جاهلیت قرن بیستم

بشریت گریزی از بازگشت به اسلام ندارد

بشریت گریزی از بازگشت به اسلام ندارد

آن روز که برتراندراسل این اخطار را صادر کرد، (به یقین دیگر دوران سیادت مرد سفیدپوست به پایان رسیده است)، منظورش پیشگوئی براساس حدس و تخمین نبود، بلکه بیان حقیقتی بود که هم اکنون در جهان تحقق یافته است: حقیقتی است که فیلسوف بزرگ با چشم تیزبین و با نظر ثاقب بصیرت خود آن را می‌دید و لمس می‌کرد، گرچه هنوز انبوهی از مردم در سراسر جهان و در پیشاپیش همین مردم مدعیان آزاد فکری و آزاد فرهنگی این حقیقت را درک نمی‌کردند. بلی، آن حقیقتی را که این فیلسوف بزرگ می‌دید، گرچه دیدش یک دید جزئی و نارسائی بود، زیرا خود او نیز در سایه همین جاهلیت پرورش یافته و به سر می‌برد، و زیرفشار امواج مفاهیم آن هنوزهم دست و پا می‌زند، و آن حقیقت عبارت از این است که جاهلیت قرن بیستم در حال واژگون‌شدن است، و هم اکنون هم آغاز کرده است...

و بدیهی است که دوران سیادت مرد سفیدپوست به آخرین حد انحراف رسیده است، و روی این حساب واژگون‌شدنش یک امر اجتناب‌ناپذیر است، اما هرگز واژگون‌شدن این تمدن، و به پایان رسیدن این دوران چنانکه در سابق هم گفتیم مستلزم آن معنا نیست که حتماً عوامل خیر به طور خودکار بر سرنوشت بشریت فرمان براند!!.

بلی، اثر سرنگون‌شدن هر جاهلیتی این است که فرصتی در اختیار مردم قرار می‌گیرد که در آن فرصت راه یافتن به آئین خدا، و ایمان به اینکه این آئین از جانب خداست و تنها ره رستگاری و پیروزی است که زندگی خود را براساس همان خیر بنا کنند.

پس بنابراین، اگر مردم از این فرصت استفاده نکردند و در پایدار و پاینده‌ساختن آئین خدا نکوشیدند، به طور یقین خیر، به طور خودکار در زندگی آنان حکومت نخواهد کرد، و تنها فرقی که در زندگی آنان پیدا خواهد شد این است که از جاهلیتی به جاهلیت دیگری، و از طاغوتی به طاغت دیگری پناه خواهند برد.

مگر نه این است که ایمان داریم که در این میان دیگر فرصتی برای اختیار نیست!! چون بشریت در جاهلیت قرن بیستم هرآن نظامی را که تصور آن برای انسان ممکن بوده آزموده است، از فردپرستی گرفته تا اجتماع‌پرستی، از سرمایه‌داری گرفته تا کمونیستی، از مالکیت فردی گرفته تا الغاء مالکیت فردی، همه را یکی پس از دیگری آزموده است، و همچنین کامرانی و بی‌بند و باری را در خوردن و آشامیدن، در مسکن و لباس و در اشباع غریزه جنسی آزموده است، چنانکه ایمان به هر معبودی را از خدایان مخلوق انسان گرفته تا انسان مدعی خدائی، و نیز الحاد و کفر به هر معبودی را آزموده است، و در این آزمایش آن چنان پیش تاخته که سرانجام کارش به پریشانی و سرگردانی و جنون کشیده و عاقبت هم مجنون گشته است، و از این جهت دیگر برای او فرصت اختیار و مجال آزمایش نمانده است!! و بدین ترتیب بشریت قرن بیستم بر سر دو راهی قرار گرفته است، یا باید خدا را اختیار کند و یا نابودی و فنا را!!.

البته ما هرگز پیش‌بینی نمی‌کنیم که فردا برای بشریت چه پیش خواهد آمد، و چه حادثه‌ای رخ خواهد داد!.

قرآنکریم هم در این باره خطاب به پیامبر هوشمند اسلام چه بیان زیبائی دارد که می‌شنویم: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥[النمل: ۶۵] «هیچ کسی در آسمان‌ها و زمین از غیب آگاه نیست جز خدا».

و بازهم بیان زیبای دیگر: ﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا[لقمان: ۳۴] «و هیچ نفسی نمی‌دادند که فردا چه کسب خواهد کرد».

اما کار ما فقط جستجوکردن از سنت خداست، آن هم به فرمان قرآن که چه زیبا می‌گوید: ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢[الأحزاب: ۶۲] «این سنت لایزال خداست در باره کسانیکه پیش از این گذشتند، و هرگز سنت خدا را تبدیل پذیر نخواهی یافت».

و سنت خدا هم که پس از این همه تجربه‌های تلخ که تاکنون بشریت در جاهلیت‌ها و به خصوص در جاهلیت قرن بیستم آن‌ها را انجام داده است، فاش و بی‌پرده اخطار می‌کند که بعد از این تجربه‌ها یا هدایت است، و فلاح و یا نابودی است و زوال!!.

بلی، قانون هستی بر این شیوه جاری است که جاهلیت‌ها نسبت به آن خیر پراگنده‌ای در آن‌ها هست باقی می‌مانند، تا روزی که عوامل شر و فساد و طغیان آن قدر فشار بدهند که جای نفس‌کشیدن برای آن باقی نماند.

و چون کار فشار شر بر خیر به این درجه از پیروی رسید، یکباره اراده خدا در این کار دخالت می‌کند، و ناگهان خشم خدا اوضاع را دگرگون می‌سازد، اما بازهم وضع آینده به آن ترتیب خواهد بود که مردم با تلاش و کوشش خود آن را پی‌ریزی خواهند کرد! چون به قول قرآن: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ[الرعد: ۱۱] «هرگز خدا تغییر نمی‌دهد آنچه را که در نهاد هر ملتی است، تا تغییر بدهند» آنان آنچه را که در نهاد یکایک‌شان هست. بلی، آندم که طغیان عوامل شر و فساد به اوج شدت خود برسد، و خیر را از هرطرف احاطه کند و به خفقان اندازد، ناگاه اراده لایزال خدا قاطعانه به میدان خواهد آمد، و قاطعانه دخالت خواهد کرد، و در این صورت یا مردم را به طوفان قهر و فنا خواهد سپرد، و یا راه هدایت و فلاح را پیش‌روی آنان خواهد گشود، تا فوج فوج به دین خدا درآیند!!.

و ما نیز هم اکنون در برابر دخالت قاطعانه اراده لایزال خدا قرار گرفته ایم! زیرا طاغوت حاکم بر جهان ما هم اکنون کار فساد و طغیان را به مرحله قاطعانه‌ای رسانده است، و خیر آن چنان زیرفشار شر افتاده، و آن چنان ناتوان شده است که تاب و توان هیچگونه جنبش و مقاومتی در برابر طاغوت را ندارد، و مردم همین جهان هم بر سر یک دوراهی حساسی قرار گرفته‌اند که اگر این بی‌بند و باری و این بی‌اعتنائی به مقررات حق را بهمین ترتیب ادامه بدهند به طوفان نابودی و فنا گرفتار خواهند شد، و اگر بر سر عقل آیند و در این شیوه زشت خود تجدید نظر کنند، از هدایت درخشان الهی و از عنایت بی‌پایان رحمانی بهره‌مند خواهند شد، و در سایه ثبات و استقرار و امنیت و آرامش قرار خواهند گرفت!!.

و پربدیهی است که ما هم در باره بشریت و هم در باره رحمت بی‌پایان خدای رحمان خوش‌بین‌تر از آنیم که خود گمان ببریم که خدای بزرگ سرنوشت بشریت را به دست فنا و نابودی سپرده باشد، و نابودی حتمی را در باره این سرنوشت مقرر داشته باشد، سبحان ربي العظيم و بحمده!!.

پس بنابراین، بشریت از بازگشت به اسلام گریزی ندارد، زیرا به قول قرآن: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ[آل عمران: ۱۹] «دین برگزیده در پیشگاه خدای رحمان اسلام است و بس!».

آری، امروز بشریت برای فرار از جاهلیت و فرار از گمراهی، بدبختی، و سرگردانی، و فرار از تشویش و اضطراب، و فرار از پریشانی فکر و خیال و زندگی خود، هم اکنون جز اسلام و بازگشت به اسلام راهی و پناهی ندارد! چنانکه در طول تاریخ خود برای نجات‌یافتن از شر و فساد و طغیان جاهلیت، جز اسلام راهی نداشته است: اسلام به معنای وسیع آن، و اسلام به معنای شامل آن! آن اسلامی که تاکنون نوح و ابراهیم، و موسی و عیسی و محمد (صلوات الله علیهم) آورده‌اند، و در دین آخرین خدا به آخرین کمال خود رسیده است که دیگر مافوق آن کمالی منصور نیست، و به قول قرآن: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳] «امروز دین‌تان را به کمال رساندم، و نعمتم را بر شما به پایان بردم، و این اسلام را برای شما دین خالص برگزیدم»!.

بلی، این اسلام در صورت کامل خود تنها علاج است برای گرفتاری از جاهلیت‌های جهان، و به خصوص از جاهلیت قرن بیستم!!.

به یقین اسلام همان آئین درخشانی است که هرچه را که جاهلیت منحرف ساخته آن به وضع صحیح بازمی‌گرداند، تصور و سلوک، سیاست و اجتماع، اقتصاد و اخلاق هنر و روابط زن و مرد، و خلاصه سخن همه برنامه‌های زندگی انسان را در مرز معین و مخصوص خود قرار می‌دهد!!.

و ما در بخش‌های گذشته دیدیم که جاهلیت دیوانه قرن بیستم چگونه همه ابعاد شخصیت و همه جوانب زندگی انسان را تباه می‌سازد، و همه برنامه‌های زندگانی را پریشان و نابسامان می‌سازد!.

و اکنون نیز در این بخش مفاهیم اسلامی و نظر اسلام را در این باره بررسی می‌کنیم، تا به دقت بنگریم چه می‌کند؟ و چگونه کارها را به جای شایسته و روش صحیح خود بازمی‌گرداند، و از این طریق همه شئون انسان و برنامه‌های انسانی را تصحیح می‌کند!؟.

شکی نیست که جاهلیت در تصور خود در باره خدا، جهان، انسان و زندگی از راه راست منحرف شده است، و در اثر انحراف در این تصورات است که در همه مراحل رفتار خود: در سیاست، در اجتماع، در اقتصاد، در اخلاق و در هنر... به انحراف افتاده است.

و ما هم به زودی خواهیم ‌دید که چگونه صحیح‌شدن تصور انسان در مراحل فکر و وجدان... همه این کارهای منحرف را تصحیح می‌کند و از انحرافات بازمی‌گرداند!؟.

چون این حقیقت هرگز قابل انکار نیست که تصور انسان همان اصل درخشان است که سلوک انسان از آن پدید می‌آید، و تصور منحرف هم سلوک صحیح را منحرف می‌سازد! و تصور مستقیم نیز سلوک مستقیم را به وجود میآورد!! و این تصور در طول تاریخ بشریت فقط یک بار مستقیم شده است، و آن هم با دست مستقیم بهترین رسول برگزیده خدای بزرگ محمد ابن عبدالله صو با همت ملت دست پرورده او انجام پذیرفته است، آن ملتی که قرآن از او این تعریف زیبا را دارد: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ«شما بهترین امت بودید که برای هدایت مردم برانگیخته شدید که به معروف امر می‌کنید و از منکر نهی می‌کنید، و ایمان به خدا می‌آورید».

و در این قطعه از تاریخ بود که همه شئون زندگی در همه مراحل و شئون خود به راستی و استقامت گرایش یافت، و بزرگترین انقلاب تاریخی جهان انجام گرفت!!.

و این انقلاب قیامت گونه در آن راهی که آئین خدا برای آن ترسیم شده بود سیل آسا به خروش آمد، و در سراسر جهان جوشان و خروشان به گستردن هدایت پرداخت.

و علی‌رغم اینکه مسلمانان به تدریج از این راه راست منحرف شدند، بازهم همه آن‌ها به صورت یک پرتو درخشانی قاطعانه پرده‌های ظلمت جاهلیت را در قطار عالم دریدند، و قاطعانه به تعلیم و تربیت، و ارشاد و هدایت ملت‌ها پرداختند، تا روزیکه این شعله فروزان رسالت آسمانی در دلهای آنان رو به افسردگی رفت، و قدرت جهش و نیروی جنبش‌شان یکباره کاهش یافت، و در این لحظه بود که جاهلیت از نو بر آنان پیروز گشت، و در بیابان پرپیچ و خم ظلمت‌ها سرگردان و گرفتارشان ساخت، آن چنان گرفتار که خودشان هم از دین خدا برگشتند و به دنبال شیطان روان شدند [۴۵].

پس بنابراین، امروز حال و وضع این مسلمانان به هر شکل و به هر ترتیبی که باشد باز قدر مسلم این است که اسلام این حال و وضع را به رسمیت نمی‌شناسد، و خود را به آن مقید نمی‌سازد!.

زیرا اسلام یک چراغ پرفروغ هدایتی است برای همه جهان بشریت، و یک دربازی است در پیش‌ روی همه فرزندان آدم و حوا.. و قرآن مجید در این باره چه اشاره لطیفی دارد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا[سبأ: ۲۸] «ما تو را به رسالت نفرستادیم، مگر برای همه مردم آن هم بشارت‌دهنده و هوشیارباش‌گوینده».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧[الأنبیاء: ۱۰۷] «و ما تو را به رسالت نفرستادیم، مگر آنکه رحمتی باشی برای همه عالم‌ها».

پس بنابراین، همه انحرافاتی که جاهلیت در برنامه‌های گوناگون زندگی بشر پدید آورده است، اسلام همه آن‌ها را تصحیح می‌کند.

و بزرگترین انحرافی که علت ایجاد همه جاهلیت‌ها و باعث پیدایش پی‌آمدهای آن‌ها است، در صورت فساد در تصور و سلوک، و به صورت یک رشته نابسامانی‌ها و سرگردانی‌ها و نگرانی‌ها که پشت‌ سر آن جاهلیت‌ها به وجود آورده است همه و همه انحراف مردم در تصور حقیقت معبود به حق است که سرانجام آنان را به انحراف از پرستش خدا، یعنی: به پیروی دربست و اطاعت محض از غیر آئین خدا می‌کشاند.

اسلام برنامه اصلاحی خود را از همین نقطه آغاز می‌کند، و این آغاز یک امر تصادفی و اتفاقی نبوده است که قرآن مدت سیزده سال در تأسیس این اصل اساسی این همه پافشاری کرده است، یعنی: اصل خداشناسی و خداپرستی و موضوع اعتقاد!!.

و این پافشاری برای آن نبوده که ملت عرب در منجلاب بت‌پرستی غوطه‌ور شده بود، بلکه علاوه بر آن و بیش از همه علت این پافشاری این بوده که اصل خداشناسی و خداپرستی محور و مرکز همه برنامه‌های زندگی بشریت است، و ممکن نیست که بنای بشریت و زندگی انسانیت پایدار گردد، مگر اینکه این اصل در نهاد و قلوب مردم مستقیم و استوار شده و در مرکز و محور اصلی حیات قرار گرفته باشد، و ما با بررسی واقع و حقیقت جاهلیت قرن بیستم مصداق این حقیقت را آشکارا دیدیم: با کمال وضوح دیدیم که چگونه به مجرد انحراف این اصل یعنی: خداشناسی و خداپرستی در نهاد و قلوب مردم همه شئون زندگی منحرف گردید، و اقوام بشریت پشت سر آن به بی‌چارگی و گمراهی افتادند، و یکباره هدایت و آرامش و آسایش را از دست دادند، و بهمین جهت ملاحظه می‌گردد که سوره‌هائی از قرآن که در مکه نازل شده جز در باره داستان خداشناسی و خداپرستی یعنی: موضوع اعتقاد با مردم سخن نمی‌گویند، و پس از مهاجرت پیامبر کریم از مکه به مدینه، و پی‌ریزی اجتماع و تشکیل دولت اسلامی نیز با آنکه قرآنکریم عهده‌دار قانون‌گذاری و راهنمائی در عبادات و معاملات و آماده‌کردن مسلمانان برای رساندن بزرگترین رسالت خود برای بشریت بود بازهم داستان خداشناسی و خداپرستی، و موضوع اعتقاد در عالم حتی اهمیت و اولویت خود را حفظ کرده است، و به عنوان یک پایگاه محکم در تصویب قوانین و صدور احکام مورد استفاده قرار گرفته است، اسلام در اصل خداشناسی و خداپرستی و در موضوع اعتقاد یک فلسفه روشن برای بشریت عرضه کرده است! [۴۶].

پس بنابراین، و به حکم همین داستان آفریدگار جهان و انسان و مدیر و اداره آفرینش و رازق همه روزی‌خواران، و مالک بی‌رقیب و حاکم بی‌معارض، و معبود یگانه الله اکبر است.

و چنانکه می‌بینیم این یک فلسفه‌ای است بسیار روشن، و یک داستانی است با کمال سادگی، و در آن نه پیچیدگی از طبیعت اصل خداشناسی و خداپرستی هست و نه ابهامی در داستان اعتقاد دیده می‌شود.

این فلسفه با قاطعیت کامل در متن جهان وجود ندا می‌دهد که لا إله إلًّا الله و در سراسر عالم اعلان می‌دهد که جز او معبودی نیست، او خالق است فقط، او مالک است فقط، او مدبر است فقط و او.....

او همان معبود احدی و صمدی است که در هیچ برنامه‌ای از برنامه‌های خالقیت و رازقیت و مدیریت... شریک و یاری ندارد، و روی همین میزان معبودی جز او نیست، و در تمامی عالم‌ها هیچ‌کسی و هیچ‌چیزی جز او سزاوار خدائی نیست و هیچ ‌معبودی جز او شایسته پرستش نیست.

و همین فلسفه روشن و همین داستان ساده است که سازمان عظیم و تعلیم و تربیت اسلام بر آن پایه‌گذاری شده است، و امت اسلام و تاریخ اسلام براساس آن پدید آمده و پایدار و استوار گشته است.

و پس از تاسیس اصل خداشناسی و خداپرستی، اصل دیگری بر آن مترتب است، و آن عبارتست از اصل بندگی و عبودیت فقط در برابر خدا، به این معنا که همه مخلوقات خواه در زمین و خواه در آسمان‌ها بندگان او هستند این فلسفه و این اصل هم، چنانکه می‌بینیم در کمال روشنی و سادگی است، زیرا وقتی مسلم شد که خالق و مالک و رازق و مدیر و مدبر فقط اوست، چگونه ممکن است که این مخلوق پیشانی بندگی بآستان دیگری بگذارد، و دست نیایش به درگاه دیگری بردارد!؟ و یا چگونه ممکن است که دیگری را در این امور شریک و همباز او سازد!؟.

چه کسی را!؟.

انسان را!؟ مگر خود انسان چیست!؟ آیا انسان نیز مخلوقی از مخلوقات خدا نیست!؟ آیا این خدا نیست که به او قدرت و تمکین بخشیده است!؟ آیا این خدا نیست که نیروی آسمان‌ها و زمین را به او رام ساخته است!؟.

آیا این خود انسان است که قوانین ثابت عالم هستی را وضع کرده است!؟.

آیا انسان چنین قدرتی دارد که اگر بخواهد قسمتی از این قوانین را تغییر بدهد!؟.

آیا او می‌تواند ویژگی‌های دیگری را غیر از این ویژگی‌های موجود به ماده ببخشد!؟ آیا او می‌تواند ماده را خارج از مرز قوانینی که خدا بر آن مقرر داشته ایجاد کند!؟.

پربدیهی است که انسان دارای چنین قدرتی نیست. پس بنابراین، او چگونه می‌تواند خود به جای خدا و یا به اتفاق خدا معبود واقع شود!؟.

و چه چیزی را!؟.

حتمیت‌ها و جبرها را!؟ آخر مگر خود این جبرها چیست!؟ و به فرض اینکه در واقع این حتمیت‌ها نیز وجود داشته باشند، آن کدام کسی است که چنین نیروی حتمی را به آن بخشیده است!؟ آیا خود این حتمیت‌ها یک رشته مظاهر قدرت، و آیات خدا در ساختمان جهان و در ساختمان وجود انسان نیست!؟ آیا جز این است که خود حتمیت آن وابسته به قضا و قدر الهی است!؟ و از ذات خود هیچگونه حتمیتی ندارد!؟.

بلی، بدیهی است که این ویژگی‌ها مربوط به اراده و تقدیر خدای اکبر است.

پس بنابراین، چگونه ممکن است که این حتمیت‌ها به جای خدا، و یا به اتفاق خدا معبود واقع شوند!؟.

پس کدام کسی و چه چیزی را به جز خدا می‌توان قبله بندگی و مورد پرستش قرار داد!؟ و آن کیست به جز خدای بزرگ چنین امکان و موقعیتی را داراست که این همه مخلوقات جبهه بندگی بآستان او بگذارد، و کمر عبودیت و اطاعت در برابرش خم سازد!؟.

و از جمله لوازم و مقتضیات بندگی است که حاکمیت مطلق از آن خدا باشند، و مردم قوانین زندگی خود را از خدا بگیرند.

و این حقیقتی است ثابت و مسلم، اما همه جاهلیت‌ها در همه طول تاریخ در مقابل این حقیقت ثابت به جدال و ستیز پرداخته‌اند، و حتی آن جاهلیت‌هائی که ادعا می‌کردند که خدا را می‌شناسند، و آن جاهلیت‌هائی که به خیال خود حق عبادت و عبادت حق را در پیشگاه خدا به جا می‌آوردند، آن‌ها هم در مقابل این حقیقت به جدال و ستیز پرداخته‌اند، و چنان گمان می‌کردند که بندگی در پیشگاه خدا موضوعی است، و اعتراف حاکمیت مطلق در ذات خدا و اخذ قوانین فقط از خدا موضوع دیگری است.

و بدیهی است که این تصور و این تفکر پنداری است بس غلط، و از عدم معرفت و ناآشنائی با خدا سرچشمه می‌گیرد، و چه شیرین است زبان قرآن: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ[الأنعام: ۹۱] «و آنان به خدا آن قدرت و منزلتی که سزاوار اوست ندادند». و این بس عجب است که پیروان این پندار غلط به گمان خود خدا را عبادت می‌کنند، چگونه!؟ و سپس قوانین و نظام‌های زندگی را از غیر خدا می‌گیرند!؟. بلی، این فرض در صورتی معقول بود که خودتان برای زندگی خودتان قانون وضع کنید!!.

اما اکنون که خدا برای مردم و زندگی مردم قوانین روشنی وضع کرده، و آنان را به اطاعت و رعایت قوانین خود ارشاد کرده است چگونه باید...!؟.

و چه شیرین است بیان قرآن که می‌گوید چه خواهد شد: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤[المائدة: ۴۴] «و آنان که به فرمان خدا حکم نرانند کافرند».

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٤٥[المائدة: ۴۵].

«و آنان که به فرمان خدا حکم نرانند آنان ظالمند».

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٤٧[المائدة: ۴۷] «و آنان که به فرمان خدا حکم نرانند آنان فاسقند».

﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم[المائدة: ۴۹] «و تو در میان آنان حکم کن»، با آنچه خدا حکم او به جای حکم خدا چگونه بوده است!؟ و سرانجام هم به طغیان و چموشی طاغوت انجامیده است! خواه در نظام دموکراسی کاذب، و خواه در نظام دیکتاتوری نتیجه‌ای جز این نداده است.

اسلام هنگام پی‌ریزی تصور صحیح خود در باره الوهیت و حاکمیت این تصور را آنقدر گسترش می‌دهد که جهان و انسان و زندگی انسان را دربر می‌گیرد.

اسلام فاش اعلام می‌دارد که جهان معبود نیست، خدا نیست، و فاش اعلام می‌دارد که جهان بدون هدف آفریده نشده، بدون نظم و تدبیر آفریده نشده، و بدون حکمت..... قادر هم نیست که از ناحیه ذات خود و وجود خود حتمیتی را به وجود آورد، حتی برای خودش، بلکه هم وجود خود، و هم حتمیات خود را از خدای جهان آفرین دریافت می‌دارد.

آفریدگار جهان خداست، و بهمین مناسبت خود جهان نیز دائم در حال عبادت خداست، و دائم در خط سیر سنت لایزال خداست، و در حمایت فیض هدایت خداست.

وه! قرآن چه بیان شیرینی دارد:

﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١[فصلت: ۱۱].

«و سپس خدا توجه پیروزانه بر آسمان کرد، و هنوز آن انبوهی دود بود که به آن و به زمین فرمان داد که سر به فرمان آفرینش آرید یا به دلخواه و سر در فرمان و یا به اکراه و اجبار، یکباره هردو باهم گفتند که: هان ما سر در فرمان آمدیم، با اشتیاق فراوان آمدیم».

سپس اسلام اعلام می‌دهد که تشکیلات وجود به گزاف و عبث آفریده نشده، و بلکه به آئین حق و حقیقت پدید آمده است، بازهم قرآن مجید چه شیرین حکایت‌ها دارد:

۱- ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقّ[الحجر: ۸۵] «و هرگز خدا آسمان‌ها و زمین و هرآنچه در میان آن‌ها است نیافریده مگر به حق».

﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ[المائدة: ۴۸].

«پس تو در میان آنان با آن چیزی که خدا نازل کرده حکم بکن، و هرگز پیرو هوا و هوس آنان مباش، و با حذر باش که آنان فریبت ندهند، از بعضی آن چیزها که خدا به سویت نازل کرده است». بنابراین، در این صورت چگونه می‌توانند و چه حقی دارند که برخلاف حکم خدا حکم کنند!؟.

قرآن جلیل در همه سوره‌هائی که در آن‌ها تشریع آمده به طور مکرر و آشکار و قاطعانه روی این حقیقت تکیه کرده، و با صراحت کامل قاطعانه اعلام داشته است که قضیه تشریع و قانون‌گذاری همان قضیه الوهیت است، قضیه خداشناسی و خداپرستی است، و تنها اوست که معبود حق است، و اوست که لا اله الا الله است.

و بهمین حساب تنها خداست که مالک و صاحب اختیار تشریع قانون است، این دو قضیه هرگز قابل تفکیک نیست، اعتقاد به وحدانیت خدا در الوهیت، مستلزم اعتقاد به یگانگی خدا در حاکمیت اوست.

و روی این حساب هیچکس در جهان حق ندارد که در مقابل خدا حاکم باشد، زیرا اگر حاکم باشد و یا ادعای حکومت کند خود را با خدا شریک ساخته و مشرک شده است، و پیروانش هم...

بلی، بزرگترین گمراهی، و زشت‌ترین انحراف جاهلیت از آن لحظه آغاز گشت که شریعت را از عقیده جدا کرده و میان حاکمیت و الوهیت فاصله انداخت، و پس از این گمراهی و انحراف همه تجاوزها، و طغیان‌ها در عرصه زندگانی مردم پدید آمده و بر آن مرتب گشته است!.

و از این چنین گمراهی و از آن چنان انحراف نتیجه‌ای جز این هم انتظار نمی‌رفت!.

بی‌شک جز خدا هرکسی برای مردم به تصویب قانون بپردازد، او خود را معبود پنداشته است: معبودی که به وضع احکام حلال و حرام قیام می‌کند.

پس در این صورت او خود را طاغوت ساخته است، چون هر حاکمی غیر از خدا و هر حکمی به جز حکم خدا طاغوت است، و چنین حکمی در هرحال و در همه جا هوا و هوس است، خواه هوا و هوس فرد باشد، و یا هوا و هوس طبقۀ حاکم یا... جماعت و امت حاکم رضایت مردم هم به عبودیت او به جای عبودیت خدا و پذیرفتن:

۱- ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ[الحجر: ۸۵] «و ما آسمان و زمین را و هرآنچه در میان آن‌هاست هرگز باطل و بیهوده نیافریدیم».

۲- ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٩١[آل عمران: ۱۹۰- ۱۹۱] «و الحق که در آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف لیل و نهار واقعاً که آیات فراوانی است برای صاحبان عقل محض و دوراندیش، همان مردم خردمندی که پیوسته خدا را به یاد می‌آورند و به زبان ذکرش را گویند، در حال قیام، در حال قعود، و در حال خوابیده به پهلوی‌شان و پیوسته فکر می‌کنند در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و می‌گویند: بار پروردگارا! تو این مخلوقات را باطل و بیهوده نیافریدی، تو پاک خدائی تو...».

و ممکن است که انسان با عقل خود این همه گستردگی این حق را که آسمان‌ها و زمین به وسیله آن آفریده شده است درک نکند، و این همه ابعاد بی‌پایان آن را در نهاد جهان آفرینش درنیابد.

اما آن مسائلی که عقل از درک آن عاجز می‌ماند، روح درک آن‌ها را به عهده می‌گیرد: همان روحی که دائم در پرتو هدایت خدا در حرکت است، زیرا چنین روح با همکاری و آشنائی و همرازی با جهان هستی، و با احساس همآهنگی با این جهان در عبادت خدا، و همراهی در توجه به سوی خدای جهان آفرین، و اشتراک در صدور از خدای یکتا، در یک لحظه برق‌آسائی آن حقی را که این جهان به وسیله آن آفریده شده، و همچنین گستردگی بی‌پایان آن را در نهاد آسمان‌ها و زمین، و ابعاد بی‌پایان آن را در سازمان و ساختمان جهان به خوبی و آسانی درک می‌کند!!.

و این جای شک نیست که به هراندازه میدان معلومات انسان گسترش یابد، علم او نیز به همان اندازه نسبت به همان ابعاد و گسترگی افزایش خواهد یافت، اما این معلومات به هراندازه که برسد بازهم از احاطه بر آن حق گسترده بی‌پایان ناتوان خواهد بود، زیرا این معلومات و این علم مربوط به ظواهر اشیاء است، و هرگز قدرت نفوذ به عمق این حقایق را ندارد، و از این جهت درک آن حق بزرگ که خدا جهان و انسان و زندگی انسان را به وسیله آن آفریده، بر عهده روح باقی می‌ماند.

اسلام مرتب اعلام می‌دارد که زندگی بیهوده نیست، و این هم یکی از اعلام‌های اسلام است به زبان قرآن: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥[المؤمنون: ۱۱۵] «آیا شما گمان کردید ما شما را عبث آفریدیم، و چنان پنداشتید که شما به سوی ما بازگردانده نخواهید شد».

اسلام هرگز نقش و صورت زندگی را از پیمودن راه جمال جلوگیری نمی‌کند، و هرگز آن را جزء جزء و پراگنده نمایش نمی‌دهد که همه ناقص، زشت، بیهوده و باطل در نظر آید، بلکه همیشه به صورت کامل آن و با توجه به هردو جنبه دنیائی و آخرتی آن را ترسیم می‌کند و نمایش می‌دهد، چنانکه در یک نظر دقیق، جدیت کامل، و هدف روشنی، و دوربودن آن را از عبث و بیهودگی نشان می‌دهد، و بدیهی است که زندگی زودگذر دنیا به تنهائی حقیقت و تمام زندگی نیست! و حوادثی که در آن اتفاق می‌افتد پایان صورت زندگی و پایان حوادث نیست، و گرنه زندگی بیهوده است! بلکه این زندگی دنیا مقدمه‌ایست که نتیجه‌‌اش به دنبال است، و آخرت هم همان نتیجه است، حق و حق حیات هم همان حیات آخرت است، و رسیدن به سرای آخرت هم پایان کلاس و دریافت کارنامه زندگی است، و چه شیرین می‌گوید قرآن: ﴿وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٦٤[العنکبوت: ۴۶] «و الحق که سرای آخرت حقیقت زندگی است اگر این مردم بدانند»، زندگی دنیا همان جا و همان مکانی است که برای آزمایش اختصاص دارد، و زندگی آخرت نیز همان زمان و مکانی است که برای پاداش و کیفر و دریافت کارنامه آزمایش معین شده است، و قرآن به دیوار این زندگی به این ترتیب شعار می‌نویسد:

﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِينَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا ٧[الکهف: ۷] «الحق که ما هرآنچه در روی همین زمین است برای آن زینت و آرایش آفریدیم، تا آنان را بیازمائیم که کدام یک زیباتر کار کردند».

﴿وَنَبۡلُوكُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَيۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ ٣٥[الأنبیاء: ۳۵].

«و ما حتماً شما را با شر و خیر به عنوان امتحان آزمایش می‌کنیم، و شما حتماً به سوی ما بازگردانده خواهید شد».

۳- ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفُورُ ٢[الملک: ۲] «او همان است که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام‌تان زیباتر عمل می‌کنید».

۲- ﴿وَخَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَلِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ٢٢[الجاثية: ۲۲] «و خدا این آسمان‌ها و این زمین را به حق آفرید، و برای اینکه هر نفسی به وسیله هرآنچه که کسب کرده است پاداش داده شود، و آنان مظلوم نگردند».

۳- ﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ[آل عمران: ۱۸۵] «و هر نفسی بناچار چشنده مرگ است، و فقط پاداش‌هایتان روز قیامت به شما پرداخت خواهد شد».

و به این ترتیب نقش و صورت زندگی در تشکیلات تصور به کمال می‌رسد، و از این رهگذر قلب ناآرام انسان به اطمینان و آرامش می‌رسد، زیرا روزی که انسان بفهمد که این زندگی ناچیز دنیا پایان نقش و پایان صورت زندگی نیست، و این حوادث زودگذر دنیا پایان حوادث نیست، آنجا است که در یک لحظه همه شئون زندگی او اعتدال می‌یابد، به این ترتیب که می‌بینیم:

۴- از یک طرف این همه اندوه و حسرت جانسوز برای رسیدن به متاع دنیا را به نهاد خود راه نمی‌دهد.

۲- از سوزش تأثر و گزند تأسف عمیقی که لازمه حتمی اعتقاد به انحصار فرصت به دست‌آوردن تمدن و کامرانی به چند صباح زودگذر است، و همچنین از این مبارزه جنون‌انگیز برای به دست‌آوردن متاع ناچیز دنیا که نتیجه حتمی این اعتقاد شوم است در امان می‌ماند.

۳- از طرف دیگر این ناامیدی انسان‌سوز و این رنج‌ گدازنده‌ای که مرتب بر جان و دل انسان یورش می‌آورد بر آن پیروز نمی‌گردد، زیرا این چنین ناامیدی و این چنین رنج گدازنده نصیب آن دلها است که زندگی را فقط منحصر بهمین زندگی چندروزه دنیا می‌دانند، و معتقدند که این همه مظالم و تجاوزهائی که ستمگران مرتکب می‌شوند، و آن همه محرومیت‌ها و مصیبت‌هائی که ستمدیدگان در میدان مبارزه با ستمکاران متحمل می‌شوند، با پایان زندگی دنیا همه آن‌ها در ظلمات عدم غروب می‌کنند و پایان می‌گیرند، و هیچگونه کیفر و پاداشی در پی ندارند.

۴- بازهم از یک طرف وجدان او و ایمان او به حق و عدل ازلی تباه نمی‌گردد، و از این جهت هیچگاه در سلوک و اخلاق خود به بیراهه نمی‌رود، به کسی ستم نمی‌کند، از کسی ستم نمی‌پذیرد، و برای رسیدن به هدف و منظور خود هرگز متوسل به نامشروع نمی‌شوند.

۵- از طرف دیگر فقط از خدا می‌ترسد، از جاده تقوی و پاکدامنی پا بیرون نمی‌گذارد، زیرا او یقین دارد که پس از مردن به لقاءالله می‌رسد، و از این جهت همه اسباب پاکی و پاکیزگی و اجتناب از فساد و دوری از آلودگی را حاضر می‌بیند، و خود را برای لقاءالله آماده می‌سازد.

و در همین جا است که اسلام یاد آخرت و خاطره میزان و حساب و کتاب و ثواب و عقاب را با شدت وحدت تمام در دل آدمی مجسم می‌سازد، منظره‌ها و چشم‌اندازهای رستاخیز را در اشکال گوناگون، و تعبیرات مؤثر و رسا نمایش می‌دهد، و آخرت را به دنیا اتصال می‌دهد، و عوالم آن جهان و این جهان را باهم پیوند میزند، از یکی درخت می‌سازد، و آن یکی را میوه این درخت قرار می‌دهد، زیرا تعالیم عالیه اسلام پیوسته به تارهای موسیقی زندگی بشریت نوا میدهد، و با این نوای خود آن‌ها را منظم می‌سازد، و از آهنگ‌های ناموزون و نواهای ناهنجار در ساز زندگی جلوگیری می‌کند.

و سپس نوبت به انسان می‌رسد.

اسلام انسان را در جالب‌ترین وضع و بدیع‌ترین سیمائی تصویر می‌کند و نمایش می‌دهد! انسان معبود و (اله) نیست، چنانکه شیطان و حیوان هم نیست، بلکه او خود انسان است و بس!.

انسان یکی از مخلوقات خدای اکبر است! اما مخلوقی است یگانه، ممتاز، گرامی، گرانقدر و دارای ویژگی‌های خود، چون او خلیفه الله است!.

او اعجوبه خلقت است!! و او...

در این میان جاهلیت قرن بیستم در ارزیابی انسان گرفتار یک رشته خبط‌ها خطاها و تناقض‌ها شده، چنانکه او را در سطح الوهیت و خدائی قرار داده، و در همان حال در شمار حیوانات شمرده است، و سپس سرانجام در برابر خدایان ماده و اقتصاد، خدایان حتمیت‌ها و جبرها او را بنده اسیر، غارت‌شده، و مسلوب الإراده و ناتوان از همه چیز ساخته است، و اسلام همان انسان را در مقامی لایق و شایسته و دور از انحرافات، خبط‌ها، و خطاها، و تناقض‌های جاهلیت قرن بیستم قرار داده است! و اینک این هم صداهای خوش‌نوای قرآنست که گوش می‌دهیم، به این ترتیب:

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ[البقرة: ۳۰] «به یاد آر آندم را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من خلیفه گزارم در روی همین زمین»، آن هم خلیفه مخصوصی: شایسته‌ای!!.

﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢[ص: ۷۱- ۷۲] «به یاد آر آندم را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفریننده بشری هستم از گِل، هروقت او را آماده ساختم و از روح خود در آن دمیدم، پس شما بی‌چون و چرا برای او سجده‌گزار باشید! در مقابل عظمت آفرینش با او کرنش کنید!».

﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠[الإسراء: ۷۰] «و الحق که ما بنی آدم را کرامت دادیم، و آنان را در دریا و صحرا روانه ساختیم، و از روزی خوشگوار به آنان روزی بخشیدیم، و آنان را بر خیلی از مخلوقات خود برتری مخصوصی دادیم».

﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ[التغابن: ۳] «و خدا شما را چهره‌نگاری کرد که چهره شما را نیکو نقش زد».

بلی، اسلام انسان را هرگز مانند جاهلیت قرن بیستم لجن مال نمی‌کند!.

آری، این حقیقت هم مسلم است که اسلام به حقارت منشاء و حقارت اصل انسان اشاره کرده است، چنانکه داروینیسم اشاره کرده است، اسلام اعلام می‌دارد: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٦[الحجر: ۲۶] «الحق که ما انسان را از لجن پس‌مانده و عفونت‌گرفته‌ای آفریدیم».

و بازهم اشاره می‌کند: ﴿أَلَمۡ نَخۡلُقكُّم مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ ٢٠[المرسلات: ۲۰] «آیا ما شما را از یک آب خوار و بی‌ارزش نیافریدیم». و بدیهی است که این اوصاف در باره اصل و منشاء انسان نشانگر کمال حقارت است، گل بدبو و آب بی‌مقدار:

اما باید هم اکنون به دقت بنگریم تا ببینیم آن فکر و فلسفه‌ای که برنامه ایمان را در اینجا تأسیس می‌کند چیست!؟.

و بدون تردید که برنامه ایمان این حقایق را که حقایقی قاطع و نهائی است، چون از تنها مصدری صادر شده است که همه امور را بی‌پرده می‌داند، به قصد تأسیس فکر و فلسفه حقارت انسان، با پستی منزلت و نقش انسان در عالم حیات ایراد نمی‌کند، به آن ترتیب که داروینیسم اینگونه فکر و فلسفه را به پیروان خود تلقین کرده است، و این پیروان کور نیز تحت تأثیر این تلقین همه تفسیرهای حیوانی را برای انسان تدارک دیده‌اند.

بلی، اسلام هرگز چنین فکر و چنین فلسفه‌ای را ایجاد نمی‌کند، و بهمین لحاظ است که بعد از بیان این حقیقت حقایق تکمیل‌کننده دیگری را در این باره بیان می‌کند، مرتب در باره تفضیل و برتری انسان، نمایش تصویر و سیمای انسان، بزرگ‌داشت و احترام انسان، و انتخاب او برای مقام خلافت الهی سخن می‌گوید، و از طریق دو حقیقت در یک زمان به حقیقت می‌رسد، یکی عظمت خالق، و دیگری علو مقام و ارزش مخلوق، و این دو حقیقت در ارتباط انسان با خدا، و بردن انسان به سطح عالی و مقام والای خلیفه الهی، و در عین حال نگهداشتن او از غرور هلاکت‌بار و چموشی ویرانگر نیز منظور است.

انسان در فلسفه اسلام این چنین موجود دو بعدی است که از آمیزش مشتی خاک تیره، و دمی از روح الهی پدید آمده است، آمیزش مخصوص تفکیک ناپذیر است که نه یک مشت خاک خالص است که پیوسته به عالم جماد و یا به عالم حیوان سقوط کند، و نه دمی از روح خالص است که به مقام الوهیت و خدائی درآید، بلکه یک معجون مخصوصی است از ترکیب خاک و روح که این چنین شخصیت ممتاز و بی‌نظیری در میان مخلوقات را یعنی: شخصیت انسان را تشکیل می‌دهد، و این شخصیت ممتاز و بی‌نظیر به همان اندازه که قادر بر صعود است، قادر بر سقوط هم هست، یک میزانی است که هردو کفه آن تا حرکت نکرده یکسان است! و این قرآنست در این باره شیرین اشاراتی دارد:

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠[الشمس: ۷- ۱۰] «قسم به نفس و به آن خالقی که آن را هموار ساخت، و سپس راه فجور و تقوی را به آن الهام کرد، و به حق پیروز گشت کسی که آن را پاک ساخت، و ورشکست شد، و زبون گشت کسی که آن را آلوده ساخت».

﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠[البلد: ۱۰] «و ما هردو راه را به او نشان دادیم»: راه خیر و راه شر را.

﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣[الإنسان: ۳] «ما او را به راه هدایت کردیم، یا سپاس‌گذار خواهد شد و یا ناسپاس».

و راز آزمایش و کیفر و پاداش هم در همین خاصیت قدرت و توانائی انسان بر صعود و سقوط نهفته است، و انسان به حکم همین قدرت و اراده‌ای که برایگان به او داده شده تا در لحظه‌ای از صعود و سقوط یکی را اختیار کند، و به مقتضای این قدرت و این اختیار به دنیا آورده شده، و به مقتضای همین قدرت و اختیار به او فرصت داده می‌شود که کار کند و پاداش خود را در آخر کار در روز حساب و کتاب دریافت نماید.

و نکته دیگر این است که انسان یک موجود موفق و موثر است، یعنی: روزی که خدایش او را برای خلافت در روی زمین آفریده است، ابزار کار و اسباب قیام به این وظیفه را برایگان در اختیارش گذاشته است، قرآن جلیل در این باره چه بیان شیرینی دارد.

﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا[البقرة: ۳۱] «و به آدم همه اسماء را یاد داد».

﴿وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَ[النحل: ۷۸] «و برای شما گوش‌ها و چشم‌ها و دلها قرار داد».

و انسان هم با استفاده از این مواهب رایگان به عمران و آبادی جهان می‌پردازد، و مسئولیت خلافت را به عهده می‌گیرد، و بار امانت را به تنهائی بر دوش می‌کشد! و بازهم قرآن در این باره چه نیکو بیانی دارد:

﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُ[الأحزاب: ۷۲] «ما این امانت را بر آسمان‌ها و زمین و به این کوه‌های سر به فلک عرضه کردیم که آن‌ها از تحمل آن سر باز زدند، و از حملش ترسیدند، و انسان آن را حمل کرد و به دوش کشید!!».

البته مقتضای این مقدمات و لازمه این خصوصیات این است که انسان در این جهان یک عنصر فعال باشد، دائم در تلاش و در کوشش باشد، نه اینکه یک موجود مهملی باشد که حتمیات بر او چیره گردند، و جبرها بر او حکومت کنند، و او در برابر آن‌ها دست به سینه بماند، و نوکرانه بایستد.

و بدیهی است که فلسفه اسلام هرگز انسان را چنین خوار و زبون نمی‌سازد، بلکه اسلام معتقد است که قدرت و اراده خدا از لابلای اعمال و حرکات انسان در این جهان در جریان است، و اوست که این اراده را به کار می‌گیرد، بازهم قرآن چه اشارات زیبائی دارد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ[الرعد: ۱۱] «به حق که خدا وضع موجود هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه آن ملت آنچه در نهاد خودش هست تغییر بدهد».

﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ[البقرة: ۲۵۱].

«و اگر نبود که خدا بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع می‌کند، حتماً این زمین فاسد و تباه می‌شد».

و نکته دیگر این است که خدا سراسر جهان را در تسخیر انسان قرار داده است. و بنابراین، انسان نیروی مثبت و ایجابی این جهان است، و باید به عمران آن قیام کند، و این هم بیان زیبای قرآنکریم:

﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُ[الجاثية: ۱۳].

«و خدا هرآنچه که در آسمان‌ها و زمین است همه را برای شما رام ساخت و فرمان‌بردار قرار داد».

اما در همان لحظه که تصور اسلامی این انسان را به چنین اوجی پر از شکوه و جلال می‌رساند، او را هرگز در معرض خصومت و مبارزه و رقابت با خدا قرار نمی‌دهد، بلکه این انسان به آن همه شکوه و جلال که دارد پیوسته بر سریر محبت، و در مقام خوف و خشیت خدا قرار دارد!.

و بدیهی است که بزرگ‌داشت و احترام خدا نسبت به انسان جز سپاس‌گذاری و نمک‌شناسی اقتصادی ندارد، چون انسان این همه امتیازات و مزایا را هرگز خودش به خود نبخشیده، و هرگز خودش خود را به مقام خلافت ننشانده است، همانطوری که خودش خود را نیافریده است.

و اگر خدا می‌خواست انسان را نمی‌آفرید، و این همه مزایا و عطایا را به او نمی‌بخشید. و بنابراین، هم جواب این مزایا و عطایا سپاس و اطاعت است، نه کینه و مبارزه و عداوت! چنانکه جاهلیت یونان ارتباط بشر را با خدایان چنین قرار داده، و امروز هم سایه سنگین خود را در تصور ارتباط انسان با خدا بر نعش جاهلیت قرن بیستم گسترده است!!.

و نکته دیگری هم در این فلسفه این است که انسان چنانکه در فطرتش عجین شده یک موجود خوش‌آهنگ و خوش‌نواست که پیوسته در میان عنصر خاکی، عنصر روحی، و عنصر افلاکی او همآهنگی کامل برقرار است، نه جسم محض است و نه روح محض، همانگونه که در میان شعور و سلوک، عمل و اخلاق، خیال و واقع، و عقیده و شریعت، و بالآخره دنیا و آخرتش هیچگونه جدائی وجود ندارد!!.

همه این‌ها اجزاء یک موجود مخصوص و تشکیل‌دهنده یک وحدت مخصوصند!.

جسم در عین حال که یک وحدت جسمی است، با حفظ سمت یک وحدت روحی است، و شعور و سلوک انسان نیز در عین حال که وحدت شعوری است، با حفظ سمت وحدت سلوکی هم هست، و عمل و اخلاق انسان با اینکه یک وحدت عملی است، وحدت خلقی هم هست، و عقیده و شریعت انسان واحدی است به نام دین، چنانکه دنیا و آخرت انسان هم دو جزء کمال یافته از یک زندگی اتصالی است که جدائی و انقطاع در آن ممکن نیست، و انسان هم یک موجود متوازن و همآهنگ است که نه جنبه‌ جسمانی بر جنبه روحانی و نه جنبه واقع بر جنبه خیال و نه خواسته‌های فردی بر خواسته‌های اجتماعی، نه جنبه سلبی بر جنبه‌ ایجابی، و نه دنیایش بر آخرتش فزونی دارد.

موجودی است که هم کشش به سوی زمین دارد و هم پرشی به سوی آسمان، و از همین تشکیلات متوازن و همآهنگ است که فرد و اجتماع، و تصور و سلوک... همیشه توازن می‌پذیرند، و همآهنگ می‌گردند!!.

هنگامیکه این تصور روشن در ضمیر انسان استقامت یابد، همه جوانب و شئون زندگیش نیز استقامت می‌یابد، چنانکه همین استقامت در ضمیر منیر محمد ابن عبدالله صو در ضمیر امت مسلمانی که او تربیت کرده معجزات فراوانی در این جهان پدید آورد که نظیرش را تاریخ نشان نمی‌دهد! و در پرتو همین استقامت و تربیت بود که قبایل پراگنده جاهلیت فراهم آمدند و باهم پیوند خوردند، و سرانجام به صورت امتی مسلمان درآمدند و آن نفوس جاهلیت‌پرداز، همه خرافات و عادات، آداب و سلوک، و لذت‌های منحرف و شهوات، و افسانه و اوهام خود را رها کردند، و قدم در صراط مستقیم نهادند، و آن جهان زندگی پاک و پاکیزه را آغاز کردند که گوئی همه در همان لحظه در محیط نورانی انسانیت متولد و در پرتو عنایت بی‌دریغ خدا چشم باز کرده‌اند.

و این نفوذ اسلام‌گرا به شیوه بی‌سابقه و روش بی‌نظیری و با نقشه مخصوصی که هیچگونه رنگی از محیط و آداب و رسوم جاهلیت در آن نبود، و هیچ اثری از الهام ضرورت‌ها و جبرهای اجتماعی و اقتصادی در آن نبود، به تأسیس سازمان زندگی نوین خود قیام کردند، و به آزادساختن انسان اسیر از بندگی طاغوت پرداختند که نه سبب اقتصادی در آن دخالت داشت و نه عامل سیاسی، و یا هر عاملی دیگر!!.

هم اکنون می‌توانیم بنگریم که در طول مدت این چند سال چه تحولی پدید آمده است!؟ آیا جز اسلام چیز تازه‌ای در زندگی مردم اتفاق افتاده است!؟ یا غیر از اسلام آئین تازه‌ای پیدا شده که تصور و افکار مردم را در باره الوهیت از خرافات پاک بسازد و از اوهام پالایش بدهد!!؟.

و حال آنکه بشریت در غیر آئین اسلام هنوز حتی در قرن بیستم هم در تصور الوهیت همچنان در خبط و خطا به سر‌ می‌برد!!.

آیا چیز تازه‌ای رخ داده که انسان را از بندگی مردم آزاد بسازد!؟ و حال آنکه بشریت هنوزهم در غیر آئین اسلام حتی در قرن بیستم هم به بشرپرستی گرفتار است! و در برابر آن بشر خودخواهی که هنوزهم به دلخواه خود برای او قانون تصویب می‌کند، و همه را به اطاعت از رأی خود مجبور می‌‌سازد رام و زبون است! هم در رژیم دیکتاتوری سرمایه‌داری، و هم در نظام دیکتاتوری پرولیتاریائی در برابر قدرت و سلطه دولت و در بیم و وحشت قانون خوار و زبون است!!.

آیا چیزی تازه‌ای پیدا شده که مردم را از بندگی شهوات خود آزاد کرده است!؟ و حال آنکه بشریت هنوز در غیر آئین اسلام هنوز حتی در قرن بیستم دربند بندگی شهوات خود دربند است! بلکه به هراندازه که انحراف او از آئین و قانون خدا افزایش یابد به همان اندازه هم زنجیر اسارتش محکم‌تر و مستحکم‌تر خواهد شد!!.

آیا چیز تازه‌ای پیدا شده که انسان را در وضع و مقام شایسته خود قرار داده است!؟ و حال آنکه بشریت هنوزهم حتی در قرن بیستم در غیر آئین اسلام در تشخیص وضع صحیح و مقام شایسته انسان دچار خبط و خطا است! به طوریکه گاهی او را به مقام خدائی می‌نشاند که تکیه‌گاهش جز غرور و وهم کاذب نیست!! و گاهی در بیغوله عبودیت می‌نشاند که خدایان حتمیات او را به ذلت و رسوائی سرکوب می‌سازند و او در مقابل این قدرت کاذب از خود اراده و استقامت ندارد!!.

آیا چیز تازه‌ای رخ داده که اخلاق انسان را تصحیح کرده است!؟ و حال آنکه بشریت در غیر آئین اسلام هنوزهم حتی در قرن بیستم در تنظیم و تصحیح اخلاق خود گرفتار انحراف و اشتباه است! به طوریکه دایره آن را آنچنان تنگ و تاریک می‌سازد که مخصوص نژاد سفیدپوست قرارش می‌دهد، و گاهی هم آن را به صورت اخلاق سودجویانه و پیرو سودشخصی قرار می‌دهد که به طور خودکار رو به ارتجاع و انحطاط می‌رود، و سرانجام سقوط می‌کند!!.

آیا چیز تازه‌ای آمده که وضع فرد را نسبت به اجتماع، و وضع اجتماع را نسبت به فرد در مرز صحیح خود قرار می‌دهد!؟ و حال آنکه هنوز بشریت در غیر آئین اسلام حتی در قرن بیستم هم میان افراط و تفریط در تمایل به راست و چپ سرگردان است! به طوری که گاهی اجتماع را پایمال هوا و هوس فرد می‌سازد، و گاهی دیگر فرد را فدای اجتماع می‌کند!!.

آیا چیز تازه‌ای آمده که روابط مرد و زن را براساس صحیح استوار ساخته است!؟ و حال آنکه هنوز بشریت در غیر آئین اسلام حتی در قرن بیستم هم روابط این دو جنس را در کامیابی حیوانی و در اشباع غریزه شهوت‌پرستی می‌داند، و نیروهای سازنده انسان را در این راه بهدر می‌دهد!!.

آیا چیز تازه‌ای پیدا شده است که حاکم را خواه فرد باشد، و یا طبقه و ملتی، از حکومت‌کردن به حکم هوا و هوس، و از طغیان و تجاوز به طبقه محکوم بازمی‌دارد!؟ و حال آنکه هنوز بشریت در غیر آئین اسلام حتی در قرن بیستم نیز چه در سیستم به اصطلاح دموکراسی، و چه در نظام دیکتاتوری به ستم‌ها و تجاوزهای طاقت‌سوز حکومت طاغوت گرفتار است!!.

آیا در این چندسال چه چیز تازه‌ای رخ داده است!!.

چرا تنها چیز تازه‌ای که در این مدت کم پیدا شده صحت و استقامت فکر و تصور بوده است که استقامت سلوک و استقامت زندگی را به ارمغان آورده است!!.

آری، آن امت مسلمانی که محمد ابن عبدالله پیامبر هوشمند اسلام به تربیتش کمر همت بست، با استفاده از فیوضات این تربیت قیام کرد، تا زندگی خود را روی نقشه دقیق الهام و خط سیر معین قوانین آسمانی تأسیس کند!.

این ملت مسلمان قیام کرد تا این استقامت بی‌نظیر و این صحت شگفت‌انگیز را در سلوک مردم پدید آورد!!.

و بدیهی است که این صحت و این استقامت هنوز از ضعف فطری بشری پاک نگشته بود، زیرا مردم هنوز در بشریت خود باقی بودند، و لکن با وجود این ضعف فطری بازهم همین مردم تا آخرین حد تاب و توان بشری دست به استقامت و پایداری زدند.

و این هم بدیهی است که این تاب و توان در پرتو اسلام راستین نیروئی بس‌عظیم و اندوخته‌ای بس‌خطیر است!.

این ملت قیام کرد تا این همبستگی و همآهنگی بی‌نظیر را در میان همه مردم برقرار سازد!!.

و بدیهی است که این همبستگی و این همآهنگی از این ضعف فطری بشری پاک و منزه نبود، و هر انسانی به حکم همین ضعف فطری پیوسته طالب نفع خویشتن است، قرآن مجید چه بیان شیرینی در اشاره به این نکته دارد که می‌شنویم: ﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَيۡرِ لَشَدِيدٌ ٨[العادیات: ۸] «و الحق که او برای دوستداری و جلب خیر بسیار شدید و حریص است».

اما با این وصف بازهم این مردم آن تاب و توان را یافته بودند که در روابط انسانی خود یکنوع صفا و اخلاصی بی‌نظیر و بی‌سابقه در تاریخ بشر پدید آورند!، و قرآنکریم هم در این مورد اشاراتی دارد که شنیدنی است:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ[الحشر: ۹]. «مسلمانان کسانی را که به سویشان مهاجرت کرده‌اند دوست دارند، و برای آن اموال و نعمت‌هائی که به آنان داده شده در سینه خود ناراحتی و نیاز نمی‌یابند که در راه مهاجران خرج کنند، و پیوسته آنان را بر خویشتن ترجیح می‌دهند، اگرچه خود محتاج هم باشند!».

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ[الحجرات: ۱۰] «و فقط مؤمنان برادر یکدیگرند».

﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ[التوبة: ۷۱] «و مردان مؤمن و زنان مؤمن بعضی دوستان بعضی دیگرند!».

و این ملت انقلاب کرد تا عاطفه و احساس انسانی را نسبت به همه اقوام بشری به وجود آورد، و عاطفه‌ها را بهم پیوند بزند، جهانی را پر از عاطفه و احساس و سرشار از انسانیت بگرداند، و اینک قرآن است که در این باره با مسلمانان سخن می‌گوید:

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ[المائدة: ۸] «و مبادا شما را دشمنی و بدگوئی و بدخواهی قومی به جرم و گناه وادار سازد که به عدالت رفتار نکنید، شما به عدالت رفتار کنید که آن به تقوی نزدیک‌تر است».

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ[الممتحنة: ۸] «و خدا هرگز شما را نهی نمی‌کند از رفتار نیک با کسانی که هنوز با شما در باره دین به میدان کارزار نیامده‌اند، و هنوز شما را از دیار خود بیرون نرانده‌اند، نهی نمی‌کند از اینکه با آنان نیکی کنید و قسط و عدل را به سوی آنان بگسترانید!».

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ[المائدة:۲] «و هرگز شما را به جرم و گناه وادار نسازد، دشمنی و بدگوئی قومی که شما را از مسجد حرام مانع شدند و وادار نکند که شما تجاوز کنید!».

این ملت انقلاب کرد تا در میان فرد و اجتماع توازن و تفاهم برقرار سازد، به طوریکه فرد در اجتماع شخصیت بارز و موجودیتی ایجابی، و انسانیتی مخصوص و آزاد از تجاوز دیگران داشته باشد، و مؤظف باشد به نظارت و رقابت بر حکومت و بر اجتماع، و خود را در برنامه امر به معروف و نهی از منکر متعهد و مسئول بداند.

و همچنین اجتماع هم در مراعات حدود و مقررات الهی، و در توجیه و راهنمائی افراد خود، و در تربیت افراد خود به شیوه حق دارای موجودیت و شخصیت محسوسی و ممتازی باشد که شایسته هر اجتماع سالم است.

این ملت قیام کرد تا اقتصادی متوازن و سالم و استوار داشته باشد، و برنامه‌های اقتصادی خود را چنان متین و استوار پایه‌گذاری کند که مزد و زحمت و زیان و منفعت آن متناسب، و براساس همکاری و تضامن همه طبقات باشد!! به گونه‌ای که همه افراد و همه طبقات در سایه وحدتی قرار گیرند که هریک خود را نسبت به دیگری مسئول بداند، و همه باهم در همه خیر و منفعت شریک و سهیم باشند، و هرگز ثروت عمومی جامعه در دست یک عده افراد و یا خانواده معدود قرار نگیرد.

و اینک قرآن هشیارباش می‌زند: ﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ[الحشر: ۷] «(این تفاهم و توازن اقتصادی برای آنست که ثروت‌های عمومی) در میان ثروت‌مندانی از شما دست به دست نگردد»، و مردمی فقیر در اجتماع شما وجود نداشته باشد، و دولت در برابر نیازمندی‌های ضروری مسئول باشد و بس.

این ملت قیام کرد تا همه برنامه‌های زندگی را بر پایه و اساسی عجیب و بی‌نظیر در تاریخ اجتماعات بشر با اخلاق درهم آمیزد، به طوری که سیاست داخلی میان حکومت و افراد، و سیاست خارجی میان امت مسلمان با سایر ملت‌ها براساس فضایل اخلاقی و بر پایه مراعات پیمان‌ها استوار باشد، روابط اجتماعی و اقتصادی در معاملات فردی و اجتماعی و نیز روابط زن و مرد در چهارچوب فضیلت و نظافت اخلاقی جریان یابد.

بلی، به این ترتیب این امت مسلمان بنای راسخ و کاخ استوار خود را بنا نهاد که بیش از هزارسال در برابر هجوم حوادث، و زیرفشار ضربات دشمنان داخلی و خارجی دوام آورده و هنوزهم سرافراز و پا برجا و پیش‌تاز است!!.

حقیقت اجتماع و حقیقت زندگی اسلامی در داخل جزیرة العرب تنها اثر سحر گونه‌ اش دیانت آسمانی بود، چون ملت اسلام پس از تشکیل سازمان داخلی خود تلاش و کوشش بیش‌تر خود را در شرق و غرب جهان گسترش داد، و به هر کشوری که قدم گذاشت پایه‌های عدالت را در آنجا استوار ساخت، و در سایه همین عدالت و آن خوشروئی و مهر و محبتی که از اصول این دیانت بود که در کمتر از نیم قرن سرزمین‌های فراوانی را از اقیانوس باسفیک تا اقیانوس آتلانتیک زیرلوای خود درآورد، و این فتوحات آن چنان با سرعت انجام گرفت که هنوزهم مقایسه آن با سایر فتوحات جهان باعث تعجب و حیرت محققان و مؤرخان عالم است!! و عجیب‌تر از همه این است که اسلام در این سرزمین‌های پهناور و از آن همه ملت‌ها و نژادهای گوناگون نامتجانس امتی واحد و متحد تشکیل داد!!.

و بدیهی است که در تاریخ جهان امپراطوری‌های فراوانی پدید آمده است، و نمونه‌های آن در تاریخ قدیم امپراطوری روم، ایران، هند و چین، و در عصر حاضر امپراطوری انگلستان و شوروی و امثال آن‌ها است، اما اسلام با این همه سرعت در فتوحات هرگز امپراطوری نبوده است، و بهمین لحاظ می‌بینیم که امپراطوری‌ها مرتب در جهان پدید آمده‌اند و سپس زود از میان رفته‌اند، و با همه کوشش‌هائی که به کار برده‌اند هنوز نتوانسته‌اند، از نژاد‌ها و ملت‌های مختلف امتی تشکیل بدهند واحد و متحد، همینطور که اسلام تشکیل داد، اما عالم اسلامی بدون هیچگونه فشاری از طرف حکومت‌ها خودبخود به صورت ملت واحدی درآمده است!! و عامل این کار بسیار ساده است، و آن این است که امپراطوری‌ها همیشه تلاش می‌کردند که ملت‌ها را پس از پیروزی برای بهره‌کشی خود رام سازند، و بهره‌کشی به سزا و به دلخواه خود کنند، و بهمین لحاظ آن ملت‌ها به زودی احساس می‌کردند که اسیر شده‌اند، و به دام استعمار و بهره‌کشی افتاده‌اند، و ملیت خود را به نفع این امپراطوری باخته‌اند، و لکن امت اسلامی با همه شعوب و قبائلش همه باهم در مقابل خدای واحد خاضع و رام بود، و کسی را فکر بهره‌کشی در سر نبود.

و بهمین لحاظ احساس می‌کردند که حساب غالب و مغلوب در کار نیست، حساب برادری و برابری است، و هر قوم و نژادی در سایه این حکومت آداب و رسوم و مزایای قومی و نژادی خود را تا آنجا که با تعالیم اسلامی مخالف نباشد حفظ می‌کرد، و همه این ملت‌ها از رهگذر یکنوع احساس باهم پیوند خورده بودند، و آن احساس عبارت بود از اعتقاد مشترک و ایمان همگانی به خدای واحد!.

و روی همین اصل با همه کوشش‌های ناجوانمردانه و با آن همه تلاش‌های روزافزونی که برای تفرقه و تجزیه این ملت تاکنون بکار رفته و هنوزهم ادامه دارد، هنوزهم این ملت‌ها احساس وحدت و همبستگی می‌کنند، و پیوند خود را به صورت امت واحد حفظ کرده‌اند!!.

اسلام انقلاب کرد تا یک تمدن زنده و سازنده‌ای را تشکیل بدهد، در سراسر عربستان و در میان قبائل عرب زمینه مساعدی و سرمایه قابل ملاحظه‌ای برای تشکیل ساختمان تمدن وجود نداشت، و عرب در شرایت صحرا نوردی و با عوامل جغرافیائی، اقتصادی، اجتماعی، و علمی خود موقعیت سیاسی مناسب برای این کار در اختیار نداشت، و با وجود تمدن‌های تاریخی جزیرة العرب و با وجود ارتباط عرب با روم و ایران، حقیقت امر و واقعیت تاریخی گواه بر این است که قیام مسلمانان در تشکیل تمدن خود موضوعی مستقل و امری مخصوص بوده و هیچگونه ربطی به زندگی تاریخی عرب نداشته، چنانکه قابل مقایسه با تمدن هیچیک از ملت‌های معاصر خود نبوده است!.

و این هم بدیهی است که مسلمانان بسیاری از تشکیلات سازمانی خود را از روم و از ایران اقتباس کردند، اما با وجود این آن اساس و آن نظام و برنامه‌ای که این تشکیلات سازمانی را مورد استفاده قرار داده، علی‌رغم همه آن زوائدی که در طول تاریخ خود با آن درهم آمیخته است، بازهم به صورت قاعده و اساس اسلامی پا بر جا مانده است، و تمدن کنونی دنیای غرب هم به گواهی خود غربیون از این تمدن پدید آمده است.

بریولت در کتابش به نام سازمان انسانی (Making of Humanity) می‌گوید: به طور حتم و یقین در گوشه و کنار شکوفائی تمدن اروپائی گوشه‌ای وجود ندارد که ارجاع اصل و اساس آن به عوامل فرهنگ اسلامی ممکن نباشد [۴۷].

در تمدن اسلام یک رشته جنبش‌های علمی و انقلاب فرهنگی وجود داشت که در عصر خود بزرگترین جنبش‌های علمی و سازنده‌ترین انقلاب فرهنگی بود.

و بدیهی است که علم در عصر جاهلیت و روزگار پیش از اسلام هرگز مورد توجه عرب نبود، زیرا عرب پیوسته به سخن‌سرائی و فنون خطابه سرگرم بودند، و همه همت خود را در آن به کار می‌بردند، و یگانه عاملی که عرب را به کار تعلیم و تعلم واداشت، و انقلاب فرهنگی را در زندگی عرب پدید آورد اسلام بود و بس.

مسلمانان در عصر نهضت و انقلاب خود همه رموز و فنون علوم جهانی را از ملت‌های هم‌جوار خود فرا گرفتند، و علوم یونان، مصر، روم، ایران و هند را در موضوعات ستاره‌شناسی، ریاضی، پزشکی، طبیعی و شیمی فرا گرفتند، اما تنها به فراگیری قناعت نکردند، بلکه هم در کمیت و هم نوع این علوم افزایش و گسترش بخشیدند و درهای ناکشوده‌ای را گشودند، و این همان مسلمانان بودند که خط سیر علم را تغییر دادند، و در پرتو هدایت اسلام روش تجربی را بنا نهادند، همان روش تجربی که همه مباحث علوم امروز غرب بدون استثناء از آن جریان یافته است!!.

بریولت در کتاب سازمان انسانیتش چنین می‌گوید: به طور یقین علم بهترین ارمغانی بود که تمدن اسلامی به جهان دانش جدید برایگان آورد، و با آنکه هیچ گوشه‌ای از نواحی شکوفائی تمدن اروپائی وجود ندارد که نتوان قاطعانه اصل و اساس آن را به عوامل سازنده تمدن و فرهنگ اسلام بازگرداند، بارزترین و مؤثرترین این عوامل را در پیدایش نیروی کاشف قوای ثابت جهان نوین، و در منبع قوای شکوفائی بخش آن می‌توان جستجو کرد: در علوم طبیعی و روح کاوش و تحقیق علمی!!.

و به طور یقین آن دین سنگینی که علم ما از علم مسلمانان بر ذمه دارد، تنها مربوط به آن اکتشافات سرسام‌آور نیست که در زمینه نظریات ابتکاری به ما برایگان بخشیده است، بلکه علم ما هنوز بیش از این به فرهنگ اسلامی بدهکار است! یعنی: دانش امروز ما، در مقام کنونی خود، هنوزهم مدیون فرهنگ اسلامی است، زیرا... جهان قدیم اروپا... چنانکه ملاحظه می‌شود، در آن اثری از علم نبوده است، و علوم نجوم و ریاضیات یونانیان یک رشته علوم بیگانه‌ای بوده است که از سرزمین‌های دیگر آورده بودند، و از ملت‌های دیگر فرا گرفته بودند، و این علوم در هیچ زمانی هرگز رنگ اقلیم یونان را به خود نگرفته، و هرگز با فرهنگ یونانی درهم نیامیخته است.

بدیهی است که دانشمندان یونانی مذاهب علمی و فلسفی را تنظیم کرده و سازمان داده‌اند، و دامنه احکام آن را گسترش داده و نظریات را تأسیس کرده‌اند، اما روش‌های کاوش و شیوه‌های تحقیق توام با صبر و شکیبائی، و جمع و تأسیس معلومات ایجابی، و طرح برنامه‌های تفصیلی برای علم، و بررسی دقیق دائمی و کاوش‌های روزافزون تجربی همه و همه با مزاج یونانی بیگانه بوده.

(و اما آنچه که هم اکنون ما علم می‌نامیم حتماً در پرتو روح جدیدی از بحث و شیوه‌های نوینی از کاوش در اروپا پدید آمده، یعنی از روش‌های تجربه، و بررسی و سنجش و در اثر پیش‌رفت و تکامل ریاضیات تا آن حدی که یونانیان با آن آشنا نبوده‌اند... آن را و این برنامه‌های علمی را مسلمانان به اروپا آوردند) [۴۸].

و نیز درایبر امریکائی در کتابش به نام (نزاع علم و دین) چنین می‌گوید: دانشمندان مسلمان این حقیقت را درک کردند که اسلوب عقلی نظری انسان را همیشه به ترقی و پیش‌رفت رهبری نمی‌کند، و لازم است که امید دست‌یافتن به حقیقت به مشاهده خود حوادث پیوند خورده باشد، و بهمین جهت شعار مسلمانان در بحث و تحقیق خود همیشه بکاربردن اسلوب تجربی بوده است [۴۹].

و بدیهی است که تمسک مسلمانان به شیوه تجربی و روش آزمایشگاهی (لابراتواری) در بحث و تحقیق نتیجه واقعی و نمایانگر عملی تعالیم قرآنکریم بوده است، قرآن بوده است که آنان را واداشته، تا در دستگاه آفرینش و شگفتی‌های عالم وجود به جستجو و تدبر بپردازند، و پیوسته در محیط حقایق و واقعیات قدم بزنند، و از قرارگرفتن زیرفشار تأثیر نظریات ناشی از خیال احتراز کنند!!.

این انقلاب عظیم و این جهش بی‌نظیر در دنیای علم و واقعیات زندگی، روزی نصیب دانشمندان اسلامی شد که تصور و عقیده آنان در باره خدا استقامت یافت، و این پیش‌رفت علمی و این برتری فرهنگی موضوعی است مخصوص چه از نظر کمیت و چه از نظر نوع هنوزهم تاریخ را حیران و سرگردان گذاشته است!!.

اما متأسفانه باید اعتراف کرد که ملت مسلمان به تدریج و در طول قرون مسافت درازی را از برنامه آئین خدا فاصله گرفت و در ظلمات تراکم جاهلیت به طوفان افتاد، به گونه گرفتار گردید که عاقبت عقیده را از شریعت جدا ساخت، و دین را به عنوان یک رابطه وجدانی جدا از واقع زندگی به حساب آورد، و حاکمیت واقع زندگی را به دینی سپرد که غیر دین خداست.

و بدیهی است که چنین ملتی در چنین شرایطی دیگر ملت مسلمان نیست، اگرچه هنوز نام مسلمانی را برای خود انحصار کرده است، گاهی نماز می‌خواند و گاهی هم روزه می‌گیرد، و...!.

و در اثر همین جدائی و همین فاصله است که این ملت دیگر آن تمدن بی‌نظیر و آن قدرت ابتکار علمی بی‌سابقه خود را از دست داده است، و در محیط تنگ و تاریکی که خود برای خود ساخته است به انزوا نشسته است، و در آن انزوا به سستی و پستی و زبونی تن داده، و به این ترتیب از روح اسلام دور افتاده است! و بهمین جهت است که اخلاق و روحیاتش به فساد کشیده است، به طوری که دیگر در گفتار و گردارش صدق و اخلاص به کار نمی‌برد، و در معاملاتش صحت و استقامت منظور ندارد، و در اجتماعش روابط شایسته به مقام انسان را گسترش نمی‌دهد، و باز بهمین جهت است که در منجلاب شهوات جنسی فرو رفته، و در دام مکر و نیرنگ یهود اسیر شده است! و به این ترتیب یکباره از حریم اسلام بیرون افتاده است!!.

و پربدیهی است که اسلام از چنین مردمی بیزار است!.

اسلام یک برنامه جاوید آسمانی است که بر پیامبر هوشمند اسلام محمد ابن عبدالله صنازل شده است: برنامه‌ایست که هرگز به انحرافات بشریت منحرف نمی‌گردد، برنامه‌ایست که در هرجا و به هر کیفیت که اجرا گردد سازنده انقلاب انسانیت است، و باعث رستاخیز بشریت!!.

اسلام همان برنامه درخشانی است که مردم را از ظلمات به نور می‌آورد و از طاغوت به خدا متوجه می‌سازد، برنامه سازنده‌ایست که راه نجات و خلاصی مردم از این جاهلیت چموش و جهان خراب قرن بیستم است، همان جاهلیتی که دمار از روزگار آدمی درمی‌آورد و جهان را به ویرانی تهدید می‌کند!!.

بی‌تردید همه انحرافاتی که ما در جاهلیت قرن بیستم تماشا می‌کنیم جز به وسیله اسلام اصلاح‌پذیر نیست!.

در آن لحظه‌ای که تصور بشر به آن ترتیب که بیان کردیم، استقامت بپذیرد، سلوک و رفتار انسان نیز به استقامت خواهد رفت، در آن لحظه که این بشریت گمراه به سوی خدا باز گردد، زندگیش نیز در خط سیر مستقیم جریان خواهد یافت، در سیاست، اجتماع، اقتصاد، اخلاق، روابط جنسی، هنر و در همه چیز روی خط سیر انسانیت صحیح قرار خواهد گرفت!.

بدیهی است که جاهلیت قرن بیستم حجاب ضخیمی است که میان بشریت و برنامه خدا آویخته شده است.

و آن حجاب تطور است!.

بلی، این جاهلیت فاش می‌گوید: تطور است که بشریت را تا این اندازه دور از دین پیش برده است! و باز می‌گوید: آن چیزهائی که در هزار و چهار صدسال پیش به درد زندگی مردم می‌خورد، دیگر امروز به درد نمی‌خورد.

زیرا امروز مردم دائم در حال تطورند، مرتب در حال جهش و دگرگونی هستند.

بلی، تطور همان فساد روزافزون در تصور و سلوک انسان است که در بخش‌های گذشته از آن سخن گفتیم! همان فساد شرف‌سوزی است که هیچ جنبه‌ای از جوانب زندگی بشریت را و هیچ گوشه‌ای از روان پاک انسانیت را بدون انحراف رها نساخته است!!.

تطور همان ‌عامل ویرانگری است که بشریت را بر لب پرتگاه سقوط کشانده، و به طوفان فنا گرفتار ساخته است، و عجب این است که هنوزهم پیروان تطور، و طرفداران این بلا خود را در خط سیر هدایت می‌پندارند!!.

و به قول قرآن: ﴿وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ ٣٠[الأعراف: ۳۰] «و آنان چنان می‌پندارند که در خط هدایتند»، اما برنامه خدا به همان ترتیب که در نخستین ساعت نزول خود راه نجات از جاهلیت و وسیله نجات از هلاکت و دمار بوده، امروز نیز تنها راه نجات از جاهلیت و تنها وسیله نجات از هلاکت و دمار است!!.

در آن روز که مردم با برنامه خدا آشنا گردند و از هدایت او پیروی کنند، در آن روز که حقیقتاً به خدا ایمان بیاورند... در آن روز که خدا را به شایستگی بپرستند، و هیچ طاغوتی را شریک او قرار ندهند، بارهاکردن آئین خدا، و چسبیدن به آئین بشر ساخته‌ای در برابر خدا چموشی و سرپیچی نکنند، و حق حاکمیت مخصوص خدای خود را از روی غصب به خود اختصاص ندهند، در آن روز همه انحرافات و همه نابسامانی‌ها از بین خواهد رفت، و آن همه بدبختی و عذاب که در اثر انحراف از عقیده و عبادت صحیح، و غصب حق حاکمیت خدا و انتخاب بشرپرستی به جای خداپرستی، و این قسمت‌شدن مردم به دو طبقه یکی قانون‌گذار، از خود، و دیگری قانون‌پذیر از خدا، یکباره از میان خواهد رفت!! و جهان بشریت با نور هدایت الهی یکباره روشن خواهد شد!!.

و بدیهی است که همه این شرایط در اسلام فراهم است، چون اسلام هنوزهم مانند نخستین روز نزولش یگانه تصحیح‌کننده انحرافات بشریت، و تنها عامل هدایت بشر به صراط مستقیم است، و هنوزهم مانند چهارده قرن پیش تنها فارق میان حق و باطل است، و پایه‌گذار انسانیت عالی، و تنها عامل پاکسازی از انحرافات و طغیان است، و هردم که مردم جهان صادقانه به اسلام بگروند، زندگانی آنان استقامت خواهد یافت...

بدیهی است که این مختصر نامه گنجایش بررسی و نمایش تفصیلی همه مفاهم اسلام را در سیاست، اجتماع، اخلاق، روابط مرد و زن، هنر و در سایر برنامه‌های مربوط به انسان ندارد، اما در همین نامه مختصر نیز به خوبی می‌توانیم این مفاهیم را به عنوان رئوس مطالب و به نحو خلاصه بررسی کنیم و نمایش بدهیم، و کلید هریک از دریچه‌های آن‌ها را در اختیار اهل تحقیق بگذاریم، در بخش‌های گذشته این برنامه همه انحرافات جاهلیت را در همه این موارد به طور کلی و اجمالاً بیان کردیم، و جز به همان اندازه که ما را به مرکز اصلی انحراف و کانون فساد و بی‌نظمی راهنمائی کند در این موارد به تفصیل سخن نگفتیم، چون کتاب (نظریه‌ی اسلام سیاسی) از استاد مودودی و کتاب (اسلام و اوضاع سیاسی ما) و (سیاست مال و حکم در اسلام) از استاد عبدالقادر عوده، و در این زمینه مودودی و سید قطب کتابهای دارند که منهج اقتصادی اسلامی را واضح می‌سازد [۵۰].

و کتاب‌های «التطور والثبات» و «دراسات فی النفس الإنسانیة» و «منهج التربیة الإسلامیة» و «منهج الفن الإسلامی» موضوع‌های اجتماعی، نفسی، تربوی و فنی را از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار می‌دهند.

و نیز در اینجا در بررسی برنامه خدا نسبت به این امور جز به همان اندازه که راه پاکسازی و تصحیح انحرافات را در پیش روی ما روشن سازد به تفصیل نخواهیم پرداخت.

و خدا آن دم که مردم را به عبادت ذات واحد و یگانه خود دعوت کرده، و آنان را به انحصار خود در الوهیت و حاکمیت فرا خوانده، منظورش دعوت مردم به کرامت و عزت است، و همان آزادی بی‌نظیری است که جز در پرستش خدای واحد بی‌همتا امکان ندارد، و جز در خداپرستی در جای دیگر تحقق نپذیرد!! زیرا هرگز خدا به عبادت مردم نیازی ندراد! چنانکه خود او در بیان همین حقیقت اعلام می‌دارد، و چه اعلام قاطعانه‌ای: ﴿مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧[الذاریات: ۵۷] «من هرگز از آنان رزق و روزی نمی‌خواهم، و هرگز نمی‌خواهم که مرا طعام دهند».

و بدیهی است که این مردم وظیفه دارند که خالق و رازق و مالک امر زندگی و مرگ خود را بپرستند، و لکن خدای رحمان به مقتضای رحمت و تقضل بی‌پایان خود بر خلق خود خیر و صلاح آنان را در این وظیفه قرار داده است، و هرگز برای ذات پاک و بی‌نیاز خود خیر و صلاحی درنظر نگرفته است، قرآنکریم در این باره چه زیبا بیانی دارد: ﴿وَمَن جَٰهَدَ فَإِنَّمَا يُجَٰهِدُ لِنَفۡسِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦[العنکبوت: ۶] «هرآنکس که جهاد و تلاش کند فقط به نفع خویشتن جهاد کرده است، زیرا خدا بی‌نیاز است از همه عالم‌ها!».

پس بنابراین، آنجا که خدا از مردم خواسته است که او را به خدائی و الوهیت و حاکمیت اختصاص بدهند، و آنجا که پیامبرش را از انحراف از شریعت خود برحذر می‌دارد، و اعلام می‌کند و هشیارباش می‌دهد: ﴿وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَ[المائدة: ۴۹] «و با حذر باش و احتراز کن از آنان که تو را از بعضی از آنچه خدا نازلش کرده فریب ندهند». منظورش این بوده که مردم را از پرستش و بندگی یکدیگر نجات بدهد، و از وبال و پی‌آمدهای شوم این بندگی شوم برهاند: همان بردگی شومی که هم اکنون نمونه‌های رسواگرانه آن در این جاهلیت قرن بیستم و در همه جاهلیت‌های جهان از دورنمایان است!!.

منظور از این دعوت تأمین آبرو و تضمین شرافت انسان است، همان آبرو و شرافتی که در مساوات و برابری همه مردم در عبودیت واقعی خدای یگانه تحقق می‌پذیرد و بس.

زیرا فقط در این صورت است که ممکن نیست طاغوتی از میان خود مردم برخیزد و اعلام کند: من قانون‌گذار این مردمم، من سلطان بی‌چون و چرای این مردمم، منم که مردم را خوار و زبون اراده خود میسازم، منم که زندگی مردم را با اراده و دلخواه خود اداره می‌کنم!!!.

منظور از این دعوت تأمین عزت برای مردم است، همان عزتی که تحققش در صورتی ممکن است که هریک از افراد احساس کند که ارتباطش با قانون‌گذار به قدر ذره‌ای از ارتباط دیگران کمتر نیست، و بداند که این ارتباط برای هریک از افراد به اندازه تلاش و کوشش او در تقرب به قانون‌گذار میسر است، نه به اندازه ثروت و قدرت او!.

قرآن مجید در این باره چه شعار زیبائی به دیوار بشریت نصب کرده است: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ«بى‏تردید گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست».

در این نظام بی‌نظیری که مردم در سایه آن عزت حقیقی، احترام حقیقی، شرافت و آبروی حقیقی، و آزادی حقیقی را احساس می‌کنند، اجتماع همین مردم سرپرستی از خود مردم دارد که با انتخاب آزاد و با بیعت آزاد مردم او را به سرپرستی انتخاب می‌کنند، و زمام امور اجتماع خود را به دست او می‌سپارند، اما این سرپرست هرگز مالک رقاب مردم نیست، و هرگز حق ندارد که به نفع خود به دلخواه خود قانونی تصویب بکند، و مردم را در برابر خود رام و زبون بسازد، و تنها صلاحیتی که دارد او خدمت‌گذار مردم است که باید به مقتضای قانون خدا حکومت و خدمت کند، و همه جا قانونی را اجرا کند که جز خدا کسی آن را وضع نکرده است، و منفعت و مصلحت هیچ گروهی به خصوص در آن منظور نگشته است، بلکه همه افراد مردم در آن برابر و برادرند، و این خدمت‌گذار باید آن را در جامعه یکسان اجرا کند، وإلا...

و این سرپرست هم فردی است مانند سایر افراد مردم، نماینده گروه معینی نیست، و طبقه معین او را انتخاب نمی‌کند، و در انتخاب او کسی و یا طبقه‌ای اعمال نفوذ نمی‌کند، زیرا هیچ طبقه و یا گروهی در انتخاب و بیعت سرپرستی که پس از انتخاب‌شدن بتواند به نفع و صلاح آن طبقه و یا آن گروه قانون تصویب کند و امتیازاتی را به دست آورد، اصراری نخواهد داشت.

البته این ممکن است که در اثر ضعف بشری و ضعف تشخیص مردم فرد ناشایسته‌ای را اهل صلاح و تقوی تشخیص بدهند، و او را به سرپرستی خود انتخاب کنند، و پس از انتخاب و بیعت پی به اشتباه خود ببرند، و بدیهی است که در این فرض خود مردم مسئول عمل و گرفتار اشتباه خود هستند، زیرا خود آن مردم با آزادی و اختیاری که داشتند او را برگزیده‌اند، و لکن در این چنین شرایط بازهم اختیار ابتکار عمل در دست خود مردم است، و می‌توانند به صراحت به این سرپرست اخطار کنند که تو لایق این مقام نیستی، تو شایسته تحمل بار این مسئولیت نیستی، و تاب و توان این وظیفه سنگین را نداری، و چون چنین است ما تو را معزول می‌سازیم، و فرد شایسته‌ای را به جای تو به سرپرستی خود انتخاب می‌کنیم!!.

و به این ترتیب آزادی واقعی و عزت و احترام حقیقی در عالم واقع و حقیقت نه در عالم خیال و نظریات برای همه مردم به دست می‌آید و در مقام حقیقت قرار می‌گیرد.

بلی، گاهی این اتفاق می‌افتد که سرپرست منتخب مردم و یا خود مردم به اموری برخورد می‌کنند که نص صریح مربوط به آن مورد به خصوص را در شریعت خدا نمی‌یابند، و بدیهی است که در چنین موردی هم شریعت خدا هرگز دست مردم را نبسته است، بلکه باب اجتهاد را برای یافتن حکم مناسبی از اصول کلی شریعت بروی مردم گشوده است!.

در خاتمه در اینجا برای روشن‌شدن نظام سیاسی برنامه الهی به طور خلاصه تذکر چند نکته لازم است:

۱- در این نظام طبقه‌ای وجود ندارد که صاحب قدرت و دیکتاتوری به نفع خود باشد و بر مردم حکومت کند.

۲- سرپرستی که مردم آزادانه و با اختیار خود با او دست بیعت می‌دهند، هرگز تابع طبقه و یا گروهی از مردم نیست که بتواند به نفع آن طبقه و یا گروه معین قانون تصویب بکند.

۳- سرپرست منتخب مردم فقط مجری قانون خداست و بس، و جز آن قدرت و اقتداری که از این مقام اجرائی کسب می‌کند قدرت و اقتداری ندارد.

۴- سرپرست منتخب مردم در مواردی که نص صریح از شریعت خدا نمی‌یابد، حق ندارد که به پیروی از هوا و هوس شخصی خود در آن حکم کند، بلکه مجبور است که از قوانین و مقرراتی ثابت پیروی کند که عاقبت این حکم او را در خط سیر دین خدا و در حدود قانون خدا قرار خواهد داد.

و این مقررات کلی و اصول همگانی سیاست مطابق برنامه خدا تنها عاملی است که آزادی حقیقی مردم را تأمین و عزت و احترام آنان را تضمین می‌کند، و مردم را پیوسته از خطر سلطه طاغوت در امان می‌دارد.

و همین مقررات کلی با توجه به واقعیت تلخ و وضع ناگواری که همه جاهلیت‌ها به خصوص جاهلیت قرن بیستم را به وجود نمی‌آورند، برای ما به خوبی بیان می‌کند که چرا باید حاکمیت مطلق مخصوص به خدا باشد، و جز خدا کسی و یا طبقه و گروهی حق تصویب قانون نداشته باشد!؟.

بلی، و این جاهلیت احمق قرن بیستم زیرفشار بدمستی نخوت و غرور خود چنین پنداشته است که انسان قرن بیستم از هدایت و سرپرستی خدا بی‌نیاز شده است.

و از این جهت از به رسمیت‌شناختن حاکمیت خدا شانه خالی ساخته، و حاکمیت او را به نفع خود غصب کرده است! و در اثر همین پندار غلط و به فشار همین نخوت و غرور است که سرانجام کارش به چموشی و طغیان کشیده است که آثارش هم اکنون در دیکتاتوری سرمایه‌داری و دیکتاتوری پرولیتاریا و ذلت و زبونی مردم در زیرفشار کابوس هردو دیکتاتوری از دورنمایان است.

و بدیهی است که تنها چیزی که باعث نجات مردم از سلطه این دیکتاتوری‌های چموش است، فقط به رسمیت‌شناختن حاکمیت مطلق خداست و بس که همه جا امور مردم را در سایه قانون الهی به دست خود مردم می‌سپارد!. و بنابراین، اگر حاکم دیکتاتوری و یا طاغوت جباری برگرده ملت سوار شود مسئولیت پی‌آمدهای ناگوار آن به عهده خود ملت است، چنانکه سرنگون‌کردن آن نیز در گرو اراده و همت خود آن ملت است!.

زیرا در این نظام این دیکتاتور همانطوریکه هواداران فلسفه مادی تاریخ می‌پندارند، به حکم جبر و حتمیت پوک برگرده مردم سوار نمی‌شود، بلکه از آن جهت سوار می‌شود و از طغیان و خودکامگی خود استفاده می‌کند که خود مردم در بازگرداندن او به قانون و شریعت خدا سستی می‌ورزند!!.

و در هرحال مردم حق دارند و می‌توانند که او را به شریعت خدا بازگردانند، اگرچه این کار مستلزم فداکاری و جهاد و شهادت و استقبال از خطرها باشد!.

زیرا بدیهی است که خطر این اقدام فداکارانه به مراتب از خطر تحمل ذلت و خواری حکومت این دیکتاتور آسان‌تر و بلکه کم‌تر است.

هم اکنون که ما در بررسی و نمایش اقتصاد، اجتماع، اخلاق، روابط جنسی، و هنر بحث می‌کنیم، بیان و توضیح این نکته نیز لازم است که دیگر شریعت خدا با اجرای برنامه خدا در زندگی مردم حکومت خواهد کرد، و این برای بشریت عدل یکسان و خیر محض است.

و لکن ما در درجه اول این حقیقت اساسی را آشکار می‌سازیم که تا بشر در نخستین مرحله از حق قانون‌گذاری ممنوع نگردد، و آن نفوذ و سلطه‌ای که در شرایط حکومت به غیر قانون خدا به دست آورده و یا خواهد آورد از او سلب نگردد، مردم هرگز به آزادی قانونی خود نخواهد رسید. پس بنابراین، معلوم می‌شود که شرع خدا آنجا که بشر را از حق قانون‌گذاری برای خود ممنوع ساخته منظورش کاهش احترام و شخصیت بشر نبوده، و قصد جلوگیری از تکامل و ترقی و رشد عقلی و فکری او را نداشته است، بلکه منظور این شرع از ممنوعیت این بوده است که تنها وسیله آزادی حقیقی بشر را در اختیارش قرار بدهد، و او را از هرگونه طوفان تجاوز و طغیان در امان نگهدارد!!.

و اکنون که این حقیقت روشن در ذهن ما جای گرفت، سخن خود را به برسی نمونه‌هائی از این شریعت و برنامه خدا راجع به شئون اقتصاد، اجتماع، اخلاق و روابط مرد و زن، و هنر... اختصاص می‌دهیم، و بحث خود را به این ترتیب آغاز می‌کنم.

سرچشمه طغیان و منبع تجاوز جاهلیت در برنامه‌های اقتصادی دو چیز است، یکی شیوه مالکیت و کسب ثروت، و دیگری حکومت طبقه مالک در اجتماع، و برنامه الهی این دو چیز را به نفع اجتماع و بنا به مصلحت افراد اجتماع مورد اصلاح قرار می‌دهد.

زیرا اولاً از طریق تأسیس و به رسمیت‌شناختن حق حاکمیت به خدا فقط و منع مردم از حاکمیت، هر طبقه‌ای را که قصد استعمار و استثمار داشته باشد از تسلط و نفوذ بازداشته است.

و ثانیاً در مسئله مالکیت اصل عدالت همگانی را بنا نهاده است در صورتی که جاهلیت سرمایه‌‌داری مالکیت فردی را بدون قید و شرط و بدون حد و مرز آزاد می‌گذارد، و سرانجام غیر مالکان را بنده و اسیر مالکان قرار می‌دهد.

و در صورتی که جاهلیت کمونیزم مالکیت فردی را یکباره لغو می‌کند، و سرانجام نیز غیر مالکان را: یعنی توده مردم را بنده و اسیر مالکان یعنی طبقه حاکم قرار می‌دهد، اسلام برخلاف هردو جاهلیت مالکیت را نه از بیخ و بن برمی‌کند، و نه بی‌قید و شرط و بی‌حد و مرز آزاد می‌گذارد که این بندگی‌ها و اسارت‌ها بر بشر چیره گردد، اسلام هرگز اساس مالکیت فردی را الغاء نمی‌کند، چون الغاء اصل مالکیت اختیار مایحتاج روزانه مردم را دربست در دست دولت قرار می‌دهد، و در نتیجه همه افراد مردم را در برابر لقمه نانی بنده و اسیر دولت می‌سازد!.

و نظام سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی اسلام بر این پایه تشکیل یافته است که مردم همه جا و همه وقت بر سرپرست خود نظارت داشته باشند، و همیشه اعمال و رفتار او را در اجرای قوانین الهی زیرنظارت خود قرار بدهند، تا هرجا و در هر زمان که در انجام وظیفه به خطا و یا اشتباه برود، او را هشیارباش بزنند و به صراط مستقیم بازگردانند، و اگر روزی از حدود و قوانین خدا تجاوز کند همه باهم، هم‌نوا گردند و او را.. از مسند حکومت پائین بکشند!.

وه! قرآن جلیل راجع به این حقیقت چه زیبا اشارتی دارد:

﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ[آل عمران: ۱۰۴] «و باید از میان شما ملت امتی باشند که پیوسته مردم را به خیر دعوت کنند، و امر به معروف کنند و نهی از منکر نمایند».

و پیامبر هوشمند اسلام نیز در تأکید همین مطلب نیکو بیانی دارد: «از شما ملت هرکس که منکری ببیند باید آن را با دست خود تغییر بدهد، اگر با دست نتواند با زبان نرم و حکمت‌آمیز دگرگونش سازد، و اگر با زبان هم نتواند با قلب خود آن را از اثر اندازد، و این ضعیف‌ترین مرحله ایمان است». (متفق علیه).

«تا آنگاه که از الله متعال اطاعت نمودم از من اطاعت نمائید، و اگر از دستور الله و رسول سرپیچی کردم اطاعت من بر شما لازم نیست» [۵۱].

و بدیهی است که انجام این وظیفه امر به معروف و نهی از منکر که قرآن بر عهده مردم گذاشته برای آن جمعیتی که در برابر لقمه نانی به دولت محتاج است، هرگز میسر نخواهد شد...

در اینجا این نکته لازم به تذکر است که اسلام یک نظام عملی و واقعی است، و روی همین حساب هرگز از مردم نمی‌خواهد که همه فرشته باشند، و یا انبیاء معصوم، بلکه پیوسته در معامله با نفس بشری توجه خود را به واقع بشریت معطوف می‌دارد، ضعف و قوت، و هبوط و صعود آن را پیوسته درنظر می‌گیرد، و بهمین لحاظ دائم نظامات خود را براساس این واقع بشری تأسیس می‌کند، و مردم را همیشه با رعایت ضعف آن‌ها در مقابل قدرت‌های زور و سلطه‌های جابرانه مورد مساعدت قرار می‌دهد.

و از این لحاظ تلاش و کوشش قاطعانه به کار می‌برد، تا منبع درآمد بی‌منتی و منبع روزی مستقلی و دور از تحکم دولت‌ها برای مردم تأمین کند، تا آنجا که دیگر دولت وسیله منحصر به فرد ارتزاق آنان نباشد.

اما از لحاظ دیگر اسلام در محیط واقع‌بینی خود آن ظلم و طغیانی را که از الغاء مالکیت فردی ممکن است از طبقه‌ای به سایر طبقات وارد شود، هرگز از نظر دور نمی‌دارد، و بهمین لحاظ یک رشته حدود و قیود ثابتی را برقرار می‌کند که از تراکم مال و انباشتن ثروت در دست اقلیتی از مردم جلوگیری می‌کند، به طوریکه وسائل مالکیت را با یک رشته وسائل حلال و پاکیزه محدود می‌سازد، و از طریق قانون ارث ثروتی را که در اختیار یک نفر قرار گرفته نسل به نسل تقسیم می‌کند، و در سر هرسال قمری مقداری از ثروت و درآمد را به عنوان مالیات از مردم می‌گیرد، و ربا و احتکار را غیرقانونی می‌شناسد.

چنانکه به سرپرست اجتماع اسلام اختیار می‌دهد که هروقت وضع اقتصادی به طوفان انحراف گرفتار شد، در اصلاح آن وضع بکوشد، به طوری که مخالف با اصول اسلامی نباشد، و مبانی حیات اسلامی را پایمال نکند، و منابع روزی و درآمد مستقل مردم را که دور از اختیارات دولت است آشفته نگرداند!.

بدیهی است که ربا و احتکار دو اصل اساسی سرمایه‌داری است که این نظام شوم و طغیانگر با استفاده از این دو اصل به تدریج ثروت‌های عمومی را بیغما می‌برده، و مردم را از حقوق قانونی خود در آن ثروت‌ها محروم ساخته، و کبر و نخوت و طغیان و تجاوز سرمایه‌داران را توام با مصیبت و فقر و محرومیت بر اکثریت مردم تحمیل کرده است.

و اگر اثبات این معنا که شریعت اسلام از جانب خدا آمده احتیاج به دلیلی داشته باشد، همین مصائب که از راه اقتصاد سرمایه‌داری بر سر بشریت آمده در این باره دلیل بس روشن است، زیرا این مصیبت‌‌ها از طغیان و فساد سرمایه‌داران گرفته، تا ذلت و زبونی مردم و از استعمار زشت و چندش‌آور گرفته تا استثمار ثروت‌های ملت‌های بشری هیچیک در هنگام نزول قرآن، و قیام انقلاب اسلام برای بشریت روشن و آشکار نبوده و کسی نمی‌دانسته، و حتی پیش‌بینی هم نمی‌کرده است که این نظام شوم سرمایه‌داری براساس ربا و سپس براساس احتکار استوار خواهد شد.

فرمان تحریم ربا و احتکار در اسلام برای ما بس است که به تنهائی حقانیت این برنامه آسمانی را ثابت و مدلل سازد، و اگر این حقیقت احتیاج به گواه و شهادت داشته باشد، این فرمان به عنوان قوی‌ترین گواه و عادلانه‌ترین شاهد در این مورد در دادگاه وجدان حضور یابد!!.

و همانطور که قبل از این اشاره شد، این نامه که با رعایت اختصار تدوین می‌گردد، گنجایش این بحث مفصل راجع به اقتصاد اسلامی را ندارد، جای این بحث مفصل در کتاب‌های مخصوص به اقتصاد است، اما بازهم ما در این کتاب بحث فشرده و خلاصه‌ای به عنوان کلید رمز دریچه‌های اقتصاد و مباحث اساسی برنامه اقتصاد اسلامی عنوان خواهیم کرد، به این ترتیب که می‌بینیم:

نظریه عمومی در باره اقتصاد اسلامی همیشه بر این اصل استوار است که خدا نوع انسان را در روی زمین خلیفه خود آفریده است، و مال و ثروت موجود در زمین مال خداست، و همه افراد بشر در تصرف و در تدبیر مال و ثروت خلیفه و نماینده خدا هستند که طبق یک رشته شروطی که قسمت اعظم آن‌ها اصول کلی، و قسمت کم‌تری به صورت قوانین جزئی تفصیلی است، در شریعت خدا بیان شده است، آن مال و ثروت را مورد استفاده قرار می‌دهد، و هریک از همین افراد در مقابل تلاش و کوششی که انجام می‌دهد مقداری از این مال و ثروت را مالک می‌شود، مشروط بر اینکه در مالکیت و در ملک خود طوری رفتار کند که هم برای خودش و هم برای اجتماعش که خود او نیز جزئی از آنست خیری و فائده‌ای تحصیل کند، البته در محدوده همان شروطی که خدا معین کرده است، و قطعاً خارج از آن هم خیری درکار نیست.

پس اگر فردی احمقانه کار کرد و در استفاده از حق مشروع خود خطا رفت در نظام اسلامی از تصرف او جلوگیری می‌شود، و این حق به اجتماع برمی‌گردد که خود مالک اصلی آنست، و آن را از خلافت خدا کسب کرده است.

و این انتقال هیچگونه نارسائی در قانون مالکیت فردی ایجاد نمی‌کند که تنها پایه نظام اقتصادی بلکه اساس همه نظامات و برنامه‌های اسلامی است.

بلکه قانون تصرف را مقید به قیودی می‌سازد که دائم حسن تصرف در مالکیت را تضمین می‌کند.

و با اینکه مالکیت افراد را به رسمیت می‌شناسد، حقوق اجتماع را نیز مانند زکات در اموال فرد مراعات می‌کند.

و قرآنکریم در باره این حقایق بیان شده اشارات روشنی دارد که مال و ثروت از جانب خدا در اختیار مردم قرار می‌گیرد:

﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡۚ[النور: ۳۳] «و به آنان بدهید از مالی که خدا در اختیارتان گذاشته است».

﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ ٱلَّتِي جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ قِيَٰمٗا[النساء: ۵] «و به سفیهان ندهید اموال خودتان را که خدا آن‌ها را قوام زندگی شما قرار داده است»، می‌بینیم که در آیه جنبه اجتماعی مال مورد توجه است.

سپس اسلام یک قاعده کلی و همگانی برای توزیع ثروت تأسیس کرده است، و قرآنکریم آن را به طرز روشنی بیان داشته که قوانین توزیع ثروت برای این است که ﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ[الحشر: ۷] «مال ثروت در دست ثروتمندان شما وسیله بازی نباشد که عده‌ای را به بازی بگیرد»، یعنی: منظور از این توزیع این است که قدرت در طبقه توانگر دست به دست نگردد.

و بنابراین، قاعده روشن هرگز جایز نیست که تحت هیچ عنوانی توانگران مال را در احتکار خود قرار بدهند.

بلکه واجب است که تحت شرایطی خاصی که اسلام معین می‌کند، مالکیت مال در دست همه افراد قرار بگیرد و همیشه در گردش و جریان باشد، و این جریان به طور طبیعی در دست همه مردم با حفظ همه شرایط و مراتب باشد.

و در این میان حقوقی هم از طبقه فقیر و محروم وجود دارد که اجتماع باید آن را به عنوان حق واجب از توانگران دریافت کند و به نیازمندان بپردازد، بازهم در این مورد قرآن زیبا بیانی دارد: ﴿وَفِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ١٩[الذاریات: ۱۹] «و در اموال آنان حقی است برای سائل و محروم».

این حق که در اینجا بیان شده اولا حق زکاتست، و ثانیاً همه هزینه‌های اجتماعی است که در تحولات و حوادث به مناسبت یپدایش نیازهای روزانه و به نسبت احتیاج ملی از اموال توانگران دریافت می‌گردد.

سپس اسلام قوانینی برای کسب مال و تجارت و تصرف در اموال وضع کرده. و بنابر همین قوانین کسب مال و تجارت و تصرف در اموال به گونه‌ای که باعث زیان فرد و یا اجتماع باشد جایز نیست.

و نظر بهمین قوانین حکیمانه است که اسلام، غصب، غارت، دزدی، غل و غش، احتکار را حرام ساخته است، و ربا را که زشت‌ترین وسیله است به شدت قدغن کرده است، و آن را اعلان جنگ با خدا به حساب آورده است، و اینک قرآن از این اعلان جنگ گذارش زیبائی دارد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨[البقرة: ۲۷۸] «ای آنانکه ایمان آورده اید! خدا را در مقابل حوادث ناگوار سپر قرار بدهید، تقوی پیشه کنید و رها کنید آنچه از ربا باقی مانده است، اگر شما مؤمنان هستید، (و در غیر این صورت) اگر ربا را رها نکنید پس چه منتظرید اعلان جنگ بدهید با خدا و با رسول خدا، و آماده به جنگ باشید از جانب خدا و رسول خدا».

چنانکه می‌بینیم در این آیه اول خدا مؤمنان را به تقوی امر کرده و سپس شرایط ایمان را رهاکردن بقیه ربا قرار داده و پس از آن نافرمان را به آمادگی برای جنگ با خدا و رسول خدا فرا خوانده است، و این شدیدترین تهدیدی است که در باره نافرمانی در قرآنکریم آمده است.

سپس اسلام توانگران را به یاری و همدردی با قرض‌داران دعوت می‌کند، و اینک قرآنکریم این شعار را در اجتماع اعلام کرده است: ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠[البقرة: ۲۸۰] «و اگر قرض‌داری زیرفشار تهی دستی باشد، حکم او مهلت‌دادن است تا روزی که از فشار بیرون آید و به زندگی آسانی برسد که بتواند قرض خود را بدون فشار بپردازد، و اگر آن را آزاد کنید و قرض را به او ببخشید، برای شما خیر است اگر شما بدانید».

چنانکه در اینجا ملاحظه می‌کنیم، اول توانگران را در باره قرض‌داران زیرفشار را امر به صبر و مهلت‌دادن می‌کند، و سپس خاطر نشان می‌سازد که اگر از حق خود بگذرند و آن را به عنوان صدقه بدون اینکه به او بگویند ببخشند برای خودشان بهتر است، زیرا هم دلی را شاد کرده‌اند و لذت وجدانی شیرینی را چشیده‌اند، و هم یک فرد پریشان فکر و از کارمانده‌ای را دوباره به اجتماع بازگردانده‌اند و او را یک عضو فعال و سازنده‌ای ساخته‌اند، اجتماعی که خود نیز عضوی از آن هستند، و این است پاکسازی اجتماع! و آنچه که تاکنون بیان شد، قواعد کلی و عمومی بود راجع به اقتصاد اسلامی، و این قواعد کلی محیطی را دربر می‌گیرد که اقتصاد اسلامی در آنجا بدون هیچگونه مانعی جز آنچه که از انحراف جلوگیری می‌کند رشد می‌کند و پیش می‌رود.

و این همان شیوه‌ای است که برنامه اسلام با آن مشکلات اقتصادی را در همه اطوار و در همه اشکالش اصلاح می‌کند، و با همین شیوه اصلاحی مردم را از تجاوز بازمیدارد، و از بردگی هر طغیان‌گری آزاد می‌سازد.

اما چه بهتر است که ما حقیقت مهم دیگری را هم که از امتیازات برنامه اسلام راجع به اقتصاد اسلام است به این قواعد کلی اضافه کنیم، و آن این است که تصور اسلامی هرگز انسان را بنده و آلت دست ضرورت‌ها و جبرها و حتمیت‌ها قرار نمی‌دهد، خواه حتمیت ماده باشد و خواه حتمیت اقتصاد، و یا حتمیت تاریخ، چون در فلسفه و نظام اسلامی این مردم هستند که اجتماع خود را تشکیل و اقتصاد خود را برنامه‌ریزی می‌کنند، و در این نظام هیچگونه جبری و حتمیتی وجود ندارد که شکل معینی را در زندگی مردم پدید آورد، و طبقه‌ای را بر طبقه دیگر با استفاده از سلطه و قدرتی که به بهانه حتمیت اقتصادی به دست می‌آورد بر طبقه دیگر مسلط گرداند.

اینگونه حتمیت و اینگونه سلطه فقط در محیط جاهلیت، و در اجتماع جاهلانه منحرف از آئین خدا پدید می‌آید! اما در سایه آئین خدا و در محیطی که برنامه خدا اجرا می‌شود مردم فقط خدا را می‌پرستند و بس، و از پرستش حتمیت‌ها در امان هستند.

و بهمین لحاظ می‌بینیم که آئین و برنامه الهی با وجود انحراف جزئی مردم از آن بازهم از شیوع و گسترش نظام فئودالیزم در کشورهای اسلامی به آن قیافه زشت و چندش‌آور که در اروپا شایع و رایج است جلوگیری کرده است، و رژیم فئودالیزم هرگز فرصت نیافته که قیافه حتمی خود را در زندگی مسلمانان برخ مردم بکشد!!.

در فلسفه اسلام و در تصور اسلامی تنها نیروی سازنده و متصرف انسان است، و عالم آفرینش با آن ویژه‌گی‌ها و نیروهایش در تسخیر و در فرمان انسان است، و اینک قرآن مجید در بیان این حقیقت نیکو بیانی دارد: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُ[الجاثية: ۱۳] «و در تسخیر شما قرار داد هرآنچه که در آسمان‌ها و هرآنچه در زمین است». پس با این بیان می‌بینیم که انسان سلطان آسمان‌ها و فرمانده زمین است.

پس بنابراین، بهمین لحاظ و با استفاده از همین قدرت و استعداد انسان اقتصاد خود را براساس اعتقاد و تصور خود، و بیاری نیروی اراده‌ای که خدا به او عطا کرده پی‌ریزی می‌کند، و هرگز بنده و اسیر دگرگونی‌های به اصطلاح حتمی اقتصادی نمی‌شود که او را در بند استعمار و استثمار خود گرفتار سازند، فشارهای اجباری خود را بر او تحمیل نمایند.

و بدیهی است که این برنامه و این آئین الهی که چنین اختیاری و چنین سازندگی مثبتی به انسان برایگان می‌بخشد، در عالم تصور هم او را گرامی می‌دارد، و در عالم سلوک و رفتار نیز او را استوار می‌گرداند، و به این ترتیب اجتماع انسانی انسان را از گزند ظلم و فساد و انحراف پاک و پاکیزه نگه میدارد، و بازهم این برنامه و این آئین الهی اولاً توازن و همآهنگی در میان فرد و اجتماع را استوار می‌سازد، و سپس علاقه و رابطه مرد و زن را در این اجتماع به دقیق‌ترین شیوه‌ای تنظیم می‌کند [۵۲].

در نظر اسلام فرد و اجتماع دو جبهه رودرو نیستند، و هرگز جایز نیست که این چنین باشند، زیرا آن خلافتی را که خدا به انسان داده است فرد و اجتماع هردو را یکسان فرا می‌گیرد، و انسان هم شامل فرد می‌شود و هم شامل اجتماع.

و با این حساب میان فرد و اجتماع هیچگونه عداوت و دشمنی بر سر غلبه و سلطه بر دیگری معنا ندارد، و از اینجا معلوم است نمایش‌دادن اجتماع به صورت یک دشمن پرخاشگر و انتقام‌جو از فرد، یا نمایش‌دادن فرد به صورت دشمن بدخواه اجتماع جز در موارد انحراف و جنون از حقیقت به دور است، و هیچگونه جدائی و قطع ارتباط میان آن دو امکان‌پذیر نیست!!.

بلی، تنها در موارد انحراف و جنون است که یک فرد طغیانگر، یک فرد سرکش، فاسد، تبهکار، حریص، اسیر طمع، و امثال این‌ها جان می‌گیرند، و درک می‌کنند که روابط محکم و پیوند‌های منظم اجتماع آنان را از اجرای مقاصد شوم و انحرافی خود که گرفتارش هستند بازمی‌دارد.

از این جهت به گسستن روابط اجتماع و سست‌کردن پیوندهای آن همت می‌گمارند، و یا به مقتضای نوع انحراف خود برای تسلط و غلبه بر آن تلاش می‌کنند.

و نیز در همین موارد انحراف و جنون است که اجتماعی طغیان‌گر، اجتماعی سرکش، اجتماعی چموش و منحرف از راه راست، و دور از راه خیر و صلاح پیدا می‌شود، اجتماعی پیدا می‌شود که تاب و توان دیدن فرد را ندارد، یا تاب و طاقت دعوت فرد را برای صلاح و استقامت در خود نمی‌بیند، از این جهت همت می‌گمارد که او را بکوبد و از میان بردارد!!.

اما در حالت اعتدال و استقامت صحیح فرد و اجتماع بی‌دریغ یک نوع همآهنگی فطری میان آن دو برقرار خواهد بود که اهداف و افکار و مشاعر هردو را در یک خط سیر متعادل به جریان می‌اندازد، و یکنوع مخصوصی ارتباط و الفت در میان آن دو ایجاد می‌کند که از مجموع آن‌ها یک هستی متعادل و کمال‌یافته و مسالمت‌پذیر پدید می‌آید.

و بهمین لحاظ است که اسلام پیوسته میکوشد تا اعتدال و استقامت را هم در فرد و هم در اجتماع استوار گرداند.

و انحراف و جنون را هم از فرد و هم از اجتماع دور کند، و به این ترتیب در نهاد هردو پاک‌سازی نهادی انجام بدهد!!.

اسلام کوشش دامنه‌دار خود را به کار می‌برد تا هم با نشان‌دادن شخصیت و هستی فرد مستقل، و هم با نشان‌دادن هستی و شخصیت اجتماع همآهنگ، فرد و اجتماع را باهم در یک حالت توازن قرار بدهد.

بهمین لحاظ است که اسلام فرد را به طور مستقیم مخاطب می‌سازد، و حقوقی را به او می‌بخشد، و مسئولیت‌هائی را نیز به عهده او می‌گذارد که عاقبت شخصیت و موجودیت او ممتاز و مشخص گردد.

و نیز اجتماع را مخاطب می‌سازد و حقوقی را نیز به آن می‌بخشد، و مسئولیت‌هائی را به آن واگذار می‌کند که سرانجام آن هستی همآهنگ و شخصیت فشرده خود را دریابد، و مشخص گردد که آن هم دارای هستی ممتاز است!.

و روی این اساس است که فرد در اسلام به طور مستقیم و بی‌واسطه و به عنوان شخصیتی دارای هستی ممتاز و معین با خدای خود ارتباط برقرار می‌سازد، و روی نیاز و عرض نیایش به درگاه او می‌آورد و فقط او را می‌پرستد، و به آستان او تقرب میجوید و بس.

اسلام در همه حالات پیوسته و مداوم رعایت و عنایت کامل خدا را در باره او به عنوان یک فرد با شخصیت اعلام می‌دارد، و بهمین لحاظ برای او بیان می‌کند که خدا همان آفریدگار حکیم و رحیم است که در اثر برخورد و آمیزش پدر و مادر بنابر تقدیری که فقط در باره او، نه در باره کسی دیگر جاری شده او را به صورت یک فرد دارای استقلال آفریده است، او هم مانند همه عوامل خلقت و همه نیروهای آفرینش در رساندن این روزی شرکت دارد، اما در هرحال این روزی برای او معین شده است، و در حساب شخصی واریز گردیده است، و کسی دیگر در آن شریک و سهیم نیست!.

سپس اسلام برای فرد بیان می‌کند که خدای او همان پروردگار سمیع و بصیر است که دعای او را می‌شنود و جواب مثبت می‌دهد، و حاجت او را اگر به صلاحش باشد برمی‌آورد، و اگر به صلاح او نباشد برای فشاری که می‌بیند در آخرت برای او پاداش نیکو منظور می‌دارد، اما در هرحال دعای او به عنوان یک فرد مستقل اجابت می‌کند!!.

و سپس اسلام به روشنی اعلام می‌کند که این فرد مستقل در پایان کار به تنهائی در پیشگاه خدای خویش در معرض حساب قرار می‌گیرد، و جز در باره خود، و اعمال فردی خود مورد سئوال و مؤاخذه قرار نمی‌گیرد، اینک قرآن چه اشاره‌های زیبائی دارد:

۱- ﴿وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا ٩٥[مریم: ۹۵] «و همه آنان روز رستاخیز تنها، تنها در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد».

۲- ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨[المدثر: ۳۸] «هر نفسی در گرو اعمال و کردار خویشتن است».

۳- ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ[الأنعام: ۱۶۴] «هیچ بارکشی بار دیگری را به دوش نمی‌کشد».

و به این ترتیب از راه ارتباط مستقیم فرد با خدای خویش اساس شعوری و احساس ذاتی مستقل فرد تحقق می‌پذیرد!!.

و آنگاه اسلام یک رشته تکالیف و مسئولیت‌های فردی مخصوصی بر عهده فرد می‌گذارد که استقلال و شخصیت او را نمایان می‌سازد، به ترتیبی که هریک از افراد را مکلف می‌سازد که شعائر و قوانین خدا را زنده نگهدارد، و اجتماع را یعنی: سایر افراد را نیز به رعایت این فرمان فرا خواند، و سپس فرد را مکلف می‌سازد که با تمام قدرت و به نسبت ایمانی که دارد بر ضد منکرات اجتماع به مقاومت بپردازد، و مسائل عمومی اجتماعی را هم به عنوان مسائل خصوصی خود بپذیرد، و این مسائل عمومی در نظر اسلام همان اجرای قانون الهی است، به این ترتیب که می‌بینیم:

۱- پایدارساختن حکومت صالح و اقتصاد سالم و اجتماع شایسته.

۲- رواج‌دادن ارزش‌های اخلاقی در اجتماع بدون وقفه.

۳- نظارت و پاسداری در پاک‌سازی افراد اجتماع از آلودگی‌های فساد.

۴- نظارت و مراقبت در اعمال و تصرفات حاکم.

۵- تقویت و سوق‌دادن حکومت در خط سیر قوانین الهی، یعنی: رعایت حق و عدالت عمومی در همه جا و در همه حال.

و به این ترتیب و از طریق تربیت روحی و اخلاقی و اجتماعی اسلام در واقع عرصه زندگی، نه در عالم خیال و نظریات یک شخصیت ایجابی و سازنده برای فرد ایجاد می‌کند، و او را برای انجام رسالت خطیر خود مأمور می‌سازد.

و سپس اسلام با تأسیس این مبانی در زندگی فرد حق مالکیت فردی را نیز برای او می‌دهد، و از این جهت شخصیت او را بارور و آشکار می‌سازد، و این مالکیتی را که اسلام در اختیار فرد قرار داده، خواه در خارج تحقق بپذیرد و خواه نپذیرد، در هرحال حقی است ثابت و قائم به ذات، چنانکه استفاده و دفاع از این حق نیز در همه حالات ثابت و قائم به ذات است.

و این حق و این فرصت شخصیت مستقل فرد را همه جا پایدار و استوار می‌سازد، زیرا از یک طرف مالکیت شخصی را به فرد اختصاص می‌دهد، و فرد به وسیله آن موجودیت و شخصیت خود را احساس می‌کند، و از طرف دیگر روزی خدا داده فرد را در اختیار شخصیت فردی او قرار می‌دهد تا آن را با اراده و قدرت خود به دست بگیرد، و از این راه نیز فرد در نهاد خود احساس شخصیت و موجودیت می‌کند.

و سرانجام برای کسب روزی وسیله و فرصتی در اختیار فرد قرار می‌دهد که با استفاده از آن بتواند در برابر طغیان حکومت و اجتماع پایداری کند، و با فسادهای اجتماعی به مبارزه برخیزد.

و با همه این اوصاف بازهم در مواردی که مالکیت علی‌رغم وجود حق و فرصت نظری در عالم واقع و خارج برای فرد اگر تحقق نپذیرد، اسلام هرگز اجازه نمی‌دهد که شخصیت فرد پایمال گردد و تباه شود، بلکه فرد را همیشه در حفاظت و کفالت دولت قرار می‌دهد.

یعنی: دولت را ملکف می‌سازد که فرد را برای انجام کار همیشه آماده بسازد و به کار بگمارد، و در صورتیکه دولت از انجام این وظیفه عاجز باشد، و یا فرد به علت پیری و ناتوانی قدرت کار نداشته باشد، دولت باید هزینه زندگی او را از صندوق دارائی عمومی: صندوق بیمه‌های اجتماعی تأمین کند، با توجه به اینکه در همۀ این موارد فرد از حق ثابت و معلوم خود استفاده می‌کند که برای او مقرر شده است، و از دست کسی احسانی دریافت نمی‌کند، زیرا بنابر فلسفه اسلام مردم نه رزاق خود هستند و نه رزاق دیگران، بلکه همیشه کلید روزی همه در دست خداست، و هریک از روزی‌خواران به فرمان خدا بهره خود را طبق قانون مقرر دریافت می‌کنند، و بدیهی است که این شیوه آخرین و عالی‌ترین مرحله کمال است که ممکن است برای اظهار شخصیت متعادل و مستقیم فرد در این جهان تحقق یابد، و این خلاصه‌ای از تنظیمات و اصلاحاتی است که اسلام در مقام ابراز شخصیت و احقاق حقوق فرد به رسمیت شناخته است.

اما باید درنظر گرفت که این عنایت از طرف اسلام هرگز مخصوص به فرد و مخصوص به حقوق فردی نیست، بلکه این شریعت بهمین اندازه هم با حقایق حقوق اجتماع، و ابزار شخصیت اجتماعی ارزش قائل است، و آن را در همه جا و در همه حالات به رسمیت می‌شناسد.

و همانطوریکه فرد را برای ابراز شخصیت و موجودیت فردی خود مکلف ساخته است، اجتماع را هم برای اثبات شخصیت و موجودیت اجتماعی خود مسئول قرار داده است، به این معنا که اجتماع به عنوان یک هیئت و به عنوان یک مجموعه‌ای از افراد مکلف است که قانون خدا را اجرا کند و همیشه بر اجرای آن نظارت کند، و در واقع این اجتماع است که باید سرپرست و زمامدار را انتخاب بکند، و رفتار و کردار او را زیرنظر داشته باشد، و از تجاوز و انحراف او جلوگیری نماید، و باز این اجتماع است که در صورت تخلف زمامدار می‌تواند او را از مقام زمامداری براندازد.

و اینک این قرآنست که در بیان این حقیقت شیرین بیانی دارد: ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ[آل عمران: ۱۰۴]. «و باید از شما مردم گروهی باشند که آنان پیوسته همه را به سوی خیر فرا خوانند، و امر به معروف کنند و نهی از منکر».

و بازهم اشاره زیبا: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ[الشوری: ۳۸] «و کار آنان در میان خود به شورا و مشورت است».

و بازهم به پیامبر اسلام دستور میدهد که ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ[آل عمران: ۱۵۹] «در کارها با مردم به مشورت بپردازد: (و در کار اداره امور با مردم مشورت کن)».

با برسی آیات قرآنکریم موارد بسیاری دیده می‌شود که در آن‌ها سخن‌گوی وحی اجتماع مسلمانان را با ندای ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْسرافراز می‌کند، و مسئولیت‌های خطیر اجتماعی را به آنان محول می‌سازد، و این نمونه‌هائی از این جمله است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ[البقرة: ۱۷۸]. «ای کسانیکه ایمان آورده اید! برای شما در باره کشته‌شدگان حق قصاص در دیوان عدل ثابت گردیده است».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ[البقرة: ۲۰۸].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! همگی در حوزه صلح و صفا داخل شوید».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ[النساء: ۲۹].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال خودتان را در میان خود به باطل نخورید».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذۡرَكُمۡ فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِيعٗا ٧١[النساء:۷۱].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! وسائل دفاعی خود را بردارید و آماده باشید که سرانجام گروه گروه به حرکت درآئید و با دشمن روبرو شوید، و یا با بسیج عمومی یورش آغاز نمائید».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠[المائدة: ۹۰].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا یقین بدانید که شراب مستی‌آور و قمار و بت‌ها، و آن چیزهائی که در بتکده‌ها به آن قرعه می‌زنند (و سرنوشت‌ها را تعیین می‌کنند)، همه پلیدند و از عمل شیطان هستند. پس بنابراین، از آن‌ها اجتناب کنید».

قرآنکریم با هریک از این نداها قانونی برای مسلمانان وضع می‌کند تا آنان به اجرای آن قیام کنند، و در هریک از آن‌ها خط هدایتی برای آنان می‌کشد که تا خود و فرزندان و افراد اجتماع خود را در همان خط به راه اندازد، و مسئولیت‌هائی را بر عهده آنان می‌گذارد تا همه باهم به انجام آن قیام کنند، و قرآن برای تأکید این وظیفه‌ها است که چه چنین بیان جاذبی دارد: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ[آل عمران: ۱۰۳] «و شما همگی به حبل متین خدا چنگ بزنید و متفرق نگردید»، نه از نظر افراد و نه از نظر اجتماع، نه در عمل و نه در نیت و اندیشه!.

و بازهم بیانی دیگر: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ[المائدة: ۲] «و شما ای مؤمنان بر نیکواندیشی و نیکوگفتاری و نیکوکرداری و بر تقوی (خدا را در مقابل حوادث سپر قرار بدهید) و به خیر همکاری کنید، و هرگز به گناه و عداوت همکاری ننمائید».

و بدیهی است که قیام به این وظایف و انجام‌دادن این مسئولیت‌ها مستلزم وجود جماعتی است همآهنگ و هم‌پیوند، و ناظر بر جریان امور و ناظر بر جریان حوادث.

این نکته هم مخفی نماند که اسلام هم مانند همه نظام‌ها اجتماع خود را از افراد تشکیل می‌دهد، و روی این حساب این اجتماع مؤمن و مسلمانی که هدف این نداها قرار می‌گیرد، و با این خطاب‌ها مخاطب می‌شود، و این مسئولیت‌ها به عهده‌‌اش واگذار می‌گردد، از یک عده افرادی مؤمن و مسلمان تشکیل می‌شود که هریک از افرادش به طور مستقل مؤمن و مسلمان است، و به طور جداگانه و به عنوان یک فرد مستقل با خدای خود ارتباط دارد.

اما اسلام هم به این اجتماع پاک که از این افراد مؤمن تشکیل یافته است، شخصیتی مستقل و ممتاز عطا می‌کند، و آن را به موازات استقلال شخصیت فرد پیش می‌برد، و آن را به طوری بر فرد مسلط می‌سازد که با استفاده از این سلطه رفتار افرادش را که اندیشه خودسری در سر دارند و قصد انحراف از راه راست داشته باشند به شدت کنترل کند.

پس بنابراین، اجتماع از نظر اسلام راهنما و سرپرست فرد خودش است، و لکن با این وصف بازهم اسلام اجتماع را از تجاوز و طغیان و سوء استفاده از این سلطه جلوگیری می‌کند و آن را مکلف می‌سازد که در همه جا و در همه حال باید مجری قانونی الهی باشد و از هواپرستی احتراز کند.

و بدیهی است که قانون الهی برای تأمین سعادت بشر و حفظ حقوق انسان آمده است، خواه فرد باشد و خواه اجتماع!!.

و اجتماع علاوه بر این وظیفه که بر عهده دارد از جهت آن شخصیت استقلالی و پیوندخورده و همآهنگ خود مؤظف است که از وطن اسلامی خود دفاع کند، و از شریعت و ملت اسلام حمایت نماید، چنانکه از جهت نظری مالک اصلی و صاحب اختیار اولی مال و ثروت، اجتماع است که همه جا حق تصرف در آن را به فرد می‌بخشد، و از جهت عملی حق دارد که این حق تصرف از فردی را بگیرد که لیاقت تصرف و شایستگی اداره ثروت را ندارد، و اینک قرآنکریم هم چه نیکو فرمانی دارد:

﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ ٱلَّتِي جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ قِيَٰمٗا وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِيهَا وَٱكۡسُوهُمۡ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٥[النساء: ۵].

«و شما به دست سفیهان اموال‌تان را ندهید: اموالی که آن‌ها را خدا برای شما سرمایه زندگی قرار داده است، و روزی و هزینه زندگی آنان که در آن اموال هست بپردازید، و برای آنان سخنان نرم و نیکو بگوئید».

و نیز اجتماع از نظر قوانین و نظام اسلامی پیش از دولت که مرجع و پناه مردم به شمار است، اولاً در حدود خانواده و سپس در حدود جمعیت‌های محلی، و سرانجام در حدود امت اسلامی مؤظف است که افراد ناتوان و بی‌نوا را زیربال حمایت و کفالت خود بگیرد، و هزینه زندگی آنان را آبرومندانه تأمین کند.

و به این ترتیب در نظام اسلام شخصیت اجتماع پدید می‌آید، و سپس شخصیت فرد و شخصیت اجتماع براساس استقامت و توازن باهم پیوند می‌خورند و همآهنگ می‌گردند!.

بلی، صحیح است که این امر در واقع زندگی مردم در اجتماع به این آسانی که ما می‌گوئیم نیست، زیرا آنچه که در واقع و حقیقت رخ می‌دهد، این است که فرد در بسیاری از موارد در باره اجتماع، و اجتماع هم در بسیاری از موارد در باره فرد طغیان می‌کند و ستم روا می‌دارد، و لکن این یک حقیقتی است که مربوط به خود مردم است، و هیچ ربطی به قوانین و نظام اسلام ندارد، زیرا این خود مردم هستند که به نسبت استعداد فطری خود برای پذیرش انحراف و استقامت منحرف و یا مستقیم می‌شوند، و بدیهی است که خواه از جهت نظری و خواه از جهت عملی هرآن موردی که انحراف ناشی از سوء اختیار مردم باشد، با آن موردی که ناشی از خود نظام است فرق فاحش دارد، در اینجا جز از راه تغییر و تبدیل نظام اصلاح و جلوگیری از انحراف ممکن نمی‌شود، و در آنجا با نظارت و رعایت حقوق آسان است!.

و اما در نظریه سرمایه‌داری فرد طغیانگر به مقتضای طبیعت خود آن نظام طغیان می‌کند، و مردم جز با تغییر و جز با برانداختن آن قادر به جلوگیری از این طغیان نیستند، و در غیر این صورت هرگز نمی‌توانند افراد چموش و طغیانگر را سر جای خود بنشانند، و همانطور هم در نظریه رژیم کمونیستی اجتماع به حکم طبیعت آن رژیم طغیان می‌کند، و فرد جزله‌شدن در لای چرخ‌های سنگین آن چاره‌ای ندارد، و هر فردی که در سر سودای مخالفت آن رژیم را و یا بهتر بگوئیم: سودای نافرمانی پیشوای مقدس را و مخالفت با دیکتاتوری آن دیکتاتور پرولیتاریا را داشته باشد، سزایش یا مرگ است و یا بدتر از مرگ، حبس و تبعید دائمی در ارودگاه‌های کار است!!.

اما در نظام اسلام هرگز به حکم طبیعت این نظام طغیانی از فرد و یا از اجتماع سر نمی‌زند، و اگر طغیانی هم سر بزند ناشی از انحراف فرد و یا اجتماع است، و در این صورت پی‌آمدها و مسئولیت این انحراف هم بر عهده خود مردم است و جریمه را خودشان باید بپردازند، و خود مردم مؤظف هستند که به تصحیح انحراف خود قیام کنند، و به قانون خدا و آئین پیامبر خدا برگردند، و اینک قرآنکریم نیز چه زیبا بیانی دارد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ[النساء: ۵۹]. «ای مردمیکه ایمان آورده اید! از خدا فرمان ببرید و از پیامبر خدا اطاعت کنید و از سرپرست و أولی الأمر اجتماع خود که از خود شما است، پس اگر در چیزی به اختلاف افتادید و ستیزه کردید آن را به خدا برگردانید و به پیامبر خدا، اگر به راستی شما ایمان به خدا و به روز جزا دارید».

در اینجا تذکر این نکته لازم است که در نظام اسلام آن سلطه قانونی که باید در همه امور به آن رجوع شود، و به طور مستقیم از آن الهام گرفته شود خدا و پیامبر خداست، و اما اطاعت و پیروی از سرپرست و اولی الأمر از متعلقات اطاعت خدا و پیامبر خداست، و بهمین جهت است می‌بینیم که در آیه: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖجمله ﴿أَطِيعُواْدر باره خدا و پیامبر خدا تکرار شده و در باره اطاعت از اولی الأمر تکرار نشده، و آن اشاره به این است که اطاعت از اولی الأمر جزء اطاعت از خدا و پیامبر است، و خود ذاتاً دارای استقلال نیست.

پس بنابراین، یگانه مرجع در حال به روز اختلاف میان مسلمانان فقط خدا و پیامبر خداست، و اولی الأمر هم در خط خدا و پیامبر خدا هستند که مرجع قرار می‌گیرند، و این تعبیر زیبا هم اشاره بهمین نکته لطیف است که اصل منحصر در قوانین اسلامی خدا و پیامبر خدا است!!.

بلی، در پرتو این نظام و در سایه این تصور هرگز فرد و اجتماع به صورت دو جبهه مخالف و دو نیروی متقابل رو در روی هم قرار نمی‌گیرند، بلکه به حکم واقع و حقیقت خود دو نیروی همکار و همآهنگ و هم‌یار هستند که سرانجام یک نیروی سازنده را تشکیل می‌دهند، و به حکم این پیوند فشرده هردو باهم در اهداف و احساس و افکار متحد می‌گردند، و هرگز مبارزه و مخالفتی در میان آن دو بر نمی‌خیزد، و هیچ وقت تجاوزی و طغیانی از یکی بر دیگری سر نمی‌زند!!.

اما افراد اجتماعی یعنی: زنان و مردان و کودکان، اسلام در باره همه آنان عنایت کامل تلاش گسترده به کار می‌برد، و کوششی به جا انجام می‌دهد تا آنان را طوری تربیت کند که از انحرافات عصر جاهلیت در امان باشند، و از بدبختی و عذاب سرگردانی و پریشانی که پی‌آمد حتمی هر انحراف است همه را محفوظ نگهدارد.

و برای تأمین همین منظور است که اسلام اولاً یک رشته وظایف و اعمال اختصاصی را طی یک نقشه عمومی و فراگیر دسته‌بندی می‌کند، به طوریکه فعالیت‌های مربوط به تولید مادی و مسئولیت‌های اقتصادی و وظایف سیاسی را بر عهده مرد می‌گذارد، و تولید بشری و پی‌آمدهای آن را مانند سرپرستی خانه و خانواده و پرورش فرزندان را به طور شایسته‌ای بر عهده زن واگذار می‌کند.

و کودکان را با سرپرستی و تربیت در کانون خانواده که آشیانه طبیعی هر کودکی است نوازش می‌دهد!.

و این تقسیم عادلانه از یک سو از تکلیف و زحمت به دور است، و از سوی دیگر هرگز جازم و قاطع نیست، بلکه فطرت زن و فطرت مرد و استعدادهای اصیل و طبیعی هردو را درنظر می‌گیرد، زیرا زن از نظر استعداد فطری (بیولوژی) خود برای باردارشدن و زائیدن و شیردادن دارای ترکیب روانی مخصوص است که دائم جنبه عاطفی او را نیرومندتر و حساس‌تر می‌سازد، و دائم عاطفه بر سراسر زندگی و شخصیت او حاکم‌تر است.

البته بدیهی است که این سخن به آن معنا نیست که زن هیچگونه صلاحیت و آمادگی برای کار در خارج از مرز خانه ندارد، و به عبارت روشن‌تر: بیرون از حوزه وظیفه فطری خود نباید کار کند.

و لکن ما قبل از این گذارش کوتاهی از آن طبیب اطریشی را دیدیم، و دیدیم که زن غربی در اثر تلاش و کوشش برای به دست‌آوردن مساوات کامل با مرد چه بلائی بر سر خود آورده، و چگونه این تلاش و کوشش بی‌‌جا جنبه روانی او را زیرفشار خود قرار داده است، تا آنجا که اعضا و دستگاه عاطفی و عواطف او را رو به تباهی برده است! و در اثر این تحول کاذب نه به صورت زن مانده، و نه چنانکه آرزو می‌کرده به صورت مرد درآمده است! بلکه در خط سیر وحشت‌ناک و ویرانگر تبدیل به جنس سومی غیر از جنس مرد و زن قرار گرفته است، جنسی سرگردان، جنسی بی‌سر و سامان، جنسی آشفته و پریشان و جنسی نه انسان و نه حیوان، و بلکه پست‌تر از حیوان!!.

و بدیهی است که این وضع ویرانگر کیفر و انتقام حتمی و اجتناب‌ناپذیر فطرت است! کیفری است که هیچ نیروئی را یارای مقابله با آن نیست! همان فطرتی که هرگز تابع جاهلیت‌ها، و تابع اوهام و هوس‌های خام آن‌ها نیست، زیرا که این فطرت ساخته دست خدای اکبر است، خدائی که همه چیز را او آفریده است.

و پس از آفرینش آن‌ها را به خط فطرت لایزال خود هدایت کرده است، و از این جهت همه آن ادعاها و خواسته‌های ریاکارانه که زن امروز به زبان میراند و یا مرد از زبان او می‌گوید، و با این گفته او را برای کامیابی ارزان از خرمن ناموس او به خروج از انسانیت و سنگر فطری خود تحریک می‌کند، در میزان فطرت آن یک حماقتی است بسیار پست، و یکنوع سفاهتی است بیرون از هرگونه ارزش! زیرا فطرت هرگز از اینکه عقربه‌های ساعت جلو رفته، و یا همان عقربه‌ها دیگر به عقب برنمی‌گردد خبری ندارد، بلکه این فطرت هیچگونه علاقه‌ای هم به عقربه‌های ساعت ندارد، چون همین عقربه‌های ساعت آندم که توازن آن‌ها بهم بخورد، و با سرعت بی‌فایده به جلو برود، خود زن و نیز خود مرد و کودکان را به همراه خود در راه پریشانی و سرگردانی پیش میراند! و از همان لحظه که زن از سنگر فطری خود بیرون جست و در کوچه و بازار سرگردان گردید کار اجتماع هم چنانکه (ول دیورانت) گفت یکسره به پریشانی همگانی و سرگردانی همه جائی مبدل گشته است!! دیگر نه از خانه اثری و نه از خانواده نشانی باقی مانده، و نه آرام و قراری پا برجاست!!!.

و این هم بدیهی است: اسلام شریعتی نیست که از حماقت‌ها و هوس‌های جاهلانه پیروی بکند، و هرگز این شریعت برای زن جایز نمی‌داند که به صورت جنس سومی سرگردان و پریشان و تباه درآید، همان جنس سومی که در نتیجه انحراف جاهلیت قرن بیستم از مدار فطرت خدا داده پدید آمده، و از این انحراف جز بدبختی و سرگردانی سودی نبرده است! و هرگز به آرامش و آسایش دست نیافته است!.

و بهمین لحاظ اسلام همیشه و در همه جا زن را در خط سیر فطرت خود قرار داده است، و پیوسته مسئول وظیفه فطری خود ساخته است، و برای انجام این وظیفه فطری او را همه جا و همه وقت مراعات و حفاظت کرده است!!.

این شریعت آسمانی بدون آنکه زن را به اجبار محتاج بکار کند، هزینه زندگی او را تأمین کرده و احترام انسانیتش را تضمین نموده، و از بهدررفتن نیرو و فعالیتش در میان کار درون خانه و بیرون خانه جلوگیری نموده، و از فاسدشدن اخلاقش با دقت کامل پاسداری کرده است، تا او در اجتماعی مختلط و بی‌بند و بار به طوفان گمراهی و رسوائی گرفتار نگردد، و باعث گمراهی و رسوائی دیگران هم نشود، و تا دشمنان بشریت و یغماگران ناموس انسانیت فرصت نیابند که او را وسیله ویرانی بنیان سعادت بشریت قرار بدهند!!.

و این شریعت آسمانی در تمام مراحل زندگی او از خواستگاری تا همسرداری و از خانه‌داری تا تربیت افراد خانواده مرد را مسئول تأمین هزینه او قرار می‌دهد، و زن به هراندازه هم که ثروتمند باشد، جز به طیب خاطر و میل شخصی و هیچگونه مسئولیتی از جهت هزینه زندگی بر عهده ندارد، و به حکم احکام و مقررات این شریعت همه حقوق مالکیت و همه حقوق تصرف در املاک و ثروت خود برای زن محفوظ است.

و حال آنکه همین حقوق در جاهلیت قرن بیستم جز در این اواخر قرن آن هم پس از مبارزات سخت و طولانی و به قیمت از دست‌دادن جنسیت و شخصیت و اخلاق خود در اختیار زن قرار نگرفته، و هنوزهم او در این اجتماع جاهلانه قرن بیستم از همه این حقوق بهره‌مند نشده است!.

و این شریعت الهی همه شئون احترامات انسانی را برای او تأمین و تضمین نموده است!.

و اینک این قرآن است که در بیان حق مالکیت و در بیان تصرف مستقیم مرد و زن را یکسان حساب کرده، و چنین اعلام می‌دارد: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ[النساء: ۳۲] «برای مردان از هرآنچه کسب کرده‌اند نصیبی است، و برای زنان نیز از هرآنچه کسب کرده‌اند نصیبی است!».

و سپس در باره تجاوز به حقوق زن این چنین زیبا اخطار کرده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ كَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ[النساء: ۱۹] «ای مردمی که ایمان آورده اید! برای شما حلال نیست که از روی اکراه وارث زنان باشید، و هرگز آنان را در فشار قرار ندهید که قسمتی از مهریه‌ای که به آنان پرداخته اید برایگان ببرید».

و در باره مساوات در انسانیت نیز اسلام این حق را برای زن تأمین کرده است، و اینک هم اعلان قرآن و چه زیبا است:

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩٧[النحل: ۹۷].

«هرکس از شما مردم چه مرد و چه زن عمل نیکو انجام بدهد، و حال آنکه او مؤمن است پس ما او را با زندگانی پاکیزه و گوارا زنده خواهیم داشت».

و بازهم اعلان دیگر: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ[آل عمران: ۱۹۵] «سرانجام پروردگارتان به آنان جواب مثبت داد که من هرگز عمل هیچ عاملی را از مرد و زن از شما تباه نخواهم ساخت، هم شما پاره تن یک دیگرید و از یک قماشید!!».

و در باره احترام زن در داخل خانواده نیز اسلام برای تأمین و تضمین حق احترام و کوشش به سزائی بکار برده است، و اینک این هم بیان قرآن در این باره: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ.

حتی اسلام در حال بی‌میلی و بی‌رغبتی مرد به ایجاد دوستی در دل و تحریک عاطفه مرد نسبت به زن کوشش کرده است، و این هم بیان قرآنکریم که در این مورد آمده: ﴿فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡ‍ٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا ١٩[النساء: ۱۹] «سرانجام اگر از آنان (از زنان) کراهت احساس کنید، ای بسا شما چیزی را مکروه بدارید که خدا در آن خیر فراوانی قرار داده باشد».

و به این ترتیب حکیمانه اسلام در همه مراحل عاطفه و احساس و کار و اقتصاد و اجتماع زن را در پوشش محکمی از حمایت خود قرار داده است، تا با خیال آزاد و ظاهری شاد به وظیفه اصلی خود قیام کند و شخصیت فطری خود را به حقیقت برساند، همان شخصیتی که جاهلیت قرن بیستم در سراب مساوات آن را تباه ساخته است.

و با این وصف چنانکه پیش از این هم اشاره شد، این تقسیم‌بندی راجع به کار در باره زن حتمی و قطعی نیست، زیرا اسلام هرگز کارکردن زن را حرام نساخته است، اما این دین آسمانی کارکردن او را در بیرون از مرز خانه جز در هنگام ضرورت فردی و یا اجتماعی دوست ندارد.

و اما پی‌ریزی همه برنامه‌های زندگانی بشر، زندگانی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فکری، روحی، اخلاقی، و هنری بر اصل کارکردن زن در بیرون از مرز خانه، این یک حماقت جاهلانه و سفاهت ویرانگری است که هم اکنون ما آثار شوم آن را در تبدیل‌شدن زن کارگر به جنس سومی که گرفتار انواع گوناگون بیماری‌های جنون عقلی، روانی، عاطفی، وجدانی، اخلاقی، و سرانجام جنسی است، به عیان تماشا می‌کنیم.

و همچنین در پیدایش نسلی از کودکان که از گرمای عاطفه و از آغوش گرم مادر محروم شده، و به سرپرستی خدمتکاران مصنوعی در پرورشگاه‌ها و شیرخوارگاه‌‌ها پرورش یافته، و با داشتن انواع گوناگون جنون زنان و مردان اجتماع آینده را تشکیل می‌دهند، تماشا می‌کنیم!.

و بدیهی است پیروی از چنین نظام جاهلانه‌ای جز این معنا ندارد که ما به این بهانه سازمان سعادت بشریت را در مقابل مقداری افزایش تولید مادی ویران می‌سازیم، و حال آنکه این افزایش تولید به هراندازه که برسد بازهم در برابر چنین خسارت جبران ناپذیری یعنی: در برابر باختن سرمایه بی‌نظیر انسانیت انسان بسیار ناچیز و بی‌ارزش است که هیچ عاقلی آن را قبول نمی‌کند، به خصوص در عصری که ماشین‌های غول‌پیکر الکترونی امروز راه ترقی و توسعه روزافزونی را پیش گرفته‌اند که این تولید را بدون احتیاج به کارکردن زن در بیرون از خانه برای زندگی فردای بشریت تأمین می‌کنند.

بلی، اسلام هرگز از حماقت‌ها و هوسبازی‌های جاهلیت پیروی نمی‌کند، بلکه همیشه مرد و زن و کودک را در مقام و موقعیت شایسته خود قرار میدهد، مرد از نظر این نظام محکم حکیمانه به کار تولید مادی و سیاست اقتصادی که برای اداره برنامه‌های تولیدی لازم است می‌پردازد، و زن هم وظیفه تولید بشری و پرورش مردان و زنان آینده را به عهده می‌گیرد، و کودکان هم در مسکن و مأوای طبیعی خود که هیچ مسکن و مأوائی جای آن را پر نمی‌کند، در آغوش گرم خانوادۀ که مادری با دلی پر از عشق و خاطری آرام اداره آن را عهده‌دار شده است، با آرامش وجدانی و عاطفی بزرگ می‌شوند.

و همانطور که قبل از این هم گفتیم، این نظام هرگز مانع از آن نیست که زن در هنگام ضرورت و اقتضاء مصلحت در برنامه‌های تولیدی کار و کوشش بکند، به شرط اینکه این کار برای زن یک وظیفه دائمی نباشد که فکر او را مشغول کند و عاطفه او را بسوزاند و نیروی او را بهدر بدهد، و سرانجام اخلاقش را فاسد و تباه سازد!.

و به مقتضای همین نظام مرد و زن می‌توانند برای رسیدن به هدف‌های سازنده و پاک و مفید اجتماعی در محدوده خانواده به طور مستقیم، و در محیط اجتماع با آئین عفت با یکدیگر برخورد کنند، اما هرگز حق ندارند که برای لهو و لعب و خوشگذرانی حیوانی و کامرانی شهوانی باهم برخورد کنند و عالمی را به رسوائی بکشانند! مرد و زن برای آن باهم آمیزش می‌کنند که اجتماعی شایسته به مقام انسانیت و آراسته از همه زشتی‌ها و دور از همه فتنه‌های انسانیت تشکیل بدهند.

و آن مادری که فرزندان خود را با اخلاق و با اهداف اسلامی پرورش می‌دهد، او در خط اسلام حرکت می‌کند و در تأمین همین منظور می‌کوشد.

و آن پدری که در نوبه خود با چنین نیت پاک حرکت می‌کند، او نیز برای تأمین همین منظور و در خط اسلام تلاش می‌کند.

و بدیهی است که چنین مرد و زنی هیچگونه نیازی به اینگونه آمیزش‌ها و معاشرت‌های جنون‌آمیز و رسواگرانه ندارند، معاشرت‌هائی که جز برانگیختن طوفان فتنه هدفی ندارند، معاشرت‌هائی که نیروهای سازنده مردان و زنان و دختران و پسران را در طوفان فساد بهدر می‌دهند!.

و بنابراین، ما هم اکنون به سراغ جاهلیت قرن بیستم می‌رویم، و از خود این جاهلیت می‌پرسیم: چه قدر از نیروهای مرد و زن را و چه مبلغ گزافی از مال و ثروت اجتماع را در کاباره‌ها و در رقاصخانه‌ها و در محافل هوسبازی‌ها و عیاشی‌ها بهدر داده‌ای!؟.

آیا در برابر از دست‌دادن این چنین اندوخته بزرگ جز شهوات‌رانی حیوانی و جز فساد اخلاقی و جز رسوائی... سودی برده‌ای!؟.

و اجتماع بشر هم در این میان جز فساد جنبه روحی زن و جز فساد اخلاق فرد و جز ویرانی سازمان خانواده... سودی تاکنون برده است!؟.

و جز ورشکستگی انسان و انسانیت عایدی نیز پس از این خواهد داشت!؟.

اما اخلاق آن از نظر اسلام اندوخته‌ای از قواعد و نظم‌هائی است که اجتماع در روابط و داد و ستدهای خود روی خط سیر همین قواعد و همین نظام‌ها حرکت می‌کند.

اسلام برنامه اخلاق را نیز دربست در اختیار مردم قرار نمی‌دهد، تا آن تحولات و انحرافاتی که در بحران‌های زندگی گریبان مردم را می‌گیرند اخلاق حساب شوند، و آن را فاسده و تباه نگردانند!.

اخلاق نیز از نظر اسلام جزئی از آئین الهی است، و با آن قوانین که برای نظم زندگی مقرر گشته کوچکترین فرقی ندارد، و چنانکه اسلام در مرحله عقیده پیوسته بر یگانگی خدا در مقام خدائی و حاکمیت خدا تکیه می‌کند، در موضوع اخلاق نیز جز خدا و قوانین خدا هیچ مرجعی را به رسمیت نمی‌شناسد.

زیرا همه این برنامه‌ها در آخرین مرحله یک قضیه را تشکیل می‌دهند، و چنانکه جاهلیت در هنگام انحراف از عقیده توحید، و حاکمیت مطلق خدا، به اختلال‌های سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی گرفتار شده است، و نیز در هنگام انحراف از قواعد و نظم‌های اخلاق که از جانب خدا تنظیم شده است با اختلا‌ل‌های اخلاقی گرفتار گشته است، زیرا همه این برنامه‌ها سرانجام یک قضیه را تشکیل می‌دهند، چون بدیهی است که در وقت انحراف مردم از آئین خدا در برنامه‌های سیاست، اقتصاد، و اجتماع طاغوت بر آنان حکومت می‌کند، آن همان طاغوت است که در حال انحراف برنامه‌های اخلاقی را هم تحت تأثیر حکومت خود قرار می‌دهد، و قواعد سلوک آنان را پایه‌گزاری می‌کند.

پس هم اکنون ما برگردیم بنگریم، تا ببینیم اخلاق چیست!؟ فلسفه مادی تاریخ در بیان و تفسیر اخلاق می‌گوید: اخلاق موضوعی است دائم در حال تطور و دگرگونی، و این تطور یک امری مادی و اجتناب‌ناپذیر است! زیرا بنابر همین فلسفه مادی تابع اطوار و اشکال اقتصادی است که به طور حتم و اجبار در زندگی بشر پذیر می‌آید.

این تفسیر گرچه در اصل یک ادعای باطل و بیهوده‌ای بیش نیست، اما تنها از یک جهت صحیح است، زیرا این یک حقیقتی است ثابت که اخلاق در نظام جاهلانه منحرف تابع شکل و طور اقتصادی است، و با تطورهای اقتصادی آن هم متطور می‌گردد!.

اما نه از آن جهت که این تبعیت یک امر حتمی و اجباری است، چنانکه تفسیر جاهلانه تاریخ می‌پندارد، بلکه از آن جهت است که آن طاغوتی که قوانین اقتصادی را برای سود و صلاح طبقه معینی تصویب کرده است، آن همان طاغوت است که قوانین اخلاق را نیز برای سود و صلاح همان طبقه تصویب کرده است!.

و از این جهت چنین نظر می‌آید که ارتباط میان اقتصاد و اخلاق ارتباط علت معلول و سبب و نتیجه است، و حال آنکه حقیقت امر برخلاف این است، چون ارتباط میان آن دو وحدت منشاء و منبع است که هردو از آن منبع بیرون می‌آیند، و آن همان منشاء و منبع طاغوت است!.

و در آئین خدا هم سیاست، اقتصاد، و اجتماع با اخلاق ارتباط دارند، اما این ارتباط چنانکه تفسیر جاهلانه تاریخ می‌پندارد، ارتباط علت و معلول و سبب و نتیجه نیست، بلکه ارتباط در منشاء و در منبع واحدی است که هردو از آن بیرون می‌آیند، و آن منشاء واحد خدای اکبر است!!.

و جریان امور در زندگی بشر همیشه به این ترتیب بوده و تا ابد هم بهمین ترتیب خواهد بود!.

و در هرحال یک خلاق سازنده است که همه جوانب زندگی مردم را چه سیاست، چه اقتصاد، چه اجتماع، چه اخلاق و سرانجام چه روابط جنسی مرد و زن همه را یکسان نقش زده و نمایان ساخته است، و آن خلاق سازنده یا خداست و یا طاغوت است.

در جاهلیت قرن بیستم اروپائی وقتی ارتباط اخلاق از سرچشمه خود که همان آئین خداست قطع گردید، به تدریج انحراف در آن جریان گرفت، این جریان بکندی و خیلی آهسته و آرام صورت می‌گرفت، چون اخلاق مربوط به نهاد و اعماق نفس بشری است، و این نهاد بشری جز در پیدایش طوفان‌های پرفشار و پیداشدن امواج پرخروش در سطح ظاهری هرگز گرفتار آشوب تشویش نمی‌شود، اما در هر صورت همین جریان کند و حرکت تدریجی سرانجام دارای اثری قاطع و حتمی است که کار خود را انجام می‌دهد، در این جاهلیت شوم اول سیاست، و پشت سر آن اقتصاد، و سپس روابط جنسی مردم از اخلاق جدا شد، و سرانجام اخلاق به رنگ تجارتی و سودجوئی و خودپرستی و سودپرستی درآمد، و سپس در آخر کار ساختمان همین اخلاق تجارتی سودپرستی و خودپرستی با دست همین نسل جوان اروپائی به تدریج رو به ویرانی نهاد و ویران گردید!!.

ما در بخش‌های گذشته نیز این حقیقت را بیان کرده‌ایم که در هیچ زمانی و در هیچ مکانی و تحت هیچگونه شرطی ممکن نیست که مبانی و اصول اخلاقی یکباره ویران گردد!.

چون این نفس بشری که دارای طبیعت دوگونه مرکب از خیر و شر است، هرگز ممکن نیست که یکسره و یکباره تحت تأثیر و تسخیر عامل شر و فساد قرار بگیرد، بلکه در هرحال بازهم نمونه‌های رسوب‌کرده و پراگنده‌ای از خیر را در نهاد خود نگهمیدارد!!.

و لکن خطری که دائم آن را تهدید می‌کند، این است که شر و فساد همچنان رو به افزایش و گسترش است تا سرانجام چیره گردد، و در این هنگام دیگر ویران‌شدن ساختمان خیر و سعادت حتمی است!!.

و اما اسلام در باره اخلاق هم آن را در وضع طبیعی جریان می‌دهد، و در مرز حق خود ثابت نگهمیدارد، و مقرر میدارد که اخلاق هم مانند سایر موضوعات در زندگی بشر دارای منبع و منشاء منحصر و یگانه است، و آن هم عبارتست از آئین خدا و بس!.

و با این شیوه حکیمانه همیشه اخلاق را از گزند طاغوت دور نگهمیدارد! همان طاغوتی که هواداران تفسیر مادی تاریخ برای گمراه‌کردن مردم آن را در زیرپوشش تطور پوشانده‌اند، و با این شیوه حیله‌گرانه دامنه فساد را در درون نفس بشریت به همه جا گسترش داده و هنوزهم می‌دهند!!.

اخلاق در نظام اسلام چون یک شیوه ربانی است، و ساخته فکر نارسای بشر نیست، هرگز اسیر دست هوا و هوس هواسبازان نمی‌شود! و هیچ وقت از قواعد محکم و مبانی متین خود منحرف نمی‌گردد که سرانجام به صورت آلت دست و وسیله خدمت طبقه معین و یا گروه معین از مردم گردد، و در بحران‌های هوسبازی‌ها و شهوت‌رانی‌ها راه فساد را درپیش بگیرد و سرانجام ویران شود، و مانند مدهای روز هرروز چهره تازه‌ای به خود بگیرد!!.

و نیز اخلاق در نظام اسلام چون یک شیوه ربانی و انسانی است، به این معنا که هرگز در برخورد انسان با انسان تحت تأثیر مصلحت نژادی، یا منفعت وطنی، و یا عصبیت قومی و دینی، و یا هر رنگی از رنگ‌های انحرافی واقع نمی‌شود، چنانکه اخلاق غربی دور از آئین خدا واقع شده است!!.

برخورد اخلاق اسلامی با انسان فقط و فقط براساس انسانیت است، و دور از تفاوت در رنگ و نژاد و طبقه و عقیده است! براساس انسانیتی است که در اصل مشتق از نفس واحده است، نفس واحداه‌ای که خدا آن را آفریده است، و از جنس او نیز برای او همسر و همدمی آفریده است! و از آن دو جفت مردان بسیار و زنان بسیاری را در این جهان پراگنده ساخته است! و این شعار ابدی را قرآن بر در و دیوار آفرینش نوشته است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ[النساء: ۱] «ای مردم! پروردگار خود را (در مقابل حوادث ناگوار سپر قرار بدهید تا از آلودگی‌ها به دور باشید)، پروردگاری که همه شما را از یک نفس آفرید، و از جنس همان نفس برای او جفت شایسته‌ای آفرید که از آن دو مردان و زنان فراوانی در جهان پراگنده ساخت!».

و نیز در تأئید همین حقیقت این شعار حکیمانه را بر سر در ایوان آفرینش نصب کرده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ[الحجرات: ۱۳] «هان ای مردم جهان! ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم، و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم، تا با یکدیگر به خوبی آشنا شوید، الحق که گرامی‌ترین شما در پیشگاه خدا با تقواترین شما است!».

آری، در نظام اسلام قواعد و مبانی اخلاق همیشه ثابت و استوار است، و هرگز تحت تأثیر تطور اقتصادی و سیاسی تغییر شک و قیافه نمی‌دهد، زیرا این قواعد از یک قضیه ثابت در زندگی بشیرت سرچشمه می‌گیرد، و آن عبارتست از مساوات مردم در انسانیت، و احترام متقابل افراد و وجود حفظ آبرو و حقوق آن‌ها از تجاوز و طغیان غارتگران بشریت!! این نظام اخلاق‌ساز نمونه‌های بارز و آثار درخشانی در تاریخ اخلاق از خود به یادگار نهاده است که با بررسی آن نمونه‌ها فرق آشکار میان این دو نظام یعنی نظام اخلاق‌ساز اسلام و نظام اخلاق‌سوز غرب آشکار می‌گردد [۵۳].

و معلوم می‌شود که آن براساس انسانیت استوار است، و این براساس سودپرستی و خودپرستی، و آشکار می‌گردد که تفاوت ره از کجا است تا به کجا!! و در بحران جنگ حیله‌گرانه‌ای که یهودیان برای متزلزل‌ساختن مسلمانان و برانداختن نهال جوان عقیده آنان، و هتک عرض و ناموس مردان و زنان مسلمان به راه انداختند، و با همه نیرو و سلاح خود به مبارزه و پیکار پرداخته بودند، و در گرماگرم چنین جنگ ناشرا فتمندانه‌ای که جنگاوران آن از هیچگونه تهمت، افترا، دروغ، مکر و حیله، و پیمان‌شکنی، نشر اراجیف و اکاذیب، ایجاد آشوب و بلوا، و ایجاد رعب و سوء ظن در میان مسلمانان کوتاهی نمی‌کردند، بازهم اسلام جایز ندانست که فردی یهودی بی‌گناهی مورد تجاوز قرار بگیرد، و دامنش به تهمت گناهی که از وی سر نزده بود آلوده گردد، و برای تبرئه و اظهار بی‌گناهی آیاتی پشت سر هم برای اثبات بی‌گناهی او، و سرزنش ماجراجویانی که به او تهمت زده بودند، به این ترتیب نازل شد که می‌بینیم:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦ وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا ١٠٧ يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطًا ١٠٨ هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَمَن يُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ وَكِيلٗا ١٠٩ وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١١٠ وَمَن يَكۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا يَكۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١١١ وَمَن يَكۡسِبۡ خَطِيٓ‍َٔةً أَوۡ إِثۡمٗا ثُمَّ يَرۡمِ بِهِۦ بَرِيٓ‍ٔٗا فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ١١٢ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡۖ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيۡءٖۚ وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا ١١٣[النساء: ۱۰۵- ۱۱۳].

«(پیامبر عزیز ما!) ما بر تو این کتاب را به حق نازل کردیم، تا در میان مردم حکم کنی، به آن حکم که خدا نشانت داده و تو به نفع خیانت‌کاران دشمن دیگران مباش، و از خدای خود آمرزش طلب کن که خدا غفور و رحیم است، و دفاع نکن از کسانی که پیوسته بر خود خیانت می‌کنند، چون خدا هرگز دوست ندارد کسی را که خیانت‌کار و گناه‌کار است، آنان پیوسته از مردم در حال ترس و هراسند، و هرگز از خدا نمی‌ترسند، و حال آنکه خدا همیشه با آنان است، آندم که همین خائنان بیتونه می‌کنند به گفتار توطئه‌گرانه‌ای که خدا هرگز به آن راضی نیست، و خدا به هرآنچه که آنان انجام می‌دهند محیط است، هان این شما هستید که در این زندگی بی‌ارزش دنیا از آنان دفاع کردید، پس در روز قیامت چه کسی از آنان دفاع خواهد کرد؟ و یا کی وکیل آنان خواهد بود؟ و هرکس که کار بدی انجام بدهد و یا بر خود ستم روا دارد، سپس از خدا آمرزش طلب کند، حتماً خدا را غفور و رحیم خواهد یافت، و هرکس که کسب گناهی کند او فقط به زیان خود گناه کسب کرده است، و خدا علیم و حکیم است، و هرکس که خطائی و یا گناهی کسب کند پس آن را به گردن بی‌گناهی بیاندازد و به او تهمت بزند، الحق که بهتانی بزرگ و گناهی بس آشکاری بر خود هموار ساخته است، و اگر نبود فضل و رحمت بی‌پایان خدا بر تو به طور یقین گروهی از آنان از مردم خیانت‌کار تلاش می‌کردند که تو را گمراه کنند، و حال آنکه نمی‌توانند گمراه کنند، مگر خودشان را، و هرگز نمی‌تواند بر تو زیانی برسانند، و خدا بر تو این کتاب و این حکمت را نازل کرده، و تعلیمت داده آنچه را که نمی‌دانستی، و فضل خدا بر تو بس بزرگ و بی‌پایان است».

این آیات نه‌گانه تاکیدات فراوانی را دربر دارد، برای تبرئه و اظهار بی‌گناهی فرد یهودی بی‌گناهی نازل شده که در عین بی‌گناهی مورد تهمت و افتراء واقع شده است، و چنانکه از دور پیداست این آیات این چنین معنای انسانیتی را، و این چنین احساس عواطف همگانی را پی‌ریزی کرده است که جز در تاریخ عدالت اسلامی هرگز نظیرش را نتوان یافت!! [۵۴].

و این نمونه‌ای است از درخشندگی اخلاق اسلامی، در مقام تعصب دینی و هم اکنون نمونه‌ای از این اخلاق را در سیاست خارجی تماشا می‌کنیم:

و چنین اتفاق افتاد که ابوعبیده فرمانده سپاه پیروز اسلام در منطقه شام در پیمانی که با یکی از شهرهای همجوار حیره بسته بود، در آن فرمان چنین نوشته بود که: هرگاه ما شما را در برابر هجوم رومیان حمایت کردیم، ما حق گرفتن جزیه (مالیات بر پاسداری) از شما داشته باشیم، و در غیر این صورت ما حقی بر گردن شما نداریم، و سپس چون این فرمانده عرب از بسیج عمومی هرقل برای حمله به آرتش اسلام آگاه شد، باستانداران و شهرداران شهرهای فتح‌شده شام نامه نوشت، و در آن نامه فرمان داد که هرچه از مردم به عنوان جزیه دریافت کرده‌اند به آنان پس بدهند، و نیز به مردم آن دیار نامه نوشت که ما آنچه را که در این عنوان به ما پرداخت کرده اید به شما پس می‌دهیم، زیرا خبر یافته‌ایم که ارتش روم قصد حمله بر ما دارد، و شما با ما پیمانه دسته بودید که اگر آرتش روم به شما حمله کرد ما از حریم شما دفاع کنیم، و ما هم اکنون قادر بر انجام این شرط دفاعی نیستیم، پس آنچه را که از شما دریافت کرده بودیم پس می‌دهیم، و سپس اگر خدا ما را بر آنان پیروز گرداند، بازهم بر سر پیمان خود هستیم و وفا خواهیم کرد! [۵۵].

و به این ترتیب سیاست در چهارچوب اخلاق قرار می‌گیرد، و هیچگونه عامل مجوزی که (مکیاولی) دستاویز کرده برای بیرون‌بردن سیاست از دایره اخلاق پدید نمی‌آید.

و اما اقتصاد جاهلیت قرن بیستم چنین پنداشته که موضوع اقتصاد هیچ ربط با اخلاق ندارد! بلکه اقتصاد قوانین حتمی خاصی دارد که پیوسته بر آن حکومت می‌کند، و این قوانین هیچگونه رنگ و بوئی ندارد، نه عنوان خیر به خود می‌گیرند و نه عنوان شر، نه لباس فضیلت به تن دارند و نه لباس رذالت می‌پوشند.

و اما در قاموس و اصطلاح جاهلیت قرن بیستم اقتصاد دارای دوران‌های معین و مراحل مشخص است، و تا هرلحظه‌ای که رژیمی و نظامی در دوران مخصوص خود و در مرحله معین خود جریان داشته باشد آن پسندیده است، و چون این دوران سپری شد و این مرحله گذشت، همان چیز پسندیده ناپسند می‌گردد! و لکن این صفات پسندیده هیچگونه ربطی با اخلاق ندارند!.

مثلاً: فئودالیزم در دوران و مرحله خود مناسب و پسندیده بوده، اما چون دوران و مرحله حتمی مخصوص آن پایان یافته و سرمایه‌داری به جای آن نشسته، امروز ناپسند و مطرود شده است! اما نه برای اینکه آن برخلاف حق و عدل ازلی بوده است، بلکه برای اینکه پس از گذشت دوران مخصوص آن پدید آمده است و دیگر به درد نمی‌خورد!!.

و همچنین نظام سرمایه‌داری با آن همه خیانت‌ها و جنایت‌ها که در آن هست تا هرلحظه که در دور و مرحله مخصوص خود در جریان است صحیح است، و چون این دوران به پایان برسد و این مرحله بگذرد، وضع آن نیز دگرگون می‌گردد.

و بهمین نسبت هستند سایر نظام‌ها هریک در مرحله و دور مخصوص خود نیکو است، و در بیرون از این دایره نکوهیده است!. و بنابراین، پس میزان سنجش هرچیزی در نهاد خود آن چیز است، و با میزان دیگری مانند میزان اخلاق سنجیده نمی‌شود!!.

و اما اسلام این دین خدا، این شریعت برگزیده الهی هرگز قبول و باور ندارد که چیزی در زندگی مردم اقتصاد باشد و یا غیر اقتصاد، ارتباط و علاقه‌ای با اخلاق نداشته باشد!! و روی این حساب است که این شریعت آسمانی با اینکه ربا را از نظر اقتصادی تحریم کرده، از نظر اخلاقی نیز تحریم کرده است!.

زیرا از نظر اسلام در اصل تشریع و واقع زندگی میان اقتصاد و اخلاقی هیچگونه فرقی نیست!.

و این حقیقت در خلال اشارت و تذکرات اخلاقی قرآن که در آیات تحریم ربا بکار رفته از دور آشکار است!.

قرآن این اشارت روشن را چنین اعلام می‌کند: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩ وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠ وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ٢٨١

[البقرة: ۲۷۸- ۲۸۱].

«ای مردمی که ایمان آورده اید! خدا را در برابر سیل حوادث سپر قرار دهید، و خود را در پناه او محفوظ بدارید، یعنی تقوا پیشه کنید، و رها کنید آنچه را که از ربا باقی مانده است، (چه اشاره زیبائی گویا که ته‌مانده‌ای در کاسه ربا باقی است که قابل اعتنا نیست) اگر شما مؤمن هستید! و اگر (این ته‌مانده را) رها نکردید (پس چرا معطلید) آماده به جنگ باشید از جانب خدا و پیامبر خدا، (بازهم چه اشاره لطیفی اعلان جنگ از جانب خدا و رسول خدا یعنی با اینکه این عمل خود اعلان جنگ با خداست، اما آنقدر نابرابر است که قابل اعتنا نیست، و در مقابل خدا اعلان جنگ می‌دهد که آن هم حسابش پاک است و از اول غالب و مغلوب معلوم است)، و اگر شما توبه کردید که اصل سرمایه‌تان از آن شما است که نه ظالم می‌شوید و نه مظلوم، و اگر انسان قرض‌دار دارای فشار تهی دستی است پس وظیفه طبیعی مهلت‌دادن است تا از فشار بدرآید و قرض خود را بپردازد، و اگر شما صادقانه از وام خود بگذرید این گذشت برای شما بهتر است اگر سود آن را بدانید، و شما تقوا پیشه کنید و در پناه خدا در آئید، از شر روزی که در آن به سوی خدا بازگردانده می‌شوید، سپس هر نفسی در آن روز آنچه کسب کرده است به پاداش خود می‌رسد و آنان هرگز مظلوم نمی‌شوند».

و به این کیفیت هدایت با تشریع و اخلاق با سیاست و با اقتصاد به طور تفکیک ناپذیری درهم آمیخته و باهم فشرده می‌گردد، و ربا هم از دو جهت تحریم می‌شود، یکی اینکه ظلمی است اقتصادی و اجتماعی، و دیگری اینکه آن یک شیوه رسواگرانه اخلاقی است!.

و در این تحریم عامل اخلاقی کم اثرتر از عامل اقتصادی و اجتماعی نیست، و بهمین لحاظ در این تحریم از یک طرف برای جلب توجه قلوب و ایجاد پذیرش در نفوس، عامل اخلاقی با تحریک مردم به تقوا و ثواب الهی و بازگشت به سوی خدا در روز رستاخیز مورد استفاده قرار می‌گیرد، و از طرف دیگر جنبه تشریعی و کیفری با تذکر آماده‌شدن به جنگ با خدا و پیامبر خدا مورد استفاده قرار می‌گیرد، یعنی: جنگ با دولت اسلام با همه تجهیزات سیاسی، اداری و قضائی آن!! و چنانکه می‌بینیم در این مبارزه سلاح اخلاقی کم اثرتر از سلاح تشریعی و کیفری نیست، بلکه این دو عامل قابل تجزیه و تفکیک نیستند!.

و بدیهی است که انحراف از آن اخلاقی که آئین خدا آن را پی‌ریزی کرده است، همان عامل است که امروز اقتصاد غربی را گرفتار وحشی‌گری‌های فئودالیزم و وحشت سرمایه‌داری و توطئه‌های زشت و ناروای کمونیزم ساخته است!.

اما این جاهلیت‌پرستان هنوز از خواب جاهلیت خود بیدار نگشته‌اند، هنوز به هوش نیامده‌اند تا بفهمند این تلخی‌هائی را که تاکنون چشیده‌اند، و دریابند فشار این بدبختی‌ها را که تا این لحظه کشیده‌اند، و بچشند لذت این ستم‌ها و طغیان‌هائی را که از کابوس این نظام‌های به اصطلاح اقتصادی تا امروز تحمل کرده‌اند و بعد از این هم خواهند کرد، علت اساسی و سبب اصلی آن‌ها انحراف از شیوه‌های اخلاقی و تفکیک اقتصاد از اخلاق است، و تصور این نکته غلط است که اقتصاد قوانین حتمی مخصوصی دارد که هرگز ربطی با اخلاق ندارد!!.

اما اسلام این آئین درخشان الهی، دیدیم که در دوران نمونه اخلاقی خود در عالم اقتصاد از نظافت اخلاقی مخصوصی برخوردار بود که نظیرش را در سراسر تاریخ جهان نتوان یافت!! و در این دوران نمونه بود که مهاجرین و انصار دو جناح یاران وفادار اسلام مال را با طیب خاطر و با عشق پاک بدون فرمان و دخالت دولت در میان خود مشترک قرار می‌دادند، و بلکه گروهی گروه دیگر را بر خود مقدم می‌داشتند!! و در این دوران نمونه بود که مسلمانان بدون فشار فرمان و بدون درخواست دولت و فقط برای تقرب به درگاه الهی در پرداختن ذکات که مالیاتی است برای تشکیل تعاونی‌های اجتماعی در حوزه اسلامی بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند، بلکه هرگز انفاق را در حد زکات قانونی محدود نمی‌کردند، و بسیاری از مردم در بسیاری از موارد نیمی از ثروت خود را و بعضی از مردم در بعضی موارد همه ثروت خود را در راه خدا انفاق می‌کردند!!.

در این دوران نمونه بود که خلیفه مسلمین ابوبکر صدیق سیعنی: زمامدار کشور اسلامی برای خود شغلی جستجو می‌کرد که هزینه زندگی او را تأمین کند، و چون مردم به او گفتند: اشتغال به کار با تصدی پست خلافت که خودکار طاقت‌فرسائی است سازگار نیست، او گفت: در این صورت هزینه زندگی من از کجا باید تأمین شود، پس بناچار برای تأمین هزینه زندگی او ماهانه چند درهمی از بیت المال حقوق مقرر ساختند! و او این درهم‌ها را به عنوان وام از صندوق دارائی حساب می‌کرد، و قبل از وفاتش همه آن مبلغ را یکجا به صندوق پرداخت کرد!.

و در همین دوران نمونه بود که زمامدار وقت، عمر فاروق سبا صرفه‌جوئی از مبلغ مختصری که برای امرار معاش در اختیارش بود کوزه و روغنی خریده بود، و چون فقر مردم را دید جایز ندید که او از غذای مخصوص بخورد و دیگران نتوانند، از این لحاظ آن روغن را به فقرا تقسیم کرد!!.

و در این دوران نمونه بود که علی ابن ابی‌طالب سآن زمامدار نمونه جهانی انبان نان خشک جوین خود را مهر می‌زد، و می‌گفت: این کار را برای آن کرده ام که غذای ناشناخته‌ای را به درون خود راه ندهم!.

و در این دوران که عمر بن عبدالعزیز سزمینی را که بنی مروان به او بخشیده بودند را دوباره به صاحبان آن بر می‌گرداند. و هر آنچه که بنی امیه از مردم غصب کرده بودند را به آنان بر می‌گرداند.

و پس از گذشتن این دوران‌های نمونه نیز علی‌رغم یک رشته انحرافات جزئی بسیاری که دامن‌گیر مسلمانان گردید، اقتصاد اسلامی هرگز اجازه نداد که فئودالیزم به اصطلاح حتمی با آن قیافه زشت و چندش‌آور غیرانسانی خود در عالم اسلامی پا گیرد، زیرا اسلام علی‌رغم این انحرافات هرگز از قیام به وظیفه خود در پایدارساختن اقتصاد براساس اخلاق کوتاهی نکرد، و حال آنکه نظام‌های جاهلیت‌پرست در سراسر ادوار و اطوار اقتصادی خود از دوران نمونه آن نیز تاکنون هرگز طعم نظافت اخلاقی را نچشیده است! و حتی برای یکبار هم که شده رنگ انسانیت را به خود ندیده است!!.

و در نظام کمونیستی که عاشقان سینه‌چاک و دل‌باختگان بی‌دل آن با شور و حماسه مخصوص در باره او سخن می‌گویند: سران حزب کمونیست در همه آن کشورهائی که به مذهب مارکسیسم گرویده‌اند، هنوز برای خود حقوق استثنائی قائل هستند، و در غذا و مسکن و لباس هم امتیازاتی برای خود اختصاص داده‌اند، و حتی در معالجه بیماری‌ها این سران نیز از داروهای خارجی که با ارزش اختصاصی وارد کشور می‌شوند استفاده می‌کنند، در صورتیکه داروهای مورد استفاده عموم همان داروهائی است که در داخل کشور تولید می‌شود، خواه اثر مطلوب داشته باشد و یا نداشته باشد!.

و این وضع ناپسند نتیجه حتمی این معنا است که این نظام‌ها اقتصاد را به کلی از اخلاق جدا می‌دانند، و هرگز به سازندگی اقتصاد ایمان ندارند!! بلکه فقط به فلسفه جاهلانه و سراسر انحرافی (مکیاولی) ایمان آورده‌اند، همان فلسفه لااخلاقی که توسل به هر وسیله را اعم از اینکه اخلاقی و انسانی باشد و یا نباشد، برای رسیدن به هدف اعم از مشروع و نامشروع جایز می‌داند، و هرگز هدف را با مقیاس اخلاق نمی‌سنجد!!.

و بدیهی است که تنها راه نجات از این فساد ویرانگر توسل به اسلام و چنگ‌زدن به آئین خداست، همان آئین درخشانی که نظام اقتصادی خود را همه جا بر پایه اخلاقی و شیوۀ انسانی استوار ساخت، و از این طریق از گسترش ظلم و ستم در جهان و از تحکم و زورگوئی هر طاغوتی جلوگیری می‌کند.

اما آن اخلاقی که جاهلیت قرن بیستم آن را در محیط اجتماع به رسمیت می‌شناسد، و باقی مانده یک رشته فضائلی را از قبیل صدق، امانت، اخلاص در عمل، و صحت در معامله با مردم در این جاهلیت به چشم می‌خورد برخ مردم می‌کشد، این هم پربدیهی است که حقیقت آن‌ها نیز از اسلام سرچشمه می‌گیرد، و اروپا بسیاری از آن‌ها را در اثر برخورد با جهان اسلام از مسلمانان فرا گرفت، (اگرچه کسانی که خود را مسلمان معرفی می‌کنند هنوزهم این اندوخته گرانبها را پشت سر انداخته‌اند)، اما ما قاطعانه تذکر می‌دهیم که آئین اخلاق در اسلام مانند اخلاق در اروپا هرگز در دایره سودپرستی و خودپرستی محدود نبوده و تا ابد هم نخواهد بود، چون این آئین درخشان در اسلام از متن آئین آسمانی اسلامی سرچشمه می‌گیرد، و این آئین براساس دشمنی با خودپرستی بنا شده است!!.

نظام اسلامی همه جا آئین اخلاق را در سطح عالی جهانی و افق گسترده انسانی و دور از آلودگی‌ها به مصلحت‌های قومی، وطنی، و عصبیت‌های نژادی به رسمیت می‌شناسد، زیرا نظام اسلامی خود از برنامه الهی آسمانی سرچشمه می‌گیرد که قواعد و نظام‌های آن را برای همه مردم تنظیم می‌کند، و همه مردم در آن یکسان هستند.

پس بنابراین، آن روز که مردم جهان آئین خدا را در متن زندگی خود به کار ببندند، از همین اخلاق که امروز قسمتی از آن در کشورهای غربی باقی مانده است، مردم مغرب زمین در سطح عالی‌تر و افق روشن‌تری از آن برخوردار خواهند شد، در آن روز هم برنامه‌های زندگانی مردم از سیاست تا اقتصاد، و از اجتماع تا روابط جنسی،... همه و همه در حوزه اخلاق قرار خواهد داشت، و دیگر رنگ زیبای انسانی به خود خواهد گرفت.

زیرا اخلاق عبارتست از همان قواعد و قوانین همگانی سلوک و رفتار و زندگی مردم، و هرگز اختصاص به برنامه مخصوصی از برنامه‌های زندگی ندارد!!.

و داستان جنس نیز داستانی است که سر دراز دارد، و بحث در باره آن دارای فنون بسیار است، و منظور ما هم در اینجا این نیست که آن را تنها از یک زاویه محدودی که عادتاً نامش اخلاق است، مورد بحث و بررسی قرار بدهیم.

بلی، معمولاً وقتی که سخن از اخلاق به میان می‌آید، فوراً ذهن مردم متوجه برنامه‌های اخلاقی جنسی و روابط مرد و زن می‌شود، اما لازم است که بگوئیم: اخلاق در نظر اسلام بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر از آن معنا است که مردم برای آن تصور کرده‌اند!!.

اخلاق در نظر اسلام شامل همه ابعاد زندگی و همه ابعاد شخصیت انسان است، و روابط انسان با پروردگار خود با مردم و با نفس خود، همه و همه در حوزه اخلاق انجام می‌گیرد.

اخلاق در نظر اسلام فراگیرنده برنامه‌های جنسی فقط و یا معامله و رفتار با مردم تنها نیست، بلکه حتی آن احساسات درونی باریکی که انسان آن را از مردم نیز پنهان کند همه و همه در حوزه اخلاق است، و باید همه بر اصول و قواعد اخلاق استوار بگردد، زیرا که خدا ﴿يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧[طه: ۷]. «هم از سر آگاه است، و هم از باریک‌تر از سر»، و بازهم خدا ﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ ١٩[مؤمن: ۱۹] «چشم دزدک‌ها را می‌داند، و از آن رازهای نهان باخبر است که سینه‌ها مرتب آن‌ها را می‌پوشاند»، و وظیفه آدمی هم این است که همه سر و نجوائی را که خدا از او می‌داند پاک و پاکیزه و بی‌ریا تحویل او بدهد! و بهمین لحاظ است که در نظام اسلام دو گونه اخلاق وجود ندارد، یکی مربوط به خود شخصت، و دیگر مخصوص به رفتار منافقانه با مردم خود!!.

پس بنابراین، اخلاق در نظر پاک اسلام دامنه بسیار وسیعی دارد و محدود به حدود اصطلاح بسیاری از مردم نیست، اما با این حال بی‌جهت نیست که مردم از ایام قدیم میان اخلاق و برنامه‌ها روابط جنسی رابطه بسیار محکم و پیوند بسیار لطیفی برقرار کرده‌اند، بگونه‌ای که نهاد تصورشان این چنین گنجیده که مراد از اخلاق همان اخلاق جنسی مخصوص است!.

بلی، اخلاق ایجاد چنین ارتباط محکم و چنین پیوند لطیفی است، اگرچه آنان در منحصرساختن مفهوم اخلاق در این محدوده تنگ و تاریک اشتباه کرده‌اند، اما این اشتباه بی‌علت نیست، زیرا مردم با تجربه‌های طولانی درک کرده‌اند که اخلاق به معنای کلی و مفهوم گسترده‌ اش در صورت انحراف مردم در برنامه‌های غریزه جنسی هرگز پایدار و آباد نمی‌ماند! و درک کرده‌اند: کسیکه در این مرحله بحرانی گرفتار فساد و انحراف گردد، دیگر نمی‌تواند از اخلاق سالم و پایدار بهره‌مند شود!.

جاهلیت قرن بیستم در اینجا مجادله بسیار سختی آغاز کرده است، تا ثابت کند که اخلاق کوچکترین ارتباط با برنامه‌های غریزه جنسی ندارد! و مردم همه جا و همیشه می‌توانند با وجود بی‌قیدی و بی‌بند و باری در برنامه‌های جنسی اخلاق خود را نیز از گزند فساد محفوظ بدارند، و ما قبل از این هنگام بحث در باره جاهلیت گفتیم، و آراء و عقاید هواداران این فلسفه غلط را بیان کردیم، و بیان کردیم که سنت لایزال خدا هنگام انحراف و سقوط مردم در طوفان امواج ویرانگر شهوات چگونه جریان می‌یابد!!.

و اما در این بخش ما در باره اسلام که درست نقطه مقابل جاهلیت است بحث می‌کنیم، و برنامه‌های جنسی را از این جهت بررسی می‌کنیم، و منظور ما آن نیست در این مورد از نقطه‌ نظر محدودی که مردم معمولاً لفظ اخلاق را بر آن اطلاق می‌کنند گفتگو کنیم.

منظور ما در این بخش بررسی برنامه‌های مربوط به غریزه جنسی است، به مفهوم اخلاقی شامل و کامل و گسترده اسلامی: همان مفهوم شاملی که با همه ابعاد زندگی و ابعاد شخصیت انسان رابطه دارد، و این انسان را از سایر موجودات زنده به خصوص حیوان جدا می‌سازد.

اسلام رسوائی و فضاحت جنسی را برای آن تحریم نمی‌کند که آن مخالف با قواعد اخلاقی به معنای محدود آنست، بلکه این رسوائی و این فضاحت را برای آن تحریم کرده و می‌کند که انسان را از سطح عالی و مقام برجسته انسان پائین می‌آورد، و این رسوائی جنسی از این جهت با اخلاق به مفهوم کلی و معنای فراگیر آن مخالف است!.

انسان این خلیفه الله که بار امانت را به تنهائی به دوش کشید، آن هم روزی که آسمان‌ها و زمین و این کوه‌های سر به فلک از تحمل این بار سنگین سر باز زدند، و همان روز از طرف خدا این امانت‌دار به عمران و آبادی زمین، و پایدارساختن خلافت خدا در جهان، با پایدارساختن حق و عدل ازلی، و با به راه‌انداختن اقتصاد سالم و یا تشکیل اجتماع سند مأموریت یافته، و برای انجام این وظایف سنگین و اجرای این مأموریت‌های مهم او به جهادی مأمور و مؤظف است که در اینگونه موارد اجتناب‌ناپذیر است!.

بنابراین، پس این انسان، این امین خدا، این خلیفه الله هنگام سقوط در منجلاب رسوائی جنسی چه حالتی و چه وضعی به خود خواهد گرفت!؟ و چگونه به انجام برنامه‌های مهم این خلافت قیام خواهد کرد!؟ و چگونه بار مشکلات این جهاد را به عهده خواهد گرفت!؟ جواب این سئوال‌ها با خود انسان است!! این انسان با این همه آلودگی چگونه می‌تواند میان خود و جانوران فرق بگذارد!؟، او که قادر نیست خود را از سیاه چال زندان حیوانیت نجات بدهد، و در سطح عالی انسانیت که خدایش برایگان به او داده بنشاند!؟.

آیا برای انسان دیگر اخلاقی باقی میماند، او که شتابان شتابان به دنبال دیوشهوت جسمانی خود دیوانه‌وار می‌دود، و نیروی انسانی خود را در یک جنبه تاریک از جوانب زندگی، و در یک سطح پائین که جز برای حیوان شایسته نیست تباه می‌سازد، و حدود اراده خود را که خدا فقط از میان همه موجودات به او معین کرده درهم می‌کوبد، و کار خود را عاقبت به جائی میرساند که حتی ضوابط و حدود فطرت خود را از دست میدهد، در صورتیکه حیوان همیشه از آن بهره‌مند است!؟.

بدیهی است که منظور اسلام از تحریم فحشاء و رسوائی همه جا بزرگداشت انسان، و بالابردن اوست به سطح عالی و مقام شایسته خلافت الهی!! اسلام هرگز فحشاء را فقط به علت شهوت تحریم، و یا برای سختگیری بر مردم تحریم نمی‌کند! زیرا رفتار خدا با انسان هرگز چنین نبوده و تا ابد هم چنین نخواهد بود!!.

پس بگذار در این باره سخن از زبان قرآن بشنویم:

﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰكُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ[الحج: ۷۸].

«او شما را برگزیده و برای شما در این دین حرجی و فشاری قرار نداده است!».

﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٦[المائدة: ۶].

«خدا هرگز نمی‌خواهد که برای شما حرجی قرار بدهد، اما پیوسته می‌خواهد که شما را پاکیزه گرداند و نعمت خود را بر شما تمام کند، و شاید که شما سپاسگذار باشید!».

﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا ٢٧ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨[النساء: ۲۷- ۲۸].

«و خدا پیوسته اراده می‌کند که برای شما توبه کند، (چه اشاره لطیفی خدا توبه می‌کند، نه انسان چون توبه کمال است، اگر انسان توبه کند به کمال بازگشته است، و بازگشت به کمال را خدا به خود نسبت می‌دهد!!) و پیوسته اراده می‌کند کسانی که دائم به دنبال شهوات می‌دوند که شما به انحراف بردگی گرفتار شوید، آن هم به طور عاشقانه و تماشائی! خدا همیشه می‌خواهد که بار سنگین شما را از دوش‌تان برگیرد، و حال آنکه انسان ناتوان آفریده شده است!!».

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ[البقرة: ۲۸۶].

«هرگز خدا بر نفسی جز به اندازه وسع و قدرت او تکلیف نمی‌کند!».

﴿مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمٗا ١٤٧[النساء:۱۴۷].

«خدا را با عذاب شما چه کار است، اگر شما سپار بگذارید و مؤمن باشید، وحال آنکه خدا شاکر دانائی است! (وه چه ارشاد زیبائی خدا شاکر است نه انسان)».

حاشا، حاشا خدا فحشا را نه برای اینکه بر بندگان خود سخت بگیرد حرام کرده است، بلکه برای پاک‌ساختن آنان و برای بالابردن آنان به سطح عالی انسانیت و مقام ارجمند انسان حرام کرده است، همان انسانی که خدا او را گرامی داشته و بر بسیاری از آفریدگان خود فضیلت بخشیده است! بازهم چه زیبا است که سخن از زبان قرآن بشنویم: ﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠[الإسراء: ۷۰] «و الحق که ما فرزندان آدم را مکرم داشتیم، و آنان را در دریا و صحرا به مرکب نشاندیم، و از روزی‌های پاک و گوارا روزی‌شان کردیم، و آنان را بر بسیاری از مخلوق خود برتری دادیم!».

این همان انسان است که در شیوه تکوین و کیفیت آفرینش خود تنها و ممتاز است! و مخلوقی بی‌نظیر است! پس بشنویم از قرآن که از این امتیاز بی‌نظیر سخن می‌گوید: ﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢[ص: ۷۱- ۷۲] «آندم که پروردگارت به فرشتگان گفت: من خالق بشری از خاک گلی هستم. بنابراین، چون پیکر او را من آراستم و از روح خود در او دمیدم، شما فوراً در برابر عظمتش به سجده درآئید!».

و به خاطر همین طبیعت زیبای دوترکیبه و آمیخته از خاک و روح که در نهاد وجود انسان بکار رفته، هرگز در حال اعتدال خود به صورت شهوت بی‌لجام در‌نمی‌آید، و هرگز به نیروی چموش جسمانی تا آمیخته با تابش روح تبدیل نمی‌گردد، و این طبیعت دوترکیبه در همه اعمال و کردار او، و از آن جمله در برنامه‌های جنسی او سازنده و نمودار خواهد شد، و اخلاقی که اسلام برای انسان در همه اعمال حتی در برنامه‌های جنسی (هم در نظر گرفته از همان قانون این طبیعت دوترکیبه است که هرگز در حال اعتدال به صورت شهوت بی‌لجام و چموش درنمی‌آید، و هیچ وقت به نیروی چموش جسمانی ناآمیخته از تابش روح تبدیل نمی‌گردد!.

اخلاق در اسلام قانونی قائم به ذات و جدا از طبیعت انسان نیست که با فشار جبر و ضرورت از خارج بر او تحمیل گردیده باشد.

بلکه قانون طبیعی سالم و آئین فطرت ناآلوده خود انسان است که از طبیعت مخصوص و ممتاز او سرچشمه گرفته است، نه از طبیعت موجودی دیگر. اخلاق فرشتگان و اخلاق حیوان اگر بکاربردن این کلمه به طور مجاز در باره فرشته و حیوان جایز باشد، چیزی دیگری غیر از اخلاق انسان است، زیرا اخلاق هر مخلوقی نمونه‌ای از طبیعت همان مخلوق است، و اخلاق انسان هم از این قانون بیرون نیست.

فرشته مخلوقی است که هیچگونه تمایل و اراده‌ای از خود ندارد، و اخلاقش هم که نمونه طبیعت اوست دارای استقلال نیست، و چه خوش که قرآن این سخن‌گوی عالم آفرینش از آن سخن بگوید: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦[التحریم: ۶] «هرگز آنان سرپیچی نمی‌کنند خدا را در آنچه که امرشان کرده است، و انجام می‌دهند آنچه را که مأمور شده‌اند».

و بازهم سخنی دیگر از همین سخن‌گو:

﴿يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ ٢٠[الأنبیاء: ۲۰] «مرتب شبانه روز خدا را تسبیح می‌کنند، و هرگز در این کار خسته نمی‌شوند!».

و اما حیوان آن موجودی است بی‌اراده و بی‌شعور و دارای تمایلات سرکش و چموش و حدود و ضوابطی هم جز همان ضوابط فطری بی‌شعوری ندارد، و اخلاقش هم که نمونه طبیعت آنست در جواب‌دادن به این تمایلات بدون تفکر و شعور، در حدود همان ظوابط فطری حیوان است!.

و اما انسان، او یگانه مخلوقی است که دارای تمایلات ارادی و ضوابط شعوری جاری از طبیعت دوترکیبه او است، همان طبیعتی که از مشتی خاک تیره و از دمی روح الهی سر زده است، و لازمه اخلاقش هم که در حال اعتدال همآهنگ با طبیعت خود او این است که از احکام شهوات جسمانی آمیخته با تابش روح خدا پیروی نماید، و از خواسته‌های خود در حدود تعیین شده و در اندازه ممتاز خود اجابت نماید، همان خواسته‌های معینی که به توسط ضوابط فطری ارادی نهفته در طبیعت دوترکیبه او اندازه‌گیری شده است!!.

و روی همین حساب اعمال انسان هرگز بدون ضابطه، بدون کنترل، بدون هدف معینی، و به صورت تمایل پرفشاری مانند اعمال حیوان انجام نمی‌گیرد، اخلاق انسان در همه اعمال و کردارش حتی در برنامه‌های غریزه جنسی، پذیرفتن ندای تمایلات فطری کنترل شده، و همراه با هدف شعوری و تابش روح آمیخته با خاک است.

و بهمین لحاظ آئین اخلاقی جنسی در عالم انسان مانند آئین‌های اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و سایر آئین‌های اخلاقی موجود در زندگی انسان عبارتست از جواب مثبت‌دادن بندای تمایلات جنسی، اما نه در سطح شهوت، بلکه در سطح عاطفه انسانیت!.

و غریزه جنسی در زندگی انسان هدفی نیست که در اصل تلاش و کوشش و نیروهای سازنده او را به خود اختصاص بدهد و در خود تباه سازد، بلکه خود آن وسیله‌ای است برای رسیدن به هدف دیگر، چنانکه بدون ضبط و کنترل هم نیست مانند حیوان، بلکه در آن ضوابط و قوانینی حاکم است که آن را از تباه‌ساختن فرد و فاسدساختن اجتماع بازمی‌دارد.

و آئین‌های اخلاقی مربوط به سایر ابعاد و جوانب برنامه‌های زندگی انسان هم از آئین‌های اخلاقی خوراک و پوشاک و مسکن و مالکیت تا آئین‌های اخلاقی مربوط به جنگ و ستیز و دفاع... درست پیرو همین قانون ثابت است، و بهمین ترتیب است!!.

و به وسیله همین آئین‌های اخلاقی است که انسان در مقام عالی انسانیت پرواز می‌کند و بر فراز آن می‌نشیند، و در غیر این صورت از حیوان هم پست‌تر و گمراه‌تر می‌گردد، پس چه بهتر گوش فرا دهیم تا قرآن سخن بگوید:

﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩[الأعراف: ۱۷۹].

«آنان دارای قلب‌هائی هستند که با آن قلب‌ها درک نمی‌کنند، دارای چشم‌هائی هستند که با آن چشم‌ها نمی‌بینند، و دارای گوش‌هائی هستند که با آن گوش‌ها نمی‌شنوند، آنان مانند چارپایانند و بلکه گمراه‌تر، آنان همان غفلت‌زدگانند، (و نمی‌دانند که چرا)!».

و با تکیه بهمین اصل کلی و نظام عمومی که هرگز برای غریزه جنسی قوانینی مخصوص تصویب نمی‌کند، و این زاویه از زندگی انسان را نیز تابع قوانین مربوط به سایر زاویه‌های فعالیت او قرار می‌دهد، اسلام برنامه‌های غریزه جنسی را با تدبیر و چاره‌اندیشی حکیمانه زیرنظر می‌گیرد، و انسان را به مقتضای آن پرورش می‌دهد!!.

اسلام از نظر اصول خود موضوع فعالیت غریزه جنسی را هرگز مانند کیش هندو و آئین مسیحیت کلیساپرست، و سایر مذاهب انحرافی که سرکوبی غرائز و ناپاک‌دانستن تمایلات جسمانی را عامل پاکسازی نفس قرار می‌دهند حرام نمی‌کند، بلکه آن را نیز مانند سایر خواسته‌های فطری و فعالیت‌ها و نشاط زندگی دربست مباح نمی‌داند.

تنها کار اسلام در باره این فعالیت و این نشاط جنسی این است که آن را پاک و لطیف می‌سازد، و دور از آلودگی‌ها نگهمیدارد، و برای تنظیم آن حتی در آن دایره مباح هم ضوابط و قواعدی برای آن برقرار می‌سازد! چون مباح‌دانستن و منع‌کردن یک خط ظاهری و گسترده‌ایست که فقط از افتادن در مهلکه جلوگیری می‌کند، و لکن آئین‌های اخلاقی جنسی برازنده انسان هرگز منحصر در این گسترده نیست، بلکه در همه خطوط است، چه ظاهری و چه معنوی!.

و سایر آئین‌های اخلاقی نیز بهمین ترتیب است!.

مثلاً: وقتی ما آئین‌های اخلاقی طعام را به دقت بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که درست مانند آئین‌های اخلاقی غریزه جنسی است! مثلاً: خون مردار، گوشت خوک، و قربانی بت‌ها حرام است، اما بقیه انواع طعام هم به طور دربست و مطلق مباح نیست! زیرا طعام پس از این مرحله باید از مال دزدی، غصب، غارت، نباشد و به شیوه اسراف صرف نگردد!.

و چه بهتر که ما این پاکسازی را از سخن‌گوی وحی بشنویم: ﴿كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡۚ[الأعراف: ۱۶۰]. «(شما مردم) بخورید از نعمت‌های گوارا و پاکیزه‌ای که ما روزی‌تان ساخته‌ایم».

﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ٣١[الأعراف: ۳۱].

«و بخورید و بیاشامید و اسراف نورزید! (چون اسراف‌کاران برادران شیاطینند)!».

و نیز سزاوار است که برای طعام آداب و رسومی وجود داشته باشد، همانگونه پیامبر اسلام بیان کرده است: آدمی هیچ ظرفی بدتر از شکم خود را انباشته نکرد [۵۶].

و بس است برای آدمی‌زاده چند لقمه‌ای که قامت او را سرپا نگهدارد، بازهم ابن عباس باز پیامبر گرامی بازگو می‌کند که از دمیدن در ظرف غذا پرهیز باید کرد.

و به این ترتیب، طعام از خشونت حس، و از خشونت حیوانی بالاتر می‌گردد، و به صورت یک نشاط سازنده و یک عمل حیاتی همآهنگ و متناسب با مقام انسان خود را نشان می‌دهد، و جسم و جان آدمی هردو باهم در یک حال و یک آن در آن شرکت می‌کنند.

و موضوع جنس نیز از این قانون مستثنی نیست.

در جنس هم مواردی هست که حرام است، و چه نیکو که این موارد را از زبان قرآنکریم بشنویم:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ ٱلَّٰتِي دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمۡ تَكُونُواْ دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِكُمُ ٱلَّذِينَ مِنۡ أَصۡلَٰبِكُمۡ وَأَن تَجۡمَعُواْ بَيۡنَ ٱلۡأُخۡتَيۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٢٣ ۞وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ...[النساء: ۲۳- ۲۴].

«[نکاح‏] مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمّه‏هایتان و خاله‏هایتان و دختران برادر و دختران خواهر و آن مادرانتان که شما را شیر داده‏اند، و خواهران رضاعیتان و مادران زنانتان و آن دختران همسرانتان که در کنار شما پرورش یافته‏اند، از آن زنانتان که با آن‌ها آمیزش جنسى کرده‏اید- و اگر با آن‌ها آمیزش جنسى نکرده باشید، گناهى بر شما نیست- و همسران آن پسرانتان که از صلب خودتان هستند و آنکه بین دو خواهر جمع کنید، بر شما حرام گردیده است. مگر آنچه گذشته است، که خداوند آمرزنده مهربان است * و زنان شوهردار [نیز بر شما حرام شده است]».

اما موارد مباح هم مباح مطلق و دربست نیست! بلکه در این موارد ارشادها و راهنمائی‌هائی از جانب اسلام رسیده است که آن را پاک و پاکیزه می‌سازند و همه جا آن را در سطحی بالاتر از نیروی غریزه‌ای و برتر از خواسته‌های حیوانی قرار می‌دهند، و همین پاکسازی‌ها را از زبان قرآن شنیدن بهتر است:

روی سخن به پیامبر پاکساز انسان است، ﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢[البقرة: ۲۲۲] «و از تو می‌پرسند: از ایام و از حال حیض زنان، بگو: آن برای زنان آزار است، پس شما در حال حیض زنان را رها سازید و با آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند، و آندم که پاک شدند آنگاه شما آنگونه که خدا امر کرده به آنان درآئید که خدا توبه‌کاران و پاکیزه‌کاران را دوست می‌دارد!».

سپس اسلام برای تلطیف حس و کاهش‌دادن از بهیمیت و خشونت غریزه آدمیان را به مبادله ناز، و انجام راز و نیاز و گفتگوی نرم و نمکین، و حرکات مهیج قبل از آغاز برنامه جنسی سفارش می‌کند، و سپس به انسان هوشیارباش می‌زند که در این عمل برای او هدفی منظور است بس عالی، و آن عمل خود هدف نیست.

و این هم شعاری است که قرآن به دیوار آفرینش ثبت کرده است: ﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ«زنان شما کشت‌زار شما هستند»، وه چه تشبیه زیبائی و چه استعاره لطیفی! زن گشت‌زار است، کشت‌زار کشاورز لازم دارد، کشاورز باید به عمران و آبادی و پاکسازی کشت‌زار بپردازد، بذر لازم دارد تهیه بذل لازم دارد، بذرافشاندن لازم دارد، آبیاری و پاسداری و دورکردن و خرمن‌کردن و برباددادن، و جداکردن دانه از کاه و اندوختن دانه هم لازم است، و پس از همه این مراحل این کشاورز است که به وقار و شخصیت می‌رسد و آبرومند و سرفراز می‌گردد.

این نیز کشاورز است که سرانجام به مقام پدری و مادری می‌رسد که خود آبرو و شخصیت انسانیت است که آن بهشت را زیرپای خود جای می‌دهد، و این در عرش اعلای انسانیت پر و بال می‌گشاید!!.

و این است وقار و شخصیت انسان!!!.

سپس این عملکرد مباح غریزه جنسی از دیدگاه اسلام چون که یک علاقۀ جسمانی است در ردیف علاقه‌های روحی و روابط وجدانی به شمار می‌آید، و حالا بشنویم از قرآن که چه زیبا می‌گوید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ[الروم: ۲۱] «و از آیات اوست که برای شما از جنس خود شما همسرانی آفرید، تا شما برای آرامش به سوی آنان بشتابید، و در میان شما دریائی از مودت و رحمت قرار داد تا یکدیگر را گرم در آغوش دوستانه بگیرید!».

و بدیهی است که در چنین سطح عالی از شخصیت و پاکیزگی انسانی فحشاء در میزان سنجش با همه معیارهای انسانی عملی است پست، زبون، و رسواگرانه، عملی است که هیچ ‌یک از صفات انسان در آن دیده نمی‌شود، نه از آن تابش روح آمیخته با خواسته‌های جسم در آن اثری هست، و نه از فطرت بر ضبط و کنترل شهوات خبری، و نه از اندیشه بیدار و بینش آگاه بوئی که حساب هدف‌ها و نتیجه‌های اعمال را تخمین بزند، و روابط اجتماع را در حد و صلاحیت و در حد و وظیفه مقام والای آن خلافتی که خدا به عهده انسان نهاده است سر و سامان بدهد!.

اسلام فحشا را تحریم می‌کند، اما نه برای اینکه انسان را با سخت‌گیری در فشار بگذارد، بلکه فقط برای اینکه مقام انسان، آبروی انسان، و شخصیت والای انسان را از آلودگی محفوظ بدارد! زیرا انسان خلیفۀ الله است، و آلودگی به چنین عمل رسواگرانه هرگز شایسته مقام خلیفه الله نیست!!.

و همچنین اسلام برای همین منظور حکیمانه همه آن عواملی را که عامل آسان‌شدن فحشا شود، یا فحشا را در نظر مردم آرایش بدهد، و همه را به ارتکاب آن دعوت و تشویق نماید حرام می‌کند، و آمیزش‌های غیرضروری را و بی‌بند و باری زن و مرد را، و خودآرائی‌های بیهوده زنان را، و نشان‌دادن آرایش زنان بنا محرمان را حرام می‌سازد، و حتی نگاه‌های شهوت‌آلود، و سخن شهوت‌انگیز را نیز حرام و ناروا می‌داند، و جان سخن این که برای اشباع دیو چموش جنسی یگانه راه صحیح و لطیف آن را به رسمیت می‌شناسد.

یعنی: فقط ازدواج را و بس!!.

بعضی از افراط‌پرستان می‌گویند: این کار در شرایط زندگی پیش‌ رفته و همیشه در حال تطور قرن بیستم ناممکن است!.

بلی، البته بدیهی است که چنین کاری در این چنین جاهلیتی که بشر قرن بیستم در آن غوطه‌ورست ناممکن است بدون شک، اما اگر همین مردم گرفتار در سطح والای مقام انسان قرار گیرند همیشه و همه جا و در همه حال امکان‌پذیر است، و بلکه خودبخود برنامه زندگی است، و همه آن بهانه‌هائی شیطانی و همه آن دست‌آویزهای ناجوانمردانه مانند ضرورت‌های اقتصادی، اجتماعی، و... همه و همه سفسطه و غلط‌اندازی است که جاهلیت قرن بیستم آن‌ها را در نظر مردم این عصر آرایش داده و به تماشا گذاشته است، تا آنان را با لذت‌های کاذب جسمانی، و با شهوت‌های ویرانگر حیوانی به بازی بگیرد، و از توجه و دیدن آن همه قید و بند شرافت‌سوزی را که به دست و پای انسان زده است بازدارد!!.

و دلیل اینکه این شهوت‌رانی‌ها و این بی‌بند و باری‌های جنسی ضرورت اقتصادی و اجتماعی نیست، این است که در کشور اتحاد جماهیر شوروی مثلاً با اینکه اداره زندگی و تأمین کفالت امور مردم از خوراک و پوشاک و مسکن و لباس تا زناشوئی همه و همه در دست دولت و در اختیار هیئت حاکمه است، این دولت با اینکه می‌تواند وسیله ازدواج افراد را در آغاز جوانی فراهم سازد بازهم از این کار خودداری می‌کند، و سالها جوانان را به حال خود رها می‌سازد، تا در منجلاب شهوت تا گردن فرو روند، و با رسوائی‌های گوناگون جنسی آلوده گردند، و بدیهی است که این چنین آلودگی در این کشور هیچگونه ربطی با این ضرورت‌های اقتصادی ندارد!!.

بلی، این همان جاهلیت چموش و همان دیو طغیانگر است که همه جا درهای شهوت حیوانی را به روی مردم بازمی‌گذارد، تا آنان را از احساس سنگینی بار و احساس فشار زنجیرهای بندگی خود غافل سازد!!.

اما اسلام در همان حال هم که موانعی بر سر راه انحرافات جنسی قرار می‌دهد، چنانکه بر سر راه همه انحرافات فطری قرار می‌دهد، راه بهره‌برداری صحیح و پاکیزه را نیز به روی مردم بازمی‌کند، تا در محیطی پاک و در سطحی عالی، و در مقام پاکیزه انسانی به خواسته‌های فطری انسان جواب مثبت بدهند!!.

اسلام همه جا شرایط زناشوئی را آسان می‌سازد، و جوانان را همه جا از جهت اقتصادی، اجتماعی، فکری و روحی به ازدواج تشویق می‌کند، و این عمل را یک عبادت شایسته قرار میدهد که انسان از این راه به درگاه خدا تقرب می‌جوید!!.

[۴۵] نگا: کتاب «هل نحن مسلمون؟»= آیا ما مسلمان هستیم. [۴۶] نگا: تفسیر «فى ظلال القرآن» نوشتۀ شهید سید قطب، تفسیر سورۀ: «المائدة» و «الأنعام» و «الأعراف» ج ۶، ۷، ۸ . [۴۷] از کتاب «تجديد الفكر الدينى فى الإسلام» تألیف محمد إقبال وترجمۀ عباس محمود ص۱۴۹. [۴۸] همان مرجع سابق ۱۴۹ - ۱۵۰ [۴۹] از کتاب «الإسلام دين علم خالد» لفرید وجدى. [۵۰] در این خصوص مودودی سه کتاب خیلی مهم دارد: «پایه‌های اقتصاد اسلامی»، «سود» و «ملکیت زمین در اسلام» و سید قطب نیز کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» را تألیف نموده است. [۵۱] بخشی از خطبه‌ی خلیفه‌ی راشد ابوبکر صدیق رضی الله عنه. [۵۲])- منظور ما در اینجا روابط جنسی نیست، بلکه روابط اجتماعی است، اگر چه روابط جنسی نیز جزوی از روابط اجتماعی است و لکن آن شکلی مخصوص دارد، و ما هم راجع به آن بخشی جداگاه خواهیم داشت. [۵۳] ببین کتاب «التطور والثبات» فصل «اسلام و زندگی بشریت». [۵۴] از کتاب «التطور والثبات». [۵۵] الدعوة إلی الإسلام تألیف آرنولدبراند. [۵۶] این حدیث را امام أحمد، ترمذى، ابن ماجه و حاکم روایت نموده‌اند.