع مخصوصی تولید بشری است که ریشههای خود را در اعماق تاریخ نفوذ داده، و در طول عصرها و قرنها هر ملتی و هر نژادی مرتب آن را به ملت و نژاد دیگر تحویل داده است، تا امروز که در دست اروپا قرار گرفته است، و دنیای غرب با بهرهبرداری از این میراث تاریخی، و با استفاده از این ثروت و نیروی بشری به پیروزیهای فراوانی رسیده است، و لکن همزمان با این پیروزیها علم را از راه پیروزی خود منحرف ساخته است!.
و تا آنجا منحرف ساخته که اخلاق را به تباهی کشیده و جهان بشریت را تا لب پرتگاه سقوط و نابودی برده است!!.
پس بنابراین، وقتی که ما علم را از حساب جاهلیت قرن بیستم خارج کنیم، دیگر جز جاهلیت و جز تاریکیهای انباشته جاهلیت چیزی به جای نخواهد ماند!!.
و بدیهی است که در بحبوحه طوفان و طغیان عناصر شر در این جاهلیت اندک خیری پراگنده در روی زمین وجود دارد، چنانکه ابعاد شخصیت انسان در دایره حساب رسی سیاست، اقتصاد، اجتماع و هنر... مورد بحث و بررسی گستردهای قرار گرفته است، و همچنین خود انسان در شعاع همین جاهلیت همیشه از عدالت جزئی و از فضایل بیرونقی برخوردار شده است.
اگرچه این اندوخته و این درآمدهای جاهلیت قرن بیستم در ظاهر بس بزرگ و گسترده است، و لکن برای تشخیص عظمت و تعیین ارزش آن لازم است که آن را در کفه مقابل شر و فسادی قرار بدهیم که امروز سراسر جهان را فرا گرفته است! و با آن همه ظلم و طغیانی بسنجیم در همه جا گسترش یافته است.
بلی، در اینجا لازم است که ما دیکتاتوری سرمایهداری، و دیکتاتوری پرولیتاریا را در نظر بگیریم، و آن ذلت و زبونی و حقارتی را که هردو بر شخصیت انسان تحمیل میکنند به حساب بیاوریم، لازم است که از یک طرف مالکیت سرکش و ویرانگر آن بردگی شرفسوزی را که بر غیر مالکین تحمیل میکند، و از طرف دیگر الغاء همین مالکیت سرکش آن همه خواری و زبونی را که در زندگانی غیر مالکین فرو میریزد در نظر بگیریم.
و نیز لازم است آن فردپرستی ویرانگری را که باعث ویرانی ساختمان اجتماع میگردد، و آن اجتماعپرستی طغیانگری را که عامل درهم کوبیده شدن شخصیت فرد میگردد در نظر بگیریم.
انحطاط دائمی و سرنگونی دائمی اخلاقی را در نظر بگیریم.
آن همه فسادی را که در روابط مرد و زن نفوذ کرده، و آن همه بدبختی و پریشانی و نگرانی شرافتسوزی را که در زندگانی مرد و زن و کودکان پیاده شده در نظر بگیریم، و آن همه فسادی را که در همه مظاهر هنر ریشه دوانده در نظر بگیریم... و تأثیر شوم این همه فسادی را که در فاسدکردن ضمیر و وجدان انسان به کار افتاده در نظر بگیریم، و خلاصه سخن آن همه آثار فساد عمومی را که در همه شئون فردی و اجتماعی بشر سایه گسترده است در نظر بگیریم!.
بدیهی است که با چنین محاسبه دقیق و با چنین سنجش دقیق معلوم میگردد که آن خیر اندک و پراگندهای که در سراسر روی زمین وجود دارد، با آن همه عظمت در مقام مقایسه با این شرها خیلی ناچیز و بیارزش است!.
آری، این خیرهای ناچیز و پراگنده در ته سفره است که از دست طاغوتان جلو مردم ریخته میشود تا آنان را سرگرم بسازد، و از اندیشه مبارزه با طاغوت بازشان دارد، و طاغوتان را در سایه این سرگرمی و غفلت مردم از همه لذتها و قدرتها برخوردار سازد، و مردم به خود مشغول شوند و طاغوتان به غارتکردن مردم.
گرچه در کار و کارنامه این جاهلیت که امروز ریشههای خود را در اعماق جهان نفوذ داده است رازی بس خطیر نهان است، و آن راز این است که مردم خواه به بردگی و سرسپردگی طاغوت راضی باشند و در برابر فرامین آن سر تسلیم فرود آورند، و خواه ناراضی باشند و بخواهند که بار حکومت آن را از گرده فرسوده خود فرو ریزند، و در هر حال عاقبت کار این جاهلیت طغیانگر و ویرانگر وابسته به اختیار مردم و در گرو اراده ملت نیست!.
بلکه در اینجا یک رشته ضرورتها و حتمیتهائی هست که در سرنوشت مردم مؤثر است، حتمیتها و ضرورتهائی است حقیقی که از اراده و خواست خدای جهان و انسان سرچشمه گرفتهاند.
و یکی از آن حتمیتها نیز این است که این جاهلیت هرگز نمیتواند تا پایان عمر جهان بر سرنوشت مردم حکومت کند، و بناچار روزی واژگون و سرنگون خواهد شد، و این سرنگونی نتیجه عملکرد حتمی آن شر و فسادی است که با این جاهلیت درهم آمیخته است، و قرآن چه بیانی زیبائی دارد: ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢﴾[الأحزاب: ۶۲] «این سنّت خداوند در اقوام پیشین است، و براى سنّت الهى هیچ گونه تغییر نخواهى یافت!».
اما این سنت حتمی الهی که این جاهلیت را به خاطر همین عوامل شر و فساد به واژگون و سرنگونشدن محکوم ساخته است، مقتضی این معنا نیست که این کار به طور کار انجام حکومت جهل سقوط کند و حکومت خیر جای آن را بگیرد، بلکه خود این مردم هستند که باید سرنوشت خود را پس از سرنگونشدن طاغوت تعیین کنند، راه هدایت پیش گیرند، و یا زیربار حکومت طاغوت دیگر بروند، چنانکه در گوشهای از جهان پس از سقوط طاغوت سرمایهداری طاغوت کمونیستی جای آن را گرفت و هنوزهم...
برای اینکه ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾[الرعد: ۱۱] «خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمىدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!».
پس بنابراین، بر مردم واجب است که قبل از سقوط و سرنگونشدن هر طاغوتی فکر کنند که آیا میخواهند خود را برای بردگی طاغوتی دیگر آماده سازند، و یا میخواهند یکباره خود را از شر هر طاغوتی آزاد سازند، و در کار خود به فکر چاره باشند.
و هم اکنون آن فرصت به دست آمده که به دقت بنگریم و ببینیم که علاج این مشکل چیست و در کجا است!؟.