ازدواجی مبارک
ام سلمه بعد از وفات شوهرش روزهای سخت واندوهناکی را میگذراند، فرزندانش «عمرو، دره وزینب» را اطراف خود جمع مینمود و وقتی آنها را یتیم میدید که پدرشان را ازدست دادهاند بیشتر اندوهگین میشد، چهار ماه از وفات شوهرش گذشته وعدتش به پایان رسیده بود، ابوبکر وعمر از او خواستگاری کردند.
ام سلمه به خاطر تربیت وپرورش فرزندان خود از ازدواج اباء ورزید، خداوند ازدواجی زیبا وسرنوشتی خوب برای ام سلمه تدارک دیده بود، خداوند، سرپرستی، مهربان ونیکو برای فرزندان ام سلمه بدو بخشید.
پیامبر جفردی را برای خواستگاری ام سلمه فرستاد، وقتی ام سلمه را گفتند که پیامبر جاز تو خواستگاری نموده است ونظر تو چیست؟ ام سلمه حیران شد که چه عذری بیان کند، بالاخره تصمیم نهایی خود را گرفت وچنین عذر آورد: من جوانی را سپری کردهام، بچههای زیادی دارم، ونیز تند مزاج هستم شاید باعث ناراحتی دیگر زنانت شوم، معلوم نیست اولیای من با این پیوند موافقت کنند یا خیر و...
پیامبر جدرپاسخ ام سلمه فرمود: اگر سن تو بالا است سن من از تو بزرگتر است، فرزندانت را به خدا وپیامبرش واگذار کن، واما اینکه میگویی تند مزاج هستم خداوند تند مزاجی تو را از بین خواهد برد، واولیای تو با ازدواج با من موافقت خواهند کرد، و آنانی که در اینجا نیستند نیز مخالفت نخواهند کرد [۴۶].
سرانجام ام سلمه با ازدواج موافقت نمود وپسرش سلمه به عنوان ولی وسرپرست مادرش او را به نکاح پیامبر جدر آورد، دیگر همسران پیامبر جاز ازدواج پیامبر جبا ام سلمه آگاه شدند و در رأس همه عایشه به حفصه گفت: غیرتم جوش میکند ورشک میبرم.
حفصه به عایشه گفت که ازدواج پیامبر با ام سلمه چیز مهمی نیست بلکه کاری ساده وعادی است.
ام سلمه درخانه زینب، (ام المساکین) که قبل از ازدواج پیامبر با ام سلمه وفات نموده بود جا گرفت. پیامبر جمیخواست وارد خانه شود ونزد همسر جدیدش برود اما دید که ام سلمه دخترش زینب را پستان به دهان داده وشیر میدهد.
پیامبر جبیرون رفت وروز بعد دوباره آمد بازهم دید که ام سلمه بچهاش را شیر میدهد پیامبر جبرگشت، عمار برادر مادری ام سلمه آنچه را که پیش آمده بود درک کرده نزد ام سلمه آمد ودخترش را از آغوشش گرفته وگفت: این بچه را بگذار تو به سبب همین بچه پیامبر جرا اذیت میکنی ومانع از تشریف فرمایی ایشان میشوی.
عمار دختر بچه را به یکی از زنان در قبا سپرد تا او را شیر بدهد پیامبر جنزد ام سلمه آمد و در مورد زینب از مادرش چنین پرسید: کوچولو کجاست؟! کوچولو کجاست؟! ام سلمه به پیامبر جگفت: عمار بن یاسر او را برده است. ام سلمه جایگاه بزرگی در قلب پیامبر جداشت تا جایی که عایشه گفته است: بعد از من ام سلمه محبوبترین همسر پیامبر بود.
[۴۶] شذرات الذهب ج ۱ ص ۲۸۰.