ولایت و امامت

خلافت

خلافت

گفتیم که هیأت أولی‌الأمر (= حکومت اسلامی) عهده‌دار امر استنباط احکام رویدادهای مرتبط با تحولات زمان و مسؤول اتخاذ تصمیمات لازم در ارتباط با جامعه می‌باشد.

نخستین و مهمترین امری که این هیأت به اتخاذ تصمیم در باره‌اش می‌پردازد، انتخاب یکی از اعضایش برای ریاست قوه‌ی اجرائیه است (زمان حیات پیامبر خدا ج از این قاعده‌ی کلی مستثنی است؛ زیرا وی همچنان که نبوت و رسالت و تبیین و ریاست هیأت أولی‌الأمر را به عهده دارد، ریاست قوه‌ی اجرائیه و سایر قوه‌ها را نیز به عهده دارد). از آن جایی ‌که این انتخاب، امری از امور مؤمنین است و امور مؤمنین هر عصری تنها به عهده‌ی أولی الأمر و زیر نظارت عام مؤمنین آن عصر بوده، دیگران را در آن حق دخالتی نیست، اعتقاد به این که پیامبر خدا ج یا ابوبکر صدیق یا عمر فاروقبیا هر فرد دیگری از مؤمنین عصر اول، کسی را برای ریاست یاد شده انتخاب کرده باشد اعتقادی بی‌پایه و نسبت دادن دخالت در امر دیگران به ائمه‌ی متقین است. پناه به خدا از اعتقاد به این که پیامبر خدا ج و سابقین اولینشاز این حقیقت هویدا غافل بوده‌اند که، ریاست قوه‌ی اجرائیه پس از وفات هریک از ایشان، امر مؤمنین پس از وی بوده، تنها جمع أولی الأمر موجود در هنگام به روی کار آمدن ریاست جدیداند که، در باره‌اش اتخاذ تصمیم می‌کنند.

البته جای انکار نیست که، پیامبر خدا ج هنگام بیماری روزهای اخیر حیاتش، ابوبکر صدیقس را برای امامت نماز - که بزرگترین عمل صالح بوده و پیامبر خدا ج کسی را که واجد شرایط امامت نباشد بدان نمی‌گمارد - تعیین کرده؛ ابوبکر صدیقس در مورد سپردن ریاست یاد شده به عمر فاروقس وصیتی نوشته؛ عمر فاروق در مورد سپردن آن مسؤولیت به یکی از شش نفر از سابقین اولینشسفارش نمود. لیکن این رویدادها غیر دخالت در امر آیندگان و اتخاذ تصمیم برای ایشان بوده، اموری به شرح زیر است:

پیامبر خدا ج تنها کاری که با این تعیین انجام داد، اشاره به شایستگی ابوبکر صدیقسبرای تعهد مسؤولیت ریاست یاد شده بود (زیرا در آن زمان دین از سیاست جدا نبود، کسانی در سیاست پیشوا بودند که در نماز پیشوا بودند). ابوبکر صدیقسنیز جز بیان شایسته‌تر بودن عمر فاروقس و نامزد کردنش برای مسؤولیت مذکور کاری نکرد. سفارش عمر فاروق÷ در مورد آن شش نفر از سابقین اولینشنیز جز کاری شبیه کار صدیق نبود. این گونه امور از جمله‌ی تعاون بر برّ و تقوی بوده، از هرکسی که برآید مطلوب است. از بدیهی بودن این امر بود که، مؤمنین آن عصر در هیچ ‌یک از سه مورد، کار را تمام شده تلقی نکرده، به انتخابات دست زدند...

پیش از این گفته شد که، یکی از مظاهر رابطه‌ی ولایت در میان مؤمنین - که فرع ولایت خداوند خالق آمر است -، امر به معروف و نهی از منکر است. ثبوت این مسؤولیت بر مؤمنین، فرد فرد ایشان را آمر و امیر می‌گرداند - همچنان که مأمور می‌گرداند-. به عبارتی دیگر، از آن جایی‌ که افراد جامعه‌ی اسلامی - بدون استثناء - مشمول استخلاف (= کسی را به جای خود به کاری گماردن) خدا می‌باشند که: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ[النور: ۵۵] [۱۸۵]، صفت امر که از صفات خداوند است، برای فرد فرد ایشان ثابت می‌گردد.

همین استخلاف در مورد أولی الأمر – اضافه بر این وصف عام – مستلزم ثبوت صفت امری که ویژه‌ی ایشان است نیز، می‌باشد.

هنگامی که مؤمنی برای ریاست قوه‌ی اجرائیه انتخاب می‌شود، اضافه بر مسؤولیت خود، نماینده‌ی جامعه‌ی اسلامی و أولی الأمر در امر و نهی در زمینه‌ی اجراء احکام دین نیز می‌گردد (همین جنبه‌ی نمایندگی بودن خلافت و امامت و – به عبارتی دیگر – فرض کفایه – و نه فرض عین – بودن آن است که، انتخاب خلیفه را از این که از قبیل دخالت در امر خدا باشد (آن چنان که انتخاب و انتصاب و تحدید عدد و زمان در زمینه‌ی عضویت در هیأت أولی الأمر هست) خارج می‌گرداند). از اینجاست که رئیس قوه‌ی اجرائیه در نظام اسلامی، أمیر المؤمنین نامیده می‌شود.

از سویی دیگر، خداوند نوع بشر را – به صورتی عام – در روی زمین خلیفه گردانیده، در انجام دادن کارهایی به جای خود گمارده است ﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ...[البقرة: ۳۰] [۱۸۶].

توضیح این که: خداوند بیشتر افعال خود را از طریق سنن تسخیری (= جبری) انجام می‌دهد. در این زمینه، افعال مستقیماً به خود او نسبت داده شده، از ذکر استخلاف خودداری می‌شود. لیکن افعالی هم دارد که اسباب انجام دادن آنها، اراده‌های انسانها و دیگر آفریدگان بااراده است. در این زمینه همچنان که نسبت دادن افعال به خداوند صورت می‌گیرد، از تعبیر خلافت نیز استفاده شده، نظر به استقلال نسبیی که انسان دارد، از وی به عنوان خلیفه (= انجام‌دهنده‌ی کارهایی به جای خداوند) یاد می‌شود (مقصود از این کارها، همه ی مساعی انسان در دو زمینه‌ی تزکیه‌ی خود و آباد کردن زمین است).

(کسانی گمان کرده‌اند که بشر خلیفه‌ی ملائکه یا جن یا آفریدگانی مشابه خود و نه خلیفه‌ی خداوند می‌باشد. اینان شاید پنداشته‌اند که، خلافت خداوند با افساد و خونریزی سازگار نیست، یا موسوم کردن بشر به این دو منکر از سوی ملائکه، بنابر وجود سابقه‌ای بوده است. یا تعبیر خلافت مستلزم نبودن اصل می‌باشد. غافل از این که خلیفه گردانیدن نوع بشر، نه به معنی خلیفه گردانیدن هر فردی به طور جداگانه، بلکه به معنی استخلاف مجموعه‌ی افراد این نوع به صورت خلیفه‌ای واحد است (دلیل این مسأله این که: ملائکه به خلیفه نسبت افساد و خونریزی دادند، درحالی که اگر مقصود از خلیفه فرد آدم – علیه الصلاة والسلام – می‌بود، این نسبت درست نبود) و این مجموعه بالأخره مسؤولیت خود را ادا می‌کند. دقت در عبارت ﴿جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ، نظر به آیه‌های بیست و هشتم و بیست و نهم سوره‌ی حجر و آیه‌های هفتاد و یکم و هفتاد و دوم سوره‌ی ص، پرده از روی سبب نسبت یاد شده از سوی ملائکه و عدم ارتباط آن با وجود هرگونه سابقه‌ای برمی‌دارد. خلافت – چنان که گفتیم – به معنی به جای کسی کاری را انجام دادن بوده، مستلزم فوت اصل نیست. وانگهی خلیفه تابع اصل است. اگر انسان خلیفه‌ی ملائکه یا جن می‌بود، بدیشان فرمان سجود برای وی داده نمی‌شد. اگر آفریده‌ی انسان گونه‌ی دیگری قبل از آدم – علیه الصلاة والسلام – در زمین وجود می‌داشت، می‌بایست – لا أقل – مانند وی و فرزندانش، توانایی حمل امانت خلافت را داشته باشد؛ در حالی ‌که کتاب خدا در زمینه‌ی توانایی حمل این امانت جز از انسان (که مراد از آن در قرآن، جز آدم ج و فرزندانش نیست) نامی نمی‌برد. چنان که می‌فرماید: ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢[الأحزاب: ٧۲] (زیرا از حمل امانت سرپیچیده، از شناخت مسؤولیت کوتاه آمد) [۱۸٧]. - اضافه بر این‌ها - تعبیر قرآنی ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي، که بیانگر برخوردار گشتن انسان از پرتوهایی از صفات خدایی است، دلیل خلیفه‌ی خدا بودن وی و نه خلیفه‌ی آفریده‌ای از آفریدگان بودن است؛ زیرا آن خلافت خداست که نیازمند به برخوردار شدن یاد شده می‌باشد؛ خلافت موجودی دیگر، مقتضی متصف بودن به صفات آن موجود و نه صفات خداست).

پس از این که اکثر فرزندان آدم، شانه از زیر بار مقتضای این استخلاف تکوینی خالی کرده‌اند، همه‌ی مسؤولیت بر روی شانه‌های اقلیت با ایمان افتاده، با استخلافی تشریعی (آن چنان که آیه‌ی پنجاه و پنجم سوره‌ی نور بیان می‌کند). پایه‌های بنیان این مسؤولیت از نو استوار گردانیده شده است. در این میان، أولی الأمر را، اضافه بر نصیبشان از آن مسؤولیت عام، مسؤولیت خلافت ویژه‌ی خود نیز، بر دوش افتاده است.

آنگاه که مؤمنی برای ریاست قوه‌ی اجرائیه انتخاب می‌شود، اضافه بر سهم خود، در خلافت در زمینه‌ی اجراء احکام، نماینده‌ی مؤمنین و أولی الأمر نیز می‌گردد. از آن جهت است که، وی را خلیفه (به معنی خلیفة الله) می‌نامند (یاران پیامبر خدا علیه و علیهم الصلوات و السلام - ابوبکر صدیقس را خلیفه‌ی رسول الله می‌گفتند؛ این از آن جهت است که پیامبر خدا ج در کاملترین صورت ممکن مسؤولیت بندگی خود را ادا نموده است، آنچه که خداوند از دیگران می‌خواهد، بیشتر از آن نیست که او انجام داده است، پس خلیفه‌ی خدا بودن و خلیفه‌ی پیامبر خدا ج بودن در مصداق یکی می‌باشد.

اما به ‌کار نبردن این لقب برای غیر صدیقس از آن جهت است که دیگران از لحاظ زمانی با پیامبر خدا ج فاصله پیدا کرده‌اند.

نیز از آن جهت به عمر فاروق – مثلاً – خلیفه‌ی ابوبکر گفته نمی‌شود که، ابوبکر صدیق – و هر فرد دیگری جز پیامبر خدا – در ادای مسؤولیت بندگی، در آن درجه از کمال نیست که، خلیفه‌ی وی بودن با خلیفه‌ی خدا بودن در مصداق یکی باشد).

(به‌کار بردن لقب‌های أمیر المؤمنین و خلیفه برای ملوک پس از پنج خلیفه‌ی راشد، یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و علی از سابقین اولین و حسن بن علی از متبعین باِحسان جائز نمی‌باشد).

(البته این حصر، به معنی نفی صلاح از همه‌ی ملوک پس از خلافت نیست؛ زیرا – مثلاً – عمر بن عبد العزیزستنها از آن جهت خلیفه گفته نمی‌شود که، شیوه‌ی روی کار آمدنش، مغایر با شیوه‌ی روی کار آمدن خلفای راشدین، یعنی انتخاب از سوی أولی الأمر بود؛ وگرنه از لحاظ سیرت، با ایشان فرقی نداشت).

از این توضیحات، فرق میان حکومت (که همان هیأت أولی الأمر است) و خلافت (که عبارت از ریاست قوه‌ی اجرائیه است) به خوبی آشکار می‌گردد.

[۱۸۵] «الله به کسانی از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند؛ وعده داده است که قطعاً آن‌ها را در زمین جانشین (و حکمران) خواهد کرد، همانگونه که کسانی را که پیش از آن‌ها بودند جانشین (و حکمران) ساخت». [۱۸۶] «و (بیاد بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینی قرار خواهم داد». [۱۸٧] «همانا ما امانت (خویش) را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، پس آن‌ها از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را بر دوش گرفت که او بسیار ستمکار نادان است».