مادران مؤمنان

فهرست کتاب

ازدواج با پيامبر ج

ازدواج با پيامبر ج

وقتی سن پیامبر جبه بیست سالگی رسید، به خاطر امانتداری وصداقت در مکه او را به نام محمد امین می‌شناختند، در یکی از روزها ابوطالب عموی پیامبر جبه او گفت: برادرزاده عزیز، من فردی هستم که ثروتی ندارم، و مشکلات روزگار، زندگی را برایمان دشوار نموده و سال‌های سختی را گذرانده‌ام، و ثروت و تجارتی ندارم، اکنون کاروان قوم تو برای تجارت آماده حرکت به سوی شام است، خدیجه دختر خویلد به افرادی از قریش شترهایش را می‌دهد تا با مال او برایش تجارت کنند و این افراد نیز سود می‌برند. اگر تو نزد خدیجه بروی وبرای رفتن به سوی شام وتجارت برای خدیجه اظهار آمادگی کنی تو را بر دیگران ترجیح خواهد داد، چون از صداقت و امانتداری تو خبر دارد [۱۳].

پیامبر جدر مورد سخنان عمویش به فکر فرو رفت، اما ابوطالب تفکر محمدجرا قطع کرده وگفت: گر چه دوست ندارم تو به شام بروی، زیرا می‌ترسم یهودیان قصد سویی به جانت کنند، اما چاره ای جز این نیست [۱۴].

خدیجه زنی امانتدار، شریف وتاجری ماهر بود که کاروان تجاری او در کنار دیگر کاروان‌های قریش از همه جای دنیا سر می‌زد. خدیجه اموال خود را به مردانی می‌سپرد وهرچه سود به دست می‌آمد نیمی از آن را به همان افراد می‌داد، مهارت قریشی‌ها نیز در تجارت مشهور بود.

پیامبر جبه ابوطالب گفت: شاید خدیجه خودش دنبال من کسی را بفرستد.

ابوطالب گفت: می‌ترسم کسی قبل از تو نزد خدیجه برود ومالش را تحویل گیرد. سخن ابوطالب با برادرزاده‌اش محمد، اینجا به پایان رسید وازهمدیگر جدا شدند [۱۵].

خدیجه از گفتگوی ابوطالب ومحمد جبطریقی آگاه شد، او محمد جرا می‌شناخت که صداقت وامانت وی در مکه زبانزده خاص و عام است ومردم او را صادق وامین می‌خوانند. خدیجه گفت: نمی‌دانسته‌ام که او چنین چیزی می‌خواهد، سپس کسی را دنبال محمد جفرستاد وگفت: به محمد بگو: از آن جا که تو فردی هستی راستگو و امانتدار، کاروان تجاری مرا به شام ببر ومن دو برابر دیگران به تو مزد خواهم داد.

پیامبر جبعد از شنیدن پیام خدیجه نزد عمویش ابوطالب برگشت و آنچه از خدیجه شنیده بود برایش تعریف نمود، ابوطالب گفت: برادرزاده‌ام! این روزی را خداوند به تو حواله نموده است. کاروان خدیجه آماده شد و پیامبر جومیسره غلام خدیجه به سوی شام حرکت کردند، عموهای پیامبر جحمزه وابوطالب کاروان‌های دیگر را سفارش کردند که مواظب برادرزاده شان باشند، کاروان به راه خود ادامه داد تا اینکه به منطقه شام به شهر بصری رسید، محمد ومیسره در بازار بصری نزدیک عبادتگاه راهبی بنام «نسطورا» زیر درختی اقامت گزیدند، راهب که میسره را از قبل می‌شناخت نزد میسره آمد و گفت: مردی که درسایه آن درخت نشسته چه کسی هست؟ میسره گفت: او قریشی واز اهل حرم است، راهب به او گفت: آن مردی که زیر درخت نشسته پیامبر است، سپس از میسره پرسید: آیا چشم‌هایش کمی قرمز هستند؟ میسره گفت: بله، راهب گفت: او آخرین پیامبر است.

میسره علاوه بر امانتداری، حسن رفاقت وفایده زیاد در تجارت چیزهای دیگری نیز در این سفر مشاهده نمود، او می‌دید که هنگام ظهر که هوا به شدت گرم می‌شد دو فرشته پیامبر را که سوار بر شتر بود سایه می‌کردند تا ازگرمای آفتاب در امان بماند [۱۶].

میسره و پیامبر جاز شام به سوی مکه بازگشتند قلب میسره از محبت پیامبر جمالامال بود. میسره به اندازه‌ای پیامبر جرا دوست می‌داشت که گویا برده پیامبر است. چون آن‌ها به مکه رسیدند دیدند که خدیجه در هنگام ظهر بیرون از خانه همراه چند زن که نفیسه دختر منبه هم در میان آن‌ها به چشم می‌خورد منتظر پیامبرجومیسره بودند، پیامبر جنزد خدیجه آمد واو را از فایده وسودی که در این تجارت عاید شده بود خبر کرد، خدیجه خوشحال شد ومزد پیامبر جرا دو چندان پرداخت نمود. نفیسه دختر منبه می‌گوید که خدیجه بعداز بازگشت پیامبر جمرا نزد او فرستاد تا از او خبرگیری نمایم، ومن نزد پیامبر جرفتم، و به او گفتم که محمد چرا ازدواج نمی‌کنی؟ او گفت: چیزی در دست ندارم که ازدواج نمایم.

نفیسه به او گفت: اگر زنی که در ثروت وزیبایی وشرافت مشهور وهم طراز تو باشد وخودش بخواهد با تو ازدواج کند آیا می‌پذیری؟

پیامبر جگفت: او چه کسی است؟ نفیسه گفت: خدیجه، پیامبر جفرمود: خوب، من چگونه می‌توانم این کار را بکنم؟

نفیسه گفت: خودم این کار را انجام می‌دهم [۱۷].

نفیسه دختر منبه نزد خدیجه آمد واو را خبر کرد، خدیجه کسی را نزد پیامبر جفرستاد تا در موعد مقرر حضور بهم رساند. ونیز خدیجه کسی را نزد عمویش عمروبن اسد فرستاد تا بیاید واو را به عقد محمد در بیاورد وبرادر خدیجه عروه بن خویلد در کنارش بود. روز ازدواج تعیین گردید و در همان روز محمد وعموهایش و تعدادی از بنی هاشم وعموی خدیجه وبرادرش وتعدادی از خویشاوندان او، در خانه خدیجه جمع شدند. وابوطالب عموی پیامبر جسخن را آغاز نمود وگفت: سپاس خداوندی را که ما را پرده دار و پاسبان وخادم خانه‌اش (کعبه) گردانیده است. برادرزاده ام از هر فردی که با او مقایسه شود شریف‌تر و عاقل‌تر و بهتر است، گرچه ثروت ومالش اندک است.

اما باید دانست که مال سایه‌ای است که از بین می‌رود وچیزی است که همواره درمعرض دگرگونی ونابودی قرار دارد. سپس ابوطالب گفت: محمد علاقه مند است با خدیجه ازدواج کند وخدیجه نیز علاقه دارد با او ازدواج کند، سپس مقدار مهریه را اعلام کرد.

در این هنگام عموی خدیجه عمروبن اسد بلند شد وخوبی محمد را بیان نمود واعلام کرد که خدیجه را با ۲۰ شتر به عقد محمد در می‌آورم، سپس شترهایی در خانه خدیجه سربریدند وبه مردم غذا داده شد و از آن‌ها پذیرایی به عمل آمد، و بعد بانوی بزرگ قریش با امین قریش زندگی زناشویی را آغاز نمودند. محمد جکه کودکی خود را با یتیمی سپری کرده بود وخواهر وبرادری نیز نداشت محبت خدیجه همسر مهربان او همه این کمبودها را در زندگی وی رفع کرد، خدیجه غلامش زید بن حارثه را به پیامبر جهدیه کرد و پیامبر جاو را آزاد نمود و به فرزندی خود قبول کرد، بعد از مدتی اولین فرزند پیامبر ج، زینب به دنیا آمد، بعد از او قاسم وام کلثوم ورقیه به ترتیب پا به دنیا گذاشتند و آخرین فرزند خدیجه فاطمه زهرا (ل) بود واین چنین خدیجه مادر چهار فرزند پیامبر جمی‌باشد.

[۱۳] عیون الأثر از ابن سید الناس ج ۱ ص ۱۱۶ چاپ دارالتراث، مکتبه ابن کثیر دمشق. [۱۴] حواله گذشته. [۱۵] حواله گذشته. [۱۶] عیون الأثر ج ۱ ص ۶۱۷. [۱۷] عیون الأثر والسیرة النبویة ۱۹۰/۱.