ولایت و امامت

أولی الأمر و منزلتشان

أولی الأمر و منزلتشان

گفتیم که شوری براساس به رسمیت شناختن همه‌ی استعدادهای مرتبط با استنباط و هریک را به جای ویژه‌ی خود نشاندن مبتنی است. از آن جایی ‌که مسؤولیت‌ها و تکالیف نوع بشر متعدد و متفاوت بوده، استعدادهای خدادادی به تناسب مسؤولیت‌ها در بین افراد تقسیم شده است، تکلیف استنباط احکام یاد شده، در هر عصری به عده‌ای از مؤمنین واگذارده شده است. یعنی از آن جهت که تواناییهای لازم برای امر استنباط احکام متعلق به یک جامعه تنها به عده‌ای از ایشان بخشیده شده است، شورایی بودن امر در هر جامعه‌ای به معنی شورایی بودنش در میان عده‌ی معدودی از آن جامعه می‌باشد که، وجود استعدادهای نام برده، ایشان را اهل امر و صاحبان آن (أولی الأمر) گردانیده است (همچنان که امر هر جامعه‌ای به شورای همه‌ی اهل استعداد آن جامعه واگذار می‌شود، امر هر جمع و گروهی هم، به صاحب نظران آن جمع سپرده می‌شود. چنان که در مورد از شیر بریدن بچه‌ی شیرخواری که پدر و مادرش از طریق طلاق از هم جدا شده‌اند، می‌فرماید: ﴿فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَاۗ[البقرة: ۲۳۳] [۱۸۰].

از آن جایی‌ که استنباط احکام رویدادها، اضافه بر آشنایی کافی با زبان عربی و آگاهی از سرّ (= فلسفه‌ی) قانون‌گذاری خداوندی، نیاز به تخصص در زمینه‌ی آن رویدادها دارد، جمع أولی الأمر هر عصر، به گروههای کوچکتری که هریک در زمینه‌ای اهل تخصص است (کمیسیونها)، تقسیم می‌شود.

در آیه‌ی هشتاد و سوم سوره‌ی نساء می‌فرماید: ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ(پس از این در باره‌ی أولی الأمر توضیح بیشتری خواهد آمد)، ﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ(ضمیر اخیر به أولی الأمر برمی‌گردد، عبارت مِنهُم دلالت می‌کند بر این که صاحب امر بودن، مستلزم صاحب نظر بودن در همه‌ی زمینه‌ها نیست، بلکه کافی است که هیأت أولی الأمر، فراهم آمده‌ی از گروههایی باشد، که هریک در زمینه‌ای اهل استنباط بوده، هر مسأله‌ای نخست در میان گروه ویژه‌ی خود طرح و پس از استنباط حکمش به جمع أولی الأمر برده شده، پس از تصویب به جامعه اعلام گردد). وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّيۡطَٰنَ إِلَّا قَلِيلٗا٨٣ [۱۸۱].

از آنچه که گفته شد روشن می‌شود که پس از کتاب خدا (در بر دارنده‌ی اصول و فروع جهان بینی ‌و اصول احکام و جزئیات تحول ناپذیر آن)؛ تبیینات فردی پیامبر‌خدا ج(تبیینات متعلق به احکام جزئیی که اگرچه اصولش در کتاب خدا مقرر است، کسی جز وی از عهده‌ی آن برنمی‌آید)، تنها مصدر احکام دین خدا در زمان پیامبر خدا ج و در هر زمان دیگری شورای أولی الأمر آن زمان (که بدون آن، اقامه‌ی دین کاری ناشدنی است) می‌باشد. اطاعت أولی‌الأمر، همچون اطاعت خدا و پیامبرش ج مقتضای ایمان و سرپیچی از فرمان صادر از شوری، همانند سرپیچی از فرمان ایشان است. چنان که می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵٩] (أولی، جمع غیر لفظی کلمه‌ی ذو(= دارای)، أولی الأمر به معنی دارایان امر یعنی کسانی که برخورداری از استعدادهای یاد شده، ایشان را اهل امر استنباط و صاحبان آن گردانیده است می‌باشد. به عبارتی دیگر، أولی الأمر به معنی دانشمندان و صاحب نظران در زمینه‌ی استنباط احکام رویدادهای فوق الذکر است.

نخستین مصداق مفهوم این عبارت، جمع صاحب نظران از یاران پیامبر خدا‌ ج می‌باشد. وضوح این امر آنچنان است که دریافتن و پذیرفتنش را جز تعصب مذموم مانعی نمی‌باشد؛ زیرا اگرچه قرآن کتاب هدایت بشر در همه‌ی زمان‌ها و مکانهاست، خطابی بدون مخاطب و مفهومی بدون مصداق موجود در زمان نزول نمی‌توان در آن یافت. مثلاً مصداق نخستین ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١[المؤمنون: ۱] و مخاطبان اولین ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١[الكافرون: ۱] و موصوفان پیش از همه‌ی ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ[النساء: ۱۴۵] گروه‌های موجود در زمان نزول قرآن بوده و دیگر مؤمن و کافر و منافقان، تکرار کنندگان ایمان و کفر و نفاق آن پیشروان و متبعین ایشان‌اند. به همین شیوه، اولین مخاطبان ضمیر مِنکُم، مسلمانان عصر نزول قرآن و نخستین مصداق أولی الأمر مِنکُم جمع صاحب نظران از آن مسلمانان می‌باشد.

در آیه‌ی هشتاد و سوم همین سوره (النساء) در زمینه‌ی بیان موضع‌گیری‌های منافقانه‌ی بعضی از اعضای جامعه‌ی اسلامی، ایشان را بدین امر سرزنش می‌کند که، هنگامی که رویدادی از رویدادهای مصلحت‌بار یا مفسده‌آور به وقوع پیوسته، از آن امری از آرامش یا هراس بدیشان می‌رسد، بدون هیچ تردیدی آن را فاش می‌کنند. سپس می‌فرماید: اگر – به جای این کار – آن را به پیامبر ج و به أولی الأمر از جامعه‌اشان برمی‌گردانیدند، کسانی از ایشان که به سبب برخوردار بودن از خصوصیات لازم در این زمینه تدبیرش را استنباط می‌کنند، حقیقت آن و موضع‌گیری متناسب با آن را می‌دانستند. ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ...[النساء: ۸۳] آشکار است که اگر در زمان نزول این آیه جمعی از أولی الأمر وجود نمی‌داشت، چنین اعتراضی بر ایشان وارد نمی‌شد.

پس از این توضیح، جای پرداختن به جواب این سؤال است که – اولاً – چرا با وجود ‌واو عاطفه، که می‌توانست لفظ الرسول را بر لفظ الله عطف و آن ‌را معمول فعل أطیعوا در جمله‌ی «أطِیعُوا الله»گرداند، این فعل با لفظ الرسول تکرار شده است؛ – ثانیاً – چرا این امر در عطف دوم مراعات نشده، فعل أطیعوا با لفظ أولی الأمر نیز نیامده است؟ جواب این است که آوردن لفظ أطیعوا در جمله‌ی دوم، برای اشاره بدین امر است که، اطاعت پیامبر خدا ج در تبیینات فردیش (که در آن جایی برای شوری نیست)، همانند اطاعت خداوند، چون و چرا بردار نیست. عدم تکرار آن با لفظ أولی الأمر، برای اشاره بدان است که، مطاع بودن أولی الأمر فاقد این اصالت بوده، فرع مطاع بودن خدا و پیامبر ج می‌باشد، یعنی بر خلاف فرمان خداوند (که مطاع بودنش ناشی از ذات خود است) و فرمان پیامبر ج (که از آن جایی‌ که به خطأ بودنش – در صورتی‌ که خطأی در آن رخ دهد – کسی جز خداوند پی نمی‌برد، در فوریت وجوب امتثال، با فرمان خداوند هم منزلت گشته است). فرمان أولی الأمر باید مورد نظارت مؤمنین بوده، به شرط عدم اختلاف با فرمان خدا و فرمان پیامبرش ج از آن پیروی شود. این نکته در بخش دوم آیه با صراحت بیان شده است).

﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ(مخاطبان این جمله «الّذینَ آمنوا»اند که با توجه بدانچه که گفته شد، در صورت احتمال خطأ در فرمان أولی الأمر، حق کشمکش و بحث برای ظاهر شدن حق با ایشان را دارند. بعضی از آن جایی ‌که یکی از شروط رسیدن به مقام اجتهاد و عضویت در هیأت أولی الأمر، آگاهی از قضایای روز و تخصص در زمینه‌ی رویدادهای مورد بحث بوده و امکان سازگار نبودن احکام صادره از أولی الأمر با همه‌ی واقعیتهایی که مؤمنین در آن به سر می‌برند وجود دارد. باید استنباطهای اجماعی أولی الأمر به جامعه اعلام و به مؤمنین حق ایراد اعتراضات موجه داده شده، پس از مراعات اعتراضات مبرهن و موافق با فرمان خدا و پیامبرش ج و بیان بی‌اساس بودن غیر آن، احکام استنباط شده به صورت قوانین غیر قابل سرپیچی، ابلاغ گردد. و الله اعلم) ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ(حصر مرجع حلّ تنازع در خدا و پیامبرش جنیز، برهان دیگری است بر این که طرفین تنازع – چنان که گفته شد - «الَّذِینَ آمَنُوا»و «أُولي الأمر»ایشان‌اند. این امر دلیل قاطعی بر معصوم نبودن أولی الأمر می‌باشد). ﴿إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ(پس بر خلاف رهنمودهای این آیه بودن، نشانه‌ی عدم ایمان به خدا و روز واپسین است. اگر در شرایط خاصی واقعیت اجازه‌ی امتثال این أوامر را نمی‌دهد، راه رهایی از اتصاف به صفات غیر مؤمنین آن است که، در حد وسع در تغییر واقعیت سعی و تلاش شود). ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩[النساء: ۵٩] [۱۸۲].

آیه‌ی شصتم سوره بیانگر این است که حاکم گردانیدن غیر فرمان خدا و فرمان پیامبر جو أولی الأمر، حاکم گردانیدن طاغوت است (پیش از این به حکم اجتهادات مجتهدین – رحمهم الله – و مذاهب مسلمین اشاره شده است).

چنان که می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا٦٠[النساء: ۶۰] [۱۸۳].

[۱۸۰] «پس اگر آن دو با رضایت و مشورت یکدیگر بخواهند. (کودک را زودتر) از شیر بازگیرند، گناهی بر آن‌ها نیست». [۱۸۱] «و هنگامی‌که خبری از ایمنی (و پیروزی) یا ترس (و شکست) به آن‌ها برسد آن را شایع می‌سازند، در حالی‌که اگر آن را به پیامبر و صاحبان امرشان باز می‌گرداندند، از حقیقت امر آگاه می‌شدند، و اگر فضل و رحمت الله بر شما نبود، جز اندکی، (همگی) از شیطان پیروی می‌کردید». [۱۸۲] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید الله را، و اطاعت کنید پیامبر، و صاحبان امر تان را، و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش فرجام‌تر است». [۱۸۳] «آیا ندیده‌ای کسانی را که گمان می‌کنند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده‌است؛ ایمان آورده‌اند، (ولی) می‌خواهند برای داوری نزد طاغوت (و حکام سرکش) بروند با آن که به آن‌ها دستور داده شده که به او کفر ورزند، و شیطان می‌خواهد گمراه شان کند، (و به) گمراهی دوری (بیفکند)».