جاهلیت قرن بیستم

فساد در اقتصاد

فساد در اقتصاد

در بخش گذشته موضوع مالکیت و تأثیر آن را در وضع سیاسی اجتماعی بررسی کردیم، و در آنجا اشاره نمودیم و گفتیم که: ما در مقام تعریف و توصیف آن همان الفاظ و تعبیرات منطق جاهلانه را بکار می‌بریم، اما هرگز نمی‌خواهیم که در روش تفکر از این منطق پیروی کنیم، چون این منطق همیشه اسباب و علل و آثار و نتایج را وارونه می‌سازد، و یا بهتر بگوئیم: همیشه یک حلقه از زنجیر را می‌گیرد و تا می‌تواند آن را از پیوند و ارتباط زنجیری با حلقه‌های دیگر زنجیر زندگی بشریت بازمی‌دارد.

بلی، این منطق جاهلانه وضع سیاسی را هم به صورت اقتصادی تفسیر می‌کند، اما در گیرودار اندیشه جاهلانه خود همیشه خودداری می‌کند که خود وضع اقتصادی را در شعاع شخصیت و در پرتو آثار وجودی انسان و در محور عقاید و افکار انسان تفسیر کند، و این راه غلط از آنجا سرچشمه می‌گیرد که انسان در تفسیر مادی جاهلانه تاریخ دنباله‌رو وضع اقتصادی است! نه اینکه وضع اقتصادی دنباله‌رو انسان و افکار و عقاید انسان است!!

مارکس چنین می‌گوید:

(در تولیدات اجتماعی که مردم آن‌ها را انجام می‌دهند می‌بینیم که آنان یک رشته رابطه‌ها و پیوستگی‌های محدود و معینی را در میان خود ایجاد می‌کنند که بناچار هم باید ایجاد کنند، و این رابطه و این پیوستگی‌ها خود مستقل و بیرون از اراده آنانست، و این روش نشانگر آنست که قیافه و اسلوب تولید در زندگی مادی عبارتست از آن عاملی که عملیات و فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی، و معنوی را در صحنه حیات بشر تشکیل می‌دهد، و جان سخن: این شعور مردم نیست که وجود و شخصیت مردم را جان می‌دهد، بلکه به عکس وجود مردم است که به شعورشان جان می‌دهد).

ما قبل از این آنجا که بحث در باره فساد در تصور را داشتیم، اندازه فسادی را که در این تصور جاهلانه هست بیان کردیم، و گفتیم که: چگونه این تصور فاسد ارزش انسان و ارزش ابعاد ایجابی و مثبت انسان را در نظر گیرد! و سخت منکر این حقیقت است که انسان همان موجود خلاقی است که با بکارگرفتن نیروهای سرشار و خواسته‌های درونی و قدرت بی‌پایان اشتیاق و میل خود ماشین را آفریده است که به اعتقاد پیروان تفسیر مادی تاریخ سرمنشاء همه تطورات و دگرگونی‌های اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی است!؟.

و پربدیهی است که ماشین پس از آنکه اختراع می‌شود و مشغول بکار می‌شود در همه شئون و اشکال زندگی تحولی پدید می‌آورد که این تحول هنگام اختراع همین ماشین هرگز به خاطر مخترع آن خطور نمی‌کرده، اما اعتراف‌کردن به این حقیقت هرگز ما را به اجبار وادار نمی‌سازد که باید فرمان جاهلانه تفسیر مادی تاریخ را بپذیریم، و هرگز مجبورمان نمی‌کند که اراده انسان را در این تحول بی‌اثر و بی‌ارزش حساب کنیم و آن را از اراده انسان جدا بدانیم، زیرا این تحولی که همه ابعاد آن در وقت اختراع ماشین پیش‌بینی نمی‌شده هرگز نمی‌تواند جز در مسیر طبیعت انسان جاری گردد، و بناچار باید در مسیر و حرکت خود دائم در زوایای عواطف نفس انسانی حرکت کند و در همه احوال و در همه مراحل از آثار عقاید و خصوصیات اخلاقی گردانندگان ماشین پیروی کند!.

آندم که بشر هواپیما را ساخت هیچگونه عامل و علت مادی گریبان او را نگرفته بود که حتماً باید هواپیما بسازد، بلکه همان خواسته‌ها و آرزوی دیرین بود که بشر دائم به پرواز در هوا و همآهنگی با پرندگان را داشت، و همان شوق به پرواز باعث شد که این پدیده را از عالم آمال و تخیلات خود به مرحله علم و سازندگی کشید، و در واقع سرمایه این اختراع همان آرزوی پرواز بود که در نهادش نهفته بود و آزارش می‌داد.

وه چه خوش گفته است این شاعر عرب بیابانی در این باره: آیا از پرندگان فقط کسی هست که بال خود را به من عاریه بدهد که شاید من بتوانم به سوی معشوقم به پرواز درآیم! [۲۳].

و نیز در اختراع ماشین عامل دیگری هم این شوق سوزان را تقویت می‌کرد، و آن علاقه شدید انسان بود به سرعت انتقال از جائی به جای دیگر، و بدیهی است که این علاقه یکنوع خواسته فطری و میل طبیعی و نهادی است که انسان را در مراحل ابتدائی به دویدن و سپس به استفاده از سوارشدن باسهای سبک تاز و پس از آن به اختراع ماشین برای تحقق‌بخشیدن به آرزوی دیرین خود تشویق و ترغیب می‌کرد، و سرانجام کار همین خواسته‌های فطری و طبیعی به اختراع هواپیما و ساختن موشک انجامید و فردا چه خواهد ساخت خدا می‌داند.

پس چون هواپیما ساخته شد یک تحول عظیمی در اجتماع براه انداخت که تا آن روز سابقه نداشت! و آثار گسترده‌ای هم در جنگ و هم در صلح در عالم به یادگار نهاد!.

اما باید به دقت بررسی کرد و دید که این تحول چگونه و به چه کیفیتی رخ داده است!؟ آیا این تطور و این دگرگونی جز در مسیر خواسته‌های انسانی راه پیموده است!؟ آیا بیرون‌رفتن از این مسیر و انحراف از این راه و روش برای انسان ممکن بوده است!؟.

بدیهی است که هواپیما در رفت و آمد و در آمیزش و ارتباط ملت‌های بشری به علت آن تسهیلاتی که پدید آورده است، تمدن‌ها، افکار و عقاید، و آداب و رسوم آنان را درهم آمیخته است، اما بازهم به دقت باید دید: آیا این پدیده یک خاصیت جدید است که هواپیما آن را در زندگی انسان به وجود آورده!؟ و یا موضوعی است بس اصیل و قدیمی است که بشر از روزی که قدم به این جهان گذاشته با تمام امکاناتش در راه تحقق آن می‌کوشیده و هنوزهم می‌کوشد و تا بشر است خواهد کوشید!؟ و سرانجام از راه اختراعات خود به آن دست یافته و بعد از این هم خواهد یافت!؟.

و همچنین استفاده از هواپیما در جنگ‌ها بعضی از ملت‌ها را در تسخیر و نابودی بنی نوع خود یاری داده است، اما باید دید آیا این تسخیر و این نابودی چیز تازه‌ای است که هواپیما آن را به وجود آورده!؟ و یا چیزی است بس عمیق و دقیق و گسترده که در تاریخ نظایر و شواهد فراوانی دارد!؟.

بلی، پرواضح است که هواپیما امکانات بشر را در زمینه‌های گوناگون به سزا گسترش داده است، اما در حقیقت تأثیر آن در زندگی انسان تحقق و افزایش و گسترش آرزوهائی است که در اثر آماده‌نبودن وسائل در ضمیر بشریت نهفته مانده بود، نه اینکه چیز تازه ایست که در زندگی بشر امروز هواپیما پدید آورده است، و یا چنانکه تفسیر مادی تاریخ ادعا دارد انسان جدیدی است که با ویژگی‌های تازه به وجود آورده است!؟.

و بهمین مناسبت همه جا و همه وقت این نکته توجه ما را به سوی خود انسان معطوف می‌سازد، و ما را بر آن وامیدارد که اقتصاد را از راه توجه به انسان تفسیر کنیم، نه انسان را از راه توجه به اقتصاد.

بنابراین، هم اکنون آن فرصت فرا رسیده که داستان مالکیت را: این مهم‌ترین پایگاه و اساسی‌ترین موضوع اقتصاد را به دقت بررسی کنیم، و در باره چگونگی و آثار آن به تحقیق و جستجو بپردازیم، اما تفسیر مادی تاریخ همیشه ادوار و دگرگونی‌های تاریخ را در الگوی قیافه‌ها و اشکال به اصطلاح خود حتمی نقش می‌زند، و پیوسته این قیافه و این اشکال را وابسته به قیافه‌ها و اشکال حتمی نوع مالکیت به حساب می‌آورد!.

و بدیهی است که این نظریه فقط به تفسیر مادی تاریخ و پیروان آن مربوط است و بس، و لکن در نهاد تاریخ دلیل‌هائی بس فراوان و روشن هست که فساد این نظریه را به آسانی آشکار می‌سازد، و ارزش و اعتبارش را از دستش می‌گیرد!.

و یکی از بارزترین و قوی‌ترین این دلیل‌ها بر اثبات بطلان این نظریه ظهور ناگهانی اسلام است هم از جهت مبادی و اصول، و هم از جهت شرایط زمان و مکان ظهور که با هیچ یک از شرایط و مقررات حتمی و اجباری که در تفسیر مادی تاریخ به رسمیت شناخته شده منطبق نیست.

زیرا در آن زمان و در آن سرزمین نه بردگان به مطالبه حقوق و آزادی خود برخاسته بودند، و نه مانند اروپای هفت قرن پس از ظهور اسلام شرایط حتمی و جبر اقتصادی در آن محیط پدید آمده بود که بناچار منجر به آزادی بردگان گردد، و نه زنان برای بدست‌آوردن حقوق خود قیام کرده بودند، و نه حتمی‌بودن شرایط و جبر اقتصادی ایجاب می‌کرد که آنان را آزادی و کسب شخصیت استقلالی و حق مالکیت و تصرف کامل در ثروت و از حق ازدواج و طلاق برخوردار گردند و حال آنکه را به زن‌ها نمی‌داد، و در این موقع هم زنان به این حقوق نرسیدند، جز از راه مبارزات شرم‌آور و آلودگی به فساد اخلاقی شرافت‌سوز!!.

و همچنین در آن ایام و در آن محیط که اسلام رستاخیز عظیم خود را آغاز نمود توده‌های مردم برای کسب آزادی خود قیام نکرده بودند، و برعلیه قدرت‌های قبیله‌ای و یا حاکمان هوسران به مبارزه برنخاسته بودند، و کوچکترین شرایط حتمی و جبر اقتصادی این آزادی را ایجاب نمی‌کرد، و هیچ عاملی ایجاب نمی‌کرد که مفهوم جدیدی در سیاست حکومت و مال و ثروت قدم به میدان عمل بگذارد، همان مفهوم جدیدی که اروپا پس از آن همه مبارزات گسترده و پس از آن همه جنگ‌های ویرانگر میان مالکان و بردگان زمین در اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم قسمتی از آن را تحقق بخشید و به مرحله عمل درآورد!.

بلی، در همه این دگرگونی‌های گسترده و در همه این تحولات بی‌نظیر کوچکترین اثری از حتمی‌بودن و جبر اقتصادی وجود نداشت، و این یکی از روشن‌ترین دلیل‌های فساد نظریه تفسیر مادی تاریخ است که بیان شد، و دلیل دیگری بر اثبات فساد و بطلان این نظریه قیام نظام کمونیست است در کشور فئودالیزم و عقب‌افتاده‌ترین کشورها از جهت صنعت، یعنی: روسیه و چین در صورتیکه انگلستان که در اثر پیش‌رفت صنعتی به گمان پیروان تفسیر مادی در مسیر حتمیت و جبر تشکیل نظام کمونیست قرار داشت که هنوزهم نظام سرمایه‌داری بر آن حاکم است!.

بنابراین، با توجه به این حقایق درخشان و با وجود این دلیل‌های روشن و انکارناپذیر به خوبی ثابت است که هیچگونه جبر و اجباری ایجاب نمی‌کرده که مالکیت به این صورت درآید که در جاهلیت قرن بیستم درآمده است، نه در دیکتاتوری سرمایه‌داری و نه در دیکتاتوری پرولیتاریائی، بلکه این هوسرانی‌ها و هواپرستی‌ها است که این چنین وضع نابسامان را به وجود آورده است!!.

در محیط اروپا رژیم سرمایه‌داری در اثر جاهلیتی تشکیل شد که قبل از آن راه را برای تشکیل نظام فئودالیزم هموار کرده بود، و رژیم سرمایه‌داری در این محیط درست بر همان پایه استوار گردید که رژیم فئودالیزم قبل از آن بر همان پایه استوار بود، و آن عبارت بود از پایه آزادی بی‌حد و حساب و بی‌بند و باری در مالکیت.

و بدیهی است که به رسمیت‌انداختن چنین مالکیتی در جاهلیت اروپا یک موضوع جبر و حتمی نبود، و تنها چیزی که در باره آن می‌توان گفت: این است که هم اکنون این پدیده در این محیط موضوعی است که جامه عمل پوشیده است، و از این طریق از قدرت یک امری واقع برخوردار شده است، اما هیچ دلیل رسمیت آن را ایجاب نمی‌کرده، چون هرگز ممکن نیست که هیچ دلیل عاقلانه‌ای تجاوز و طغیان را جایز و قانونی بداند!.

و این نکته هم ناگفته نماند که هرگونه تطور و تحولی که در جاهلیت سرمایه‌داری رخ داده عبارت است از: تطور و تحول سیما و شکلی که طاغوت هر زمانی با استفاده از آن مردم را زیربار استثمار می‌کشیده، یعنی: در آغاز کارکنان را در بند بردگی زمین‌های کشاورزی می‌کشیده و سپس به قید بردگی کارخانه و سرمایه درآورده، و لکن طبیعت طغیان و تجاوز در اصل و جوهر یکی بوده است و بس، همانطوریکه طبیعت بردگی و بندگی بی‌نوایان و محرومان نیز یکی بوده است، و طبیعت سرمایه گرچه به ظاهر شکل و قیافه با طبیعت زمین‌های کشاورزی فرق داشته، و لکن از جهت حرص و آز و علاقه به اندوختن و انباشتن و گستردن سلطه و نفوذ کوچکترین فرقی باهم ندارند، یعنی: هرکجا که روی آسمان همان رنگ است!!.

آن روز که ماشین اختراع شد، برای گردش و اداره خود نیازمند به مال و ثروت بود، و تحول و تبدیل مالکان زمین به سرمایه‌داری صنعتی در اول کار، کار آسانی نبود، زیرا بدیهی است که عادت و انس‌گرفتن به هرچیزی احکام خاصی و آثار ویژه‌ای در نفوس بشر دارد، و فئودال‌ها نیز تحت تأثیر همین عادت و انس به روش مخصوص خود در اندوختن مال و کسب قدرت و گسترش نفوذ خوی گرفته بودند، و در پیمودن این راه از تجربه‌های قرن‌ها استفاده می‌کردند، تجربه‌هائی و آداب و رسومی که طاغوت فئودالیزم در طول صدها سال آن را اندوخته و به مرحله عمل درآورده بود، تا به تدریج به صورت یک عرف شایع و عادت همگانی و سنتی رایج درآمده بود، و این صورت را نه از جهت حتمی و اجباری‌بودن کسب کرده بود، بلکه از جهت پذیرش و اطاعت کورکورانه مردم از آن و دورماندن مردم از آئین خدا به دست آورده بود!.

و در هر صورت هم ماشین و هم کارخانه در آغاز کار و گردش به مال و ثروت نیاز داشتند، و چون مال مورد نیاز از طریق مالکان اراضی به دست نمی‌آمد، ناچار بود که از راه دیگری آن را به دست آورد.

و این نیاز ماشین و کارخانه فرصت بسیار مناسبی بود در اختیار رباخواران یهودی تا مال مورد نیاز را به عنوان وام در دست‌رس فعالیت‌های صنعتی نوپای سرمایه‌داری قرار بدهند، و موضوع وام‌دادن رباخواران یهودی چیز تازه‌ای نبود که آن را سرمایه‌داری پدید آورده باشد، زیرا قوم یهود از قدیمی‌ترین ایام تاریخ به این کار عادت داشتند، و ربا همراه با خون در رگ‌های این ملت دائم در جریان بود وهنوزهم هست، و با اینکه خدا در تورات این ملت را از ادامه این عمل ناشایست نهی کرده است، آنان دائم فرمان خدا را زیرپا نهاده و به کار غیر انسانی خود ادامه داده‌اند و به هرکجا رسیده و بار انداخته‌اند، این ارمغان جاهلانه را با خود به همراه برده‌اند و در آغوش کشیده‌اند!!.

تورات در این باره خطاب به این ملت رباخوار چنین می‌گوید: (با برادر خود با ربا معامله نکن)، و لکن این قوم زرپرست و زراندوز چنین پنداشته‌اند و یا بگو: چنین تفسیر کرده‌اند که منظور از کلمه برادر در این حکم فردی یهودی است، و روی این حساب هیچ فردی یهودی از یهودی دیگر ربا نمی‌گیرد، و لکن در باره ملت‌ها و اقوام دیگر و یا به قول قرآن در بارۀ اُمیّون، ربودن مال و مکیدن خون آنان را به هر کیفیتی که ممکن باشد مباح می‌دانند، و این بیان قرآنکریم ناظر بهمین حقیقت است ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَيۡسَ عَلَيۡنَا فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ سَبِيلٞ[آل عمران: ۷۵]. «این بدان جهت است که می‌گویند: اُمیّون را بر ما حق تسلط و نفوذ نیست»، یعنی: ما همیشه برتر از دیگرانیم.

آری، تحول زندگی از صورت فئودالیزم به صورت سرمایه‌داری فرصت بسیار مساعدی در اختیار رباخواران یهودی گذاشت، تا با دادن وامهای ربوی بهره سرشاری به دست آورند و اندوخته سازند.

و لکن یهودی رباخوار تضمین محکمی می‌خواست که او را به باز یافت بهره مالش مطمئن سازد، به همان ترتیب که کارخانه‌دار تأمین می‌خواست که او را به قدرت پرداخت اصل و بهره وام و به دست‌آوردن سود شخصی پس از پرداخت وام دلگرم کند، و بهمین لحاظ رژیم سرمایه‌داری از آغاز کار برای بدست‌آوردن سود کلان حریص و حریص‌تر بود، آن هم هرچه آسان‌تر بهتر و این بود شعار این رژیم.

و بدیهی است که این چنین سودپرستی، و این چنین عشق بزراندوزی یک امر تاریخی حتمی و یک جبر اقتصادی نبود، چون امکان داشت که ثروتمندان و توانگران از راه تعاون و همکاری رژیم سرمایه‌داری را بیاری سرمایه‌های خود پایدار بسازند و خود را از شرگرفتن وام از رباخواران یهودی بی‌نیاز گردانند، زیرا در آن ایام بازرگانان ثروتمندی در اجتماع اروپا بودند که برای بگردش واداشتن دستگاه‌ها صنعتی سرمایه کافی در اختیار داشتند، و به خوبی می‌توانستند با استفاده از ثروت‌های سرشارشان اقتصاد سرمایه‌داری را بدون اینکه بربا آلوده گردد مطابق قانون خدا اداره نمایند.

پس بنابراین، بدیهی است که موضوع تأسیس رژیم سرمایه‌داری براساس ربا یک موضوع حتمی و اجباری نبوده است، بلکه نتیجه حتمی انحراف از آئین الهی و سقوط در جهنم جاهلیتی بوده است که از خداپرستی همیشه سرپیچی کرده و عناد ورزیده است!!.

و به این ترتیب جاهلیت سرمایه‌داری غربی ربا را در تمام شئون اقتصاد مباح دانسته و به رسمیت شناخته است.

و این موضوع چنانکه توضیح خواهیم داد نخستین گام به سوی سقوط در جهنم سوزان حتمیت بود.

اما ما قبل از بحث و بررسی در این باره باید این حقیقت را اثبات کنیم که شئون اقتصاد برخلاف آنچه که پیروان این تفسیر جاهلانه تاریخ پنداشته‌اند، در اصل و سرچشمه خود از اخلاق و معنویات مردم جدا نیست، زیرا همان جاهلیتی که در ایام سرمایه‌داری ربا را برخلاف قانون الهی مباح ساخت، قبل از آن نیز غش در کار و فریب‌دادن و دغل‌بازی و غصب و غارت و دزدی را در ایام رژیم فئودالیزم مباح ساخته بود، و پس از آن هم همان فجایع را به عنوان امتداد و نگهداشتن همان وضع سیاه و ظالمانه مباح ساخته است.

آن جاهلیتی که روا میداشت تا کشاورز بی‌پناه را تا آخرین نفس و آخرین رمق در برابر لقمه نانی آن هم آمیخته با خون دل و عرق جبین در مزارع مخصوص خود به کار وادارد، آن درست همان جاهلیتی است که روا می‌دارد تا کارگر بی‌نوا را تا آخرین نفس و تا آخرین رمق در برابر چنین لقمه نای در کارخانه خود به کار وادارد بدون فرق!!.

پس بنابراین، می‌بینیم که رژیم سرمایه‌داری هیچگونه خلق و خوی بی‌سابقه‌ای در جاهلیت اروپائی را ایجاد نکرده است، بلکه همان خُلق اهریمنی و خوی درندگی قدیمی را ادامه و گسترش داده است.

و یگانه فرقی که در تحول از فئودالیزم به سرمایه‌داری پدید آمده این است که نظام سرمایه‌داری پایدار براساس ربا است، و ربا به حکم طبیعت خود دائم به تصاعد رو به افزایش می‌رود، و بسیار سریع‌تر از درآمد اراضی کشاورزی رو به افزایش و تراکم می‌رود، و در اثر همین افزایش روزافزون است که اخلاقیات جاهلیت فئودالیزم در دوران سرمایه‌داری به طوفان سقوط سریع‌تر و فجیع‌تری گرفتار گردیده است.

بلی، بهمین ترتیب دائم سرمایه‌داری در سر راه خود از یک پیروزی چشم‌گیری به پیروزی چشم‌گیرتری می‌رسد، و از طغیان ویرانگری به طغیان ویرانگرتری قدم می‌گذارد، و در این میان گسترش و پیش‌رفت علم و دانش هم امکانات بیشتری را در اختیار آن قرار داده و می‌دهد، و هرلحظه درندگی و خونخوارگی آن را افزایش می‌بخشد، تا هر مانعی را که در سر راه شهوات خود یافت به آسانی بردارد، و بازهم بدیهی است که این وضع نابسامان هرگز نتیجه حتمی تاریخی و جبر اقتصادی نبود، چنانکه دولت‌های اروپای شمالی با اینکه هنوز در جاهلیت به سر می‌برند و در بسیاری از برنامه‌های زندگی راه انحراف را طی می‌کنند، هنوزهم زندگی خود را براساس سرمایه‌داری تعاونی اداره می‌کنند، چون مردم آن کشورها این روش را پسندیده و خواسته و بکار بسته‌اند، و هیچگونه جبر و اجباری در اصل سرمایه و سرمایه‌داری تاکنون نیافته‌اند که آنان را از تعاون و همکاری و همیاری باز دارد، و یا باعث شود که سرمایه در آن سرزمین به قیافه غولی خطرناک و خون‌آشام درآید. پس بنابراین، هرگز جبر اقتصادی و جبر تاریخ سرمنشاء این همه مظالم و مفاسد ویرانگر نیست، بلکه سرمنشاء اصلی آن همان انحراف از راه راست و صراط مستقیم خدا است، و از طرف دیگر رشد روزافزون حجم سرمایه و پیش‌رفت علمی دائمی باعث شده که سرمایه‌های بزرگ با امکانات علمی روزافزون خود قدرت کارآئی و بازدهی بیشتری کسب کنند و در نتیجه سرمایه‌های کوچک را فرو بلعند و نابود کنند، و یا آن‌ها را به پیوستن به سرمایه‌های بزرگ مجبور سازند، و نتیجه حتمی این کار پدیدآمدن احتکار بود که آمد، زیرا روزی که همه سرمایه‌هائی که در یک رشته صنعتی فعالیت دارند درهم آمیزند، و یک واحد نیرومندی را تشکیل بدهند، بدیهی است که این یک واحد این رشته صنعتی را در احتکار خود خواهد داشت، و سرمایه دیگری جرئت رقابت با آن را نخواهد یافت، و در نتیجه آن یکه‌تاز میدان خواهد ماند.

و این هم جای تردید نیست که این وضع نابسامان هرگز نتیجه حتمی تاریخ و یا جبر اقتصادی نبود، به دلیل اینکه دولت‌های اروپای شمالی همانطور که در میان افراد تعاون و همکاری را به کار گرفتند، همانطور هم در میان مؤسسات و بنگاه‌های کاری تعاون و همکاری به وجود آوردند و سرمایه‌هائی را که از راه تعاون در دست افراد فراهم آمده بود در راه تعاون میان مؤسسات و بنگاه‌های صنعتی به کار انداختند، اما این تعاون به خاطر احتکار و بازی‌کردن با قیمت‌ها و ایجاد بازار سیاه و سوء استفاده از احتیاج مصرف‌کننده نبود، و بدیهی است که در این صورت هیچ باعثی برای بالابردن قیمت‌ها نبود، و هیچ زیانی هم بر آن وارد نمی‌آمد، چون صاحبان سهام خود مصرف‌کنندگان بودند.

و یکی دیگر از آثار ویرانگر سرمایه‌داری آمیخته با رباخواری و احتکار این است که دستگاه‌های صنعتی به طور دائم و مرتب گسترش یافت و محصولات کارخانجات رو به افزایش نهاد، و این محصولات انبوه و انباشته در انتظار بازاری بود که آن‌ها را به مصرف برساند، و چون کشورهای تولیدکننده خود نمی‌توانستند چنین بازار مصرفی باشند، بناچار دولت‌های سرمایه‌داری به فکر استعمارکردن و گسترش‌دادن نفوذ امپریالیستی خود شدند، تا از این رهگذر بازار مناسبی برای مصرف کالاهای انباشته و بی‌مصرف کارخانه‌ها خود دست و پا کنند.

تفسیر مادی تاریخ ادعا می‌کند که این وضع نتیجه جبر تاریخ و جبر اقتصادی است.

و لکن این تفسیر در این ادعا راه دروغ و ریا را در پیش گرفته است، زیرا بدیهی است که در واقع استعمار از سرمایه‌داری و تولید اضافه بر مصرف پدید نیامده است، و اگر غیر از این است پس تفسیر و توجیه استعمار گسترده و معروف روم چیست!؟ آیا در امپراطوری روم هم که خود بنیان‌گذار روش استعماری بوده است کارخانجاتی وجود داشته و کالاهای اضافه بر مصرف بوده و در انتظار پیداشدن بازار بوده است!؟ بدیهی است که بدون تردید در استعمار باستانی روم هرگز چنین عواملی وجود نداشته، بلکه فقط عوامل استعمار در آن سرزمین به طور عموم هوا و هوس و خواسته‌های انحرافی آن اجتماع جاهلانه بوده است که طبیعتاً هر اجتماع جاهلیتی که زمام قدرت را بدست گیرد چنین وضع نابسامانی را داراست!.

و در اینجا این نکته هم لازم به یادآوری است که راه انحصاری و حتمی ایجاد مصرف برای اضافه تولید هرگز استعمار نیست، زیرا تجارت سالم و طبیعی به آسانی می‌تواند خود وسیله تأمین مصرف شود، همانطور که خودداری از افراط در تولید می‌تواند از تراکم و تورم کالا و توسل به ایجاد مصرف جلوگیری نماید، و جان سخن اینکه همه این حتمیت‌ها و این اجبارها از آثار شوم سلطه و نفوذ اینگونه سرمایه‌داری است، و به عبارت روشن‌تر از آثار سلطه آن جاهلیتی است که سرمایه‌داری را در ارتکاب اینگونه خطاها و تجاوزها و جفاهای شوم خود آزاد گذاشته، و سپس به همه آثار و پی‌آمدهای زیانبارش تن داده است، تا آنجا تن داده است که این آثار به صورت حتم و اجبار درآمده است، زیرا تاکنون هیچ عامل اصلاحی به تعدیل آن نپرداخته، و هیچ مانعی از طغیان و تجاوز روزافزون آن پیش‌گیری نکرده است!!.

و بدیهی است که اگر مردم به جز آنچه را که خواسته بودند می‌خواستند و از آئین خدا پیروی می‌کردند، ممکن بود که این انحراف در روش سرمایه‌داری کم کم تعدیل گردد و عاقبت براه راست درآید، و این آثار شوم را به بار نیاورد، چنانکه قرآن در بیان این نکته شیرین بیانی دارد: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَرَكَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ[الأعراف: ۹۶] «و اگر اهل این دهکده‌های (جهان) ایمان می‌آوردند و تقوی پیشه می‌گرفتند ما به یقین و حتم برای آنان درهای برکات آسمان‌ها و زمین را باز می‌کردیم!».

آری، دامنه فساد در همه شئون و برنامه‌های اقتصاد جاهلانه همچنان گسترش یافت، و مرتب در راه خط و خطا و نارسائی پیش‌رفت تا به آخرین طوفان خطا و نابسامانی گرفتار گردید و حق مالکیت را از همه سلب کرد، زیرا این جاهلیت سیاه چنین پنداشته بود که عامل گسترش ظلم و فساد در روی زمین فقط مالکیت فردی است و بس، و هرگز این حقیقت را درک نمی‌کرد که عامل اصلی آن این وضع نابسامان و ناشایست فساد انسان است، و آنچه که احتیاج به اصلاح دارد خود انسان است، و این انسان اصلاح‌پذیر نیست، مگر اینکه در خط آئین خدا قدم بردارد، تا از اینجا پی به حقیقت نفس و روان خود ببرد و خود را بشناسد، و پی حقیقت امکانات و نیروهای نهفته خود ببرد و عوامل خودسازی را تشخیص بدهد، و ارزش خود را در جهان‌هستی و زندگی دریابد!!.

و این جاهلیت یا بنابرآن، تفسیر جاهلانه‌ای که برای تاریخ تصور کرده، هنوزهم چنین می‌پندارد که اقتصاد تنها نیروی خلاق است که انسان را می‌سازد. و بنابراین پندار، هروقت که اقتصاد اصلاح گردد انسان نیز به طور خودکار اصلاح می‌گردد! و دخالت هیچ عاملی در این باره ضرورت ندارد، زیرا آن حتمیت ایده آل و خودکاری که به گمان تفسیر مادی تاریخ همه شئون و برنامه‌های زندگی تحت تأثیر آن جریان می‌یابد، این نتایج و آثار حتمی را به بار می‌آورد، و هروقت که مالکیت فردی از همه مردم سلب شود کار جهان و اهل جهان خودبخود سامان می‌گیرد!.

و بدیهی است که این تصور پوک و واهی نوعی حماقت است و از مقوله علم و دانش نیست که این تفسیر جاهلانه پنداشته است!.

و این تصور خطا عکس العملی است از زشتی فئودالیزم و سرمایه‌داری که از زیاده‌روی و شتاب‌زدگی و سبک‌سری و سایر عکس العمل‌های جاهلانه از یک طرف، و جهل و نادانی و بی‌اطلاعی از عوامل سازنده انسانی و سراسر فعل و انفعال آن با جهان زندگی و تشکیلات زندگانی و ارتباط آن با مردم از طرف دیگر که در این تصور همه باهم دست‌ به‌ دست داده‌اند!!.

بدیهی است که موضوع اقتصاد به هراندازه از اهمیت هم که باشد، بیش از یک جزء از اجزاء زندگی انسان نیست، ناگفته نماند که این جزء یک جزء اصیل و باارزش است، اما لازمه این اصالت این نیست که همه زندگی انسان اقتصاد باشد، و یا این جزء تنها یک عنصر مؤثر باشد.

جاهلیت قرن بیستم خواه در سرمایه‌داری غرب و خواه در کمونیستی شرق در اثر مبالغه و افراط در ارزیابی عامل اقتصاد و بی‌ارزش‌شمردن سایر عوامل شخصیت انسانی نارسائی‌ها و نابسامانی‌های فراوانی در زندگی انسان پدید آورده که عاقبت این نابسامانی‌ها به تباهی انسانیت و کاهش ارزش انسان منتهی گشته و آدمی را هم ردیف با ماشین‌های تولید درآورده که ارزش آن‌ها درست برابر با تولید آن‌ها است، و اخلاق و معنویات و فضایل و سایر ویژگی‌های انسانی در این ارزیابی هیچگونه رسمیتی ندارد.

و علاوه بر چنین نارسائی‌ها و نابسامانی‌های فراوان که شرح و بیان پاره‌ای از آن‌ها در بخش‌های آینده خواهد آمد؛ در بخش مربوط به اجتماع، اخلاق و روابط زن و مرد موضوع سلب حق مالکیت فردی که در نظر پیروان این جاهلیت تنها راه حل مشکلات و دریچه بهشت سعادت شناخته شده، هرگز این نتیجه مورد انتظار آنان را به بار نیاورد، و برخلاف تصور آنان پس از سلب حق مالکیت فردی نه تنها زندگی بشر سر و سامان نیافت، بلکه نابسامانی‌های فراوانی هم در زندگی همی بشر پدید آمد، این جاهلیت خطاکار در مقابل فطرت بشریت به مبارزه و مقاومت جنون انگیزی قیام کرد که شاید با این مقاومت سرسختانه بتواند احساسات و علاقه انسان را نسبت به مالکیت فردی از بیخ و بن براندازد، وجدان و ستیز دامنه‌داری را به اصطلاح خود علمی آغاز نمود که شاید ثابت کند که این علاقه انسان به مالکیت یک خاصیت فطری نیست.

بلکه میراثی است از میراث‌های فراوان رژیم فئودالیزم و سرمایه‌داری، و هرگز در نهاد انسان پایه و اساسی ندارد.

و بلکه این جاهلیت خطاکار چون ترس از آن داشت که این دعوت از جهت تأثیر و قانع‌کردن انسان نارسا باشد، در مرحله جدال و ستیز قدمی فراتر نهاد و ادعا کرد که اساساً انسان دارای فطرتی نیست، و غرضش از این ادعا این بود که برای همیشه این جدال و ستیز را از ریشه برکند و برای همیشه خاطر خود را از بحث و گفتگو در این باره آسوده گرداند، و روی این حساب همانطور که مارکس و انگلس و بسیاری از پیروان آنان پنداشته‌اند، ادعا کرد که انسان بدون خواسته‌های فطری و پیوندهای طبیعی آفریده شده، و طبعاً مالکیت فردی هم یک موضوع غیر فطری است، و از بذرهای پلیدی است که اجتماع آن را در ضمیر مردم پاشیده است، و این وظیفه ما است که آن را از ریشه برکنیم، چون بقا و رشد آن باعث بدبختی و نابسامانی بشریت است.

بلی، پیروان این نظریه جاهلانه در این میان و در گرماگرم تبلیغ این ادعای پوک از توجه به این سئوال غافل مانده‌اند که چرا و به چه دلیل اجتماع به ساختن این خواسته‌های و این تمایلات پرداخته است!؟ و آن کدامین اجتماع نادان است که آن را ساخته است!؟ آیا این اجتماع چیزی است جز خود انسان!؟ ممکن است که اجتماع در بعضی موارد با فرد اختلافی داشته باشد، چنانکه ممکن است همین اجتماع صفات و خصوصیات غیر از صفات و خصوصیات فرد را داشته باشد.

اما باز با وجود این آیا اجتماع موضوعی است جدا از انسان و غیر از انسان!؟.

و علاوه بر این ما به فرض اینکه به عنوان ادامه جدل این ادعای مارکس و دورکیم را بپذیرم (که می‌گویند: شخصیت اجتماعی همیشه احکام و اراده خود را بر فرد تحمیل می‌کند، و دائم بذرهای پاک و پلید را آمیخته بهم بدون توجه به فرد در ضمیر او می‌پاشد؟) جای این سئوال باز می‌ماند: از کجا مسلم است که انسان همان فرد به تنهائی است!؟ و آیا همین اجتماع یک مجموعه‌‌ای انسانی نیست!؟ و هر وقت افراد انسان در یک‌ جا اجتماع کنند خودبخود طبیعت انسانیت خود را از دست می‌دهند، و به جنسی تبدیل می‌گردند که غیر از جنس انسان است!؟. بلی، این مدعیان بی‌دلیل و پیروان این اوهام جاهلانه در این میدان که خواستند خصایص مالکیت فردی را از ضمیر انسان ریشه‌کن سازند، هرگز این سئوال را مورد توجه و بررسی قرار نداده‌اند، بلکه آنان چنین گمان کرده‌اند که انسان در آغاز زندگی مالکیت فردی را نمی‌شناخته و ابزار تولید که هنوز پیدا نشده بود، در میان همه افراد انسان مشاع و مشترک بوده، چنانکه تولید هم مشاع بوده است.

و عنوان مالکیت از روزی به رسمیت شناخته شد که زراعت به کار افتاد، و در اینجا بود که مردم به مالکیت اراضی کشاورزی و ابزار تولید و همچنین به مالکیت بردگان در عصر بردگی و سپس به مالکیت بردگی مخصوص در عصر فئودالیزم و پس از آن در عصر سرمایه‌داری که خود از ابزار تولید حساب می‌شدند پرداخت!!.

و بدیهی است که اندک منطقی در بازگرداندن این مردم جاهلیت به راه راست در اینجا کافی بود!!.

آیا در مراحل ابتدائی پیدایش و نخستین مرحله زندگانی بشر کدام چیز قابل تملکی وجود داشت؟ آیا این چیز قابل تملک آن پاره سنگی بود که به صورت کارد ساخته می‌شد؟ و فایده آن پاره سنگ برای مالک آن چه بود؟ و بدیهی است که آن پاره سنگ اغلب اوقات برای پاره‌کردن گوشت خام شکار که با دندان و ناخن آسان نبود مورد استفاده قرار می‌گرفت! و پس از رفع احتیاج دیگر تملک آن موردی نداشت، اما خود آن پاره گوشت چگونه تملک می‌شد!؟ بدیهی است که اگر آن گوشت از مقدار احتیاج مردم زیادتر بود چون وسیله نگهداری نبود می‌گندید و فاسد می‌شد. بنابراین، چرا باید قابل تملک گردد و چگونه باید حفظ و حراست شود!؟ پس مالکیت مازاد بر احتیاج ممکن نبود وگرنه...

و پربدیهی است که عمل تملک در چنین شرایطی از اساس بی‌مورد بوده بدلیل اینکه در این شرایط به خصوص چیز قابل تملکی وجود نداشته نه اینکه انسان خالی از غریزه مالکیت بوده است، وإلا آیا برای پیروان این منطق جاهلانه دلیل هست که در اجتماعات ابتدائی بشر هیچگونه نزاعی بر سر مالکیت چیزی واقع نمی‌شده!؟.

آیا در این اجتماعات هرگز برای تصاحب زن زیبائی میان جوانان اجتماع نزاعی برپا نمی‌شد!؟.

و هریک برای کامیابی از او به مبارزه برنمی‌خواست!؟ آیا بزرگ قبیله برای اثبات امتیاز و شناساندن بزرگی خود از علامتی گرچه بسیار بی‌ارزش هم که بود مانند پر بوقلمونی که مالکش بود خود را آرایش نمی‌داد، و دیگران را از آرایش آن محروم نمی‌ساخت!؟.

بلی، بدیهی است که این مالکیت‌ها بسیار ناچیز و بی‌ارزش بوده، اما بازهم مالکیت بوده و آن هم مالکیت فردی، و ارزش این مالکیت با سطح فرهنگ و دانش و به اندازه فهم و شعور و میزان ثروت و قدرت مردم آن زمان متناسب و همآهنگ بوده است!.

و بهمین حساب هراندازه که مردم راه ترقی را از جهت صعودی پیموده، و از جهت روانی نشو و نمای بیشتری یافته، و از جهت مادی و قدرت امکانات بیشتری به دست آورده، و مرتب این امکانات را گسترش داده‌اند دائره این مالکیت نیز گسترش یافته است، تا آنجا که مالکیت زمین و ابزار تولید را هم دربر گرفته است.

اما باید دید که مالکیت زمین‌های کشاورزی و ابزار تولید باعث انحراف و سرمنشاء تاریخ انحراف مردم نبوده است، بلکه این انحراف تاریخ کهن دارد که با تاریخ پیدایش بشریت همگام است، و مبارزه زورمندان و صاحب نفوذان بر سر کامیابی از زن زیبائی و همچنین مبارزه جاه‌طلبان بر سر ریاست قبیله و آرایش سر با شعار و علامتی اگرچه با پرمرغی باشد همه و همه مظاهر انحراف بوده است، و ریشه این انحراف هوا و هوس‌ها و شهوات نفسانی و خواسته‌های شیطانی انسان بوده است و بس.

و اما موضوع مهمی که در اینجا باید بدقت بررسی شود و شایان توجه است، این است که در هیچ یک از ادوار و اعصار زندگی بشریت انحراف یک نیروی حتمی و اجباری نبوده، و راه منحصر به فرد و صورت انحصاری در زندگی انسان نیز نبوده است، بلکه انحراف در هر دوره و زمان، و در هر محیط و مکان یک نیروی احتمالی بوده که در برابر نیروی اعتدال در کفه مساوی قرار داشته و دارد، هراندازه که بشر می‌توانسته در راه انحراف سیر کند، همان اندازه هم قدرت داشته که در راه اعتدال سیر کند، و یگانه مرجع این حرکت هم فقط فطرت بشریت و گوهر انسانیت است که هم استعداد هدایت دارد و هم استعداد ضلالت و گمراهی به طور مساوی، و هم می‌تواند انحراف را بپذیرد، و هم می‌تواند اعتدال را برگزیند، تا عوامل حاکم بر زندگی او، او را بکدام راه سوق بدهند، و قرآنکریم در این باره چه شیرین بیانی دارد: ﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠[البلد: ۱۰] «ما هردو جاده را به او نشان دادیم»، ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣[الإنسان: ۳] «و ما او را به راه راست هدایت کردیم، و یا سپاس‌گذار است و یا ناسپاس!».

پس بنابراین، می‌بینیم که این ادعای تفسیر مادی تاریخ که مالکیت فردی همراه با پیدایش دوران کشاورزی و همزمان با زندگی کشاورزی آغاز گشته، و همچنین این مالکیت علت انحراف بشر بوده است، یک افسانه جاهلانه است که به هیچ وجه با طبیعت انسان سازش و آشنائی ندارد، مالکیت فردی در طول تاریخ و در همه ادوار زندگی انسان وجود داشته، و هرگز از جهت طبیعت و نهاد خود وسیله ضلالت و گمراهی بشر نبوده است، بلکه در همه احوال بی‌رنگ و بی‌طرف بوده، درست مانند یک کشتی در وسط دریا گاهی که به طریق خیر و سعادت هدایت میشده نقش سازندگی و فعالیت ترقی و پیش‌رفت‌ساز را بازی می‌کرده، و گاهی که به سوی شر و فساد هدایت می‌شده نقش ویرانگری و عقب‌افتادگی و بدبختی را بازی می‌کرده.

و بدیهی است که این مالکیت فردی چنانکه در همین بخش بیان شد هرگز علت حتمی و باعث اجباری پدایش فئودالیزم و یا سرمایه‌داری نبوده، بلکه علت اصلی پدیدآمدن هردو فقط شهوات نفسانی و هوا و هوس‌های شیطانی بوده است: شهواتی که دائم مالکیت را وسیله استثمار مردم و راه تجاوز به حقوق مردم قرار داده، و از نخستین دوره زندگی بشریت علت انحراف بوده است!!.

و جاهلیت مارکسیستی چنین پنداشته که ریشه و منشاء همه مفاسد اجتماع بشری مالکیت فردی است، و بنابراین، هرزمان این ریشه فساد از اجتماع برانداخته شود همه مفاسد خودبخود از میان خواهد رفت.

اما این جاهلیت به علت کوته‌بینی و کوته‌اندیشی خود درک نکرده بود که ماده فساد در نهاد خود انسان جاهلیت‌پرست اروپائی است، و با این حساب غلط و به پیروی از پندار غلط خود حق مالکیت فردی را سلب کرد! اما باید دید نتیجه این تجربه غلط در مدت این نیم قرن چه بوده است!؟ آیا در این مدت جاهلیت مارکسیسم با ابطال حق مالکیت فردی توانسته است شهوت جاه‌طلبی و سلطه‌جوئی را از میان بردارد!؟ آیا دیگر امتیازخواهی و ریاست‌طلبی در کار نیست!؟.

برای ما دیگر لازم نیست که به این سئوال پاسخ بدهیم، چون خروشچف بعد از مرگ استالین زعیم (عالی‌قدر) خود به این سئوال به روشنی پاسخ داده است! او در باره استالین چنین گفته است: مردی بود مجرم، خونخوار، جنایت‌کار و مظهر زشت‌ترین دیکتاتوری تاریخ!!.

پس بنابراین، می‌بینیم که با وجود الغاء حق مالکیت فردی بازهم انحراف نهفته در نهاد انسان جاهلیت پرست: انسانی که از صراط مستقیم خدا بیرون تاخته، همینطور به حال خود باقی و پا برجا است، و بدون شک یکی از آثار شوم این انحراف همان دیکتاتوری زشت و چندش‌آوری است که ما در بخش گذشته هنگام بحث از سیاست از آن سخن گفتیم، خواه این دیکتاتوری، دیکتاتوری زعیم عالی‌قدر و پیشوای مقدس درنده، خوانخوار، مجرم، و جنایت‌کار باشد، و یا دیکتاتوری باشد که از طبیعت رژیم و نظامی برخاسته است که پیوسته شخصیت افراد را پایمال کرده، و در مقابل لقمه نانی آنان را خوار و زبون و اسیر نیروی سرکش دولت و سلطه و نفوذ بی‌حساب و بی‌پایان آن ساخته است!!.

نارسائی و نابسامانی این جاهلیت شوم یک نابسامانی دوسره است و در واقع مانند اره دوسره است، چون از یک طرف همه ابعاد شخصیت انسان را تحت سلطه و نفوذ عنصر اقتصاد قرار داده، و حقیقت انسان را که یک عالمی سرشار از اسرار و مزایا و انباشته از عناصر اصیل است با همه تلاش‌های پی‌گیر و سازندگی‌های بی‌پایان جسمی و عقلی و روحی او یکجا فراموش کرده و نادیده گرفته است، و از طرف دیگر اصل فطری مالکیت و کیفیت اجرای آن را متزلزل ساخته است: گاهی آن را به صورت سرمایه‌داری غربی بدون هیچگونه قید و شرطی و حد و مرزی در اختیار غارتگران ناموس بشریت قرار داده، و گاهی هم به صورت اقتصاد کمونیستی یکباره آن را الغاء کرده و از رسمیت انداخته است [۲۴].

پس بدیهی است که هرگاه بشریت گمراه عصر حاضر بخواهد که به راه هدایت برگردد، بناچار باید اصول مالکیت و کیفیت استفاده از آن را اصلاح کند، یعنی: نه به پیروی از حماقت کمونیستی این اصل فطری را الغاء کند، و نه به پیروی از سفاهت سرمایه‌داری آن را به هر طریق آزاد بگذارد، و نیز بناچار باید که موقعیت و ارزش واقعی اقتصاد را در زندگی بشر تعدیل نماید، تا آنجا که دیگر به همه شئون و برنامه‌های زندگی از دریچه مادی و اقتصادی ننگرد، بلکه اقتصاد را دائم به صورت بزرگترین و پرارزش‌ترین عناصر در مقام خود قرار بدهد، و ابعاد روحی و شخصیت معنوی انسان را نیز دائم در کنارش منظور کند، و بلکه همیشه آن را به سرپرستی و نظم و ترتیب اقتصاد سالم بگمارد، تا حقیقت زندگی مسالمت‌آمیز خود را نمایان سازد! و این در حقیقت همان جانب روحی و شخصیت معنوی است در زندگی انسان، و یک حقیقت اصیل است که جاهلیت داروینیسم آن را از حساب خود بیرون انداخته و برای ابد عمداً فراموش کرده است و همین غفلت، و یا همین خود به غفلت‌زدن است که انسان را از اوج انسانیت به جهنم سوزان حیوانیت سرنگون ساخته است که دیگر نمی‌تواند خود را نجات بدهد، و خیال می‌کند که راه نجاتی نیست.

چرا یگانه راه علاج آن برای رفع این گرفتاری‌های سوزان این است که این بشر گرفتار بخود باز آید و به آئین خدای خود باز آید، و حقایق جهان و انسان را به میزان قوانین الهی بسنجد و بس، و این است راه نجات! و این است راه انسانیت!!.

[۲۳] أسرب القطا هل من يعير جناحه
لعلى إلى من قد هويت أطير

[۲۴] ناگفته نماند که موضوع الغاء مالکیت فردی موضوعی است که فقط در قاموس به اصطلاح نظری کمونیست پیدا شده، زیرا همانطور که می‌دانیم رژیم کمونیستی در مرحله عمل تحت تأثیر فشار زندگی و یا بهتر بگوئیم تحت فشار طبیعت و فطرت بشریت ناچار شد که گام‌های بلندی در مخالفت با لنینیسم و مارکسیسم بردارد و قسمتی از مالکیت فردی را به رسمیت بشناسد و به تفاوت کارمزدها اعتراف نماید، و شاید در آینده نزدیکی هم مالکیت دسته‌جمعی کشاورزی را با توجه به شکست برنامه‌های کشاورزی موجود بنا به اظهارات صریح خروشچوف الغاء کند.