در مطب ابن سینا
گفته میشود در زمان ابن سینا دانشمند و طبیب معروف ایرانی مریضی را آوردند که در شکمش ماری جای گرفته بود! این مریض بیچاره که سالها از وجود مار در شکمش! رنج میبرد، چنان ضعیف و افتاده شده بود که توانایی حرف زدن هم نداشت و فقط در انتظار مرگ لحظه شماری میکرد، ابن سینا پس از معاینه و شنیدن درد دل مریض، همراهانش را پرخاش کرد که چرا این مریض را دیر آوردید! مار نزدیک است که او را خفه کند! باید او را عمل کنم، فردا همین وقت او را جراحی خواهم کرد، طی این مهلت ابن سینا ماری پیدا کرد و در طشتی زیر تخت آماده گذاشت فردا مریض آمد و وارد اتاق عمل شد، طبیب او را بیهوش کرد و ساعتی بعد که بهوش آمد طشت را جلو کشید و گفت ببین! تو با این مار چطور زنده مانده ای؟! مریض وهم زده نفس راحتی کشید و گفت: دست شما درد نکند احساس میکنم سبک شده ام! این وهم زدگی یکی از بارزترین نقاط ضعف انسان است.