مادران مؤمنان

فهرست کتاب

پيروزی و ازدواج

پيروزی و ازدواج

جنگ خیبر در گرفت و سرانجام پیامبر جپیروز شد و قلعه‌های خیبر را فتح کرد. صفیه و یکی از دختر عموهایش وقتی بستگان خود را دیدند که کشته شده‌اند اشک‌های او بر گونه‌هایش سرازیر شد و دختر عمویش نیز جیغ می‌زد داد می‌کشید و فریاد و شیون سر می‌داد.

صفیه و دختر عمویش وقتی نزد پیامبر جآمدند صفیه به آرامی گریه می‌کرد و سعی می‌کرد پیامبر جمتوجه گریه او نشود اما دختر عمویش ولوله و زاری می‌کرد و خاک بر سرش می‌ریخت و به سر و صورت خود می‌زد، پیامبر جصورت خود را از او برگردانده و گفت: این شیطان را از نزد من دور کنید.

پیامبر جخبر شد که بلال آن‌ها را از کنار اجساد مقتولین گذرانده است، این کار بلال را ناپسند دانسته و فرمود: اگر بلال بر آن‌ها ترحم می‌کرد و آن‌ها را از اجساد مقتولین دور می‌نمود بهتر بود.

پیامبر جدختر عموی صفیه را سهمیه دحیه کلبی داد ناگفته نماند که قبل از اینکه پیامبر جخیبر را ترک کند صفیه اسلام آورده بود.

هنگامی که پیامبر جبه صفیه گفت که یکی از یهودیت یا اسلام را بپذیرد صفیه گفت: ای پیامبر! قبل از اینکه تو مرا به اسلام دعوت دهی من علاقه داشتم مسلمان شوم. پیامبر جاو را آزاد کرد و آزادی او مهریه ازدواج او قرار گرفت و پیامبر جبا صفیه ازدواج نمود.

پیامبر جشترش را نزد صفیه برد و به او گفت: پایت را روی ران من بگذار وسوار شتر شو اما صفیه گفت: که من قدم خود را روی ران پیامبر خدا جنمی‌گذارم بنابر این به جای اینکه قدم خود را روی ران پیامبر بگذارد زانوی خود را روی ران پیامبرجگذاشته و با کمک آن سوار شتر شد، وقتی به فاصله شش مایل از خیبر دور شدند پیامبر جاز شتر پایین آمده ومی خواست عمل زفاف را با عروس خود انجام دهد، اما صفیه نپذیرفت. پیامبر جاز عمل صفیه متأسف شد اما بعد وقتی به جائی بنام صهباء رسید و بعد از اینکه ام سلمه و بعضی دیگر از زنان مسلمان عروس را آرایش کرده بودند عروس را نزد پیامبر جبردند پیامبر از صفیه رسید چرا ابتداء از انجام عمل زفاف اباء ورزیدی؟ صفیه گفت: ترسیدم که یهودیان به تو گزندی برسانند. با این سخن مقام صفیه نزد پیامبر جبالاتر رفت.

انس بن مالکسداستان این ازدواج را اینگونه تعریف می‌کند: «ما به خیبر آمدیم، هنگامی که به یاری خداوند قلعه فتح شد، زیبایی صفیه دختر حیی بن اخطب برای پیامبر جتعریف شد، شوهر صفیه کشته شده بود، پیامبر جاو را به همسری برگزید، چون به صهباء رسیدیم عمل زناشوئی صورت گرفت، سپس حلوایی از خرما و روغن و آرد درست کردند که ولیمه عروسی صفیه بود. بعد به سوی مدینه به راه افتادیم، من پیامبر جرا دیدم که صفیه را پشت سرش با چادری پوشانده بود» [۵۵].

عایشه که محبت وصف ناپذیری نسبت به پیامبر جداشت رشک می‌برد و غیرت او جوش کرده بود پیامبر جفرمود: نظر تو درباره صفیه چیست؟ عایشه گفت: او یهودی است. پیامبر جفرمود: «او به بهترین وجه اسلام آورده است».

هنگامی که عایشه به صفیه گفت که من از تو بهترم، صفیه گفت: چگونه می‌توانی از من بهتر باشی، همسر من محمد است و پدرم هارون و عمویم موسی...؟!

پیامبر جوفات کرد وبا مرگ او غیرت و رشک زنانش به همدیگر از بین رفت، صفیه بعد از پیامبر جدر حالی زندگی می‌کرد که رابطه خویشاوندی را بر قرار می‌داشت، و خانه‌ای داشت که آن را صدقه نمود، و زمانی که شورشیان، عثمان بن عفانسرا محاصره کرده بودند آب و غذا برای عثمان می‌برد. صفیه در سال پنجاه هجری از جهان درگذشت و در کنار بقیه خواهرانش (امهات المؤمنین) در جنت البقیع به خاک سپرده شد.

رحمت خدا بر ام المؤمنین «صفیه بنت حیی بن اخطب» باد.

[۵۵] بخاری – فتح الباری حدیث ش ۴۲۱۱.